«طیب حاج رضائی در مسیر تحول، زمینه ها و بازتاب ها»

تحول انسان ها و نیل به سعادت در واپسین منزلگه حیات، مقول های بس حیاتی است که شقاوت و سعادت آنان را به رغم همه تفاوت های فرهنگی و اجتماعی رقم می زند. این مهم معمولاً در منش افراد کمتر مد نظر قرار می گیرد. استاد
دوشنبه، 20 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
«طیب حاج رضائی در مسیر تحول، زمینه ها و بازتاب ها»
«طیب حاج رضائی در مسیر تحول، زمینه ها و بازتاب ها»






 

گفتگو با اسدالله عسگراولادی

تحول انسان ها و نیل به سعادت در واپسین منزلگه حیات، مقول های بس حیاتی است که شقاوت و سعادت آنان را به رغم همه تفاوت های فرهنگی و اجتماعی رقم می زند. این مهم معمولاً در منش افراد کمتر مد نظر قرار می گیرد. استاد عسگراولادی اما، به عادت مألوف تمامی حرکات انسان ها و جوامع را با معیار عاقبت به خیری می سنجد، از همین رو بیان احوال و شهادت طیب حاج رضائی از زبان او گونه دیگری است و بسیار شنیدنی و خواندنی.
با تشکر از حضرتعالی، جنابعالی قبل از مقطع 15 خرداد چگونه با مرحوم طیب آشنا شدید و چه تصور ذهنی ای درباره این شخص داشتید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. با درخواست علو درجه برای امام راحل و شهدای انقلاب اسلامی و عرض سلام و ادب به محضر ولی امر مسلمین و تمامی ایثارگران، تشکر می کنم از شما عزیزان که می خواهید یاد شهید طیب را زنده کنید و خاطراتی را درباره ایشان به رشته تحریر دربیاورید.
باید عرض کنم طیب حاج رضائی شخصیت بسیار پیچیده ای بود و از اواخر دوره رضاخان و اوائل دوره محمدرضا در شرائط ویژه ای حامی سلطنت. این دو تا شهیدی که مربوط به دادگاه 15 خرداد 42 هستند، یعنی طیب حاج رضائی و یکی حاج اسماعیل رضائی، از نظر شخصیتی بسیار متفاوت بودند. باید برای نسل جوانمان عرض کنم که آنچه بدها همه داشتند، طیب به آنها متهم بود و آنچه خوبان همه داشتند، حاج اسماعیل رضائی حامل آنها بود، اما شاید اولین بار که بنده اسم این شخصیت پیچیده را شنیدم، حدوداً ده سال داشتم و او در زندان قصر با محکومیت یک جنایت، زندانی بود. بعد هم برای محمدرضا در زندان قصر طاق نصرت بست و شاه را به آنجا دعوت کرد.

چه سالی؟

سال 21 یا 22 و اوایل سلطنت محمدرضا شاه بود و همین کارش سبب عفو او شد و از زندان آزاد گردید. تا 28 مرداد آنچه همه بدان داشتند، از انواع شرارت ها، آدمکشی، صدمه زدن به انسان ها به وسیله باند پیچیده ای که داشت و به خصوص کار سیاسی در 28 مرداد، طیب به آنها متهم بود و بدان 28 مرداد هر که بودند، اینها در رأس آنها بودند.
اما طیب چند ویژگی بارز داشت. یکی از آنها این بود که از دیرباز در محرم و صفر و رمضان دست به هیچ کاری نمی زد. او حتی متهم به شرب خمر بود، ولی احترام این سه ماه را داشت و لب به مسکرات نمی زد و هیچ فعل حرامی را انجام نمی داد.
یکی دیگر از ویژگی های طیب این بود که یک دهه محرم روضه داشت و در این دهه روضه، این آدم عجیب و غریب، به سرش گل می مالید، جلوی در تکیه می نشست و از عزاداران استقبال و آنها را بدرقه می کرد.
ویژگی دیگرش این بود که در سال یک روز، سوم یا هفتم یا چهلم امام در تهران دسته بزرگی را حرکت می داد و عمده هیئت های مذهبی را دعوت می کرد و خلاصه شهر را به عنوان دسته و عزاداری، زیر پوشش تظاهرات می گرفت.
یکی دیگر از ویژگی هایش این بود که هرچه درمی آورد، از هر راهی که درمی آورد، خودش تنها نمی خورد، بلکه با تعدادی از کسانی که در اطرافش بودند، می خورد. کارهای خیر هم انجام می داد و به محرومان و صدمه دیده ها و آسیب پذیرهای اطرافش رسیدگی می کرد. تقریباً 5 تا ویژگی مثبت داشت و تعداد زیادی ویژگی منفی.

خاطرات شخصی شما از زمانی که وارد بازار شدید و برای نخستین بار با مرحوم طیب برخورد داشتید، چیست؟

شاید برای شما عجیب باشد که من هیچ برخوردی و هیچ جلسه ای با ایشان نداشتم و حتی پیغام مانندی هم به او و یا او به من نبود. شاید برای شما تعجب آور باشد که من دارم راجع به کسی حرف می زنم که حتی یک جلسه هم با او ننشستم و او هم شاید اصلاً شناختی از من نداشته و هیچ نوع پیامی هم بین ما رد و بدل نشده. من از اینجا به بعد موضوعات را از زبان شخصیت هائی که با ایشان در تماس بوده اند، نقل قول می کنم.
مقدمه دیگری را هم عرض کنم که مرحوم طیب نسبت به علما و مقامات روحانی و مرجعیت، یک حساسیت مثبتی داشت و خودش را از آنها دور و در عین حال تابع نگه می داشت و نسبت به مراجع تقلید و نسبت به علما، به خصوص علمای تهران و علمای منطقه میدان امین الدوله، سر قبر آقا و چهارراه سیروس، آیت الله بهبهانی، سعی می کرد علاقه و ارتباط و تبعیتش را نشان بدهد.
او با چنین خصوصیاتی در 28 مرداد بر ضد حکومت ملی دکتر مصدق حرکت کرد، البته شاید اینها یک گروه بودند که درجه اولش طیب بود، درجه دومش شعبان بی مخ و تعدادی دیگر. طیب در 28 مرداد کاری کرد که شاه به او لقب تاج بخش داد. شعبان بی مخ و دیگران واقعاً نمی توانستند در حد او مؤثر باشند. طیب در 28 مرداد بسیار تأثیرگذار بود.

عده ای معتقدند طیب به خاطر حساسیتی که در حد فهم خودش نسبت به توده ای ها داشت، در روز 18 مرداد آمد و علائق مذهبی او هم بی تأثیر نبوده است.

من این مطلب را با واسطه از خودش نقل می کنم. او پس از 28 مرداد منفور شد. در حالی که در منطقه جنوب شهر، از جمله مولوی و باغ فردوس و میدان شوش و این حوالی شخصیت بسیار مطرح و به اصطلاح روی آنتنی بود، ولی بعد از 28 مرداد که چهره واقعی آن واقعه آشکار شد، خیلی فرو ریخت، اما کارهای خودش را داشت. جریان نهضت امام که در اواخر سال 1341، همراه با مراجع تقلید دیگر شروع شد، طیب با قم سروسرّی پیدا کرد.
«طیب حاج رضائی در مسیر تحول، زمینه ها و بازتاب ها»

از چه طریق؟

به احتمال قوی از طریق شهید مهدی عراقی. من این را دقیق نمی دانم که حتماً از طریق ایشان بوده، ولی در پرونده اش هست که از طریق حاج اسماعیل رضائی که آنچه خوبان همه دارند، او به تنهائی داشت، با امام آشنا شد؛ تا وقتی که شرائط نهضت امام فراهم آمد. همان طور که اشاره کردم مرحوم طیب به آنچه که همه بدان داشتند، متهم بود، نمی خواهم بگویم که عامل هم بود، ولی از هیچ کاری رویگردان نبود. حتی در کار سیاسی 28 مرداد هم از نقش او صحبت می شد، اما حاج اسماعیل رضائی درست برعکس او بود. در خیابان خراسان مسجدی داریم به نام مسجد فومنی متعلق به آیت الله فومنی که خدا رحمتشان کند و فرزندان خوب و شناخته شده ای هم دارند. ایشان یک شخصیت روحانی مبارز با رضاشاه و محمدرضا شاه بود و به دفعات دستگیر شد و به زندان رفت. در یکی از آن دوره ها شاید با ایشان در زندان قزل قلعه بودیم.
حاج اسماعیل رضائی از شاگردان شناخته شده آقای فومنی بود و راجع به درست عمل کردن در محل کار و زندگی، اهل حساب و کتاب بودن، اهل وجوهات بودن و همه چیزهائی که خوبان دارند، عامل بود و خوب عمل می کرد.
یکی از اتهامات طیب این است که حاج اسماعیل رضائی او را آخوندی و ارتباطش را با آخوندها برقرار کرده است. طیب کسی نبود که با آخوندها ارتباط داشته باشد. از این سر و سّر، ماها خبردار نشدیم، اما شهید عراقی در این باره اطلاعاتی داشت، شاید هم در آثارش باشد.
قبل از 15 خرداد، طیب یک کار منفی و سه کار مثبت انجام داد. کار منفی او این بود که وقتی ولیعهد می خواست به دنیا بیاید، شاه همسرش را به جنوبی ترین بیمارستان تهران در باغ فردوس که بعداً نام زایشگاه فرح به خود گرفت، آورد. وقتی فرزند شاه در آنجا به دنیا آمد و شاه خواست بیاید و همسرش را ببرد، طیب تا چهار راه مولوی، سه تا طاق نصرت بست. او این کار منفی را در سال 40 یا 41 انجام داد، منتهی جلوی طاق نصرت ایستاد و شاه که آمد، رفت در ماشین را باز کرد و منقل اسپندی را که دستش بود، وقت دست دادن با شاه، داد به دست نصیری و با شاه دست داد و بعد منقل را گرفت. این یک نقطه منفی برای طیب در ذهن نصیری شد. نصیری به او زنگ زد و گفت: «این چه کاری بود که با من کردی؟ من را اسپند دودکن شاه کردی.» طیب جواب داد: «من خیال می کردم تو افتخار می کنی که اسپند دودکن شاه باشی، نمی دانستم که ننگ توست. می خواهی که به شاه بگویم؟» نصیری جواب داده بود: «نه، چنین کاری نکن»، ولی یک نقطه منفی از طیب در ذهن نصیری و مبصر که دو تا گرداننده نظامی انتظامی امنیتی رژیم در آن روز بودند، به وجود آمد.
نکته دیگر «نه» دیگری است که او به نصیری یا مبصر یا مولوی گفت و آن این بود که اینها از او خواستند به مدرسه فیضیه برود و روی علما و طلاب را کم کند! و طیب جواب داد: «من چاکر امام زمان (عج) هستم و نمی توانم با سربازان و افسران امام زمان (عج) دربیفتم. این کار من نیست و من چنین کاری نمی کنم.» گفتند: «شاه گفته» گفت: «من چاکر امام زمان (عج) هستم و این کار را نمی کنم». و این یک لکه سیاه در پرونده او نزد رژیم شد.
سومین مطلب این بود که در روز عاشورا، با تصویب حضرت امام، قرار شد از جنوب تهران به سوی دانشگاه و از آنجا به جنوب تهران راه پیمائی صورت بگیرد و مبدأ هم مسجد و حوزه علمیه حاج ابوالفتح باشد. به طیب گفتند که محل مأموریت تو آنجاست. برو و روی اینها را کم کن تا نتوانند از آنجا حرکت کنند. طیب گفت: «من خودم چاکر امام حسین (ع) هستم، خودم روضه و دسته دارم. این کار من نیست و این کار را نمی کنم.» البته اشاره می کنم که تعدادی این کار را کردند و آمدند جلوگیری کنند که الان مربوط به بحث ما نیست، اما طیب گفت نه.
چهارمین مطلب روضه طیب بود. در روضه او شیخ باقر نهاوندی بالای منبر می رفت و خیلی هم تند صحبت می کرد. امام فرموده بودند رژیم امام حسین (ع) و حوزه و مساجد حساسیت دارد و وعاظ باید در این باره صحبت کنند. آشیخ باقر نهاوندی تندترین سخنرانی ها را در این زمینه ها داشت. الان هم در چهارراه مولوی یک «سرا» هست که روضه طیب در آنجا برگزار می شد و خود او گل به سر و پیشانی اش می مالید و جلوی در می نشست. از طرف ساواک به طیب پیغام دادند که شیخ نهاوندی در روضه تو، نه تنها علیه دولت که علیه شاه صحبت می کند. جلوی او را بگیر و او را از منبر بکش پائین. گفت: «من یک حمال میدان هستم. چه کار دارم که در کار علما دخالت کنم و به علما بگویم چه بگویند، چه نگویند؟ من چنین کاری نمی کنم.» گفتند: «برایت گران تمام می شود.»
این جریان حدوداً ده روز قبل از 15 خرداد اتفاق افتاد. درست است که همان مسئله دسته بزرگ جنوب تهران به دانشگاه هم سه روز قبل از 15 خرداد راه افتاد، اما حدود یک هفته مانده به 15 خرداد، این سه پرونده برای طیب شکل گرفت که سه تا «نه» بزرگ به رژیم گفته بود. البته دشمنی نصیری و مبصر و مولوی که هیئت حل و عقد مسائل نظامی امنیتی شاه بودند، در این مسئله تأثیر زیادی داشت.
طیب یک کار دیگری هم کرد و آن هم این بود که پس از قضیه طاق نصرت و دادن سینی اسپند به دست نصیری، اینها تعدادی از بچه های خیابان مولوی را تحریک کردند و وقتی طیب داشت از چهارراه مولوی رد شد، ریختند و به قول خودشان او را کاردی کردند. او در بیمارستان بازرگانان که در همان نزدیکی بود، بستری شد. چند روزی که گذشت، چند تن از معتمدین محل به ملاقات طیب رفتند و گفتند: «این بچه ها نفهمی کردند که چنین کاری کردند، شما بزرگ تر از آن هستید که از اینها شکایت کنید. بیائید و رضایت بدهید.» طیب پرسید: «مگر کسی را گرفته اند؟ من که از کسی شکایتی نکرده ام.» گفتند: «بله» گفت: «نه، آن کسی که مرا زده، پشت میز نشسته، اگر بتوانم او را از پشت میز می آورم پائین، اگر نتوانم اینها که کاره ای نیستند. من با اینها کاری ندارم.»

بسیاری از مورخین معتقدند طیب در جریان 15 خرداد نقش یا حداقل نقش فعالی نداشته است و رژیم صرفاً به خاطر اینکه کاسه کوزه ها را سر یکی دو نفر بشکند، اینها را دستگیر کرد. دیدگاه شما در این مورد چیست؟

خیر، باید همانی را که بود گفت و نباید تبرئه ای در کار باشد. این قسمت را از شهید عراقی شنیدم. صبح 15 خرداد ظاهراً دو نفر همراه شهید عراقی بودند. یکی حاج ابوالفضل توکلی بینا و یکی حاج علی حیدری. تظاهرات 15 خرداد که شروع شد، دور میدان ارک، نیروهای انتظامی شدت عمل به خرج دادند. مردم هم از سراسر کشور به مرکز شهر، یعنی میدان ارک و بازار و سبزه میدان سرازیر شدند، شهید عراقی همراه دو نفر یا بیشتر از برادران به میدان و به سراغ طیب می روند. وقتی که وارد می شوند، می بینند طیب پشت میزش نشسته و چانه اش را در دست گرفته و متأثر است. من اینها را از قول حاج مهدی عراقی نقل می کنم. میدانی ها مشغول تظاهرات به نفع امام بودند، او هم نشسته بود و فکر می کرد. سلام و احوالپرسی می کنند. طیب شهید عراقی را می شناخت و خیلی به او احترام می گذاشت. بنا به نقل شهید عراقی، ایشان می گفت: «پرسیدم طیب خان! چه شده؟ توی فکری؟» طیب جواب می دهد: «بله، توی فکرم. وظیفه چیست؟» شهید عراقی می گوید: «تو در 28 مرداد هم فکر کردی یا نه؟ الان فکرت راه افتاده؟» طیب می پرسد: «چه کار کنم؟» حاج مهدی می گوید: «بلند شو راه بیفت.» طیب بلند شد و رفت جلوی در دفترش ایستاد و خطاب به میدانی ها گفت: «اینجا برای من شعار می دهید؟ راه بیفتید بروید جائی که باید.»
البته حاج اسماعیل رضائی آن روز اصلاً در تهران نبود و در گرگان بود، اما طیب به اینها دستور داد و این گروه هم حرکت کردند و از چهارراه مولوی به طرف میدان اعدام رفتند و ریختند کلانتری 6 را تصرف کردند. شاید این اولین کلانتری از سه تا کلانتری ای بود که در تهران تصرف شد و این کار توسط یاران طیب انجام شد و نمی شود گفت که طیب هیچ کاری نکرده. این را من از خود شهید عراقی نقل می کنم.
اول روز 15 خرداد دژخیمی از رادیو اعلام کرد خمینی از قم به تهران آورده شده و به زودی به سزای خیانت خود خواهد رسید؛ لذا هر کسی هم که از دستگیری امام اطلاع پیدا نکرده بود، مطلع شد و به خیابان آمد. البته ما در آن روز در هیئت «انصارالحسین» جلسه روز سوم امام را داشتیم. روز دوازدهم محرم بود و منتظر آیت الله وحید خراسانی بودیم. ایشان دو ماه محرم و صفر را تشریف می آوردند و در تهران منبر می رفتند و منبرهای واقعاً آموزنده و سازنده ای داشتند. در این روز قرار بود به هیئت انصارالحسین بیایند، ولی نیامدند. آقای توکلی بینا قمی هستند. ایشان همراه یک راننده قمی وارد جلسه شدند. این راننده وسط حیاط هیئت ایستاد و گفت: «دیشب آقامون را از قم دزدیدند! مرجع تقلید ما را بردند.» بعد هم گریه کرد. جلسه به حالت تأثر افتاد و تعدادی از شهدای هیئت مؤتلفه اسلامی که در آنجا بودند، گفتند: «گریه کردن فایده ندارد. باید راه بیفتیم.»
سه مطلب در آنجا تصویب شد و آنها راه افتادند. یکی اینکه اطلاع بدهیم همه هیئات دینی به جای اینکه در جاهای مختلف باشند، به مرکز شهر بیایند، همه سیاه پوش باشند و همه شعارشان یا مرگ یا خمینی باشد. موضوع دوم اینکه برادران مؤمن را به شهرها و شهرک ها فرستیم، از جمله به ورامین، شهر ری، کرج، شمیران، کن و سولقان بگوئیم که وضع این جور است و بریزند بیرون. موضوع پیشوای ورامین را آقای نیری بهتر می داند، چون از طرف هیئت مسئولیت پیدا کرد که به پیشوای ورامین برود و در آنجا مردم را دعوت کند که بیرون بیایند. برادرانی به طرف کن رفتند و از کن آمدند و از پپسی کولا شروع کردند و آمدند جلو. مردم از کرج، از دماوند و از جاهای مختلفی به طرف تهران و مرکز شهر حرکت کردند. فقط در مورد مردم ورامین مشکلی که پیش آمد این بود که راه را بستند و وسیله نقلیه نبود و اینها پیاده راه افتادند و در باقرآباد آن مسئله پیش آمد.
ساعت دو بعدازظهر بود که رژیم متوجه شد اگر این وضع ادامه پیدا کند، به خطر خواهد افتاد. ساعت 1 یا 2 بعدازظهر بود که رادیو اعلام کرد که آیت الله خمینی از قم به تهران آورده شدند، بزودی به وطن مألوفشان عودت داده می شوند، یعنی در ظرف پنج شش ساعت، مقاومت مردم تا این حد اثر داشت.
روز 16 خرداد زد و خوردهائی بود، اما نه در حد 15 خرداد. در روز 17 خرداد شهدای مؤتلفه اسلامی به فکر افتادند نگذارند این آتش خاموش شود و مسلحانه آمدند و شلیک کردند. لابلای مردم بودند و اسلحه درمی آوردند و شلیک می کردند. رژیم دید کار دارد خطرناک می شود و در عصر 17 خرداد اعلام کرد که شأن روحانیت منزه از این است که در این شورش شرکت داشته باشد، درحالی که قبلاً آنها را به چنین کاری متهم می کرد. شورش هم نامی است که جبهه ملی روی این حرکت گذاشته بود، آنها هم شاید از بی.بی.سی یاد گرفته بودند که گفتند شورش کور.
در همین جا این مطلب را عرض کنم کسانی که به این حرکت گفتند شورش کور، اصلاً از هدف مردم اطلاعی نداشتند. حرکت مردم در آن مقطع برای تغییر رژیم نبود، بلکه برای نجات امام بود و با شش ساعت مقاومت به هدفشان رسیدند و آنها هم گفتند که روحانیت منزه است، اما امام را در تهران نگه داشتند.
می گفتند که در روز 17 خرداد از شوش و جنوب شهر تهران این شورش را به پا کرده اند و این یک شورش کور است و ما هم عده زیادی از آنها را گرفته ایم و محاکمه می کنیم. بعد هم اسامی عده ای را که به حبس های طولانی و تبعید به شهرهای بد آب و هوا، از حمله بندرعباس محکوم شده بودند، اعلام کردند و نام طیب و حاج اسماعیل را هم به عنوان اعدامی ها گفتند. ما در بعضی جاها با تبعیدی شان هم زندان بودیم.
در آن ماجرا این دو نفر متهم اصلی شناخته شدند. وقتی ریختند و این دو نفر را گرفتند، درباره طیب از اشخاص مختلف، چیزهائی زیادی شنیدند، ولی حاج اسماعیل رضائی را فقط به این دلیل گرفتند که وقتی دفاترش را بررسی کردند، دیدند به قم وجوهات پرداخت می کرده و به آنجا رفت و آمد داشته است، اما او در کاری شرکت نداشت، مگر در همان مسجد فومنی ها که جزو برنامه های همیشگی اش بود. او در روز 15 خرداد اصلاً در تهران نبود.

با توجه به اینکه اشاره کردید مؤتلفه ارتباط نزدیکی با طیب نداشت، اما برای دستگیری و محاکمه او اعلامیه داد. محاکمه و اعدام طیب تا چه میزان بازتاب داشت؟

نوشته کار حاج مهدی عراقی بود. آن موقع ما دبیرکل نداشتیم، ولی برای هر کاری شخصیتی انتخاب می شد. در جریان عاشورا و 15 خرداد، شهید مهدی عراقی، رئیس مؤتلفه بود و آقای توکلی بینا، آقای حیدری، آقای امیرحسینی، آقای حائری زاده، آقای مقصودی، آقای بادامچیان، آقای امانی و دیگران در متن جریان بودند. من با طیب هیچ جلسه یا مذاکره ای و یا حتی تلفنی نداشتم و پیامی هم بین ما رد و بدل نشد، اما شهید عراقی و دیگر یاران ارتباط داشتند.
من با حاج اسماعیل رضایی هم رابطه ای نداشتم، چون هر چند از اول عضو شورای مرکزی مؤتلفه بودم، ولی تصمیم گیرنده یا مجری تصمیمات نبودم. مجری تصمیمات شهید عراقی «رضوان الله تعالی علیه» بود.

بازتاب محاکمه و اعدام این دو شهید در جامعه چه بود و چه زمینه هائی موجب گردید که مؤتلفه آن اعلامیه را بدهد؟

اوایل که طیب را گرفتند، گفتند شاه او را می بخشد و همه این کارها مقدمه ای است برای عفو شاهانه، ولی به تدریج اطلاعاتی که رسید که مقاومت طیب را در زندان نشان می داد. به نسبت آن مقاومت، قضاوت مردم تغییر کرد. سه تا پیغام را می خواهم عرض کنم که شخصیت طیب را روشن می سازد. یکی از پیغام ها را شهید عراقی خدمت امام برد که در آن مقطع در منزل آقای روغنی در قیطریه به صورت حصر سکونت داشتند و کسی حق ملاقات با ایشان را نداشت. امام یک روز آزاد شدند و در منزل برادر آیت الله قمی اقامت کردند. به محض اینکه مردم مطلع شدند که امام در آنجا تشریف دارند، خیابان شمیران از شدت جمعیت بسته شد. آخر شب امام را به منزل آقای روغنی در خیابان دولت، قنات به طرف قیطریه بردند و شهید عراقی خود را به عنوان یک خادم جا زد و در مدتی که امام آنجا بودند، ایشان رفت و آمد می کرد و کسی هم او را نمی شناخت. او به عنوان خادم مطالب را به گوش امام می رساند و به همین ترتیب هم پیغام طیب را به امام رساند. من پیغام و جواب را از قول شهید عراقی می گویم، چون خودم در این جریان نبودم. شهید عراقی بعدها به من گفت که طیب از امام سه درخواست داشت. اول گفته بود که سلام و ادب مرا به آقا برسان و بگو که هرچه به من فشار آوردند، من خیانت نکردم. من از شما می خواهم که بعد از من به مردم این پیغام را برسانید که من خیانت نکردم و اینکه من در قیامت دستم خالی است. فکری برای من بکنید. این سه تا پیغام طیب بود که توسط شهید عراقی به امام رسید.
ولی فقیه مان با کمک الهی، جواب هر سه درخواست طیب را دادند و امام فرمودند: «از من به او سلام برسانید و بگوئید در زندگی انسان، صفحه آخر مهم است. مواظب باشید که در این صفحه آخر چه می نویسید. دوم اینکه مردم به زودی می فهمند چه کسی خیانت کرده، چه کسی خیانت نکرده. این جور نیست که مردم نفهمند. من هم از هرچه اطلاع داشته باشم، باید بگویم و می گویم، اما مردم روشن هستند. اما اینکه می گوئید در قیامت دست خالی هستید؛ همه ما دست خالی هستیم. همان که به دلت انداخته که این پیغام را بدهی، زودتر از من شنیده که چه وضعی داری. نگران آخرین صفحه زندگیت باش.»
پیغام دیگری هم خانم طیب دارد که باز من از شهید عراقی شنیده ام که وقتی که کار تمام شد و قرار بود طیب اعدام شود، طیب به خانمش گفت: «کار من تمام است. من خدمت آقا هم پیغام داده ام. تو هم هر کاری که می خواهی بکن.» خانم طیب به منزل روغنی می رود و فرصت می گیرد و خدمت امام می رود و می گوید: «طیب گفته کار من تمام است، مگر اینکه شما کاری بکنید.» امام می فرمایند: «چه کار باید بکنم؟» خانم طیب عرض می کند: «شما وساطت کنید.» امام می فرمایند: «این کار من نبوده و نیست. من چنین کاری نمی کنم.» خانم طیب مثل اینکه گریه کرده و گفته: «طیب راست می گفت که من آن قدر آلوده ام که هیچ کس مرا به خودش نمی پذیرد.» امام متأثر شدند و گفتند: «من درحدی که مأمور اینجا با من در تماس است، امروز عصر یا فردا صبح تماس می گیرم. ایشان نباید مأیوس باشد، ولی من عادت ندارم با اینها صحبتی در این زمینه بکنم.» البته وقتی این خبر انعکاس پیدا می کند، همان شب دستور می دهند که فردا اول وقت طیب را اعدام کنند. کسی که امام می خواستند با او صحبت کنند، فردا به دیدن امام می آید، اما دیگر کار تمام شده بود.
خاطره دیگری را که یک مقدار روشن کننده است، از زبان مأمور زندان خودم نقل می کنم. یک شب مرا از بازجوئی و شکنجه آوردند. ما را در زندان های در بسته ای که مأمور داخل سلول بود، می انداختند.

چه سالی؟

اواخر سال 43. من برگشته بودم. شاید هم بدنم مجروح بود و یک گوشه اتاق افتاده بودم. پست مأمور عوض شد و دید وضع من عادی نیست، گفت می خواهم برایت خاطره ای را از طیب نقل کنم. موقع تعریف هم گاهی متأثر می شد و گریه می کرد. در اتاق و پنجره کوچک سلول هم بسته بود. گفت: «قبل از اینکه طیب را برای اعدام ببرند، یک شب افسر شهربانی، افسر ارتش و کادرهای ساواک وارد زندان شدند. اول با طیب خوش و بش کردند و گفتند: « طیب! کار تو تمام است، مگر اینکه یکی از این سه تا کار را بکنی، شاید باعث نجاتت بشود. اول شاه را به جقّه سلطنتی اش قسم بدهی. دوم شاه را به ولیعهد قسم بدهی. سوم از خمینی تبرّی بجوئی.» مأمور نقل می کرد که طیب نگاهی به آنها انداخت و دست زد روی شکمش و گفت: «سه ماه است که این شکم من پاک شده، دیگر نمی خواهم آلوده اش کنم. شاه را نه به جقه اش قسم می دهم نه به ولیعهدش، اما اینکه شما می گوئید از خمینی تبرّی بجویم، خمینی خیلی خوشحال می شود که من از او تبرّی بجویم. من آلوده ام، اما قیامتم را چه کنم؟» مأمور می گفت هرکدام از آنها دو سه تا لگد به طیب زدند و به او فحش دادند. یکی از آنها از طیب می پرسد: «مگر تو نبودی که در برگشت شاه در 28 مرداد آن کارها را کردی؟ مگر تو نبودی که لقب تاج بخش گرفتی؟» طیب گفت: «چرا من بودم، ولی آن روز آیت الله بهبهانی به من پیغام داد ایران دارد ایرانستان شوروی می شود و باید بلند شوید و نگذارید کمونیستها بر ایران مسلط شوند. نه خیال کنید امروز که آن روز هم من تابع روحانیت بودم و این روحانی متشخص به من این توصیه را کرد و من برای اینکه ایران گرفتار نظام کمونیستی نشود و چیزی مثل ترکمنستان و آذربایجان شوروی نشود، به میدان آمدم. اینهائی که الان اطراف مصدق جمع شده اند، می خواهند ما را در دامن کمونیستها بیندازند. آیت الله بهبهانی از من خواستند و من رفتم».
یکی دیگر از چیزهائی که باز شخصیت معنوی طیب را می رساند، این است که چند نفر گفته بودند که طیب را در مقبره خانوادگی دفن کنند و طیب گفته بود: «نه، مرا در شاه عبدالعظیم، کف زمین دفن کنید. می خواهم زیر پای مردم له بشوم». فرق طیب با حاج اسماعیل رضائی هم همین است که او در مقبره ای دفن است و مرحوم طیب در کف قبرستان دفن است. شاید مصداقی از حُر در زمان به نسبت شرائط خودش باشد که آنچه بدان همه داشتند، او به آنها متهم بود، اما افتخار این را پیدا کرد که آنچه خوبان همه آرزو دارند، به آن آرزو برسد. رحمة الله علیه
منبع: شاهد یاران، شماره 68

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط