پژوهشگر: دکتر امیر نعمتی لیمائی
از جمله دانش هایی که در پرتو ظهور اسلام نمو یافت و واجد شکوفایی افزون شد، دانش تاریخ و به تبع آن فن تاریخ نگاری بود. آنچه روشن است مورخان مسلمان که البته بیشترین آنان ایرانی بودند با وجود بهره گرفتن از فرهنگ های مختلف، در تاریخ نگاری به گونه ای بنیانگذار و پیشتاز بوده اند. اما براستی مسلمانان در تاریخ چه دیدند که چنین بدان روی آوردند؟
مورخان مسلمان فلسفه تاریخ را چگونه تحلیل و تبیین می نمودند؟ دیدگاه های تاریخ نگرانه تاریخ نگاران نام آوری چون طبری، جوینی، ابن خلدون، بیهقی، خواجه رشیدالدین، ابوعلی مسکویه، مسعودی، بیرونی و ده ها نویسنده دیگر بر چه پایه هایی استوار بوده و در نگرش علمی آنان دانش تاریخ چه جایگاهی داشته است؟
بایسته است یاد شود نگارنده در این سلسله نوشتارهای خویش به دنبال آن است تا پاسخی درخور بر پرسش های فوق بیابد و در این راه در هر مقاله کندوکاو در آرا و آثار یکی از تاریخ نگاران نامدار را هدف و آرمان خویش قرار خواهد داد، با این وجود ضروری است پیش از آن که به تحلیل اندیشه افراد به صورت مجزا دست یازیده شود مقدماتی درباب کلیات تاریخ نگاری و فلسفه تاریخ در ایران و اسلام ارائه گردد تا بنیان های کلی تاریخ نگری و تاریخ نگاری ایرانی ـ اسلامی درک شود، البته پوشیده نیست که شناخت سهل تر و بهتر اندیشه هریک از مورخان نامی پیامد و پیرو موفقیت در تشریح درست مورد فوق است.
آنچه واکاوی کتاب های تاریخی و رسائل فلسفی به یادگار مانده از ادوار مختلف تاریخ به دست می دهد آن است که بیشتر حکمای مسلمان و بویژه فلاسفه سده های نخستین اسلامی در بحث از علوم گوناگون و رده بندی دانش ها ، تاریخ را کمتر مورد تفقد قرار داده اند، حتی بسیاری از سرآمدان علم تاریخ نگاری را تحقیر کرده و آن را افسانه هایی بی ارزش نامیده اند. درحقیقت، بیشتر فلاسفه به پیروی از ارسطو تاریخ را علم نمی شمردند و در طبقه بندی خود از علوم از آن به عنوان دانش یاد نمی کردند، زیرا براساس فرضیه ارسطو علم تنها در صورتی به دست می آید که یک تصدیق کلی حاصل شود و طبیعت و علل یک طبقه از اشیا را توضیح دهد. هویداست که با ارائه تعریفی چنین تاریخ را نمی توان ازجمله علوم برشمرد.
علم نپنداشتن تاریخ از سوی خردمندان مسلمان چندان گستردگی یافت که گروه هایی چون معتزله که همواره در پی کشف علل و عوامل رخدادها بودند و همچنین برخی اصحاب فلسفه چون بوعلی سینا و ابونصر فارابی با وجود آن که درباره علم مدنی و سیاست سخن گفتند به سبب پیروی از سنت ارسطو و تمسک به طبقه بندی علم از دیدگاه وی برای تاریخ جایگاهی نیافتند.
در این میان برخی صاحبان اندیشه و دسته هایی از خردگرایان بودند که تاریخ را در زمره علوم به شمار آوردند. ابن فرجون، نویسنده کتاب جوامع العلوم، در قرن چهارم هجری از تاریخ به عنوان علم یاد کرد. او در حقیقت نخستین مسلمانی بود که تاریخ را واجد چنان شایستگی پنداشت که بخشی از علم محسوب شود. خوارزمی اندک زمانی پس از او و ابن حزم در سده پنجم هجری از علم اخبار به عنوان یکی از شاخه های مستقل علوم یاد کردند و آن را دارای مراتبی مشخص پنداشتند. گروه اخوان الصفا که ظاهرا بیشترین آنها را ایرانیان تشکیل می دادند و مرامشان تصفیه مذهب از وهم و خرافه و سازگار کردن دین با عقل و منطق بود نیز علم سیر و اخبار را واپسین شاخه از علم الریاضه که برای صلاح کار دنیا وضع شده برشمرده اند.
در حقیقت پیرو رواج چنین اندیشه های متضادی درباره تاریخ در جوامع اسلامی بود که افرادی چون ابن عبدربه در کتاب العقدالفرید ابراز می داشتند تاریخ علم است، اما علمی مختص پادشاهان و فرمانروایان!
به هر روی، چنان که پیشتر نیز گفته آمد تاریخ چه از سوی اندیشه ورزان مسلمان علم شناخته شده باشد و چه از سوی آنان در زمره علوم به شمار نیامده باشد در مجموعه آثار فرهنگی دنیای اسلام و بویژه ایران زمین جایگاهی ویژه و غیرمعمول داشته است. این دعوی از آنجا مستفاد می شود که تاریخ نگاری در ایران و اسلام چه از نظر کمیت، چه از حیث کیفیت و چه از آن جهت که وقتی شاخه های علوم سیری رو به نزول یا رکود داشت نیز زنده بود و حتی گهگاه به مانند عصر ایلخانان با پدید آمدن رسائل ارزشمندی چون جامع التواریخ رشیدی، جهانگشای جوینی و تاریخ وصاف، رشدی دوباره و نموی دوچندان می یافت.
بازخوانی نقادانه و همراه با نکته سنجی آثار تاریخی ایران و اسلام نشانگر آن است که بیشتر نگارندگان این آثار، خارج از برخی نظرگاه های متفاوتشان درباب فلسفه تاریخ، پیرو یکی از دو نگرش زیر بوده اند:
الف) انگاره ای که مبین همگامی و همراهی تاریخ با رسالت مذهبی بود. باورداران به برداشتی این چنین از فلسفه تاریخ بدان معتقد بودند که تاریخ هیچگاه نباید تکالیف دینی خود را در طرح فرضیات رها سازد، تاریخ بشر در جهتی است که برابر فرمایش خداوند، صالحان میراث خوار زمین می شوند، تاریخ باید یاریگر علوم مذهبی و از جمله حدیث و تفسیر باشد. می توان گفت پیروان این دیدگاه، تاریخ را فنی از فنون علم حدیث نبوی می پنداشتند و به همین جهت شاید اخباری گرایان لقبی شایسته آنان باشد.
ب) انگاره ای که تاریخ را سلسله تجارب و سودمند برای آیندگان می پنداشت. هواداران این ایده بر ضرورت درک عقلانی و علت امور تاکید داشتند و باورشان بر آن بود که یقین باید بر دلایل عقلانی متکی باشد. تاریخ نگاران مرتبط با این نگرش به هیچ وجه اخباری که تنها برهان و دلیل بر صدق آنها زنجیره ای از راویان متعدد بودند را نمی پذیرفتند. می توان اشاره داشت که طرفداران این نظرگاه، تاریخ به دور از تدبر را هیچ می انگاشتند و به همین سبب شاید تدبیرگرایان نامی برازنده آنان باشد.
آنچه هویداست بیشتر تاریخ نگاران متعلق به هر دو طیف یادشده گرایش به جبر داشته و تمام رویدادهای جهان را مخلوق اراده و مشی پروردگار می پنداشتند و تحقق این مشیت را هدف و معنای واقعی تمام تاریخ می دانستند. باور داشتن به چنین فلسفه ای برای تاریخ همانگونه که عبدالحسین زرین کوب، ادب پژوه و تاریخ نگار نامدار معاصر، نیز در کتاب تاریخ در ترازو بیان داشته است چندان شگفت نمی نماید، زیرا بیشینه تاریخ نگاران جهان و از جمله تاریخ نگاران غربی هم چه در دوران پیش از مسیحیت و چه در روزگار کلیسا تمامی رخدادهای گیتی را تحقق مشیت خداوندی برمی شمردند.
پیروان هر دو نگرش فلسفی فوق همچنین شرط عمده صحت تاریخ را عادل بودن مورخ و ضبط منصفانه وقایع از سوی وی می دانستند. ابوریحان بیرونی اذعان می داشت تاریخ نگار باید ذهن خود را از تعصب و غلبه و پیروی از هوس و ریاست جویی که مانع دیدار حقیقت هستند بزداید و دور از تمام اغراض به بررسی اقوال گذشتگان بپردازد.
با این وصف، این نکته را نیز نباید از خاطر دور داشت که به رغم رخنه و رسوخ چنین ایده هایی در تفکر تاریخ نگاران ایران و اسلام، بینش قومی و باورهای مذهبی از جمله مولفه های موثر در نحوه نگارش تاریخ از سوی آنان بوده است. این نکته بدان مفهوم است که آثار تاریخ نویسان هر عهد و زمانی تا اندازه ای پژواک و بازتابی از دگرگونی های محیط فکری و فضای سیاسی و فرهنگی آن دوره است.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
مورخان مسلمان فلسفه تاریخ را چگونه تحلیل و تبیین می نمودند؟ دیدگاه های تاریخ نگرانه تاریخ نگاران نام آوری چون طبری، جوینی، ابن خلدون، بیهقی، خواجه رشیدالدین، ابوعلی مسکویه، مسعودی، بیرونی و ده ها نویسنده دیگر بر چه پایه هایی استوار بوده و در نگرش علمی آنان دانش تاریخ چه جایگاهی داشته است؟
بایسته است یاد شود نگارنده در این سلسله نوشتارهای خویش به دنبال آن است تا پاسخی درخور بر پرسش های فوق بیابد و در این راه در هر مقاله کندوکاو در آرا و آثار یکی از تاریخ نگاران نامدار را هدف و آرمان خویش قرار خواهد داد، با این وجود ضروری است پیش از آن که به تحلیل اندیشه افراد به صورت مجزا دست یازیده شود مقدماتی درباب کلیات تاریخ نگاری و فلسفه تاریخ در ایران و اسلام ارائه گردد تا بنیان های کلی تاریخ نگری و تاریخ نگاری ایرانی ـ اسلامی درک شود، البته پوشیده نیست که شناخت سهل تر و بهتر اندیشه هریک از مورخان نامی پیامد و پیرو موفقیت در تشریح درست مورد فوق است.
آنچه واکاوی کتاب های تاریخی و رسائل فلسفی به یادگار مانده از ادوار مختلف تاریخ به دست می دهد آن است که بیشتر حکمای مسلمان و بویژه فلاسفه سده های نخستین اسلامی در بحث از علوم گوناگون و رده بندی دانش ها ، تاریخ را کمتر مورد تفقد قرار داده اند، حتی بسیاری از سرآمدان علم تاریخ نگاری را تحقیر کرده و آن را افسانه هایی بی ارزش نامیده اند. درحقیقت، بیشتر فلاسفه به پیروی از ارسطو تاریخ را علم نمی شمردند و در طبقه بندی خود از علوم از آن به عنوان دانش یاد نمی کردند، زیرا براساس فرضیه ارسطو علم تنها در صورتی به دست می آید که یک تصدیق کلی حاصل شود و طبیعت و علل یک طبقه از اشیا را توضیح دهد. هویداست که با ارائه تعریفی چنین تاریخ را نمی توان ازجمله علوم برشمرد.
علم نپنداشتن تاریخ از سوی خردمندان مسلمان چندان گستردگی یافت که گروه هایی چون معتزله که همواره در پی کشف علل و عوامل رخدادها بودند و همچنین برخی اصحاب فلسفه چون بوعلی سینا و ابونصر فارابی با وجود آن که درباره علم مدنی و سیاست سخن گفتند به سبب پیروی از سنت ارسطو و تمسک به طبقه بندی علم از دیدگاه وی برای تاریخ جایگاهی نیافتند.
در این میان برخی صاحبان اندیشه و دسته هایی از خردگرایان بودند که تاریخ را در زمره علوم به شمار آوردند. ابن فرجون، نویسنده کتاب جوامع العلوم، در قرن چهارم هجری از تاریخ به عنوان علم یاد کرد. او در حقیقت نخستین مسلمانی بود که تاریخ را واجد چنان شایستگی پنداشت که بخشی از علم محسوب شود. خوارزمی اندک زمانی پس از او و ابن حزم در سده پنجم هجری از علم اخبار به عنوان یکی از شاخه های مستقل علوم یاد کردند و آن را دارای مراتبی مشخص پنداشتند. گروه اخوان الصفا که ظاهرا بیشترین آنها را ایرانیان تشکیل می دادند و مرامشان تصفیه مذهب از وهم و خرافه و سازگار کردن دین با عقل و منطق بود نیز علم سیر و اخبار را واپسین شاخه از علم الریاضه که برای صلاح کار دنیا وضع شده برشمرده اند.
به هر روی، چنان که پیشتر نیز گفته آمد تاریخ چه از سوی اندیشه ورزان مسلمان علم شناخته شده باشد و چه از سوی آنان در زمره علوم به شمار نیامده باشد در مجموعه آثار فرهنگی دنیای اسلام و بویژه ایران زمین جایگاهی ویژه و غیرمعمول داشته است. این دعوی از آنجا مستفاد می شود که تاریخ نگاری در ایران و اسلام چه از نظر کمیت، چه از حیث کیفیت و چه از آن جهت که وقتی شاخه های علوم سیری رو به نزول یا رکود داشت نیز زنده بود و حتی گهگاه به مانند عصر ایلخانان با پدید آمدن رسائل ارزشمندی چون جامع التواریخ رشیدی، جهانگشای جوینی و تاریخ وصاف، رشدی دوباره و نموی دوچندان می یافت.
بازخوانی نقادانه و همراه با نکته سنجی آثار تاریخی ایران و اسلام نشانگر آن است که بیشتر نگارندگان این آثار، خارج از برخی نظرگاه های متفاوتشان درباب فلسفه تاریخ، پیرو یکی از دو نگرش زیر بوده اند:
الف) انگاره ای که مبین همگامی و همراهی تاریخ با رسالت مذهبی بود. باورداران به برداشتی این چنین از فلسفه تاریخ بدان معتقد بودند که تاریخ هیچگاه نباید تکالیف دینی خود را در طرح فرضیات رها سازد، تاریخ بشر در جهتی است که برابر فرمایش خداوند، صالحان میراث خوار زمین می شوند، تاریخ باید یاریگر علوم مذهبی و از جمله حدیث و تفسیر باشد. می توان گفت پیروان این دیدگاه، تاریخ را فنی از فنون علم حدیث نبوی می پنداشتند و به همین جهت شاید اخباری گرایان لقبی شایسته آنان باشد.
ب) انگاره ای که تاریخ را سلسله تجارب و سودمند برای آیندگان می پنداشت. هواداران این ایده بر ضرورت درک عقلانی و علت امور تاکید داشتند و باورشان بر آن بود که یقین باید بر دلایل عقلانی متکی باشد. تاریخ نگاران مرتبط با این نگرش به هیچ وجه اخباری که تنها برهان و دلیل بر صدق آنها زنجیره ای از راویان متعدد بودند را نمی پذیرفتند. می توان اشاره داشت که طرفداران این نظرگاه، تاریخ به دور از تدبر را هیچ می انگاشتند و به همین سبب شاید تدبیرگرایان نامی برازنده آنان باشد.
آنچه هویداست بیشتر تاریخ نگاران متعلق به هر دو طیف یادشده گرایش به جبر داشته و تمام رویدادهای جهان را مخلوق اراده و مشی پروردگار می پنداشتند و تحقق این مشیت را هدف و معنای واقعی تمام تاریخ می دانستند. باور داشتن به چنین فلسفه ای برای تاریخ همانگونه که عبدالحسین زرین کوب، ادب پژوه و تاریخ نگار نامدار معاصر، نیز در کتاب تاریخ در ترازو بیان داشته است چندان شگفت نمی نماید، زیرا بیشینه تاریخ نگاران جهان و از جمله تاریخ نگاران غربی هم چه در دوران پیش از مسیحیت و چه در روزگار کلیسا تمامی رخدادهای گیتی را تحقق مشیت خداوندی برمی شمردند.
پیروان هر دو نگرش فلسفی فوق همچنین شرط عمده صحت تاریخ را عادل بودن مورخ و ضبط منصفانه وقایع از سوی وی می دانستند. ابوریحان بیرونی اذعان می داشت تاریخ نگار باید ذهن خود را از تعصب و غلبه و پیروی از هوس و ریاست جویی که مانع دیدار حقیقت هستند بزداید و دور از تمام اغراض به بررسی اقوال گذشتگان بپردازد.
با این وصف، این نکته را نیز نباید از خاطر دور داشت که به رغم رخنه و رسوخ چنین ایده هایی در تفکر تاریخ نگاران ایران و اسلام، بینش قومی و باورهای مذهبی از جمله مولفه های موثر در نحوه نگارش تاریخ از سوی آنان بوده است. این نکته بدان مفهوم است که آثار تاریخ نویسان هر عهد و زمانی تا اندازه ای پژواک و بازتابی از دگرگونی های محیط فکری و فضای سیاسی و فرهنگی آن دوره است.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
/ج