محیط اجتماعی و فلسفی آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم
الف ـ محیط اجتماعی
محیطی که مارکس در آن می زیست دارای دو خصیصه متضاد بود یکی اینکه جامعه انسانی از لحاظ مادی سیر نزولی می پیمود و دیگر آنکه از نقطه نظر سیاسی سیر صعودی داشت:1 ـ تنزل از نظر مادی
ما می دانیم که تا چه حد وضع کارگران در اوایل کاپیتالیسم رقت بار بود و تا چه حد ماشینیسم باعث تشدید فقر و تنزل وضع صنعتگران و کشاورزان شد و چگونه توسعه ماشینیسم آنها را از هستی ساقط کرد و به کارخانه ها به مزدوری فرستاد.2 ـ ترقی از نظر سیاسی
اگر جامعه انسانی از لحاظ اجتماعی سیر نزولی پیمود برعکس ترقی اندیشه های دموکراتیک باعث شد که عامه ملت در سیاست به کار آید. انقلاب 1848 عامه مردم را از حق رأی برخوردار ساخت و انقلاب 1848 اولین انقلاب کارگری در جهان بود.از یک طرف فقر و فاقه در جامعه کارگران روبه افزایش می نهاد و از طرف دیگر توده مردم از حقوق سیاسی برخوردار می شد و همه تلاش مارکسیسم به منظور طغیان از عذاب فقر و انتقال قدرت از دست طبقه حاکمه به طبقه کارگر است.
ب ـ محیط فکری و فلسفی:
فقر و درماندگی موجب پیدایش نوع های مختلف سوسیالیسم شد که مارکس از آنها بی بهره نماند ولی هنر مارکس در این بود که خواست بیان کند که کاپیتالیسم به خودی خود موجبات انهدام خود را فراهم می کند.سال 1848 نه تنها سال اولین انقلاب کارگری بود بلکه عصر پایان رمانتیسم یا مکتب شاعرانه بود.
در زمانی که مارکس در برلن تحصیلات دانشگاهی خود را دنبال می کرد فلسفه هگل حاکم بود. فلسفه هگل بر این اساس است که هیچ شیئی با ماهیت ثابت وجود ندارد و حرکت و تغییر جزوماهیت کلیه اشیاء است و به همین مناسبت وجود تضاد در داخل اشیاء شرط اساسی حیات آنهاست. اجتماع ضدین در حال ثبات ممکن نیست ولی در حال حرکت، در باطن هر شیئی وجود دارد و موجب تحرک و تحول آن می گردد هیچ چیز ازلی نیست و هر چه بوجود آید از بین خواهد رفت.
وجود حقیقی آن است که ادراک شود آنچه متحقق است معقول است و آنچه معقول است متحقق زیرا که آنچه واقع است نمی تواند خلاف عقل باشد و آنچه عقل بر او حکم می کند نمی تواند واقع نباشد. و این عبارت هگل معروف است که گفته:
«هر چه عینی است عقلی است و هر چه عقلی است عینی است. »
پ ـ فلسفه دیالیکتیک هگل:
برای آنکه فلسفه دیالیکتیک مفهوم شود باید از این فکر شروع کنیم که دو نوع فلسفه وجود داشت:یکی فلسفه وجود یا منطق و دیگری فلسفه شدن یا حیات. در فلسفه وجود مقولاتی (1) که به ذهن ما برخورد می کنند ازلی اند و به طبیعت ازلی خدای وجود که غیر قابل تغییر است بستگی دارند و مشمول زمان نخواهند بود.
در فلسفه شدن یا حیات، همه چیز در حال شدن است، همه چیز در حال رشد و تکامل است. این دو نوع فلسفه دو مسیر مختلف فکری بوجود آورده بودند.
اولی بر اساس اصل شناسایی«این همانی و این نه آنی»(2) استوار شده است و بنابر آن A برابر با A است و یا اینکه A نه A نیست(3) فلسفه دیالیکتیک یا جدل، انسان را از این نظر که فکر می کند مشاهده نمی کند بلکه وجودی می بیند که بر اساس «اصل تناقض(4)»در حال رشد و تکامل است.
زیرا:مطابق این فلسفه هر موجودی که زندگی می کند در نهاد خود تخم مرگ می پروراند و در نتیجه در فلسفه دیالیکتیک A تا حدی برابر با نه A است زیرا که A در ذات خودتخم نفی و موت می پروراند.
اماموجودی که زندگی می کند در عین حال که حامل تخم فنای خود است قادر است به وجود دیگری حیات دهد و بدین نحو انواع موجودات بر مبنای افراد باقی می مانند.
با این فلسفه A در ذات خود حمل تخم وجود دیگری مثل Aَ یا Aََ است و مرگ پدید آورنده وجود دیگر است و با مرگ موجودات و نهادهاست که موجودات و نهادهای دیگر پا به عرصه حیات می گذارند و ادامه آنها خواهند بود و یا از آن پا فراتر خواهند نهاد.
از نقطه نظر فلسفی، نتیجه ای که از این دیالیکتیک حاصل می شود این است که مرگ، تنها نابودی نیست بلکه خالق است و بالاخره در مرگ است که وجودی از خود پافراتر می نهد و بدین لحاظ است که هگل می گوید:«قانون زندگی، قانون تغییرات داخلی اشیاء است».
برای فلسفه دیالیکتیک، تاریخ یک سری تناقضات یا تضادهائی است که به مانند زنجیر به هم پیوسته اند و دیالیکتیک مطالعه تضادهائی است که تاریخ را به وجود آورده است.
مکانیسم فلسفه دیالیکتیک(5)
به نظر هگل هر موجودی، هر فکری، هر نهادی یا هر چیزی که حیات دارد و هر موجودی که فکر می کند در سه مرحله تکامل می یابد:این سه مرحله عبارتند از تز(6) آنتی تز(7) و سن تز(8) که در اصطلاح مرحوم فروغی «برنهاده»، «برابر نهاده» و «هم نهاده» به کار رفته است و می توانیم به عبارت دیگر حکم یا تصدیق، نفی و نفی نفی بنامیم.
این روش Triade یا سه پایه قاعده ای است که هگل در استخراج همه مقولات و در سیر همه موجودات عمومیت داده است: « اصل با مقابلش و اثبات با نفی باید همراه گردد، تحلیل واقع شود، سپس ترکیب دست دهد تا مرکبی صورت بپذیرد، و در مادیات هم این قاعده به این مثال روشن می شود که تخم چون در خاک برنهاده شود تحلیل می یابد، سپس از ترکیب اجزایش گیاه که هم نهاده یا سن تز آنها است به وجود می آید».(9)
حیات فردی نیز برآن اساس تکامل می یابد:
در مرحله اول زندگی، که تولد و کودکی است انسان وجود دارد و تصدیق به موجودیت خود می کند که همان «تز»یا تصدیق و یا حکم است.
در مرحله دوم که مرحله جوانی است انسان در عین وجود نفی وجود می کند و با آداب و سنت و مذهب، خانواده و استاد برخورد عقیده پیدا می کند و چون در مرحله نفی یا آنتی تز استقرار یافت و خوب ادراک کرد که چه چیز در ذات خود نهان دارد به مخالفت با رسوم، آداب و سنت ها ... برمی خیزد.
در مرحله سوم که مرحله بلوغ است به نفی آن قسمت از عقاید شباب که افراطی است و به رد کردارهائی که خیال می کند از حدود خارج بوده است می پردازد و آنچه از آداب و رسوم و سنن که قابل پذیرش تشخیص می دهد سن تزی نیکو از هر چه بهتر می سازد.
در مورد نهادها و جامعه های سیاسی نیز این سه مرحله تکامل صادق است:
مثلاً در مرحله اول که مرحله تز یا تصدیق است در فرانسه سیستم حکومت سلطنتی استقرار یافت.
در مرحله دوم که مرحله آنتی تز یا نفی است انقلاب کبیر، حکومت سلطنتی را نفی می کند و در اینجا انقلاب فرانسه نسبت به حکومت سلطنتی نفی است.
در مرحله سوم نهاد بهتر و عالیتری موجودیت پیدا می کند که نفی نفی است و سن تزی است از بهترین دو مرحله.
بدین ترتیب هگل که در زمان ناپلئون میزیسته و در دانشگاه برلن تدریس فلسفه می کرده امپراطوری ناپلئون را که «نخست تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفته بود»یک مرحله سن تز حکومت و کاملترین شکل حکومت پادشاهی و مشروطه می دانسته است.
مارکس و انگلس اسلوب هگل را در مسئله تاریخ اجتماعی مورد استفاده قرار می دهند به عقیده آنها مرحله اول که مرحله تز است مرحله کمونیسم اولیه، بدوی و ناخودآگاه است.
در مرحله دوم رژیم مالکیت خصوصی استقرار می یابد که جانشین کمونیسم ابتدایی می شود (آنتی تز) و بالاخره در مرحله سوم (مرحله سن تز)که کمونیسم آگاه است نظامی از دو نظام قبل بوجود خواهد آمد.
در فلسفه دیالیکتیک، مرحله اساسی مرحله دوم و مرحله نفی است زیرا:
اگر فقط تز بود تاریخ به این نحو خاتمه یافته بود و پیشرفت و تکاملی وجود پیدا نمی کرد.
خوشبختانه هر چیز که حیات دارد و هر موجودی که فکر می کند و هر موجودی که در حال تکوین است در ذات خود عامل نفی می پروراند و هر فکری که بوجود می آید فکر مخالف می انگیزد و از جمع اضداد فکری نوین بوجود می آید؛ کاپیتالیسم مرحله آنتی تز تاریخ است و بوجود آنتی تز، فلسفه دیالیکتیک بصورت یک فلسفه مبارزه جلوگر می شود و مبارزه طبقاتی عامل اساسی و موتور تاریخ است و اگر آنتی تز یا نفی نباشد پیشرفت تاریخ میسر نخواهد بود و از این نظر سرمایه داران بگفته مارکس نقش تاریخی خود را در انقراض فئودالیته ایفاء کرده اند و راه را برای سلطه کارگران هموار ساخته اند.
ولی در اینجا سئوال قابل طرح این است که در مرحله سوم که مرحله سن تزونهائی است و مبارزه طبقاتی به جهت وجود طبقه واحد وجود ندارد آیا باز پیشرفت میسر است؟
مارکس در سال 1818 یعنی یک سال بعد از پیدایش کتاب اصول اقتصاد سیاسی ریکاردو در ترو(10)، یکی از شهرهای جنوب غربی آلمان تولد یافت و در سال 1883در لندن، در همان سالی که کینز(11) متولد شد وفات یافت.
پدرش از وکلای مبرز دادگستری و با وجودی که کلیمی و از خانواده متعصب و روحانی بود و حتی پدربزرگهای والدینش خاخام بودند به خاطر موقعیت اجتماعی خود در سال 1817 به مسیحیت (پروتستان )گروید و در سال 1824 تمام اعضاء خانواده خود را غسل تعمید داد.
کارل مارکس از همان ابتدای تحصیل(12) در برلین به گروه «جوانان هگل» و «آزادگان» که از روشنفکران چپی بودند پیوست. او دکتر فلسفه بود و رساله خود را تحت عنوان «طبیعت در فلسفه دموکریت(13) و اپیکور(14)»دو تن از فلاسفه یونان نوشت ولی چون نمی خواست جزو پذیرفتگان عقاید رسمی دانشگاه باشد و شاید به لحاظ اختلاف عقیده با استاد راهنما پذیرفته نشد یا اصلاً برای دفاع به هیأت رسیدگی حاضر نگردید.
در سال 1842 در سن 24 سالگی دانشگاه را ترک کرد و چون نتوانست در دانشگاه شغلی بدست آورد به روزنامه نویسی اشتغال ورزید و به کمک یکی از دوستان خود به نام موززهس(15) سردبیر روزنامه رن(16) شد و دیری نپائید(در سال 1843) که روزنامه توقیف گردید و از آن پس علم عصیان برافراشت و چون محیط را هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ شغلی مناسب ندید برای اداره مجله یا سالنامه ای که قرار بود در پاریس برای آلمانی های مقیم فرانسه منتشر شود به پاریس رفت و در آنجا با یکی از هم وطنان خود به نام فریدریش انگلس(17) که از برلین هنگام اداره روزنامه رن آشنایی یافته بود دست دوستی فشرد و تا پایان عمر صمیمانه مرافقت کرد.
کارل مارکس در پاریس با انگلس به انتشار سالنامه «فرانسه ـ آلمان»پرداخت که بیش از یک شماره انتشار نیافت. آشنایی او با سوسیالیست بزرگ فرانسه پرودون در پاریس صورت گرفت و مدتها با هم دوستی و مصاحبت داشتند ولی بعد از آنکه پرودون کتاب «فلسفه فقر»را نوشت مارکس عقاید او را در کتابی زیر عنوان «فقر فلسفه» به باد انتقاد و استهزاء گرفت و با این ترتیب رشته دوستی آنها از هم گسیخت.
مارکس در سال 1845 به دنبال مقالاتی که علیه دولت پروس نوشت به درخواست آن دولت از فرانسه اخراج شد. او پس از اخراج از پاریس به بروکسل پناه برد و در آنجا با دوست دیرینه خود انگلس و به اتفاق یک فیلسوف دیگر آلمانی به نام هس کتاب «ایده ئولوژی آلمان»را نوشت.
مارکس در سال 1848 به تقاضای اتحادیه جوانان کمونیست«بیانیه یا مانیفست حزب کمونیست»را باانگلس به رشته تحریر درآورد که چند روز قبل از انقلاب فوریه سال 1848 انتشار یافت.
کارل مارکس در 3 مارس از بلژیک تبعید و در پاریس با آغوش باز پذیرفته شد ولی از آنجا به آلمان رفت و دوباره به انتشار روزنامه رن پرداخت و مقالاتی انقلابی منتشر کرد که منجر به تبعید او شد. وی پس از بازگشت مجدد به پاریس و توقف کوتاه در این شهر به این نتیجه رسید که انقلاب موقتاً در اروپا پایان گرفته است و انقلاب دیگر وقتی به وقوع خواهد پیوست که بحران اقتصادی دیگری به وقوع پیوندد و چون بحران اقتصادی نیز به این زودی ها به وقوع نخواهد پیوست ترجیح داد در انتظار وقوع بحران، وقت خود را در سیاست تلف نکند و به مطالعه و تحقیق پردازد فلذا دکان «اتحادیه کمونیستها»را بست و برای همیشه به لندن رفت و بی آنکه شغلی برای خود فراهم کند تا پایان عمر در کتابخانه های لندن به مطالعه و نوشتن پرداخت و در فقر و تنگدستی که آثاری عمیق در روح و جسم او گذاشته بود به سر برد.
عجیب اینکه مارکس در بزرگترین پایتخت سرمایه داری جهان کتاب «سرمایه»را در انتقاد شدید از رژیم سرمایه داری نوشت. جلد اول«سرمایه»در زمان حیاتش در سال 1867 انتشار یافت و دو جلد دیگر که پایان نیافته بود توسط انگلس به پایان رسید و بعد از مرگ او در سال های 1885 و 1894 منتشر شد.
پی نوشت ها :
1. Categories
2. (در اصطلاح مرحوم فروغی)Principe d'identite
3. نمی دانم از کدام صفحه از کتاب منطق ایمانیان تألیف آقای مهندس عقیلی بیانی یادداشت کرده ام نوشته است: اگر وجود چیزی معین باشد یا آن چیز او صافی داشته باشد مثل اوصاف سنگ. معنی این حکم این است که وراء برآنچه وصف شده است نیست. یعنی چیزهائی بیرون از آن چیز در جهان هست که غیر آنست. پس آن چیز که وصف شده است طبعاً فاقد آن اوصافی است که در وصف آن گنجانیده شده است. مثلاً اگر سنگ را وصف کردیم که سخت و سنگین است نتیجه می شود گرفت که سنگ فاقد اوصاف غیر سنگ است. شی خارجی جز همان مفهوم عقلی آن چیز دیگری نیست. به عبارت دیگر هر چیز همان مجموعه اندیشه های متعلق به آن چیز است.
4. principe de contradiction
5. دیالکتیک یک لغت یونانی است. کاربرد آن در تحلیل مارکس به عنوان یک روش تاریخی فلسفی تعبیر می شود. این روش در شناخت حقیقت تنها روشی است که جهان را پیوسته در حرکت خود به ما نشان می دهد. شیوه دیالکتیک منبع حرکت و تکامل تاریخ را از برخورد عوامل متضاد مادی تلقی می کند و مکانیسم تحولات اجتماعی جبر تاریخی مبارزه طبقاتی است که زندگی اجتماعی را تحت تأثیر قرار می دهد. تاریخ جوامع بشری تاریخ مبارزه طبقاتی است. آقای مهندس علیقلی بیان در کتاب «منطق ایمانیان در مارکسیسم»صفحه 179 می نویسد:
«در اواسط و اواخر قرن نوزدهم آن چه از فلسفه تطوری(Evolution)فهمیده می شد این بود که تطور یک فرآیند پیوسته است یعنی تغییرات تدریجی غیر محسوس موجب اختلاف انواع حیوانات و نباتات است نه اینکه به علت بروز یک تغییر ناگهانی در ساختمان موجودات زنده و گیاهان یک نوع تازه از جانوران یا نباتات پدید آید. برای تأیید این مطلب به نقل قول از پله خانف فیلسوف مارکسیست می پردازیم که نوشته است:«بسیاری مردم دیالیکتیک را با تئوری تطور مشتبه می سازند. دیالکتیک در واقع یک تئوری است ولی با نظریه تطوری عامیانه که اصل آن مبتنی بر نفی تغییرات ناگهانی در جهان و تاریخ است و تمام تغییراتی را که در جهان واقع می شود تدریجی می داند اختلاف بارز دارد».
6. These
7. Antihese
8. Synthese
9. نقل از سیر حکمت در اروپا تألیف محمد علی فروغی جلد دوم صفحه 108.
10.( Treve ( Trier
11. John Meynard Keynes
12. مارکس دانشجوی برجسته ای بود. نوشته اند پدرش مایل بود که او در رشته حقوق تحصیل کند و حتی در دانشکده حقوق (1835) در بن پذیرفته شد ولی علاقه ای به حقوق نشان نداد و به فلسفه علاقمند بود. گفته اند که مارکس دانشجوی شروری بود و نوشته اند که حتی به خاطر مشروبخواری در محیط دانشگاه و حمل اسلحه کمری چند بار تنبیه انضباطی شد و یک بار برای یک روز در زندان دانشگاه زندانی گشت.
13. Democrit
14. ابیقور Epicure
15. Moses Hess
16. Rheinische Zeitung
17. Friedrich Engels از یک خانواده دولتمند آلمانی که چند کارخانه بزرگ نساجی در آلمان و در یک کارگاه عظیم نخ ریسی در منچستر مشارکت داشت به دنیا آمد. کمکهای مادی و معنوی او به مارکس به حدی است که بسیاری از مورخان را عقیده بر این است که اگر کمکهای بی دریغ مادی انگلس نبود شاید مارکس در تاریخ به این صورت وجود نداشت.