شخصیت در روانکاوی جدید (1)

روانکاوی هنوز هم به عنوان یک روش مؤثر روان درمانی در بعضی از کلینیک های روان درمانی جهان، مورد استفاده قرار می گیرد و هنوز هم روان شناسان و روانکاوان، مفاهیم و اصطلاحات فرویدی را تقریباً به همان معانی به کار می برند. لکن
دوشنبه، 10 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شخصیت در روانکاوی جدید (1)
 شخصیت در روانکاوی جدید(1)

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

روانکاوی هنوز هم به عنوان یک روش مؤثر روان درمانی در بعضی از کلینیک های روان درمانی جهان، مورد استفاده قرار می گیرد و هنوز هم روان شناسان و روانکاوان، مفاهیم و اصطلاحات فرویدی را تقریباً به همان معانی به کار می برند. لکن در سالهای اخیر، افکار و عقاید فروید و یونگ را از بعضی جهات، مورد تجدیدنظر قرار دادند و شخصیت انسان را تنها محصول و مخلوق «لی بیدو»(در نظر فروید) و «ناخودآگاه جمعی و الگوهای باستانی»(در نظر یونگ) ندانستند و به یک عامل بسیار مهم-که هر دو روانکاو معروف جهانی یعنی فروید و یونگ از آن غافل بودند یا کم اهمیت می پنداشتند یعنی «محیط اجتماعی موجود یا معاصر» فرد یا فرهنگ حاکم بر او-متوجه شدند و این نکته ی بسیار قابل توجه را مورد تأکید قرار دادند که رفتار و شخصیت انسان نه تنها از وضع و فرهنگ جامعه اش در حال حاضر، متأثر می شود بلکه تحت تأثیر آینده اش نیز می باشد.
این گروه از روانکاوان را «روانکاوان جدید» (new-psychoanalysts) می نامند که گاهی هم «فروید گرایان نو» خوانده می شوند. زیرا اینان، روانکاوی فروید را انکار نکردند، بلکه شکل تازه و قابل توجهی به آن دادند. روانکاوان جدید را می توان به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که «خود»(ego)را، برعکس فروید، مهم تر از «نهاد»(id) می دانند و معتقدند که باید به نقش جنبه «خود» یا «من» از شخصیت در برخورد و رفتار با واقعیت، ضمن اعمالی از قبیل ادراک، دقت، حافظه، و تفکر بیشتر توجه کرد؛ زیرا «خود» نیروی مهمی است که بیش از آنکه میان «نهاد» و «فراخود» میانجی باشد برای فرد ارزش و اهمیت دارد. گروه دیگر از روانکاوان جدید، توجه خود را بیشتر به عوامل و نفوذهای فرهنگی و اجتماعی در شخصیت، معطوف کرده اند که فروید چندان به آنها اهمیت نمی داد. معروف ترین اعضای این گروه از روانکاوان عبارت اند از:

نظریه ی آلفرد آدلر

شاید بتوان گفت که آدلر نخستین روانکاوی است که به جنبه اجتماعی بودن انسان، توجه کرد. او که ابتدا همکار بسیار نزدیک فروید بود و چندبار به ریاست «انجمن روانکاوان» رسیده بود، در سال 1911 نظر تازه خود را، که مخالف نظر فروید بود، اظهارکرد. و چون این نظر، مورد قبول انجمن واقع نشد از انجمن کناره گرفت و به حرفه روان درمانی خود ادامه داد. آدلر، اهمیت غرایز یا فرایندهای ناخودآگاه را انکار کرد و معتقد شد که رفتار انسان، تحت سلطه ی غرایز کور خودپرستی و خودپسندی نیست، بلکه یک نیاز خودآگاه مردم به اینکه خود را چون افراد یکتا و بی همتا جلوه گر سازند و معرفی کنند بر رفتارشان حکومت می کند. او هم «بدبینی» (pessimism) فروید و هم «عرفان»(mysticism) یونگ را رد کرد. به عقیده آدلر، انسان می تواند سرنوشتهای خود را شکل بخشد و در الگوهای زندگی خود نفوذ کند و مؤثر واقع شود؛ و افراد بشر می توانند با ارضای نیاز اساسی خود به تعالی مسائل شخصی جامعه ی برتری بسازند.
فرد، به عنوان یک شخصیت، به دو دلیل، رشد می کند یا دارای دو هدف است: یکی اینکه یک انسان کامل گردد، و دیگر اینکه ضعفهایش را به قدرتها و نیروها تبدیل کند. به این منظور که از زندگی بهتری برخوردار شود. شخصیت، در تلاش خود برای معنادار شدن و احساس امنیت خاطر در دنیا با دو اصل مذکور راهنمایی می شود. شخصیت، سازگاری با زندگی است. تلاشی و کوششی است که به طرق مختلف برای موفقیت، صلاحیت، و سلطه در محیط. این مقدمه، ما را به دیدگاه آدلر درباره مفهوم «شخصیت» رهبری می کند. یعنی به این اصل مهم در نظر این دانشمند می رسیم که هدف انسان در زندگی،‌«تبدیل ضعف به قدرت» و «برتری جویی یا سلطه» بر محیط است. به بیان دیگر، عمل «جبران» (compensation)، که به عقیده فرود یکی از مکانیزم های دفاعی است به نظر آدلر هدف زندگی انسان و انگیزه ی فعالیتهای او می باشد. و انسان، علاوه بر تلاش به این «جبران»(تبدیل ضعف به قوت)، می کوشد نسبت به دیگران برتر گردد و طبیعت و محیط را تحت سلطه ی خویش درآورد.
به عقیده ی آدلر، زندگی، کوششی آگاهانه برای برتری یابی یا بدست آوردن «تفوق» است. او اهمیت غرایز جنسی و تمایلات پرخاشگری جانشین شده به جای آنها را منکر شد و اظهار داشت که انسان برای تحقق ذات خود، یک غریزه دارد و آن،‌ «کمال طلبی» یا کامل شدن است و این نیروی کشش به خود زندگی است. آدلر این نیرو را «نیروی خلاق»(creative power) یا سائقه غریزی برای تحقق ذات (خودشکوفایی) می نامد؛ همانند عقیده فروید درباره «خود» (ego) و نظر یونگ از «خودپنداری»(self concept).
به نظر آدلر کودکان به زودی یاد می گیرند که بزرگترها کارهایی انجام می دهند که کودکان از انجام دادن آنها ناتوانند؛ این احساس ناتوانی یا شناخت در همه ما یک «عقده حقارت» (inferiority complex) به وجود می آورد و آن نیز ما را برمی انگیزد که برای موفقیت و برتر شدن بکوشیم. ما نیز مانند کودکان، خود را با دیگران مقایسه می کنیم و احتمالاً آنها را قوی تر، زرنگ تر، باهوش تر، و... از خود می یابیم؛ و این معرفت؛ طبعاً آتش احساسات ناامنی خاطر یا تزلزل ما را می افروزد. عقده حقارت، سائق «جبران» را در ما به وجود می آورد و ما می کوشیم با برتر شدن در موارد دیگر، کمبودهای خود را جبران کنیم و به کمال و صلاحیت مطلوب خویش دست یابیم. مثلاً پسر کوچک و ضعیف به تمرین عضلاتش می پردازد، یا می کوشد برای جبران ضعف بدنی خود در درسهای مدرسه، موفقیت بیشتری کسب کند.
آدلر یک دانشمند نسبتاً «خوش بین» است و عقیده دارد که همه ی ما در ژن های خود یک نیاز اساسی به همکاری با یکدیگر و فعالیت برای ساختن یک جامعه عالی و آراسته داریم. همین تمایل فطری، به راهنمایی رشد و تکاملی نیاز دارد. به همین سبب، آلفرد آدلر بیشتر وقت خود را با معلمان و کلینیک های راهنمایی کودک صرف می کرد. زیرا به عقیده او شخص در طول زندگی یاد می گیرد که تلاش و سعی خود را برای برتری جویی و برتری یابی به شیوه و روش خاص (بی نظیر) خودش انجام دهد و آن «شیوه زندگی» (style of life) او نامیده می شود؛ یعنی وحدت و بی همتایی شخصیت،به عبارت دیگر، هر شخص می کوشد با راه و روش خاصی موفق شود که تقریباً منحصر به اوست و نمایانگر الگوهای رفتاری اختصاصی و گرایشهای اوست و او را از دیگران مشخص و ممتاز می کند. «شیوه زندگی» مورد نظر آدلر، تقریباً معادل مفهوم «خود»(ego) در نظریه فروید است.
آدلر ابتدا این شیوه زندگی را ثابت می پنداشت، لکن بعدها در این دیدگاهش تجدیدنظر کرد و رشد و تکامل انسان را یک امر پویا خواند و روی اهمیت «عوامل اجتماعی» در تعیین شخصیت، تأکید بیشتر کرد. و به این ترتیب، عامل جامعه را در حلقه ی روانکاوی وارد ساخت؛ و نخستین گام را در پیدایش رشته «روان شناسی اجتماعی» برداشت. همچنین، رشد و گسترش «روان شناسی انسان گرایی» را تشویق کرد. مفهوم دیگری که آدلر در رابطه با مفهوم «شیوه زندگی»، مطرح می کند و آن را برای عضویت در جامعه و کسب موقعیت اجتماعی، مهم می داند، مفهوم «خود-پنداری» (self-concept) است. مفهوم «حرمت ذات» یا «عزت نفس»(self-esteem) چارچوبی است که خودپنداری، شیوه زندگی، و تجلی جنسی در درون با یکدیگر درمی آمیزند و حالت متناسب پیدا می کنند.
حرمت ذات یا اعتبار شخصی (احترام نفس) یا افکار و عقایدی که یک شخص درباره خویشتن دارد، از دو منشأ سرچشمه می گیرد: یکی منشأ درونی است که از نیازهای جنسی فرد به امنیت خاطر، محبت (عشق) و ارضای شهوانی ناشی می شود؛ دیگری منشأ بیرونی است که گروههای اجتماعی از قبیل خانواده ها آن را فراهم می کنند. حرمت ذات یا عزت نفس در طول چهار سال اول زندگی یا در مراحل دیگر آن، از این دو منبع یا منشأ رشد و نمو می کند و سطح حرمت ذات شخص پایه و زیربنای همه سازگاری های آینده مورد لزوم در زندگی را تشکیل می دهد.
از آنچه، هرچند بسیار مختصر، درباره نظریه آدلر درباره شخصیت گفتیم می توان اصول عمده نظریه ی او را چنین خلاصه کرد:1) عقده حقارت، 2) جبران و برتری جویی، 3) غرض یا غایت خیالی، 4) عوامل و مصلحت اجتماعی، 5) نیروی خلاق، 6) شیوه زندگی، 7) خودپنداری، 8) حرمت ذات یا احترام شخصی (عزت نفس). با توجه به همین اصول، به ویژه دو اصل اول، نظریه ی آدلر را «نظریه ی برتری و جبران»(superiority and compensation) می نامند. و چون درباره وحدت و یکتایی یا بی همتایی شخصیت فرد، بیشتر تأکید می کند از این رو، روان شناسی او به «روان شناسی فردی» معروف است.
در انتقاد از نظریه آدلر، روان شناسان بیشتر انتقادهای وارد بر فروید را بر او نیز وارد می دانند: غیر قابل اعتماد بودن داده ها، سنجش ناپذیری فرضیه ها، دوگرایی (ثنویت)، و افسانه ها. یکی از مفاهیم آدلر که کمتر مورد توجه قرار گرفته است این نظر است که هدفهای خیالی، ناخودآگاه ما را هدایت می کنند. همچنین، تصور خودخلاق همیشه در سطح تئوریک باقی خواهد ماند. طرد جبریت مشروط (eterminism)، که در روان شناسی عینی مطرح است، یکی دیگر از انتقادهای وارد بر آدلر است. آخرین انتقاد از نظریه آدلر، ناقص و گاهی ضد و نقیض بودن آن است. مثلاً از یک طرف، به نفع حکمت علل غایی (teleology)، جبریت را انکار می کند؛ از سوی دیگر، روی تأثیر دوران کودکی در شیوه ی زندگی تأکید می کند. همچنین، رغبت اجتماعی را در انسان، ذاتی می داند، لکن آثار و نفوذهای محیطی را برای واقعیت یافتن آن، لازم می شمارد.

نظریه اریک اریکسن(1)

روانکاوان جدید، تأکید فروید را روی غریزه، زیر سؤال بردند و برای «خود»(ego)، نقش بسیار مهمی در پویایی شخصیت، قایل شدند؛ و در چنین وضعی کاملاً طبیعی است که به چگونگی شرکت عوامل اجتماعی در رشد و تکامل «خود» بیندیشند. و این پرسشی بود که برای صاحب نظران فرویدی جدید مطرح شد. اریکسن مراحل روان جنسی فروید را با استفاده از اصطلاحات «روان اجتماعی»(psychosocial) نوسازی کرد و مراحلی نیز بر آنها افزود. فروید می گفت تعارض از برخورد میان غرایز و الزامهای واقعیت، پیدا می شود و اهمیت واقعیت اجتماعی را در مفهوم «فراخود»(superego) مطرح و تأکید می کند. اریکسن نیروهای اجتماعی را بسیار صریح مطرح می کند و این فکر یا عقیده پیشرفته را مورد بررسی خاص قرار می دهد که شخصیت، نتیجه برخورد میان نیازهای شخص و خواسته های جامعه در طول یک دوران تاریخی خاص است. او هشت مرحله رشد و تکامل را مطرح می کند که هر کدام با یک «بحران روان اجتماعی» مشخص می شود؛ و هر فرد ناگزیر است این مراحل هشتگانه را طی کند و در هر یک از آنها با بحران ویژه اش مواجه شود. مثلاً در بعضی مراحل آموزش توالتی و نظافت بسیار مهم تر از مراحل دیگر است.
اریکسن، عنصر «خود»(ego) را در تکوین و تعیین شخصیت، مهم تر از «نهاد» و «فراخود» می داند. «خود» را نقطه اصطکاک میان فرد و جامعه می پندارد. این دانشمند می گوید نوع جامعه ای که شخص در آن رشد و نمو می کند به اندازه سائقه های غریزی، مهم است و به این ترتیب، «نظریه روان اجتماعی رشد و تکامل»(psychosocial theory of development) را مطرح ساخت. به نظر اریکسن، شخصیت فرد، ضمن طی مراحل رشدی روان اجتماعی در طول حیاتش تکوین می یابد، و در هر مرحله ی تازه با تعارضی مواجه می شود که باید حل کند. او معتقد است که همه تعارضها هنگام تولد، وجود دارند لکن در حلقه ی زندگی حاضر می شوند و وضع خاصی پیدا می کنند. اگر شخص بتواند تعارض هر مرحله را به روش مثبت، حل کند از سلامت روان شناختی برخوردار خواهد شد؛ و اگر راه حل منفی پیش بگیرد و به ناسازگاری خواهد انجامید.
فروید و یونگ، سرگذشت یا تاریخ گذشته شخص را در رشد و نضج او مهم می دانستند، اریکسن مانند آدلر روی آینده، تأکید می کند. به عقیده ی او انتشار و پیش بینی حوادث آینده به تعیین اینکه شخص «اینجا و اکنون» چگونه رفتار خواهد کرد، کمک می کند. مراحل هشتگانه رشد و تکامل از دیدگاه اریکسن را می توان چنین خلاصه کرد:
1. نوزادی یا بچگی که مرحله اعتماد در برابر بی اعتمادی است (برابر مرحله دهانی در نظریه ی فروید)
2. از 1/5 تا 3 سالگی (تقریباً) که مرحله ی استقلال در برابر شک و شرم است (برابر مرحله ی مخرجی در نظریه ی فروید)
3. از 3 تا 5/5 سالگی (تقریباً) که مرحله پیشگامی و ابتکار در مقابل قصور و گناه است (برابر مرحله نرینه در نظریه فروید)
4. از 5/5 تا 12 سالگی (تقریباً) که مرحله ی کوشش در مقابل احساس ناتوانی و حقارت است (برابر مرحله ی تناسلی در نظریه ی فروید)
5. دروه نوجوانی از 12 تا 18 سالگی که مرحله ی هویت در مقابل گیجی و سردرگمی نقش است و این مرحله، چندان مورد توجه فروید قرار نگرفته است. در صورتی که دریابد، و برای آینده اش طرح ریزی کند و نقشه بکشد.
6. دوره ی نوجوانی از 19 تا 35 سالگی که مرحله ی نزدیکی و صمیمیت در مقابل کناره گیری است و شخص باید میان خود و دیگران، روابط مطلوب و رضایت بخش برقرار کند.
7. دوره بزرگسالی از 35 تا 50 سالگی که مرحله بازدهی و تولید در مقابل رکود و توقف است. یعنی شخص در این مرحله، علاقه مند است که به راهنمایی نسل بعد در پذیرش مسئولیت و انجام دادن کار ارزشمند بپردازد.
8. دوره ی پس از 50 سالگی که مرحله ی یگانگی در مقابل واماندگی و انزجار است و آخرین مرحله رشد و تکامل به شمار می رود. موفقیت شخص در این مرحله از رشد و تکامل، به چگونگی پیمودن مراحل قبلی بستگی دارد.(2)

نظریه موری

هنری موری(3) که یک بیوشیمیست (Biochemist) است و تحت تأثیر فروید و یونگ به مطالعات و تحقیقات روان شناسی پرداخته است نفوذ فراوانی در روان شناسی شخصیت، خصوصاً در مطالعه ی نیازهای آدمی، گذاشته است. این دانشمند، تحقیقات روان شناسی را بر تحقیق در سایر علوم، ترجیح داد و آن را مهم تر از علوم دیگر تلقی کرد. او که قبلاً در بیولوژی و شیمی، مطالعات متعددی به عمل آورده «... در تشکیل شخصیت برای عوالم زیستی (بیولوژیک)، اهمیت زیادی قایل است و شخص را از نظر ارگانیزم و خصلت های گوناگون، موجودی بسیار پیچیده و بغرنج می داند و معتقد است که هر فرد را باید با تمام ویژگی هایی که دارد، مورد مطالعه و تحقیق قرار داد. از این رو، اصطلاح‌«شخص شناسی»(personology) را برای این گونه بررسی و تحقیق، نخستین بار در سال 1938 به کار برد.»(4)
موری(ماری، مورای) میان صاحب نظران درباره ی شخصیت تنها دانشمندی است که در زیست شناسی، عمل و ممارست بالینی، و روان شناسی آکادمیک با هم تخصص دارد؛ و همین امر او را برانگیخته و قادر ساخته است که به مطالعات عمیق و نوشتن درباره ی انسان و انسانیات بپردازد. و این نیز، به بنیانگذاری و «شخص شناسی» یا «شخصیت شناسی» منجر شده است. همچنین، این تخصص سه گانه او به پیدایش این اعتقاد انجامید که شناخت کامل شخصیت یک فرد هنگامی میسر و معتبر خواهد بود که همه افعال او، و شرایط محیطی حاکم بر او به شکل تحلیلی شناخته شوند، و گذشته، زمان حال، و آینده ی او همگی مورد توجه قرار گیرند. چنین شناختی در صورتی امکان پذیر است که متخصصان رشته های مختلف مربوط به رفتار انسان با یکدیگر همکاری کنند. به عبارت دیگر، به نظر موری برای شناخت شخصیت هر فرد، گذشته ی او همان قدر مهم است که زمان حال و محیطش. نظریه او در این فرض با روانکاوی هماهنگ است که رویدادهای دوران بچگی و طفولیت از جمله عوامل بسیار مهم تعیین کننده رفتار دوران بزرگسالی هستند. همچنین، مانند روانکاوان به انگیزش ناخودآگاه اهمیت زیادی قایل است و عقیده دارد که گزارش کلامی فرد از رغبتهای سرکوفته و ناخودآگاه او حکایت می کند.
موری، اصطلاح «شخصیت» را یک ساختار فرضی ذهن می داند که شامل تعیین کننده ها و فرایندهایی(همراه عوامل فردی و عوامل تازه) در رویدادهای درونی و بیرونی است که زندگی شخص را تشکیل می دهند. بنابراین، شخصیت، یک رشته حقایق سرگذشتی شخص نیست، بلکه عمومی تر و پایدارتر از آنهاست که از این حقایق نتیجه می شود. شخصیت، یک دستگاه (ارگان) مسلط بر بدن است و مؤسسه ای است که از تولد تا مرگ، فعالیت می کند. این تعریف از شخصیت، نمایانگر اعتقاد موری به جنبه های بیولوژیک و فیزیولوژیک شخصیت آدمی است. از سوی دیگر، او نیز همانند فروید، شخصیت را دارای مراتب یا سطوح سه گانه نهاد، خود، و فراخود می داند. با این تفاوت که او «نهاد» را مانند فروید ذاتاً شرور و ضد اجتماع نمی داند بلکه معتقد است که محتوای «نهاد» در افراد، متفاوت است، یعنی در بعضی، گسترده و در برخی، محدود است. «خود» یا «من» را نیز برعکس فروید تنها یک نیروی بازدارنده و سرکوب کننده ی سائقه ها و انگیزه ها و سازمان دهنده ی رفتار نمی داند بلکه به عقیده ی او «خود» علاوه بر آنها چگونگی ظهور انگیزه های دیگر را نیز تنظیم می کند، نقشه می کشد، راه حل می یابد، نظارت می کند، و احیاناً به صورت یک مدیرعامل بی توقع درمی آید و باعث سازگاری شخص با محیط می شود. موری، «فراخود» یا «من برتر» را نیز مانند فروید یک کیفیت آموخته یا اکتسابی می داند که در نتیجه ی درونی شدن ارزش یابی های والدین و مربیان به وجود می آید. علاوه بر سه سطح مذکور، به یک «فراخود آرمانی» (ego-ideal) نیز معتقد است که جنبه ی جاه طلبی و کمال جویی شخصیت آدمی را تشکیل می دهد. فراخود آرمانی، گاهی ممکن است با فراخود عادی، موافق درآید و گاهی با آن مخالفت ورزد. در صورت اخیر، هرگاه فراخود عادی یا معمولی بر فراخود آرمانی پیروز شود و آن را عقب راند آن وقت، شخص جاه طلبی خود را به خدمات دینی، اجتماعی، و امور خیریه فدا می کند.
دیگر از ویژگی های نظریه موری درباره شخصیت، این است که او بیش از سایر روان شناسان، روی نیازهای آدمی تأکید می کند، بدون اینکه همانند ایشان به شرح و بسط و طبقه بندی آنها بپردازد.او نیاز را یک نیروی تصوری یا مفهوم ذهنی آدمی می داند که در مغز جای دارد و فکر و عمل شخص را آنچنان تنظیم می کند که وضعیت موجودش را به وضعیت مطلوب تغییر دهد. موری می گوید وجود و نوع نیاز را می توان از این پایه ها استنباط کرد:1) تأثیر یا نتیجه نهایی رفتار، 2) الگوی خاص رفتار مشمول نیاز، 3) دقت انتخابی و پاسخ به یک طبقه ی خاصی از موضوعات محرک، 4) بیان یا نشان دادن یک عاطفه و تأثر خاص، و 5) بیان یا نشان دادن حالت ارضا هنگامی که تأثیر خاص تحقق می یابد یا ناامیدی که موقع تحقق نیافتن تأثیر مطلوب، پیدا می شود. نیازهای مورد بحث موری را می توان چنین خلاصه کرد:
1. نیاز به حقارت (abasement) و رضا، که به صورت تحمل و بردباری در مقابل انتقاد، اهانت، سرزنش، کیفر، مخالفت، شکست، اعتراف، دنبال درد و بیماری رفتن، ظاهر می شود و حتی شخص از این وضع، لذت می برد و خطای خود را به راحتی می پذیرد.
2. نیاز به موفقیت و پیروزی (achievment): رقابت با دیگران و چیرگی بر آنها، بر مشکلات فایق آمدن، تحکم، دستکاری، یا تنظیم اشیای طبیعی، افراد بشر، یا افکار. خود را برتر ساختن، و احترام خود را با ابراز موفقیت ها و شایستگی ها افزودن.
3. نیاز به پیوند جویی(affilation): لذت بردن از همکاری با دیگران (اشخاصی که دوست می دارند یا شبیه خود او هستند)، مورد پسند و اعجاب دیگران واقع شدن، جلب محبت اطرافیان، پابرجایی در دوستی.
4. نیاز به پرخاشگری (aggression): با زور بر مخالفت چیره شدن، جنگ کردن، آزار رساندن، کینه توزی در برابر توهین، حمله ور شدن، کشتن.
5. نیاز به خودمختاری (autonomy) یا استقلال شخصی: دست یافتن به آزادی، خود را از قدرتمندان دور نگه داشتن، نافرمانی، مقاومت در مقابل فشار و سخت گیری، آزادانه و مستقلانه منظور خود را اجرا کردن، زیر مقررات تحمیلی نرفتن.
6. نیاز به جبران شکست (counteraction): غلبه بر ضعف و کوتاهی با کوشش مجدد، سرکوب کردن ترس، محو کردن اثر خواری با فعالیت، جست و جوی مشکلات و موانع برای چیره شدن بر آنها، احترام شخصی را حفظ کردن، تفاخر در سطح بالا.
7. نیاز به دفاع (defendance) یا حفظ حیثیت: دفاع از خویشتن در مواجهه با اهانت، انتقاد، و سرزنش، پنهان داشتن اشتباه یا شکست خود، یا توجیه آن.
8. نیاز به دنباله روی (deference): ستایش و تأیید شخص برتر از خود، اطاعت، رعایت و احترام گذاشتن به آداب و رسوم، زیرنفوذ دیگران قرار گرفتن.
9. نیاز به سلطه (dominance): کنترل محیط انسانی خویش، تأثیر در رفتار دیگران یا ارشاد آنها، و یا قانع ساختن ایشان. منصرف کردن شخص از هدف، مانع شدن، یا محدود کرد.
10. نیاز به خودنمایی (exhibition): اثر گذاشتن، دیده و شنیده شدن، برانگیختن، اعجاب و کنجکاوی مردم را تحریک کردن، سرگرم ساختن دیگران.
11. نیاز به آسیب گریزی (harmaviodance): اجتناب از درد و رنج، آزار بدنی، بیماری، و مرگ، گریز از محل خطر، اتخاذ تدابیر پیشگیرانه.
12. نیاز به تحقیر گریزی (infaviodance): اجتناب از پستی و خواری، دوری از اوضاع و موقعیت هایی که ممکن است به تحقیر شخص بینجامند، خودداری از اقدام به سبب ترس از شکست.
13. نیاز به ناتوان نوازی (تعاطف) یا مهرورزی (nurturance) نوازش مستمندان و ارضای نیازهای آنها: طفل یا هر موجود ناتوان، ضعیف، خسته، بی تجربه، شکست خورده، ناقص الخلقه، تنها، غمگین، بیمار، ناقص عقل، کمک به هر موجود هنگام خطر، تغذیه، کمک، حمایت، دلجویی، و دلسوزی.
14. نیاز به نظم (نظام)(order): مرتب و منظم ساختن اشیا، دست یافتن به پاکیزگی، سازمان دادن، تعادل، سادگی، و محکم کاری.
15. نیاز به بازی (play): فعالیت به قصد بازی بدون هدف خاص، دوست داشتن خنده و شوخی، دنبال عوامل لذت بخش و آرامش بخش رفتن، شرکت در بازی ها و ورزشها.
16. نیاز به دورافکنی (rejection): خود را از یک چیز منفی دور کردن، ترک گفتن، بیرون انداختن، مورد بی توجهی یا بی اعتنایی قرار دادن چیزهای بی ارزش و پست.
17. نیاز به شناخت و لذت حسی (sentience): جست و جوی آثار حسی و لذت بردن از آنها (مناظر، اصوات و...).
18. نیاز به جنس (sex): برقراری روابط عشقی، آمیزش جنسی.
19. نیاز به پشتیبانی (succorance) یا کمک: ارضای نیازهای خود به کمک همدردی دیگران، مورد محبت، حمایت، راهنمایی، اغماض، و دلجویی قرار گرفتن، همیشه به حمایت کسی پشت گرمی داشتن.
20. نیاز به شناخت (understanding) یا درک حقایق: پرسش یا پاسخ به پرسش هایی عمومی یا کلی، علاقه مندی به نظریه، اندیشیدن، فرمول بندی کردن، تحلیل، و تعمیم.
به عقیده موری، نیازهای مذکور از لحاظ نیرومندی، سلسله مراتب دارند و آنکه نیرومندتر است قبل از دیگران ارضا می شود. مثلاً نیاز به غذا (رفع گرسنگی) بر نیاز به بازی مقدم است. دیگر اینکه ممکن است پاره ای از مردم در سراسر عمر خود، وجود بعضی از نیازها را احساس نکنند، در صورتی که همه ی آنها در اشخاص دیگر، ممکن است، به تفاوت در زمانهای کوتاه، ظاهر شوند. همچنین، ممکن است برخی از آنها در هر فرد، همیشه موجود باشند و سایر نیازها گاه و بیگاه و موقتاً در او پدید آیند. دیگر اینکه نیازها غالباً دو به دو با هم تعارض دارند و نمی توانند در آن واحد با هم ارضا شوند، و این نیز به پیدایش تعارض منجر می شود. به عقیده ی موری(ماری)، مهم ترین وسیله شناخت یک شخص، آگاهی از نیازهای معارض در او و چگونگی کار افتادن اصل «کاهش تنش» (tension reduction) در اوست. موری همه نیازهای بیستگانه را به پنج گروه بزرگ طبقه بندی می کند:
1. نیازهای نخستین و نیازهای دومین (اولیه و ثانویه)
2. نیازهای آشکار و نیازهای پنهان (ظاهری و باطنی)
3. نیازهای موضعی و نیازهای پراکنده
4. نیازهای کنشی یا ایجابی واکنشی (نیازهای ناشی از انگیزه درونی و نیازهای ناشی از محرکهای خارجی)
5. نیازهای عملی و نیازهای تفننی و نیازهای نفعی
مهم ترین نقطه ضعف در نظریه موری پیچیدگی و پراکندگی آن است که تحقیق علمی و آزمایشگاهی آن تقریباً غیرممکن می باشد. و به همین سبب، نمی توان آنها را مورد سنجش و اثبات قرار داد. و جنبه های مثبت آن را می توان چنین خلاصه کرد:1) توجه خاص به انگیزش رفتار، 2) توجه به منشأ ناخودآگاه انگیزش، 3) تأکید روی ارتباط فعالیتها و عوامل زیستی و روانی خصوصاً رابطه شخصیت و مغز که می گوید: «اگر مغز نباشد، شخصیت نیست»، 4) توجه مخصوص به گذشته و زمان حال شخص، 5) اصرار به وحدت و یکتایی شخصیت، و 6) توجه به تأثیر عوامل بیرونی و اجتماعی.(5)

نظریه اریش (اریک) فروم(6)

این روان شناس و روانکاو معاصر، اگرچه مفهوم «شخصیت» را مستقیماً مورد بحث قرار نداده و حتی زیر آن عنوان، اثری از خود منتشر نساخته است لکن، اگر بگوییم، بیش از اکثر دانشمندان علوم رفتاری از انسان و انسانیت، سخن گفته است و انسان را مهم ترین و شاید هم اولین و آخرین مسئله مورد مطالعه خویش تلقی کرده است، اغراق نگفته ایم. انسان مورد بحث فروم، انسان انتزاعی (مجرد) و مطلق یا منفرد نیست؛ بلکه انسانی است که فقط به سبب زیستن میان همنوعانش، انسان می شود و همیشه می کوشد انسان بماند اگرچه در این راه پرپیچ و خم و در نتیجه پرخطر با ناکامی ها و تعارضهای متعدد و متنوعی مواجه می شود.
فروم همچنین، بیش از اکثر روان شناسان و روانکاوان و شاید هم جامعه شناسان، درباره ی شخصیت اجتماعی انسان یعنی چگونگی تعامل فرد و جامعه بحث کرده و مطلب نوشته است. او حتی بیش از اریکسن، روی تأثیر ریشه های اجتماعی تاریخی (sociohistorical roots) در شخصیت تأکید می کند. او تحت تأثیر افکار و عقاید فروید از یک طرف و کارل مارکس (karl Marx) از سوی دیگر قرار گرفت و مفاهیم روانکاوی را از فروید و مفهوم «از خودبیگانگی»(aleination) را از مارکس اقتباس کرد و تعمیم داد. او می نویسد که بیشتر مردان و زنان امروز، احساس تنهایی و انزوا می کنند، زیرا از طبیعت و از همدیگر جدا شده اند. او در کتاب گریز از آزادی (7) این مسئله را مطرح می کند که شخص در عین حال که آزادی به دست می آورد احساس تنهایی او افزایش پیدا می کند. آزادی یک وضعیت منفی می شود که مردم می کوشند از آن بگریزند، و این گریز گاهی با تسلیم به یک حکومت یکه تاز و گاهی با درگیری در یک جنگ، انجام می گیرد و در این شرایط یا اوضاع و احوال است که دیگران برای شخص تصمیم می گیرند. به عبارت دیگر، موضوع اساسی و محوری در همه نوشته های فروم، این است که انسان احساس تنهایی و بیگانگی می کند، برای اینکه از طبیعت و همنوعانش بریده است و چنین حالت بیگانگی و گوشه گیری در میان حیوانات دیگر دیده نمی شود؛ و از ویژگی های انسان معاصر شده است. نظریه اجتماعی-روان شناختی (social-psychological theory) فروم در علوم اجتماعی از اهمیت خاصی برخوردار است و سودمندی آن، مخصوصاً در جامعه شناسی و تاریخ، قابل توجه است. فروم برخلاف فروید-که فرد و جامعه را در مقابل و مخالف هم می دانست-جامعه را اساس ارضای نیازهای بشر می پندارد. فروم مانند آدلر معتقد است که فرد دارای یک سلسله نیازهای فطری است که تنها در جامعه می تواند آنها را ارضا کند. او این نیازها را هدفدار و معنادار و چهره های وجود زندگی می داند. به نظر فروم، شخصیت انسان، نتیجه وابستگی درونی فرد با دیگران است و فرهنگ و فرد با همدیگر «شخصیت» را تعیین می کنند، و فرهنگ، در واقع، منشأ شخصیت فرد است. به عقیده اریش فروم، شناخت انسان باید به تحلیل نیازهای او که از کیفیت وجودش ناشی می شوند، مبتنی باشد. این نیازهای اساسی عبارتند از:
1. نیاز به وابستگی (relatedness): که از این واقعیت طبیعی سرچشمه می گیرد که وقتی انسان وحدت خویش با طبیعت و سایر حیوانات را از دست داد ناگزیر شد روابط انسانی خاصی مبتنی بر محبت و عشق خلاق، برقرار کند؛ عشق و محبتی که پایه اش رعایت همدیگر، احساس مسئولیت، احترام، و درک یکدیگر یا حسن تفاهم می باشد.
2. نیاز به تعالی (برتری)(transcendaence): انسان نیاز دارد که به بالاتر از طبیعت حیوانی خود برسد و به صورت یک شخص خلاق درآید به جای اینکه-همانند سایر حیوانات-تنها مخلوق باشد. به نظر فروم عشق و نفرت، دو انگیزه متناقض نیستند، بلکه هر دو، پاسخ به نیاز تفوق و برتر شدن بر طبیعت حیوانی می باشند؛ زیرا حیوان نمی تواند دوست بدارد و عاشق شود یا نفرت کند لکن انسان چنین قدرتی را دارد. هرگاه این نیاز طبیعی ارضا نشود آدمی خرابکاری و ویرانگری را پیش می گیرد. فروم می نویسد: «... با اینکه انسان دست آموز نیروهای طبیعی و اجتماعی مسلط بر اوست نمی تواند تنها حاصل موقعیت باشد. آدمی اراده و قابلیت و آزادی آن را دارد که، تا حدودی، جهان را دگرگون و متحول سازد. آنچه در اینجا مطرح است نه حدود اراده و آزادی بلکه این واقعیت است که آدمی نمی تواند فعل پذیری مطلق را تحمل کند. سائق آدمی، آن است که اثری بر جهان بگذارد، تحول و دگرگونی پدید آورد، نه اینکه تنها متحول شود و دگرگونی یابد. این نیاز بشری در نقاشی های غارهای نخستین، در تمام هنرها، در کار، و در مسائل جنسی بیان گشته است. همه این فعالیتها حاصل قابلیت آدمی در هدایت اراده خویش به سوی یک هدف و تلاش تا دستیابی بدان است. بدین ترتیب، توانایی، قابلیت آدمی در سود جستن از قدرتهای خویش است... اگر به دلیل ضعف، اضطراب، ناشایستگی و... آدمی قادر به عمل نباشد، اگر ناتوان باشد، رنج می برد. در واقع، ریشه ی این رنج در اختلال موازنه ی بشری نهفته است، زیرا آدمی نمی تواند ناتوانی کامل را بپذیرد و برای بازگرداندن قابل عملکرد خویش نکوشد. ولی در عمل می بینیم که می تواند، اما از چه راه؟ یکی از راهها تسلیم و همانندی با شخص یا گروهی قدرتمند است. با این مشارکت تمثیلی در زندگانی شخصی دیگر، انسان دچار توهم عمل کردن می شود، حال آنکه در واقع، تنها به آنها که عمل می کنند گردن نهاده و جزیی از آنها شده است. راه دیگر، همان شیوه ای است که در این زمینه توجه ما را بیشتر به خود جلب می کند، و آن قدرت نابودسازی انسان است... آفرینش حیات مستلزم ویژگی های خاصی است که شخص ناتوان فاقد آنهاست. اما نابودکردن حیات تنها مستلزم یک خصیصه است به کار گرفتن زور، چنانچه انسان ناتوان تپانچه، چاقو، یا سلاحی نیرومند داشته باشد، با نابودکردن زندگانی دیگران یا خود، بر آن تفوق می جوید. بدین ترتیب، او برای آنکه حیات را نزد خویش نفی کند، از آن انتقام می گیرد. خشونت جبرانی دقیقاً خشونتی است که ریشه های آن از ناتوانی آب می خورد و برای جبران ناتوانی سرمی زند. انسانی که قادر به آفرینندگی نیست طالب نابودساختن است.»(8)
3. نیاز به ریشه داری (رجوع به اصل)(rootedness): انسان می خواهد و می کوشد جزء مکمل جهان باشد و احساس کند که به جایی یا کسی تعلق دارد؛ همچون کودکی که خود را به مادرش می چسباند. انسان می خواهد از نفس کار، لذت ببرد نه اینکه کار را فقط برای پول درآوردن بخواهد؛ او علاقه مند است به همنوعان نزدیک باشد و آنها را دوست بدارد. این نیاز انسان به وسیله یگانگی و وحدت با شخص یا گروه دیگر ارضا می شود.
4. نیاز به هویت (این همانی)(identity): آدمی با اینکه به برقراری روابط با دیگران نیاز دارد در عین حال می خواهد و می کوشد دارای هویت خاصی باشد و خویشتن را دریابد و بشناسد و فردی «ممتاز» گردد. این نیاز انسان از راه خلاقیت یا همانند سازی با اشخاص ممتاز، ارضا می شود.
5. نیاز به چارچوب توجیهی ( یا وسایل راه یابی)(frane of orientation): انسان برای ادراک جهان و شناخت اتفاقات آن به راهها و وسایل نسبتاً ثابتی نیاز دارد، خواه این طرق و وسایل، عقلانی، یا غیرعقلانی باشند، یا آمیخته ای از هر دو. تنها این خاصیت، مطلوب است که انسان را در زندگی به جهت یابی و انتخاب راه و رسم زندگی خوب راهنمایی کند.
به عقیده فروم، ناکامی انسان در ارضای هر یک از نیازهای اساسی مذکور، باعث پیدایش مشکلات شخصیتی می شود؛ و چون ارضای آنها در جامعه های امروز امکان ندارد از این رو، همه ی ما دارای مسائل و مشکلات شخصیتی هستیم، او می گوید که این جامعه است که «بیمار» می باشد و تنها راه حل مسائل شخصیتی تغییر و تبدیل نوع جامعه ی موجود به جامعه ای است که در آن، روابط میان مردم بر اساس محبت متقابل باشد، جامعه ای که ریشه های آن را برادری و اشتراک تشکیل داده باشد،... به انسان این امکان را بدهد که خود را از طریق خلاقیت، نه ویرانگری، بر طبیعت، برتر و مسلط سازد، جامعه ای که در آن، هر فرد از راه تجربه شخصی به ارزش و اهمیت خویش پی ببرد و خود را شخصی با قدرتهای خاص خود بداند نه از طریق پیروی و فرمان برداری.(9)
از مطالعه ی آثار فروم می توان به سهولت دریافت که مسئله روابط انسان با جامعه بیش از هر پدیده روان شناختی و جامعه شناختی توجه او را به خود جلب کرده است، به طوری که سلامت روانی انسان را به کیفیت همین روابط موکول و مرتبط می داند و سالم بودن و سالم ماندن فرد را فقط در جامعه سالم، ممکن می داند. فروم درستی قضایای زیر را کاملاً می پذیرد:
1. انسان دارای طبیعت جوهری فطری است.
2. انسان، جامعه را به وجود می آورد تا این طبیعت جوهری او را تحقق بخشد.
3. تنها جامعه است که با این نیازهای اساسی وجود آدمی مواجه می شود و انها را ارضا می کند.
4. ساختن چنین جامعه ای امکان پذیر است. جامعه ای که در آن، رابطه انسان با انسان بر محبت مبتنی است، و برادری بر آن حکم فرماست؛ جامعه ای که به انسان امکان می دهد با خلاقیت-نه ویرانگری و خرابکاری-با طبیعت تعامل داشته باشد و هر فرد در آن، خود را صاحب ارزش خاص خود بداند.
نظریات چهار روانکاو نامبرده را می توان چنین خلاصه کرد:(10)
خلاصه، فروم می نویسد: «بر حَسَب ضرورتهای جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم، ما همانی هستیم که مجبوریم باشیم.» فروم معتقد است به سبب اهمیت نیروهای اجتماعی و فرهنگی، برای درک یکایک اعضای جامعه، باید ساخت آن جامعه (چه در گذشته و چه در حال) مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. بدین ترتیب، شناخت ماهیت جامعه کلید درک شخصیت متغیر انسان است. فرهنگ هرچه باشد افراد همان خواهند بود. شخصیت، خواه سالم و خواه ناسالم، بستگی به فرهنگ دارد. فرهنگ است که مانع یا حامی رشد و کمال مثبت انسان است. (11)

روانکاو

فروید

تأکید نظریه

مفهوم اصلی

تیپهای شخصیت

فروید

ارضای نیازهای غریزی

انگیزش ناخودآگاه، غرایز جبریت، آسیب شناسی روانی

نهاد، خود، فراخود، اضطراب، دفاع، مراحل روانی جنسی، تثبیت

تیپهای منش مبتنی بر تثبیت روان جنسی

یونگ

ترکیبی از تاریخ نژادی و انگیزش موفقیت استعداد نهانی شخصی

انگیزش ناخودآگاه، تأکید نکردن روی غرایز، تأکید روی تلاشی به سوی آینده، تحقق ذات

نفس یا روان، ناخودآگاه جمعی، ناخودآگاه شخصی، خود، درونگرایی، برونگرایی

گرایشها و عملکردها (مثلاً درونگرایی و تفکر)

آدلر

تلاش برای تکامل ضمن غلبه بر حقارت (خودکم بینی)

تأکید نکردن روی ناخودآگاه و غرایز، تأکید روی فرد، شامل عوامل خانوادگی و اجتماعی

جبران، رغبت اجتماعی، احترام شخصی (عزت نفس)، شیوه ی زندگی، رقابت هم نیایی

تأکید نکردن روی تیپها، تمرکز توجه روی سبک و شیوه ی زندگی بر حسب احترام شخصی و روابط درون شخصی

فروم

تلاش برای ارضای نیازهای آشکار و مشخص انسان ضمن تعامل اجتماعی

تأکید نکردن روی غرایز و ناخودآگاه، تمرکز توجه روی عوامل اجتماعی فرهنگی و وجودی

دو حالتی وجودی، هدفهای اساسی، چارچوب توجیه و تخصیص، فرهنگ، همانندسازی، و اجتماعی شدن

همانند سازی و اجتماعی شدن (مثلاً سوداگر شدن، انطباق ماشینی)


پی نوشت ها :

1. Erik Erikson(1994-1902) روانکاو و مربی آلمانی الاصل مقیم آمریکا بود. او مدتها با آنا فروید دختر زیگموند فروید همکاری کرد و به مطالعه و تحقیق درباره رشد و تکامل مخصوصاً دوران نوجوانی، پرداخت. آثار عمده اش عبارت اند از: کودکی و اجتماع، بصیرت و مسئولیت و هویت، جوان و بحران.
2. شعاری نژاد، علی اکبر، روان شناسی رشد، انتشارات اطلاعات، تهران، 1389(چاپ نوزدهم).
3. Henry Alexander Morray(1893- )بیوشیمیست و متخصص آمریکایی در روان شناسی است. آثار معروفش عبارتند از :پی گردهایی در شخصیت (1938)، کتاب دستی تست اندریافت موضوع (با همکاری مورگان)(1943) و ارزیابی مردم (1948).
4. سیاسی، علی اکبر (مرحوم)، نظریه های مربوط به شخصیت، ص 45.
5. توضیح مفصل نظریه موری را، خصوصاً درباره نیازهای مورد اشاره او، می توان در دو منبع زیر مطالعه کرد:
* Hall,calvin and Lindzey Gardner,(1970): Theories of personaliy.U.S.A.
* سیاسی، علی اکبر (مرحوم) نظریه های مربوط به شخصیت، فصل دوم (منبع اصلی این کتاب همان کتاب هال است).
6. Erich Fromm(1980-1900) روان شناس و روان کاو آلمانی است که آثار متعددی دارد، از جمله گریز از آزادی، انسان برای خویشتن، هنر عشق ورزیدن، رسالت زیگموند فروید، زبان از یاد رفته، جامعه سالم، مفهوم انسان در نظر مارکس، بحران روانکاوی، دل آدمی، انقلاب امید، داشتن یا بودن، آناتومی ویرانسازی انسان، همانند خدایان خواهید شد. روانکاوی و ذن بودیسم، آیا انسان پیروز خواهد شد و هنر بودن.
7. Escape of freedom؛ این کتاب زیر عنوان گریز از آزادی به وسیله آقای عزت اله فولادوند به فارسی ترجمه شده و بسیار خواندنی و قابل استفاده است.
8. فروم، اریش، دل آدمی گرایشش به خیر و شر، ترجمه گیتی خوشدل، نشر نو، تهران، 1362، ص 25 و 26.
9. برای علاقه مندان به مطالعه ی رفتار انسان از جنبه های مختلف و شناخت حدود تقریبی روان شناسی به زبان فارسی لازم است حداقل همه آثار ترجمه شده اریش فروم را-البته با قید احتیاط از نظر ترجمه-بخوانند که یقیناً بهره مند خواهند شد.
10. Lamberth,John and others(1978): personality:An introduction.New york.p.68.
11. شولتس، دوآن، روان شناسی کمال، ص 75، (مطالعه ی این کتاب درباره ی بعضی از نظریه های شخصیت ضرروی است و خصوصاً ارزشیابی مؤلف از آنها که بسیار سودمند است)

منبع : شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط