لئون تروتسکی در مقام تئوریسین

در هر نظام دوگانه... کاستی بنیادی، خود را از طریق عدم انسجامی مشهود می سازد که در یک لحظه آنچه را که لحظه ای پیش غیرقابل یگانه شدن یافته بود، یگانه می کند.
سه‌شنبه، 7 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لئون تروتسکی در مقام تئوریسین
لئون تروتسکی در مقام تئوریسین

نویسنده: رایا دونایفسکایا
مترجمان: حسن مرتضوی، فریدا آفاری



 

در هر نظام دوگانه... کاستی بنیادی، خود را از طریق عدم انسجامی مشهود می سازد که در یک لحظه آنچه را که لحظه ای پیش غیرقابل یگانه شدن یافته بود، یگانه می کند.
هگل، دانشنامه ی علوم فلسفی
حقیقت همیشه مشخص است و این موضوع هیچ جا بیش از مسئله ی روش شناسی که پایه ی انسجام درونی میان فلسفه و انقلاب است، صادق نیست. به دلیل سرشت حماسی کمیسر سابق جنگ، دشواری های تبعید که استالین کمی پس از مرگ لنین، تروتسکی را به آنجا روانه کرد و تهمت هایی که تا روز قتلش به دست آدمکشی از پلیس سیاسی استالین نثار هر حرکت او می شد، در بیشتر آثاری که درباره ی تروتسکی نوشته شده و او را ذهن گرا توصیف کرده اند حال و هوایی ذهنی وجود دارد. حقیقتی در این [تهمت -م.) وجود ندارد (1). تحلیل های تروتسکی زمینه ی عینی داشت. پافشاری تروتسکی در تعلق خود به روسیه نه به دلیل ذهن گرایی بود و نه از آن رو که «مرد اکتبر» خوانده می شد (طرفدارانش از روی محبت او را چنین می نامیدند). بلکه او در تحلیل ماهیت طبقاتی اتحاد شوروی خطا کرده بود؛ تروتسکی حتی پس از پیمان هیتلر - استالین خواستار دفاع از آن کشور بود، دفاعی که از نظر او دلایل عینی معتبری داشت. حتی هنگامی که تبرِ آدمکش پلیس سیاسی استالین جمجمه اش را شکافت، باز معتقد بود که روسیه «دولت کارگران، هر چند منحط، است».
تقلیل مفهوم سوسیالیسم به مالکیتی دولتی بر روش شناسی ای متکی است که مدت ها قبل از عدم درک تبدیل آن به ضد خویش در شکل مالکیت دولتی،‌ تئوری انقلاب مداوم را بدون "سوژه ی" خود تکامل یابنده به وجود آورده بود. بدینسان، دوگانگی در تروتسکیسم نه تنها از یک طرف به مفهوم انقلاب جهانی و از طرف دیگر به فرمول دولت کارگری = مالکیتِ دولتی محدود شده بود، بلکه ریشه های عمیق تری در روش شناسی بدیع ترین تئوری او دارد. به عبارت دیگر، در کلیت بخشی (universalization) امر خاص، مالکیت دولتی و دوگانگی تروتسکی در برخورد با دیالکتیک نهفته است.
تئوری، تئوری مارکسیستی اصیل، بسیار جدی است. تئوری مارکسیستی چنان از واقعیت و فلسفه جدایی ناپذیر است که صرف نظر از پیش بینی های درخشان نمی تواند جایگزین چیزی شود که هگل «جدیت، رنج و عذاب، صبر و استقامت و کار و تلاش نفی» نامیده بود - و یقیناً پیش بینی 1905 تروتسکی که پرولتاریا قبل از کسب قدرت در کشورهای پیشرفته از لحاظ تکنولوژیک، ممکن است در روسیه ی عقب مانده به قدرت برسد، بسیار درخشان بود.
فاصله ی 1904 تا 1940 یقیناً آن قدر طولانی است که می توان «رنج و عذاب» نفی (یا نبود آن را) را به بوته ی آزمون گذاشت، اما مهم تر، این است که تئوری چگونه پاسخگوی واقعیت بوده است. تئوری انقلاب مداوم ابتدا توسط مارکس در خطابیه ی 1850 وی به اتحادیه ی کمونیستی مطرح شد که در آن با تحلیل شکست انقلاب های 1848، اعلام کرد که پرولتاریا نباید خود را به کمک به بوژوازی در نابودیِ فئودالیسم محدود کند بلکه انقلاب باید «به طور مداوم» ادامه یابد تا سوسیالیسم تحقق پذیرد.
هنگامی که این عبارات در شرایط بسیار متفاوت جنگ روسیه - ژاپن به سطح تئوری ارتقا یافت، به عنوان «تئوری پارووس و تروتسکی» معروف شد.

تئوری انقلاب مداوم

پارووس در 1904، در مجموعه ای از مقالات با عنوان جنگ و انقلاب، درباره ی جنگ روسیه - ژاپن چنین نوشته بود:
جنگ بر سر منچوری و کره آغاز شده است؛ اما به مناقشه برای رهبری در آسیای شرقی بسط یافته است. در مرحله ی بعدی، کل مواضع روسیه در جهان در خطر خواهد بود؛ و جنگ با تغییری در توازن سیاسی جهان پایان خواهد یافت... و پرولتاریای روس ممکن است بتواند نقش پیشاهنگ انقلاب سوسیالیستی را ایفا کند (2).
تروتسکی که دوازده سال از پارووس جوانتر بود، در زندگی من به صراحت تأیید می کند که تحلیل پارووس «مرا به مسائل انقلاب اجتماعی نزدیک تر ساخت و موضوع کسب قدرت توسط پرولتاریا را برایم به طرز قاطعی از یک هدف «نهایی» به وظیفه ی عملی زمان کنونی دگرگون ساخت». با این همه، کتاب 1905 تروتسکی - مجموعه ای از مقالات که از 1904 تا 1906 به رشته ی تحریر درآمد - و اوج آن یعنی تزهای طرح شده در چکیده ها و چشم اندازها که از انقلاب بالفعل 1905 سر برآورد، این پیش بینی را به سطح یک تئوری ارتقا داد. این کتاب را به حق می توان در این تحول، بدیع دانست. این اثر هشتاد صفحه ای درباره ی نقش پیشاهنگی پرولتاریا، نقش تبعی دهقانان، مسئله ی «حمایت دولتی پرولتاریای اروپا» و رابطه ی متقابل روسیه با انقلاب اروپا، مدت ها پیش از آنکه استالین تروتسکی را به «دست کم گرفتن دهقانان» متهم کند، به موضوع بحث تبدیل شد. اجازه دهید تا تزهای عمده ی آن را به همان نحو که تروتسکی نوشته بود بخوانیم: (3)
پرولتاریای کشوری که از لحاظ اقتصادی عقب افتاده تر است، ممکن است زودتر از پرولتاریای کشورهای پیشرفته از لحاظ سرمایه داری به قدرت برسد... مارکسیسم پیش از هر چیز یک روش تحلیل است - نه تحلیلی از متون بلکه تحلیلی از روابط اجتماعی...
در سطور بالا نشان دادیم که پیش فرض های عینی انقلاب سوسیالیستی را تکامل اقتصادی کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری به وجود آورده است... بسیاری از عناصر توده های زحمتکش، به ویژه در میان توده های روستایی، جذب انقلاب خواهند شد و آنگاه برای نخستین بار دارای سازمان سیاسی می شوند که پرولتاریای شهری حکومت را به دست گیرد.
بدون حمایت مستقیم دولتی پرولتاریای اروپا، طبقه ی کارگر روسیه نمی تواند در قدرت بماند و نمی تواند حکومت موقت خود را به دیکتاتوری سوسیالیستی دراز مدتی تبدیل کند... از طرف دیگر، بی تردید انقلاب سوسیالیستی در غرب به ما اجازه خواهد داد تا چیرگی موقت طبقه ی کارگر را مستقیماً به دیکتاتوری سوسیالیستی بدل کنیم...
هدف هر حزب سوسیالیستی، انقلابی کردن افکار طبقه کارگر است به همان ترتیب که تکامل سرمایه داری انقلابی در مناسبات اجتماعی پدید آورده است... نابودی روال عادی حزبی، از میان رفتن محافظه کاری سوسیالیستی و تبدیل مبارزه ی روشن نیروهای پرولتری بر ضد ارتجاع سرمایه داری به مسئله ی روز نشان دهنده ی تأثیر عظیم انقلاب روسیه است... یک انقلاب شرقی، آرمانگرایی انقلابی پرولتاریای غرب و تمایل آن را به اینکه با دشمنانش به زبان «روسی» سخن گوید، بر خواهد انگیخت. (4)
اینها تزهای عمده ی تئوری مشهور انقلاب مداوم هستند که در سال های 1904-1906 شرح و بسط داده شد و تقریباً سی و پنج سال، یعنی در تمام دوران باقیمانده از زندگی تروتسکی، بارها تکرار شد. از لحاظ تئوریک می توان گفت که تمام زندگی وی مجموعه ای از افزوده ها به تزهای 1904-1906 است. با این همه، این موضوع بی اهمیت نیست که تروتسکی هرگز این تئوری را شالوده ی ایجاد یک گرایش یا گروه قرار نداد و خود وی آن را در 1917 مطرح نساخت. انتخاب این سلاح تئوریک - تئوری انقلاب مداوم - از آن استالین بود و نه تروتسکی، با آنکه تروتسکی از همان آغاز نبرد با استالین با شور و شوق به دام افتاد.
مناقشه نه بر سر مرحله ی اقتصاد جهانی بود، نه بر سر قانون تکامل مرکب (law of combined development) که حتی برای سرزمین عقب افتاده ای مانند روسیه وجود پرولتاریایی متمرکز را ممکن می ساخت. همچنین نقش پیشاهنگی پرولتاریا یا نیاز آن به «کمک دولتی» از سوی سرزمین های پیشرفته تر از لحاظ تکنولوژیک مسئله ی مورد بحث نبود. موضوع جدال نقش توده ها بود، نه به این دلیل که لنین درباره ی نقش پیشاهنگی پرولتاریا تردید داشت و از غریزه ی مالکیت خصوصی دهقانان نمی ترسید؛ علت آن بود که وی نمی خواست نقش توده های دهقانی را در دیالکتیک انقلاب واقعی نادیده بگیرد. اکثریت مردم روسیه دهقان بودند و لنین هر نوع بحث و گفتگویی را که به این مسئله نمی پرداخت، «انتزاعی»، «پرطمطراق» و «توخالی» می دانست.
صرفنظر از انگیزه ی استالین در انگشت گذاشت بر «دست کم گرفتن دهقانان» - که مسلماً برای ضربه زدن به تروتسکی بود و ربطی به موضع به اصطلاح «صحیح» استالین نداشت - حقیقت این بود که مفهوم دهقانان نزد تروتسکی مسلماً یک "سوژه ی" خود تکامل یابنده نبود. این موضوع از افتراهای استالین بسیار فراتر است. مفهوم "سوژه" در دیالکتیک انقلاب نه تنها در روسیه بلکه در چین، نه تنها در 1905 یا 1917 بلکه در 1927 و 1937 نقش محوری داشت. این به معنای «انقلابیگری انتزاعی» است که لنین - خواه پس از کسب قدرت و خواه پیش از آن، خواه در شکست خواه در پیروزی - آن را از لحاظ روش شناسی دشمن می دانست. همین است که لنین می کوشید خطوط کلی نقاط جدید عزیمت تئوری را ترسیم کند چنانچه تداوم انقلاب اکتبر در مقیاس جهانی «از طریق پکن و نه از طریق برلین» پدیدار شود. و از آنجا که این موضوع برای دوران ما نیز اهمیت تعیین کننده دارد، باید گام به گام دیدگاه های خود تروتسکی را دنبال کنیم.
تروتسکی می خواهد ما را متقاعد کند که موضع او درباره ی دهقانان برآمده از موضعش درباره ی نقش پیشاهنگی پرولتاریاست؛ اما در حقیقت از همان آغاز، برداشت وی از نقش پرولتاریا دستخوش همان انتزاعیاتی است که برداشت وی از دهقانان. مسئله همواره به این گونه بود که سازمان مارکسیستی با «اعمال نفوذ بر پرولتاریا»، آنها را چه قبل از کسب قدرت دولتی و چه پس از آن «رهبری» می کند تا سوسیالیسم به «نظامی جهانی» تبدیل شود. او همچنین پرولتاریا را نه به عنوان یک "سوژه" خود تکامل یابنده بلکه یک نیرو می دید. اوج این موضوع هنگام وقوع جنگ جهانی اول بود که واقعیت تکان دهنده ی خیانتِ مارکسیسم رسمی را به پرولتاریا آشکار ساخت. باید رابطه ی جدیدی میان فلسفه و انقلاب به وجود می آمد. همانطور که در فصل پیشین دیدیم، این ضرورت لنین را به بازگشت به هگل سوق داد. تروتسکی چنین جبری را در خود احساس نمی کرد.
یقیناً این نتیجه گیری بسیار مضحک و کاملاً بی معناست که «اگر فقط تروتسکی منطق هگل را مجدداً مورد بررسی قرار می داد، همه چیز در مسیری درست قرار می گرفت»؛ و بدین سان، تفاوت های تئوریک میان لنین و تروتسکی «حل می شد»، همانطور که تروتسکی ادعا کرده بود که 1917 آنها را «حل کرده بود». تروتسکی از دیالکتیک غافل نبود. آن را مسلم فرض می کرد. دیالکتیک جایی در پس ذهن او «درونی» شده بود. در جبهه ی مقدم سیاست، تروتسکی همواره یک انقلابی و انترناسیونالیست بود. وی هیچگاه اثری از «خودخواهی ملی»، خواه روسی و خواه اروپایی، از خود نشان نداده بود. با این همه، انترناسیونالیسم در جنبشی که به مارکسیسم انقلابی وفادار مانده بود، موضوع مورد بحث نبود. مسئله ی مهم، ساخت و پرداخت مشخص رابطه ی فلسفه با انقلاب بود که راه را برای انقلاب پرولتری بگشاید. اگر تئوری های 1905 او پیش بینی 1917 بود، چنان که انقلاب 1905 «تمرین نهایی» انقلاب 1917 بود، آنگاه تئوری انقلاب مداوم می بایست در انقلاب 1905 و در دوره ی میان 1905 تا 1917 جان تازه ای می یافت. به این ترتیب، ما شاهد خود تکاملی آن، پیش بینی اش درباره ی انقلاب 1917 و زمینه سازی آن برای مبارزات ضد جنگی می شدیم که مستقیماً به انقلاب سوسیالیستی انجامید. در عوض، تروتسکی به شدت با شعار لنین، «جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنید» به عنوان شعاری «منفی» مبارزه کرد؛ وی خود را به شعارهای «مثبتی» چون «صلح بدون الحاق» محدود کرد. آشکارا، تروتسکی به جای اعتماد به نقشِ پیشاهنگ انقلابی پرولتاریا، احساس می کرد که از پرولتاریا انتظاری بیش از «مبارزه برای صلح» نباید داشت. درست است که با ظهور انقلاب 1917 در صحنه ی تاریخ، وی ادعا کرد که تئوری انقلاب مداوم او به «اثبات رسیده است». اما وی چنین مفاهیمی را به ندرت در دوران 1914-1917 به کار بسته بود. در حقیقت تروتسکی این پیشنهاد را رد کرد که در فراخوان ضد جنگ سیمروالد نام لیبکنخت را متمایز سازد یعنی تنها نماینده ی دلیر سوسیالیست [آلمانی - م.] که جرأت کرده بود برضد اعطای اعتبارات جنگی به قیصر رأی دهد. به این دلیل که تروتسکی این عمل را «تجسم» و «بیان مشخص» «آلمانی کردن مبارزه ای عام برای صلح» می دانست! (5)
از طرف دیگر، لنین احساس می کرد که دیالکتیک هر مسئله - پرولتاریا و دهقانان، «مسئله ی سازمان» و نیز مبارزه علیه جنگ - می بایست از نو ساخته و پرداخته شود، حال آنکه تروتسکی به مفاهیم قدیمی چسبیده بود. در حقیقت، در باب مسئله ی دهقانان به نظر نمی رسید که از 1904 به بعد چیزی تغییر کرده باشد، در آن زمان او گفته بود «تنها پس از آنکه پرولتاریای شهری سکان حکومت را به دست بگیرد، توده های روستایی دارای تشکیلات سیاسی می شوند». در 1909، تروتسکی نوشت که عقب ماندگی محلی همانا نفرین تاریخی جنبش دهقانی است:
نخستین موج انقلاب روسیه [1905] بر مبنای هوش سیاسی محدود دهقان برپا شد، دهقانی که در دهکده ی خویش دست به تاراج ارباب خویش می زد تا زمین اش را تصرف کند اما بعد لباس سربازان را بر تن و به کارگران تیراندازی کرد (6).
حتی وقتی انقلاب 1917 نه تنها در شهرها بلکه در روستاها فوران کرد، تروتسکی در آنِ واحد اظهار کرد که دهقانان «با طغیان خود بلشویک ها را به قدرت سوق دادند» و نتیجه گرفت که آنها «برای آخرین بار در تاریخ خود» نقشی انقلابی ایفا کرده بودند. (7)
به رغم این ادعای تروتسکی که در مورد مسئله ی ارضی او خود را «شاگرد» و لنین را «استاد» می خواند؛ به رغم نقش بالفعل دهقانان در 1917 که خود وی آن را چنین بیان کرده بود: آنان «با طغیان خود بلشویک ها را به قدرت سوق دادند»؛ به رغم این واقعیت که تاریخ چین، کشور مورد بحث در سال های 1925-1927، آکنده از مجموعه ای طولانی از شورش های دهقانی بود، تروتسکی یکسره به موضع 1905 خود بازگشت که دهقانان را حتی فاقد آگاهی ملی می دانست، چه رسد به آگاهی سوسیالیستی: «عقب ماندگی روستایی غالباً دوشادوش نبود جاده ها... و فقدان آگاهی ملی است».
گزارش بی درنگ مائو از نقش انقلابی دهقانان - و اکنون گزارش معروف هونان - گویی برای تروتسکی وجود نداشت. حتی اگر این موضوع را نیز در نظر بگیریم که ممکن است وی از وجود آن گزارش خبر نداشت چون بیش از پیش از حریم درونی رهبری دور شده بود، اما در 1938 هنگامی که مائو تسه دون در مرکز صحنه ی تاریخ قرار داشت و از طریق ائتلاف جدیدی با چیانگ کایشک برای مبارزه با تجاوز ژاپن از نو وارد صحنه ی ملی شده بود، تروتسکی هنوز ادعاهای مائو را که «شوراهای دهقانی» تشکیل داده بود به تمسخر می گرفت. وی بار دیگر چنین تکرار کرد:
دهقانان که از لحاظ عددی پرشمارترین و پراکنده ترین (atomized) طبقه ی عقب افتاده و تحت ستم هستند، هر چند قادر به انجام شورش های محلی و جنگ های پارتیزانی هستند اما نیازمند رهبری طبقه ای پیشرفته تر و متمرکزترند تا این مبارزه به سطح سراسری ملی ارتقاء یابد.
سخنان خود تروتسکی از تمامی اتهامات استالین مبنی بر «دست کم گرفتن دهقانان» گویاتر است. علاوه بر این، ده سال پس از بحث و جدل استالین - تروتسکی، دقیقاً هنگام معرفی اثر جدیدی درباره ی انقلاب چین (تراژدی انقلاب چین اثر هارولد ایساک)، تروتسکی موضع قدیمی خود را درباره ی دهقانان با ادعایی جسورانه تکرار کرد: «برداشت انقلاب مداوم بار دیگر تثبیت شد، این بار نه به شکل پیروزی بلکه به صورت فاجعه». تروتسکی بدون توجه به دوره ی تاریخی، بدون توجه به کشور مورد بحث، و بدون توجه به موقعیت جهانی در این موضع خود سرسخت بود که «صرف نظر از این که نقش دهقانان تا چه حد انقلابی باشد، این نقش مستقل نیست، چه برسد به آنکه عمده باشد».
بنابراین جدایی واقعی میان تروتسکی و استالین نبود بلکه میان تروتسکی و لنین بود. این موضوع بیش از همه در نگرش آنها به توده ها، دهقان یا پرولتر، آشکار بود. آیا توده ها سازنده ی تاریخ هستند یا فقط باید تحت «رهبری» قرار بگیرند و به آنها دستور داده شود؟ آیا آنان نیروهایی هستند که حتی پس از سرنگونی سرمایه داری، باید روز پس از انقلاب به نقش توده های منفعل بازگردند؟ از نظر لنین، نقش انقلابی دهقانان چیزی نبود که همراه با تزهای آوریل (1917) کنار گذاشته شود. لنین در این تزها اعلام کرده بود که شعار «دیکتاتوری دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» کهنه شده و از این زمان به بعد مبارزه باید برای دیکتاتوری پرولتاریا باشد. برعکس! پس از کسب قدرت توسط پرولتاریا، لنین پافشاری می کرد که تا زمانی که انقلاب روستاها را دربرنگرفته و کمیته های ارضی دهقانانِ فقیر سرنوشت خود را به دست نگرفته باشند، انقلاب هنوز کامل نشده است.
روش شناسی لنین همیشه چنین بود که به توده ها - پرولتاریا، دهقانان و ملت های ستمدیده - چون "سوژه" خود تکامل یابنده می نگریست. در روزهای تاریک جنگ جهانی اول، هنگامی که کارگران همدیگر را در مرزهای ملی شان قتل عام می کردند، وی به مبارزه ی ملت های کوچک برای خودمختاری چشم دوخته بود:
دیالکتیک تاریخ چنان است که ملت های کوچک که به عنوان عاملی مستقل در مبارزه با امپریالیسم قدرت ندارند، به عنوان مخمر و باسیل کمک می کنند تا قدرت واقعی در مبارزه با امپریالیسم یعنی پرولتاریای سوسیالیست، به میدان بیاید (8).
لنین در مخالفت با بسیاری از رهبران بلشویک، موفقیت انقلاب روسیه را در گروی قابل اجرا نبودن حق تعیین سرنوشت نمی دانست. «گستاخی» و «عهدشکنی» استالین در زمان حیات لنین باید دقیقاً در نگرش شوینیستی کبیر روسی او به اقلیت های ملی، به ویژه گرجی ها، نگریسه شود. لنین در بستر مرگ، مبارزه با استالین درباره ی مسئله ی اقلیت های ملی را به دست تروتسکی سپرد. اما تروتستکی بنا به خصلت دائمی اش، بار دیگر دست به «مصالحه» زد. وی نتوانست چنان که به لنین قول داده بود، پرچم مبارزه با استالین را در کنگره ی دوازدهم به اهتزاز درآورد (9).
در 1920 وی به تزهای لنین در مورد مسئله ملی و مستعمره ها رأی داده بود. اما بار دیگر، همچون کل مسئله ی دیالکتیک، آن را «مسلم دانست» بدون آن که هرگز مفاهیم کلی سوسیالیسم را در رابطه با موقعیت عینی در حال تکامل، از نو بپرواند، چه رسد به این که نقش جدیدی برای دهقانان قائل باشد. تروتسکی تنها یک بار این موضوع را به طور جدی بررسی کرد به این معنا که تزهای 1920 نقطه حرکت جدیدی را در تئوری به وجود آورد یعنی نقطه جدیدی نه بر مبنای تئوری انقلاب مداوم بلکه بر اساس موضع لنینیستی درباره ی مسئله ی ملی، و آن زمانی بود که مجبور شد به دلیل مقتضیات وحدت با زینویف در کمیته ی حزبی بر ضد سیاست مرگبار سازش طبقاتی استالین در چین، به این کار اقدام کند. اما در آن زمان وی از تز زینویف دفاع می کرد و این تز خود مستقیماً متکی بر موضع لنین بود.
تز نوشتن اصل مسئله نیست. لنین ضرورت حرکت جدیدی را در تئوری احساس می کرد زیرا "سوژه ی" جدیدی زاده شده بود. این "سوژه" - حق تعیین سرنوشت ملت ها - سوژه ای قدیمی به نظر می رسید. اما طی جنگ و حتی پس از موفقیت انقلاب روسیه معنای کاملاً جدیدی یافت.
آیا می توانیم این ادعا را درست بدانیم که مرحله ی سرمایه داری تکامل اقتصاد ملی برای ملت های عقب افتاده ای که اکنون در حال رهایی خویش هستند،‌ اجتناب ناپذیر است...؟
باید به این مسئله پاسخ منفی بدهیم... باید... زمینه های تئوریک این گزاره را فراهم آوریم که با کمک پرولتاریای پیشرفته ترین کشورها، کشورهای عقب افتاده می توانند به حکومت شورایی خود برسند و پس از گذر از مرحله ی معینی از تکامل به کمونیست برسند، بدون آنکه مرحله ی سرمایه داری را سپری کنند (10).
این موضوع را نباید نادیده گرفت که این اظهارات سنت شکنانه از زبان مردی بیان شده که چند دهه به مبارزه با نارودنیک ها (پوپولیست های) کشورش پرداخته بود، کسانی که اعتقاد داشتند روسیه می تواند مرحله ی سرمایه داری را دور بزند. همانطور که نهرو فکر می کرد هندوستان می تواند از طریق پانچیات (Panchyat) (شورای دهکده)، مستقیماً به سوسیالیسم برسد، نارودنیک ها هم می اندیشیدند که روسیه می تواند همان مسیر را از طریق میر (11) عبور کند. لنین به شدت با آنها مبارزه کرد و در این بحث تئوریک پیروز شد. یقیناً تاریخ داوری او را مورد تأیید قرار داده است.
فقط رویدادهایی بسیار بنیادی و عینی می توانستند چنین دگرگونی کاملی را در مفاهیم لنین به وجود آورده باشند. سه واقعه ی تکان دهنده سبب این دگرگونی بودند. نخست، انقلاب روسیه ی 1917 دولتی کارگری را مستقر ساخت که می توانست به کمک سرزمین هایی بشتابد که حتی از لحاظ تکنولوژیک از روسیه هم عقب افتاده تر بودند. دوم، انقلاب های مستعمرات نقش انقلابی نه تنها دهقانان بلکه مبارزات ملی را در عصر امپریالیسم روشن ساخت. سوم، در شرق، آفریقا و آمریکا بُعد جدیدی از مبارزات رنگین پوستان پدیدار شده بود. این رویدادها در تمامیت خود "سوژه" را مشخص تر کرد.
شناخت از مرحله ی کنونی تکامل امپریالیستی و مرحله ی خاص انقلابات ملی بود که از زمان خیزش ایرلندی ها در عید پاک 1916 لنین را به آنجا سوق داد تا تأکید کند که تمام ابتکار عمل ها در تمامی دوره ها در دست طبقه ی کارگر نیست. چنان که دیدیم، از نظر لنین موفقیت انقلاب روسیه به معنای آن نبود که حق تعیین سرنوشت دیگر قابل اجرا نیست. انقلاب فقط حقیقت دیالکتیک تاریخ را مورد تأکید قرار داد: همانطور که مبارزه ی ملت های کوچک برای استقلال می تواند انقلاب سوسیالیستی را آغاز کند، طبقه ی کارگر کشورهای صنعتی با انقلاب نیز می توانند به کشورهای توسعه نیافته کمک کنند تا از صنعتی شدن سرمایه داری بپرهیزند. البته این نقطه حرکت در تئوری - صنعتی شدن بدون سرمایه داری - مبتنی بر این گزاره بود که طبقه ی کارگر کشورهای پیشرفته می تواند به کمک برادران خود در کشورهای توسعه نیافته از لحاظ تکنولوژی بشتابد و خواهد شتافت (12).
چنان که می بینیم، این برگ از تاریخ کمینترن نه تنها توسط استالین که سیاست هایش انقلاب 1925-1927 چین را به نابودی کشاند، بلکه توسط تروتسکی نیز تباه شد. تباهی آن به دست تروتسکی به دلیل «ذهن گرایی» یا «نقل قول غلط» نبوده است. نه، علت آن بسیار ژرف تر است. این موضوع به نحوه ی برداشت او از لنین مربوط می شود. به درک وی از دیالکتیک انقلاب و نقش پیشاهنگ پرولتاریا بازمی گردد. پرولتاریا همواره برای او به «ابژه» تبدیل می شد. برخلاف بوخارین که از این موضوع تئوری ای ساخت که استالین عملی کرد، تروتسکی به ساختن تئوری ای در این باب نپرداخت. اما لنین نبود که آن را «تصحیح کند»، پس گام بعدی تقلیل مفهوم دولت کارگران به مالکیت دولتی بود.
تا زمانی که لنین زنده بود و خودجوشی توده ها انقلاب روسیه را به پیروزی رسانده بود، ناتوانی در ارزیابی جدید از دیالکتیک بر مبنای واقعیت جدید ضایعه ای ایجاد نمی کرد. اما پس از مرگ لنین، بار دیگر سرمایه داری با شکست انقلابات در حال پیشرفت در اروپا نفس تازه کرد؛ همچنین با روند قهقرایی در روسیه جان تازه ای به کالبدش دمیده شد؛ و هیچ «قرائت» تازه ای از دیالکتیک نتوانست دگرگونی های جدید به ضد و ضد آنها - نیروهای جدید انقلابی درون پرولتاریا، دهقانان و جوانان - را متمایز کند. پس از آن، دیالکتیک تاوان گرفت. تروتسکیسم که اکنون تنها چراغ راهنما در مقابل توتالیتاریسم استالینی و با این همه دنباله رو آن بود، نسل جدیدی از انقلابیون را گیج کرد. آخرین دهه ی زندگی تروتسکی این تراژدی را آشکار ساخت.

پی نوشت ها :

1. تجربه ای شخصی نبودِ ذهن گرایی را در تروتسکی روشن می سازد. در اوج دادگاه های فرمایشی مسکو علیه او، مطبوعات بورژوایی «شایعاتی» را پخش کردند که استالین هیچ گاه انقلابی نبوده و همیشه یک عامل فتنه ی تزاری به شمار می آمده و اکنون دست به انتقام زده است. تروتسکی چنین توضیح داد: «اما استالین انقلابی بود!» وی با افزودن یک پی نوشت به مقاله ی آن روز خویش که اتهامات استالینیستی را برضد خود افشا می کرد، بر این امر پافشاری کرد؛ مطلبی که وی دیکته کرد چنین بود: «مطبوعات خبری را به طور گسترده ای پخش کرده اند که گویا استالین مأمور فتنه در دوران تزار بود و اکنون در حال انتقام گرفتن از دشمنان گذشته ی خود است. هیچ اعتقادی به این نوع شایعات ندارم. استالین از جوانی یک انقلابی بود. تمام شواهد زندگی وی مؤید این نکته است. بازسازی سرگذشت او پس از واقعه تقلید از استالینِ کنونی است که از یک انقلابی به یک رهبر بوروکراسی ارتجاعی تبدیل شده است».
2. نقل قول از ایزاک دویچر در پیامبر مسلح (نیویورک، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 1954)، ص. 104. همچنین رجوع کنید به زندگی نامه ی پارووس، تاجر انقلاب، اثر زد. ای. بی. زمان و و. بی. شارلو (لندن، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 1965).
3. لئون تروتسکی، انقلاب ما (نیویورک، 1918, Henry Holt and Co.)، صص. 84، 86، 96، 136 - 137، 142 - 143. جوهر مهم ترین این عبارات به عنوان ضمیمه ی سوم جلد دوم گزیده شده است: «مراجع تاریخی درباره ی تئوری انقلاب مداوم»، تاریخ انقلاب روسیه (نیویورک، Simon and Schuster، 1937). این کتاب به صورت یک جلدی شمیز توسط انتشارات دانشگاه میشیگان، آن آربور، 1957، مجدداً منتشر شده است.
4. بیشتر نظرات تروتسکی درباره ی تئوری انقلاب مداوم، هر چند به صورت پراکنده، به زبان انگلیسی در دسترس است. علاوه بر آنهایی که در زیرنویس شماره 3 فهرست شده است، رجوع کنید به مسائل انقلاب چین با ضمائمی از زینویف، ویوویتچ، ناسونوف و دیگران، به ترجمه ی ماکس شاختمن (نیویورک، Pioneer، 1932)؛ این نظرات بار دیگر در مقدمه اش به کتاب هارولد ایزاک، تراژدی انقلاب چین (1937)، مطرح و به هنگام شده است.
کل تئوری به عنوان یک تمامیت در جزوه ی «انقلاب مداوم» (نیویورک، Pathfinder، 1970) خلاصه شده که شامل پیشگفتار ویژه ای برای چاپ آمریکایی آن است. بیشتر آثار تروتسکی که توسط انتشارات Pioneer منتشر شده، از طریق انتشارات Pathfinder در دسترس است. سرانجام، ارزیابی مجدد از مواضع، ضمیمه ی کتاب استالین است (نیویورک، Harper & Row، 1941).
5. جالب اینجاست که پس از تصاحب قدرت توسط بلشویک ها، تروتسکلی مقالاتش را در جنگ و انقلاب از نو منتشر کرد، پیشگفتار 1919 وی (چاپ مجدد در 1922) به تکرار اتهامات مقاله اش پرداخت. وی همچنین شعار لنین «دیکتاتوری دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» را مورد بحث قرار داد و چنین نتیجه گرفت: «انقلاب مارس این تفاوت ها را حل کرده است». تروتسکی، مجموعه آثار، جلد اول (فقط به زبان روسی، چاپ دوم، مسکو، 1923)، صص. 26-27. همچنین رجوع کنید به گانکین و فیشر، بلشویک ها و جنگ جهانی که مفصلاً تمامی مواضع درون بلشویسم و تروتسکی و کل «چپ سیمروالد» را مورد بررسی قرار می دهد.
6. لئون تروتسکی، زندگی من: تلاشی برای شرح حال خود (نیویورک، 1970, Pathfinder Press)، ص. 222.
7. تاریخ انقلاب روسیه، ص. 407.
8. مجموعه ی آثار، جلد 19، ص. 303.
9. «سازش گرا» واژه ای است که لنین در توصیف موضع تروتسکی هنگامی که خارج از گروه های بلشویک و منشویک بود و تلاش می کرد تا موجب «وحدت» آن دو شود، استفاده می کرد. تروتسکی در زندگی من این توصیف را می پذیرد و با استفاده از آن می کوشد ثابت کند که خطاهایی که مرتکب شده «معمولاً به مسائلی مربوط می شد که بنیادی یا استراتژیک نبودند بلکه در ارتباط با موضوعاتی فرعی چون سیاست سازمانی بود» (ص. 185). اما «سازش گرایی» به مرحله ای رسید که هشدار لنین را برای «نبرد مرگ و زندگی با شوینیسم ملی مسلط» یعنی استالین، انجام نداد و همانطور که لنین می ترسید، دست به «مصالحه ای زشت» زد. بسیاری از نامه های لنین بعدها توسط تروتسکی در مکتب استالینی تحریف (نیویورک، Pioneer، 1937) منتشر شد. اما متن های رسمی، به اضافه ی نامه هایی که لنین به دیگران نوشت، برای نخستین بار به طور کامل در 1966، در مجموعه ی آثار، جلد 36، چاپ شد. به ویژه رجوع کنید به «یادداشت ها، مسئله ی ملیت ها یا "خودمختاری"».
10. منتخب آثار، جلد 10، ص. 243.
11. Mir کمون ماقبل سرمایه داری روسی. - م.
12. همان منبع، ص. 242.

منبع: دوپره، لویی، (1382)، فلسفه و انقلاب از هگل تا سارتر و از مارکس تا مائو، حسن مرتضوی و فریدا آفاری، تهران، انتشارات خجسته، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط