آیا حق با مارگارت مید بود؟

کتاب درک فریمن، با عنوان مارگارت مید و ساموئا، در سال 1983 در ایالات متحده ی امریکا منتشر شد. این کتاب بلافاصله جنجال به پا کرد.
پنجشنبه، 24 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا حق با مارگارت مید بود؟
 آیا حق با مارگارت مید بود؟

نویسنده: مایکل پولارد
مترجم: محمدرضا افضلی



 

کتاب درک فریمن، با عنوان مارگارت مید و ساموئا، در سال 1983 در ایالات متحده ی امریکا منتشر شد. این کتاب بلافاصله جنجال به پا کرد.
بلوغ در ساموئا پر فروش ترین کتاب انسان شناسی در همه ی دورانها بوده و هنوز هم هست. نسلهای متوالی دانشجویان- از جمله خود درک فریمن - آموخته اند که آن را سرمشقی برای تحقیقات انسان شناختی بدانند. اما به گفته ی فریمن، این کتاب ناقص و توخالی بود.
مارگارت بنا به گفته ی خودش، فقط ده هفته برای آموختن زبان ساموئایی وقت صرف کرده بود. درک فریمن می گفت که بر این اساس مارگارت در هنگام شروع به مصاحبه با نمونه هایی که از میان دختران ساموئا انتخاب کرده بود، فقط به صورتی بسیار ابتدایی می توانست با آنها ارتباط برقرار کند. او در خانه ی یکی از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده ی امریکا اقامت کرده بود. به گفته ی فریمن همین امر سبب شده بود که مردم او را وابسته به نیروی دریایی بدانند و بسیاری از اهالی ساموئا از این تشکیلات هم می ترسیدند و هم بیزار بودند. به جای مصاحبه با دختران ساموئایی در خانه ها و دهکده های خودشان، آنها را برای مصاحبه به خانه ی متعلق به نیروی دریایی که به سبک اروپایی ساخته شده بود ، دعوت می کرد.

روی زمین بهشت نیست

درک فریمن به این دلایل و به دلایل دیگر، استدلال می کرد که مارگارت هرگز نتوانسته است تأثیرات فرهنگی و شیوه ی زندگی در ساموئا را درست بفهمد. این سرزمین با «بهشت زمینی» که مارگارت توصیف کرده بود، سرزمینی که در آن اثری از نفرت یا فشار عصبی نبود و بومیان خوشحال آن صرفاً برای مهر ورزیدن زندگی می کردند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. طبق نظر فریمن، ساموئا جامعه ای وحشی بود. در مورد «عشق آزاد» که مارگارت به آنها نسبت می داد، ماجرا از این قرار بود که آن ها از نوعی مقررات در رفتار جنسی پیروی می کردند- و در صورت لزوم وادار به پیروی می شدند - که همانند مقررات مشابه در اغلب جوامع امریکایی پیروی از آنها الزامی بود. اهالی ساموئا بیش از هر چیز از اینکه آنها را به صورت آدمهایی بی بند و بار از لحاظ جنیسی نشان داده بودند، احساس ناراحتی می کردند.
فریمن عقیده داشت که گویشورهای ساموئایی با نقل داستانهایی در مورد «عشق تصادفی زیر درختان نخل» مارگارت را دست انداخته بودند. او خاطرنشان کرد که مارگارت بیست و سه ساله، با جثه ای کوچک، از بسیاری از دخترانی که با آنها مصاحبه می کرد کوچکتر بود و به گفته ی خودش، آنها او را «یکی از خودشان» می دانستند. شاید آنها از این مصاحبه ها برای لاف زدن در مورد دوستانشان استفاده می کردند و شرح دقیقی از زندگی خود نمی دادند.
نتیجه گیری فریمن این بود که فرنتس بوئس و همکارانش تحقیق مارگارت در ساموئا را بی چون و چرا پذیرفته بودند، زیرا با نظریه های خود آنها تطبیق داشت.
وی گفت: « من هنوز حتی یک نفر ساموئایی را ملاقات نکرده ام که با اصرار مارگارت مید بر اینکه دوران نوجوانی در جامعه ی ساموئا آرام، بی دردسر و فارغ از فشارهای عصبی است موافق باشد... نوجوانان از بروز فشارهای عصبی بین خود و والدینشان، و از ناراحتیهای عاطفی در هنگام مشاجره با خانواده های خود یا هنگامی که زیر نفوذ شخصی مقتدر قرار دارند، داستانها خواهند گفت.»

افسانه یا واقعیت؟

در کتاب آخر مارگارت چیزی نبود که توجه نقد نویسان را جلب کند، اما کتاب درک فریمن، کل شخصیت حرفه ای مارگارت مید را زیر سؤال برد. به هیچ وجه نمی توان فهمید آنچه او از ساموئای سال 1925 گزارش داد حقیقت داشته است یا نه. انسان شناسی علم حقایق ناب نیست.
هر شیمیدانی می داند که اگر قطعه ای آهن را در معرض هوای مرطوب بگذارید، لایه ای از اکسید آهن، یا زنگ، سطح آن را خواهد پوشاند. همیشه همین اتفاق می افتد و همیشه اکسید آهن تشکیل می شود نه ترکیب شیمیایی دیگری. اما انسان شناسی با مشاهده ی الگوهای رفتار انسانها سروکار دارد. انسانها همیشه به یک شیوه رفتار نمی کنند و رفتارهای آنها نیز همیشه به یک شیوه مشاهده نمی شود.
شاید کاملاً درست باشد که مارگارت مید بعضی چیزها را اشتباه فهیمده بود. ما فقط می توانیم به گفته ی خود او استناد کنیم که بلوغ در ساموئا ثبت درست و دقیق چیزهایی است که در این منطقه مشاهده کرده است. اما حتی اگر تصویری که او از ساموئا در دهه ی 1920 ارائه می دهد، تصویری نادرست باشد، کتاب بلوغ در ساموئا از جهات دیگر ارزشمند است. این کتاب نشان می دهد که در آن دوران تحقیق میدانی چگونه انجام می شده است. نشان می دهد که چگونه خانواده ها و جوامع برکنار از تأثیر جهان مدرن سازمان می یافته اند. مارگارت مید به شیوه ای درباره ی رفتار انسانه نوشته است که فرهنگ لغتی را برای درک خانواده ها و جوامع خود ما در برابرمان می گشاید.

بیرون از موزه

« به این ترتیب، در مورد تحقیقات مارگارت مید در ساموئا، با نمونه ای آموزنده رو به رو می شویم که چگونه در صورت تلاش برای یافتن شواهد و دلایل مناسب برای آموزه ی مورد نظر، باورهای عمیق محقق می توانند او را به اشتباهی ناخواسته بیندازند.»
درک فریمن، نقل از مارگارت مید و ساموئا
قدمت علم انسان شناسی به قرن نوزدهم می رسد. اکتشاف و اسکان در بخشهای دیگر جهان وجود فرهنگهای متنوع را نشان داده بود. انسان شناسی با این موضوع سروکار داشت که چگونه نژادها و گروههای مختلف خود را با محیطشان سازگار می کنند و از کل جهان چه تصویری دارند و چگونه زبان و هنرهای آن ها - یعنی فرهنگشان- بازتاب ایده های آنهاست.
تا اوایل قرن بیستم فقط معدودی از مردم از جزئیات کشفها و نظریه های انسان شناسان مطلع بودند و حتی تعداد کمتری از آن ها نمونه هایی از هنرها و صنایع دستی مختلف جمع آوری شده از میدانهای تحقیق را دیده بودند.
انسان شناسان قرن نوزدهم گرایش داشتند که مردم مورد مطالعه ی خود را نمونه تلقی کنند. در آن زمان موضوعات به شیوه ای خشک، خالی از احساس و از پیش تعیین شده و از دید روشنفکران قرن نوزدهم جهان غرب بررسی می شد. برای نفوذ به ذهن مردم یا دیدن دیدگاههای آنها تلاش نمی شد.
مارگارت مید با تلفیق روش نظری و دیدگاه انسانیتری از تحقیق، تحولی پدید آورد. او جدولهای خویشاوندی بیشماری ترسیم کرد و روابط خویشاوندی روستانشینان مورد مطالعه ی خود را نشان داد و جزئیات مهم زندگی آنها را به دقت ثبت کرد. اما او روستانشینان را به منزله ی افرادی که هر یک سرگذشت خاص خود را داشتند بررسی کرد. او به این مردم ، به عنوان اعضای جامعه ی بشری علاقه نشان می داد و با آنها همدلی داشت و آنها را صرفاً موضوع تحقیق خود نمی شمرد. در نتیجه نوشته های او شور و نشاطی داشت که همه ی خوانندگان، به خصوص خوانندگان غیر دانشگاهی را مجذوب خود کرد.
بعضیها مید را شخصی می دانند که انسان شناسی را از محدوده ی موزه بیرون کشید و درک تنوع فرهنگی را برای همه امکان پذیر ساخت.

داستانهایی که گفته و بازگو می شوند»

«اگر چه کتاب مارگارت مید [بلوغ در ساموئا] کلام آخر در مورد زندگی جوانان ساموئا نیست، اما به دلایل متعدد نقطه ی عطفی به شمار می رود: این کتاب نه تنها آزمون سنجیده ی یک فرضیه ی روان شناسی غربی بود، بلکه ارزش اصلاح آزمونهای هوش و متناسب کردن آنها با جمعیت مورد بررسی را به روانشناسان نشان داد و با تأکید بر درسی که می توان برای جامعه ی خود مید از آن گرفت، زمینه را برای مردم پسند کردن انسان شناسی هموار کرد و موجبات پیشرفت انسان شناسی کاربردی را فراهم ساخت.»
ویلیام هاویلاند، نقل از انسان شناسی فرهنگی
اصطلاحاتی مانند گروههای خویشاوندی، تابو و سایر اصطلاحات انسان شناسی که امروزه متداول اند، اختراع مارگارت مید نیستند. اما گسترش کاربرد و درک آنها عمدتاً مدیون نوشته های اوست. با خواندن گزارشهای او در مورد فرهنگهای بدوی، راههای رابطه ی مردم با یکدیگر روشنتر می شود.
مارگارت در نامه ای که در سال 1967 از میدان تحقیق نوشت خاطر نشان کرد که : « تنها از طریق روابط مستقیم و رو در رو می توان زندگی و فرهنگ یک قوم را کاملاً دریافت. از طریق سوابق چنین زندگیهایی با پیوندهای تنگاتنگ است که می توان امیدوار به درک نیاز انسان به تداوم، تجربه ی مکرر و صمیمیت بود. سرچشمه ی صمیمیت چیزی نیست جز موضوعات آشنایی مانند خندیدن به شوخیهای قدیمی، خشمگین شدن در هنگام یاد آوری دعواهای قدیمی، غذا خوردن دسته جمعی زیر نور مهتاب، درحالتی که کودکان به شرح ماجراهایی گوش می دهند که قبل از تولد پدر و مادر آنها اتفاق افتاده و بارها گفته و بازگو شده اند.»

استعداد مارگارت مید

صمیمیتی از آن نوع که مارگارت مید درباره ی آن نوشته است، هسته ی مرکزی جشنهای خانوادگی در همه ی فرهنگها ، از جمله فرهنگ غربی است. مارگارت در پرتو استعداد خود توانست آنچه را که در قلب جشنهای خانوادگی مردم آن سوی جهان است مشاهده و به روشنی بیان کند. او در انجام این کار به غربی ها نشان داد که شباهتهایی که فرهنگهای بشری را به هم پیوند می دهد، بیشتر از اختلافاتی است که آنها را از هم جدا می کند.
جنبه ی مهم دیگری از تحقیقات مارگارت مید با تجربیات او در سفرهای بعدی به پری آشکار می شود؛ جایی که می توانست شاهد تغییرات در طی سه نسل باشد. آشوبهایی که در نتیجه ی جنگ جهانی دوم در مانوس روی داده بود، همانند آشوبهایی بود که در بسیاری از کشورهای دیگر روی داده بود. مشاهدات و یادداشتهای او، که در آن زمان خوشایند بسیاری از مقامات رسمی حکومتی نبود، در مورد هر کشور توسعه نیافته ای که می کوشد جایگاه خود را در جهان مدرن امروز پیدا کند، صادق است.
مارگارت مید انسان شناسی را به صف مقدم بحثهای اجتماعی آورد. شاید مهمترین و دیرپاترین سهم او، موفقیت در وسعت بخشیدن به درک ما از خودمان بود. او این کار را با کمک به رد کردن بسیاری از عناصر ناهمگونی که عملاً با هم تلفیق می شوند تا فرهنگی را تشکیل دهند، انجام داد و در تعریف فرهنگ، به همه ی ما کمک کرد تا بتوانیم در این باره بیندیشیم که چرا و چگونه شخصیتهای امروزی خود را پیدا کردیم.
روشها و نتیجه گیریهای او، زمانی بحث انگیز بودند. اما ایده های نو، به ویژه ایده هایی که با نظامهای تثبیت شده در کشاکش اند، همیشه با مقاومت رو به رو می شوند. هدف مارگارت مید اصلاً این نبود که انقلاب بر پا کند، بلکه او صرفاً آنچه را می دید ثبت می کرد. چنانکه در کتاب بلوغ در ساموئا نوشت امیدوار بود که در باره ی نحوه ی تکوین شخصیت ما اطلاعات بیشتری در اختیارمان بگذارد، «با توجه به اینکه روشهای ما اجتناب ناپذیر نیستند، بلکه ثمره ی تاریخی طولانی و پر تلاطم اند، می توانیم همه ی آداب و رسوم خود را که به باورهای محکم بر علیه تمدنهای دیگر تبدیل شده اند محک بزنیم و آنها را بسنجیم و مقایسه کنیم و از تردید در آنها نهراسیم.»
در هنگام ارزیابی میراث واقعی مارگارت مید، نباید فراموش کرد که او پیشگام زنان بوده است. هنگامی که او در دهه ی 1920 کار خود را آغاز کرد، جسورانه سرمشق جدیدی را برای زنان، نه تنها در حوزه ی علم بلکه در همه ی امور زندگی ، مطرح می کرد. او کاری را به عهده گرفت که متضمن خطرها و مشقتهای فراوان بود. او جامعه را درگیر بحثهای صریحی در مورد نقش جنسهای مختلف، جنسیت و نوجوانی کرد. این موضوعات «ظریف و پیچیده» قبلاً در انحصار دستگاههای رسمی دانشگاهی یا پزشکی - و البته مردانه - بود. مارگارت مید در پیشبرد کار خود، با وجود انتقادهای مختلف، شالوده ای محکم برای همه ی زنان نسلهای آینده، که قصد دارند دنبال کارهای علمی بروند، پدید آورد.

بحث همیشگی

پرسش «طبیعت یا تربیت» درتحقیقات مارگارت مید، جایگاه مهمی داشت. اکنون به دشواری می توان تصور کرد که در آغاز قرن بیستم، دانشگاهیان در مورد این پرسش با چنان شدتی با هم مخالف بوده اند. امروز اغلب دانشمندان بر سر این نکته توافق دارند که رفتارهای هر شخص بخشی موروثی و بخشی دیگر نتیجه ی مستقیم آموزشهایی است که آن شخص در طول زندگی خود می بیند. شاید در دهه های آینده، با تحقیق بیشتر روی DNA (حامل اطلاعات وراثتی در سلولهای سازنده ی بدن) اطلاعات بیشتری در مورد طبیعت آشکار شود.
همه ی دانشمندان از خطر این پندار که پاسخ نهایی پیدا شده است آگاهی دارند. در انسان شناسی، مانند بقیه ی رشته های علمی، همیشه چیزهای کشف نشده وجود دارد. مارگارت مید یکی از اشخاص خاصی بود که به خود جرأت داد تا دیگران را به مسیر بی انتهای کشف هدایت کند.
منبع :پولارد، مایکل، (1385)، مارگارت مید، محمد رضا افضلی، تهران: موسسه فرهنگی فاطمی چاپ اول ، 1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.