فمینیسم لیبرال، سوسیالیستی و رادیکال

فمینیسم لیبرال بر برابریِ حقوقی و سیاسی زنان و مردان تأکید می کند. بنیان فلسفیِ فمینیسم لیبرال، در اصلِ فردگرایی نهفته است، یعنی این اعتقاد که یک فرد بشری، اهمیت بسیار دارد و همه ی افراد فارغ از رنگ، نژاد، جنس و... از حقوق برابر
چهارشنبه، 12 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فمینیسم لیبرال، سوسیالیستی و رادیکال
 فمینیسم لیبرال، سوسیالیستی و رادیکال

نویسنده: سید محمد مهدی زاده




 

فمینیسم لیبرال بر برابریِ حقوقی و سیاسی زنان و مردان تأکید می کند. بنیان فلسفیِ فمینیسم لیبرال، در اصلِ فردگرایی نهفته است، یعنی این اعتقاد که یک فرد بشری، اهمیت بسیار دارد و همه ی افراد فارغ از رنگ، نژاد، جنس و... از حقوق برابر برخوردارند. همه ی افراد حق دارند که در حیات اجتماعی یا سیاسی مشارکت کنند یا حق دسترسی به آن را داشته باشند. فمینیسم لیبرال معمولاً می پذیرد که مردان و زنان سرشت و گرایش های متفاوتی دارند و از این رو گرایش زنان به خانواده و زندگی خانوادگی، تا حدودی متأثر از انگیزه های طبیعی است.
در این رهیافت، تبیین جایگاه زنان در جامعه، برحسب حقوق نابرابر یا موانع «مصنوعی» در برابر مشارکت زنان در حوزه ی عمومی- که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده است- صورت می گیرد. به این ترتیب، فمینیسم لیبرال بر حوزه ی عمومی و منازعات قانونی، سیاسی و نهادی برای حقوق افراد به منظور رقابت در آن تأکید می کند. شهروندی عمومی و حصول برابری با مردان در حوزه ی عمومی، از اهمیتی محوری نزد فمینیسم لیبرال برخوردار است(بیسلی، 6:1385-85).
فمینیسم سوسیالیستی، برخلاف فمینیسم لیبرال، باور ندارد که زنان صرفاً رویاروی محرومیت های سیاسی یا قانونی قرار دارند که رفع آن، از طریق بهره مندی از حقوق قانونیِ مساوی با مردان یا دستیابی به فرصت های برابر، امکان پذیر باشد. این رویکرد، رابطه ی بین زنان و مردان را ناشی از ساختار اجتماعی و اقتصادی، و تحول عمیق یا «انقلاب اجتماعی» را راهکار نجات واقعی زنان می داند. به عبارتی، فمینیسم سوسیالیستی، داشتن حقوق برابر زنان با مردان را در گرو برخورداری از برابری اجتماعی و از میان رفتنِ ظلم جنسیتی و طبقاتی می داند. فمینیست های سوسیالیست مدعی اند که نظام تقسیم کار جنسیتی و محدود کردن زنان به قلمرو کار خانگی و ایفای نقش مادری، در راستای منافع اقتصاد سرمایه داری صورت گرفته است.
فمینیسم رادیکال، به جای پشتیبانی از پذیرش زنان به درون عرصه های فعالیت مردانه، به زنانگی ارزشی مثبت می بخشد. «مطابق این رهیافت، وجه تمایز ستم بر زنان این است که آن ها به خاطر زن بودن متحمل آن می شوند، نه به جهت عضویت در دیگر گروه ها همچون طبقه اجتماعی شان» (بیسلی، 89:1385).
فمینیسم رادیکال، ظلم جنسیتی را بنیادی ترین ویژگی جامعه می داند و سایر اَشکال بی عدالتی را در درجه ی دوم اهمیت قرار می دهد. بنابراین، جامعه را باید به عنوان جامعه پدرسالار درک کرد تا روشنگر نقش محوری ظلم جنسیتی باشد. بعضی از فمینیست های رادیکال بر تفاوت بنیادین و تغییرناپذیر بین مردان و زنان، از جمله، ویژگی متمایز و مثبت باروری و مادری زنان تأکید می کنند. «زنان نباید سعی کنند که «بیشتر شبیه مردان» باشند، بلکه باید «خواهری» [زنانگی] خویش را به رسمیت بشناسند و پذیرا شوند. لذا دیدگاه ها و ارزش های زنان، متفاوت از مردان است و از برخی جهات، زنان برتر از مردان و دارای صفات خلاقیت، حساسیت و عاطفه هستند» (هی وود، 442:1379).
فمینیست های رادیکال، محدودیت ها و نقاط ضعف فردگرایی در فمینیسم لیبرال را چنین مورد نقد قرار داده اند:
1. در وهله ی اول، چشم انداز فردگرایانه، توجه خود را از سرشتِ ساختاریِ پدرسالارانه- که در آن، زنان نه به عنوان افرادی که به طور اتفاقی از حقوق یا فرصت های اجتماعی محروم شده اند، بلکه به عنوان یک جنس در معرض ظلم و ستم نظام مند و فراگیر قرار دارند- دور می کند.
2. تأکید فردگرایی بر «زندگی شخصی»، ممکن است این امر را برای زنان دشوار سازد که بر مبنای هویت جنسی مشترک شان بیندیشند و عمل کنند.
3. فردگرایی لیبرال، روابط جنسی را از طریق از میان بردن مفهوم جنسیت، غیرسیاسی می کند. «فردِ» به ظاهر فاقد جنسیت، همواره مظهر هنجارهای مردانه ی پنهان است.
4. مطالبه ی حقوق برابر، بیشتر آن گروه از زنانی را که تحصیلات و پیش زمینه اجتماعی شان، فرصت تحصیلی و شغلی بهتری در اختیار آن ها قرار می دهد در برمی گیرد.
فمینیسم رادیکال، ستم جنسی را دست کم یک شکل بنیادین از ستم توصیف می کند و آن را اصلی ترین ستم واقع شده بر زنان می داند. مردان به منزله ی گروهی در نظر گرفته می شوند که از این ویژگی نظام مند توزیع قدرت منتفع می شوند.
در فمینیسم رادیکال، تلقی ای از مردان وجود دارد مبنی بر این که هر مرد، دست کم بر یک زن اعمال قدرت می کند و تمام مردان، بدون استثناء در برخورداری از مزایای یک نظام اجتماعی مبتنی بر چیرگی مردانه، سهیم هستند.
علاقه مفرط فمینیسم رادیکال به بازسازی یا شکاف عناصر مثبت در زنانگی، به همراه تلقی اش از مردان به عنوان نفع برندگان از مناسبات جنسی قدرت، منجر به ترسیم خط فارق نسبتاً پررنگی میان مردان و زنان می شود. به تعبیر الیزابت گراس(1)، این ویژگی ها متعلق به فمینیسم تفاوت است. فمینیست های رادیکال معمولاً به لحاظ تاریخی، تفاوتی همیشگی و روشن میان مردان و زنان نشان می دهند(بیسلی، 2:1385-91).
پذیرشِ تفاوت های تغییرناپذیر میان مردان و زنان، برخی اعضای فمینیسم رادیکال را به سمت ابعاد فرهنگی سوق داده است؛ یعنی روی گرداندن از دنیای مردانه ی فسادآور و پرخاشگر فعالیت سیاسی و ورود به یک فرهنگ و سبک زندگیِ زن مدارانه ی غیرسیاسی.
نظریه ی فمینیستیِ رسانه (لیبرال، سوسیالیستی و رادیکال) رسانه ها را ابزار اصلیِ انتقالِ ارزش های کلیشه ای، پدرسالارانه و هژمونیک در مورد زنان و زنانگی و به عنوان ساز و کار کنترل اجتماعی تعریف می کند. در رویکرد فمینیسم لیبرال، رسانه ها میراث جامعه را که جنسیتی شده است، منتقل می کنند تا انسجام، یکپارچگی و نظم را حفظ کنند. فمینیسم سوسیالیستی معتقد است که رسانه ها شاکله های سرمایه داری را به عنوان جذاب ترین نظام موجود ترسیم می کنند. فمینیسم رادیکال، رسانه های پدرسالار را در خدمت نیازهای جامعه پدرسالار و مردسالار می داند، زیرا تجارب زنان را سرکوب و تحریف می کند.
لیزبت ون زونن(2)، مضامین فمینیستی را در مطالعات ارتباطی و رسانه ای چنین برمی شمارد:

1. کلیشه ها و جامعه پذیری:

«کلیشه»(3)، عقیده ای به شدت ساده شده در مورد نگرش ها، رفتارها و انتظاراتِ یک گروه یا فرد است و معمولاً دارای بار ارزشی است. یکی از مهم ترین کلیشه هایی که رسانه ها در جامعه انتقال و اشاعه می دهند، کلیشه های جنسیتی است که در آن، زنان به عنوان جنس دوم و افرادی بی کفایت و فرودست بازنمایی می شوند.
ون زونن با نقد نحوه ی بازنمایی و کلیشه سازی زنان در رسانه ها می نویسد: «واضح است که بسیاری از جنبه های زندگی و تجارب زنان، به خوبی در رسانه ها منعکس نمی شوند. زنان بسیار بیشتری از آن چه رسانه ها می گویند کار می کنند، زنان بسیار کمی نسبت به آن چه سریال های تلویزیونی نشان می دهند، فتنه گرند، و تمایلات زنان بسیار بیشتر از امورخانه و خانه داری است که نشریات سنتی زنان می گویند» (ون زونن، 161:1383).
مردان و زنان، در رسانه های جمعی به صورتی بازنمایی می شوند که با نقش های کلیشه ای فرهنگی که در جهت بازسازی نقش های جنسی سنتی به کار می روند، سازگاری دارند. معمولاً مردان به صورت انسان هایی مسلط، فعال، مهاجم و مقتدر به تصویر کشیده می شوند و نقش های متنوع و مهمی را که موفقیت در آن ها اغلب مستلزم مهارت حرفه ای، کفایت، منطق و قدرت است، ایفا می کنند. در مقابل، زنان معمولاً تابع، منفعل، تسلیم و کم اهمیت هستند و در مشاغل فرعی و کسل کننده ای که جنسیت شان، عواطف شان و عدم پیچیدگی شان به آن ها تحمیل کرده است، ظاهر می شوند.
میهان(4) (1983) در پژوهشی به بررسی تصاویر کلیشه ای زنان در تلویزیون ایالات متحده آمریکا می پردازد. مطالعه ی وی تحلیلی است کمّی از تعداد و نوع بازنمایی زنان، همراه با تفسیری کیفی از تأثیرات و قدرت زنان در این بازنمایی ها.
به طور کلی، وی به این نکته می پردازد که بازنمایی های تلویزیونی، «زنان خوب» را مطیع، حساس و رام و در مقابل، «زنان بد» را شورشی، مستقل و خودخواه نشان می دهند (بارکر، 228:1382).
اکرام عبدی(5) در تحقیقی با عنوان «تصویر زن در رسانه های عربی» بر این نکته تأکید می کند که رسانه ها هنگامی که به زن می پردازند او را به گونه ای مورد خطاب قرار می دهند که گویی پوستی است نیازمند ماساژ با انواع خاصی از کرم؛ مژگانی نیازمند تقویت و تغذیه؛ لب هایی که باید به رنگ گل رنگ آمیزی شود یا مویی که باید متناسب با پیراهن رنگ شود(عواض، 3:1383-102).
عبدی می افزاید: «زنِ ساخته ی رسانه ها در مداری بسته میان آشپزی و آرایش و لباس و زیباییِ اندام حرکت می کند. اما مشکلات و خواسته های زن در جهان عرب بسیار بزرگتر از آن است که چنین حقیر شود» (همان:108).
آندره میشل(6) در کتاب خود پیکار با تبعیض جنسی، با بررسی پژوهش هایی که در سطح بین المللی و برای یونسکو صورت گرفته است، نمونه هایی از کلیشه های مشترک در سطح دنیا را درباره ی زنان و مردان ارائه می دهد. از نظر میشل، کلیشه های جنسیتی را در چهار دسته ی کلی می توان جای داد:
1. نقش های مختلف در درون خانواده. مادر، نقش خدمت رسان خانوادگی و وابسته به همسر را برعهده دارد و پدر نقش نان آور و تکیه گاه را.
2. خصوصیات شخصیتی. پسران و مردان خلاق، تصمیم گیر و فعال هستند؛ اما دختران وابسته و منفعل.
3. نقش های اجتماعی و سیاسی. زنان اگر هم در سطوح اجتماعی فعال باشند، در سطوح کوچک و محلی فعال اند، اما مردان دارای مسئولیت یا رهبر سیاسی هستند.
4. نقش حرفه ای. مشاغل به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم شده اند. زنان منشی یا پرستارند و مردان کارفرما یا پزشک(میشل، 6:1376-45).
تصویر فرهنگی زنان در رسانه های جمعی از نظر فمینیست ها، در جهت حمایت و تداوم تقسیم کار جنسیتی و تقویت مفاهیم پذیرفته شده درباره ی زنانگی و مردانگی به کار می رود. رسانه ها با «فناسازی نمادین زنان»(7) به ما می گویند که زنان باید در نقش همسر، مادر و کدبانو ظاهر شوند و در یک جامعه ی پدرسالار سرنوشت زنان جز این نیست. بازتولید فرهنگی، نحوه ی ایفای این نقش ها را به زنان می آموزد و سعی می کند آن ها را در نظر زنان طبیعی جلوه دهد.

2. هرزه نگاری(پورنوگرافی):

هرزه نگاری(8) یک صورت افراطی و تقریباً تقلید مسخره ای از نابرابری جنسی است که زنان در آن، در مقام اُبژه های جنسی در خدمت برانگیختن و ارضای مردان هستند. خیلی از فمینیست ها استدلال می کند که هرزه نگاری، زنان را برای التذاذ مردان به «اُبژه» تبدیل می کند؛ به این معنا که هرزه نگاری به «شهوانی سازی» قدرت و خشونت و از این رو به ساخت شکل های فعالیت جنسی مردانه کمک می کند که در جست و جوی لذت از طریق قدرت و خشونت هستند.
هرزه نگاری عبارت است از فرودستی آشکار زنان به لحاظ جنسی، که به وضوح، چه به شکل تصویر و چه به شکل کلمات، نشان داده می شود و همچنین یک یا چند مورد زیر را در برمی گیرد:
1. زنان به عنوان اُبژه ها، اشیاء یا کالاهای جنسی به شکل «انسانیت زدایی شده» معرفی شوند؛
2. زنان به عنوان ابژه های جنسی ای نشان داده شوند که هنگامی که مورد تجاوز جنسی قرار می گیرند، لذت جنسی به آنان دست می دهد؛
3. زنان به عنوان ابژه های جنسی ای نشان داده شوند که دست و پای شان را بسته اند، تکه تکه و مثله شده اند، سر و صورت شان زخمی شده است و یا به تن آنان آسیب رسیده است؛
4. زنان در حالت فرمانبرداری، زبونی یا نمایش گری جنسی نشان داده شوند، یا اعضای بدن آن ها به نمایش گذاشته شود، به طوری که به این اعضا تقلیل یابند؛
5. زنان به عنوان تن فروشان طبیعی به تصویر کشیده شوند؛
6. زنان درحالی نشان داده شوند که اشیا و یا حیوانات دارند به درون آن ها نفوذ می کنند؛
7. زنان در روایت های سرشار از خفت و خواری، ضرب و جرح، تحقیر و شکنجه نشان داده شوند؛
8. زنان به عنوان ابژه های جنسی ای نشان داده شوند که کثیف، فرودست، در حال خونریزی، مجروح و مصدوم، در بافت و زمینه ای که بوی «جنسی» از این وضعیت ها به مشام برسد، نشان داده شوند(ون زونن، 176:1383).
در دیدگاه فمینیست هایی مانند مک کینون(9) که نقش احساسات جنسی را در کنترل مردان بر زنان عمده تلقی می کنند، هرزه نگاری عنصری حیاتی در سلطه جنس مذکر است. هرزه نگاری به صورت یک عنصر اساسی اعمال کنترل مردان بر زنان نگریسته می شود و پیوند بسیار نزدیکی با خشونت جنسی و تجاوز دارد. بنا به استدلال رابین مورگان(10)، «هرزه نگاری نظریه است و تجاوز عمل».
«مدل هرزه نگارانه» با چشم دوختن مستقیم و وسوسه انگیز به لنز دوربین، آمادگی و اشتیاق خودش را برای کنار آمدن با مصرف کننده ی مرد اعلام می کند و بدین ترتیب، ایدئولوژی مردسالارانه که زنان را به عنوان ابژه های سهل الوصول تلقی می کند، ساخته و تقویت می شود. قرارداد هرزه نگارانه که تن زن را تکه تکه و ارگان های جنسی او را با نماهای درشت نمایش می دهد، زنان را به قطعات بدنی کارکردی و فردیت زدایی شده برای رضایت خاطر مردان تقلیل می دهد؛ و سرانجام این که زاویه های خاص دوربین و ژست های بدنی خاص، تصویری از زنان به عنوان افرادی ناتوان و فرمانبردار و به عنوان اُبژه های هوس و میل مردان برای قدرت و سلطه ی جنسی، می سازند» (ون زونن، 175:1383).
پژوهش در حوزه ی بازنمایی زنان در مطالب و تصاویر هرزه نگارانه و نقد این بازنمایی، عمدتاً توسط فمینیست های رادیکال صورت گرفته است.

3. ایدئولوژی:

نظریه های ایدئولوژی بخشی از حوزه ی «انتقادی» در مطالعات ارتباطی و فرهنگی است. به این معنا که، رسانه ها ابزارهای ایدئولوژیک و هژمونیک در روزگار ما هستند و پرسش این است که صورت بندی های ایدئولوژیکی خاص زنانگی در محتوای رسانه ای چگونه و به نفع چه کسی تولید می شوند؟ بخش اعظم پژوهشی که در این شیوه انجام شده است شامل تحلیل های ایدئولوژیک متون رسانه ای ویژه ای است که در آن ها از ابزارها و روش هایی که روان کاوی، ساختارگرایی و نشانه شناسی پیشنهاد می کنند، استفاده شده است. بررسی آنجلا مک رابی(11) از مجله ی جکی(12)، نمونه ای از تحلیل ایدئولوژیکی از فرهنگی عامه پسند زنان است که در این فصل به آن پرداخته می شود.
ایدئولوژی به معنای آلتوسری، بیانگر روابط خیالی افراد با شرایط واقعیِ هستی شان و سازنده ی ذهنیت آنان در مقام سوژه (تابع) از طریق فرایند صدا زدن یا استیضاح در درون روابط و مناسبات قدرت است. ایدئولوژیِ سازنده ی ذهنیت و هویت زنانه در درونِ مناسبات نابرابر جنسیتی، ایدئولوژی «پدرسالاری» است که زنان را به منظور تنظیم مناسبات انسانی- اجتماعی خویش و در عین حال، تضمین دسترسیِ جنسی به انقیاد می کشاند. پدرسالاری، زنان را در متون رسانه ای چون فیلم، سریال، رُمان و... به گونه ای بازنمایی می کند که علایق و ارزش ها و منافع مردان را به زیانِ منافع و علایقِ زنان تداوم بخشد و چیرگی جنس مذکر بر جنس مؤنث را تضمین کند.
در مطالعات و پژوهش های مربوط به جنسیت و رسانه های جمعی، بعضی از پژوهشگران چون لاکان و چودورو(13)، عمدتاً بر نقش جنسیت در «تعیین جایگاه» تماشاگرِ تصاویرِ [سینما، تلویزیون، عکس] مردان و زنان تأکید می کنند، اما بُعد دیگر پژوهشِ رسانه ها و جنسیت، به نقش رسانه ها در انتقال ایدئولوژیِ پدرسالاری در خصوص جایگاه زنان در جامعه، مربوط می شود.
طبق دیدگاه ون زون(1994)، بیشتر پژوهش های رسانه ای اولیه ی مربوط به جنسیت، مانند نظریه ی روان کاوی به طور تلویحی در راستای الگوی انتقالیِ(14) تأثیر قرار داشت. این الگو بر واکنش مستقیم دریافت کنندگان به محرک های رسانه ای یعنی پیام تأکید دارد. وی استدلال می کند که هم اینک، پارادایمِ جدید فرهنگ گرایانه شیوه ی بهتری برای فهم ارتباط رسانه ها و جنسیت، ارائه می کند. در کانون رهیافت جدید این ایده وجود دارد که «جنسیت به عنوان گفتمان، یک مجموعه از بازنمایی ها و توصیف های متضاد و گاهی متداخل فرهنگی و اشاره ای به تفاوت جنسی» است. بُعد دیگر این رهیافت تأکید بر «ساختِ» فعال معانی و هویت ها به وسیله ی «خوانندگان» متونِ رسانه ای است(مک کوایل، 435:2006).

پی نوشت ها :

1. E. Grosz
2. L. Van Zoonen
3. Stereotype
4. D. Meehan
5. A. Abdi
6. A. Mitchell
7. Symbolic annihilation of women
8. Pornograghy
9. C. Machinnon
10. R. Morgan
11. A. McRobbie
12. Jackie
13. N. Chodorow
14. Transmission model

منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط