سیستم های روان شناسی

روان شناسی یک علم زیستی-اجتماعی است و موضوع عمده یا اساسی آن، بررسی و شناخت رفتار (چه، چگونه) انسان، کشف علل و یا عوامل تعیین کننده ی آن (چرایی) در ارتباط با محیط، و نهایتاً تغییر و تعدیل آن در موارد و مواقع لزوم است. روان
دوشنبه، 10 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیستم های روان شناسی
 سیستم های روان شناسی

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

روان شناسی یک علم زیستی-اجتماعی است و موضوع عمده یا اساسی آن، بررسی و شناخت رفتار (چه، چگونه) انسان، کشف علل و یا عوامل تعیین کننده ی آن (چرایی) در ارتباط با محیط، و نهایتاً تغییر و تعدیل آن در موارد و مواقع لزوم است. روان شناسی، در مقایسه با اکثر علمهای شناخته و پذیرفته شده، نسبتاً جوان است و از فلسفه علوم طبیعی و زیستی استنتاج شده است. در واقع، عمر روان شناسی از صد سال تجاوز نمی کند هرچند که در این عمر کوتاه، تغییرات متنوعی یافته است. زیرا موضوع بحث آن، یعنی انسان، برخلاف بیشتر جانداران، در حال تغییر است و این نیز طبعاً به تعدد و تنوع نظریات درباره ی توجیه و تفسیر رفتار آدمی انجامیده است. در نتیجه، سیستم ها (نظامها)ی گوناگونی در روان شناسی پیدا شده و رشد و گسترش یافته اند.
در قرن حاضر، که در حقیقت دوران رشد و گسترش سریع روان شناسی به شمار می رود، گروههای مختلفی از اشخاصی که خود را «روان شناس» می نامند با هم گردآمده و انجمن های عقاید و افکار و تلاشهایی را تشکیل داده اند تا راه مستقیم روان شناسی را طرح ریزی کنند. وقتی یک گروه خاص، افکار و عقاید همانندی پیدا کردند و با سایرین مخالف شدند، «مکتب» یا «مدرسه»(school) روان شناسی را به وجود آوردند. یعنی هرگروه، یک مکتب روان شناسی نامیده شد. در این مدت، مکتب های گوناگونی پیدا شدند و هر مکتب، کوشید رقیب و مخالف خود را از میدان به در کند. امروز، دیدگاههای متعددی در حوزه ی روان شناسی وجود دارند که معمولاً آنها را نظامها یا سیستمهای روان شناسی می نامند. این نکته، قابل توجه است که روان شناسی قرن 19 فعالیت ذهنی یا عقلی را مکانیکی و ذهن را فعل پذیر می داند. روان شناسی قرن 20، حیات ذهنی را واقعیتی دینامیک و ذهن را فعال می داند.
سیستم در علم، چارچوب یا داربستی است که به دانشمند اجازه می دهد داده های خود را در طریقه ی نظامدار و معناداری، مرتب کند. و در روان شناسی، به چارچوبی اطلاق می شود که روان شناسان می توانند در رابطه با رویدادهای روان شناختی کار کنند. به بیان دیگر، منظور از اصطلاح سیستم روان شناختی یک سازمان و تعبیر و تفسیر جامع و شامل، در عین حال انعطاف پذیر، حقایق و نظریه های خاص موضوع روان شناسی است. اصطلاح «سیستماتیک» معمولاً به این معناست که یک سیستم در روان شناسی، آن را از تفکر و مشاهده ی اتفاقی، ممتاز و مشخص می گرداند. معیارهای یک سیستم روان شناختی را می توان چنین خلاصه کرد:
1.تعریف میدان. بیان اینکه روان شناسی چه چیز را مطالعه می کند یا باید مطالعه کند و چگونه از سایر کوشش ها یا بحثهای روان شناختی یا عقلی فرق می کند.
2.اصل موضوع (postulates). اصل موضوع،عبارت از فرضی است که ساخته شده یا پیش فرض و پیش انگاری که بدون پرسش، پذیرفته شده است. اصول موضوع باید روشن و صریح و محدود باشند.
3. خاصیت داده ها، که طبیعت و ماهیت داده های مورد مطالعه را روشن می کند. مثلاً آیا داده های روان شناسی، کنشها یا عملکردهای عقلی، یا رفتار هستند؟ عینی هستند یا ذهنی؟ روشهای روان شناسی، کمّی هستند یا کیفی؟
4. وضع در مسئله ذهن-بدن. یک سیستم روان شناختی باید به مسئله ذهن-بدن یا روان-تن نیز بپردازد. یعنی روشن کند که نسبت به آن، چگونه می اندیشد، آیا آن دو را جدا از هم می پندارد؟ یا به تعامل میان آنها قایل است؟ یا اصلاً دوگانگی را نمی پذیرد؟
5. اصول تنظیم و سازماندهی. اصولی که داده ها بر حسب آنها سازمان یافته بیان شده اند. یا کوشش برای توضیح و تبیین اینکه چگونه داده ها به همدیگر مرتبط شده اند.
6. اصول انتخاب. سیستم باید مشخص کند چه داده های اختصاصی را انتخاب کرده و موضوع مطالعه ی خود قرار داده است. متغیرهای وابسته، که باید مورد مطالعه قرار گیرند، کدام اند؟
7. روش های مشاهده. هر سیستم باید بر حقایقی که از راه مشاهده به دست آمده اند، مبتنی باشد. مسئله مهم در این مورد، چگونگی گردآوری داده هاست: آیا به وسیله درون نگری (خویشتن نگری)؟ مشاهده میدان؟ یا آزمایش؟ انجام گرفته است؟
به این نکته هم اشاره می کنیم که سیستم، جامع تر از نظریه است. یعنی سیستم همه جنبه های روان شناسی را، در چارچوبی که دارد، شامل می شود در صورتی که نظریه، بسیار محدود است و تحت شمول سیستم، قرار می گیرد.به عبارت دیگر، نظریه بعضی از جنبه های خاص روان شناسی از قبیل یادگیری، تفکر، عاطفه و ... را در بر می گیرد. نظریه ها باید بر داده ها یا حقایق تجربی مبتنی باشند. لکن حقایق شناخته شده، همه داستان را نمی گویند؛ نظریه ها برای پرکردن این شکافها ساخته می شوند. نظریه ها باید روابط مفروض را در برگیرند. مثلاً یک نظریه باید نمایانگر قضیه ای باشد که از مشاهدات تجربی وسیع، استنباط شده است. به عبارت دیگر، نظریه، بیانگر روابط مفروض میان رویدادهایی است که بیش و کم طبیعت عمومی دارند.
ساختار یک نظریه با مشاهدات، آغاز می شود و سپس فرضهای معینی درست می شوند، و این فرضها تا زمانی که آزموده شوند به صورت فرض، باقی می مانند.
قانون: وقتی فرضیه ها مورد آزمایش قرار گیرند و حقیقی بودن آنها ثابت شود و دیگر جنبه ی فرض نداشته باشند؛ گوییم اصل پایه یا قانون (Law) تحقق یافت. پس قانون، عبارت است از رابطه کامل، نسبتاً ثابت، موجود میان پدیده ها یا رویدادها. روان شناسی، به عنوان یک علم جوان، می کوشد این چنین قانونها (یا روابط کامل میان پدیده های روان شناختی) را کشف کند و رشد و گسترش دهد. همچنان که فیزیک و شیمی این گونه روابط قانون مند را از سالها پیش کشف کرده و رشد و گسترش داده اند.البته، روان شناسی به علت گستردگی حوزه ی کارش و وجود دیدگاه های متعدد، هنوز در این مورد، توفیق لازم پیدا نکرده است.
در واقع، آغاز قرن بیستم سرآغاز دوران طلایی روان شناسی است و از آن به بعد، پیوسته در حال رشد و گسترش است چنانکه اکنون با نظریات و توجیه و تفسیرهای متعدد و تازه ای درباره فعالیتهای روان شناختی مواجه هستیم. و همین تبیین و تفسیرهای متنوع، به پیدایش سیستم های روان شناختی متعددی منجر شده اند که ما برای رعایت اختصار، ناگزیر به معروف ترین این سیستم ها اشاره می کنیم؛ با تأکید روی این نکته، که هیچ یک از رویکردها را نباید جامع ترین و کامل ترین، تلقی کرد، چون هنوز هم آدمی ناشناخته ترین موجودات زنده، وناشکفته ترین گلهای طبیعت است.

1. ساختارگرایی (structuralism)

این سیستم، که گاهی «سیستم تکوینی» نیز نامیده می شود، به وسیله وونت (wundt) فیزیولوژیست و روان شناس آلمانی، که بیش از پنجاه هزار صفحه درباره ی روان شناسی-پیش از مرگ خود-مطلب چاپ و منتشر کرد، بنیانگذاری شد. او بود که اولین شیوه و رویکرد سیستماتیک روان شناسی را معمول ساخت؛ و از این رو، او را نخستین روان شناس دوران جدید می دانند. این مکتب، روان شناسی را به صورت یک علم تجربی درآورد و از فلسفه جدا کرد. یکی دیگر از پیشگامان این سیستم، تیچنر (E.B.Titchner) (1927-1867) از جمله شاگردان وونت است که «ساختارگرایی» را در آمریکا ترویج کرد و خود نیز تا پایان عمرش «ساختارگرا» باقی ماند.
به نظر طرفداران این سیستم، روان شناسی، عبارت از مطالعه و بررسی اعمال شعوری یا به طور کلی «علم آگاهی» است. به عقیده وونت عناصر اولیه آگاهی، عناصر یا اتمهای روانی هستند که به دو طبقه احساسها (sensations) و هیجانها یا احساسات (feelings) تقسیم می شوند. احساسها جنبه های عینی و هیجانها جنبه های ذهنی را تشکیل می دهند. بنابراین، روان شناسی باید شامل مطالعه ی ساختار (structure) یا تشریح (anatomy) و مطالعه کنش (function) یا عملکرد می باشد. یعنی باید روشن کند که شعور یا آگاهی (consciousness) چگونه و از چه مواد یا عناصر ساخته شده است و چه کارهایی را انجام می دهد. پس، به نظر این سیستم، موضوع یا واحد مطالعه ی روان شناسی، «عوامل یا عناصر عقلی»(mental elements) هستند که شعور از آنها ترکیب و تشکیل یافته است. به عبارت دیگر، روان شناسی باید «عناصر» یا عوامل ذهن انسان را مورد مطالعه قرار دهد. به همین سبب، نام این مکتب یا سیستم روان شناسی را «ساختارگرایی» یا ساختمان گرایی گذاشته اند. خود وونت، سه عنصر یا عامل ذهنی اساسی را تشکیل دهنده و سازنده ی «شعور» می داند: احساس (حس کردن)، احساسات یا هیجان، و ادراک یا اندریافت. گروه دیگر از ساختارگرایان، این عناصر را احساس، تأثر (affection)، و صورتهای ذهنی می دانند و گاهی هم «اراده» را به آنها می افزایند.
روان شناسان ساختارگرا از تحقیقات خود، چنین نتیجه گرفتند که روان شناسی، یک علم محض است و هر پدیده ای در آن را می توان اندازه گرفت. و چون روان شناسی را علم آگاهی می دانستند و هر کس به حالات درونی خود بیش از دیگران آگاهی دارد و می تواند آن را بشناسد، از این رو، برای تحقیق و مطالعه عوامل یا عناصر تشکیل دهنده شعور، و روش «خویشتن نگری»(introspection) را به کار بردند. یعنی شخص ابتدا باید این عوامل را در خویشتن مطالعه کند و بشناسد (self-observation)،سپس به مطالعه و تحقیق آنها در دیگران بپردازد. به همین سبب، این روان شناسی را گاهی «روان شناسی خویشتن نگر» نیز می نامند. معاصران معروف وونت عبارت اند از:بریتانو (Franz Bretano)(1917-1838) منتقد بسیار مهم وونت، استامف (carl stumpf)(1936-1848) علاقه مند به موسیقی و نویسنده کتاب روان شناسی آهنگ، کوپله (Qswald kulpe)(1915-1862) نویسنده کتاب چشم انداز روان شناسی، نیف (J.p.Nafe)(1970-1888) از دانشگاه واشینگتن، و بورینگ (Edward G.Boring)(1968-1886) از هاروارد.
مهمترین انتقاداتی که از ساختارگرایی به عمل آمده اند عبارت اند از:1) محدود ساختن روان شناسی به تجربه های بلافاصله افراد بزرگسال، 2) خویشتن نگری را منبع مهم داده ها پنداشتن، 3) روان شناسی را به داده های عینی و قابل مشاهده، محدود ساختن، 4) بی توجهی به جنبه های کاربردی روان شناسی، 5) جزیی انگاری و غفلت از رفتار انسان به عنوان یک کل؛ که مورد توجه روان شناسان گشتالت است. امروزه، همچون یک وضع سیستماتیک در روان شناسی، ساختارگرایی تقریباً مرده است. زیرا دیگر هیچ جا دیده نمی شود و از کاربرد به دور است.

2.کنش گرایی (functionalism)(1)

گروهی از دانشمندان، نظریات ساختارگرایان را برای تبیین و تفسیر زندگی عقلی (ذهنی) یا رفتار، کافی ندیدند و ترکیب و تشکیل شعور یا آگاهی را از یک عده عوامل و عناصر مشخص، نپذیرفتند. اینان به یک نکته مهمی توجه پیدا کردند و آن کنش یا عملکرد (function) یا وظیفه شعور و یا عقل در زندگی انسان است. به همین سبب، به عقیده این سیستم یا مکتب، روان شناسی باید حیات عقلی انسان را از نظر وظیفه یا کنشی که به عهده دارد بررسی کند و این عملکرد یا کنش، عبارت است از سازگاری با محیط به وسیله ی یادگیری و بهتر ساختن شیوه های رفتار در این منظور.
در ساختارگرایی، پرسش های اصلی، عبارت بودند از چه؟ و چگونه؟ پرسش هایی که در علم محض، مطرح می شوند. لکن کنش گرایی، توجه خود را به سؤال «چرا؟» معطوف ساخت و آن را پرسش اصلی روان شناسی قرار داد. به این معنا که کنش گرایی به نقش و وظیفه عقل یا ذهن پرداخت نه چگونگی ساختار آن؛ و عقل یا ذهن را وسیله ای برای هدایت رفتار آدمی می داند. بنابراین، روان شناسی یعنی مطالعه ی نتیجه عملی ذهن یا مطالعه وظیفه و عملکرد ذهن در زندگی روزانه فرد.
کنش گرایی، در حقیقت، نخستین سیستم روان شناسی در آمریکاست؛ و رشد و گسترش روان شناسی در این کشور با ویلیام جیمز(W.James) آغاز شد. جیمز همیشه یک فیلسوف بود و«گاه گاهی» هم یک روان شناس. اگرچه بعضی ها او را بزرگترین روان شناس می دانند. نکته ی مورد اتفاق، این است که جیمز بزرگترین پیشگام در روان شناسی امریکاست و تأثیر و نفوذ بیشتری در روان شناسی گذاشت که هنوز هم این تأثیر را می توان در روان شناسی، به ویژه در آمریکا، به روشنی ملاحظه کرد. او خود را روان شناس می خواند لکن هرگز یک «تجربه گرا»(experimentalist) مانند ساختارگرایان نبود و تجربه گرایی را تنها راه حل مسائل روان شناسی نمی دانست. روان شناسی او سیستماتیک به معنای خاص کلمه نبود. مهم ترین اثر او در دو جلد کتاب «اصول روان شناسی» است که در سال 1890 میلادی منتشر شد، که واقعاً باید آن را فصل به فصل خواند. در میدان فلسفه جدید او برای «عمل گرایی» یا «اصالت عمل»(pragmatism) خود، مشهور است که این عقیده یا فکر کلی را مطرح کند که افکار و عقاید را باید بر حسب نتایج غایی آن مورد بررسی قرار داد. حقیقی بودن یک فکر یا عقیده، در کاری بودن آن است. جیمز که نزدیک به 35 سال به تدریس فلسفه و روان شناسی در دانشگاه هاروارد پرداخت با سیستم ساختارگرایی مخالفت کرد؛ زیرا آن را در مفهومی که از فرایند ذهنی دارد، نادرست یافت. به نظر این دانشمند، فرایندهای ذهنی عبارت اند از:1) شخصی بودن و بی همتایی، 2) تغییر مداوم، 3) پیدایش و تکمیل در گذشت زمان،4)و انتخابی بودن در کمک به فرد برای سازگاری با محیط.
به نظر جیمز و دیویی روان شناسان باید: 1) عملکرد یا کنش فرایندهای ذهنی، رفتار کودکان و نوجوانان، مشکلات نابهنجار، و تفاوتهای فردی میان مردم را مطالعه کنند؛ 2) در به کار بردن روشهای خویشتن نگر و مشاهده های عینی، آزاد باشند؛ 3) روان شناسی را برای امور عملی از قبیل آموزش-پرورش، حقوق، و حرفه به کار ببرند.
جیمز با نوشتن کتاب روان شناسی: دوره کوتاه در سال 1892 نوعی روان شناسی کنش گرا را مطرح ساخت و بنیاد نهاد. از این رو، می توان گفت جیمز بنیانگذار «کنش گرایی» اولیه است. نفوذ او در سیستم یا مکتب کنش گرایی که بعداً در شیکاگو آغاز شد غیرقابل انکار است. زمینه و ریشه ی کنش گرایی عمدتاً از داروین گرفته شده است که رفتار را یک فرایند سازوار یا قابل سازگاری می دانست؛ و معتقد بود که بقا و ادامه حیات هر فرد، منوط به این است که بتواند با محیط، سازگاری کند. وضع این سازگاری هم به نوع رفتار و فرایندهای ذهنی خاص فرد، بستگی دارد. در هر رویداد، ذهن و بدن، اگرچه متفاوت اند، با هم جوانب زندگی را به یکدیگر مرتبط می کنند.
کنش گرایی، به عنوان یک سیستم روان شناسی مشخص، به دست جان دیویی (J.Dewey) فیلسوف، روان شناس، و مربی معروف آمریکایی بنیانگذاری شد. او در سال 1896 مقاله ای درباره ی ماهیت رشته محرک-پاسخ (یا به اصطلاح خودش قوس انعکاس) نوشت و همین مقاله، باعث شهرت او در روان شناسی شد؛ به طوری که در سال 1900 به ریاست «انجمن روان شناسی آمریکا» برگزیده شد. همکاران دیویی در دانشگاه شیکاگو عبارت بودند از: انجل (Angell) مدیرگروه روان شناسی جدید، و مید (Meed) و مور (Moore) دو فیلسوف معروف، در رشد و گسترش سیستم کنش گرایی بسیار مؤثر بودند. البته، بعدها روان شناسان دیگری از جمله وودورث (woodworth)، کار (carr) و هیلگارد (Hilgard) برای گسترش این مکتب بسیار کمک کردند. کنش گرایی را می توان با سه ویژگی، مشخص کرد:
1. فرایندها یا کنشهای ذهنی (عقلی) را مطالعه می کند نه عناصر و عوامل یک شعور ایستا را.
2. به غایت یا نتایج عقل سلیم در روان شناسی، توجه دارد و به کاربرد ذهن، راغب است نه «تحلیل محض» ساده آن.
3. خویشتن نگری را تنها روش تحقیق در روان شناسی نمی داند.
سیستم کنش گرایی، روان شناسی را بررسی و مطالعه منشأ و عملکرد (کنش) شعور (آگاهی)، فعالیت ذهنی، و رفتار می داند. و رفتار را، از نظر سازگاری با اوضاع و احوال گوناگون محیط، توجیه و تفسیر می کند. مهم ترین نقطه ی مورد توجه کنش گرایان این است که همواره میان فرد و محیط مادی و اجتماعی او تعامل (تأثیر متقابل) وجود دارد. و فرد از استعدادهای ذهنی خود، این انتظار را دارد که او را در غلبه بر مشکلات زندگی، یاری کنند. روش تحقیقی که روان شناسان این مکتب برای مطالعه فعالیتهای ذهنی و رفتاری در پیش گرفتند، روش مشاهده ی عینی (خارجی) و ذهنی (درونی یا خویشتن نگری) است.
دیویی پیش از واتسن، مطالعه رفتار را آغاز کرد و قبل از گشتالتی ها کلیت رفتار را مورد توجه قرار داد. اساس فکر این دانشمند، مفهوم کنشی زندگی عقلی است. از این رو، فکر را ابزار یا وسیله ای (instruments) برای تأثیر در عالم اشیا و افکار می داند. به نظر وی عقل یا فکر، وسیله ای است که فرد می تواند با آن، از زندگی سالم و خوشی برخوردار شود و روان شناس باید عقل را از لحاظ همین وسیله سازگاری با محیط بودن (زندگی کردن)، مطالعه کند، نه به عنوان یک نیروی (ملکه مستقل). همان طوری که در تربیت، باید به رشد و تکامل یا ذهن، به عنوان یک وسیله زندگی، توجه کند، نه اینکه خود عقل یا ذهن را هدف قرار دهد. به همین سبب، گاهی به مکتب دیویی خصوصاً از لحاظ تربیتی-سیستم یا مکتب «ابزارگرایی»(instrumentalism) یا مکتب وسیله گرایی اطلاق می کنند. دیویی می گوید: بهتر است ما به جای سخن گفتن از «فکر»(thougth) از «تفکر»(thinking) یا عمل فکر سخن بگوییم. دیویی در نظریه ابزارگرایی خود بیشتر از نظریه تکاملی داروین (Darwin) و هگل (Hegel) فیلسوف معروف آلمانی متأثر شده است به این صورت که از اولی تکامل گوشت و استخوان و پوست (ساختار بدنی) و از دومی تکامل فکر را فراگرفت.
این مکتب نه تنها در روان شناسی، بلکه بیشتر از آن در کیفیت تربیت (آموزش-پرورش) اثر گذاشت، به طوری که جهت آن را، تقریباً در همه ی جهان، تغییر داد. به این معنا که تا آن زمان، مربیان تقریباً در همه سطوح تحصیلی، هدفی جز این نداشتند که بیشترین معلومات را در اختیار دانش آموزان و دانشجویان بگذارند؛ بدون توجه به اینکه این معلومات تا چه حدود در زندگی ایشان و بهتر ساختن آن، مورد استفاده قرار خواهد گرفت. دیویی با این سیستم روان شناسی، مربیان را به چند حقیقت بسیار مهم متوجه ساخت:
1. یادگیری درست و سودبخش بدون فعالیت شخصی یادگیرنده، امکان ندارد،
2. یادگیرنده به آموختن مطالبی علاقه مند خواهد بود که عملاً بتواند از آنها استفاده کند،
3. تربیت ذهن یا عقل، خود، هدف نیست، بلکه وسیله ای است برای بهتر ساختن شیوه های رفتار و در نتیجه، سازگاری با محیط. پس باید در برنامه درسی مدارس مطالبی را گنجاند که به محصلان در رسیدن به این هدف غایی کمک کند.
از آنچه اشاره کردیم می توان کنش گرایی را به عنوان یک مکتب (school) یا سیستم روان شناسی با خصایص مشترک زیر معرفی کرد:
1. روان شناسی، کنشهای عقلی را پیش از محتویات عقلی، مورد توجه قرار می دهد.
2. کنشها یا عملکردهای ذهنی یا عقلی فرایندهای سازگاری با محیط هستند. و موجود زنده را در کوشش برای زنده ماندن، کمک می کنند. داروین روی کنشهای بدنی و زیستی تأکید می کرد. کنش گرایی فرایندهای روان شناختی را مخصوصاً مورد تأکید قرار می دهد.
3. روان شناسی باید دارای جنبه های سودمندگرانه باشد و بتوان آن را برای کودکان، حیوانات آموزش-پرورش، و میدانهای دیگر مورد استفاده قرار داد.
4. میان محرک و پاسخ، شکافی وجود ندارد و فعالیت ذهنی جزئی از کل دنیای فعالیت است که هر دو جنبه ی عقلی و بدنی را در بر می گیرد.
5. روان شناسی کاملاً به زیست شناسی بستگی دارد و شناخت کنشهای تشریحی و فیزیولوژیک به شناخت عقل یا ذهن کمک می کند.
معروف ترین پیشگامان سیستم کنش گرایی علاوه بر داروین، جیمز و دیویی عبارت اند از:لد (George T.Ladd)(1921-1843) از دانشگاه ییل، اسکریپ چر (Edward.w.scripture)(1945-1864) از ییل، کتل (James Mckeeh cattell))(1860-1944
از دانشگاه کلمبیا، کلارک (G.stanley Hall clark)(1924-1844)، بالدوین (James Mark Baldwin)(1910-1861) از پرینستون، تورندایک (Edward l.Thorndike)(1949-1874) از دانشگاه کلمبیا، انجل (James R.Angell)(1949-1869) از شیکاگو، وودورث (Robert s. Woodworth)(1962-1869) از کلمبیا، و کار (Harvey carr)(1954-1873) از شیکاگو.
سیستم روان شناسی کنش گرایی را از این لحاظ، مورد انتقاد قرار داده اند که از محتوای ذهن و چگونگی ساختار آن، غفلت کرده و تنها به جنبه ی عملی آن پرداخته است. از جنبه تجربی یا آزمایشی ضعیفی برخوردار است. آن را نمی توان همانند سیستم های روان شناسی جدید، متشکل یافت. ولی با وجود این، هنوز هم این سیستم روان شناسی نفوذ و تأثیر خود را، خصوصاً در تفکر روان شناسی آمریکا، حفظ کرده است و گروهی از روان شناسان معاصر به آن معتقدند.(2)
سیستم های روان شناسی

3.رفتارگرایی (behaviorism)

واتسن، روان شناس معروف آمریکایی، نظیر آزمایشهای پاولوف را با سگ و با آلبرت پسربچه یک ساله انجام داد. و همین آزمایشها، واتسن را از روان شناسی حیوان به سوی روان شناسی انسان، متوجه ساختند و او به مطالعه ی عینی و تجربی رفتار انسان پرداخت که منظورش از رفتار، فقط فعالیتهای روان شناختی محسوس موجود زنده بود. به این ترتیب، سیستم روان شناسی عینی را بنیان گذاشت و آن را «رفتارگرایی» نامید. و امروزه برای اکثر دانشجویان روان شناسی، سیستم «رفتارگرایی» را با کار واتسن مترادف است. اگرچه بعضی از روان شناسان، ارسطو را نخستین رفتارگرا می دانند.
رفتارگرایی نه تنها در روان شناسی، بلکه در امور فرهنگی عامه، نیز اثر گذاشت؛ همچنان که در همه ی مکاتب آمریکایی، نفوذ کرد. واتسن با بکار بردن اصطلاح «رفتارگرایی»، روان شناسی را از مطالعه چگونگی ساختار آگاهی و شعور، که موضوع و هدف ساختارگرایی بود، و کنش یا عملکرد شعور یا عقل، که مورد توجه سیستم کنش گرایی بود، آزاد ساخت؛ و آن را در ردیف علوم تجربی محض، قرار داد و گفت: روان شناسی، عبارت است از مطالعه ی رفتار آشکار موجود زنده. به بیان دیگر، به عقیده واتسن، روان شناسی مطالعه پاسخهایی است که بدن به محرکهای موجود در محیط می دهد. او با این تعریف، مخالفت خود را با روان شناسان سیستم های قبلی آشکار ساخت. او گفت: «هرگاه روان شناسی، یک علم باشد باید تحلیل عینی رفتار محسوس را کانون مطالعه قرار دهد.» هدف مهم رفتارگرایی، توصیف دقیق رفتار مشهود و رشد و گسترش فنون کنترل رفتار است. اسکینر و پیروانش روی هدف دوم و نیاز به مهندسی رفتار، بیشتر تأکید می کنند.
واتسن، مفهوم «ذهن» را رد کرد و به جای آن، مفهوم «جعبه ی سیاه» را به کار برد. و این مفهوم، رمز یا سمبل یک سر (کله) خالی است زیرا به عقیده ی او، رفتار، عبارت است از پاسخ آموخته ای است نسبت به محرکهای خارجی که از طریق حواس، دریافت می شوند. او می گوید: «روان شناسی برای اینکه بتواند واقعاً «علم» باشد باید از بحث درباره شعور یا آگاهی، که شناخت مستقیم و علمی آن امکان ندارد، خودداری کند. حالات روانی، جز یک عده «پاسخها»(responses) به یک عده «محرکها»(stimuli) (3) نیستند؛ و وضع یا محیط است که فرد را به فعالیتهای روانی (روان شناختی) برمی انگیزد و رفتار یا این فعالیتهای روانی، پاسخهایی به وضع یا محیط هستند. بنابراین، هدف روان شناسی، شناخت رفتار (پاسخهای محرکها)است. به عبارت دیگر، روان شناسی به مطالعه ارتباط میان محرک (S) و پاسخ (R) یعنی S-R می پردازد. پس، روان شناسی به زندگی و پدیده های درونی یا فیزیولوژی عصبی کار ندارد، بلکه تنها کارش عبارت است از پیش بینی پاسخ یا تعیین نوع محرک؛ یعنی از راه شناخت اولی می توان به شناخت دومی و برعکس، موفق شد.» نظریه ی واتسن را می توان در این عبارت، خلاصه کرد: «ما آن هستیم که عمل می کنیم (آنچه از ما سر می زند) و آنچه که عمل می کنیم همان است که محیط ما را به آن برانگیخته است.» به عبارت دیگر، رفتارگرایی واتسن دو هدف خاص دارد: 1) پیش بینی و پیشگویی پاسخ، دانستن محرک، 2) پیش بینی محرک، دانستن پاسخ. البته، دو اصطلاح «محرک» و «پاسخ» برای واتسن، معنای وسیع تر از تعریفهای معمولی دارند. درواقع، به نظر واتسن برای مطالعه و شناخت رفتار باید آن را به پاسخ و محرک تجزیه کرد. زیرا آن دو، واحدهای رفتارند یعنی بر آنچه فرد در یک «موقعیت» (situation) خاص، انجام می دهد و عاملی که او را به این پاسخ (عمل) وادار ساخته است، توجه کرد. و روان شناسی جز این دو (پاسخ و محرک)، وظیفه یا کار دیگری ندارد.
واتسن، که روان شناسی را یک علم تجربی محض می داند، معتقد است که برای شناخت رفتار باید همان روشهای علمی (مشاهده ی عینی و آزمایش) را به کار برد نه روش «خویشتن نگری» یا مشاهده ی ذهنی و درونی که جنبه ی شخصی و فردی دارد. به عبارت دیگر، وقتی روان شناسی، یک علم عینی باشد ناگزیر است روشهای آزمایشی را به کار ببرد. روشهای مورد تأیید و قبول واتسن عبارت اند از:1) مشاهده، 2) شرطی شدن، 3) تست کردن، و 4) گزارش شفاهی.
اصول موضوعه یا فرضهای مسلم پنداشته شده واتسن را می توان چنین خلاصه کرد:
1. رفتار از «عناصر» پاسخ ترکیب یافته است و می تواند با روشهای علمی طبیعی و عینی به راحتی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
2. رفتار کاملاً از ترشحات» غدد و «حرکات» عضلانی ترکیب یافته است.
3. هر محرک مؤثر، بلافاصله، به یک پاسخ منجر می شود؛ هر پاسخ، نوعی محرک دارد. بنابراین، یک موجبیت یا «جبریت»(determinism) علمی علت و معلولی در رفتار وجود دارد.
4. فرایندهای شعوری، اگر واقعاً وجود داشته باشند، قابل «مطالعه علمی» نیستند.
به طور کلی، سیستم رفتارگرایی معتقد است که:
-رفتار انسان، مجموعه ای از بازتابهای فطری یا شرطی است.
-محیط، ما را به آن صورتی که هستیم یا باید عمل کنیم، برمی انگیزد.
-هرگونه حالت روانی را باید از خارج و به صورت موضوعی با روشهای علمی، تحقیق و تفسیر کرد.
-هیجانها و عواطف، همگی معلول فعالیتهای احشایی و غددی در مقابل محیط خارجی هستند. موجود زنده، ابزاری است تحت تأثیر کامل محیط.
-باید بحث از شعور یا آگاهی و استفاده از روش خویشتن نگری را کنار گذاشت زیرا مشاهده ی عینی و آزمایش آن، امکان ندارد.
-از لحاظ رفتار میان انسان و حیوان، فرقی وجود ندارد زیرا رفتار هر دو را می توان با یک روش، مورد آزمایش قرار داد!
-هدف آگانه معین، وجود ندارد و آنچه را که «اراده» یا «خواست» می نامیم، خیالی بیش نیست.
خلاصه، رفتارگرایان اولیه، معتقد بودند که روان شناسان باید: 1) رفتار را مطالعه کنند. مهم ترین عامل تعیین کننده رفتار ساده و پیچیده، توانایی ها و ویژگی ها می باشد.2) روشهای خویشتن نگر باید جای خود را به روشهای عینی از قبیل مشاهده و آزمایش بدهند؛ 3) هدفشان توصیف، تبیین و تفسیر، پیش بینی و کنترل رفتار باشد. همچنین، باید هدفهای عملی را دنبال کنند از قبیل راهنمایی والدین، قانونگذاران، مربیان و پیشه وران، 4) رفتار حیوان باید مورد بررسی قرار گیرد زیرا مطالعه ی رفتار انسان را آسان می کند.
نظریه رفتارگرانه واتسن، با اینکه در علمی شدن روان شناسی بیش از سایر نظریه های معاصرش مؤثر واقع شد و توجه مربیان را به اهمیت محیط در تربیت افراد جلب کرد و مقدمه را برای پیدایش «تکنولوژی رفتار» یا فراهم ساختن محیطهای خاص برای ایجاد رفتار خاص آماده ساخت، با این وجود از طرف بعضی از روان شناسان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. به ویژه از این لحاظ که انسان را در ردیف یک ابزار و ماشین قرار داده و هرگونه قدرت یا به اصطلاح خواست را از او گرفته است. سی ریل برت روان شناس انگلیسی در انتقاد از رفتارگرایی واتسن می گوید: «روان شناسی که در ابتدا روح، و سپس ذهن خود را در قمار با علوم باخته بود هم اکنون به نظر می رسد یکسره آگاهی و شعور خود را نیز از کف داده است.»
پیشگامان معروف سیستم رفتارگرایی علاوه بر پاولوف و مقدم بر او داروین و خود واتسن، عبارت اند از:ویز (Alber p.weiss)(1931-1879) آلمانی الاصل مقیم آمریکا، لشلی (karl Lashley)(1958-1890) از شیکاگو، هان تر (Walter s.Hunter)(1953-1889) از براون، گاتری (Edwin R.Guthrie)(1959-1886) از واشینگتن، هال (clark L.Hull) (1953-1884) از ییل، تالمن (Edward C.Tolman)(1961-1886) از کالیفرنیا، و اسکینر (B.F.Skinner)(1990-1904) از هاروارد.(4)

رفتارگرایی نو(نوین)(neobehaviorism)

Neo به معنای «تازه»(new) «اخیر» یا «تعدیل یافته» است. وقتی به صورت یک پیشوند به کار می رود به یک مکتب فکری دلالت می کند که از یک مکتب فکری پیشین مشتق شده اما در طرق مختلف، پالوده شده است. روان شناسانی از قبیل هال، گاتری، تالمن، و اسکینر تحت تأثیر افکار و عقاید واتسن قرار گرفتند و به فلسفه ی او گرائیدند و معتقد شدند که باید به مطالعه ی متغیرهای عینی رفتار پرداخت. لکن این روان شناسان، در عین حال از فلسفه علم زمان خود متأثر شدند، و تغییراتی در نظریه واتسن دادند و مفاهیم تازه ای به آن افزودند و به این ترتیب، سیستم رفتارگرایی نوین را بنیان گذاشتند. این سیستم جدید رفتارگرایی، گاهی «عملیات گرایی» یا «عامل گرایی»(operationalism) و «رفتارگرایی منطقی»(logical behaviorism) نیز نامیده می شود. رفتارگرایی نو را می توان در چند اصل زیر خلاصه کرد:
1. محیط مادی یا فیزیکی تنها محیط مؤثر در رفتار نیست، بلکه محیطی که از روشها و معانی تشکیل یافته است، رفتار را بیشتر تحت تأثیر قرار می دهد.
2. رابطه میان محرک و پاسخ، یک رابطه ماشینی یا مکانیکی نیست، بلکه رابطه ای میان «مسئله» و «حل» است، موجود زنده، در این رابطه، دخالت می کند.
3. رفتار را نمی توان به عناصر ساده ای به نام پاسخ و محرک، تجزیه کرد زیرا هر جزء از پاسخ یا واکنش، تابع کل سازگاری موجود زنده است.
4. ساختار عضوی تنها فعل پذیر نیست، بلکه فعال هم است و برای سازگاری می کوشد. و فعالیت آن را نمی توان تنها با تأثیر محیط تفسیر کرد، بلکه بدن و محیط را باید به وسیله ی یکدیگر توجیه و تفسیر کرد.

4. روان شناسی گشتالت (Gestalt psychology)

کلمه یا مفهوم گشتالت، در زبان آلمانی به معنای «کل»، «شکل»، «هیکل»، «ترکیب»، و «تکوین کلی» است و چون هنوز معادل فارسی برای این کلمه نداریم ناگزیریم خود همان کلمه را به کار ببریم. این سیستم، علیه سیستم های ساختارگرایی و رفتارگرایی برخاست و آن دو را از این لحاظ، که رفتار را نتیجه ترکیب عناصر (احساس، ادراک، احساسات یا محرک و پاسخ) می دانند، مورد انتقاد قرار داد. و آنها را «روان شناسی آجر و ملاط»(brick and mortar psychology) خواند. زیرا همچنان که یک ساختمان از ترکیب آجر و ملاط به وجود می آید، رفتار نیز به عقیده ساختارگرایان و رفتارگرایان از ترکیب عناصر شعور یا محرک و پاسخ پیدا می شود.
به عقیده ی بعضی از متفکران در قرن بیستم، سه انقلاب بزرگ در تفکر آدمی درباره ی ذهن یا عقل (mind) رخ داد که عبارت اند از: اولی روانکاوی فروید که عمق هیجان یا عاطفه را در زندگی روانی یا عقلی انسان کشف کرد؛ دومی رفتارگرایی که کشف کرد عقل یا ذهن، قابل مطالعه عینی است؛ و سومی روان شناسی گشتالت که اصل نظم بخشی و خود سازمان دهی (self-regulation) ذهن یا عقل را کشف کرد.
سیستم روان شناسی گشتالت که «روان شناسی شکل»(form psychology) و configuration psychology) نیز نامیده می شود.(5) به وسیله ورتایمر (Max Wertheimer) دانشمند آلمانی با نوشتن مقاله ای زیرعنوان «ادراک حرکت» در سال 1912 میلادی بنیانگذاری شد. این سیستم روان شناسی، «رفتار»(behavior) را یک وحدت کل می داند نه ترکیبی از اجزاء و عناصر گوناگون و قابل تفکیک. به عبارت دیگر، این سیستم بر این اصل مهم، مبتنی است که «کل، بیش از مجموع اجزای تشکیل دهنده اش است.» و کل، خاصیتی دارد که آن را در هیچ یک از اجزایش نمی توان مشاهده کرد. مثلاً آب از ترکیب هیدروژن و اکسیژن به وجود آمده است و از جمله خواص آن خاموش کردن آتش است؛ لیکن این خاصیت در هیچ کدام از دو عنصر مذکور به تنهایی دیده نمی شود. بلکه اکسیژن به تنهایی عکس خاصیت آب، خاصیت شعله ور ساختن دارد. همچنین، صندلی یا میز با اینکه از چند پایه، تشکیل یافته است لکن خاصیت آن به صورت یک کل، در هیچ یک از آن پایه ها وجود ندارد و آن در کل، بیش از پایه هایش است. همچنین، خاصیت یا صفت مربع یا مثلث بودن در هیچ یک از اضلاع تشکیل دهنده آن وجود ندارد؛ یا آهنگی که به وسیله یک ارکستر نواخته می شود غیر از آهنگ تک تک سازهای تشکیل دهنده ارکتسر است. پس به طور کلی، اجزاء، صفات یا خصایص خود را از کلی که در آن هستند می گیرند، وهر جزء معین در یک «کل» چیزی است غیر از خود آن جزء وقتی که از آن «کل» جدا می شود و در «کل» دیگر قرار می گیرد. زیرا، چنانکه اشاره کردیم، «کل» است که به عناصر یا اجزایش معنا می دهد. مثلاً کلمات به صورت مطلق «معنا» ندارند، بلکه معنای خود را وقتی که جزیی از یک نظام تئوریک یعنی کل (مثلاً یک جمله) باشند به دست می آورند. همچنین، وقتی یک دایره خاکستری رنگ را در دو زمینه مختلف یکی سفید و دیگری سیاه قرار می دهیم، خواهیم دید که در زمینه سفید، رنگ آن دایره، تیره تر از همان دایره در زمینه سیاه رنگ است؛ زیرا دایره، که یک جزء است، از وضع کل متأثر می شود. در صورتی که وضع دایره در هر دو شکل، یکی است و اختلاف رنگی که در همان دایره در دو شکل، ملاحظه می کنیم نتیجه تأثیر کل در جزء است.
به این ترتیب، ملاحظه می کنیم که پیروان سیستم گشتالت، امکان تجزیه پدیده های روان شناختی به یک عده واحد یا عنصرها را رد می کنند و عقیده دارند که «رفتار» را باید به صورت «کل» یا «ترکیبی»، مورد بررسی و تفسیر قرار داد. مثلاً در مطالعه شخصیت، باید به کل فرد توجه کنیم نه خصایص تشکیل دهنده شخصیت او به طور مجزا از هم، و هر عملی که از یک فرد سر می زند با «کل» وجود او ارتباط دارد.
موضوع اساسی که به وسیله پیشوایان و پیروان مکتب گشتالت، مورد مطالعه قرار گرفت عبارت است از تحقیق درباره ادراک و تفکر و چگونگی انجام یافتن عمل یادگیری. به عقیده این مکتب، ما در ادراک هر چیز، ابتدا «کل» آن را ادراک می کنیم سپس به اجزای آن متوجه می شویم. مثلاً کودک در آغاز، کلمه «بابا» را به صورت کل، ادراک می کند؛ بعد متوجه می شود که این کلمه از ترکیب چهار حرف، به وجود آمده است. یادگیری نیز به همین صورت انجام می گیرد و در تفکر و حل مسئله، ما به طور ناگهانی راه حل را کشف می کنیم (بصیرت یا بینش).
مطالعات و تحقیقات گشتالتی درباره ادراک و یادگیری در امر آموزش-پرورش، بسیار اثر گذاشت. یکی از این لحاظ که معلم باید شخصیت دانش آموز را به صورت یک کل در نظر بگیرد و به یاد داشته باشد که هر چیزی که وی یاد می گیرد در کل یا همه وجودش اثر می گذارد؛ دیگر از این جهت، که دانش آموز را ابتدا باید به همه ی موضوع یادگیری متوجه ساخت پس از آن به تجزیه و تحلیل پرداخت و هر درس را با گفتن یا نوشتن خلاصه کلی از آن پایان داد. همچنین، تحقیقات مکتب گشتالت، بحث از دوگانگی (ثنویت) را در انسان یعنی تن و روان را از هم جدا دانستن، مطرود ساختند و رفتار او را به صورت «وحدت» یا «یک واحد کل»، مورد مطالعه قرار دادند. گشتالتی ها در تحقیقات خود غالباً از روشهای علمی (مشاهده و آزمایش) استفاده کردند از این رو، یافته های آنها دارای ارزش و اعتبار علمی هستند. مشخصات عمده سیستم روان شناسی گشتالت را، با توجه به آنچه گفته شد، می توان چنین خلاصه کرد:
1. روان شناسان باید تجربه ذهنی یا معانی را، که اشخاص به اشیاء و حوادث جهان خویش می دهند، مطالعه کنند.
2. روان شناسان گشتالت معتقدند که خویشتن نگری یک روش پسندیده است در عین حال که روشهای عینی را تأیید می کنند.
3. روان شناسان باید همه عوامل را که در محیط پویا (میدان) با همدیگر تعامل (تأثیر متقابل) دارند، مورد توجه قرار دهند که خود انسان را هم در بر می گیرند.
4. این روان شناسان به پرسش هایی درباره کل تجربه آدمی متمایلند و اصرار می ورزند که کل، بی مانند است و اجزاء یا عناصر، تحت تأثیر کلیت می باشند و «کل از مجموع اجزایش بزرگتر است.»
5. روان شناسی، عبارت است از مطالعه تجربه بلافاصله کل ارگانیزم.
6. برای گشتالیست ها قوانین علم، قوانین سیستم ها هستند. به این معنا که «کل» در روان شناسی، همچون در فیزیک، قانونهای خود را از خودش می گیرد و روان شناس باید بکوشد که این قانونها را پیدا کند.
7. میدانهای بحث روان شناسی گشتالت، دو میدان ادراک و یادگیری است.
روان شناسی گشتالت با این که هنوز هم یک نیروی فعال است از طرف بعضی ها مورد انتقاد قرار گرفته است. از این لحاظ، که این سیستم بر نظریه مبتنی است و دلیل تجربی مثبت ندارد. مفاهیم مبهمی دارد که سیستم را نامفهوم می کنند؛ مثلاً مفهوم «بینش» (insight) یا تجربه (آها=aha) (آهای) به آسانی قابل تعریف نیستم. روان شناسان گشتالت، اگرچه در مطالعات خود، آزمایش را به کار می برند، لکن کنترل این آزمایشها ضعیف است و در نتیجه، فاقد نیروی پیشگویی یا پیش بینی واقعی است.
معروف ترین پیشگامان سیستم روان شناسی گشتالت علاوه بر ورتایمر عبارت اند از:کولر (Wolfang kohler)(1967-1887) از فرانکفورت، کفکا (kurt koffka)(1941-1886) از فرانکفورت، لوین (Kurt Lewin)(1947-1890)، از برلین، ویلر (Raymond H.Wheeler)(1961-1892) از کانزاس، و گلدشتاین (Kurt Goldstein)(1965-1878) از برلین.

5. روانکاوی (psychoanalysis)

یکی دیگر از سیستم های روان شناختی معروف و مهم روان شناسی، سیستم یا رویکرد «روانکاوی» یا «تحلیل روانی» است که واقعاً روان شناسی را دگرگون ساخت و مفاهیم تازه ای را در مطالعه رفتار انسان مطرح کرد که تا آن زمان به آنها توجه نشده بود. «کوپرنیک، انسان را از مرکزیت عالم بیرون آورد. داروین، انسان را از بی همتایی بیرون آورد. فروید انسان را از معقول بودن همه رفتارهایش بیرون آورد و نشان داد که او از بیشتر انگیزشهای خود بی اطلاع است.»
بنیانگذار این سیستم، چنانکه در مبحث شخصیت دیدیم، فروید (sigmund Freud) روان پزشک اتریشی است. فروید از دو راه، تحت تأثیر داروین قرار گرفت: اول اینکه دترمی نیسم (جبریت یا جبر شرطی) او را در نظریه تکاملی و دلایلش برای انتخاب طبیعی به صورت یک اصل، به شخصیت طبیعی (نرمال-بهنجار) انسان تعمیم داد. دوم اینکه انسان را دارای بسیاری از ویژگی های حیوان، حتی حیوانات پست، مخصوصاً غرایزش معرفی کرد.
فروید از مطالعات بالینی متعدد و متنوع خود درباره ی بیماران روانی یا مبتلا به اختلالهای عصبی، به این نکته ی بسار مهم متوجه شد که رفتار آدمی تنها نتیجه عواملی که وی بدانها آگاهی دارد، نیست بلکه بیش از آنها از عواملی متأثر می شود که خود فرد به آنها آگاهی و توجه ندارد. فروید آنها را «عوامل ناخودآگاه» یا «انگیزه های ناخودآگاه» نامید. از این رو، روانکاوی را «روان شناسی پویا»(dynamic psycology) یا «روان شناسی ژرفا»(depth psychology) می خوانند، زیرا به انگیزش و متغیرها یا کنش شخصیت توجه دارد. خود فروید گفته است: کشفیات من اساساً داروی همه دردها نیست. کشفیات من پایه و اساس یک فلسفه عمیق است که عده کمی از مردم آنها را می فهمند و معدودی توانایی فهمیدن آنها را دارند. فروید خود را فیلسوف نخواند و به آنچه از فلسفه دریافته بود توجهی نکرد. او خود را یک مشاهده گر دقیق پدیده های ذهنی یا عقلی، یک کاشف تجربی یا تجربه گر ناخودآگاه و قوانین می بیند. فروید با این سخن و استدلال خود، که «ناخودآگاه بخشی از طبیعت است پس روانکاوی یک علم طبیعی است.» نتیجه می گیرد که روان شناسی، یک علم طبیعی است. او با وجود تأکید روی فردیت انسان، معتقد است که شناخت ذهن یا عقل، مستلزم شناخت رفتار اجتماعی و اخلاقی (فرهنگ) است. زیرا مسئله روان شناختی مهم آدمی، کیفیت ارتباط او با فرهنگ حاکم بر اوست یا رابطه ای که میان طبیعت انسان و فرهنگ یا جامعه برقرار می شود. فروید ضمن کشف قانونهای ناخودآگاه، این موضوع مهم را هم کشف کرد که ایدئولوژی چه می کند و ما افکار و عقایدی را که با آنها زندگی می کنیم چگونه کسب می کنیم.
اسکینر در کتاب فراسوی آزادی و حرمت (ص 86) می گوید: «فروید در سه اصل با سقراط مشابهت دارد: خود را بشناس؛ فضیلت، معرفت است؛ و روش بیرون کشیدن افکار یا هنر مامایی؛ که در واقع، فرایند تحلیل یا کاوش (روانی) است.» روان شناسی فروید یک روان شناسی انسان محض، یک روان شناسی شخصیت است. یا به گفته وودورث، روان شناسی فروید یک مکتب روان پزشکی یا روان درمانی بود، زیرا او به اشکال مختلف انحراف رفتاری می پرداخت. فروید متوجه شد که موضوع مورد توجه روان شناسان و روان پزشکان، ماهیت تجربه های زندگی یک شخص است؛ و اینکه هر یک از این تجربه ها چگونه اتفاق افتاده است، وچگونه میان تجربه های تازه و تجربه های قبلی شخص و ساختار روان شناختی او تعامل انجام می گیرد تا اینکه شخصیت را تشکیل دهند. فروید به تحقیق در این فرضیه پرداخت که تجارب دوران طفولیت انسان بیش از تجارب بعدی، در پی ریزی و تکوین شخصیت او مؤثرند؛ و کمتر اتفاق می افتد که الگو یا قالب شخصیت یک فرد، بعد از نوجوانی، تغییر یابد. بنابراین، برای شناخت رفتار فرد باید به بررسی انگیزه های ناخودآگاه، خصوصاً رغبتها یا امیالی که در دوران کودکی ارضا نشده و در قسمت ناخودآگاه ذهن سرکوفته و باقی مانده اند، پرداخت. شاید بتوان گفت که مهم ترین فرق روانکاوی با سایر شاخه های روان شناسی، این است که در آن،‌ «علت» رفتار و بقیه،‌ «خود» رفتار را مطالعه می کنند. فروید روانکاوی را چنین تعریف کرده است:
1. نام روش کاری است که برای تحقیق در فرایندهای ذهنی یا عقلی، که دسترسی به آنها با غیر این روش، امکان ندارد.
2. اسلوب یا طریقه ای است (مبتنی بر آن تحقیق) برای درمان اختلالهای عصبی،
3. و گردآوری اطلاعات روان شناختی است که در طول این تحقیق و درمان، به دست می آیند که بتدریج در یک ضابطه (discipline) علمی جدید،روی هم قرار می گیرند.
فروید مفاهیم جدیدی وارد روان شناسی کرد و خود و روانکاوان و روان شناسان بعدی به تحلیل و تفسیر آنها پرداختند. این مفاهیم، عبارت اند از: ناخودآگاه، نهاد، خود، فراخود، سرکوبی، عقده، رؤیا، و مکانیزم های دفاعی.
به عقیده روانکاوان، روان شناسان باید:
1. شخصیت انسان را مطالعه کنند: قانون های حاکم بر آن، و تجربه هایی را که به آن، شکل می دهند.
2. انگیزه ها، تعارضها، ترس ها و ناکامی های ناخودآگاه را عوامل مهم تعیین کننده شخصیت بدانند.
3. دوران کودکی اولیه را دوران شکل گیری شخصیت بدانند.
4. شخصیت را با مشاهده بیماران در اوضاع و شرایط بالینی و درمان مشکلات آنها مطالعه کنند.
خلاصه، به عقیده فروید، روان شناس باید انگیزه های ناخودآگاه رفتار انسان را مطالعه کند و روش مطالعه رفتار، چنانکه خود فروید به کار برد، روش بالینی است که به صورت فن «تداعی آزاد» انجام می گیرد. و روانکاو به مشاهده و تفسیر حالات روانی فرد، به ویژه افراد مبتلا به اختلالهای روانی، می پردازد. مسئله تئوریک فروید، توصیف و توجه به نیروهای انگیزشی افراد بشر بود؛ و مسئله علمی او کمک کردن به اشخاصی بود که از اختلالهای کنشی (عاطفی)، رنج می بردند و به نظر می رسید که علتهای فیزیولوژیک ندارند. افکار یا تصوراتی را که در سیستم فروید، پایه، تلقی می شوند عبارت اند از:
الف. هرگونه رفتار، برانگیخته است. بنابراین، مبحث مهم روان شناسی، مطالعه انگیزش است.
ب. هر رفتار، معنادار است.
پ. علتهای رفتار مستقیماً دیده نمی شوند.
* همه اعمال قابل مشاهده، رمزی (سمبولیک) هستند و نمی توان به ارزش ظاهری آنها اکتفا کرد.
* پاسخهای آشکار، رموز فرماندهان نادیدنی انگیزش می باشند.
ت. شخص تنها از بخش کوچکی از انگیزه های خویشتن آگاه است.
ث.انگیزه ها در طبقات متفاوت، قرار می گیرند و موافق هم نیستند.
ج. انگیزه ها ساختاری را تشکیل می دهند که طبق قانونهای خاص،رشد و تکامل پیدا می کند. این ساختار، در نخستین سال زندگی، تکوین می یابد.
روش و شیوه حرفه ای در کاربرد نظریه فروید، عمل روانکاوی است. نخستین گام،در درمان مؤثر، تشخیص مناسب است که مستلزم گزارشهای شفاهی بیمار است. روانکاو، گزارشهای شفاهی بیمار را مطالعه می کند و می کوشد تا تاریخی از فشار عاطفی بیمار بنا کند. داده ها را طبق نظریه تعبیر و تفسیر می کند و نتایج را برای خود بیمار روشن می کند. زیرا به این فرض، معتقد است که وقتی بیمار، علل واقعی ناراحتی خود را دریابد «خودِ»(ego) او می تواند میان انگیزه های نادیدنی، تعادل رضایت بخش برقرار کند.(6)
روانکاوی نوین: در بحث از نظریات شخصیت دیدیم که پس از فروید، روانکاوان دیگری از قبیل: آدلر، یونگ، هورنای، و اریش فروم پیدا شدند و تغییراتی در نظریه فروید دادند. دو روانکاو اخیر که برخلاف فروید، عامل جامعه را در پیدایش ناخودآگاه و ناکامی ها و تعارضها بسیار مؤثر دانستند، لکن همگی به اهمیت خاص بخش ناخودآگاه ذهن معتقد بودند. فرویدیست های جدید، امروزه از روانکاوی به عنوان روش درمانی استفاده می کنند و کمتر در بحثهایی که فروید مطرح ساخت وارد می شوند. انتقادهایی که از روانکاوی به عمل آورده اند عبارت اند از:
1. تعدیل مفهوم ناخودآگاه؛ به این معنا که تنها امیال یا آرزوهای سرکوفته، انگیزه شخص نیستند، بلکه یک سلسله سازشها با اوضاع نیز او را برمی انگیزند که با کل وجود فرد ساخته می شوند نه قسمتی از ذهن او. موجود زنده، به صورت یک کل، به محرکها پاسخ می دهد. ما با لغزش و موفقیت تصادفی یک نوع پاسخ در شکست و ناکامی های خود، کشف می کنیم که بعدها باعث موفقیت و رضایت خاطر ما می شود.
2. رؤیاها همیشه تکمیل کنندگان آرزو یا میل نیستند؛ همچنین، بیشتر رؤیاها به محرکهای جنسی ارتباط ندارند.
3. انرژی وجود انسان را می توان در راههای متفاوت زیاد پنداشت. می توان آن را روح حیات یا شور حیات یا انرژی حیاتی (لی بیدو) نامید یا همانند یونگ می توان آن را کوشش بعد از تجربه بزرگتر خواند. آدلر نیز این را کوششی برای بدست آوردن سلامت و قدرت می داند. زیرا به نظر او، عوامل اولیه رفتار انسان عبارت اند از:1) تلاش برای برتری، 2)رغبت اجتماعی، و 3) درجات فعالیت.
4. عقده (کمپلکس)، که نتیجه کشمکش ها میان انگیزه های مختلف است، همیشه بد نیست.
به رغم انتقادهای مذکور، هنوز هم روانکاوی از مزایای مهمی برخوردار است از جمله اینکه:
1. روش درمان بیماری های روانی یا اختلالهای رفتاری است.
2. دیدگاه های ارزشمندی به انسان داده است از قبیل: اثبات اهمیت عواطف، اهمیت دوران طفولیت در مرحله بزرگسالی، راههای حل مسائل عاطفی و رفتاری، و ...
معروف ترین پیشگامان روانکاوی پس از فروید عبارت اند از: آدلر (Alfred Adler)(1937-1870)، یونگ (C.G.yung)(1961-1875)، رانک (Otto Rank)(1939-1884)، هورنای (karen Horney)(1952-1885)، سالیوان (Harry S.Sullivan)(1949-1892) و فروم (Erich Fromm)(1980-1900).(7)

نظریه ی میدان(‌field theory)

چون نظریه میدان در تاریخ روان شناسی، نقش مهمی دارد و نکات اساسی تازه ای را در مطالعه رفتار انسان، مطرح کرده است؛ بنابراین، به چند نکته در مورد این نظریه جدید در روان شناسی اشاره می کنیم.
بنیانگذار یا مطرح کننده ی این نظریه، لوین (kurt Lewin) روان شناس آلمانی است که با روان شناسان گشتالت همکاری کرد. لوین، نخستین مطالعاتش را در تداعی ها، که حرکت مهمی از افکار و عقاید گشتالت بود، آغاز کرد. و از تحقیقاتش به این نتیجه رسید که حوادث، زنجیروار، به هم پیوسته اند؛ همچنان که واگنهای قطار به یکدیگر متصل اند. او، در واقع، میدان را از گشتالیست ها گرفت و منظورش از آن، میدان محیطی هر شخص است.
سیستم لوین در روان شناسی به نام «روان شناسی توپولوژیک و حامل» یا برداری (topological and vectoral psychology) معروف است. او دو اصطلاح توپولوژی و حامل (بردار) را از ریاضیات گرفت. توپولوژی شکلی از علم هندسه است که مفاهیم «درون»(inside)، «برون»(ouside) و «خط مرز»(boundary) در آن به کار می روند. توپولوژی، خصایص فضایی را-شکلهایی که در دگرگونی مداوم تغییر نمی یابند-مورد بررسی قرار می دهد. صفات یا خصایص توپولوژیک (مکانی)، اجزای یک حوزه معین از فضا را نشان می دهند. لوین، اصطلاح توپولوژی را کافی ندید و مفهوم «بردار یا حامل» را برای توصیف نیرو و جهت آن، به کار برد. البته، لوین در به کار بردن این گونه مفاهیم، به علوم مادر آنها توجه ندارد و به هر صورت یا در هر راه و روش سودمند برای نظام (سیستم) روان شناسی خود، مورد استفاده قرار می دهد.
باید دانست که فکر میدان، ابتدا در علم فیزیک، مطرح شد. سپس علوم زیست شناسی، روان شناسی، و علوم اجتماعی نیز آن را در حوزه تحقیقات خود وارد کردند. و اکنون از جمله مفاهیم عمده در علوم مذکور، به شمار می رود. با این تفاوت که در همه آنها به یک معنا به کار نمی رود. مثلاً مفهوم آن در بیولوژی غیر از مفهوم میدان در روان شناسی است. ساده ترین تعریف میدان (field)، عبارت است از: «مجموعه ای از عناصر به هم پیوسته و متعامل، که تعادل و ثبات آن، به پیوستگی درونی آنها بستگی دارد.» و همچنین، به این عقیده، اطلاق می شود که یک میدان کل (total field)، کیفیت هایی دارد که در تک تک عناصر یا اجزای تشکیل دهنده آن، دیده نمی شود. و در یک موجود زنده، میدان، عبارت از مجموع متعامل و به هم پیوسته نیروهاست. یک موجود زنده (ارگانیزم) را، که خود یک کل است، می توان میدانی از نیروها تلقی کرد که خود آن، متضمن یک عده میدان های فرعی یا «میدانک» هاست.
در بحث از سیستم گشتالت دیدیم که آن نیز به همین کلیت و وحدت میدانی توجه دارد، و کل را دارای خصایصی می داند که در تک تک اجزای آن پیدا نمی شود. از سوی دیگر، روان شناسی گشتالت و نظریه میدان، هردو به جنبه شناختی رفتار یا رفتار شناختی فرد، اهمیت می دهند و رفتار او را تنها نتیجه یک ارتباط ماشینی میان محرک و پاسخ نمی دانند. به همین سبب، امروز آن دو دیدگاه را در هم آمیخته زیرعنوان «روان شناسی گشتالت-میدان» مورد مطالعه قرار می دهند. آن دو، معتقدند که شناخت رفتار فرد، بدون توجه به عوامل یا نیروهای محیطی مؤثر در آن، غیرممکن است. به عبارت دیگر، نظریه های میدان در روان شناسی، روی این نکته تأکید دارد که موجود زنده تحت تأثیر عواملی است که او را احاطه کرده اند . و نیروهای انگیزشی در میدان، عوامل کلیدی به شمار می روند. نظریه ی میدان یا در واقع «گشتالت-میدان» را می توان در چند نکته زیر خلاصه رد:
*مفهوم بسیار جامع در روان شناسی شناختی- میدان، «برفضای زندگی»(life space) است. در فضای زندگی-دنیای روان شناختی هر فرد-همه چیز به یکدیگر، مرتبط هستند. به عبارت دیگر، یک فضای زندگی، یک طرح شناختی از عوامل شخصی و محیطی فرد در تمایل پویاست، و فضای زندگی، که گاهی «فضای شخصی» نیز نامیده می شود، درحقیقت، اصطلاحی است که کل یا مجموع «وضع روان شناختی» یک شخص را بهتر توصیف می کند و شامل یک فرد روان شناختی و محیط روان شناختی اوست. مثلاً یک معلم یا یک روان شناس یک فضای زندگی را آنچنان استنباط و تفسیر می کند که شخص مورد مطالعه دریافته است؛ که از دو جنبه، تشکیل می شود: 1) شخص و 2) محیط. و هر کدام از آنها نیز از چند جنبه جزئی، ترکیب یافته است. جنبه های کلی و جزئی یک فضای زندگی، هدفها یا فعالیتهای کنشی (عملکردی) هستند که برای شخص مورد مطالعه، معنا دارند.
* در فرایند تعاملی، شخص و محیطش متغیرهای به هم پیوسته اند. بنابراین، یک شخص، نه به محیط خود، وابسته است و نه مستقل از آن، به علاوه، محیط یک شخص نه به وسیله او ساخته شده و نه از او مستقل است.
* فضای زندگی یک شخص از جنب و جوش آزاد با دو نوع مانع، محدود می شود:
1. آنچه برای شخص، ممنوع یا قدغن است.
2. آنچه ماورای توانایی شخص است.
* نقطه محوری در روان شناسی شناختی-میدان افراد هستند، در ارتباط با افراد و گروههای دیگر. پس این روان شناسی، روان شناسی ارتباطهای اجتماعی است.
* روان شناسی گشتالت، میدان، پدیده های یادگیری را کاملاً به ادراک، مرتبط می داند. در نتیجه، یادگیری را برحسب «نوسازی» دنیای ادراکی یا روان شناختی فراگیر-میدان او تعریف می کند... .
* روان شناسان گشتالت-میدان و روان شناسان ارتباطی S-R، در پاسخ به این پرسش ها اختلاف نظر دارند: 1) ادراک چیست؟2) وقتی ما به یاد می آوریم و وقتی که فراموش می کنیم چه اتفاقی می افتد؟ 3) انگیزش چیست؟ 4) نقش تمرین در یادگیری چیست؟ 5) چگونه یادگیری یک وضع به اوضاع دیگر انتقال می یابد؟(8)
* روان شناسان گشتالت-میدان یا شناختی معمولاً در نوشته های خود، بیشتر روی یادگیری انسان، تأکید می کنند و به آن توجه دارند تا یادگیری حیوانات.
مهم ترین انتقادهایی که از سیستم لوین کرده اند عبارت اند از:
1. نظریه ی او زیربناهای فرضیه ای متعددی دارد که غیرقابل سنجش هستند.
2. گفته های لوین توضیح روشنی درباره رفتار او به ما نمی دهند.
3. دنیای عینی را با دریافتهای ذهنی خود از آن، در هم آمیخته است.
4. مفاهیم ریاضی را درست به کار نبرده است.
5. لوین: در مطالعه فرد از سرگذشت او غفلت کرده است.(9)
سیستم های مذکور را می توان در جدول زیر خلاصه کرد:

تاریخ تقریبی

پیشروان معروف

روش تحقیق و مطالعه

مهم ترین موضوعهای
مورد بحث

نام سیستم

1879

وونت فیخنر

خویشتن نگری

شعور و عناصر تشکیل دهنده آن

ساختارگرایی

1897

جیمز
دیویی
 انجل

مشاهده عینی و ذهنی
(خارجی و داخلی)

یادگیری و سازگاری با محیط

کنش گرایی

1890

پاولوف
واتسن

مشاهده عینی و آزمایش

پاسخ و بازتاب و رفتار محسوس یا ظاهری

رفتارگرایی

1912

ورتایمر، کولر کوفکا،
لوین

مشاهده (داخلی و خارجی) و آزمایش

ادراک، تفکر، یادگیری

گشتالت-میدان

1900

فروید، آدلر، یونگ، هورنای، اریش فروم

روش بالینی

ناخودآگاه و اختلالهای روانی

روانکاوی


معروف ترین طرفداران سیستم لوین عبارت اند از: تالمن (Edward chace Tolman)(1959-1886)، بارکر (R.C.Barker)(903- )، بایلز(E.E.Bayles)(1897- )، کمبز (A.W.combs)(1912- )، ورایت (H.F.wright)(1907- )
علاوه بر سیستم های پنج گانه معروف، چند نظریه دیگر در روان شناسی و توجیه و رفتار یا فعالیتهای روان شناختی موجود زنده، مخصوصاً انسان، وجود دارند که در این پایان بحث از سیستم ها، مختصری به آنها اشاره می کنیم:

روان شناسی غرضی (hormic psychlogy)

این سیستم را، که گاهی روان شناسی هدفی یا هدفدار نیز نامیده می شود، مکدوگال (William McDougall)(1938-1871) روان شناس انگلیسی، بنیان گذاشت. به عقیده او هر رفتار موجود زنده برای رسیدن به هدفهای معین، سرمی زند و همین هدف داشتن است که رفتار فرد را از حرکت یا جنبش ماشینی (مکانیکی)، مشخص می کند. و نیز این هدفها برای او ارزش زیستی و روان شناختی دارند.

روان شناسی اصالت وجودی (روان شناسی وجودی)(existential psychology)

این روان شناسی، یک سیستم منظم نیست، لکن برای انسان معاصر، مطرح است؛ به ویژه از این لحاظ که مکتب اصالت وجود یا اصالت بشر به عنوان یک فلسفه تقریباً جدید در جامعه ما تا حدی شهرت دارد، اگرچه در حد مطلوب شناخته نشده است. همین فلسفه وجودی منشأ روان شناسی وجودی است که مخصوصاً علیه سیستم رفتارگرایی قیام کرده است. زیرا عقیده دارد که رفتارگرایی، انسان را به حد حیوانات آزمایشگاهی تنزل داده و فرد را «ناانسان»(dehumanized) ساخته است و رفتار او را جز یک عده بازتابهای شرطی و غیرشرطی نمی داند. همچنین، علیه همه روان شناسی هایی قیام کرده است که طبیعت یا فطرت خاص انسان یا انسان بودن را نادیده می گیرند و یا غیرضروری تلقی می کنند.
به نظر روان شناسان وجودی، روان شناسی، سخت تلاش کرده است که «علمی» گردد، لکن به همان قدر هم عقب رفته و از آن دور شده است. ایشان معتقدند که زمان معاصر ما ایجاب می کند که با دید تازه ای، طبیعت انسان را بنگریم. بعضی از اصول عقاید روان شناسی وجودی را می توان چنین خلاصه کرد:
1. روان شناسی وجودی، انسان را همچون یک فرد، کسی که به عنوان یک وجود (یا موجود) در دنیا (as a being-in-the-world)، هست، مورد توجه قرار می دهد.
2. هر یک از ما در زندگی درونی خود واحد بی همتاست با ادراکهای گوناگون و ارزش یابی های متفاوتی که از دنیای خارج دارد.
3. هدف روان شناسی وجودی، شناخت انسان در واقعیت وجودی کل اوست. این روان شناسی، مسائل خاصی هر فرد را، به عنوان یک شخص مستقل، مطالعه می کند و از تعمیم آنها اجتناب می ورزد.
4. روان شناسی وجودی به مطالعه خودآگاه، احساسات، خلقیات، تجربه های شخصی فرد در ارتباط به وجود او در دنیای اشخاص، توجه دارد.
5. موضوعاتی را از فلسفه وجودی و متفکران آن، اقتباس کرده است و به کار می برد شامل: روابط انسان با انسان، ارزشهای انسان، معنای زندگی، رنج بردن اضطراب، مرگ.
6. با در نظر گرفتن نکات مذکور، روشن می شود که عمیق ترین موضوعات اصالت وجودی ها (اگزیستانسیالیست ها) در روان شناسی عبارت اند از: شخصیت، روان درمانی، و مشاوره.
7. روان شناسی آن، عبارت است از پدیده شناسی (phenomenology)، کشف خودآگاه، و تجربه ذهنی، روش پدیده شناختی همه آنچه را که فرد دریافت می کند، می پندارد یا احساس می کند، مورد تحقیق قرار می دهد.(10)
از نظر پدیده شناسی، برای شناخت رفتار شخص باید به دنیای درون او راه یافت؛ زیرا عوامل سازنده و شکل دهنده رفتار آدمی در درون او هستند نه در محیط خارج. اصول معتقدات این مکتب عبارت اند از:
1. انسان خودآگاهانه و بر اساس تشخیص خود، که مبتنی بر دنیای درون اوست، عمل می کند بدون آنکه چون عاملی بدون اراده، زیر سلطه محرکهای محیطی قرار داشته باشد.
2. انسان تنها رابط میان محرک و واکنش رفتاری نیست، که اطلاعاتی را از محیط بگیرد و در قالب رفتاری خاص به محیط نقل کند. او ناقل اطلاعات نیست بلکه خود بر اساس قضاوت و تشخیص درونی خویش، اطلاعاتی را تولید می کند و به جریان می اندازد. بنابراین، انسان دارای نقشی فعال و سازنده است.
3. انسان موجودی است کاملاً منحصر به فرد، که با هیچ انسان دیگری یکسان نیست.
4. انسان، چنان پیچیده و بغرنج و ناشناخته است که به هیچ وجه نمی توان ادعا کرد که او را کاملاً شناخته ایم.
5. انسان را می باید چون یک کل و به صورت یکجا، و کامل، مورد مطالعه قرار داد. بررسی جزء و جنبه ای از شخصیت انسان به هیچ وجه، شناخت کاملی از او در اختیار نمی گذارد.(11)
معروف ترین متفکران یا فیلسوفان وجودی عبارت اند از: کی یر کی گارد (Soren kierkegaard)(1855-1813)، هایدگر(Martin Heidegger)(1972-1889)، سارتر (Jean-paulsartr)(1980-1905)، و یاسپرس (karl yaspers)(1969-1883).معروف ترین روان شناسان وجودی عبارت اند از: کاآم (Adrian von Kaam)(1920- )، بینس وانگر (Ludwig Binswanger)(1881- )، و راجرز (Carl Rogers)(1987-1920).

روان شناسی انسان گرایی (humanistic psychology)

جنبش اخیر در عالم روان شناسی، که تحت تأثیر فلسفه و روان شناسی وجودی ظاهر شد، سیستم یا مکتب انسان گرایی است. روان شناسی انسان گرایی را همانند روان شناسی وجودی نمی توان یک نظریه یا سیستم اختصاصی معرفی کرد. درحقیقت، آن دو جنبش (وجودی و انسانی)، آنچنان به هم پیوسته اند و عقاید اساسی مشترک دارند که تفکیک آنها غالباً دشوار است. اکثر معتقدان به روان شناسی وجودی، شریک جنبش انسان گرایی هستند، از قبیل راجرز، سالیوان، مسلو، و اریکسن. ویژگی های روان شناسی انسان گرایی را می توان چنین خلاصه کرد:
1. شخص همچون یک کل، موضوع مهم تحقیقات آن است.
2. شناخت تمام تاریخ زندگی شخص، مورد توجه است.
3. وجود و قصد (نیت) انسان، بسیار مهم اند.
4. هدفهای کلی زندگی، اهمیت مساوی دارند. مثلاً نمی توان ارضای نیازهای زیستی را مهم تر از ارضای نیازهای روانی دانست.
5. خلاقیت آدمی، نخستین موقعیت را در روان شناسی انسان گرایی دارد.
6. روان شناسی انسان گرایی غالباً در روان درمانی، مورد استفاده قرار می گیرد.
انسان گرایان، معتقدند که زندگی تنها برحسب معنای تجارب هر فرد، قابل شناخت است، و زندگی از تولد تا مرگ یک مسئله روان شناختی است.
انتقادهای وارد بر روان شناسی وجودی را می توان در دو نکته، خلاصه کرد:
1. قوی ترین واکنشها علیه روان شناسی وجودی از سوی رفتارگرایان و روان شناسان تجربی(آزمایشی)، به عمل آمده است که ذهنیت (ذهن گرایی)، ثنویت (دوگرایی)، و فقدان مراجع عینی برای اصطلاحات مورد استفاده شان که روان شناسی وجودی را به یک روان شناسی قرون وسطایی (medieval psychology) تنزل داده است. همچنین، روان شناسی را به فلسفه و حدسیات کلامی تبدیل کرده است.
2. پنداشتهای مبهم و زبان نامفهوم دارد. حتی از مراجعه به رویدادهای واقعی در دنیایی از مکان و زمان، خودداری می کند.(12)

روان شناسی شناختی (cognitive psychology)

روان شناسان آمریکایی درباره ذهن، تخیل، تفکر، انتخاب، حل مسائل، و فرایندهای شناختی نظیر آنها کمتر سخن گفته اند؛ مخصوصاً رفتارگرایان واتسنی، که حتی این عنوانها را تحریم کردند. رفتارگرایان اولیه، آدمی را «جعبه ی سیاه» تصور می کردند که می توان با اندازه گیری محرکهایی که به او می رسند و پاسخهایی که او می دهد، رفتار او را به سهولت دریافت.
در اوایل 1960 روان شناسان شناختی علیه مدل رفتارگرایی قدیم شوریدند و اصرار و تأکید کردند که باید آنچه را که در درون جعبه سیاه است، مطالعه کرد و خصوصاً به بررسی عملیات ذهن پرداخت. معتقدات روان شناسان شناختی را می توان چنین خلاصه کرد:
1. دنشمندان رفتاری باید فرایندهای ذهنی از قبیل تفکر، ادراک، حافظه، دقت، حل مسئله و زبان را مطالعه کنند.
2. هدف آنها باید این باشد که معرفت جامع و مفید از چگونگی عملکرد این فرایندها و چگونگی کاربردشان در زندگی روزانه، به دست آوردند.
3. باید از خویشتن نگری غیررسمی، استفاده کنند خصوصاً در مواردی که روشهای عینی، آن را تأیید می کنند.
مطالعه تحلیلی نظریه شناختی به روشنی نشان می دهد که آن، ترکیبی از کنش گرایی، روان شناسای گشتالت، و رفتارگرایی است.(13) به طور کلی، به گفته مسلو امروزه روان شناسی به چهار گروه تقسیم شده است:
1. گروه رفتارگرایی، عین گرایی، مکانیکی، و تحققی یا ثبوتی.
2. همه روان شناسی هایی که بر نظریات فروید و روانکاوی مبتنی هستند.
3. روان شناسی های انسان گرایی یا نیروی سوم، که روان شناسی وجودی و روان شناسی پدیده شناختی را نیز در برمی گیرد.
4. گروه آمیخته از همه آنها (نه طرفدار یکی و مخالف دیگری) بلکه ترکیبی از همه آنها.
به بیان دیگر، در یک طرف، روان شناسان رادیکال قرار دارند که انسان را ابزارهای «درون داد» و «برون داد» می دانند، که تحت فشار نیروهای محیطی است، در طرف دیگر، نیروی سومی یا روان شناسی انسان گرا قرار دارد که افراد را همچون «نُمادسازان»(symbolizers) می پندارند که برای تعالی و کمال می کوشند و با پرسش هایی از معنا و اخلاقیت، روبه رو هستند و در ورای دنیای حیوانات قرار دارند با ویژگی های خود.

پی نوشت ها :

1. در این مورد مطالعه صفحه 160 کتاب چهار پراگماتیست توصیه می شود.
2. برای آشنایی بیشتر با این دانشمندان و روان شناسان معاصر دیگر مطالعه ی تاریخ روان شناسی نوین ترجمه علی اکبر سیف و تاریخ علم روان شناسی ترجمه دکتر سعید شاملو(مرحوم) توصیه می شود.
3. جمع stimulus، به نظریات یادگیری و نظریات شخصیت مراجعه شود.
4. برای مطالعه نظریات احتمالاً خاص پیشگامانی که در بحث از سرگذشت سیستم های روان شناسی نام می بریم باید به کتاب تاریخ روان شناسی از جمله دو منبع زیر مراجعه کرد:
1. Lundin,Robert w(1972).Theories and systems of psychology.U.S.A
2. Marx,Melvin H(1973). systems and Theories in psychology.U.S.A.
5. کلمه گشتالت نه تنها در زبان فارسی در زبان انگلیسی هم معادل ندارد و نزدیک ترین ترجمه انگلیسی آن «configuration» یا «pattern» است. به عقیده بعضی ها باید نظریه های مرتبط به این دید را زیرعنوان «روان شناسی گشتالت-میدان» یا «روان شناسی شکل» مطرح کرد. از جمله اسامی دیگر آن، «روان شناسی ارگانیسمیک»(organismic psychology) «روان شناسی میدان» (field psychology) و «روان شناسی پدیده شناختی»(phenomenological psychology) را می توا ملاحظه کرد.
6. carpente,Finley and Haddan,Eugene E(1976),systems Application of psychology to Education,U.S.A.p.660.
7. فروم شاید تنها روان شناس و روانکاوی است که بیش از همه درباره ی فروید و نظریه های روانکاوی نوشته است که خوشبختانه بیشتر آنها به زبان فارسی ترجمه شده اند و مطالعه آنها برای همه علاقمندان ایرانی ضروری است.
8. برای مطالعه مقایسه ای نظریات دو سیستم ارتباط گرایی و گشتالت-میدان درباره مفاهیم مختلف روان شناسی به این منبع جامع و بسیار سودمند مراجعه شود:
*Bigge,Morris L.Adn Hunt,Maurice,p(1969): psychological Foundations of Education. An introduction to Human Development and learning
9. برای مطالعه تفصیلی این انتقادها به منبع زیر مراجعه شود:
* Lundin,Robert w 1972,Theories and systems of psychology.p.23I.
10. Theories and systems of psychology p.295.
11. کو کلان، دکتر هوشنگ، رفتار سازمانی، انتشارات دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی، 1358، ص 57.
12. همان کتاب، 299.
13. Davidoff,Linda L 1981,Introduction to psychology U.S.A.p.18.

منبع : شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط