نویسنده: زهرا نبوی
گفت و گو با دکتر محمد شاه حسینی کارشناس فرهنگی
از نگاه شما تصویر فعلی اهالی خاورمیانه و به خصوص ایرانی ها در سینمای دنیا، چه مختصاتی دارد؟
مجید شاه حسینی: آسیایی ها و به خصوص خاورمیانه ای ها، روی پرده ی سینمای آمریکا، شخصیت های جذابی نیستند. اصولاً خاورمیانه از ابتدا روی پرده ی سینما معوج و کاریکاتور گونه نشان داده شده است. شخصیت اعراب در بسیاری از این فیلم ها، شخصیت گربه ی کارتون تام و جری است. موجودی قلدر و زورگو ولی کودن که مدام در عرصه های اجتماعی و محاسبات رفتاری با دیگران اشتباه می کند و با همه ی خشونتش معمولاً در بازی هوش به طرف غربی می بازد. در نگاه رایج این فیلم ها، مردان شرقی، صفاتی کاملاً متناقض دارند. هم آن قدر متعصب اند که اگر کسی چپ به زنانشان نگاه کند، دست به خنجر کمر می برند و هم به شدت عیاش، زن باره و فاسدند.همین افراد به کافه های خاصی که در این فیلم ها مرسوم است می روند، زنان نیمه برهنه مقابل آنها می رقصند و اینها هم مشعوف می شوند. معلوم نیست آن تصویر چیست، این تصویر کدام است. بالاخره مرد شرقی چیست. زن شرقی هم که کاریکاتور است. معمولاً یا مارخوش خط و خالی است که علی رغم زیبارویی اش باطن پلیدی دارد و قصد فریب قهرمان غربی را دارد یا انسان کاملاً فداکاری است که با دیدن یک مرد بلوند غربی، یک دل نه صد دل عاشق او می شود و به خاطر عشق به یک غریبه به کیان و خانواده و فرهنگ و همه چیز خود پشت می کند. یکی از این دو صفت را زن شرقی دارد. فضا، فضای تروپیکالیستی است. تروپیکالیسم اصطلاحاً یعنی نگاه قرین تحقیر سینمای هالیوود به مشرق زمینی ها. به نظر می رسد پدیده ی ایرانوفوبیا، اسلاموفوبیا و تروپیکالیسم، سه ضلع مکمل یک مثلث اند و از این مثلث تحقیر شرق بیرون می آید.
در مورد ایران هم چون لوکیشن معمولاً در یک کشور عربی انتخاب می شود، در تصاویری از خیابان های تهران درخت نخل و یک جاهایی هم شتر می بینیم.
فضاها، حرم سرایی و هزار و یک شبی است. قصرهای عجیب و غریب، زنان زیبا و پری پیکری که لباس های شهوت انگیز پوشیده اند ولی به عادت مسلمان ها، یک حجاب و شبه برقع بر صورت دارند. معلوم نیست کارکرد برقع بر صورت زنانی که نیمه برهنه اند چیست. انگار این هم بخشی از جاذبه ی جنسی آنها تلقی می شود. مردان ایرانی خشنی که خنجری پر شال کمر دارند و بعضاً پابرهنه راه می روند و لباس عربی پوشیده اند. مرد ایرانی، عادت به تعدد زوجات دارد و داشتن حرم سرا یک سنت است. غافل از این که عرف و عادت بیشتر ایرانی ها، تک همسری است. شاید بتوان گفت تنها جایی که هالیوود ذره ای در حق ایرانیان باستان انصاف روا می دارد و قدری به روی ایرانی و شرقی روی خوش نشان می دهد، در یکی از داستان های فیلم مشهور تعصب دیوید وارک گریفیث است. آن هم چون ماجرای آن به نفع یهودیان تمام می شود. موضوع فیلم ماجرای ورود کوروش به شهر بابل و شکست نبو کدنصر یا بخت النصر پادشاه بابل است. در این داستان، بعد از شکست پادشاه بابل، کوروش یهودیان را آزاد می کند. ما فقط آنجا شاهدیم که برای اول بار ایرانیان را در قالب سپاهیان کوروش هخامنشی و ورود او به بابل تصویر می شوند. آن هم یک تصویر کاملاً معمولی و در حد تیپ است و از این فراتر نمی رود.
در فیلم های غربی، به خصوص در فیلم های آمریکایی و هالیوودی عصر کلاسیک، برای نشان دادن تصویری رئالیستی، باورپذیر و دقیق از مسلمانان مشرق زمین و ملت بزرگ ایران زحمتی نمی کشند. آنها مصرند تصویری ساده، کاریکاتوروار و یکسان از ایرانیان، مسلمانان و در کل مشرق زمینیان روی پرده ی سینما نشان بدهند. حتی در نسخه ای که ایران دوران پهلوی را ترسیم می کنند باز شما ردپایی از تعصب، سختگیری و خرافاتی بودن ایرانیان معاصر را می بینید.
در عصر پهلوی سینمای غرب به سراغ ایران آمد و چند پروژه ی مشترک هم با ایرانی ها ساخت. مثل پروژه ی کاروان ها و یکی- دو کار سینمایی دیگر. اما حتی در این کارها هم که بازیگران غربی مثل آنتونی کوئین در آنها بازی می کردند، باز نقش برتر با بازیگر غربی بود و انسان ایرانی کاملاً فرعی تعریف می شد.
سینمای عصر پهلوی عادت داشت مشاهیر سینمای دنیا را به ایران بیاورد. بریژیت باردو، آلن دلون و ... از بین خواننده ها هم آلبانو و شخصیت های مشهور دیگری به ایران آمدند ولی کاملاً معلوم بود با نگاهی فرازنگرانه ملت ایران را نگاه می کنند. مردم ایران در رپرتاژهای خبری که تهیه می شود، انسان های شیفته و ندیدبدیدی بودند که این ستاره ها را به عنوان اسطوره هایی که از کوه المپ به زیر آمده اند، نگاه می کردند و تقدیسشان می کردند.
حتی فیلم هایی داریم که در مورد عصر هخامنشی کار شده، مثل اسکندر کبیر (رابرت راسن، 1956). این فیلم نامزد یک جایزه ی اسکار هم بوده و به ماجرای حمله ی اسکندر به ایران پرداخته است. با این که فیلم در عصر پهلوی کار شده و ظاهراً نگاه هالیوود به ایران و ایرانی ها باید مثبت باشد اما باز این نگاه تحقیرآمیز را در آن می بینید.
این تصویری که شما جزئیات آن را گفتید از کی روی پرده ی سینمای جهان آمد؟
شاه حسینی: در تاریخ سینما، موضوع بازنمایی چهره و شخصیت مسلمانان، مشرق زمینیان و ایرانی ها، به خصوص در سینمای آمریکا، سابقه ای نسبتاً قدیمی دارد. اگر ما به این موضوع، تحلیلی و نظام مند و به دور از حب و بغض ها یا احیاناً برداشت های شخصی نگاه کنیم، می توانیم به یک جمع بندی بسیار جدی، دقیق و علمی برسیم.ممکن است فرض گروهی از مخاطبان نشریه ی شما این باشد که بعد وقوع انقلاب اسلامی ایران، سینمای آمریکا به دلیل دشمنی سیاسی یا نظام جمهوری اسلامی ایران، راه دشمنی و عناد در پیش گرفته است و طبعاً از دشمن نمی توان انتظار دوستی داشت. بنابراین یک راه رسانه ای آنها تحقیر ملت ایران از طریق سینماست. اما این گزاره، گزاره ی صحیحی نیست؛ چرا که سال ها قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران هم نگاه سینمای هالیوود نه فقط به ایران، به تمام مشرق زمین تحقیرآمیز بود.
به هر ترتیب مسلمانان از آغاز روی پرده ی سینمای هالیوود حال و روز خوبی نداشته اند. اصولاً در فیلم هایی که در مورد افغانستان، پاکستان، ایران، عراق و کشورهای عربی ساخته شده و می شود، مسلمانان موجوداتی خشن و بی رحم اند که انجام هر بی رحمی ای در قبال آنها مجاز است. مهم این است که این تصویر فقط در سینمای آمریکا رواج داده نمی شود سینمای آمریکا، سینمای جهانی است و این تصویر رایج را به تمام دنیا صادر می کند.
در این تصویر، خاورمیانه به شکل یک کلیت دیده می شود یا تمایزی بین خاورمیانه ای ها و ایرانی ها قایل اند؟
شاه حسینی: سینمای هالیوود هیچ تمایزی قایل نیست؛ یعنی مرد خاورمیانه ای مسلمان عرب با ایرانی هیچ فرقی ندارد. آنها سال هاست یک کاریکاتور یکسان از خاورمیانه روی پرده ی سینما نشان داده اند. از نظر آنها ایران یک کشور عربی است و مردم آن به زبان عربی تکلم می کنند. تا قبل از وقوع انقلاب اسلامی این طور بود و بعد از انقلاب هم اگر زبان فارسی نشان داده می شود. هنوز خیلی از عادات ما شبیه به اعراب تصویر می شود ایران با سودان یا یک کشور فقیر شمال آفریقا هیچ فرقی ندارد. فضای ایران یک فضای پلیسی، خشن و به دور از همه ی جذابیت هایی که برای غربی ها مهم است، تصویر و ترسیم می شود. از آنجا کم کم واژه ی مجعول و تروریسم اسلامی وارد سینما می شود.به نظرتان سینمای غرب چرا باید تصویری دفرمه از شرق نشان بدهد؟
شاه حسینی: دلیلش بیشتر به فرهنگ آمریکایی ها باز می گردد. ببینید آمریکا یک ملت بی تاریخ است، اساطیر و سنت کهن ندارد و همه ی بی تاریخی خود را در اسطوره های مدرن جبران می کند. قهرمانانش سوپرمن، بتمن و اسپایدرمن هستند. آمریکا تاریخ و فرهنگ کهن ندارد، پس به همه ی فرهنگ های کهن و ملل صاحب فرهنگ توهین می کند و آنها را روس صحنه ی سینما تحقیر می کند و به همین دلیل شما می بینید چینی ها، هندی ها، ایرانی ها، اعراب و اقوام آفریقایی که از تمدن های کهن و بعضا چند هزار ساله برخوردارند، همیشه روی پرده ی سینمای آمریکا به شیوه ی خاصی تحقیر می شوند.مسئله ی دیگر، دیگرسازی یا دیگر شدن است. متخصصان رسانه ای آمریکا از این پدیده تحت عنوان making others نام می برند. خدمتِ عزیزانی که همیشه به تقسیم بندی فرهنگ خودی و غیر خودی معترض اند و معتقدند این اختراع ما ایرانی هاست عرض می کنم در نگاه آمریکایی ها، فقط مردم سفیدپوست آمریکایی خودی تلقی می شود. در این سینما مثلاً سیاه پوست ها هیچ وقت سهم جدی از پرده ی سینما نمی برند. به خصوص در دوره ی سینمای کلاسیک، این امر استثنا و نادر است.
در همان دوره، فیلم هایی ساخته شد که ظاهراً از حقوق از دست رفته ی سیاهان دفاع می کرد. اما در همان فیلم ها، یک سفیدپوست روشنفکر و خوش نیت مدافع حقوق سیاه پوستان است. همان طور که در فیلم رقصنده با گرگ، یک سفیدپوست ارتشی خوش دل و خوش نیت که کوین کاستنر نقش آن را بازی می کند، وظیفه ای دفاع از حقوق از دست رفته ی سرخ پوستان را بر عهده دارد.
به هر میزان که شما از مرد سفیدپوست آمریکایی که تراز انسانیت تلقی می شود، فاصله بگیرید، تبدیل به دیگری می شوید و پدیده ی making others اتفاق می افتد. حتی وقتی از مرد آمریکایی به زن آمریکایی می رسیم، یک گام از این تراز فاصله می گیریم. به همین دلیل معمولاً قهرمانان روی پرده ی سینمای آمریکا، مردانی تکرو و بدون همسرند. اگر هم زنی در زندگی شان پیدا شود، نقشش جدی نیست و کاملاً حاشیه ای است. معمولاً روابط قهرمانان آمریکایی با زنان، نقطه ضعفشان تلقی می شود. آیا بتمن، سوپرمن و حتی اسپایدرمن در ارتباط گیری با زنان موفق اند؟ اگر هم دختری باشد که نامزد قهرمان است و قرار است با او ازدواج کند، این مسئله او را تضعیف و تحقیر و قدرت افسانه ای را خدشه دار می کند.
سینمای آمریکا دقیقاً الگوی سامسون و دلیله را دنبال می کند. سامسون یکی از پهلوانان اسطوره ای و افسانه ای قوم یهود بود که در کتاب عهد عتیق، در فصل داوران، به او اشاره شده است. قدرت سامسون در موهایش بود. اما با دل باختن به زنی به نام دلیله، ضعیف شد و دلیله هم در خواب موهای او را چید. سامسون همه ی قدرت پهلوانی اش را از دست داد و به دست سربازان دشمن گرفتار آمد، کور شد و عاقبتی تلخ پیدا کرد.
حالا اگر این مرد سفیدپوست آمریکایی بشود مرد سفیدپوست مثلاً انگلیسی تباری که از نژاد انگلوساکسونی است که آمریکایی ها خودشان هم از آن نشئت گرفته اند، باز از تراز فاصله می گیرد. انگار یک منحنی توزیع استاندارد وجود دارد که بر فراز قله ی آن، فقط مرد سفیدپوست آمریکایی است. آمریکایی ها به لهجه، آداب و رسوم، صفات زنانه و سنت های مرد سفید انگلیسی که همه اش از نظر آمریکایی ها مسخره است می خندند.
این مسئله در قالب انیمیشن هم مثل گارفیلد 2 دیده می شود. گارفیلد وقتی به انگلستان می رود و با پسرعموی انگلیسی اشراف زاده اش که قرار است ثروتی را به ارث ببرد، مواجه می شود، همه ی نقاط به زعم خود قوت فرهنگ آمریکایی را در مقابل نقاط ضعف فرهنگ انگلیسی قرار می دهد. گربه ی اشرافی منظم مؤدب خوش برخورد، در نهایت مثل گارفیلد، به یک گربه ی لاابالی بی ادب دارای عادات ناپسند ولی از نظر بیننده جذاب تبدیل می شود. وقتی به اروپای شرقی می رسید، فاصله ی شما از تراز انسان آمریکایی از این هم بیشتر می شود. روس ها در سینمای آمریکا شبیه خرس های قطبی اند. موجوداتی خشن و تنومند که لباس های پوستین می پوشند و کلاه هایی از پوست خرس بر سر دارند. دائم مست اند و با صدای بلند صحبت می کنند. خشم یا شادی خود را به شیوه ی کودکانه یا اغراق آمیز نشان می دهند. به شدت دیکتاتور مآب اند و معمولاً بینشان موجودات بدطینت زیاد پیدا می شود. حالا خودتان حساب کنید با این اوصاف وقتی به خاورمیانه برسید، دیگر تکلیفتان معلوم است. نگاه آمریکا حتی نگاه نقادانه هم نیست. آمریکایی ها عادت ندارند روی پرده ی سینما کسی را نقد کنند؛ معمولاً کاریکاتوری از او را می سازند و او را مسخره می کنند.
انقلاب ایران چه تأثیری بر این تصویر گذاشته است؟
شاه حسینی: با وقوع انقلاب، ایران از جزیره ی ثبات آمریکا، به دشمن اصلی امریکا تبدیل شد. حالا دیگر ما یک رقیب استراتژیک و یک دشمن تلقی می شدیم. هر چه مرزهای میان آمریکا و رقیب دیرینش روسیه ی شوروی کمرنگ تر شد و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سیاست های آشتی با غرب را پیش گرفت. متقابلاً رقیب جدیدی در مناسبات آمریکا و مشرق زمین رخ می نمود که جمهوری اسلامی ایران است.از نظر هالیوود ایرانی ها موجوداتی هستند خونخوار، خشن، به شدت خرافاتی، کودن و بی رحم و همه ی این صفات را هم با هم دارند. ایرانی ها بعد از ماجرای اشغال سفارت آمریکا یا لانه ی جاسوسی آمریکا در تهران، موجوداتی وحشی و تروریست هستند که هر جا آمریکایی ببینند، می خواهند او را در دیگ بیندازند و بجوشانند.
تحلیل شخصی من این است که وقوع یک انقلاب دینی در دل مدرنیته ی امروز غرب باعث شد اول ما شاهد یک سینمای هیولامحور در دهه ی 80 میلادی، یعنی یک دهه بعد از انقلاب باشیم. این همه فیلم هیولایی که در دهه ی 80 ساخته شده، بازنمایی نمادین وحشت انسان غربی از بیداری یک باور کهن و به زعم آنها، باستانی است که در دل دوران مدرنیته بیدار شده، سر برداشته و اساس مدرنیته را مورد تهدید قرار داده است. به این اعتبار، سه گانه ی پارک ژوراسیک ساخته می شود و شما شاهد تولید چهارگانه ی بیگانه ها و دوگانه ی شکارچی هستید.
یک دفعه سینمای غرب پر از هیولا شد. در صورتی که سال ها بود از این مدل فیلم های تخیلی یا ظاهراً science fiction فاصله گرفته بودند. این هیولاهای نمادین، طبق تحلیل بنده، بازنمایی نمادین وحشت آنهاست از اسلام یا پدیده ای که با نام اسلاموفوبیا یاد می شود. مسلمانان ایرانی مسبب این ماجرا هستند و به قول آمریکایی ها، ایرانی ها مرتکب این اشتباه شده اند. پس باید تاوان آن را روی پرده ی سینما بدهند. فیلم کلیشه ای وضعیف بدون دخترم هرگز ساخته می شود که هر ایرانی از دیدن احساس توهین و تحقیر می کرد. به محض حمله ی آمریکا به عراق، در سال 1990 و عملیات طوفان صحرا، چهره ی مسلمین روی پرده ی سینمای هالیوود تغییر می کند. هیولاهای باستانی به دوران مدرنتیه می آیند، به تروریست های مسلمان انسان نما که با چمدان هسته ای می خواهند به آمریکا بروند و آمریکا را از درون نابود کنند، تبدیل می شوند. جالب است بدانیم روی پرده ی سینماهای آمریکا، جمهوری اسلامی ایران سال ها قبل از آن که به فکر دستیابی به فناوری هسته ای بیفتد، متهم به تولید سلاح هسته ای می شود.
در سال 1944، جیمز کامرون در فیلم دروغ های حقیقی برای اول بار نشان می دهد کلاهک های هسته ای به خاک آمریکا قاچاق شده تا در آنجا توسط تروریست های مسلمان طی یک عملیات استشهادی منفجر شود (و اصلاً معلوم نیست برای چه می خواهند این کار را بکنند.) این کلاهک ها داخل مجسمه های ایران باستان جاسازی شده اند. این مجسمه ها از ایران به آمریکا قاچاق شده اند و آن زن تروریست عرب که رهبری تروریست های مسلمان را عهده دار است، می گوید اینها چهار سوار سرنوشت داریوش هستند. حالا این تروریست ها چه نسبتی با داریوش، پادشاه ایران دارند، نمی دانیم.
مشابه این مضمون را در فیلم Executive Decision (تصمیم اجرایی) می بینید که تروریست های عرب این بار می خواهند با انفجار یک بمب ظاهر شیمیایی یا میکروبی در آسمان واشنگتن آمریکا را نابود کنند. مشابه این تصویر را در فیلم نیروی دلتا می بینید که تلفیقی از تروریست های ایرانی و عرب، آمریکا و منافع او در نقاط مختلف دنیا و از جمله خاک آمریکا مورد تهدید قرار می دهند.
باز در هر قسمت فیلم ارباب رویاها (Wishmaster) که قسمت اول آن را یک کارگردان صهیونیست به نام رابرت کورتزمن می سازد، شیطان باستانی ایرانی، داخل یک یاقوت زندانی شده است. این ابلیس باستانی، در داخل یک مجسمه ی قدیمی و کهن ایران باستان زندانی و گرفتار شده است. اما وقتی وارد خاک آمریکا می شود، از آنجا آزاد می شود. این شیطان ایرانی در آمریکا شیطنت ها می کند و تعداد زیادی از آمریکایی ها را می کشد.
ما باید این را بدانیم که هیچ وقت چهره ی واقعی ایرانی ها یا اعراب یا مسلمان ها یا مشرق زمینی ها روی پرده ی سینماهای آمریکا به نمایش در نمی آید. حتی در مورد فیلمسازان ایرانی هم که در مورد جامعه ی خود فیلمی می سازند و آن را به جشنواره های اروپایی و آمریکایی می فرستند، باز سنتی هست، قانون نانوشته ای هست که می دانند اگر تصویر معوج و کاریکاتور گونه ای از جامعه ی ایران عرضه کنند، شانس برد بیشتری دارند.
با این پیشینه به فرمولی می رسیم با نام تروپیکالیسم که پیش از این به آن اشاره کردم. در این فرمول مشرق زمین به نحو اعم و خاورمیانه به نحو اخص سرزمین خرافات، خطر، مرگ، شیاطین و اجنه، طلسم های کهن و سرزمین انواع بلاهای ارضی و سماوی است و از اینجاست که بلایای متعدد به غرب می رود و دامن گیر آمریکایی ها می شود.
این فیلم ها چقدر باورپذیر است و مردم دنیا چقدر آن را جدی می گیرند؟
شاه حسینی: ببینید قرار نیست کسی سینما را یک امر استدلالی- منطقی تلقی کند که حالا باورپذیر بودن یا نبودن آن محلی از اعراب داشته باشد. همه ی جادوی سینما در این است که تظاهر کند به این که من سرگرمی هستم و مرا جدی تلقی نکنید. فقط دارم شوخی می کنم. من فقط دارم شما را سرگرم می کنم. با تمهید و توسل به این مدل است که گارد بیننده در مقابل فیلم باز می شود. بینندگان با منطق ضمیر ناخودآگاه فیلم را می بینند نه با خرد فعال خودآگاه. بیننده می گوید من فقط یک فیلم دیدم. حتی یک انسان شرقی، یک مسلمان و یک ایرانی هم می گوید من فقط یک فیلم دیدم و احساس توهین هم نکردم. فکر نکردم یک فیلم تحلیلی است. فکر کردم یک فیلم توصیفی و از جنس سرگرمی است. غافل از این که وقتی تعداد کثیری از این فیلم ها در سطح عالم به نمایش در بیاید، نتیجه اش تحقیر شرق و بدبینی مردم دنیا نسبت به مشرق زمین و ایران اسلامی است. دوم این که کودکانی که حتی در این سامان زندگی می کنند، وقتی در معرض تماشای این مدل فیلم ها قرار می گیرند، در ضمیر ناخودآگاه خودشان، از شرقی بودن، مسلمان بودن، ایرانی بودن، خدای نکرده ممکن است احساس شرمندگی کنند و بیشتر با قهرمان غربی فیلم همذات پنداری کنند. این گونه است که اگر آن قهرمان به مشرق زمین می آید، در شهرهای مسلمانان و اعراب و ایرانی ها می گردد، حمام خون به راه می اندازد و هر کاری می کند، نوجوان شرقی مسلمان با این کارها موافق است. این یک فاجعه است، یعنی با مدل سرگرمی دارد افراد را به موجوداتی ضدبومی تبدیل می کند. انسان شرقی، به یک شرقی شرمنده، ایرانی شرمنده و مسلمان شرمنده از خود و از جامعه ی خود تبدیل می شود و این آغاز فروپاشی جوانِ مسلمان ایرانی است.آیا همه در مواجهه با فیلم های آمریکایی در معرض این خطری که شما می گویید قرار دارند؟
شاه حسینی: بسته به بضاعت فردی و فرهنگی و میزان تحلیل مخاطب، نتیجه می تواند از صفر تا صد متغیر باشد. گاهی وقت ها پیام این فیلم ها به یک ضدپیام جدی علیه خودشان تبدیل می شود. وقتی فیلم 300 اکران جهانی شد، حتی سلطنت طلب های ضدانقلاب مقیم خارج از کشور هم به این فیلم و تصویر معوجی که از ایران نشان داده بود، اعتراض کردند. در فیلم 300، وقتی غربی ها ایران را رهبر آسیا نشان می دهند و نمایندگان همه ی ملل آسیایی در ارتش خشایارشاه ترسیم و تصویر می شوند؛ در سپاه خشایار شاه ایرانی، عرب می بینید، هندی تبار می بینید، شرقی می بینید، کاملاً معلوم است که انسان شرقی خود را در تیم خشایارشاه قرار می دهد و یونانی های متمدن غربی را که در واقع فرهنگ بعد از رسانس معطوف به آنهاست، بد می داند. خطایی که فیلم مرتکب می شود، این است که همه ی آسیا را پشت سر خشایارشاه و ایرانی ها قرار می دهد و خود آمریکایی اش می آید پشت سرکینگ لئونیداس یونانی پنهان می شود.این گونه است که می بینیم سربازان نیمه برهنه ی لئونیداس وقتی به سپاه ایران حمله می کنند، موسیقی هاردراک آمریکایی پخش می شود. این فرهنگ آمریکاست که دارد حمله می کند. صرف نظر از ایران و شخصیت ایران اسلامی و نگاه آمریکایی ها به ما که در فیلم های متعددی بوده، در قسمت سوم فیلم ترانسفور رمز می بینیم نگاه تحقیرآمیز به ایرانی ها وجود دارد. در فیلم کشتی گیر دارن آرونوفسکی صراحتاً به پرچم جمهوری اسلامی ایران جسارت و بی ادبی می شود. در فیلم 300 تمام تمدن کهن ما را مورد هجمه ی خود قرار می دهند. در فیلم های متعددی شما شاهدید که آمریکایی ها به ایرانی ها توهین می کنند.
اما جالب است در یک فیلم که هم زمان با 300 و در همان سال 2006 ساخته می شود، فیلمی به نام شبی با پادشاه به کارگردانی مایل سجبل، خشایارشاه و ایران باستان جور دیگری تصویر شده اند. فیلم شبی با پادشاه به مراتب گران تر و پرخرج تر از 300 هم هست. در 300 خشایارشاه موجودی بدطینت، زشت رو و شبیه یک همجنس گرای افراطی است. که در واقع دیوی است در کالبد انسانی. در شبی با پادشاه، جوانی است عاشق پیشه، شاعر مسلک، فرهنگ دوست و دلیر که به خاطر این که یونانی ها پدر او داریوش را به قصد انتقام کشته اند، به یونان لشکر می کشد و در این لشکرکشی، محق است. سوال این است چرا در یک سال هالیوود دو فیلم متفاوت در مورد یک شخصیت از ایران باستان می سازد؟ دلیلش کاملاً مشخص است. در شبی با پادشاه، خشایارشاه وقتی می خواهد عازم نبرد ترموپیل شود، همه ی مقدورات و مقدرات کشورش ایران را به یک زن جعلی از نظر تاریخی و تخیلی به نام استر می سپارد. عموی یهودی او به نام مردخای به مقام صدراعظمی می رسد و خشایارشاه ایران را به یهودیان هبه می کند و بعد به سمت یونان می رود. اینجا او یک انسان متشخص، مؤدب، عاقل و محق است.
کاملاً معلوم است پیامی که از طریق سینما برای مسئولان ایران ارسال می شود پیام مشخصی است. اگر با اسرائیل کنار بیایید، ایرانی که از شما می شناسیم و می دانیم، ایران فیلم شبی با پادشاه است. اگر همچنان با آن از سرستیز و دشمنی و عداوت بربیایید، ایران شما، ایران 300 است. پیام کاملاً مشخص است والا دلیل دیگری نمی تواند داشته باشد که در یک سال، دو فیلم کاملاً متفاوت در مورد شخصیت خشایارشاه در هالیوود ساخته شود و اتفاقاً شبی با پادشاه به مراتب گران تر و پرهزینه تر از فیلم اول بوده است. در یکی گارد جاویدان اجنه ای با صورتی اسکلتی نشان داده می شوند و دیگری پهلوانان خوش برورو و خوش صولتی که در رکاب خشایارشاه عازم نبرد یونان می شوند.
بعد از آن هم شاهدید موج سیاه نمایی در مورد ایران، کشورهای عربی و مسلمان ادامه پیدا می کند. گاهی آمریکایی ها در موضع مظلوم قرار می گیرند و شرقی ها، مسلمان ها و اعراب را به عنوان ظالم معرفی می کنند. گاهی وقت ها می خواهند بگویند ما آمریکایی ها چه ظلمی از شما تحمل می کنیم و دم بر نمی آوریم.
در فیلم معروف بابل، تمام اقوام، آفریقایی، عرب، مکزیکی، آمریکای لاتینی و ژاپنی، دست به دست هم داده اند تا گلوله ای به همسر این آمریکایی اصابت کند و او بمیرد. تفنگ را ژاپنی به یک مراکشی بخشیده، گلوله را ناخواسته کودک او شلیک کرده، همسر یک مرد آمریکایی تیر می خورد، توریست های اروپایی حاضر در اتوبوس هیچ کمکی نمی کنند، ملت عرب دیگری که آنجا هستند، هیچ کاری ازشان بر نمی آید. می خواهد بگوید ما آمریکایی ها چقدر بیچاره ایم که داریم از دست همه ی دنیا می کشیم. این یک بیماری است. یک پارانویاست. یک بدبینی جهانی است که هالیوود به همه ی دنیا دارد. به این دلیل است که مرد سفیدپوست آمریکایی را بر فراز منحنی توزیع استاندارد انسانیت ترسیم کرده؛ هر چه از او دور شده، از انسانیت فاصله گرفته است. آنها را کاریکاتور کرده و به این کاریکاتور خندیده. این نشان می دهد که واقعاً آمریکایی ها پارانوئیدند. این ما نیستیم که بد بینیم. این ما ایرانی ها نیستیم که دچار تئوری توهم توطئه ایم. این آمریکایی ها هستند که دنیا را در حال توطئه علیه خود می دانند و چون خود را تراز انسانیت تصور فرموده اند، فیلم هایی از جنس بابل می سازند.
ما در مقابل این سینما که آن را توصیف کردید چه کرده ایم؟
شاه حسینی: تصور من این است ما بیشتر واداده بوده ایم، کنش پذیر بوده ایمن، مدیریت نکرده ایم و در این بازی خودمان را کمی بدهکار تلقی کرده ایم. ما هیچ بدهی ای به آمریکایی ها نداریم. ما قطعاً از آنها طلبکاریم. هم در ساحت فرهنگ، هم اقتصاد و هم سیاست. متأسفانه گروهی از فیلمسازان ما که خود را بدهکار غرب دانستند، این بازی را از آنچه که هست، وخیم تر و خطرناک تر پیش بردند. این شرقی شرمنده، مسلمان شرمنده و ایرانی شرمنده در بعضی از فیلم ها ملموس است و قطعاً این مسئله توسط غربی ها مورد سوء استفاده قرار می گیرد. گاهی هنرمندان و فیلمسازان ما دقیقاً فیلم های تروپیکالیستی شبیه آمریکایی ها ساختند. به نظر من کانون های فیلمسازی مان سینمای ایران را شخصی دنبال کردند و ملی ندیدند. برای کسب جوایز فردی، افتخارات فردی و عبور از فرش قرمز جشنواره های خارجی مسئله را شخصی کردند و گاهی وقت ها حقوق یک ملت را در این تناسبات فردی پایمال کردند.منبع: تصویر شکسته ضمیمه ی همشهری ماه سینما 24