شخصیّت در نظر روانکاوان معاصر

مطالعه مکاتب و نظریات روان شناسان و روانکاوان حتی روان پزشکان، ما را به یک حقیقت مهم، راهنمایی می کند و آن «ضرورت حیاتی بودن روان شناسی» است. به این معنا که آن گروه از نظریه ها را جالب می یابیم که صاحبش با مردم و درون
دوشنبه، 10 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شخصیّت در نظر روانکاوان معاصر
 شخصیّت در نظر روانکاوان معاصر

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

نظریه فرانکل

مطالعه مکاتب و نظریات روان شناسان و روانکاوان حتی روان پزشکان، ما را به یک حقیقت مهم، راهنمایی می کند و آن «ضرورت حیاتی بودن روان شناسی» است. به این معنا که آن گروه از نظریه ها را جالب می یابیم که صاحبش با مردم و درون مردم زیسته و پیوسته با ایشان در صحنه های گوناگون زندگی، معاشر بوده است. زیرا او تنها به تفکرات و تصورات یا آمار و ارقام مربوط به رفتار آدمی، اکتفا نمی کند. بلکه شخصاً با مردم، تعامل دارد و مشاهدات عینی دقیق، بسیاری از مسائل انسان را برای او روشن می کنند. از جمله ی این قبیل روان شناسان و روانکاوان می توان فرانکل(1) را نام برد. او یک صاحب نظر انسان گراست و آدمی را در انتخاب طبیعت شخصیت خود و معنای زندگی خویش آزاد می داند. او قبلاً یک روانکاو بود و نخستین مقاله اش را در سال 1924 نوشت. فرانکل، روش درمان روانی متفاوت از سایر روان پزشکان به کار می برد که «لوگوتراپی» (logotherapy) نامیده می شود (logos در یونانی یعنی معنا یا معناجویی). این سخن نیچه «کسی که چرایی در زندگی دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت.» پایه ی ابتکار روش درمانی لوگوتراپی یا «معنادرمانی» است. او ادعا می کند که نسل ما یک نسل واقع بین و واقع گراست. و می گوید‌ «ما آمده ایم آدمی را آنچنان که واقعاً هست بشناسیم.»
نظریه ی شخصیت از دیدگاه فرانکل معمولاً زیر سه عنوان مورد بحث قرار می گیرد:
1. آزادی اراده (freedom of the will) او می گوید بخش عمده ی روان شناسی کوشیده است که همه ی تقلای انسان را به «اصل لذت» یا اراده ی معطوف به لذت، کاهش دهد. آدلر سعی کرده است که همه ی تقلای آدمی را به «اراده ی معطوف به قدرت» کاهش دهد. واتسن سعی بر این داشت که کل رشد شخصیت انسان را به «شرطی کردن بازتابها» کاهش دهد. امروزه اکثر روان شناسان می کوشند و به دنبال این هستند که شخصیت آدمی را به «شرطی کردن عامل» کاهش دهند؛ دیگران نیز دوست دارند که وجود آدمی را شبیه یک کامپیوتر کنند و شخصیت انسان را همچون یک «شبکه ی اطلاعاتی»(information network) دریابند. فرانکل می گوید یک عصب شناس (neurologist) به کامپیوتر این ارزش را قایل است که کنش دستگاه عصب مرکزی را تحریک می کند و اینکه دانشمندان، شخصیت انسان را به سطح یک عده بازتابها یا سائقه ها یا غرایز یا شبکه اطلاعاتی و ارتباطی می آورند، اشتباه است. انسان اگرچه یک حیوان و یک بدن با دستگاه عصبی است؛ لکن، در حقیقت، بیش از آن است. هنوز بسیار (بسیار) زود است که درباره ی ماهیت و ساختار روان شناختی، آدمی به نظریه قاطعی دست یابیم.
به عقیده فرانکل، انگیزش آدمی بی همتا و خاص خودش است و مهم ترین خاصیت آن،‌«فداکاری» یا «ایثار» یا «کوشش ماورای آن» است. انگیزه ی مهم انسان، وقف کردن ساعتها عمر خویش برای«کار» کردن و فداکاری به اشخاص دیگر در «عشق» است. چنین انگیزش آدمی را نمی توان به سطح ارضای اصل لذت، تقلیل داد. این چنین انگیزشها از اراده ی معطوف به معنا، ناشی می شوند، از این حقیقت که شخص آزاد است معنایی را برای زندگی خویش انتخاب کند و خویشتن را متعالی سازد، به ماورای محدودیتها نفوذ کند و راه یابد.
2. اراده معطوف به معنا (the will to meaning) انسان می تواند برای آرمانهایش زندگی کند یا بمیرد، انسان می تواند قهرمان باشد. فرانکل مدعی است که اراده ی معطوف به معنا نه تنها با اراده ی معطوف به لذت فرویدی یا اراده ی معطوف به قدرت آدلری برابر نیست، بلکه اساسی تر از آن دو هم هست. در معنا درمانی (لوگوتراپی) اراده ی معطوف به معنا «نیروی انگیزشی نخستین در بشر است». سارتر می گفت که انسان معنای خود را خلق می کند. فرانکل می گوید که معنای وجود، اختراع شده خود انسان نیست، بلکه فراتر از آن، انسان آن را کشف می کند. «جست و جوی معنا لازمه اش « مسئولیت شخصی» است. هیچ کس و هیچ چیز دیگر-نه پدر، مادر، همسر و نه مردم-نمی توانند به ما احساس معنا و منظور در زندگی بدهند. این مسئولیت خود ماست که راهمان را پیدا کنیم و آنگاه که یافتیم، در آن پایداری کنیم.»(2)
فرانکل، معتقد است که اکثریت مردم دنیای امروز از ناکامی اراده ی معطوف به معنای خود، رنج می برند. بیشتر مردم در «خلأ وجودی» زندگی می کنند. این گونه زندگی، احساسی از بیهودگی و «پوچی» (futility)، «بی معنایی در زندگی» است. به نظر این روان پزشک، خلأ وجودی در تمدن معاصر به دو دلیل به سراغ ما آمده است: یکی اینکه انسان، برخلاف حیوان، به وسیله ی غرایزش رهبری نمی شود. دوم برعکس قرون گذشته، قرن ما به وسیله سنتها شکسته شده است. انسان نمی داند با غریزه اش چه باید بکند، نمی داند طبق سنت، چه باید انجام دهد، و حتی غالباً نمی داند آرزوی چه کارهایی دارد. نتیجه این می شود که همان کار را که دیگران می کنند، بکند (همنوایی و هماهنگی با مردم) یا آنچه را که دیگران از او می خواهند، انجام دهد (پذیرش دیکتاتوری). فرانکل، عقیده دارد که روان شناسی جدید با «استحاله گرایی»(3) خود خلأ وجودی را در انسان تقویت می کند.
3. معنای زندگی (the meaning of life) مردم معنا در زندگی را چگونه پیدا می کنند؟ هرچند ما دارای اراده ی معطوف به معنا هستیم، لکن آن غالباً ناکام می شود. لوگوتراپی، اساساً، اصلاح یا استقرار مجدد معنا در زندگی شخص است. هدف این شیوه ی درمانی، کمک به شخص است که به معنای تازه ای در زندگی خویش دست یابد. او را کمک کند که به یک مسئولیت انتخابی بپردازد و در ارتباط با اوضاع و موقعیت ها و مسائل و مشکلات زندگی که مواجه می شود، زندگی کند. «لوگوتراپی برای معنا بخشیدن به زندگی، سه راه پیشنهاد می کند: 1) آنچه چون آفرینش به جهان عرضه می کنیم، 2) آنچه چون تجربه از جهان می گیریم، 3) طرز برخوردی که نسبت به رنج برمی گزینیم»(4) در نظریه ی فرانکل، «تعالی خویشتن»(self-transcendence) نقش بسیار مهمی ایفا می کند. او نبودن معنا در زندگی شخص را روان نژندی می داند و این وضعیت را برای تمایز آن از روان نژندی (اختلال عصبی) معمولی، «روان نژند اندیشه زاد» (noogenic neuroses) می نامد. ویژگی شخص مبتلا به این گونه اختلال عصبی، نبودن معنا، هدف، و قصد در زندگی است و بیمار احساس تهی بودن یا خلأ وجودی می کند.

نظریه پرلز

روانکاو دیگری که انسان گرایی را محور فلسفی روان درمانی خود قرار داده است و شهرت خاصی دارد پرلز(5) است. او بنیانگذار روش روان درمانی «گشتالت درمانی»(gestalt therapy) است که بر اصول انسان گرایی، مبتنی است. این روانکاو اگرچه نظریه ی صوری مشخصی از شخصیت، عرضه نکرد لکن فنون درمانی او بر فلسفه ی وجودی (اصالت وجود) بنیانگذاری شده اند و بر «آگاهی اینجا-و-اکنون» (here-and-now awareness) از حواس و احساسات شخصی، تأکید می کند. به عبارت دیگر، پرلز همانند فرانکل به عنوان صاحب نظر در شخصیت، شناخته نشده است؛ لکن بدیهی است که هرگونه روان درمانی از نگرش درمانگر روانی به شخصیت، متأثر می شود و در کیفیت برخورد او با بیماری و بیماران خود، منعکس می شود. در واقع، «نگرش پرلز به شخصیت، بیشتر روش درمانی است تا نظریه ای درباره ی ماهیت شخصیت».(6)
گفتیم پرلز، شهرت خود را مدیون روش روان درمانی «گشتالت درمانی» است و او اگرچه اصطلاح «گشتالت» را از روان شناسی گشتالت اقتباس کرده است، لکن به معنای دیگری به کار می برد. حتی می گوید هرگز از روان شناسان این مکتب، پیروی نکرده و مورد قبول ایشان نیز قرار نگرفته است. منظور از پرلز از کاربرد اصطلاح گشتالت، تأکید روی این حقیقت است که هدف درمان،این است که شخص جزء جزء شده را به کل تبدیل کند. «پرلز واژه گشتالت را برای دلالت به تنها قانون پایدار و مشترک کنش بشر به کار برده است: هر موجود زنده ای به تمامیت و کمال، گرایش دارد. هرچه این گشتالت (به کمال گراییدن) را باز دارد یا بگسلد، برای موجود زنده، زیان آور است و به وضعیت ناتمام می انجامد که بی تردید، محتاج به پایان رسیدن (تمام و کامل شدن) است. همه جنبه های شخص، «گشتالت» را تشکیل می دهد و چنانچه مانع تکامل آنها شویم، تمامیت شخص درهم می شکند و جنبه های جدا از هم، چه بسا معنای خود را از دست بدهند. برای رسیدن به سلامت روان، برقراری توازن در ارگانیسم لازم است. به هم خوردن این توازن-تشکل گشتالت-را باز می دارد و نوعی ناسازگاری پدید می آورد. هرگاه عدم توازنی را تجربه کنیم، به اصلاح آن برانگیخته می شویم.»(7)
درمان گشتالتی، روی وحدت تن و روان-وحدت فکر، احساسات، و عمل-تأکید می کند. این درمان که در یک وضع گروهی انجام می گیرد و به تجربه ی کنونی فرد بیش از گذشته و آینده اش اهمیت می دهد. و به هر فرد، فرصت داه می شود که نیروی شخصیتی خود را به حد کامل اعمال کند. برای این منظور، درمانگر، یک رشته بازی های تجربی ترتیب می دهد که هر یک از اعضای گروه، مسئولیتی را به عهده می گیرد که ضمن انجام دادن آن، به کشف خود موفق می شود.
شاید مهم ترین یا بارزترین نشانه ی شهرت پرلز در پرداختن به وضع موجود یعنی زمان و مکان حال مشخص است؛ زیرا هر کس وضع موجودش را به سهولت درمی یابد و کشف می کند تا گذشته و آینده اش را که برایش مجهول اند.«جنبه دیگر نگرش پرلز به شخصیت انسان، تأکید بر حال به عنوان تنها واقعیت موجود است. به اعتقاد پرلز، جز این زمان و این مکان چیز دیگری برای ما نیست. گذشته وجود ندارد و آینده هم هنوز نیامده است. خاطرات گذشته مان و پیش بینی های آینده مان فقط در زمان حال، تجربه می شوند. کسانی که چنان می زیند که گویی گذشته همچنان با آنهاست یا آنهایی که به نحوی زندگی می کنند که انگار آینده امروز است، شخصیتی نامتعادل دارند. آنها در زمانی زندگی می کنند که واقعیت ندارد یا هنوز واقعیت نیافته است و حال را فدای زمانی می کنند که وجود ندارد.»(8)«اگر به پس یا پیش بنگریم، لحظه ی حال و رضایت و لذتی را که این لحظه می تواند به ما بدهد، فدا کرده ایم. این مکان و این زمان است که تنها واقعیت موجود است و باید مسئولیت زیستن در هر لحظه و بهره مند شدن از این تجربه ها را به عهده بگیریم.»(9) «... انگیزه ی ما تنظیم و تعادل درون است؛ و به تعبیر دیگر، تکمیل وضعیت های ناتمام است. بدین منظور، باید آرزوها و جوشش های مان را (در همه ی جنبه های زندگی) و در این مکان و این زمان، یعنی در حال، بپذیریم. توجه داشته باشیم که تأکید عمدتاً برخود است. مسئولیت هدایت زندگی ما تنها به عهده ی خود ماست. نباید از بار این مسئولیت شانه خالی کنیم.»(10)
پرلز، شخص را به برخورد با خطر یا مشکل، تشویق و تشجیع می کند و گریز از مواجهه با دشواری ها را نشانه ی محرومیت از سلامت روانی می داند. به عبارت دیگر، همه ی مسئولیتهای زندگی به عهده ی شخص است و نباید در همه چیز یا پیشامدهای ناگوار، دیگران را مسئول بخواند.«... تنها چیزی که بایستی راهنمای رفتارمان قرار دهیم، موقعیتی است که در هر لحظه مفروض در آن هستیم. تنها راه رویارویی با دشواری های زندگی، مجال دادن به موقعیت زمان حال است تا مهار کار و کردار ما را در دست بگیرد.»(11) «انسانهای این مکانی و این زمانی را وضعیت همان لحظه هدایت می کند و نسبت به وضعیت همان لحظه از خود واکنش نشان می دهند. پاسخ چنین اشخاصی انعطاف پذیر و واقع بینانه است، زیرا با واقعیت کاملاً ارتباط دارند. همه جنبه های یک وضعیت را عینی احساس می کنند، زیرا آن را از راه تخیلات نامعقول یا تجویزات دیگران نمی نگرند.»(12)
مطالعه ی شخصیت آدمی هم بسیار هیجان انگیز و هم موضوع بسیار گیج کننده در روان شناسی است. و نیز می توان این نکته را دریافت که هر نظریه شخصیت، دارای این خصایص است: 1) کوشش برای جامعیت، 2) ماهیت کنشی یعنی توجه به شناخت رشد و تکامل، بقا، و سازگاری عمومی فرد، 3) تأکید روی فرایندهای انگیزشی یا پویا، 4) کل شخص به عنوان موضوع مطالعه در محل طبیعی او، 5) وحدت و یک پارچگی، 6) غالباً طغیان علیه سلطه فکر روان شناختی زمان.(13)

پی نوشت ها :

1. viktor Frankl (1905- ) روان پزشک و روانکاو اتریشی است. آثار معروفش عبارت اند از: انسان در جست و جوی معنا (در سال 1354 به وسیله آقای دکتر اکبر معارفی به فارسی برگردانده شده و دانشگاه تهران آن را چاپ و منتشر کرده است) و دکتر و روح: مقدمه ای به لوگوتراپی.
2. روان شناسی کمال، ص 197.
3. reductionism، نظریه ی عمومی و کلی قایل به این پدیده ها و نمودهای مرکب و پیچیده را با تجزیه و تحلیل آنها به عناصر ساده می توان فهمید و توضیح داد. (فرهنگ علوم رفتاری، تألیف علی اکبر شعاری نژاد، ص 366).
4. روان شناسی کمال، ص 199.
5. Frederick (Fritz) perls(1970-1893) روانکاو آفریقایی (جنوب) است که به علت خصایص شخصیتی خود، شهرت خاصی دارد. اثر معروفش کتاب گشتالت درمانی(1969) است.
6. روان شناسی کمال، ص 224.
7. روان شناسی کمال، ص 225.
8. همان کتاب، ص 228.
9،‌ 10، 11. همان کتاب، 229، 230 و 236.
12. همان کتاب، ص 248.
13. Marx,Melvin H.and Hillix,William A(1988).systems and Theories in psychology.McGraw-Hill.p.353.

منبع : شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط