شهادت طیب و تداوم نهضت اسلامی

سرانجام شکوهمند و عبرت آفرین شهید طیب حاج رضائی، از عجایب تاریخ معاصر و نشانه بارز عاقبت به خیری انسانی است که با همه فراز و نشیب های حیات، همواره در پی گره گشائی از کار ضعفا بود و دعای خیر آنان چنین
دوشنبه، 20 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهادت طیب و تداوم نهضت اسلامی
شهادت طیب و تداوم نهضت اسلامی






 

گفتگو با دکتر اسدالله بادامچیان

سرانجام شکوهمند و عبرت آفرین شهید طیب حاج رضائی، از عجایب تاریخ معاصر و نشانه بارز عاقبت به خیری انسانی است که با همه فراز و نشیب های حیات، همواره در پی گره گشائی از کار ضعفا بود و دعای خیر آنان چنین عاقبت غبطه برانگیزی را برای او رقم زد.
دکتر بادامچیان با تکیه بر این نکته به بازبینی منش فردی و اجتماعی وی پرداخته و در این رهگذر به نکاتی شنیدنی و مهم اشاره کرده است.

با توجه به اینکه شما وقایع نهضت ملی را به یاد دارید و شاهد آن بوده اید، در دوران نهضت و قبل از آن، اولین ذهنیت هائی که در مورد مرحوم طیب پیدا کردید، مربوط به چه زمانی است و اولین بار که او را دیدید یا با آوازه اش آشنا شدید، مربوط به چه مقطعی است و چه وجهه های در میان مردم داشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از این کاری که برای ثبت تاریخ انقلاب می کنید، تذکر این نکته را لازم می دانم که دیدگاه و تحلیل و نظردهی سرجایشان محفوظ و در جای خود هم باید مطرح شوند، ولی در نقل تاریخ انقلاب، باید واقعیت ها را بگوئیم.
من در خیابان ری، کوچه حمام قبله در بازارچه نایب السلطنه به دنیا آمدم و بعد هم خانواده به پامنار آمد و طبعاً فضای روزگار نوجوانی ما یک نوع نزدیکی و قرابتی با این تیپ دارد. آن زمان تهران محله محله بود، مثلاً محله سنگلج، محله پاچنار، محله پامنار، خیابان خراسان که آخر تهران به حساب می آمد، محله سرچشمه. هر یک از این محله ها چند تا داش مشدی یا باباشمل داشتند که حامل بقایای فرهنگ دوران قاجاریه بودند. در آن دوره به خاطر استعمار و زورگوئی حکومت و بی عرضگی حاکمان، هر محله ای نیاز به یک مشت آدم هائی داشت که از مردم محله و هم محله ای ها دفاع و در عین حال یک کمی هم زورگوئی کنند. اینها از یک طرف خلاف می کردند و از طرف دیگر مدافع مردم محله بودند و به همین دلیل، مردم آنها را تحمل می کردند. این باباشمل ها و داش مشدی ها، هر کدامشان ویژگی هایی مثل جوانمردی و لوتی گری و رگ غیرت و تعهد به قول داشتند و دست و دلباز بودند و در عین حال یک سری هم اخلاق های زشت داشتند؛ فحش می دادند، لات وار حرف می زدند، ضرب و جرح می کردند، چاقو می کشیدند، کافه می رفتند و شب ها در قهوه خانه ها جلسه می گرفتند. نمی خواهم بگویم همه شان فاسد بودند، چون بعضی هایشان بسیار هم مذهبی بودند و اصلاً اهل این کارها نبودند، ولی بیشترشان این تیپی بودند.
خدا رحمت کند حاج کاظم پهلوان را که اهل نماز و عبادت و آدمی مذهبی، قوی و محکم بود. یادم هست یک نفره جای ده نفر ناهار می خورد! یک گروه از اینها هم آدم های کاسب و مثلاً بزاز و جزو این پهلوان ها بودند. یک سری هم فقط داش مشدی بودند. به همین دلیل این فرهنگ در آنجا بود. مثلاً در محله پامنار، اکبر گیرگیری بود که بعداً آدم متدین و بسیار محترمی شد و آمد در بازار پاچنار مغازه فرش فروشی باز کرد. این آدم که در دوران جوانی اش آن قدر پر شر و شور بود، حالا به قدری آرام و متین شده بود که اگر دو تا حرف درشت هم به او می زدند، هیچ وقت برنمی گشت توی گوش کسی بزند، درحالی که آدم قدرتمندی بود. در محله سنگلج، مصطفی دیوونه بود که بعد مذهبی شد و حاج شیخ مصطفی دادگان نام گرفت. طیب مال محله شوش و میدان و این جور جاها و رمضان یخی مال چهارراه و میدان مولوی بود. رژیم به خاطر اینکه فرهنگ جامعه را پائین نگه دارد، کارهای اینها را در روزنامه ها تبلیغ می کرد. اینها هم می نشستند و درباره خودشان بحث می کردند. یک سری هم نوچه داشتند که وقتی راه می افتادند، پشت سرشان می آمدند.
این مجموعه فی الجمله یک آشنائی ای از فضای محله ها را در ذهن بنده ترسیم کرده است. این دار و دسته تا قبل از جریان رفتن رضاخان اساساً سیاسی نبودند و کارشان این بود که مثلاً بروند توی یک کافه و سر یک زن بدکاره غیرتشان جوش بیاید و به هم چاقو بزنند یا مثلاً توی کوچه یک کسی را که به ناموس کسی نگاه چپ کرده، کاردیش کنند. بعضی وقت ها هم برای تبلیغ و شهرت، همدیگر را می زدند، مثلاً رمضان یخی یک بار طیب را چاقو زد و روزنامه اطلاعات نوشت طیب می توانست او را قورمه قورمه کند، اما گفت: «بخشیدمت، برو، تو که عددی نیستی!» خلاصه این بازی ها بود. خانواده های محترم سعی می کردند که بچه هایشان طرف اینها نروند، چون اینها شهرت به بدنامی هم داشتند. تا وقتی که جریان ملی شدن صنعت نفت پیش آمد و فضا سیاسی شد و بعضی از اینها هم وارد سیاست شدند.

خود اینها که سیاسی نبودند، بلکه هر جریانی از نهضت ملی سعی می کرد بخشی از اینها را در اختیار بگیرد و به عنوان پیاده نظام در جهت اهداف خودش از آنها استفاده کند.

این یک بخش است، ولی یک بخش هم این است که بعضی از اینها واقعاً خودشان به تدریج روی وظیفه ملی به میدان آمدند. مثلاً حاج حسن ملی که در سرچشمه چلوکبابی داشت یا شمشیری که در سبزه میدان چلوکبابی داشت و از مشدی های مذهبی بود، روی عرق ملی آمده بود.

البته هویت شمشیری با طیب و دوستانش و رمضان یخی فرق داشت. شمشیری مدنی تر بود.

اشاره کردم که بعضی از اینها مثل حاج کاظم پهلوان مذهبی و متدین و در عین حال داش مشدی بودند. به همین علت تصور نکنید که همه اینها جاهل های محله بودند، بلکه داش مشدی های متدین هم بودند. یک سری شان جاهل محله، یک سری شان باباشمل، یک سری شان داش مشدی و یک سری شان آدم های ارزشی، ولی با این سبک و سیاق بودند. بنابراین وقتی می گویم بعضی از اینها آمدند و وارد نهضت ملی شدند، واقعیت است. آنها مملکتشان را دوست داشتند و باغیرت هم بودند.
خدا رحمت کند مادر شهید حاج صادق امانی، مادربزرگ مرا. به حاج صادق امانی می گفت: «من یک موی این لوتی ها را به چهل تا از شما مقدس ها نمی دهم. اینها وقتی یک مو از سبیلشان را گرو می گذارند، تا آخر می روند، شما مقدس ها هرچه بهتان می گویند، دستهایتان را به هم می مالید که حالا ببینیم چه می شود.» این یعنی فرهنگ عامه. مادر حاج صادق امانی، بی سواد، ولی واقعاً زن ویژه ای بود و این فرهنگ را داشت؛ بنابراین، لوتی گری یک پدیده مطلقاً شر نبود، بلکه همراه با طیف های گوناگون بود.
ما این آشنائی را با اینها داشتیم. در جریان ملی شدن نفت، یک بخش جدید هم آمد و آن سوء استفاده چی ها بودند، مثل شعبان بی مخ که جزو همین داش مشدی ها و آن زمان برای خودش لاتی بود و در آغاز، به اندازه اینها آلوده نبود. بعد آمد دور و بر مرحوم کاشانی، دید اینجا چیزی گیرش نمی آید، رفت توی دار و دسته مصدق. روزی که مصدق می خواست رفراندوم و مجلس را منحل کند، در همین میدان بهارستان، دو تا خیمه رأی زده بودند. این طرف صندوق آری بود، آن طرف صندوق نه. هر کسی می خواست آنجا برود، شعبان بی مخ به حمایت از دکتر مصدق حسابش را می رسید! یک الاغ هم دم در گذاشته بودند، یعنی هر کس توی صندوق نه می رود، الاغ است. این هم یک فحش ملی گرایانه!
من نسبت به دکتر مصدق به عنوان یکی از دو رهبران نهضت ملی نفت، خیلی مثل دکتر آیت و بعضی ها تعرض ندارم، اما باید این را هم بدانیم که اینهائی که این قدر ادعای آزادی می کردند، جلوی چادر الاغ گذاشته بودند و هر کس به طرف صندوق نه رأی بیندازد، تکلیفش معلوم است و شعبان بی مخ چاقویش را هم نشان می داد.
وقتی شعبان بی مخ وارد قضیه شد، به تدریج بعضی ها متوجه شدند که می شود از چاقو و مشت اینها استفاده کرد. معلوم است که مذهبی هائی مثل آقای کاشانی از اینها استفاده نمی کردند، بلکه توده ای ها و جبهه ملی ها ــ آن هم بخشی که مذهبی نبودند، وگرنه تیپ مذهبی شان که این کارها را نمی کردند ــ از اینها استفاده می کردند و نتیجه این شد که در 28 مرداد به این دلیل به سراغ شعبان بی مخ رفتند که دیدند باباشملی است که می تواند نوچه جمع کند و بزند و بکشد و دنبال پول هم هست. آمریکا او را شناسائی کرد و به او پول داد. قبلاً این طرف بود، بعد رفت آن طرف و بعد هم شاه پرست شد و...

تاج بخش...

تاج بخش که شعبان بی مخ نبود، تاج بخش انگلیس و آمریکا بودند، بنابراین اینها وارد صحنه شدند. در همین گیرودار طیب هم وارد شد.
شهادت طیب و تداوم نهضت اسلامی

ذهنیت مشهوری نزد بعضی ها هست که کسانی که در 28 مرداد حضور داشتند، آدم های خودفروخته، بی دین و بی وطنی بودند و تمام سیئات عالم را به اینها می چسبانند، ولی وقتی با دوستان طیب صحبت می کنیم، می گویند طیب در مورد تسلط توده ای ها ذهنیت بدی داشت و چون به نوعی عِرق مذهبی و به امام حسین (ع) علاقه داشت و اینها را بی دین و متصّف به تمام رذائل می دانست که بعضی از آنها گفتنی نیست و با الهام از علمائی که به مصدق دید منفی داشتند و معتقد بودند اگر اینها مسلط شوند، چیزی از دین و مذهب باقی نمی گذارند، بخشی از به صحنه آمدن او در روز 28 مرداد به خاطر عِرق دینی و مذهبی اش بود و همین عرق هم باعث شد که در 15خرداد 42 به حمایت از امام به میدان بیاید.

نه به این شوری شور و نه به آن بی نمکی! شوری شور آن همه چیزهائی است که شما اشاره کردید که طیب در 28 مرداد برای حفظ دین آمد، برای اینکه کشور به دست توده ای ها نیفتد، آمد. نه، این طور نیست. اینکه او مثل شعبان بی مخ، صددرصد به مزدوری آمد، این طور هم نیست. یعنی او انگیزه داشت. انگیزه اش این بود که کشور دارد کمونیستی می شود، شاه هم که بالاخره شاه کشور و اعلیحضرت است. اعلیحضرت برایشان مطرح بود، بالاخره او برای خودش شاه بود و این انقلاب بود که او را ممد دماغ کرد! این طور نیست که خیال کنید شاه خیلی بدبخت بیچاره بود. آنها در میان توده های عادی مردم «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» را جا انداخته بودند.

در آن مقطع هنوز شاه، خیلی هم شاه نبود.

این موضوع هم قابل بحث است؛ به همین علت نمی شود که بگوئیم طیب به خاطر دین به میدان آمد. البته او این انگیزه را داشت که مملکت به دست توده ای ها نیفتد. علمای عامل هم که طیب را راه نمی دادند. طیب علاقه عجیبی به اباعبدالله (ع) داشت. من خاطره ای هم در این زمینه از طیب دارم، شب 12 محرم که به اصطلاح عوام، شب سوم امام بود، درحالی امام زنده است و مثل ما آدم های عادی نیست که هفتم و چهلم داشته باشد. به هرحال طیب در شب سوم دسته ای را راه می انداخت که برای اولین بار در آن موزیک ارتش می آمد و برایش طبل و سنج می زد. از این علامت ها هم درست می کردند که در داخل آن چهل چراغ بود و چراغ نفتی و چراغ بادی روی آن می چیدند و بعد هم علامت و کتل برمی داشتند و هرچه داش مشدی در تهران بود، در دسته طیب جمع می شد، بعد هم برای اینکه خودی نشان بدهند، علامت را می چرخاندند که برای مردم عادی جامعه جاذبه داشت. ما خانه مان در سرچشمه بود و از اول شب بالای پشت بام گلیم می انداختیم و میوه و چای و این چیزها را می بردیم و می نشستیم تا دسته طیب برسد و از بالا تماشا می کردیم.

از بالا دیدنی تر هم بوده...

بله، چون ابتدا و انتهای دسته را هم می دیدیم. دسته می آمد و تمام خیابان سرچشمه را دور می زد و می رفت. علی الحساب این هم تیپ مذهبی طیب بود. البته این را هم داشت که در ایام محرم و ماه مبارک و صفر عرق نمی خورد یا با کسی دعوا نمی کرد و به همه این چیزها می گفت برو بعد از ماه رمضان بیا. این ویژگی ها را به اضافه دستِ دهنده و بخشنده داشت. هر کسی کارش گیر بود، پیش طیب می رفت و او هم کمک می کرد. همه اینها باعث شد که این آدم وارد صحنه شود و به همین علت در کودتای 28 مرداد هم نقش داشت. این همان تفاوت نقش طیب و شعبان بی مخ است. شعبان شاه پرست بود و طیب خداپرستی بود که اهل گناه بود و در این زمینه مشکل نداشت، ولی بالاخره امام حسین (ع) را قبول داشت، ولی شعبان این چیزها را قبول نداشت. پس آشنائی ما با این تیپ و این دسته به این شکل بود تا جریان 28 مرداد. بعد از 28 مرداد، وضعیت طیب بحث دیگری است.

بعضی ها معتقدند که طیب در آستانه 15خرداد دچار یک تحول آنی شد، اما عده ای دیگر معتقدند که طیب در فاصله 28 مرداد 32 تا 15خرداد 42، مدت ها بود که در میانه راه از دستگاه بریده بود و برای این حرفشان دلایل مختلفی را هم ذکر می کنند. ملی گراها می گویند آقای زنجانی، طیب را جذب کرده بود. کسانی مثل مرحوم شهید عراقی در خاطراتشان می گویند طیب در اثر اصطکاک هائی که با رژیم پیدا کرد، از جمله قضیه به دنیا آمدن ولیعهد که با نصیری دعوا کرد، به هویت اینها و اینکه اینها فقط به دنبال استفاده ابزاری از قشر عیار در جامعه هستند، پی برد و به تدریج از اینها برید و حتی منتظر فرصتی چون 15خرداد بود که گرایش درونی خود را بروز بدهد، به طوری که وقتی افرادی مثل شهید عراقی نزد او می روند و از او می خواهند به مخالفت نپردازد، می گوید من مدت هاست که به اینها کاری ندارم. اینها برای قضیه مدرسه فیضیه، اول دنبال من آمدند و من قبول نکردم. نظر شما در این باره چیست؟ طیب ناگهان دچار این تحول شد یا از مدت ها قبل بریده بود؟

بخش سیاسی و این مسائل به جای خودش؛ اما سئوال این است که آیا وقتی انسانی به این مرحله می رسد، هیچ زمینه قبلی ندارد و یکمرتبه و یک شبه دچار تحول می شود؟ مثل آن مثال دروغین برای باباطاهر است که توی سرمای زمستان، توی حوض یخبندان رفت و فردا صبح آدمی فهمیده و شاعری به این عمیقی شد. طیب روح لوتی منشانه ای داشت. رژیم شاه لوتی منش بود؟ رژیم شاه، فاسد بود و این با روح لوتی منشانه طیب اصطکاک داشت. در 15خرداد، این اصطکاک علنی شد.
شعبان بی مخ این روحیه را نداشت، گداصفت و موجود حقیری بود، بنابراین با شاه اصطکاک نداشت و اگر شاه یک استخوان هم جلوی او پرت می کرد، شعبان مثل سگ، دمش را تکان می داد، اما طیب این طور نبود و شاه نمی توانست مثل گذشته ها، یک کیسه طلا به طرفش پرت کند و او هم تشکر کند. باید کیسه طلا را توی سینی می گذاشت و تحویلش می داد. طیب این جوری نبود که بشود کیسه طلا را جلوی او پرت کرد. روح بلندی داشت، ذلیل نبود. آدم هائی که سرو قامتند و روح بلندی دارند، به این سادگی کمرشان جلوی کسی خم نمی شود. طیب درست عکس شعبان بی مخ بود که کفش شاه را هم لیس می زد. رژیم نمی توانست در این عرصه، طیب را اقناع کند و یا به بن بست بکشاند.
مسئله سوم روح مذهبی طیب بود. طیب لات و اهل خلاف و همه نوع آلودگی بود، اما وقتی به او «یا علی» و «یا حسین» می زدی، احترام می گذاشت، برعکس امثال شعبان بی مخ که اصلاً این چیزها برایشان مطرح نبود، بنابراین مذهب در طیب جایگاه خاص خودش را داشت و همین جایگاه هم بعدها موجب نجاتش شد. او عشق عجیبی به اباعبدالله (ع) داشت. این تجربه شده که امام حسین (ع) از کسی که به او علاقه داشته باشد، دستگیری می کند و او را رها نمی کند. اینان اهل بیت هستند، اهل کرامتند، کسی که به قول خودمان برای حضرت ابی الفضل (ع) و امام حسین (ع) خرج کند، رهایش نمی کنند و لذا این علاقه خالصانه طیب به اباعبدالله (ع) و حضرت ابی الفضل (ع) و حضرت زهرا (س) مایه نجاتش شد؛ در حالی که در امثال شعبان، اصلاً این چیزها معنا نداشت و زمینه هایش را نداشتند.
طیب در روحش وطن فروشی وجود نداشت. غیرت این را داشت که وطن فروشی نکند. می گفت همه کاره هستیم، ولی دیگر غیرتمان قبول نمی کند که مزدور بیگانه بشویم و لذا اگر در 28 مرداد شرکت می کند، رفقایش می گویند که انگیزه داشت کشور به دست توده ای ها و کمونیست ها نیفتد، ولی شاه را به مزدور آمریکا نمی دانست یا این قدر عقلش نمی رسید...

شاه در آن برهه آن قدرها اشتهار به آمریکائی بودن نداشت و بعد از 28 مرداد بود که شاه شد.

به دلیل ویژگی ها و زمینه هاست که طیب ساخته می شود، لذا وقتی او را می گیرند و می گویند بگو که خمینی به تو پول داده و برادران جوجو به تو پول داده اند که پخش کنی، می گوید: «من در عمرم همه کاری کرده ام، اما اگر به پسر حضرت زهرا (س) [امام خمینی] نسبت ناروا بدهم، در روز قیامت نمی توانم جوابش را بدهم»، پس زمینه مذهبی طیب مشخص می شود.

زمینه سیاسی چه؟

زمینه سیاسی اش، وقتی خمینی را دید که برای اسلام و برای کشور برخاسته است، جاذبه خمینی او را گرفت. اینکه می گویم جاذبه خمینی او را گرفت، به این خاطر است که امام صرفاً مال طبقه روحانی یا طبقه مبارز قشر مردم و مستضعف نبود، بلکه مال داش مشدی ها هم بود. در روز قضیه فیضیه، داش مشدی های قم با چاقو و چماق به حمایت از امام آمدند و دور خانه امام ایستادند. تصویر داش اصغر کاردان در روز فیضیه در عکس در کنار امام است. او از داش مشدی های قم بود و بعد از آن قضیه فراری شد و تا سال ها به طور مخفی در تهران زندگی می کرد. نه اینکه رژیم نداند کجاست، نمی خواست با او دعوا کند، چون از داش مشدی های سرشناس قم بود.
امام روحیه ای داشت که داش مشدی ها هم احساس می کردند امام آنها را هم قبول دارد. اینها قشری بودند که هیچ کس در جامعه، آنها را قبول نداشت. حتی خودشان هم همدیگر را قبول نداشتند و حالا کسی آمده بود که داش مشدی ها دیدند می توانند در کنار این آدم، در کنار این روحانی بزرگ که هیچ توقعی از آنها ندارد و فقط برای رضای خدا کار می کند، احساس شخصیت کنند، لذا این تیپ آدم هائی که از نظر فرهنگ اجتماعی، حقیر بودند و به طعنه به آنها می گفتند لات محل و باباشمل، در کنار امام، احساس شخصیت کردند و جلوه منفی باباشملی، جایش را به جلوه مثبت در کنار امام بودن داد.
می دانید اثر شهادت حاج اسماعیل رضائی و طیب در میان توده داش مشدی ها چقدر گسترده و عمیق بود؟ اینها احساس کردند در یک جائی در حد شهادت بها پیدا کرده اند و این خیلی مسئله مهمی است، یعنی طیب می شود حر و داش مشدی ها می بینند که پس می شود حّر شد، پس می شود شخصیت داشت، پس می شود همه اینها را دور ریخت و در ظرف یک شب و یک روز تحول پیدا کرد و به جبهه اباعبدالله (ع) و عاشورا آمد. اینها نکات مهمی هستند. اینکه اشاره می کنید که زمینه وجود داشت، همین طور است. اینهائی که می گویم غیر از بخش سیاسی است. من دارم درباره بخش روحی، عاطفی، احساسی و دینی صحبت می کنم و می گویم این منش اخلاقی زمینه هائی دارد و «نطفه پاک بباید که شود قابل فیض». می شود.
در بخش سیاسی در 28 مرداد طیب به دفاع از شاه وارد میدان شد و شاه هم او را تحویل گرفت و بزرگ ترین داش مشدی های تهران شد. به او امکانات دادند و همراهی کردند و بالاخره شد طیب خان! رژیم به تدریج احساس کرد طیب ابزار آنها نیست و هرچند دربار به او کمک می کند، ولی او طیب خان است و تابع اینها نیست.
سرهنگ نصیری که آن روزها سرلشکر نصیری شده بود، انتظار داشت طیب مجیز او را بگوید، چون او همه کاره و مورد اعتماد شاه بود. او در شهربانی بود، ولی بعد شاه او را مسئول ساواک کرد، چون همه جوره مورد اعتماد عمیق شاه بود. نصیری سواد درست و حسابی هم نداشت، ولی شاه به او اعتماد عجیبی داشت. نصیری می خواست طیب به عنوان یک نوچه، مجیز او را بگوید و طیب نمی گفت. نصیری دیده بود که شعبان بی مخ، او را به زورخانه می برد و هزار جور مجیز می گوید و برایش چرخ هم می زند، اما طیب زیر بار نمی رود و از همین جا بود که با هم اصطکاک پیدا کردند. بعد هم که به تدریج معلوم شد شاه، اعلیحضرت همایونی شاهنشاه نیست، بلکه مزدور آمریکاست.
از آن طرف توقعات همایونی از طیب هم برآورده نمی شود. در عین حال شاه نمی خواهد طیب را از دست بدهد. آنجائی که اختلاف بین طیب و نصیری جرقه خورد و اصطکاک پیش آمد، در جریان به دنیا آمدن ربع پهلوی، ولیعهد بود که فرح در یک ژست به اصطلاح مردمی به جنوب شهر آمد ــ از همان حقه بازی هائی که درمی آوردند ــ طیب خان هم آنها را تحویل گرفت. بعد هم ولیعهد شاه به دنیا آمد و جشن و هیاهو راه انداختند و در همین جا بود که طیب خان با نصیری اصطکاک پیدا کرد. طیب که سرش زیر این بارها نمی رفت و کوتاه نمی آمد.

می گفت امنیت اینجا با من است و پاسبان نباید بیاید

برای امنیت جنوب شهر به پاسبان نیاز نبود. دعوایش با نصیری سر این نبود. پاسبان ها که امنیت برقرار نمی کردند. طیب می گفت اعلیحضرت که می آید، خودمان تحویل می گیریم و هستیم. شاه به پلیس اعتقاد نداشت و ساواک و گارد شاهنشاهی و این حرف ها از او مراقبت می کردند. شاه همه لباس های نیروهای مسلح را به تنش کرد، ولی حتی یک بار هم لباس شهربانی را به تن نکرد. اینجا دعوا سر حفظ امنیت نبود. او می دانست که طیب و دار و دسته اش امنیت را برقرار می کنند. طیب هم بالاخره بهره ای از هوش داشت که طیب خان شده بود. مسئله اصلی این بود که نصیری می خواست طیب مجیز بگوید و طیب زیر بار نمی رفت و دعواشان شد و به تدریج فاصله افتاد. فاصله که ایجاد شد، طیب انتظار داشت شاه از او حمایت کند، ولی این کار را نکرد، چون دوره مصرف طیب برایش تمام شده بود. این کار شاه به رگ لوتی گری طیب برخورد و ته دلش آزرده شد. دل هم که آزرده شد، معلوم است قضیه از چه قرار می شود. ضربه نهائی را قیام امام زد. وقتی امام شروع کرد، طیب احساس کرد شاه در مقابل امام حسین (ع) ایستاده است. امام چه می گفت؟ می گفت شاه در مقابل اسلام است، مقابل امام حسین (ع) است. شاه شد ضد مذهب، شد شمر، شد یزید. این آدمی که به امام حسین (ع) علاقه داشت، نظرش از شاهی که تا دیروز او را در عزاداری کاخ گلستان یا مدرسه سپهسالار دیده بود، برگشت و دید که این بابا، یزید است، شمر است، حرمله است و در نتیجه یک جدائی روحی از شاه پیدا کرد، منتهی نباید این طور تفسیر کنیم که با امام همراهی کرد.
نکته جالب این است که در جریان نهضت امام، طیب خان ابداً در فیضیه نبود. در مسائل بعدی رژیم تلاش کرد که او به صحنه بیاید و با امام مقابله کند. رژیم درست هم محاسبه کرده بود که به جای اینکه مقابله با امام توسط حکومت انجام شود، توسط مجموعه لات هائی که در جامعه موقعیتی ندارند، انجام شود، ولی طیب زیر بار نرفت و همین موجب شد که آنها تهدیدش کردند. تهدید طیب با آن روح داش مشدی گری و باباشملی نمی خواند و به او برخورد، لذا در ایام محرم آن سال، نهاوندی واعظ را دعوت کرد. نهاوندی به طرفداری از مصدق منبر می رفت و تقریباً منبری مخالف خوان رژیم بود، البته در باطن با رژیم بود و بعدها هم ساواکی شد و اوضاع به هم خورد. کسانی که او را دعوت می کردند، در آنجا منبر منفی علیه رژیم می رفت، پس دعوت آقای طیب از نهاوندی در مراسم عزاداری معنی داشت.

ظاهراً زمینه هائی هم برای همراهی با امام از طریق بعضی از گفتگوها برای طیب ایجاد شده بود. شهید عراقی در خاطراتش در این باره مطالبی دارد. از سوابق مرحوم عراقی با طیب و اینکه چرا حرف عراقی در طیب مؤثر بود، چه می دانید؟

مرحوم عراقی از طریق مرحوم شهید حاج اسماعیل رضائی وارد این قضیه شد. مرحوم حاج اسماعیل مردی متدین و مذهبی بود. شهید عراقی در این قضایا سراغ طیب هم رفته بود. عراقی توی میدان نبود، اما طوری بود که همه به او احترام می گذاشتند و تمام داش مشدی های تهران قبولش داشتند. جاذبه عجیبی داشت، مرد بود، مشدی بود. خیلی قوی بود و آدم را جذب می کرد. آدم خاصی بود. رابطه حاج اسماعیل رضائی با طیب موجب شد که طیب از طریق او یک مقدار امام را درک کند. بعد هم از طریق فضای جامعه، این آشنائی بیشتر شد، چون یکمرتبه حاج آقا روح الله محبوب قلوب مردم شد و این مسئله از دید آقای طیب پنهان نماند. او به این نتیجه رسیده بود که شاه، یزید است و نسبت به دستگاه، تردید پیدا کرده بود. به علاوه، آدم های قدرتمند از آدم قوی و قدرتمند خوششان می آید. طیب هم احساس می کرد آن کسی که شاه را زمین می زند، خمینی است. این را فهمیده بود و لذا به امام علاقمند شده بود.
مسئله طیب از جائی اوج می گیرد که او در ماه محرم تکیه اش را بر پا و از نهاوندی دعوت می کند. مؤتلفه عکس های امام را چاپ کرد و عراقی داد به طیب که به در و دیوار تکیه و روی علم و کتل ها بزند. خیلی مهم بود که در دسته عزاداری طیب عکس امام را بزنند. طیب عکس ها را زد و از شهربانی دستور دادند که عکس خمینی را بردار. طیب هم گفت من برنمی دارم. گفتند چرا برنمی داری؟ گفت من عکس پسر حضرت زهرا (س) را برنمی دارم. گفتند: ما می خواهیم برداریم، گفت: بردارید. ولی آنها جرئت نمی کردند بروند بردارند، نتیجه این شد که عکس امام در محل روضه خوانی و عزاداری طیب به دیوار و روی علم و کتل ها بود. رژیم احساس کرد طیب در مقابل آنها ایستاده است و در نتیجه احساس خطر کرد. در روز عاشورا و در 15 خرداد 42 طیب خودش در هیچ یک از درگیری ها نبود، اما میدان را برای همه باز کرد.

ظاهراً چراغ سبز را داده بود.

آن روز صبح که عراقی و حاج علی حیدری دولابی، مردم را راه انداختند، اگر طیب جلوی در می ایستاد و می گفت نه، هیچ کاری نمی شد کرد. یک شب توی زندان، شهید عراقی خاطراتش را برای من تعریف می کرد و الان یادم نیست که گفت شب رفتم پیش طیب و به او گفتم که قاتی این مسئله نشو و آیا او هم در تحریک طیب مؤثر بوده یا نه؟

خود شهید عراقی در خاطراتش گفته که من رفتم و با او صحبت کردم، چون می ترسیدیم که طیب و حسین رمضان یخی که دسته عزاداری داشتند، مزاحمتی ایجاد کنند و طیب گفت من خیلی وقت است از اینها بریده ام و برای قضیه فیضیه هم که دنبالم آمدند، نرفتم و همان جا هم پول کلانی داد و گفت عکس آقا را بخرید و توی حسینیه و جاهای دیگر بزنید. شهید عراقی از طریق برادر طیب، آقا مسیح که کوره پزی داشت، با اینها رابطه داشت.

مرحوم شهید عراقی آدم جذابی بود و با همه رفاقت داشت. دقیقاً یادم نیست، بنابراین در این قضایا، طیب نه تنها ممانعتی ایجاد نکرد که کمک هم کرد. البته اینکه با رمضان یخی دعوا داشته باشد، دعوای داش مشدی ای بود.
در اینجا طیب وارد صحنه می شود، پس مسئله سیاسی که شما اشاره کردید، به این شکل است که از آن طرف امثال شعبان بی مخ، خودفروخته شدند و در سیاست هم حضور داشتند. او در روز چهارم آبان می آمد و جلوی شاه بازی می کرد و همه نوع آلودگی را هم داشت. یک سری هم مثل حسین رمضان یخی و ناصر جگرکی بودند که سرشان به کار خودشان بود و کسی خیلی تحویلشان نمی گرفت. البته در روز 13خرداد که روز راه پیمائی عظیم عاشورا بود، ساواک به سراغ همه اینها رفت. اول به سراغ طیب رفت که به هیچ وجه حاضر نشد. بعد به سراغ حسین رمضان یخی و ناصر جگرکی رفت و اینها قبول کردند و گفتند می آئیم و نمی گذاریم راه پیمائی راه بیفتد. صبح آن روز هم تعدادی را به مسجد حاج ابوالفتح فرستادند که آمدند و با آن دستمال یزدی های مخصوصشان به ردیف نشستند که عراقی رفت و به آنها گفت: «نامردها! نالوتی ها، اینجا آمده اید چه کار کنید؟» همه شان گفتند: «لوتی! ما چاکرتیم آمدیم...» عراقی گفت: «اینجا مال من است. پاشین بزنین گاراژ» آنها هم گفتند: «چشم حاجی! نوکرتیم» و بلند شدند و رفتند! جمعیت ایستاده بود و این قصه را تماشا می کرد. بعد که از حسین رمضان یخی و ناصر جگرکی پرسیدیم این چه کاری بود که کردید؟ گفتند راست قضیه این است که ما می دانستیم اینها دنبال یک شیطنتی هستند و قبول کردیم تا خیال اینها راحت شود، ولی نیامدیم. راست هم می گفتند اگر می خواستند بیایند، می آمدند. خودشان نیامدند و نوچه هایشان را فرستادند. این مسئله نشان می داد که رژیم می خواست از داش مشدی ها استفاده کند، ولی دقیقاً شکست خورد و طوری تدبیر مبارزه شکل گرفت که اینها به جای اینکه مانع شوند، کمک یار شدند! خاقانی یک فولکس داشت و مجروحان را می ریخت توی آن و به بیمارستان بازرگانان می برد. رفیق دوست چون کاملاً در آن نقل و انتقالات بوده، این چیزها را بهتر از من می داند.
آن روز، روز مهمی بود و نیروی داش مشدی به صحنه آمد. طیب که میداندار بود، در رفت تا مقابل مردم نایستد؛ حسین رمضان یخی و ناصر جگرکی با اینکه قبول کردند، خودشان نیامدند. آن 50 نفری که آمده بودند، با تشر مرحوم عراقی رفتند و بقیه آمدند و به انتقال شهدا و مجروحین 15 خرداد کمک کردند و یک موج عظیم مذهبی که منطبق با موج جهاد و شهادت در جامعه است، آن هم بر مبنای روح حسینی و ابی الفضلی به راه افتاد و این یکی از آن سازندگی های زیبای امام خمینی و نهضت خمینی است.

عده ای معتقدند رژیم به این علت طیب را گرفت و طی محاکمه ای نه چندان جدی او را اعدام کرد که می خواست کاسه کوزه جریان 15 خرداد را سر یک نفر بشکند و این را به گردن طیب و حاج اسماعیل انداخت، درحالی که حاج اسماعیل اساساً در 15خرداد در گرگان بود و در تهران نبود و اینها نقش فعالی در آن قضیه نداشتند. سردمداران 15خرداد چهره هائی چون شهید عراقی بودند که این ماجرا را برنامه ریزی کردند و اگر قرار بود رژیم کسانی را بگیرد، باید حاج مهدی و دوستانش را می گرفت. بعضی ها هم می گویند طیب در 15خرداد نقش داشت، ولی نه به اندازه رهبران این قیام. به این ترتیب طیب به جای رهبران قیام 15خرداد دستگیر و اعدام شد.

از اینجا باید شروع کنیم. حاج اسماعیل رضائی سهم امام جمع می کرد و به امام می داد. گناهش این بود. چون این کار را می کرد، در صدد برآمدند او را متهم کنند که پول بگیر و پول پخش کن است، والا بنده خدا در هیچ قضیه ای دخالت نداشت.

جرمش این بود که مقلد امام بود.

غیر از این پول هم به امام می داد و در این قضیه فعال بود. نکته دوم این بود که اینها وقتی دیدند داش مشدی ها در 15 خرداد به میدان آمدند، خواستند این جماعت را سرکوب کنند. طیب را گرفتند و همراه حاج اسماعیل که اصلاً داش مشدی نبود، اعدام کردند و محکومیت اعدام بقیه را هم به حبس ابد و زندان های طویل المدت تبدیل کردند. اینها در 28 مرداد دیده بودند که داش مشدی ها مؤثرند و حالا احساس می کردند که خمینی از اینها استفاده می کند. دلیل دیگری که اینها را به صحنه آوردند، این بود که نهضت را بدنام کنند. رژیم تصور می کرد که داش مشدی ها زیر فشار تسلیم می شوند و می گویند که ما پول گرفته ایم. شاه در افتتاح سد شهناز در همدان گفته بود که ارتجاع سیاه نفری 25 ریال به افراد داد که به خیابان بیایند و بگویند زنده باد فلانی. بعداً این قسمت از صحبت هایش را حذف کردند، چون از او پرسیده بودند که یعنی ملت تو این قدر فقیر و بدبختند که 25 ریال می گیرند و توی خیابان می آیند؟ این مطلب در روزنامه همدان نوشته شده بود، ولی بعد از کتاب شاه و بقیه جاها این جمله را حذف کردند. بنابراین می خواستند با اتهام پول گرفتن از مصر، قضیه 15 خرداد بدنام کنند که نشد.
دلیل دیگر این بود که بقیه داش مشدی ها هم حساب کار دستشان بیاید که رژیم حتی کسانی را هم که در 28 مرداد به او خدمت کردند، می گیرد و اعدام می کند و به خدمات گذشته افراد توجه نمی کند و خلاصه هر کس با خمینی باشد، کشته می شود. از نظر مسائل سیاسی، غرب و ساواک شاه، نقشه شان درست بود، اما این طرف قضیه را محاسبه نکرده بودند که امام هم مدیران لایقی اعم از روحانی و غیرروحانی دارد که می نشینند و تدبیر می کنند و از طیب بدنام داش مشدی، حر و شهید می سازند و لذا شما می بینید تنها اعلامیه ای که در مورد مرحوم طیب درمی آید، به نام هیئت های مؤتلفه اسلامی است. این یک تدبیر است و باید در تاریخ بماند. در این قضیه به جای اینکه آب به آسیاب شاه ریخته شود، از این طرف استفاده و بخش داش مشدی ها دارای دو شهید بزرگ شد و امیدواری پیدا کرد که اگر در پناه خمینی حرکت کند، ملت آنها را می پذیرد، برایشان مراسم می گذارد، شب هفتم و چهلم می گذارد، کتک می خورد، دستگیر می شود، زندان می رود.
از آن طرف هم امام و نهضت امام بود که قدر اینها را دانست، چون رژیم که اینها را گرفت و به زندان انداخت، تحلیل و تدبیر سیاسی مبارزین ما، آن هم در غیاب امام (ره) ــ چون ایشان دستگیر شده و در زندان بودند ــ کار عظیم و ارزشمندی بود. ما از آن تاریخ به بعد قضیه طیب و بقیه را به صورت یک سمبل ارزشمندی که هر نهضت خدائی می تواند طیب ها را هم حر کند، درآوردیم. البته رژیم بعد از دستگیری طیب خیلی تلاش کرد که او را ذلیل کند، در رادیو و در مصاحبه های مطبوعاتی ضعف نشان بدهد. آنها ناشی گری کردند و نفهمیدند که او شعبان بی مخ نیست و اگر می خواست ذلیل باشد، از 28 مرداد 32 به بعد باید ذلت نشان می داد. وقتی به او گفتند که این کار را بکن، با روحیاتش نخواند و گفت من از این کارها نمی کنم. می خواستند وادارش کنند که به مرجع تقلید تهمت بزند و او با شجاعت پاسخ منفی داد و گفت: «من در عمرم همه کاری کرده ام. این آخر عمری نمی آیم کاری کنم که نتوانم در چهره زهرای مرضیه (س) نگاه کنم.» انصافاً خیلی شجاعت می خواهد و از همان روحیه داش مشدی گری برمی آید. طرف ممکن است درک و فهم و شناخت فاطمه زهرا (س) را نداشته باشد، اما لوتی گری دارد و می گوید من جواب زهرا (س) را چه بدهم که بچه اش را متهم کنم؟
آن طور که نقل شده، خیلی شکنجه اش دادند، اما نفهمیدند که این روحیه های مقاوم، این راست قامتان جاودانه تاریخ را نمی شود با شکنجه شکست. آنها می خواستند طیب را بشکنند، ولی طیب شکستنی نبود. چرا بقیه طیب نشدند؟ چون طیب روح شکننده نداشت. می خواستند او را بشکنند، روششان غلط بود و او نشکست و ایستاد. این طرف هم از فرصت به خوبی استفاده کرد و شهادت طیب را به صورت یک مظهر درآورد.

شهادت طیب در میان مردم، به خصوص در میدان و جنوب تهران چه بازتابی داشت؟

این قضیه چند بازتاب دارد. یک بعد آن در توده مردم بود که با بحث اینکه طیب، حر شد، آنها یکمرتبه اهمیت حر را دریافتند و قضیه با فرهنگ عاشورا اتصال پیدا کرد. آنها گذشته های طیب را رها کردند و گفتند او حر شده و بسیار متأثر شدند. اینها که طیب را به عنوان خلافکار و لات و نامناسب می دانستند، ناگهان او را یک شهید و مبارز دیدند و این خیلی مهم است. روح بشر از اینکه یک آدم شجاع به صحنه ارزش ها بیاید، خوشش می آید، چون خود شجاعت یک ارزش است، از اینکه چنین آدم قدرتمندی به صحنه ارزش ها آمد، جاذبه ای پدید آمد. پاک شدن خاطرات گذشته، تغییر دید نسبت به یک شخصیت، علاقمندی و محبت می آورد، لذا در شب هفت طیب که همه ما جمع بودیم، مشاهده کردیم که توده عظیم مردم آمد و چند نفر هم دستگیر شدند.
بازتاب دیگر اعدام طیب در بین لوتی ها و داش مشدی ها بود. به آنها برخورد که شاه سردسته و بزرگ آنها را اعدام کرده و احمقانه و ناشیانه عکس او را در روزنامه ها زده که با دست های بسته، او را برده و اعدام کرده اند. این قضیه خیلی به اینها برخورد و غر می زدند که اگر می خواستی اعدام کنی، بی سروصدا این کار را می کردی. در مجلس ختم طیب در مسجد هفت کچلون در نزدیکی میدان خراسان، همه داش مشدی ها به ردیف ایستاده بودند و می گفتند اینها را می کشیم و پدرشان را درمی آوریم. بنابراین اعدام طیب روی داش مشدی ها اثر جدی داشت. بیش از همه بدنه پائین اجتماع که استکبار و استعمار و حاکمان نالایق قاجار، آنها را دور از فرهنگ نگه داشته بودند، فرهنگ جدیدی پیدا کردند. آنچه را که من مهم ترین اثر شهادت طیب می دانم، این فرهنگ دهی جدید به این بخش از جامعه بود.

بخش مؤثر...

بخش مؤثر در حد خودش، اما در عین حال بخش پائین اجتماع که حضرت امیر (ع) می فرماید: «... بله بله... و صوت اکبر... اعلی کم...» شاه، اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران و این خزعبلات، تبدیل شد به یک موجود ساقط سافل به تمام معنا و طیب رفت بالا و این آن تحول عظیمی است که پدید آمد. من مهم ترین رهاورد شهادت طیب را این تحول فرهنگی در بخشی از جامعه که تأثیرگذار هم هست، می دانم.
منبع: شاهد یاران، شماره 68

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.