قبل از ورود به بحث اصلی که بررسی "صفات رهبری در بازنگری قانون اساسی" است، یادآوری مقدمه ای لازم است.
در قانون اساسی به جز مقدمه یازده اصل، مربوط به رهبری است: اصل پنجم، پنجاه و هفتم، یکصد وهفتم، یکصد وهشتم، یکصد ونهم، یکصد ودهم، یکصد ویازدهم، یکصد و دوازدهم، یکصد و چهل و دوم، یکصد و هفتاد وششم و یکصد وهفتاد و هفتم.
در این اصول یازده گانه به هفت مسئله از مباحث رهبری پرداخته شده است:
1- اصل رهبر و مشروعیت نظام بر اساس ولایت فقیه (اصل پنجم و پنجاه وهفتم )
2- صفات رهبر (اصل پنجم ویکصد ونهم ).
3- چگونگی انتخاب رهبر (اصل یکصد و هفتم )
4ـ اختیارات و وظایف رهبر (اصل یکصد وهشتم، یکصد ودهم، یکصد و دوازدهم، یکصد و هفتاد وششم و یکصد و هفتاد و هفتم )
5- مشاوره رهبری (اصل یکصد و دوازدهم و یکصد ودهم )
6- بازرسی اموال و دارایی های رهبر (اصل یکصد و چهل و دوم )
7- کناره گیری، فوت یا عزل رهبر (اصل یکصد و یازدهم )
تردیدی نیست که همه این مباحث پایه های دینی، فقهی و حقوقی دارد و خبرگان تدوین قانون اساسی و نیز اعضای شورای بازنگری با تلفیق دانش فقه و حقوق و نیز کارشناسی های سیاسی - اجتماعی، این اصول را نوشته اند.
آن چه در این نوشتار در پی آنیم، بررسی صفات رهبری در بازنگری است.
قانون اساسی - چنان که اشارت رفت - در دو اصل به بیان صفات رهبری می پردازد:
اصل:5 در زمان غیبت حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن می گردد.
اصل :109 شرایط و صفات رهبر:
1- صلاحیت علمی لازم برای افتا در ابواب مختلف فقه.
2- عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام.
3- بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری.
در صورت تعددواجدین شرایط فوق،شخصی که دارای بینش فقهی وسیاسی قویتر باشد مقدم است.
در این دو اصل، شش ویژگی برای رهبر ذکر شده است:
1- فقاهت
2- عدالت و تقوا.
3- آگاهی به زمان
4- بینش سیاسی - اجتماعی
5- شجاعت
6- مدیریت و تدبیر
قانون اساسی اول با آن چه بازنگری شد دو تفاوت در بحث صفات دارد:
یکی اخذ مرجعیت در صفات رهبر در قانون اساسی اول و حذف آن در بازنگری، دیگری طرح صفت اعلمیت و مرجحات دیگر به هنگام تعدد واجدان شرایط در بازنگری. در قانون اساسی اول، مرجعیت به عنوان یک شرط لازم در ضمن اصل یکصد و نُه، مطرح بود ولی در بازنگری به عللی از آن صرف نظر شد.
هم چنین مسئله مرجحات، به ویژه اعلمیت، در بازنگری پذیرفته شد که در قانون اساسی اول نبود، می توان دو علت برای این امر برشمرد: یکی اکتفا به وصف مرجعیت که خود مرجحی بود و دیگری پذیرفتن شورای رهبری که امر متعدد بودن واجدان شرایط را حل می کرد. از این رو نیازی به مرجحاتی از قبیل اعلمیت دیده نشد.
به هر حال بررسی موضوع اعلمیت و مرجعیت رهبر، حذف یا اخذ آن لازم و بایسته است. در این مقال مسئله اعلمیت را پیش نهادیم و امید است در گفتاری دیگر به بحث مرجعیت بپردازیم.
تردیدی نیست که اجماعی مرکب بر اشتراط فقاهت نزد فقیهان منعقد است، زیرا تمامکسانی که به نوعی حاکمیت دینی را در عصر غیبت پذیرفته اند چه به حداقل اکتفا کرده [1] یا حداکثر و غالب نظریه هایی که در باب دولت در شیعه معرفی شده بر شرط فقاهت تأکید کرده اند. [2]
گذشته از این اجماع، روایت های متعدد و فراوانی در کتاب های حدیثی یافت می شود که بر این امر دلالت دارد. مرحوم نراقی نوزده روایت آورده [3] و برخی بیست و چهار روایت را گرد آورده اند.[4]
گمان نمی رود در اصل اشتراط فقاهت تردیدی باشد از این رو به همین اندازه اکتفا می شود، ضمن این که برخی از روایات را در صفحات بعد خواهیم آورد.
برای اجتهاد تعاریف گوناگونی شده است. تامل در اینها نشان می دهد که این تعاریفنخست به دو گروه عمده تقسیم می شود:دسته ای که اجتهاد را به حالت درونی و ملکهتعریف کرده اند، مانند:إنّه ملکةٌ یقتدرٌ بها علی استنباط الاحکام الشرعی."[5]
و دسته ای دیگر اجتهاد را به کار مترتب بر ملکه و نشأت گرفته از آن تعریف کرده اند مانند: " تحصیل الحجة علی الحکم الشرعی" یا " استنباط الحکم الشرعی عن ادلته التفصیلیه" یا "استفراع الوسع لتحصیل الظن بالحکم الشرعی."و...[6]
به هر حال، گذشته از نقض و ابرام های فنی و دقیق، آن چه مورد توافق همگان است، داشتن توان و ملکه ای برای استنباط احکام شرع و به کار گرفتن آن به میزانی کهعنوان فقیه و مجتهد صادق باشد.
اینک پس از این مقدمات به بررسی مسئله اعلمیت که پس از بازنگری در قانون اساسی طرح شده می پردازیم.
در بازنگری قانون اساسی، اعلمیت به عنوان مرجحی هنگام تعدد واجدان شرایط در اصول یکصد و هفتم و یکصد و نهم قید شده است.
پیش از این گفتیم که صرف نظر کردن از اعلمیت می تواند به استناد قید مرجعیت وپذیرش شورای رهبری باشد.
مذاکرات بازنگری نشان می دهد که گروهی از اعضا بر این باور بودند که اعلمیت لزومی نداشته و دلیل شرعی ندارد. آنان چنین می گفتند:
شما در باب ولایت فقیه بگردید شرط اعلمیت را یک شرط محکمی نخواهید دید؛ یعنی کل کتاب هایی که در باب ولایت فقیه هست چند تا روایت جناب عالی آوردید، حالا من عرض می کنم این کتاب هایی که راجع به ولایت فقیه دارد کلاً روی مجتهد دارد؛ مجتهد جامع الشرایط و اما این که اعلم اگر او باشد مرحوم آقای نائینی بحث دارد، مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی دارد، دیگران هم دارند، این ها حتی اگر یکی اعلم باشد می گویند برای این که اختلال نظام لازم نیاید حکم مقدم نافذ است.[7]
ولی گروهی دیگر، آن را پذیرفته وتفسیری خاص از آن ارائه می گردند:
"روایات متعدد و مختلفی در این زمینه وارد شده منتها ما اعلمیت را عبارت از صرفاعلمیت درمسائل فقهی واستنباط احکام نمی دانیم بلکه هم دراستنباط احکام وهم درشناخت موضوعات، کسی که می خواهد رهبر یک امت و امام کشور اسلامی و اسلام باشد، این با موضوعات گوناگونی برخورد دارد که باید تشخیص صحیح در مورد هر موضوعی بدهد و تطبیق کند کبرای کلی فقهی را بر این موضوع صحیح. هم باید از نظر شناخت احکام اسلام (و به تعبیر امروزی شاید) هم از نظر قانون دانی که کلی دانی است از دیگران مقدم باشد و هم بعد از این که قانون را دانست و تشخیص داد، در تشخیص موضوع قویتر از دیگران باشد. این اعلمیتی است که در صحیحه "عیسی بن قاسم" هست، در صحیحه "عبدالکریم بن عتبه هاشمی" از آن استفاده می شود.و در یک روایت مستفیضه دیگری [آمده است] که: اگر مردم امامت خودشان را به دست کسی بسپارندیا این که "فیه من هواعلم منه لایزال امرهم فی سفال" که ازپیغمبر نقل شده روایت مستفیضه است حالا گرچه ممکن است در سند تک تک مواردی که نقل شده خدشه شود ولی مستفیض است و آن دو تا روایت هم در صحیحه است."[8]
"اعلمیت را فقط در فقه حساب نکرده اند بلکه اعلمیت در کلیه مسائل: مسائل سیاسی، مسائل حکومتی، مسائل فقهی، تشخیص موضوعات و امثال این ها [است]..."[9]
حتی بعضی از ذهنیت ها این بود که مسئله اعلمیت در مرجعیت است. دقیقاً بررسی شد که اتفاقاً کلمه "اعلم" که در روایات آمده در اکثر آن روایات کلمه "امر" داردامامت دارد واژه امامت به کار برده شده است که یقیناً مسئله مرجعیت نیست، مسئله زعامت و رهبری سیاسی است و به همین دلیل هم ما آمدیم در رابطه با اعلم بحث کردیم [و] گفتیم که منظور از اعلم نه به معنای اعلم فقها است که البته خود این هم باز تعریف دارد، حالا خودش یک بحثی است که باید در جای خودش مطرح بشود. آمدیم گفتیم که منظور از علم در این جا اعلم به احکام است، اعلم به موضوعات است، اعلم به تطبیق احکام به موضوعات است.[10] و موارد دیگر.[11]گفتنی است در اصل یکصد و نهم تنها اعلمیت به عنوان مرجح، قید شده، لیک در اصل یکصد و هفتم پس از اعلمیت، مقبولیت عامه و برجستگی در یکی از صفات هم به عنوان مرجح، مقبول افتاده است.
نکته ای درخور درنگ و تأمل این است که آیا اعلمیت، مرجح اول است و دیگر مرجحات، چون قویتر بودن در اداره امور، در رتبه بعد قرار می گیرد، یا این که چنین نیست؟
به تعبیر دیگر آیا اعلمیت مرجح اول است و پس از آن نوبت به دیگر مرجحات می رسد یا این که در عرض دیگر مرجحات مانند اولویت در مدیریت و بینش سیاسی قرار می گیرد.
مطلب دیگر آن است که منظور از اعلمیت چیست؟ آیا اعلمیت فقهی به معنای اعلم درشناخت احکام شرعی مراد است؟ یا این که اعلمیت در شناخت موضوعات (آن جا که شناخت موضوع خارج از دایره فقاهت است) و نیز فنون مدیریت هم منظور است. برای تبیین این دو امر نخست باید ادله لفظی را که ممکن است مستند این مباحث باشد ملاحظه کرد و سپس به نقد و بررسی پرداخت؛ بدین جهت ابتدا تعدادی از این احادیث ذکر می شود.
اعلمیت از نگاه احادیث
1ـ عن علی(ع):ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامرالله فیه؛[12]
ای مردم سزاوارترین مردم نسبت به حکومت، تواناترین و داناترین آنان است."2ـ عن امیرالمؤمنین(ع): " افینبغی ان یکون الخلیفه علی الامة الا اعلمهم بکتاب الله و سنة نبیه... و قد قال رسول الله(ص): "ما وَلَّت امة قط امرها رجلاً وفیهم اعلم منه الا لمیزل امرهم یذهب سفالاً حتی یرجعوا الی ما ترکوا؛[13]
آیا سزاوار است که خلیفه بر مردم جز داناترین آن ها به کتاب خدا و سنت پیامبر باشد با آن که رسول خدا فرمود: هیچ امتی فردی را به حکومت نگماردند با آن که از او داناتر بود جز آن که کارشان به تباهی رود مگر آن که برگردند."
3ـ عن رسول الله(ص) قال:
" من ام قوماً وفیهم اعلم منه او افقه منه لم یزل امرهم فی سفال الی یوم القیامة؛[14]
کسی که امامت، امتی را بپذیرد و حال آن که از او آگاه تر یا فقیه تر در میان آنان وجود دارد کار آن جامعه تا روز واپسین در تباهی خواهد بود."
4ـ عن الحسن بن علی(ع) فی خطبته بمحضر معاویه قال: "قال رسول الله (ص):
ما وَلَّت امة امرها رجلاً قط وفیهم من هو اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتی یرجعواالی ماترکوا؛[15]
امام مجتبی در حضور معاویه ایراد سخن کرد و فرمود: هیچ امتی فردی را به حکومتنگماردند با آن که از او داناتر وجود دارد جز آن که کارشان در تباهی خواهد بود مگر آن که باز گردند.5- عن امیرالمؤمنین فی بیان صفات الامام(ع):
"واما اللواتی فی صفات ذاته فانه یجب ان یکون ازهد الناس واعلم الناس واشجع الناس واکرم الناس وما یتبع ذلک لعللتقتضیه... والثانی ان یکون اعلم الناس بحلال الله وحرامه وضروب احکامه وامره ونهیهوجمیع ما یحتاج الیه الناس فیحتاج الناس الیه و یستغنی عنهم؛[16]
امیرمؤمنان درباره ویژگی های امام و پیشوا فرمود: ویژگی های شخصی امام آن است که زاهدترین، داناترین، شجاع ترین و کریم ترین مردمان باشد... و نیز باید داناتر به حلال و حرام و دستورهای خداوند و اوامر و نواهی او و آن چه مردم بدان نیازمندند باشد تا مردم به او نیازمند باشند و او از مردم بی نیاز."6ـ عن عبدالکریم بن عتبة الهاشمی قال:کنت عند ابی عبدالله(ع) بمکة اذ دخل علیه اناس... ثم اقبل علی عمرو بن عبید قال:
"یا عمرو اتق الله وانتم ایها الرهط فاتقواالله فانابی حدثنی ـ وکان خیر اهل الارض و اعلمهم بکتاب الله وسنة نبیه ـ ان رسول الله(ص) قال: من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الی نفسه و فی المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلف؛[17]
عبدالکریم پسر عتبه گوید: در مکه نزد امام صادق(ع) بودم که مردمانی داخل شدند.آن حضرت به عمرو بن عبید رو کرد و فرمود: از خدا بترس. ای گروه مردمان شما هم ازخدا بترسید. پدرم که بهترین مردمان زمین و داناترین آنان به کتاب خدا و سنت پیامبر بود، از زبان پیامبر فرمود: کسی که با مردم ستیز کند و آنان را به خود دعوت کند و در میان مسلمانان داناتر از او وجود دارد او گمراه و زورگو است."
7ـ عن الفضل بن یسار قال سمعت اباعبدالله(ع) یقول:
من خرج یدعو الناس و فیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع و من ادعی الامامة ولیس بامام فهو کافر؛[18]
فضل بن یسار گوید از امام صادق(ع) شنیدم که می فرمود: هر آن که خروج کند و مردم را فراخواند با آن که داناتر از او وجود دارد، او گمراه ِبدعت گذار است. هر آن کس مدعی امامت شود با آن که امام نیست به تحقیق او کافر است."
8ـ قال رسول الله(ص):"ان الریاسة لاتصلح الا لاهلها فمن دعا الناس الی نفسه وفیهم من هو اعلم منه لم ینظر الله الیه یوم القیامه؛[19]
رسول خدا فرمود: ریاست شایسته اهل آن است، هر آن کس که مردم را به سوی خودفراخواند و در میان آنان داناتر از او وجود دارد خداوند تا روز واپسین به آنان نظر نکند."9ـ عن امیرالمؤمنین فی بیان احقیته بالخلافة:
"انهم قد سمعوا رسول الله(ص) یقول عوداً و بدءً ما وَلَّت امة رجلا قط امرها وفیهم من هو اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالاحتی یرجعوا الی ماترکوا؛[20]
امیرمؤمنان در بیان سزاواری خود در امر خلافت فرمود: آنان از پیامبر شنیدند که بارها می فرمود: هیچ گروهی فردی را به امامت برنگزیدند با آن که داناتر در میان آنها وجود دارد، جز آن که کارشان به تباهی رود، مگر این که باز گردند."10- عن امیرالمؤمنین بعد ما طلبوا منه البیعة لابی بکر:
"انا اولی برسول الله(ص) حیاً و میتاً و انا وصیه و وزیره و مستودع سره و علمه و انا الصدیق الاکبر و الفاروق الاعظم، اول من آمن به و صدقه و احسنکم بلاء فی جهاد المشرکین واعرفکم بالکتاب والسنة وافقهکم فی الدین واعلمکم بعواقب الامور واذر بکم لساناً واثبتکم جناناً؛[21]
امیرمؤمنان هنگامی که از او بیعت با ابی بکر را خواستند فرمود: من به رسول خدا نزدیک ترم در زمان حیات پیامبر و پس از مرگ شان، من وصی، وزیر، ودیعه دار اسراراویم، من راستگوی بزرگ تر، جدا کننده برتر، اول مؤمن به رسول خدا، زیباترین شما درمبارزه با مشرکان، آشناترین به کتاب و سنت، فقیه ترین در دین، آشناترین به پیآمد امور، و تندترین در زبان و گفتار و استوارترین شما از نظر قلب."11ـ عن امیرالمؤمنین(ع) فی کتابه الی معاویةو اصحابه قال(ع):
"فان اولی الناس بامر هذه الامة قدیماً و حدیثاً اقربها منٍ الرسول و اعلمها بالکتاب و افقهها فی الدین اولها اسلاماً و افضلها جهاداً واشدها بماتحمله الائمّة من امر الامة اضطلاعاً؛[22]
امیرمؤمنان در نامه ای به معاویه و یارانش نوشت: سزاوار حکومت بر امت نزدیکترین فرد به رسول خدا، داناترین انسان به کتاب، فقیه ترین در دین، نخستین فرد در گرایش به اسلام، برترین امت در جهاد و مبارزه، و صبورترین فرد در تحمل سختی ها است."12ـ عن الصادق(ع) :
"...وانظروا لانفسکم فوالله ان الرجل لیکون له الغنم فیها الراعی فاذا وجد رجلا هو اعلم بغنمه من الذی هو فیها یخرج و یجئ بذلک الرجل الذی هو اعلم بغنمه من الذی کان فیها؛[23]
امام صادق(ع) فرمود: به خود بنگرید به خدا سوگند هر انسانی که گوسفندانی با چوپانی دارد و از آن چوپان شایسته تر بیابد چوپان قبلی را کنار گذارده و داناتر را به کار گمارد.13- عن رسول الله(ص):
"من استعمل عاملاً من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولی بذلک منه واعلم بکتاب الله و سنة نبیه فقد خان الله ورسوله و جمیع المسلمین؛[24]
رسول خدا فرمود: هر آن کس کارگزاری را از میان مسلمانان برگزیند و می داند از اوبهتر و داناتر به کتاب خدا و سنت پیامبر وجود دارد، به خدا و پیامبر و تمامی مسلمین خیانت ورزیده است."در این احادیث تعابیری از قبیل "اقواهم علی الامر"، "اعلم بامر الله"، "اعلم منه"، "اعلم الناس بحلال الله و حرامه و جمیع ما یحتاج الیه الناس"، "اعلم بکتاب الله و سنهنبیه"، "افقه فی الدین" و "اولی بذلک" وارد شده است.
می توان گفت واژه های تفضیل که در این روایات به کار رفته به یکی از دو حوزه نظردارد:
1) توانایی در اداره و مدیریت "اقواهم علی الامر، اولی بذلک، اعلم بامرالله"؛
2) آگاهی به کتاب و سنت.
با توجه به این که این تعابیر به صورت مکرر در احادیث و روایات آمده و ترتیب خاصی را به همراه ندارد باید گفت اعلمیت یکی از مرجحات و در عرض اقوا بودن در ادارهامور است. و از این روایات، استفاده تقدم اعلمیت نمی شود.
به تعبیر دیگر اعلمیت و اقوائیت هر دو مرجح است گرچه در قانون اساسی بدان تصریح نشده است. البته محتمل است گفته شود اعلمیت در اصل یکصد و نهم اقوائیت را نیز شامل است.
بحث مهم آن است که مراد از اعلمیت چیست؟ آیا تنها اعلمیت به احکام شرعی منظور است یا فراتر از آن؟ در مذاکرات بازنگری تمام طرفداران این شرط آن را فراتر از اعلمیت در افتا دانسته و اعلمیت به موضوعات و تطبیق احکام بر موضوعات را نیز منظور کرده اند و در اصول قانون اساسی هم بدان تصریح شده است.
شاهدی که بر این تعمیم در گفت وگوهای بازنگری آمده به کار رفتن "واژه امر" است که در چندین حدیث آمده و این اصطلاح یکی از کاربردهای رایج آن در فرهنگ دینی، حکومت و امامت است.
پینوشتها:
[1] - التنقیح، ج 1، ص423.
[2] - نظریه های دولت در فقه شیعه (جزوه، دبیرخانه مجلس خبرگان)
[3] - عوائد الأیام، ص535 -531 .
[4] - دروس فی ولایة الفقیه، ج1، ص308- 302
[5] - التنقیح، ج 1، ص20.
[6] - الدر النضید، ج 1، ص27؛ التنقیح، ج1، ص21- 20.
[7] - صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج3، ص1250.
[8] - همان، ج2، ص646، سخنان مخبر کمیسیون آیة الله مؤمن.
[9] - همان، ص656 (آیة الله امینی).
[10] - همان، ج2، ص663.
[11] - همان، ج3، ص1251؛ ص1254 - 1255.
[12] - نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 173، ص558.
[13] - کتاب سلیم بن قیس، ص118.
[14] - المحاسن، ج1، ص93. ب18 من کتاب عقاب الاعمال، ح49.
[15] - غایة المراد، ص298.
[16] - بحارالانوار، ج90، ص44.
[17] - وسائل الشیعه، ج11، ص28، ب9، ح2.
[18] - وسائل الشیعه، ج18، ص564، ب10، ح36.
[19] - الاختصاص، ص251.
[20] - کتاب سلیم بن قیس، ص148.
[21] - الاحتجاج، ج1، ص46.
[22] - شرح نهج البلاغه، ج3، ص210.
[23] - وسائل الشیعه، ج11، ص35، ب13، ح1.
[24] - سنن البیهقی، ج10، ص118.