اسطوره ی حافظه ی تاریخی

تاریخ نگاریِ روان شناسی گرایانه ی چیره بر تحلیل ها و واکاوی هایِ تاریخی که بی شک به ابزاری دمِ دستی برایِ تحلیل هایِ سیاسی و اجتماعی تبدیل می شود، همه چیز را به کارکردها و روندهایِ ذهنیِ فرد فرو می کاهد. او دربندِ برداشت ها و
دوشنبه، 17 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره ی حافظه ی تاریخی
اسطوره ی حافظه ی تاریخی

پژوهشگر: پژمان رحیمی



 
تاریخ نگاریِ روان شناسی گرایانه ی چیره بر تحلیل ها و واکاوی هایِ تاریخی که بی شک به ابزاری دمِ دستی برایِ تحلیل هایِ سیاسی و اجتماعی تبدیل می شود، همه چیز را به کارکردها و روندهایِ ذهنیِ فرد فرو می کاهد. او دربندِ برداشت ها و مفهوم هایِ برساخته ی خود است. اندیشیدن به روی دادها و روندهایِ تاریخی در چارچوبِ روی کردی روان شناختی ما را به آن جا می رساند که به شکلی به تمامی ساده انگارانه صفتِ خودخواه را به دنبالِ نامِ یک ملت بیاوریم و از یاد ببریم که یک ملت نمی تواند ـ جز در گفتاری عوامانه ـ خودخواه باشد.
حال سامانه ای روان شناسی گرا و تجربه گرا را فرض کنید که چون نمی تواند پیچیدگی و گسترد گیِ روندهایِ تاریخی را در یابد و بر کشد، راحت تر و ساده تر می بیند که با برگزیدنِ داده ها و روی دادهایِ یکه از کلِ روند، آن روند را واقعه ای یکه بینگارد، با برچسبی ـ بی شک ابطال ناپذیر ـ آن را بنامد و سپس آن نام (مفهوم) را بیانگرِ تمامیِ آن روند بپندارد و چون لقمه ای سریع الهضم برایِ اذهانِ ساده آماده کرده است، شک نداشته باشد که کالای اش بازارِ خود را پیدا خواهد کرد. چنین است که بی هیچ پایه ای، مفهومی به میان می آید و بدل به کدی ارتباطی می شود؛ کدی که به ظاهر هیچ کس در این که آن را به تمامی می فهمد، شکی ندارد. آثاری مانندِ «جامعه شناسیِ خودمانی» و «جامعه شناسیِ نخبه کشی» ـ که هر دو وهنِ جامعه شناسی اند ـ نمونه هایی تام وتمام از چنان روی کردی اند.
اگر کار را به همین شکل پی بگیریم، به مفهوم هایِ سراپا بی معنایی می رسیم که کاربردِ زیادی در گفتارهایِ علمی ـ آکادمیک و روزمره دارند. یکی از آن ها که برایِ دوره ای هم وردِ زبانِ اهلِ فن و اساتیدِ سرزمینِ فرهنگ و دانش بوده است، مفهومِ حافظه ی تاریخی است؛ مفهومی که با نقدی جدی و رادیکال ـ به اصطلاح ـ گندش در خواهد آمد.
زیاد می شنویم که مردمِ ما حافظه ی تاریخی ندارند یا ضعیف است یا در ژستی چپ وار «ضعیف بودن یا نبودن اش مسئله نیست، مسئله این است که آن را جدا از کنش تاریخی و نیز خارج از حضور در مناسبات و کشاکشِ اجتماعی و سیاسی نبینیم» اما این که خودِ حافظه ی تاریخی چیست و این که آیا معتقدان به آن، اصلاَ هیچ درکی از مفهومی که به کار می برند، دارند، مسئله ای است که به هیچ وجه به آن پرداخته نمی شود.
یادداشتی از دوست مهربان ام پژمان رحیمی در وب لاگِ سایه با سرنامِ (عنوانِ) «ضعفِ حافظه ی تاریخی!!» آمده بود که انگیزه ای شد برایِ پرداختن به این مفهوم و هم چنین نقدِ خودِ یادداشت. پژمان با این که با ظرافتی درخور بر دیالکتیک و پیوستگیِ ذهن و کنشِ تاریخی پای فشرده بود اما نتوانسته بود از چارچوبِ مفهومِ به شدت ایده آلیستیِ حافظه ی تاریخی فراتر رود و آن را دور بیندازد؛ مفهومی که نه تنها هیچ روشنی ای بر تحلیل ها و واکاوی ها نمی اندازد بلکه دوصدچندان بر تاریکی شان می افزاید و چه بسا ابزاری شود برایِ پنهانیدنِ هرچه بیش ترِ روندها و گستره هایِ تاریخی؛ روندها و گستره هایی که ما به شدت به آشکارشدن شان نیاز داریم. قصدِ نقدِ خرده گیرانه و جمله به جمله ی یادداشت پژمان را ندارم بلکه تنها به مسئله ی حافظه ی تاریخی می پردازم.

حافظه ی تاریخی چیست؟

این را که در کجا، در چه زمانی و به دستِ چه کسی این تخمِ لق در دهان ها شکانده شده است، نمی دانم اما می توان با بررسیِ برداشت هایی که در پسِ کاربردهایِ گوناگونِ این مفهوم هست، به آن نزدیک شد.
۱) بسطِ سازوکارهایِ روانیِ فرد به جامعه (روان شناسی گرایی)
بسطِ سازوکارِ ذهنیِ فرد ـ برایِ نمونه هنگامی که با واردشدن به موقعیتی خاص، موقعیتی کم وبیش مشابه و ازیادرفته را به یاد می آورد (تداعی) ـ به جامعه یعنی حی وحاضریافتن و درذهن داشتنِ روی دادی مشابه در گذشته، به یادآوردن اش و سپس اجتناب یا انجامِ کنشی هم راستا با آن دریافت، بسطِ ساده انگارانه و ناموجهی است که تنها از تاریخ نگاریِ ایده آلیستی بر می آید. درک نکردنِ این که کنشِ جمعی ـ تاریخیِ مردم، کنشِ برهم انبارشده ی افرادِ یکه نیست، برآمده از درک نکردنِ آن به مثابهٍ کلیت است و از این جاست که تاریخ نگارِ ایده آلیستِ ما تعجب می کند چرا این «توده ی گیج وگول» نمی توانند آن روی دادِ گذشته را به یاد بیاورند و از آن روی داد «درس بگیرند». او تاریخ را چرخه ای از روی دادها می بیند که اگر جامعه چونان یک فرد از آن ها درس بگیرد و آن ها را به یاد بسپارد، در این چرخه ی تکرار اشتباه نخواهد کرد. در ذهنِ چنین اندیشه مندی که کم ترین درکی از «کردارِ تاریخی و کشاکش ها و مناسباتِ تاریخی» ندارد، همانندیِ صرفاَ ذهنی ای که میانِ روی دادِ تاریخی ای که خوانده است با تجلیِ بیرونیِ کنشِ کنونیِ مردم، به ضعفِ حافظه ی تاریخیِ آن ها تعبیر می شود؛ جامعه ای که چونان فرد در نظر گرفته می شود و این همانیِ احمقانه ای او میانِ آن وضعیتِ گذشته و اوضاع واحوالِ کنونی می بیند. آن چه در این جا آشکار می شود، نه تجلیِ مفهومِ مضحکِ «ضعفِ حافظه ی تاریخیِ» مردم که آشکارشدنِ درکِ ایده آلیستی و فروکاهنده ی آن اندیشه مندِ والامقام از کنشِ جمعیِ مردم و مناسباتِ اجتماعی ـ تاریخی است.
۲) درکِ آماری از داناییِ جامعه
مفهومِ حافظه ی تاریخی از سویی دیگر بر درکِ آماری از داناییِ جامعه قرار گرفته است. این گزاره دو بخش دارد: یکی درکِ پوزیتیویستیِ آماری که دقیقاً بر پایه ی تکه پاره کردنِ کلیتِ اجتماعی به جزئیتِ نمونه وارِ جامعه ی آماری و بسطِ آن جزئیت به کلی تخطی ناپذیر قرار دارد. دیگری، حافظه ی تاریخی را مسئله ای آماری دانستن که در این صورت مفهومِ حافظه ی تاریخی تمامیِ تعین هایِ معنایی اش را از دست می دهد یا در واقع این که چه گونه می شود مفهومی به گستردگیِ حافظه ی تاریخیِ یک ملت تنها بر پایه ی روش و جامعه ی آماری ای نامشخص و اثبات نشده و ناعلمی بتواند از نظرِ معنایی دوام بیاورد.
۳) درس گرفتن از تاریخ
اسطوره ی حافظه ی تاریخی، خود بر اسطوره ای دیگر قرار دارد؛ اسطوره ی درسِ تاریخی.
آن نگرشِ ایده آلیستی ـ مذهبی که تاریخ را آموزگاری می پندارد که در هر تجلی اش درسی می آموزاند و آن درس گویا قرار است به کارِ امروزِ ما بیاید، در واقع بنیان و توجیهِ نظریِ مفهومی مانندِ حافظه ی تاریخی است. ایدهْ تاریخ است و تحقق می یابد تا بر ما اثر بگذارد، در ناکجایی به نامِ حافظه مان ثبت شود و درسی بیاموزدمان. تکرارِ چرخه وارِ تاریخ اما گویی قرار است ـ اگر حافظه ی تاریخی مان فعال باشد ـ در این چرخه به چیزی تازه تر دست یابیم. ناهم سازیِ آن تکرارِ چرخه وار و این دگرگونیِ پی آیند، گره گاهِ درکِ چنین برداشتی از تاریخ و زندگیِ انسانی است.
چند چیز نادیده گرفته می شود:
۱) یکه بودنِ روی دادِ تاریخی
۲) زمینه ی مادیِ تجلیِ روی داد
۳) تاریخیتِ تاریخ.
۱) هراسِ هیستریکِ ایده آلیسم از رودررویی با انضمامیتِ نافروکاستنیِ زندگیِ انسانی و گستردگیِ شگرفِ آن، او را به این نتیجه می رساند که تنها با ازمیان بردنِ امرِ خاصِ انضمامی به سودِ امرِ عامِ انتزاعی که در واقع مفاهیمی برساخته بیش نیستند، می تواند بنیانِ ایدئولوژیکِ خود را حفظ کند.
۲) به همین سبب، تجلیِ مادیِ روی دادها و روندهایِ تاریخ را از زمینه ی مادی شان بر می کَنَد و آن ها را حرکتِ ناتاریخیِ ایده حل می کند، پس دقیقاً در این جاست که حرکت اش را آغاز کند؛ ایده ـ جهان ـ ایده. او از ایده آغاز می کند و به آن می انجامد. ایده ی دوم در واقعِ اذهانِ منفردِ افراد است که قرار است با به یادداشتنِ نمایشِ انتزاعیِ تاریخ در حافظه شان، از آن چرخه رهایی یابند.
۳) در چنین روندی، آن چه به وضعی اسف بار کنار گذاشته می شود، تاریخیتِ تاریخ است؛ آن عنصرِ تعیین کننده ای که تجلی گاهِ بنیان هایِ مادی و زمینیِ روی دادها و روندها است. از تاریخی که از تاریخیتِ خود تهی شده است، می توان آموخت و آن را آموزاند. از آن درس گرفت و به حافظه اش سپرد. درکِ این که تاریخیتِ تاریخ مرزِ میانِ افسانه، اسطوره و روایت با تاریخ است، بیرون از توانِ ایده آلیسم است. او به این خاطر که برایِ او همه چیز در سرزمینِ مرده و لاتغیرِ ذهن، روح و ایده تجلی می یابد، نمی تواند درک کند که در یک رودخانه نمی توان دو بار شنا کرد و تنها درسی که از تاریخ می توان آموخت این است که نمی توان هیچ درسی از تاریخ آموخت.
حافظه ی تاریخی یک اسطوره است؛ اسطوره ی این همانیِ روی دادها و روندهایِ تاریخی.

پی نوشت ها :

روزبه آغاجری
توسط انجمن فرهنگی هنری سایه
http://saayeh.mihanblog.com

منبع :ایرانیانhttp://www.iichs.org

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط