پژوهشگر: رضا مهریزی
سرانجام انسان چه می شود؟ بشریت را چه سرنوشت و فرجامی در پیش است؟
انسان ها به حکم کنجکاوی ذاتی شان از گذشته دور به طرح پرسش هایی از این دست می پرداخته اند و با نگرانی و دلواپسی خاصی به آینده می نگریستند و مباحث مربوط به فرجام انسان در جهان را دنبال می کردند از این رو شاید انسان را که ارسطو حیوان ناطق می نامید بتوان حیوان آینده اندیش نیز دانست. انسان از گذشته های بسیار دور علاقه مند بوده است که به انحای مختلف و طرق متعدد پاسخی قانع کننده و آرامش بخش برای این پرسش بیابد.
اما آغاز تلاش جدی فلسفی، دست کم در قرون معاصر و مبتنی بر عقلانیت جدید، برای یافتن پاسخی برای آینده را باید از زمان نگارش مقاله امانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی تحت عنوان «ایده ای از دیدگاهی جهانی برای یک تاریخ جهانی» دانست. کانت در این مقاله خاطر نشان می کند که در نخستین نگاه، پیشرفت های تاریخی ممکن است بی نظم به نظر آیند. با وجود این، او در بررسی دقیق تر اعتقاد می یابد که پیشرفت با تحقق یک قانون اساسی کامل مدنی حاصل می شود: وضعیتی که در آن حق اساسی انسان برای داشتن حد اکثر آزادی با حقوق دیگران به حال تعادل در می آید. مکانیسمی که چنین پیشرفتی را امکان پذیر می کند تضاد یا اجتماعی بودن غیر اجتماعی انسان ها است.
انسان ها تمایل دارند با دیگران معاشرت داشته باشند، اما در عین حال مایلند خود را منزوی کنند زیرا می خواهند همه چیز بر وفق مرادشان باشد. کانت معتقد است تاریخ نویسان باید برای پیشرفت انسان در جهت یک قانون اساسی مدنی سند ارائه دهند، تا انسان ها را از این موضوع که آنان دارند برای تحقق هدف مزبور تلاش می کنند با خبر کنند. اگر آنان از این هدف باخبرند، پس بهتر است برای تحقق بخشیدن به آن سخت تر تلاش کنند. پس از کانت، فردریش هگل بود که به فلسفه تاریخ به گونه ای ویژه پرداخت در واقع هگل وظیفه نگاشتن تاریخ جهانی که کانت پیشنهاد داده بود عهده دار شد و آن هم به طریقی که نه کسی پیش از او و نه کسی پس از او یارای نوشتن چنین تاریخ جهانی را نداشته است. از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی آن یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خود آگاهی آزادی است که با دیالکتیکی سه پایه (تز؛ آنتی تز و سنتز) به جلو می رود.
از نظر هگل تاریخ جهان یا به عبارت دیگر حرکت روح یا عقل از ایران آغاز می شود و سپس در یونان ادامه می یابد. هگل عقیده دارد که هر چند یونانیان در مقایسه با ایرانیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است، آزادی واقعی در قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور می رسد که در واقع میراث دار یونان اند؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولت های ژرمنی به خودآگاهی می رسد و استقلال واختیار خویش را در می یابد و در مدارج کمال سلوک می کند. البته این کمال پایانی روح درغرب رخ می دهد و شرق در آن دخلی ندارد؛ بعداً خواهیم دید که فوکویاما با بهره گیری از همین تفکرات هگل مدعی می شود که تاریخ با لیبرال دموکراسی غربی به پایان خود می رسد.
پس از هگل، کارل مارکس آلمانی بود که به مسئله تاریخ جهانی و پایان تاریخ پرداخت. از نظر مارکس بررسی تاریخ مشخص می کند که جامعه از میان شماری از «شیوه های تولید» متمایز عبور کرده است: شکل ها یا مراحل سازمان اقتصادی را، شکل ویژه ای از روابط تولید مشخص نموده است. این مراحل یا شکل ها عبارتند از شیوه اشتراکی ابتدایی، شیوه باستانی، فئودالیسم، و سرمایه داری. البته باید توجه داشت که مارکس سرمایه داری را آخرین منزل بشریت ندانسته و معتقد است که سرمایه داری به دست خویش بذر نابودی خود را می کارد. چرخه مداوم رونق و رکود و سلب کردن صفات انسانی از کارگران به عنوان کالا، زمینه های نیاز به آزادی را در کارگران پدید می آورد.
بزودی آنان درمی یابند که باید انسان باشند و به شرایطی که به جامعه سرمایه داری یاری می رساند، خاتمه خواهند داد. سرمایه داران با خشونت از اریکه قدرت برکنار خواهند شد و پس از یک دوران گذار که در آن کارگران طبقه حاکم اند، شکل جدید جامعه پدید خواهد آمد. در این جامعه جدید،که مارکس آن را «کمونیسم» می نامد، مردم طبق برنامه هایی که برای نفع و مصلحت همگان طرح شده است به کار و فعالیت خواهند پرداخت. در واقع از نظر مارکس تاریخ با جامعه کمونیستی که در آن از طبقات فرادست و فرودست خبری نیست به پایان می رسد.
اندیشمند دیگری که راجع به پایان تاریخ به تأمل پرداخته است، فرانسیس فوکویاما دانشمند امریکایی ژاپنی تبار است. وی معتقد است که بشریت به پایان راه خود رسیده است. او با نگاه به ربع پایانی قرن بیستم، پیدایش لیبرال دموکراسی را به عنوان تنها آرمان منسجم جهانی و سیاسی تلقی می کند. فوکویاما نتیجه می گیرد که آزادی و دموکراسی به ترتیب حاکمیت قانون را که حقوق و آزادی های افراد را از نظارت بر دولت و حق همه شهروندان را برای شرکت در انتخابات و فعالیت سیاسی به رسمیت می شناسد امکان پذیر می کند.
فوکویاما اظهار می دارد که تضاد درونی ارباب برده در نتیجه انقلاب های فرانسه و امریکا حل شده است. این دو انقلاب به دولت های لیبرال دموکراتیک امکان داد که در آنها، هر فرد ارزش سایر افراد را به رسمیت بشناسد، و دولت هم به نوبه خود با تضمین حقوق مردم، هر فرد را به رسمیت بشناسد. بر این اساس، لیبرال دموکراسی تمایل به برتر بودن از دیگران را جایگزین تمایل به مساوی بودن با سایرین می کند. موقعی که همه مردم از انسانیت مشترک شان آگاه شوند و از درک ارزش انسان با برخورداری از حمایت لیبرال دموکراسی خشنود گردند، آنگاه تاریخ به پایان رسیده است.
جا دارد در اینجا به این نکته اشاره کرد که همچنان در قرون جدید نگرش عارفانه نیز به تاریخ وجود دارد؛ بر طبق این نظریات، تمامی تغییر و تحولات جامعه و از جمله مسئله پایان تاریخ، همه جلوه گاه مشیّت حکیمانه و حکمت بالغه خداوندگار است. البته در میان آنانی که تغییرات جامعه و تاریخ را تجلی حکمت خدا می دانند نیز نظری واحد وجود ندارد، برای مثال در میان این نظرات، نظری وجود دارد که معتقد است: هر تمدن بشری مظهر اسمی از اسما خداست و آنچه سبب حرکت تاریخ می شود، تعارض و تقابل اسما خدا، یعنی تمدن های مختلف است، زیرا هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند بنابراین چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود که در واقع همان نزاع و ستیزه میان تمدن هاست و آنچه از دل این تعارض ها زاده می شود معمولاً تمدن سومی است که در حقیقت مظهر نکاح آن دو تمدن و زایش تمدنی جدید است که به نسبت دو تمدن گذشته کامل تر است و انسانی هم که در آن می زید نسبت به گذشتگان خود کامل تر است، کامل تر یعنی اینکه توان ایجاد تغییر در آفاق و انفس را بیشتر دارد، تاریخ در صیرورت خود، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های متوالی و متعدد تمدن های مختلف است که هر کدام اسمی از اسما خدا می باشند.
از منظر این تفکر تاریخ، همانطور که هگل می گفت، تمدن با ایران آغاز می شود که زاده نکاح تمدن های ماد و بین النهرین و فینقیه و بویژه پارس است و سپس تمدن یونان که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و بویژه دولتشهر آتن است و آنگاه تمدن اسلام و ایران که ثمره تمدن های ایران و اعراب و یونان و بویژه دین اسلام است و پس از آن تمدن مدرن غرب که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و بویژه یونان است و در منزل آخر، واپسین تمدن که کامل ترین تمدن است ظهور می کند که تمدن اشراق است و فرزند پیوند ایران و اسلام و مدرنیته. این تمدن پایان تاریخ است که حاصل نکاح های متعدد و متوالی اسما خداست و در واقع اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خداست که از دل این تمدن کامل است که انسان کامل که موعود ادیان و نیز مذهب تشیع است ظاهر می شود.
در پایان این بحث جا دارد به نظریه عرفانی فلسفی یکی از متفکران ایرانی در خصوص تاریخ و پایان تاریخ اشاره نماییم. سیداحمد فردید، فیلسوف ایرانی معاصر، با ترکیب اسم الاسما ابن عربی و اندیشه های هایدگر و البته تا حدودی هم اندیشه های ارسطو، توانست دستگاه فکری خود را بنیان گذارد. وی معتقد بود که زایش تاریخ با امت واحده است ( کان الناس امه واحده ) این امت واحده در حکم ماده المواد دوره های دیگر است، این دوره که فردید از آن تحت عنوان پریروز یاد می کند بیشترین نسبت حضوری را با حق دارد زیرا نفس اماره مهار شده و کسی بر کسی کبر نمی ورزد، اما این دوره با ظهور متافیزیک در یونان به پایان می رسد.
از نظر فردید در این دوره غفلت از وجود آغاز می شود و به جایی می رسد که توجه به موجود جای وجود را می گیرد.فردید به تقلید از هایدگر تاریخ غرب را آغاز دور شدن از وجود می داند، در این دوره است که انسان طاغوتی پا به عرصه می گذارد، وی از این دوره تحت عنوان دیروز نام می برد. دوره سوم که امروز است از نظر فردید دوره لبریز شدن غربزدگی است که در آن، انسان طاغوت زده، خود طاغوت می شود. در این مقطع سلطه نفسانیت مضاعف بشر به اوج خود می رسد و نفس اماره حاکم بلامنازع می گردد؛ دوره چهارم که هنگامه ای میان امروز و پس فرداست هرچند نفسانیت هنوز موضوعیت دارد ولی آنچه مهم است خودآگاهی بشر برای گذر به پس فرداست وی این مقطع را، یعنی فردا، دوره انتظار آماده گر برای پس فردا می داند. دوره پنجم دوره پایان تاریخ است که فردید آن را پس فردا می نامد.
در این دوره، بشر خداوندی را که متافیزیک به گوشه نشانده بود به حضور دعوت می کند در این دیگر غرب زدگی در کار نیست و شرق به معنی تاریخی آن طلوع می کند، این دوره مظهر اسم اعظم خداست. با ظهور این اسم در تاریخ امت واحده از نو تأسیس می شود. از نظر فردید در این دوره پایانی که پایان تاریخ است امام زمان که در دیروز و امروز و فردا، یعنی تاریخ غربزدگی، مستور بود ظهور می کند.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
انسان ها به حکم کنجکاوی ذاتی شان از گذشته دور به طرح پرسش هایی از این دست می پرداخته اند و با نگرانی و دلواپسی خاصی به آینده می نگریستند و مباحث مربوط به فرجام انسان در جهان را دنبال می کردند از این رو شاید انسان را که ارسطو حیوان ناطق می نامید بتوان حیوان آینده اندیش نیز دانست. انسان از گذشته های بسیار دور علاقه مند بوده است که به انحای مختلف و طرق متعدد پاسخی قانع کننده و آرامش بخش برای این پرسش بیابد.
اما آغاز تلاش جدی فلسفی، دست کم در قرون معاصر و مبتنی بر عقلانیت جدید، برای یافتن پاسخی برای آینده را باید از زمان نگارش مقاله امانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی تحت عنوان «ایده ای از دیدگاهی جهانی برای یک تاریخ جهانی» دانست. کانت در این مقاله خاطر نشان می کند که در نخستین نگاه، پیشرفت های تاریخی ممکن است بی نظم به نظر آیند. با وجود این، او در بررسی دقیق تر اعتقاد می یابد که پیشرفت با تحقق یک قانون اساسی کامل مدنی حاصل می شود: وضعیتی که در آن حق اساسی انسان برای داشتن حد اکثر آزادی با حقوق دیگران به حال تعادل در می آید. مکانیسمی که چنین پیشرفتی را امکان پذیر می کند تضاد یا اجتماعی بودن غیر اجتماعی انسان ها است.
انسان ها تمایل دارند با دیگران معاشرت داشته باشند، اما در عین حال مایلند خود را منزوی کنند زیرا می خواهند همه چیز بر وفق مرادشان باشد. کانت معتقد است تاریخ نویسان باید برای پیشرفت انسان در جهت یک قانون اساسی مدنی سند ارائه دهند، تا انسان ها را از این موضوع که آنان دارند برای تحقق هدف مزبور تلاش می کنند با خبر کنند. اگر آنان از این هدف باخبرند، پس بهتر است برای تحقق بخشیدن به آن سخت تر تلاش کنند. پس از کانت، فردریش هگل بود که به فلسفه تاریخ به گونه ای ویژه پرداخت در واقع هگل وظیفه نگاشتن تاریخ جهانی که کانت پیشنهاد داده بود عهده دار شد و آن هم به طریقی که نه کسی پیش از او و نه کسی پس از او یارای نوشتن چنین تاریخ جهانی را نداشته است. از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی آن یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خود آگاهی آزادی است که با دیالکتیکی سه پایه (تز؛ آنتی تز و سنتز) به جلو می رود.
از نظر هگل تاریخ جهان یا به عبارت دیگر حرکت روح یا عقل از ایران آغاز می شود و سپس در یونان ادامه می یابد. هگل عقیده دارد که هر چند یونانیان در مقایسه با ایرانیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است، آزادی واقعی در قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور می رسد که در واقع میراث دار یونان اند؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولت های ژرمنی به خودآگاهی می رسد و استقلال واختیار خویش را در می یابد و در مدارج کمال سلوک می کند. البته این کمال پایانی روح درغرب رخ می دهد و شرق در آن دخلی ندارد؛ بعداً خواهیم دید که فوکویاما با بهره گیری از همین تفکرات هگل مدعی می شود که تاریخ با لیبرال دموکراسی غربی به پایان خود می رسد.
بزودی آنان درمی یابند که باید انسان باشند و به شرایطی که به جامعه سرمایه داری یاری می رساند، خاتمه خواهند داد. سرمایه داران با خشونت از اریکه قدرت برکنار خواهند شد و پس از یک دوران گذار که در آن کارگران طبقه حاکم اند، شکل جدید جامعه پدید خواهد آمد. در این جامعه جدید،که مارکس آن را «کمونیسم» می نامد، مردم طبق برنامه هایی که برای نفع و مصلحت همگان طرح شده است به کار و فعالیت خواهند پرداخت. در واقع از نظر مارکس تاریخ با جامعه کمونیستی که در آن از طبقات فرادست و فرودست خبری نیست به پایان می رسد.
اندیشمند دیگری که راجع به پایان تاریخ به تأمل پرداخته است، فرانسیس فوکویاما دانشمند امریکایی ژاپنی تبار است. وی معتقد است که بشریت به پایان راه خود رسیده است. او با نگاه به ربع پایانی قرن بیستم، پیدایش لیبرال دموکراسی را به عنوان تنها آرمان منسجم جهانی و سیاسی تلقی می کند. فوکویاما نتیجه می گیرد که آزادی و دموکراسی به ترتیب حاکمیت قانون را که حقوق و آزادی های افراد را از نظارت بر دولت و حق همه شهروندان را برای شرکت در انتخابات و فعالیت سیاسی به رسمیت می شناسد امکان پذیر می کند.
فوکویاما اظهار می دارد که تضاد درونی ارباب برده در نتیجه انقلاب های فرانسه و امریکا حل شده است. این دو انقلاب به دولت های لیبرال دموکراتیک امکان داد که در آنها، هر فرد ارزش سایر افراد را به رسمیت بشناسد، و دولت هم به نوبه خود با تضمین حقوق مردم، هر فرد را به رسمیت بشناسد. بر این اساس، لیبرال دموکراسی تمایل به برتر بودن از دیگران را جایگزین تمایل به مساوی بودن با سایرین می کند. موقعی که همه مردم از انسانیت مشترک شان آگاه شوند و از درک ارزش انسان با برخورداری از حمایت لیبرال دموکراسی خشنود گردند، آنگاه تاریخ به پایان رسیده است.
جا دارد در اینجا به این نکته اشاره کرد که همچنان در قرون جدید نگرش عارفانه نیز به تاریخ وجود دارد؛ بر طبق این نظریات، تمامی تغییر و تحولات جامعه و از جمله مسئله پایان تاریخ، همه جلوه گاه مشیّت حکیمانه و حکمت بالغه خداوندگار است. البته در میان آنانی که تغییرات جامعه و تاریخ را تجلی حکمت خدا می دانند نیز نظری واحد وجود ندارد، برای مثال در میان این نظرات، نظری وجود دارد که معتقد است: هر تمدن بشری مظهر اسمی از اسما خداست و آنچه سبب حرکت تاریخ می شود، تعارض و تقابل اسما خدا، یعنی تمدن های مختلف است، زیرا هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند بنابراین چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود که در واقع همان نزاع و ستیزه میان تمدن هاست و آنچه از دل این تعارض ها زاده می شود معمولاً تمدن سومی است که در حقیقت مظهر نکاح آن دو تمدن و زایش تمدنی جدید است که به نسبت دو تمدن گذشته کامل تر است و انسانی هم که در آن می زید نسبت به گذشتگان خود کامل تر است، کامل تر یعنی اینکه توان ایجاد تغییر در آفاق و انفس را بیشتر دارد، تاریخ در صیرورت خود، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های متوالی و متعدد تمدن های مختلف است که هر کدام اسمی از اسما خدا می باشند.
از منظر این تفکر تاریخ، همانطور که هگل می گفت، تمدن با ایران آغاز می شود که زاده نکاح تمدن های ماد و بین النهرین و فینقیه و بویژه پارس است و سپس تمدن یونان که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و بویژه دولتشهر آتن است و آنگاه تمدن اسلام و ایران که ثمره تمدن های ایران و اعراب و یونان و بویژه دین اسلام است و پس از آن تمدن مدرن غرب که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و بویژه یونان است و در منزل آخر، واپسین تمدن که کامل ترین تمدن است ظهور می کند که تمدن اشراق است و فرزند پیوند ایران و اسلام و مدرنیته. این تمدن پایان تاریخ است که حاصل نکاح های متعدد و متوالی اسما خداست و در واقع اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خداست که از دل این تمدن کامل است که انسان کامل که موعود ادیان و نیز مذهب تشیع است ظاهر می شود.
در پایان این بحث جا دارد به نظریه عرفانی فلسفی یکی از متفکران ایرانی در خصوص تاریخ و پایان تاریخ اشاره نماییم. سیداحمد فردید، فیلسوف ایرانی معاصر، با ترکیب اسم الاسما ابن عربی و اندیشه های هایدگر و البته تا حدودی هم اندیشه های ارسطو، توانست دستگاه فکری خود را بنیان گذارد. وی معتقد بود که زایش تاریخ با امت واحده است ( کان الناس امه واحده ) این امت واحده در حکم ماده المواد دوره های دیگر است، این دوره که فردید از آن تحت عنوان پریروز یاد می کند بیشترین نسبت حضوری را با حق دارد زیرا نفس اماره مهار شده و کسی بر کسی کبر نمی ورزد، اما این دوره با ظهور متافیزیک در یونان به پایان می رسد.
از نظر فردید در این دوره غفلت از وجود آغاز می شود و به جایی می رسد که توجه به موجود جای وجود را می گیرد.فردید به تقلید از هایدگر تاریخ غرب را آغاز دور شدن از وجود می داند، در این دوره است که انسان طاغوتی پا به عرصه می گذارد، وی از این دوره تحت عنوان دیروز نام می برد. دوره سوم که امروز است از نظر فردید دوره لبریز شدن غربزدگی است که در آن، انسان طاغوت زده، خود طاغوت می شود. در این مقطع سلطه نفسانیت مضاعف بشر به اوج خود می رسد و نفس اماره حاکم بلامنازع می گردد؛ دوره چهارم که هنگامه ای میان امروز و پس فرداست هرچند نفسانیت هنوز موضوعیت دارد ولی آنچه مهم است خودآگاهی بشر برای گذر به پس فرداست وی این مقطع را، یعنی فردا، دوره انتظار آماده گر برای پس فردا می داند. دوره پنجم دوره پایان تاریخ است که فردید آن را پس فردا می نامد.
در این دوره، بشر خداوندی را که متافیزیک به گوشه نشانده بود به حضور دعوت می کند در این دیگر غرب زدگی در کار نیست و شرق به معنی تاریخی آن طلوع می کند، این دوره مظهر اسم اعظم خداست. با ظهور این اسم در تاریخ امت واحده از نو تأسیس می شود. از نظر فردید در این دوره پایانی که پایان تاریخ است امام زمان که در دیروز و امروز و فردا، یعنی تاریخ غربزدگی، مستور بود ظهور می کند.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
/ج