پیش از پرداختن به مبحث اصلی، اشارهای به سرگذشت بنیصدر قبل از ریاستجمهوری ضروری به نظر میرسد. ابوالحسن بنیصدر در سال 1312ه.ش. در یکی از روستاهای توابع همدان به دنیا آمد. پدرش آیتالله «نصرالله بنیصدر» از روحانیون با نفوذ همدان بود. تحصیلات عالیهی خود را در دانشگاه تهران و رشتههای حقوق و اقتصاد ادامه داد و قریب به 4سال در مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی فعالیت کرد. فعالیت سیاسی وی از اواخر دههی 1330ه.ش. آغاز شد. در پی این فعالیتها 2 بار به صورت موقت بازداشت شد.
بنیصدر نمایندهی دانشجویان دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران در «کنگرهی جبههی ملی ایران» در سال 1341ه.ش. در دانشگاه تهران بود و پس سرکوبی قیام 15 خرداد 1342ه.ش. عازم فرانسه شد. در فرانسه تحصیلات خود را در رشتهی اقتصاد ادامه داد و با اخذ درجهی دکترا، آن را به پایان رساند و به همراه «حسن حبیبی» با تألیف و انتشار چند نشریه و کتاب، به فعالیت سیاسی و علمی پرداخت. با سفر امام به پاریس وی با اینکه با اقامت امام در فرانسه مخالف بود و پیشنهاد کرده بود امام در سوریه اقامت گزیند، به هنگام ورود امام به پاریس در فرودگاه به استقبال وی رفت و پس از آن در زمرهی حلقهی اطرافیان امام در «نوفل لوشاتو» قرار گرفت.
در 12 بهمن با پرواز انقلاب به همراه امام به ایران آمد. پس از پیروزی انقلاب، سلسله سخنرانیهایی در باب اقتصاد اسلامی در دانشگاه صنعتی شریف انجام داد و مواضعی که در قبال گروههای چپ اتخاذ نمود، به ویژه مناظرهی وی با «بابک زهرایی»، به تدریج از وی چهرهای شناخته شده ساخت. در بهار 1358ه.ش. به عضویت شورای انقلاب درآمد و اندکی بعد در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی به عنوان نمایندهی مردم تهران، حضور یافت. پس از استعفای دولت موقت از سوی دولت شورای انقلاب به عنوان وزیر امور خارجه تعیین شد.[1] با این پیشینه، وی خود را کاندیدای اولین دورهی ریاست جمهوری ایران نمود.
به هر تقدیر، انتخابات ریاستجمهوری در 5 بهمن ماه 1358ه.ش. برگزار گردید و بنیصدر در میدانی که رقیبی جدّی در مقابل وی قرار نداشت، موفق شد با کسب رأی قاطع 10709330 از مجموع 14146622 رأی[2] اولین رئیسجمهور جمهوری اسلامی ایران لقب گیرد. تردیدی وجود ندارد که انتخاب بنیصدر به ریاستجمهوری، خواستهی قلبی حزب جمهوری اسلامی نبود.[3] اما به دلیل تأکید امام بر حفظ وحدت سیاسی و علاقهی سران حزب به این مهم، در نشستی طولانی که در آن اعضای برجستهی «جامعهی روحانیت مبارز تهران» و سران «حزب جمهوری اسلامی» حضور داشتند، ضمن تبریک ریاستجمهوری بنیصدر، حمایت خود را از وی اعلام کردند و راههای تحکیم وحدت را بررسی نمودند.[4]
پشتیبانی از رئیسجمهور منتخب مردم از سوی حزب جمهوری اسلامی به حمایت لسانی محدود نشد؛ بلکه اعضای شورای انقلاب که سران حزب در آن نفوذ قابل توجهی داشتند، در حالی که چند روز بیشتر از انتخاب بنیصدر به ریاستجمهوری نگذشته بود، وی را به ریاست شورای اسلام برگزیدند.[5] اقدامی که اگر قدری بیشتر مورد تأمل قرار گیرد معنا و مفهوم آن بیشتر هویدا میگردد. توضیح اینکه در این زمان شورای انقلاب توأمان در جایگاه قوهی مقننه و قوهی مجریه ایفای نقش میکرد و این انتخاب به معنای سپردن تمام قوهی اجرایی و تقنینی کشور به بنیصدر بود.
پس از انتخاب بنیصدر به ریاست شورای انقلاب، سران حزب جمهوری برای ایجاد هماهنگی در ادارهی امور کشور و نشان دادن حسن نیت فراوان نسبت به رئیسجمهور منتخب، به امام پیشنهاد کردند نیابت فرماندهی کل قوا را به رئیسجمهور واگذار کند و امام پیشنهاد یاد شده را پذیرفت و بنیصدر را به عنوان جانشنین خود در فرماندهی کل قوا منصوب کرد.
«هاشمی رفسنجانی» چگونگی این انتصاب را اینگونه بیان کرده است: «چندی پیش که به حضور امام رسیدیم، امام از من و حجتالاسلام خامنهای خواست که با معرفی یک یا سه نفر، تشکیل یک شورای سه یا پنج نفری بدهیم. بر این اساس در جلسهای با حضور عدهای از آقایان از جمله بهشتی، موسوی اردبیلی و باهنر، این مسئله به بحث و بررسی گذاشته شد و سرانجام تصمیم گرفتیم از آنجایی که کشور نیاز به تمرکز بیشتر دارد، به این خاطر نظر به حسن تفاهمی که بین ما و بنیصدر وجود دارد و از آنجا که بنیصدر از سوی مردم به عنوان رئیسجمهور انتخاب شده و مردم انتظاراتی از او دارند. بنابراین، مصلحت انقلاب در این است که این مقام به او تفویض شود. نتیجهی شور خود را با امام در میان گذاشتیم و امام نیز با این پیشنهاد موافقت نمود.»[6]
براساس این پیشنهاد، امام خمینی(ره) در 30 بهمن ماه 1358ه.ش. طی حکمی، بنیصدر را به فرماندهی کل نیروهای مسلح منصوب کردند.[7] جالب توجه اینکه ظاهراً امام پس از استماع صحبتهای یاد شده و طرح درخواست مذکور، ابتدا برای قبول این خواسته قدری تأمل مینمایند اما آیتالله بهشتی اصرار نموده و دیگران نیز به نوبهی خود اصرار وی را تأیید و تأکید میکنند و سرانجام امام میپذیرد که فرماندهی کل قوا را به بنیصدر تفویض نماید.[8] پس از انتصاب بنیصدر به فرماندهی کل قوا، آیتالله خامنهای، از اعضای برجستهی حزب جمهوری اسلامی، به عنوان سرپرست سپاه پاسداران و نمایندهی شورای انقلاب در وزارت دفاع، با انتشار اطلاعیهای رسماً این انتصاب را به بنیصدر تبریک میگوید.[9]
در جریان روابط حزب جمهوری اسلامی با بنیصدر پس از انتخاب وی به ریاست جمهوری، نقش آیتالله بهشتی به عنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی جالب توجه است. وی در حالی که بیش از هر فرد دیگری از اعضای حزب، از سوی بنیصدر و طرفدارانش مورد هجمه و انتقاد قرار میگرفت، بیشتر از دیگران برای رفع اختلافها و فراهم کردن فضای همکاری با رئیسجمهور تلاش میکرد. آیتالله بهشتی ضمن اینکه در راستای حفظ وحدت در مواردی که در بالا به آنها اشاره شد نقش فعالی ایفا نمود و همانگونه که ذکر گردید به طور مشخص در جریان انتصاب بنیصدر به جانشینی فرماندهی کل قوا، نقش مؤثری ایفا کرد، در صحنهی نظر (در سخنرانیها) و بیش از آن در میدان عمل، رویهی حمایت از بنیصدر را دنبال میکرد.
وی به شدت مخالف عدم انعکاس دید و بازدیدها و سخنرانیهای بنیصدر توسط صداوسیما بود و حتی زمانی که صدا و سیمای مرکز اصفهان در صدد برآمد با پخش فیلم سینمایی محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآله)، برای اولین بار، مانع حضور مردم در مراسم استقبال و سخنرانی بنیصدر در میدان چهارباغ اصفهان شود، آیتالله بهشتی به شدت به این اقدام اعتراض و این عمل آنها را تقبیح نمود.[10]
در این میان مسئلهای که به مثابه بهانهای در دست بنیصدر و اطرافیانش برای حمله به حزب و پررنگ ساختن اتهام تلاش حزب برای تخریب و تضعیف رئیسجمهور قرار گرفت، انتشار مطالبی معروف به «نوار آیت» بود. این نوار در واقع محتوای گفتوگوی «حسن آیت»، از اعضای حزب جمهوری اسلامی، با چند تن از دانشجویان بود که روزنامهی انقلاب اسلامی، ارگان بنیصدر، آن را در شمارههای مورخ 28 و 29 خرداد 1359ه.ش. به چاپ رساند.[11]
مسئولین حزب جمهوری اسلامی به سرعت موضع خود را در خصوص نوار یاد شده و سخنان مطرح شده در آن، روشن ساختند. آیتالله بهشتی به عنوان دبیر کل حزب، محتویات این نوار را با مواضع حزب جمهوری اسلامی مرتبط ندانست و ضمن تأکید بر اینکه این اظهارات، نظرات شخصی است؛ گفت: «خود آیت باید پاسخگوی نظراتش باشد.»[12] هاشمی رفسنجانی نیز در اینباره اظهار داشت: «به نظر من انتشار این مطالب در روزنامه، درست نیست، جزاینکه ضدانقلاب را خوشحال کند نتیجهای ندارد، زیرا اینگونه اقدامات به نفع هیچ کس تمام نمیشود و اگر هم مسائلی بود باید در مذاکره حل میشد.»[13]
به هر حال بنیصدر که حزب جمهوری اسلامی را نه رقیب و مخالف بلکه دشمن خویش میپنداشت، برای مقابله با آن، تقرب و نزدیکی به احزاب و دستههای سیاسی مخالف این حزب را مورد توجه قرار داد. وی برای انجام این مقصود به سمت تشکلهای سیاسی نظیر نهضت آزادی و به ویژه سازمان مجاهدین خلق گرایش یافت. این گرایش تنها به این دلیل انجام میگرفت که مشی تشکلهای یاد شده مخالف حزب جمهوری اسلامی بود وگرنه تا قبل از آن، بنیصدر نه تنها هیچ ارتباطی با آنها نداشت بلکه به کرات مخالفت خود با تشکیل حزب و ادامهی فعالیت سیاسی از طریق تحزب را رد میکرد.[14]
بلکه به طور مشخص با تشکلهایی که هماکنون طرح دوستی ریخته بود، در گذشتهای نه چندان دور عناد و دشمنی میورزید. روشنترین نمونهی آنرا میتوان به مخالفتهای متعدد و حملات تند وی برضد رئیس دولت موقت یعنی مهندس «بازرگان» که رهبر نهضت آزادی محسوب میشد، دانست.
به هر تقدیر، وی با گرایش به دستهها و تشکلهای سیاسی مخالف حزب جمهوری اسلامی و تشکیل «دفتر هماهنگی ریاست جمهوری» که به مثابه یک حزب تمام عیار در مقابل حزب جمهوری اسلامی و طرفداران این حزب عمل میکرد، نشان داد که نه تنها سر سازش ندارد بلکه در صدد است اعضای ذی نفوذ حزب در ارکان سیاسی کشور را قلع و قمع نماید. به همین منظور، بنیصدر و هوادارانش به حزب جمهوری اسلامی لقب «حزب چماق به دستان» و «حزب انحصار» دادند و دبیر کل این حزب، یعنی آیتالله بهشتی را که مغز متفکر انقلاب محسوب و به تعبیر امام «به تنهایی یک ملت» بود، «راسپوتین انقلاب ایران» نامیدند.[15]
مدارا و مماشات سران حزب جمهوری اسلامی با رئیسجمهور برای نیل به وحدت سیاسی در کشور و جلوگیری از بحرانهای داخلی و بینالمللی روز به روز بنیصدر را جریتر ساخت به گونهای که در مراسمها و به مناسبتهای مختلف حملات تندی برضد اشخاص شناخته شدهی حزب و شخصیتهایی که هر کدام وزنهای در هرم سیاسی کشور و نظام جمهوری اسلامی محسوب میشدند، انجام میداد.
مراسمی که به مناسبت سالگرد شهدای 17 شهریور، در میدان شهدای تهران، برگزار شده بود از جمله مواردی بود که بنیصدر از آن برای حمله به سران حزب جمهوری اسلامی استفاده کرد. وی در این مراسم، سخنرانی بسیار تند و بیپردهای پیرامون مسائل جاری مملکت، وضع کابینه، رقابتهای سیاسی موجود و بالاخره اهداف و امیال سیاسی خود ایراد کرد. شدت سخنان وی در این مراسم به حدی بود که تمامی ناظران سیاسی را متحیر و شگفتزده ساخت.
در جریان مراسم یاد شده، بنیصدر پس از بیان مقدماتی، هدف و غرض اصلی خود از سخنرانی را آشکار کرد. وی از اقلیتی سخن گفت که قصد تسخیر همهی امکانات سیاسی و نظامی کشور را دارند و اولین هدف آنها رویارویی با رئیسجمهور و از میان بردن قدرت اوست. او گفت که آنان مترسک میتراشند و القای شبهه میکنند و «دائم این گروه و آن گروه را پیش میکشند تا مردم بترسند.»[16] اما وی پا را از این هم فراتر گذاشت و آشکارا اعلام کرد: «یک نظریهای وجود دارد که باید یک اقلیت منسجم در خطی، حاکمیت کامل برقرار کند. این اقلیت برای استقرار حاکمیت خویش کوشیده است و میکوشد رهبری نهادهای انقلابی را به دست بگیرد.
کوشیده است و میکوشد رادیو و تلویزیون و روزنامهها را به دست بگیرد و نگذارد هیچ نشریهای که مخالف باشد امکان حیات داشته باشد. میخواهد سپاه انقلاب، کمیتههای انقلاب، انجمنهای اسلامی و هر گروه و حزب اسلامی را در قبضه بیاورد، از طریق حاکمیت برنامهای را به اجرا بگذارد. این اقلیت میخواهد حکومت را قبضه کند و مخالفان حکومت را از راه همان روشهایی که گفتم، منکوب کند و از سر راه بردارد و در نتیجه بدون مزاحم و مانعی برنامه[های] خود را به اجرا بگذارد.»[17]
پس از این حملات بیپردهی بنیصدر، اعضای حزب جمهوری اسلامی که تا آن زمان به توصیهی امام از مقابله به مثل اجتناب مینمودند و برای حفظ وحدت، صبر و تحمل پیشه کرده بودند، از سوی امام مأذون به ارائهی پاسخ شدند. هاشمی رفسنجانی در اینباره میگوید: «... سخنرانی بنیصدر در 17 شهریور را ما که در منزل شهید بهشتی جمع بودیم از رادیو شنیدیم و همانجا به پیشنهاد جمع، من تلفنی از حاج احمدآقا خواستم که از امام دربارهی جواب گفتن ما به آن اظهارات نظر بدهند و جواب رسید که امام فرمودهاند با توجه به تخلف بنیصدر از دستور حفظ حرمت دیگران، در جواب گفتن آزادیم.»[18]
پس از این واقعه، سران حزب جمهوری اقدام به موضعگیری نمودند و هر یک به شکلی، برخی از حملات بنیصدر و اتهامهای وارده را پاسخ گفتند. آیتالله بهشتی در یک برنامهی تلویزیونی در نقد سخنان بنیصدر در خصوص آرای مردم گفت: «... مردم در مورد دو نهاد یا شخصیت رأی میدهند، یکی در انتخابات رئیسجمهور و یکی در انتخاب نمایندگان مجلس شورای اسلامی. بنابراین باید گفت که مردم به برنامههای ایشان رأی ندادهاند. مردم رأی دادهاند و رئیسجمهور انتخاب کردهاند.
چگونگی ادارهی کشور را قانون مشخص کرده است نه اینکه هر چه رئیسجمهور گفت باید اجرا شود.» بهشتی این سخنان را در حالی به زبان میآورد که تا آن زمان جز در مقابل گروهکها هیچگاه چنین موضع انتقادی پیش نگرفته بود. وی در آغاز همین سخنان دربارهی اشارهی بنیصدر به حاکمیت گروه اقلیت، صریحاً گفت: «اگر منظورشان حزب جمهوری اسلامی بود ... مواضع حزب در قبال رئیسجمهور، دولت و مجلس و انقلاب روشن است ...»[19]
هاشمی رفسنجانی نیز در گفتوگویی رادیو- تلویزیونی، با لحنی شدیدتر از آیتالله بهشتی به نقد سخنان بنیصدر پرداخت و اظهار داشت: «سخنرانی آقای بنیصدر هیچ قابل توجیه در این مقطع زمانی ما نیست و از نظر شخص من ایشان از مقام یک رئیسجمهور که مورد قبول همهی مردم باید باشد و به قول قانون اساسی دومین شخصیت کشور باید باشد، ایشان تنزل کردند... در ایشان نقاط ضعف خیلی بود و من دلم نمیخواست چنین باشد ...» وی همچنین حملهی کنایه گونهی بنیصدر به حزب جمهوری اسلامی را اینگونه پاسخ داد که: «من دلم میخواست که ایشان آنقدر صداقت به خرج میدادند که صریح نام آن اقلیت را میبردند، آیا این اقلیت حزب جمهوری اسلامی است آیا ...؟ این در شأن رئیسجمهور نبود.»[20]
آیتالله خامنهای اما بردباری بیشتر به خرج داده و در واکنش به اظهارنظرهای بنیصدر، تنها به این جمله که «توضیح تفصیلی نسبت به اظهارات رئیسجمهور را در شرایط کنونی به مصلحت انقلاب نمیدانم و البته اگر روزی این کار به صلاح مملکت باشد از گفتن حقایق دریغ نخواهم داشت.»[21] اکتفا کردند.
از این پس، روابط بین حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر رو به وخامت نهاد. هر چند در پی سفارشهای امام که خواستار تشکیل «شورای حسن نیت» و عقد «میثاق وحدت» شده بودند، بار دیگر سران حزب تلاش کردند راهحلهای مسالمتآمیز اختلافها را آزمایش نمایند و در این راه، آیتالله بهشتی به عنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی تا زمان عزل بنیصدر سخنی که منجر به تشدید اختلافها شود، بر زبان نیاورد. [22] اما بنیصدر هیچ تعهدی را رعایت نکرد و هیچ میثاقی را محترم نشمرد و کار را به جایی رساند که غائلهی 14 اسفند را برپا کرد و در نهایت نیز مصالح نظام، امام را مجبور به عزل وی از فرماندهی کل قوا و در نهایت نیز برکناری از ریاست جمهوری نمود.(*)
پی نوشت ها :
[1]. ابوالحسن بنیصدر، خاطرات ابوالحسن بنیصدر، به کوشش حمید احمدی، انتشارات انقلاب اسلامی، 1380، صفحات متعدد
[2]. روزنامهی انقلاب اسلامی، 8/11/1358
[3]. اکبر هاشمی رفسنجانی، انقلاب و پیروزی، کارنامه و خاطرات سالهای 1357 و 1358، به اهتمام عباس بشیری، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ سوم، 1388، ص 435
[4]. روزنامهی کیهان، 13/11/1358
[5]. هاشمی رفسنجانی، همان، ص 432
[6]. روزنامهی کیهان 2/12/1358
[7]. صحیفهی امام، ج 12، ص 157
[8]. بررسی مبانی فکری آیتالله شهید دکتر بهشتی، تهران، بقعه، 1377، ص 13
[9]. روزنامهی جمهوری اسلامی، 4/12/1358
[10]. امامعلی شعبانی، تاریخ شفاهی زندگانی و مبارزات آیتالله شهید دکتر بهشتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 271
[11]. روزنامهی انقلاب اسلامی، 28 و 29/3/1359
[12]. روزنامهی کیهان، 29/3/1359
[13]. همان
[14]. شعبانی، همان، ص 271
[15]. پیشین. ص 272
[16]. روزنامهی کیهان،18/6/1359
[17]. پیشین
[18]. مسعود رضوی، هاشمی و انقلاب، تاریخ سیاسی ایران از انقلاب تا جنگ، انتشارات همشهری، 1376، تهران، ص 371
[19]. روزنامهی کیهان، 19/6/1359
[20]. پیشین
[21]. روزنامهی کیهان، 20/6/1359
[22]. شعبانی، همان، ص 276