این، تعبیری است که سازمان مجاهدین خلق در کتابی که توسط انتشارات خودش منتشر کرده، راجع به سخنرانی 5 اسفند 1357 رجوی به کار برده است. 5 اسفند 1357 یعنی تنها 13 روز پس از پیروزی انقلاب، مسعود رجوی در دانشگاه تهران حاضر شد تا طی یک سخنرانی، برای مردم ایران روشن کند سازمان مجاهدین خلق راجع به انقلابِ تازه به پیروزی رسیده، چه موضعی دارد.
سخنرانیای که نشان داد، سازمان چندان از اوضاع راضی نیست و برای کسانی که روشنبینی و آیندهنگری داشتند آشکار کرد این موضعگیریها و این برخوردها با انقلاب، نشانهی نوعی تفکر و تحلیل است که در نهایت با انقلاب درگیر خواهد شد و با این بحثها سنگ بنای درگیریهای آینده گذاشته شده است و صد البته این موضعگیری و مخالفخوانی زودهنگام سازمان، برای مردم هم قابل هضم نبود؛ همچنان که «مهدی ابریشمچی» (دست راست رجوی در سالهای بعد) میگوید: «سخنرانی 5 اسفند 57[2] برادرمان مسعود، سنگ بنای رابطهی مجاهدین، یا بهتر است بگویم جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران، با خمینی بود.
نکتهی خیلی مهم این بود که این موضعگیری واقعاً مخالف انتظار اکثریت مردم بود، به این دلیل که این موضعگیری درست در روزهایی انجام گرفت که خمینی در اوج محبوبیت بی بدیل روزهای اول حاکمیت خود بود. رژیم شاه ساقط شده بود و مردم تصویر خمینی را در ماه میدیدند. در آن شرایط، مسعود از نقاط تضاد و افتراق ما با خمینی صحبت کرد.»[3]
خطی که سازمان از فردای پیروزی انقلاب در پیش گرفت، مبتنی بود بر این نکته که درگیری سازمان با حاکمیت موجود در آینده قطعی است ولی لازم است تا فراهم شدن زمینههای پیروزی در آن درگیری محتوم (چیزهایی از قبیل ریختن مشروعیت نظام و کسب بیشتر عضو و ذخیرهی بیشتر سلاح) این درگیری به تأخیر بیفتد و سازمان هر وقت که به این نتیجه رسید که توان سرنگونی نظام را دارد، آن موقع وارد عمل شود. به ادعای «موسی خیابانی» (نفر دوم سازمان در آن وقت): «تضادی بود که از همان ابتدا یعنی از فردای پیروزی انقلاب در جامعهی ما وجود داشت.
در یک طرف این تضاد عمدتاً ارتجاع قرار گرفته بود که در موضع حاکمیت قرار داشت و جنبهی دیگر آن نیز به طور عمده سازمان ما بود. این تضاد بین دو ماهیت متقابل بود؛ بین ارتجاع، ... و انقلاب و پیشرفت به نمایندگی سازمان. تضادی بین گذشته و آینده و بین کهنه و نو. این تضاد، البته ماهیتاً متعارض و آشتی ناپذیر هم بود؛ یعنی بالاخره به تعارض و برخورد میکشید. معهذا تا آنجا که به ما مربوط میشد، ضمن 2 سال و 4 ماه، ما به سهم خود کوشیدیم از بروز زودرس این تعارض جلوگیری کنیم. یعنی از برخورد قهرآمیز با رژیم اجتناب کنیم.»[4]
بر همین اساس بود که سازمان تلاش کرد در عین همراه نشان دادن خود با امام و انقلاب در برخی موضعگیریها و مواضع اعلامی، زیرساختهای سیاسی، نظامی و اجتماعی لازم برای قیام برضد نظام اسلامی را هم فراهم کند (به همین جهت بود که به این گروه ظاهراً طرفدار نظام و باطناً دشمن آن، از طرف خود مرد لقب «منافقین» داده شد.)
موسی خیابانی، خود این خط نفاق آلود سازمان را طی 5/2 سال فاز به اصطلاح سیاسی، چنین شرح میدهد: «اما خط ما در آن 5/2 سال چه بود؟ با توجه به مجموعه شناختهایی که ما از ماهیت و بافت رژیم داشتیم و بر اساس ماهیت و هویت ویژهی خودمان و موقعیت سازمان در فردای انقلاب، خط ما این بود که تا آنجا که ممکن و مقدور است، ضمن یک حرکت و مبارزهی مسالمتآمیز، سازمان، اهداف، آرمانها و برنامههای خود را به میان تودههای مردم ببریم و پایگاه اجتماعیمان را در بین تودههای مردم گسترش بدهیم.
آگاهی سیاسی مردم را ارتقا داده و با گسترش و تحکیم موقعیت سازمان، اساسیترین کمبودی را که انقلاب داشت، یعنی فقدان یک سازمان انقلابی سراسری تودهای را بر طرف نماییم و دستاوردهای انقلاب را حفظ و از انحراف مسیر آن جلوگیری کنیم. ما میبایست این خط را با استفاده از فرصتهای پیش آمدهی پس از سقوط شاه، یعنی با استفاده -حتی- از آخرین ذرههای به اصطلاح دموکراسی نیم بند و لرزان موجود در جامعه، پیش میبردیم و بسیار روشن است که این خط، با توجه به تضادی که بین ما و ارتجاع وجود داشت، خود به خود مستلزم افشای ارتجاع و ماهیت عقب مانده آن و ناتوانیاش در حل مسائل جامعه نیز بوده و در ادامهی آن، میبایست تعارض و برخورد قهرآمیز را نیز پیشبینی کرد و برای آن آماده شد. خب، این خط ما بود.»[5]
طبق این خط لازم بود بازی کجدار و مریز با نظام پی گرفته شود و در عین تلاش برای همراه نشان دادن خود با امام و انقلاب، در لایههای زیرین، مشروعیتزدایی از نظام و سنگ انداختن در مسیر آن و مشوه کردن چهرهی آن و منحرف و غیر قابل اصلاح نشان دادن آن به طرق مختلف پی گرفته شود. بدین ترتیب هم مردم و هم اعضا قانع میشدند که این نظام غیر قابل اصلاح است و راهی جز سرنگونی مسلحانهی آن وجود ندارد و اولین قدم در این راه (که برای آگاهان، مسیر جدایی سازمان از انقلاب را نمایان میکرد) موضعگیری مسعود رجوی در 5 اسفند 57 بود که البته برای مردم دلداده به امام و انقلاب هم (که هنوز دادههای کافی برای تحلیل این خط پیچیدهی نفاق را نداشتند) بسیار تعجبآور بود.
به تعبیر موسی خیابانی: «نخستین موضعگیری سیاسی ما، در 5 اسفند 57 [6]، توسط برادرمان مسعود، ضمن یک سخنرانی در دانشگاه تهران، به عمل آمد. با توجه به شناختی که ما از حکومت جدید و بافت و ترکیب آن داشتیم، این سخنرانی در واقع به معنای تعیین و ترسیم بعضی حدومرزها بود که از ماهیت و هویت ویژهی سازمان ناشی میشد و مسئولیتهای تاریخی ما در قبال خلق و انقلاب، تعیین چنین حدومرزهایی را ایجاب مینمود و به طوری که میدانید، این موضعگیری موقتاً برای سازمان دافعهای هم در برداشت. ولی در آن مقطع، این تعیین موضع، برای جلوگیری از مشتبه شدن امور و قاطی شدن حدومرزها، کاملاً ضروری بود.»[7]
اما رجوی در آن سخنرانی چه گفت که این تفاسیر را در پی داشت؟ در ادامه، مروری خواهیم داشت بر مواضع رجوی در اولین سخنرانیاش پس از انقلاب.
سازمان مجاهدین خلق اعلام کرده بود به مناسبت تشییع پیکر مجاهد «شهید» محمدرضا طلوع شریفی، مراسمی در 5 اسفند 57 در دانشگاه تهران برپاست. نفس اعلام این شخص متوفا به عنوان «شهید»، سؤال برانگیز بود؛ آیا منظور آنها این بود که جمهوری اسلامی او را کشته و شخصِ کشته شده توسط جمهوری اسلامی هم شهید محسوب میشود؟ این سؤالی بود که در آن زمان جواب صریحی از طرف سازمان بدان داده نمیشد و بدون تعیین قاتل، مقتول، شهید خوانده میشد.
بگذریم که در این مورد، اصل کشته شدن این فرد هم زیر سؤال بود. «سعید شاهسوندی»، یکی از یاران سابق رجوی و از مسئولان سازمان پس از انقلاب در همین باره گفته است: «مسعود رجوی به مناسبت حادثهی کشته شدن یکی از اعضای مجاهدین به نام محمدرضا طلوع شریفی [که] در همان روزها طی یک حادثهی رانندگی کشته میشود و خب سازمان این را به عنوان شهید اعلام میکند. این بهانهای میشود[و رجوی در] مراسم طلوع شریفی، سخنرانی میکند.»[8]
در هر حال، مراسم سخنرانی رجوی در حالی که تابوت آمادهی تشییع این شخص هم در همانجا بود، شروع شد و طبیعی بود رجوی در آغاز سخنش به همین موضوع بپردازد: «در دو سه هفته اخیر، این ششمین شهیدی است که ما به این صورت از کف میدهیم یعنی به صورت سوانحی که عمق آن برای ما قابل تأمل است.»[9]
پس از آن رجوی به سراغ مطالب اصلی خود رفت. اما لازم بود پیش از شروع این سخنرانی جنجالی و حیرت آفرین اعلام کند که آنچه در این صحبتها گفته خواهد شد، نه «سقف» درخواستها بلکه تنها «حداقل»های مورد درخواست است!: «هدفهای دراز مدت، حرکت به جانب نظام بیطبقهی توحیدی، نظامی عاری از هرگونه استثمار و بهرهکشی برای ما روشن است اما امروز چه میگوییم؟ امروز چه برنامهی مرحلهای داریم؟ و به عبارت دیگر برنامهی حداقل ما چه خواهد بود؟»[10]
رجوی در این سخنرانی، چند موضوع محوری را مورد توجه قرارداد و حتی سرنوشت انقلاب را بدانها گره خورده شمرد که دوتای آنها حائز اهمیت بیشتر بود.
موضوع اول، «انحلال ارتش» بود: «انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود مگر اینکه: 1- نظام ارتش مزدور و پس ماندههای شاه اساساً و بنیاداً منحل و به طور انقلابی تجدید سازمان شود. ... این مبرمترین مسئلهی کنونی ماست. انحلال و تجدید سازمان انقلابی ارتش. ... چه نقشههایی امپریالیستها و عمالشان برای ما کشیدهاند. ... نقشههایی برای حفظ همین ارتش و تجدید سازمانش. همین ارتش یعنی پس ماندهی شاه. به عبارت دیگر حفظ ارتش شاه ولی بدون شاه. مسئله این نیست که ما با فرد به خصوصی در ارتش دشمنی داشته باشیم، مسئله اساس و نظام و سیستم ارتش است. فردها را این سیستم خراب میکند و با خودش میبرد. همین که این نظام تَرَک برداشت، دیدیم که برادران قهرمان ارتشی ما چه کردند.»[11]
در حالی که کشور ملتهب بود و تعداد بیشماری اسلحه در دست مردم قرار داشت، در حالی که انقلاب شعار «نه شرقی نه غربی» داده بود و از همین رو احتمال هرگونه شیطنت از طرف این دو ابرقدرت علیه انقلاب میرفت، در حالی که صدام در همسایگی ما از مدتها پیش نسبت به آب و خاک ما چشم طمع داشت و یکی از عوامل بازدارندهاش همان ارتش بود و ... و در یک کلام وقتی انقلاب را چندین و چند خطر بزرگ تهدید میکرد و انقلاب هم هیچ نیروی مسلح دفاعیای نداشت، انحلال ارتش عملی کاملاً غیر عقلانی و حتی میشود گفت خیانت بار بود و درخواست آن نیز موجب حیرت. حتی اگر قرار بود ارتش به اصطلاح خلقی و مردمی هم تشکیل شود، ساختار آن چه بود؟ چه مدت طول میکشید به رشد معقولش برسد، سازماندهی و اصول مقرراتش طبق چه الگویی میبود و ...؟
اما به ظاهر ملاک رجوی برای این درخواست، یکی از همان برداشتهای ناب التقاطی(!) بود که در منابع سازمان زیاد یافت میشد و انحرافهای زیادی را هم تولید کرده و میکرد: «اگر صحبت از انقلاب است یعنی دگرگون کردن. یعنی حکومت کننده کنار برود و حکومت شونده بیاید روی کار. یعنی طبقهی حاکم داغان شود. انقلاب یعنی زیرورو شدن. چیزی که علی(علیهالسلام) به بهترین صورت آن را در اعلامیهی شمارهی یک خود وقتی به قدرت رسید، بیانش کرده است: سوگند به خدایی که محمد را به حق برانگیخت. بایستی در هم آمیخته شوید. دگرگون شوید، غربال شوید تا کفگیر نظام فعلی به ته دیگش بخورد و برگردد. بالاییها پایین بروند و پایینیها بالا بیایند.
این یعنی انقلاب. انقلابی که به اعتقاد ما در قدم اول با انحلال و تجدید سازمان ارتش باید شروع شود. والا صحبت از انقلاب نکنید. به خصوص صحبت از انقلاب اسلامی نکنید. خود انقلاب به اندازهی کافی مسئولیت دارد چه برسد به انقلاب طراز اسلامی. این آن چیزی است که علیوار، حتی یک دقیقه نباید برایش صبر کرد و کوتاه آمد. هیچ عذر و بهانهای هم پذیرفته نیست.»[12]
اما از همه تعجبانگیزتر آنجا بود که رجوی، حقایق آشکار موجود را هم برای توجیه نظرش زیر پا گذاشت و اعلام کرد «تجزیهطلبی» در کردستان وجود ندارد و این بهانهای است که «امپریالیستها» دست و پا کردهاند تا ارتش ضدخلقی را حفظ کنند!: «دیدید که در همین مطبوعات روز پنجشنبه چه مترسکها و چه عذر و بهانههایی درست میشود برای حفظ وضع موجود؟ برای حفظ ارتش موجود؟...
بهانهی دوم: "به بهانهی تجزیهطلبی، حالا یا در کردستان یا در بلوچستان یا در هر جای دیگر، ارتش باید حفظ شود." کدام تجزیهطلبی آقا؟ کجا؟ مگر مردم از وضع کردستان بیخبرند؟ کی مردم کرد با سایر هموطنانمان پیوند ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی نداشتهاند؟ کی خواستهای مردم کردستان اساساً چیزی غیر از خواستهای سایر استانها بوده است؟ مواضع ضدامپریالیستی کردستان با آذربایجان یا تهران فرقی ندارد. همهاش یکی است. این مردم ستم مضاعف تحمل کردهاند به جرم زبانشان به جرم ملیتشان به جرم هر چیز.
آیا ما میخواهیم این ستم را ادامه دهیم؟ مسلماً نه ... به همان مقدار دعوی تجزیهطلبی زیانبار است برای کل جنبش ایران امروز و به همان اندازه و بلکه خیلی بیشتر، تحت لوای تجزیهطلبی، حفظ ارتش مزدور زیانبار است. به مردم در زنجیرمان در کردستان و در تمام میهنمان درود میفرستم. از تمام خواستها و حقوق دموکراتیک و ضدامپریالیستی آنها اکیداً حمایت میکنیم. تا آنجا که من اطلاع دارم و میشود تحقیق هم کرد، عمده حرف در کردستان همان چیزی است که در تهران هست ولاغیر.»[13]
البته در این بین، رجوی ماهرانه و برای آنکه در همان گام اول، خود را کاملاً رو در روی نظام قرار ندهد، خطاب را رو به مهندس بازرگان قرار داد، اگرچه خواستهایی را از او مطرح کرد که در حیطهی اختیارات امام خمینی بود و میشد این چنین ترجمه کرد که این شاخ و شانه کشیدنها، به در گفتن برای شنید دیوار است: «آقای مهندس بازرگان شما امروز از همهی امکانات برای ایفای یک نقش تاریخی برخوردار هستید. ...
مبادا در این مسئولیت کوتاهی کنید و الا صاف و پوست کنده باید گفت اگر مسئلهی ارتش امروز حل نشود، فردا شما به عنوان رییس دولت مسئول تمام کشتارهایی هستید که از این پس لاجرم اتفاق خواهد افتاد. آیا ما در اسلام ارتش مزدور داریم؟ هرگز. ... مردم را از بسیج درنیاورید اگر ترکیب ارتش، سازمانش، نظام فرماندهیاش دست نخورده باقی بماند دیگر چگونه میتوان دم از استمرار انقلاب زد؟ آن هم به نام اسلام. قبلاً گفتم، خود انقلاب به اندازهی کافی مسئولیت دارد وقتی که به صفت اسلامی متصفش میکنید یعنی مسئولیتهایش مضاعف است. بارها هم مضاعف است.»[14]
اما بخش بعدی صحبت رجوی (که در عمق، با بحث اول بیارتباط نبود» جالبتر به نظر میرسید: «انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود مگر اینکه: ... 2- هیچگونه تضییق نظامی و سیاسی برای انقلابیون اصیل و جان برکف که از قدیم میجنگیدهاند به وجود نیاید.»[15]
طبق ایدئولوژی مدون سازمان (که در اینجا مجال شرح و بسط آن نیست) هر انقلابی، نیاز به سازمان منظم ایدئولوژیک داشت که نقش «پیشتاز» (اصطلاحاً آوانگارد) را بازی کند و در تحولات انقلابی، رهبر و راهگشای خلق باشد. سازمان مجاهدین خلق قائل بود که از نظر سازمانی و ایدئولوژیک، همان سازمان پیشتاز محسوب میشود و از نظر عملی هم، این سازمان بوده که «راه جهاد را گشوده» است و از این رو اعضای سازمان، «السابقون السابقون» انقلاب محسوب میشوند.از طرف دیگر، با برنامههایی که سازمان برای در دست گرفتن قدرت در سر داشت، شروع کرده بود به انبار کردن گستردهی سلاحهایی که در روزهای دههی فجر به دست مردم و اعضایش افتاده بود.
از همین رو بود که آشکارا اعلام میکرد کسی حق ندارد از باز پسگیری این سلاحهای ما حرفی بزند: «ملاحظه کردید در مطبوعات روز پنجشنبه که هر بهانهای برای حفظ ارتش شاه ولی بدون شاه فراهم شد. چه توطئههایی خواندید که آن سرهنگ معلوم الحال با حمایت اربابان امپریالیستش برای سرکوب و برای خلع سلاح ما دارد زیر عنوان اسلام. زیر عنوان ملیت. ... در جراید دیدیم روز پنجشنبه که مشخصاً بوی ایجاد انواع تضییقات برای نیروهای اصیل انقلابی جان بر کف که از قدیم هم میجنگیدهاند و امروز وارد صحنه نشدهاند و برای میوه چینی انقلاب هم نیامدهاند چه بسا فراهم باشد.»[16]
در اینجا رجوی تلویحاً با اشاره به پیشتاز بودن خود و سازمانش، ناراحتیاش را از این که اشخاص دیگری در منصب رهبری قرار گرفتهاند، اعلام کرد: «منظورم انقلابیون پیشتاز است. به قول قرآن السابقون السابقون. ولیکن الآن آنها اولئک المقرّبون نیستند. بلکه مبعَّدون هستند. یعنی به رهبری نزدیک نیستند بلکه دور هستند.»[17]
ادامهی سخنرانی رجوی اختصاص داشت به بحث پیرامون زمزمههای تشکیل نیروی نظامی انقلاب (سپاه و کمیته) و صریحاً هشدار داد نباید چنین سازمانهایی تشکیل شود و «به شکار انقلابیون» بپردازد و از آن مهمتر، برای انقلاب، خط و نشان کشید که فرضاً هم کسی بخواهد ما را خلع سلاح کند، نخواهد توانست و زورش به ما نخواهد رسید!
«بنابراین ما هوادار ایجاد یک گارد مردمی هستیم اما مبادا تجاربی که در یکی از کشورهای عرب همسایهمان داریم در اینجا تکرار شود: مسئلهی گارد ملی، حرس القومی[18]و بعد شکار انقلابیون و خلع سلاح آنها[19] البته بیتردید روشن است که آنهایی که در سیاهترین سالهای اختناق میجنگیدند، هیچ وقت از آرمانشان دست نخواهند کشید. ... بگذارید خاطرهای را برایتان نقل کنم.
سال 1970م.، سال 1349 بود. در سپتامبر سیاه من در اَمّان بودم. وقتی رؤسا و فرماندهان عرب طرح امپریالیستی راجرز را امضا کردند. در اَمّان اجتماعی بود که برادرم ابوعمار[یاسر عرفات] در آنجا صحبت میکرد. فقط یک کلام گفت. مثالی آورد از جنگهای استبداد و ارتجاع آن روز ایران در زمان حمله به آتن و آنجاها[20] و گفت: وقتی که همهی مسئولین رسمی آن تصمیم[21]را پذیرا شدند و پای قرارداد را امضا گذاشتند، در باز شد و فرماندهی چریکها ظاهر شد و فریاد زد:
شما هر کاری میتوانید بکنید الّا یک کار. میتوانید ارتش را تسلیم کنید، میتوانید خودتان تسلیم شوید، قراردادها را امضا کنید، استبداد یا استعمار آن روز را پذیرا شوید جز یک کار و آن اینکه هرگز نمیتوانید مانع کسانی شوید که آمدهاند جانشان را برای آرمانشان فدا کنند. آیا جلوی این را هم قدرتی هست که بگیرد؟ کدام قدرت؟ قدرتی هست که مانع جهاد یک مجاهد شود؟ هرگز.»[22]
چنین بود که رجوی، کمتر از دو هفته پس از انقلاب، جدایی خود از خط اصیل انقلاب را اعلام کرد و با درخواست انحلال ارتش و انکار وجود تجزیهطلبی، نسبت به خلع سلاح گروهش هم هشدار داد و حتی مدعی شد اگر کسی بخواهد هم نمیتواند این کار را بکند! و همهی اینها تازه درخواستهای «حداقلی» گروهی بود که میپنداشت باید مقرب به قدرت باشد و الان مبعّد است و با این همه، شاخ و شانه میکشید که اگر این درخواستهای عجیب و غریب من اجابت نشود، «انقلاب، ناقص، ناتمام و رو به افول خواهد بود!»(*)
پی نوشت ها :
[1]. 30 خرداد به روایت شاهدان، مروری بر رویدادها- بهمن 57 تا خرداد 60؛ نسخهی اینترنتی موجود بر روی سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق؛ ص 18
[2]. البته در متن، ابریشمچی سهواً تاریخ این سخنرانی را 4 اسفند ذکر کرده که صحیحش 5 اسفند است.
[3]. 30 خرداد به روایت شاهدان، مروری بر رویدادها- بهمن 57 تا خرداد 60؛ نسخهی اینترنتی موجود بر روی سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق؛ صص 18 و 19
[4]. هفته نامهی مجاهد (ارگان رسمی سازمان مجاهدین خلق)، شمارهی 129، مورخ 11 آذر 1361، ص 6
[5]. همان، صص 5 و 6
[6]. خیابانی در این متن، سهواً تاریخ سخنرانی رجوی را سوم اسفند ذکر کرده که صحیح آن، پنجم اسفند است.
[7]. هفته نامهی مجاهد، شمارهی 129، مورخ 11 آذر 1361، صص 6 و 23
[8]. قسمت 46 مصاحبهیرادیو صدای ایران با سعید شاهسوندی، به نقل از سایت ایران دیدبان به آدرس:
http://irandidban.com/fa/ViewPoint
[9]. روزنامهی کیهان، مورخ 6 اسفند 1357، ص3
[10]. همان
[11]. همان
[12]. همان
[13]. همان
[14]. همان
[15]. همان
[16]. همان
[17]. همان. شایان ذکر است که جملهی آخر، در متنی که روزنامهی کیهان از سخنرانی رجوی منتشر نمود، نیست ولی در متن منتشره در روزنامهی اطلاعات، مورخ 6 اسفند 57، صفحهی 7 هست.
[18]. اشاره به گارد حزب بعث در عراق
[19]. عبارت «و خلع سلاح آنها» در متن منتشر شده در کیهان نیست ولی در متن منتشره در اطلاعات هست.
رجوع کنید به همان تاریخهای پیش گفته
[20]. اشاره به حملهی امپراطوری ایران به یونان
[21]. به ظاهر تصمیمی مبتنی بر قبول شروط حمله کننده یعنی ایران و تسلیم در برابر او
[22]. روزنامهی کیهان، مورخ 6 اسفند 1357، ص3