میرزا علی محمد شیرازی مشهور به «باب»، با طرح ادعاهایی چون «بابیت» و سپس «قائمیت» و «رسالت»- که از دیدگاه تشیع اثنی عشری، «داعیه هایی ناروا و بدعت آمیز» تلقی می شوند، به سرعت واکنش منفی ملت مسلمان و شیعه ی ایران را برانگیخت و این امر، به مناقشاتی تند میان او و رهبران مذهبی ملت ایران (علمای شیعه) انجامید، که از آن جمله، گفت و گوهای مناظره آمیز علمای بزرگ این کشور در اصفهان و تبریز بود.
علی محمد شیرازی، در محاجّه ی شخصی و رویارویی با علمای ایران، نه تنها نتوانست در قد و قواره ی «قائم موعود» شیعیان، و حتی در اندازه ی «باب و نایب خاص» آن حضرت، ظاهر شود، بلکه به علل گوناگون نظیر:
1. تفاوت بارزی که میان مشخصات او و منجی موعود شیعیان وجود داشت،
2. تلوّن و تناقضی که در ادعاهایش مشهود بود،
3. اغلاط ادبی و محتوایی فراوانی که در سخنان او به چشم می خورد،
4. عجز وی از پاسخگویی به سؤالات علما، و بالاخره:
5. اقدامش به توبه و تکذیب مکرر ادعاهای خویش؛
شبهه ی «خبط دماغ» و «اختلال مشاعر»ش را نیز به جد، در ذهن علما و دیگران افکند! توضیح نکات 5گانه ی فوق، و نیز ماجرای شبهه ی خبط دماغ، موضوع گفتار حاضر است.
1. علی محمد باب، و مشکلات 5 گانه ی فرارو
1-1. تفاوت بارز میان مشخصات باب با قائم موعود شیعیان
اساساً بین علی محمد باب و قائم موعود شیعیان، در نام و نسب و مشخصات، تفاوت فاحشی وجود داشت: برای نمونه، مهدی موعود شیعیان، محمد پسر امام حسن عسکری(ع) و نرجس خاتون (از تبار قیصر روم) است که شب نیمه ی شعبان 255(یا 256) در سامرای عراق به دنیا آمده و به القابی چون:«حجت»، «مهدی موعود»، «قائم آل محمد»(ص)، «بقیه الله الاعظم»، و «صاحب الامر و الزمان» شهرت دارد (این القاب، در آثار خود باب نیز رسماً در مورد آن حضرت به کار رفته است). اما باب، علی محمد پسر سید رضا بزاز و فاطمه بیگم است که در اول محرم1235ق در شیراز ایران متولد شده و در طول زندگی، بین مردم به القابی چون «سید ذکر» و خصوصاً «باب» شهرت داشته است! اتباع مهدی موعود شیعیان نیز «شیعه ی اثنی عشری» قلمداد می شوند و اتباع باب، «بابی» و «بیانی» و در انشعابات بعدی: «ازلی» و «بهائی».جالب است که طبق نوشته ی مورخان (اعم از بابی و مسلمان) علی محمد شیرازی در مجلس علمای تبریز ادعا نمود من همان قائم موعودی هستم که شما شیعیان هزار سال است انتظار او را می کشید، حال آن که (همان گونه که در همان مجلس فوراً به او تذکر داده شد) شیعیان در طول تاریخ، به انتظار کسی نشسته بودند که نام و نسب و مشخصات وی کاملاً با باب فرق می کرد!
ابوالقاسم افنان - خاله زاده ی باب و مورخ سرشناس بهائی - گزارش منابع گوناگون تاریخی در این زمینه را آورده است(1)، که ما نیز از همان منبع نقل می کنیم: در عریضه ی رسمی که ناصرالدین میرزا ولیعهد- پس از ختم مجلس محاکمه ی باب توسط علمای تبریز - به پدرش محمد شاه قاجار در تهران نوشته، سخن باب چنین گزارش شده است: «به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می کشید منم».(2) هم چنین میرزا مهدی زعیم الدوله ی تبریزی (که پدر و پدر بزرگش در مجلس محاکمه ی باب در تبریز حضور داشته و وی ماجرا را از آنان شنیده و نقل می کند) تصریح دارد که باب در آن مجلس گفت: «من همان کسی هستم که هزار سال است منتظر او هستید».(3) میرزا محمد تقی هشترودی، کسی است که منابع بهائی، گزارش وی از جلسه ی گفت و گوی علمای تبریز با باب را جزء «گزارش های بی طرفانه یا مثبت» استناد می کند. هشترودی در ابواب الهدی می نویسد: باب در مجلس علمای تبریز گفت: «انی انا القائم الذی کنتم به تنظرون».(4)
میرزا محمد تقی مامقانی (مشهور به حجت الاسلام نیّر)، دانشمند و ادیب و شاعر نامدار تبریز در عهد ناصری، نیز از کسانی است که در گزارشی که در سال 1306ق پیرامون گفت و گوهای آن مجلس نوشته به سخن باب و پاسخ سریع و منطقی علمای تبریز به وی تصریح دارد. برخی از نویسندگان بهائی - با این استدلال که: نیز گزارش خود را برای ناصرالدین شاه نوشته و چون ناصرالدین شاه خود در مجلس محاکمه ی باب توسط علمای تبریز حضور داشته نمی توانسته مطلبی دروغ بنویسد - صریحاً یا ضمناً به اعتبار گزارش نیز اعتراف کرده اند. طبق نوشته ی نیّر که همراه پدرش (ملامحمد مامقانی، برجسته ترین عالم شیخی مذهب تبریز) در جلسه ی محاکمه ی باب در حضور ناصرالدین میرزا ولیعهد حضور داشته است: باب به علما گفت: «من همان شخصم که هزار سال بیشتر است انتظار مرا می برید» و ملامحمد مامقانی در پاسخ وی اظهار داشت: «سید، تو اول دعوی بابیّت امام را داشتی، حالا صاحب الامر غائب شدی. گفت بلی من همانم که از صدر اسلام انتظار مرا می بردید». مامقانی از سخن «سخت برآشفته فرمود:
...این چه لاف و گزاف است می زنی. ما انتظار آن امامی را می بریم که پدرش امام حسن عسکری و مادرش نیز نرجس بنت یشوع است و در سنه ی دویست و پنجاه و شش در سُرِّ مَن رَأی[سامرّا] از مادر متولد شده و از مکه ی معظمه با شمشیر ظهور خواهد کرد. ما کی انتظار سید علی محمد پسر سید رضای بزاز شیرازی را که دیروز از شکم مادر بیرون آمده می بریم[!].
طبق گزارش نیّر: ملا محمد مامقانی خطاب به باب افزود: «وانگهی، صاحب عصر وقتی که تشریف می آورند جمیع مواریث انبیاء از آدم تا خاتم در خدمت ایشان است. شما یکی از آن مواریث را در بیار ببینم. گفت مأذون نیستم». ملامحمد «تغیّر کرده فرمود تو که مأذون نبودی بسیار غلط کردی... آمدی. برو و مأذون شو، بعد از آن بیا. صاحب الامرِ غیر مأذون، نوبر است...».(5)
2-1. تلوّن و تناقض باب در گفتار و ادعا
تلوّن و رنگ به رنگی مداوم در عقیده و ادعا، اصولاً از ویژگی های شاخصی علی محمد باب است که حتی منابع بابی و بهائی بدان اعتراف دارند. مرحوم حسین محبوبی اردکانی در تعلیقات خویش بر کتاب المآثر و الآثار می نویسد: باب «در 1260ادعای ذکریّت کرد یعنی که مفسر قرآن است. در 1261 ادعای بابیت کرد یعنی وسیله ی رابطه با امام زمان است. در 1262 ادعای مهدویت کرد یعنی امام زمان است. در 1263 ادعای نبوت کرد یعنی که پیغمبرم. در 1264 ادعای ربوبیت کرد یعنی که پروردگار عالمیانم. در 1265ادعای الوهیت کرد. در 1266تمام دعاوی خود را منکر شد و توبه کرد و توبه نامه نزد ولیعهد فرستاد ولی مریدانش کار او را دشوار ساختند. شورش و فتنه بر پا نمودند و گرفتاری ها برای دولت ایجاد کردند».(6) عبدالحسین آیتی (مبلغ مستبصر بهائی) نیز در کشف الحیل خاطر نشان می سازد که: باب در 1260ق ادعای ذکریت (مفسر قرآن) و در 61 ادعای بابیت و نایب خاص امام زمان و در 62 داعیه ی مهدویت داشت و در 63 نبوت و در 64 ربوبیت و در 65 مدعی الوهیت شد و در 66 توبه نامه نوشت و به دار آویخته شد.(7)منابع بهائی (هم چون مؤلف ظهورالحق) نیز به ادعاهای نوبه نوی باب، مبنی بر داعیه ی ذکریت، بابیت، قائمیت و ربویت، اعتراف دارند.(8) حتی حسینعلی بهاء (بنیان گذار بهائیت) در لوح خطاب به میرزا فتحعلی اردستانی (فتح اعظم) به تلون و تغییر در ادعاهای باب تصریح می کند: «فاذکروا یا قوم حین الذی جائکم مُنزل البیان بآیات قدس بدیع و قال انا باب العلم و من یعتقد فی حقی فوق ذلک فقد افتری علی و اکتسب فی نفسه اثماً عظیماً. ثم قال انّی انا القائم الحق الذی انتم به ظهوره وعدتم فی صحائف عزٍّ کریم. ثم قال عزّ ذکره بانّی انا نقطه الاولیه و انّها لمحمد رسول الله کما سمعتم و شهدتم فی الواح الله الملک الحکیم...».(9)
به هر روی، ادعای علی محمد شیرزای مبنی بر «قائمیت» و «رسالت» - گذشته از غریب بودن طرح این داعیه های بسیار سنگین از سوی کسی چون او- با سخنان و اظهارات اولیه ی خود وی نیز در تضاد آشکار قرار داشت. زیرا وی در آثار اولیه ی خود (هم چون کتابش موسوم به تفسیر سوره ی یوسف (علیها السلام) ) کراراً به اسامی ائمه ی دوازده گانه ی شیعه، از آن جمله، نام و نسب و مشخصات حضرت حجت بن الحسن العسکری (قائم موعود شیعیان)، تصریح کرده و بر ایمان و التزام خویش به امامت آن حضرت، تأکید نموده بود، و حالا ادعا می کرد که او خود، همان قائم موعودی است که هزار سال است شیعیان انتظار او را می برند (در حالی که مشخصات موعود هزار ساله ی شیعیان، کاملاً با مشخصات وی تغایر داشت)!
برای نمونه، باب در نخستین سوره از کتاب خویش، موسوم به تفسیر احسن القصص یا تفسیر سوره ی یوسف «ع» (قیّوم الاسماء) که سوره ی ملک نام دارد، می نویسد: «اللهُ قَد قَدَّرَ اَن یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علی عبده لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً».(10) نیز می گوید: «یا بقیه الله، قد فدیت بکلّی لک و رضیت السّبّ فی سبیلک و ما تمّنیت الا القتل فی محبتک...».(11)
کتاب قیوم الاسماء کتابی است که به قول حسینعلی بهاء پیشوای بهائیان: «اول و اعظم و اکبر جمیع کتب است.»(12) آنگاه در چنین کتابی، باب به وضوح تمام، نام و سلسله نسبت حجت بن الحسن العسکری(عج) را تا امیرمؤمنان علی (علیها السلام) به طور کامل و دقیق، بر می شمارد و ضمنِ یادکرد از لقب مشهور مهدی (در فرهنگ شیعه):«بقیه الله»، خود را فدایی آن حضرت می خواند.
باب، در اثر دیگر خود، موسوم به صحیفه ی عدلیه (یا صحیفه ی العدل) که در دومین سال ادعای خود نگاشته است چنین می نویسد: «ثالث، معرفت ابواب است و در این مقام فرض است بر مکلف، اقرار به وصایت امیر المؤمنین نماید... رابع، معرفت امامت است و در این مقام بر کل موجودیت فرض است معرفت دوازده نفس مقدس که قائم مقام ولایت مطلقه بوده باشند... و اسماء مقدسه ی ایشان که مرایای بیان است این است: الحسن بن علی و الحسین بن علی و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجه القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و الفاطمه الصدیقه صلوات الله علیهم اجمعین؛ و این شُموس عظمت و نجوم عزّت، در هر شأن قائم مقام رسول الله صلی الله و آله بوده اند».(13) نیز در همان کتاب (ص38)، از دعایی سخن می گوید که به قول وی: «جامع جمیع مراتب اعتقاد است که عبد بعد از قرائت آن عمل به اصول دین خود نموده و کافی است این دعا کل را در مقام اعتقاد». او برای متن دعا، خواننده را به «باب خامس» کتاب (ص40) ارجاع می دهد که در آن مجدداً نام و نسب حضرت حجت بن الحسن العسکری دقیقاً ذکر شده است: «و اشهدالاوصیاء محمد، بعده علی، ثم بعد علیٍّ الحسن، ثم بعد الحسن الحسین، ثم بعد الحسین علی، ثم بعد علی محمد، ثم بعد محمد جعفر، ثم بعد جعفر موسی، ثم بعد موسی علی، ثم بعد علی محمد، ثم بعد محمد علی، ثم بعد علیٍ الحسن، ثم بعد الحسن صاحب العصر حجّتک و بقیّتک... و اشهد انّ قائمکم صلواتک علیه حجّتک امامِیَ الحق».
یادکردِ نام و نسبِ دقیق حضرت در آثار باب، بدان چه گفتیم محدود نمی شود و وی در آثار زیر نیز با تعابیر گوناگون به وجود مقدس امام دوازدهم شیعیان تصریح و اعتراف دارد: رساله ی تفسیر وجه، کتاب الفهرست، صحیفه ی مخزونه(14)، رساله ی بین الحرمین(15)، دلائل سبعه(16)، تفسیر سوره ی بقره(17)، تفسیر سوره ی کوثر(18)، قسمتی از الواح خط نقطه ی اولی و سید حسین کاتب(19)، و نیز: ابلاغیه ی مشهور به دعای «الف».(20)
تلقی یاران نزدیک باب نیز (در سال های نخستین ظهور وی) همین بود که او شیعه ی ائمه اطهار(ع) و فرستاده ی مهدی موعود شیعیان است: ملا علی اکبر اردستانی، از قدمای بابیّه، در نامه به باب (زمانی که هنوز شیراز را به قصد اصفهان ترک نگفته بود) از وی به عنوان «باب ائمه ی انام» یاد می کرد.(21) قره العین، باب را «باب الحجه» می خواند(22) و ملاحسین بشرویه ای در رساله ی مشهورش، با ادبیاتی کاملاً شیعی از غیبت خاتم الائمه و قائم غائب آنان سخن می گفت و از خداوند، خواستار تعجیل در فرج وی برای احیاء (دستورات) کتاب و سنت (قرآن کریم و سنت پیامبر و ائمه اطهار «ع») می شد:
بسم الله الرحمن الرحیم... مُنزِلِ... القرآن الکریم و التورات و الانجیل و الزبور، و صلی الله علی محمد نبِّیه... و علی آله الهُدات المَهدیّین... فَتَمَّت کلمتُک الحق صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماتک و لا معقّب لآیاتک بخاتمهم و قائمهم الغائب المستور المخفی عن عوالمهم و مواطن الظالیمن اهل الشّرور عجل الله فرجه لاحیاء الکتاب و السنه... اللهم صلّ علیهم... و علی شیعتهم...(23)
سید حسین یزدی، کاتب مشهور باب، حتی زمانی که، همراه باب، در قلعه ی ماکو به سر می برد (حدود 1263ق) در آغاز نامه اش به حاجی حسنعلی تاجر شیرازی (خال اصغر باب) می نوشت: و الصلوه و السلام علی محمد و اله و شیعتهم الذین الیهم الاَیاب و علیهم الحساب...(24) و ملا عبدالکریم قزوینی (امین و کارگزار برجسته ی باب) نیز در همان ایام از پیشوای بابیان با عنوان ] آیه امام علیه السلام» یاد می کرد.(25) سید مهدی گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی) در کتاب کشف الغطاء تصریح می کند که بابی ها، تا زمان ماجرای بدشت «اعلام نسخ اسلام و کشف حجاب توسط قره العین) «شخص باب را واسطه ی حجت غائب و عبد حضرت صاحب می پنداشتند و تغییر دین فرقان [=اسلام] را از حیّز امکان خارج می شمردند و به تمام آداب و احکام اسلامیه عامل بودند...».(26)
فراتر از همه، حتی خود باب در اواخر زندان ماکو در لوح به محمد شاه قاجار مدّعی بود که فرمان«حجت الله»، «صاحب الزمان» و «بقیه الله» را انجام می دهد:«لَعَمری لولا الواجب من قبول امر حجه الله روحی و من هو فی علم الله فداه ماه اخبرتک بذلک» و نیز: «اصل غرض حجت خداوند صاحب الزمان روحی و ما هو فی علم ربی فداء تراب محضر قدسه آن است که ظاهر شود وعده ی حضرت جبار...»، و در ادامه خود را مأمور حضرت پیشقراول ایشان خوانده(27) و می نوشت: «به اذن بقیه الله نوشتم به دو نفر عالم در یزد...».(28)
نکته: محققانی که از تعصب خشک بابی/بهائی دوره بوده و مسائل را صرفاً با نگاه «علمی و بی طرفانه» تعقیب می کنند، این گونه تصریحات روشن و انکارناپذیر در جای جای کلام و آثار باب به وجود حجت بن الحسن العسکری(عج) را، قرینه ای قطعی و مسلم بر این نکته می گیرند که مقصود باب در آثار خویش، از شخص من یظهره الله (کسی که خداوند در آینده او را ظاهر خواهد ساخت) کسی جز همین محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع)، یعنی امام زمان معهود شیعیان، نبوده و نمی تواند باشد...(29)
چنین کسی، با این سوابق آشکار و غیر قابل انکار، چندی بر نیامد که حرف و عمل خود را یکصد و هشتاد درجه تغییر داد و ادعاهای تازه ای مطرح ساخت...
3-1. اغلاط فراوان ادبی و محتوایی در آثار باب
سومین ایراد وارده بر آن مدّعی شیرازی، وجود اشتباهها و اغلاط ادبی و محتوایی فراوان در سخنان و نوشته های او بود که باید واژه تراشیهای بی ضابطه و مضحک وی در آثار و الواحش را نیز به سیاهه ی این اغلاط افزود.الف) اغلاط ادبی و دستوری
در مورد اغلاط «ادبی» و «دستوری» باب، می توان به مواردی بی شمار از جملات وی در کتب و الواحش اشاره نمود. همچون: جمع بستن کلماتی که خود جمع هستند، نظیر: «عوارضات عرضیه»(30) یا «اطفالهای اصفهان»!(31)، به جای عوارض عرضیه و اطفال اصفهان؛ افزودن واژه ی «تر» (که در فارسی، نشانه ی برتری و تفضیل است) بر کلمات افعل التفضیل، نظیرک استعمال واژه ی «ادنی تر» (به جای ادنی) یا «اعظم تر» (به جای اعظم) باره در کتاب دلایل سبعه، صفحات 5، 9، 62؛ از قلم انداختن «الف و لام عربی» در مورد ضروری نظیر: «قائم حق» به جای «القائم الحق» در لوح کوچک صادره به اعزاز محمد حسین اردستانی (و اننی انا قائم حق الذی کل به یوعدون)(32) یا «فی یوم الذی اردت» (به جای فی الیوم الذی...) در تفسیر سوره ی بقره.(33)لوح اردستانی، افزون بر ورد فوق، اشتباهات دیگری نیز دارد، مثل استعمال کلمه ی «الی» به جای «علیم نظیر «نزلنا الیک» به جای «نزلنا علیک»، یا استعمال صیغه ی مفرد به جای جمع نظیر «ماترانی فیه» به جای «ماترانا فیهم در جمله ی «فاذکر ما ترانی فیه فانا کنا لمبلّغین».(34) نمونه ی اشتباه اخیر در نامه ی باب به حاجی سید جواد شیرازی (مورخ رمضان 1259) نیز مشاهده می شود که کلمه ی «فَأَفوز» را به جای فَنَفوز در عبارت «یا لیت کنّا معکم فافوز فوزاً عظیماً»، استعمال کرده است.(35) هم چنین به عنوان اغلاط باب، باید از استعمال صفت مذکر برای موصوفات مؤنث یاد کرد که نمونه ی آن استعمال «فئه قلیلاً» به جای فئه قلیله» در عبارت: «و ما یؤمن بآیات الله الا من السابقین فئه قلیلاً» است که در لوح باب به مناسبت ملاحسن گوهر آمده است و آن لوح، غلطهای دیگر نیز نظیر استعمال «اعمال التی» (به جای «الاعمال التی» و «لم یصدر» (به جای لم تصدر» در عبارت: «یا ایهاالرجل قد اکتسبت فی ایام الله اعمال التی لم یصدر من ذی علم) و من طرف ربک به جای «من عند ربک» دارد!(36) نیز در تفسیر حدیث جاریه فی علم الغیب، عبارت فی تفسیر بعض احادیث المروی فی الکافی آورده(37) که احادیث المروی غلط است و باید گفت: الاحادیث المرویه.
در کتاب پنج شأن، تألیف اواخر عمر باب در محبس چهریق نیز به واژه های مجعول و غلطی چون «اَلاَحَی» و «الاجلل» بر می خوریم نظیر این عبارت: «بسم الله الاله الاله... بسم الله الاحد الاحد... بسم الله الاَحَیِّ الاحی ... بسم الله الاقوم الاقوم... بسم الله الاجلل الاجلل...»(38) هم چنین در تفسیر سوره ی کوثر، نوشته ی همو، با عباراتی چون «استنطق طراز اول الذی لاحت و اضائت» روبه رو می شویم که برای «الذی» که مذکر است، به غلط موصول مؤنث (لاحت و ضائت) آورده شده!(39)، یا در کتاب دیگرش: تفسیر سرّ الهاء، به جمله ی «اِنَّنی نَحکُم، فصلت...» بر می خوریم که باید به صورت انّنا نَحکُم یا انّنی اَحکُم نوشته می شد. زیرا انّنی نحکم غلط بوده و به معنای (من حکم می کنیم) است!(40)
نیز باید به استعمال واژه های عامیانه و غلط زیر اشاره کرد که در آثار باب ( حتی کتاب بیان او) آمده است، نظیر «فرمودن» (به جای «فرمودند»)! در نامه به همسر خویش در اوایل ادعای بابیت در شیراز)(41)، «اون» (به جای «آن») در چندی جا از کتاب بیان و دلائل سبعه(42)؛ کتابت واژه ی «اولی» (به صورت نادرست «اولا») در نامه به دایی کوچک خویش: حاجی میرزا حسنعلی تاجر شیرازی، مورخ 23 ربیع الثانی 1261ق.(43)
همچنین، می توان به غلط خواندن عبارت عربی توسط باب در مجلس گفت و گو با علمای تبریز (در حضور ناصرالدین میرزا ولیعهد) اشاره کرد که خبر آن (گذشته از منابع تاریخی عصر قاجار) در نامه ها و مکتوبات نزدیکان باب در همان روزگار نیز درج شده(44) و در فصول آینده راجع به آن سخن خواهیم گفت.
اشاره به غلط گوییهای باب، در گزارش ها و نوشته های عناصر خارجی مأمور در ایران و هم روزگار باب نیز مشاهده می شود که از آن جمله می توان به خاطرات خانم لیدی شیل (همسر کلنل شیل سفیر انگلیس در ایران عهد ناصری)(45) و هم چنین گزارش فریر (نماینده ی دولت فرانسه در ایران)، مورخ 25ژوئیه 1850(46) اشاره کرد. چنان که در زمانه ی ما نیز فردی چون پروفسور حامد الگار، مورخ و تحلیلگر انگلیسی، در اثر مشهور خود، به «نقصان دانش» باب «در عربیت» تصریح دارد.(47)
از اسناد و مدارک تاریخی بر می آید که شگفتی و اعجاب از وجود اغلاط ادبی در نوشتجات باب، اختصاص به علما و افراد مسلمان نداشته، بلکه هواداران باب را نیز به اعجاب واداشته بوده است. ملا علی اکبر اردستانی(از مریدان نخستین و سینه چاک باب) در نامه اش به باب (که در همان ماه های نخست ادعای بابیت او و پیش از رفتن وی از شیراز به اصفهان نوشته) صراحتاً بر اغلاط ادبی عجیب موجود در الواح صادره از باب انگشت می گذارد و خواستار توضیح و توجیه درباره ی آن ها می شود.
این نامه ی معتبر و جالب - که آن را خود بهائیان، و خویشاوندان باب، منتشر کرده اند نشان می دهد که در نوشته های اولیه ی باب، آن چنان واژه های پرت و عجیبی به کار می رفته است که باید گفت صد رحمت به اغلاط بعدی او در الواح و کتبش!
اردستانی در نامه ی یاد شده چنین می نویسد:
سرکار ذی سعادت آقایی جناب میرزا سلمه الله تعالی مفتوح فرمایند. قطمیرات ثلاث8642.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا سیدی، جعلنی الله فداکم و عن کلّ محذورٍ وَقاکم. عرضه داشت کمترین بندگان به خدمت آن قبله ی عظام و باب ائمه ی انامِ روحی له الفداء آن است که این بنده ی مهجور محروم از فیض حضور دائم السرور، مدت شش ماه است که به امید عتبه بوسی و شرف پابوسی به خدمت آن باب الله الاعظم روحی له الفداء از وطن خود هجرت نموده ام و از بلد اصفهان در خدمت مخدوم معظم و مشفق مکرم جناب ملا محمد صادق روانه ی دارالعباده [یزد] و از آنجا روانه ی دارالامان پُر امان کرمان و از آنجا روانه ی دارالعلم [شیراز شده ام] و در هر یک از بلاد مذکوره، مشغول به تبلیغ و ترویج امر آن روحی له الفداء به قدر مقدور بوده ام، تا آن که وارد بلد الامن شیراز شدیم [کذا] و منتظر خبر و ظهور موفور السرور آن باب اعظم روحی له الفداء بودم تا آنکه خبر بهجت اثر و تعلیقه جات که به جهت رسولان ارسال می فرمودند، سرور بر سرورم و بهجت بر بهجتم می افزود و در شب و روز در تبلیغ و ترویج امر لازم الاتباع و تحریر آیات محکمات آن باب اعظم روحی له الفداء بودیم تا آن که به فتوای ظالمان و فاسقان و کافران واقع شد آن چه واقع شد و الحال در باغات و خرابات به سر می بریم.
استدعا آنکه، اولاً از راه مرحمت و بنده نوازی مرخص بفرمایند که اقلاً یک دفعه شرفیاب خدمت آن بزرگوار شوم و ثانیاً آن که بیان فرمایند که الحال تکلیف این خادم حقیقی چیست؟ آیا توقف در دارالامن [شیراز] هست یا جای دیگر؟ و ثالثاً آن که بیان فرمایند که سبب نوشتن بعضی کلمات که در نوشته های سرکار می باشد که به نظر قاصر این خادمان و غیر، صحیح نیست چه چیز است؟ و بعضی از آن کلمات مثل لعللهم و وجوههم و استتطعم و امرئهه و... [یک کلمه ناخوانا] و امثال این ها که به این نحو در نوشته های سرکار می باشد و سایرین ایراد و بحث می نماید. مستدعی آن که راه و سببش را بیان فرمایند تا باعث اسکات سایرین و اطمینان قلب جمیعاً بوده باشد و رابعاً بیان فرمایند که تکلیف این حقیر در مسائل فرعیه چیست؟ نه عمل به احتیاط می توانم نمود و نه کسی را دارم که از او اخذ نمایم و نه از نوّاب و رسولان سرکار کسی هست که از او اخذ نمایم.
استدعا آنکه جواب هر یک را مفصلاً بیان نمایند. باقی و السلام و الحمد لله رب العالمین(سجع مهر) عبده الراجی علی اکبر.(48)
جالب است بدانیم که باب(ضمن اعتراف به غلط بودن برخی از جملات وی از دیدگاه قواعد و اصول رایج در زبان عربی) این قواعد را به اصطلاح خود: «قواعد باطل شیطانی» می شمرد!(49) و می گفت: «اگر نکته گیری در اِعراب و قرائت یا قواعد عربیه شود، مردود است، زیرا که این قواعد، از آیات برداشته می شود نه آیات بر آن ها جاری می شود و شبهه نیست که صاحب این آیات، نفی این قواعد و علم به آنها را از خود نموده، بلکه هیچ حجتی نزد اولی الالباب از عدم علم به آن ها و اظهار این نوع آیات و کلمات اعظم تر [کذا]نیست...»!(50) در حالی که سخافت این حرف، نیاز به توضیح ندارد.
اصولاً (چنانکه می دانیم) «زبان»، برای «تفهیم و تفاهم» است و تفهیم و تفاهم در جامعه نیز راهی جز سخن گفتن افراد بر اساس یک سری «لغات و قواعد موضوعه و مشترک نیز راهی جز سخن گفتن افراد بر اساس یک سری «لغات و قواعد موضوعه و مشترک و شناخته شده» میان مردم (اعم از گوینده و مستمع) امکان پذیر نیست. چنانچه هر گوینده ای بخواهد برای الفاظ، معانی خودساخته ای بتراشد یا در ادای جملات، قواعد ادبی رایج در زبان قوم را رعایت نکند، علاوه بر اینکه راه «تفهیم و تفاهم» (که «فلسفه و رسالات اصلی» وضع زبان را تشکیل می دهد) بین او و دیگران مسدود خواهد گشت، مضحکه ی دیگران نیز می شود. بی گمان روی همین نیاز و ضرورت است که قرآن کریم تأکید می کند: هیچ پیامبری جز به لسان قوم خود سخن نمی گوید: و ما ارسلنا من رسولٍ الا بلسان قومه لیبیّن لهم...(51) (که معانی آن، انطباق و سازگاری کلمات و جمله بندی های پیامبران با معانی و نیز قواعد رایج در زبان مردمی است که به سوی آنان فرستاده شده اند) و حتی از آن جا که هدف انبیا، ابلاغ معانی و القاء معارف به توده ی مردم است، لذا باید زبانی که پیامبران بدان سخن می گویند، کاملاً فصیح و رسا و روان (و به قول قرآن: لسان عربی مبین) باشد(52) تا بتوانند به خوبی از عهده ی انذار و تبشیر و تذکر خلق برآیند: فانّما یسّرناه بلسانک لتبشّر به المتقین و تنذر به قوماً لدا(53) و: فانما یسّرناه بلسانک لعلهم یتذکرون.(54)
حتی می بینیم که حضرت موسی (علیها السلام) در صبحدم بعثت، از خداوند درخواست می کند که برادرش (هارون (علیها السلام)) را که از وی فصیح تر سخن می گوید، همراه وی نزد فرعون بفرستد که مددکار او باشد، و خداوند نیز خواسته ی وی را می پذیرد: و اخی هرون هو افصح منّی لساناً فارسله معی ردءاً یصدّقنی... قال سنشدّ عضدک باخیک...(55)
بر این اساس، چرا و به چه دلیل، باید قواعد ادبی رایج در یک زبان را- که از روی «نیاز» و با «درایت» انتخاب و تعیین شده، و یکی از شاخه های علوم و دانش های مفید بل ضروری بشری را می سازد - «قواعد باطله ی شیطانی»! نامید؟! جالب است که خود باب در رساله ی دلائل سبعه ضمن اشاره به علوم «نحو و صرف و امثال اینها» با گفتن این جمله که: «تحصیل این علوم از برای بلوغ به کتاب الله است»، به رعایت قواعد نحو و صرف در قرآن کریم، و منوط بودن فهم آیات آن به آشنایی با این علوم، اعتراف می کند!(56) با این حال، معلوم نیست چگونه آن قواعد را باطل و شیطانی می شمارد؟! ظاهراً در منطق او: هیچ چیز شرط هیچ چیز نبوده است!
البته خداوند، «اختیاردار» هستی و در آن طبق مشیت خویش تصرف می کند، اما او «حکیم» نیز هست و کارهای دور از خرد و حکمت نظیر دست بردن ناشیانه در قواعد مرسوم یک زبان، و غلط بافی در الفاظ و جملات، از شأن والای او سخت به دور است.
از آنچه گفتم، سخافت این سخن مغلطه آمیز باب هم که می گوید: «اگر نکته گیری در اعراب و قرائت یا قواعد عربیه شود، مردود است، زیرا که این قواعد، از آیات برداشته می شوند نه آیات بر آنها جاری می شود»، روشن می شود. زیرا اتفاقاً این اعرابها و قرائتها و قواعد، توسط زبان شناسان برجسته ی مسلمان ایرانی و عرب اتفاقاً از کتاب آسمانی قرآن (و نیز کلمات و اشعار فصحای عرب در عصر پیامبر) «برداشت» و تدوین شده است و معلوم نیست که چرا خداوند باید قواعد زبانی را که خود بدان سخن گفته، زیر پا بگذارد و درهم بریزد؟!
جالب این است که شخص حسینعلی بهاء، و فرزندان و جانشینان وی، عملاً این منطق (آنارشیسم ادبی) را قبول نداشتند و حتی کتاب مقدسشان (اقدس) را در هنگام چاپ به طور مفصل ویرایش کردند و در چاپهای بعدی نیز غلطهای به جا مانده را اصلاح نمودند!(57)
ذیلاً به نقد جالب یکی از نویسندگان آشنا با زبان عربی (احمد کسروی) بر غلط گویی های باب و بهاء اشاره می کنیم که در کتاب خود: بهائیگری، ششمین ایراد بزرگ بر آن دو را در همین امر جستجو می کند:
ششم: یک ایراد بزرگ دیگر، عربی گوییهای باب و بهاء است. این از چند راه جای ایراد است:
نخست: اینان از کوتاه بینی چنین می دانسته اند که زبانِ فَرهش (وحی) جز عربی نتواند بود. چنین می دانسته اند که تنها دلیل پیغمبر اسلام به راستگویی اش، قرآن می بوده، اینان نیز باید ماننده ی آن را پدید آورند. این است به عربی گویی پرداخته، آنگاه کوشیده اند که تا توانند ماننده سازی کنند و به ویژه بهاء که خواسته درست مانند آیه های قرآن را سازد. این است همچون قرآن پیاپی آورده: «لو انتم تعلمون»، «انّه لهو الغفور الکریم»، «انّه لهو الباقی الکافی الغفور الرحیم» و مانند اینها.
دوم: باب و بهاء هر دوشان عربی را نیک نمی دانسته و جمله های غلط آورده اند و پاسخ هایی که در این باره داده اند در پیش آورده ایم. نوشته های باب بسیار غلط می باشد و در بسیاری جاها در خور فهم نیست. اما بهاء، چنان که نوشته اند، برخی از یارانش نوشته های او را درست می گردانیده اند؛ با این حال در آن ها نیز غلط بسیار است. گذشته از آن که جمله هایش خنک و عامیانه می باشد؛ ناشیگری از هر سوی آن پیدا است.
می دانم بهائیان این رابه گردن نخواهند گرفت و دلیل خواهند خواست؛ این است یک جمله از نوشته های او را به عنوان نمونه می آورم. همان لوح احمد که آن را شاهکار خود شمرده و برای هر بار خواندنش مزد صد شهید نوید داده. جمله ی نخست او این است: هذه ورقهُ الفردوس تغنّ علی افنان سِدره البقاء قدس ملیح. معنی آن که: «این برگ بهشت است و آواز می خواند به روی شاخه های درخت کنار بازماندن (بقاء) با آهنگ های نمک دار پاکی (قدس)».
در این یک جمله، غلطهایی هست که یکایک می شمارم: 1)«تغن» اگر به معنی «آواز خواندن» است بایستی بگوید: «تغنّی»، 2)بایستی به سر «قدس» الف و لام آورد و بگوید «القدس»، 3)«ملیح» اگر صفت «الحان» است بایستی بگوید: «الملیحه». در این واژه و غلط رخ داده: یکی آن که به جای «معرفه»، «نکره» آورده، دیگری آن که به جای «مذکر»، «مؤنث» یاد کرده.
از آن سوی، خواندن برگ به روی شاخه ها چه معنی می دهد؟!... آن بلبل است که بر روی شاخه ها خوانَد نه برگ.(58) از این گذشته، «سِدر»، درخت کنار، در عربستان و جاهای بی آب پیدا می شود و این که در قرآن نامش آمده بهر آن است که درخت دیگری در عربستان کمتر شناخته می بوده. در ایران که این همه درخت های گوناگون می باشد و کمتر کسی درخت کنار را دیده چه جای یاد آن می بوده؟!
تنها این یکی نیست؛ بیشتر جمله هایش از این گونه است.
در اینجا بهائیان پاسخ هایی می دهند که اگر ندادندی بهتر بودی. مثلاً می گویند: «کتاب اصلی جمال مبارک، ایقان است که به فارسی نوشته». در حالی که این دروغ است؛ ایقان را بهاءالله پیش از دعوی من یظهره اللهی نوشته. کتاب ارجدار او که با قرآن برابر می شمارند اقدس می باشد که سراسر به عربی است. هم چنین باب، کتاب نخستش که در برابر قرآن نوشته تفسیر سوره ی کوثر است که آن نیز سراسر به عربی است. اما بیان اگر چه آن را به عربی و فارسی هر دو نوشته، ولی عربیش بیشتر می باشد.
به هر حال، این بی گمان است که باب و بهاء، زبان فرهش را جز عربی نمی شناخته اند و هر یکی می خواسته در برابر قرآن ماننده سازی کند. بهاءالله نماز و دعا و زیارت نامه را نیز به عربی ساخته است. این که گاهی فارسی نیز نوشته اند از این رو است که فارسی می دانسته اند و به هوس نوشتن با آن افتاده اند. چنان که پسر عبدالبهاء، چون سال ها در استانبول و ادرنه در میان ترکها زیسته و ترکی یاد گرفته بوده، هوسبازانه گاهی هم لوحهای ترکی (که بسیار خنک است) نوشته...
گاهی نیز بهائیان چنین پاسخ می دهند: «به قرآن نیز ایراد گرفتند». یکی از مسیونر(59)های مسیحی به نام هاشم شامی به قرآن چند ایرادی گرفته و آن دستاویزی در دست اینان گردیده. باید گفت: قرآن در حجاز در میان عرب پدید و کسی به آن ایرادی نگرفت در جای خود، که همگی از استواری و شیوایی جمله های آن در شگفت شدند. اگر پس از هزار سال یک میسیونر مزدور مسیحی چند ایرادی به آن گرفته، پیدا است که چه ارجی به آن توان نهاد؟! آن گاه هاشم شامی به سراسر قرآن بیش از پنج یا شش ایراد نگرفته و این جز آن است که جمله های بیان سراپا غلط است و به اقدس نیز در هر صفحه ای چند غلطی توان شمرد...
گاهی نیز کسانی پاسخ می دهند: «شما می خواهید یک مبعوث الهی را تابع اقوال سیبویه گردانید»؟ می گوییم: این نافهمیدن و یا خود را به نافهمی زدن است؛ ما گفت و گو از سیبویه و اَخفَش نمی داریم. گفت و گو از این است که هر زبانی، از روی قاعده هایی می گردد که هر کسی که با آن زبان [سخن] می گوید یا می نویسد باید پیروی از آنها کند، و یا خودش قاعده های دیگری را پدید آورد. این که کسی به هیچ قاعده ای پابستگی ننماید، آن غلط گویی و پریشان سرایی است، و چنان کسی را جز کودن نتوان نامید.(60)
در آثار باب و نیز بهاء و عبدالبهاء اغلاط ادبی و املائی فراوانی وجود دارد که شرح آن، مستلزم نگارش یک مقاله ی مستقل است. حتی کلمات و جملات رایج و مشهوری که رهبران فرقه ی بهائی استمعال کرده اند، مورد نقاش و خدشه ی ادبی قرار گرفته است!
بهاء در کتاب خود: اقدس (که برای بهائیان، به اصطلاح حکم کتاب آسمانی را دارد) جمله ی مشهوری دارد که جانشینان و اتباع وی کراراً بدان استناد کرده و حتی آن را از افتخارات و امتیازات این آیین شمرده اند: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان لیجدوا منکم عرف الرحمن.(61)
میرزا حسن نیکو، نویسنده ی فاضل عصر قاجار و پهلوی، که سال ها از مبلغان برجسته ی بهائیت بوده و سپس از آن برگشت و کتاب فلسفه ی نیکو را بر ضد این فرقه نوشت، در فلسفه ی نیکو، خاطرنشان می سازد که جمله ی عاشروا مع الادیان، به لحاظ دستورزبان عربی، غلط، و کلمه ی «مع» در آن حشو است. چون بر خلاف زبان فارسی که واژه ی معاشرت، با کلمه ی «با» آورده می شود، در عربی چنین نیست. برای نمونه، به عبارت مشهور قرآنی: و عاشروهن بالمعروف توجه شود، که «عاشروا» متعدی بوده و بدون واسطه ی حرف جر، مفعول گرفته است. در جملاتی نظیر قاتل زیدٌ عمرواً یا صالحته ایّاها نیز که همگی مثل «عاشروا» به اصطلاح از «باب مفاعله»اند، هیچ یک با «مع» همراه نشده اند.(62) نیکو ایرادهایی دیگری نیز به این عبارت دارد و از آن جمله، آن را با رفتار و عمل رهبران بهائیت، متناقض می شمارد که شرح آن را باید از کتاب خود وی جستجو کرد.(63)
سنخ ایراد نیکو، به دیگر تعبیرِ رایج در کلام رهبران بهائی: علیک بهائی، یا علیکم بهاءالله، نیز وارد است. چه، واژه ی «بهاء» در زبان عربی فصیح، با «علی» به کار نرفته بلکه عمدتاً با «لام» و «باء» استعمال شده و استعمال آن با این حرف، معانی خاصی هم می دهد که چندان به کار تحیّت و ترحیب نمی خورد. دست کم اگر بخواهند بهاء را(به عنوان نوعی درود) با یکی از حرف جر همراه سازند، بهتر است از حرف «لام» بهره بگیرند تا «علی»، و مثلاً بگویند: البهاء لک یا لکم بهاءالله.(64) ظاهراً در اینجا نیز، رهبران بهائیت، به طور ناشیانه، از ترحیب معروف اسلامی (سلام علیکم و علیک السلام) گرته برداری کرده اند!
در همین راستا، می توان به تأملی اشاره کرد که فضل الله صبحی (کاتب و منشی پیشین عباس افندی) به استعمال کلمه ی «افنان» از سوی حسینعلی بهاء در حق خویشاوندان باب دارد و خاطرنشان می سازد که «افنان» غلط بوده و صحیح آن «فنن» است.(65)
ب) اَغلاط علمی و محتوایی باب
راجع به اشتباهات و اغلاط «علمی و محتوایی» باب نیز می توان به موارد زیادی از اظهارات او اشاره کرد که ذکر همه ی آن ها کتابی قطور می طلبد. برای نمونه، وی در کتاب بیان فارسی می گوید: «خداوند عالم کلمات قرآنیه را به شأنی نازل فرموده که اگر ما علی الارض جمع شوند و بخواهند آیه[ای] در مقابل قرآن بیاورند نمی توانند»(66)، و این در حالی است که قرآن کریم، در مقام «تحدی» و مبارزه طلبی با مخالفان و منکران خود، هیچ، گاه نگفته است شما «آیه ای نظیر آیات من» بیاورید، بلکه فرموده است شما نمی توانید مثل قرآن یا ده «سوره» و حداقل یک سوره نظیر سوره های آن بیاورید: و ان کنتم فی ریبٍ ممّا انزلنا علی عبدنا فأتوا بسورهٍ من مثله(67) یا: قل فأتوا بعشر سُوَرٍ مثله.(68)علت این امر هم روشن است، زیرا «آیه»های قرآن، بعضاً تنها از یک کلمه تشکیل شده اند، نظیر آیه ی 64 سوره ی الرحمن که تنها از کلمه ی مُدها مَّتان (به معنی دو باغ سبز و خرم) تشکیل شده است و معادل تراشی برای چنین کلمه ای، برای هر کسی امکان پذیر بوده و می توان در برابر این کلمه، نام هر شیء را (به صورت مفرد یا تثنیه و جمع) گذاشت. حتی برخی از آیه های قرآن کریم، یک «جمله» است و در عین حال می توان به خوبی آن را تقلید کرد. مثلاً در آیه ی سوم از همان سوره ی الرحمن می خوانیم: خَلَق الانسان (خداوند انسان را آفرید) و در برابر آن می توان گفت: فَطَر السَموات یا خلَقَ الحَیَوان. به ویژه در سوره های آخر قرآن، آیات کوتاهی به چشم می خورد که معادل تراشی برای آن ها آسان است، همچون یا ایها المزّمّل (مزمل:1)، یا ایها المدّثّر(مدثر:1)، ثمّ نَظََرَ(همان،21) و الفجر(فجر:1)، و الضحی(ضحی:1)، الحاقه (حاقه:1) و... . حتی این آیات را با تلفیق با آیه ی جنبی نیز می توان در نظر گرفت و برایشان معادل تراشی کرد. مثل: یا ایها المزّمّل، قم اللیل الا قلیلاً (مزمل:1و2)، یا ایها المدّثّر، قم فانذر(مدثر:1و2). اما «سوره»های قرآن، حکایتی دیگر دارند و ترکیبی حساب شده و هدفمند از مجموعه ی یک سری الفاظ و جملات و معانی اند و هر کسی تاکنون در مقام معادل تراشی برای آنها برآمده، مفتضح و رسوا گشته است.
مورد فوق نمونه ای از سوء فهم باب را نشان می دهد و مضحک تر از این، سخن او است که در برابر قرآن کریم- که به منکران اصالت و حقانیت خود می فرماید: شما نمی توانید یک سوره مثل سوره های من بیاورید- ادعا می کند که مخالفانش نمی توانند حتی یک «حرف» مثل حروف او بیاورند (و ان کنتم فی ریبٍ ممّا قد انزل الله علی عبدنا هذا فأتوا با حرف من مثله...(69)) و با این سخن دیگر خود را کاملاً مفتضح ساخته است! زیرا، «حروف»ی که باب در الواح و آثار خود از آن ها بهره گرفته، همان حروف 28گانه یا 32گانه ی الفبا (الف، ب، پ، ث، ث...) است که همه ی انسان ها (از زن و مرد و پیر و جوان و کودک و بزرگسال و شهری و دهاتی و شاه و گدا و عالم و عامی) با همان حروف سخن می گویند، بلکه اساساً کار شبانه روزی انسان ها (در هنگام صحبت یا نگارش) چیزی جز «آوردن این حروف» نیست! بنابراین، آوردن این حروف برای هر کس کاملاً امکان پذیر بوده و همگان می توانند از پس «تحدی» و مبارزطلبی پیشوای بابیان (که رهبر بهائیان هم هست) برآیند! ضمناً عبارت یاد شده، گرته برداری مغلوط از آیه ی 23 سوره ی بقره در قرآن کریم (و ان کنتم فی ریبٍ ممّا انزلنا علی عبدنا فأتوا بسورهٍ من مثله) است که به جای «انزلنا» ی قرآن، «قد انزل الله» گذاشته که با ضمیر «عبدنا» هیچ گونه سازشی ندارد!(70)
جالب است که عباس افندی پیشوای مشهور بهائیان (با همه ی ادعای خویش) این دو خطای آشکار باب را نفهمیده و با تأیید ادعای نسنجیده ی باب، مشت خود را نزد هوشمندان نکته سنج باز کرده است: «حضرت اعلی روحی له الفداء می فرمایند که یک کلمه یا یک آیه ی مَن یُظهِرُهُ الله حجت است از برای جمیع مَن علی الارض...»!(71)
مورد دیگر از غلط بافی های باب، اشتباهات مکرر عددی او در ذکر فواصل زمانی بین حوادث تاریخی است. مثلاً در بیان فارسی می نویسد: «از حسن نزول قرآن تا حین نزول بیان که هزار و دویست و هفتاد سال گذشت...».(72) در حالی که: نزول اولین آیات قرآن کریم، در ابتدای بعثت و 13 سال قبل از هجرت پیامبر رخ داده است. نگارش کتاب بیان را نیز علی محمد باب در حبس ماکو(1263ق) آغاز کرده است و بدین ترتیب، فاصله ی آغاز نزول قرآن تا به اصطلاح نزول بیان، 1276 سال است نه 1270سال!(73)
همچنین در همین کتاب بیان، زندگانی حضرت داود(ع) صاحب کتاب زیور- را که از انبیای معروف بنی اسرائیل بوده و 500 سال پس از حضرت موسی(ع) آمده، 500 سال قبل از موسی می شمارد و نیز فاصله ی میان زمان حضرت موسی و مسیح (علیها السلام) را که 1500 سال است، 500 سال محسوب می کند! همچنین در کتاب یاد شده (و هم چنین رساله ی دلائل سبعه، ص38) فاصله ی زمان حضرت موسی تا ظهور باب را 2270 سال می شمارد که باز هم اشتباه است! عبارت باب چنین است:
نظر کن در امت داود؛ پانصد سال در زبور تربیت شدند تا آن که به کمال رسیدند، بعد موسی ظاهر شد، قلیلی که اهل حکمت و بصیرت زبور بودند ایمان آوردند و مابقی ماندند... امت داود... اگر یقین می نمودند موسی همان پیغمبر است که داود خبر داده احدی از امت آن خطور دون ایمان نمی کرد[یعنی گمان کفرآمیز در حق موسی نمی برد] چگونه آن که کافر شود و حال آن که از یوم ظهور موسی تا اول این ظهور دو هزار و دویست و هفتاد سال گذشته و هنوز در حروف زبور باقی هستند در دین خود... و هم چنین نظر نموده در امت موسی؛ پانصد سال تربیت شدند تا آن که به کمال رسیدند و آن چه وعده داده بود موسی به ایشان از ظهور عیسی، ظاهر شد...[!]
جالب این است که بهائیان، موضوع فوق را از عباس افندی پرسیده اند و او به جای اعتراف به خطای آشکار باب (که البته مشروعیت آیین بابیت - و بالتبع، بهائیت و ریاست خود او- را زیر سؤال می برد) در مقام توجیه و لاپوشانی این اشتباه بر می آید و نتیجتاً کار را خراب تر، و خود را نیز (هم چون باب) مفتح می سازد! مثلاً می گوید که عدد «پانصد سال» که به عنوان فاصله ی بین موسی و مسیح(ع) در کلام باب آمده، تصحیف (و وارونه نگاری) کاتب بوده و عبارت باب، در اصل، «هزار و پانصد سال» بوده است. در حالی که اولاً معلوم نیست به چه دلیل باید پذیرفت که کلمه ی «هزار و پانصد» در نسخه برداری ها به «پانصد» تبدیل شده است؟ (این ادعا تنها زمانی اثبات می شود که اصل دستخط باب را که پانصد نوشته است نشان دهند!). ثانیاً در باب عدد «دو هزار و دویست و هفتاد سال»ی که باب مدعی شده بین زمان موسی و او فاصله است چه باید گفت؟! و به قول حسن نیکو، نویسنده و مبلغ مستبصر بهائی: «تصریح[باب] به دو هزار و دویست و هفتاد سال ایام مابین موسی و سید باب، مجالی برای این عذر باقی نمی گذارد. چه اگر بنا به فرموده ی میرزا عباس [عباس افندی] یک هزار و پانصد سال می بود و می بایست ایام متخلله ی مابین موسی و سید سه هزار و دویست و هفتاد سال شود».(74)
اصولاً گویا ریاضیات این پیامبر و امام زمان شیرازی! بسیار ضعیف بوده است.(75) در دلایل سبعه (ص23) می نویسد: «از ظهور عیسی تا ظهور نقطه بیان، هزار و هفتصد و هفتاد سال است که می گذرد...»! در همان کتاب، صفحه ی 5 (و نیز صفحات 6 و 24و 25) چند بار تکرار می کنکد که «از یوم نزول فرقان تا یوم ظهور نقطه ی بیان، هزار و دویست و هفتاد سال طول کشید...». بر این اساس، قاعدتاً بایستی فاصله ظهور عیسی(ع) تا پیامبر اسلام(ص) 500سال بیشتر نباشد، در حالی که همه می دانیم هجرت پیامبر در سال 622میلادی رخ داده است و معلوم نیست چگونه می توان رقم 500 سال را با 622جمع کرد؟! بگذریم از تکرار عدد 70(در 1270 و 2270) که روشن نیست از کجا آمده و چه خصوصیتی در آن است که جناب باب مدام آن را تکرار می کند؟! زیرا چنان که می دانیم، ظهور باب در سال 1260ق صورت گرفته که با احتساب 13سال دوران بعثت پیامبر اسلام(ص)، فاصله ی ظهور آن حضرت با ظهور باب،1273 سال می شود نه 1270 سال! و اگر زمان نگارش کتاب بیان توسط باب در زندان ماکو (حدود 1263) را ملاک قرار دهیم، فاصله ی یاد شده از این هم بیشتر شده و به 1276 سال می رسد!
اعتضادالسلطنه - شاهزاده ی فاضل قاجار و رئیس دارالفنون و وزیر علوم ایران در عهد ناصری - به مورد دیگر از این گونه اشتباهات باب اشاره دارد که به گفته ی او«مایه ی تعجب و اسباب خنده» شده است. اعتضاد السلطنه، که خود با برخی از بابیان دوستی و معاشرت داشته می نویسد:
...سید باب... در باطن خود را برتر از سید [کاظم رشتی] و شیخ [احمد احسائی] بلکه بر ائمه ی هدی صلوات علیهم اجمعین و العیاذ بالله بر خاتم الانبیاء هم ترجیح می داد. چنان که وقتی، کتابی از کتب وی که به دست مریدانش بود، در مجلس مرحوم میرزا آقاخان نوری که صدراعظم بود آوردند و به...[من] دادند.
چون لختی ملاحظه کردم دیدم نوشته است قوام عالم بر وجود هجده تن باشد: اول خود من که سید علی محمد بابم، پس از آن چهارده معصوم، بعد شیخ احمد احسائی و حاجی سید کاظم رشتی. من از حماقت و سوء عقیدت وی زیاده تعجب نمودم. چه، وی علاوه بر این دعوی بزرگ، حساب را نیز غلط کرده بود، به آن طریق که وی نوشته هفده تن می شوند نه هجده، پس مطلب را به صدراعظم گفتم، زیاده مایه ی تعجب و اسباب خنده شد!(76)
ج) واژه تراشیهای بی ضابطه و خنده آور
از سری بافته ها و واژه تراشیهای بی ضابطه و مضحک باب نیز شواهد بسیاری می توان از آثار و الواح وی آورد. برای نمونه، توجه شود به واژه تراشیهای عربی خنده آور وی در رساله ی دلائل السبعه، نظیر جعل واژه هایی من درآوردی همچون فیرود، فرداء، افارد، فرادین، افرداء، فردات، فردوت، و امثال آن از مادّه ی «فرد» عربی! و ردیف کردن الواحی سراسر حشوآمیز که به قول استاد عبدالحسین نوایی به «هذیان یک تبدار، شبیه»(77) است، نظیر:بسم الله افرد الفرد، بسم الله الفرد الفرد، بسم الله الفرد الفرد، بسم الله الفرد الفرد، بسم الله الفارد الفارد، سم الله الفرد الفرود، بسم الله الفرد الفرود، بسم الله الفرد الفرید، بسم الله الفرد الفیرود، بسم الله المفرد المفرد، بسم الله المفرد المفرد، بسم الله الفارد المفارد، بسم الله الفرد الفردان، بسم الله الفرد المتفرد، بسم الله الفرد المنفرد، بسم الله الفرد المتفارد، بسم الله الفرد المستفرد، بالله الله الفرد الافرد، بالله الله الفرد الافرد، بالله الله الفرد الفرد، بالله الله الفرد الفراد، بالله الله الفارد الفارد... بالله الله الفرد الفیرود...بالله الله الفرد الفردان...(78)
یا جعل واژه هایی چون: جالِلین، جامِلین، ناوِرین و عازِزین(از ماده ی جلال، جمال، نور و عزیز) و مستلط و معتظم و مظتهر (از ماده ی مسلّط: عظیم و ظاهر) در برخی الواحش!(79) نمونه ای از محصولات کارخانه ی واژه تراشی و مغلوط بافی باب، لوحی است که وی خطاب به حاجی میرزا آقاسی(صدراعظم محمد شاه قاجار) صادر کرده و این چنین آغاز می شود:
الحمدلله الذی تقّهر بتقهیر تقّهر اقتهار قهر قهّاریته علی کینونات المشرکات من الممکنات و الحمدلله الذی تعظّم بتعظیم تعظّم اعتظام عظم عظمته علی ذاتیات المؤتفکات من الموجودات و الحمد لله الذی تجّبر بتجبیر تجّبر اجتبار جبر جبّاریته علی نفسیات المقدات و الحمد لله الذی اقتدر بتقدیر تقدّر اقتدار قدر قدرته علی انّیات المهیّات، فسبحانه و تعالی قد حرّم عرفان قمص طلعه حضرت ذانیته علی اهل الاشارات و ابعد عن قرب ساحه قدس جبروتیته کلّ المادّیات من اهل السبحات و جعل اشدّ ناره للجوهریات من اهل الدلالات غفلتها عن ذکر عظمه نفسه و اشدّ عذابه للمجردات من اهل الملک اعراضها عن طلعه حضرته...»!(80)
در لوح دیگری (که متن آن عیناً به خط وی موجود است) می نویسد: «تبارک الله من ذلک الا اله المئله المئاله. تبارک الله من ذلک الریب المرتبب المترابب. تبارک الله من ذلک الکون المکتون المتکاون... تعالی الله من ذلک الطرز المتطارز. تعالی الله من ذلک الجرد المتجارد، تعالی الله من ذلک السزج المتسازج، تعالی الله من ذلک النقب المتناقب. تعالی الله من ذلک الثمر المتثامر... یا من له البهی و البهیوت، یا من له الجل و الجلیوت، یا من له الجمل و الجملوت، یا من له الکمل و الکملوت، یا من له العظم و العظموت، یا من له الکرم و الکرموت، یا من له النصر و النصروت.. یا من له الولایه و الاوتلاء، یا من له القداره و الاقتدار، یا من له الحشامه و الاحتشام، یا من له الشکواوه و الاشتواک، یا من له الجلاله و الاجتلال... انا هو یا من له العزز و العزان، یا من له الطرز و الطرزان... یا من له الباهین و البهیاء یا من له الراضین و الرضیاء یا من له العالین و العلیاء یا من له الجالین و الجلاء یا من له الباقین و البقیاء...»(81)
واژه تراشیهای فوق، ضمناً یادآور واژه تراشی های ملافیروز(کارگزار کمپانی هند شرقی بریتانیان و منشی و دستیار سر جان ملکم، سفیر انلگیس در دربار فتحعلی شاه) در کتاب مجعول دساتیر است! نظیر: جمساشان جمساس، چمساشان چمساش، خمساشان خمساش، و اسالاس پاساپایس، راساراس تاسایاش، یا فرنوش و ورنوش و اردوش (در معنای خرد و روان و تن ماه!) و وارلاس و فورلاس و ورلاس(در معنای خرد و روان و تن نیّر: عطارد!).(82)
جالب است که باب، معجزه ی خود را تندنویسی و نگارش هزار بیت (سطر) از این گونه مطالب در چند ساعت می کرد(83)، در حالی که اولاً به قول معروف باید گفت: لاف از سخن چو دُر توان زد/ آن خشت بود که پُر توان زد! در ثانی، به قول یکی از مبلغان مستبصر بهائی: باید پرسید که چرا باب، با این همه سرعت قلم، نگارش کتاب بیان را ناقص و نیمه تمام گذاشت و در چند سال اقامت در حبس ماکو و چهریق، آن را به پایان نرسانید؟!(84)
باب، همچنین، در لوح مفصل خود به محمد شاه قاجار که از حبس ماکو نوشته می گوید:«... از قلم من در شش ساعت هزار بیت مناجات جاری گردد که احدی از عرفا و علما قادر به فهم معنی آن نیستند[!] و احدی فرق با ادعیه ی اهل بیت عصمت ننماید...»(85) البته این که می گوید «احدی از عرفا و علما قادر به فهمِ معنیِ» نوشته ها و منشآت وی نیستند، درست است! اما اینکه مدعی شده احدی از علما و عرفا، بین بافته های وی با ادعیه ی اهل بیت(ع) فرقی نمی گذارد از آن حرفها است!
حسن ختام این قسمت از بحث را با کلام مرحوم حسن نیکو (نویسنده و مبلغ مستبصر بهائی) برمی گیریم که در کتاب مشهور خود: فلسفه ی نیکو، چنین می نویسد:
عزیزم، خدا گواه است مطالبی دارم ناگفتنی یعنی خیلی غریب تر و عجیب تر از ادعای خدایی کردن میرزا [حسینعلی بهاء] است و لیکن ترس آن که مبادا مردم باور نکنند آنها را مسکوتٌ عنه گذارده و فقط خبرهایی که در حوصله و اعتقاد مستمع می گنجد و دلیل و برهان برای او دارم ایراد می کنم. مثلاً میرزا عربی را درست نمی دانست و حق هم داشت، چه عربی زبان اُمّی [مادری] او نبود و تحصیل کاملی نیز ننموده بود و مع هذا می ترسم شما و مثل شما باز باور نکنید. از این جهت، شاهد از گفته ی خودش می آورم که در زیارت نامه که برای سیدالشهداء گفته چنین می گوید: (لولاه لم یکن مثل فی المُلک!) و همچنین نون تثنیه را در حالت اضافه اسقاط نفرموده و [به جای استعمال کلمه ی جناحَیِ الانقطاع و جناحی الایقان] می گوید: (لتطیّرن بجناحین الانقطاع) و (کانوا بجناحین الایقان)، و هم چنین در بسیاری از موارد، کلمه ی لعلّ را که مختص به اسم است سر فعل آورده و می گوید لعلّ تصلن - لعلّ یستشرقن علیک - لعلّ تکونن فی مناهج الحکمه باذن الله مسلوکاً، و در این جمله نیز کلمه ی مسلوکاً غلط است، زیرا حق عبارت آن است که بگویند سالکاً، و به همین طور کلمه ی مشروباً و مرفوعاً به جای شارباً و رافعاً استعمال فرموده و اگر کلمات میرزا ابوالفضل را که نقل از هاشم شامی می کند که بر قرآن مواردی را انتقاد نموده به ما ایراد کنند جوابش آن است که قرآن به زبان فطرت گفته شده و جمیع موارد، مستعمل عرف آن عصر بوده است.
باری، ما به میرزا ایرادی نمی گیریم زیرا بشر بوده است و تحصیل عربی را تکمیل نفرموده اما در فارسی که زبان امی او است و سال ها ادبیات او را تحصیل کرده است چرا در بهترین کتب خود که ایقان است و آن را معجزه می دانند حتی در میان بابیها و بهائیها مناقشه و دعوی است که بهائیان می گویند کلمات خود میرزا است و ازلی ها می گویند کلمات ازل است که میرزا آن ها را که هر طفلی انتقاد می کند انشاء و ایراد نماید و التفات به تناقض او نفرماید.
نیکو در ادامه «عین عبارت ایقان» را چنین نقل می کند: «و از جمله انبیاء نوح بود که نهصد و پنجاه سال نوحه نمود و عباد را به وادی ایمن روح دعوت نمود و احدی او را اجابت ننمود و هر یوم آن قدر اذیت بر آن وجود مبارک وارد می آوردند که یقین به هلاکت او می کردند(تا می گوید) بعد از مدتها وعده ی نصر به اصحاب خود فرمودند به وعده ی معیّن و در هر مرتبه بداء شد، و بعضی از اصحاب آن حضرت به علت بداء اعراض می ننمودند تا آن که باقی نماند مگر چهل نفس یا هفتاد نفس»، و آن گاه می افزاید:
تناقض را ملاحظه نمایید. اولاً می گوید احدی به او ایمان نیاورد و ثانیاً اصحاب کثیره و مؤمنین بسیاری برای او فرض می کند تا از آن جماعت کثیره، عده ی زیادی باقی مانده اند که عددشان چهل نفس یا هفتاد نفس شده است!!
بنده نمی خواهم در عبارت پیچیدگی کنم و اغلاط حضرات را ایراد نمایم، زیرا از بس گفته اند: (انّا قد جعلناک جلالاً جلیلاً للجاللین- جمالاً جمیلاً للجاملین - عظماناً عظیماً للعاظمین - نوراً نوراناً للناورین - کبراناً کبیراً للکابرین- عزاناً عزیزاً للعارزین، فتحاً فتیحاً للفاتحین - حباباً حبیباً للحاببین - شرفاً شریفاً للشارفین- جبراناً جبیراً للجابرین) و امثال ذلک، دیگر ذکر این گونه کلمات خیلی مبتذل و رکیک به نظر می آید. زیرا خود سید باب و میرزا اقرار و اعتراف نموده اند که متابعت قواعد قوم را ننموده اند و خود را مظهر یفعل ما یشاء و یحکم ما یُرید می دانند و به قیود حدود صرف و نحو و قواعد مقیَّد و محدود نخواهند شد. خیلی مناسب است مزاح رفیقی که می گفت: اگر بحر و قافیه و معنی از من نطلبند، شاعر ماهری هستم!(86)
پینوشتها:
1.ر.ک: عهد اعلی...، صص 324-332.
2. همان، ص324.
3. همان، ص332.
4. همان، ص328. به قول ابوالقاسم افنان:«مطالعه و مداقه در گزارش های ناصرالدین شاه میرزا ولیعهد، ملا محمد تقی ممقانی، هشترودی، شیخ حسن زنوزی و زعیم الدوله از جلسه ی مباحثه ی علما روشن می سازد که حضرت باب با کمال صراحت ... خودشان را قائم آل محمد معرفی کرده اند...»(همان، ص332).
5. نقل از: عهد اعلی...، ص327.
6. چهل سال تاریخ ایران در دوره ی پادشاهی ناصرالدین شاه (المآثر و الآثار)، به کوشش ایرج افشار، 629/2.
7. کشف الحیل، 44/3.
8. ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، 32/3-33.
9. مجموعه ی آثار قلم اعلی، ش18، دارالآثار ملی بهائیان ایران، صص252-253. نیز ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، صص258-259.
10. اسدالله مازندرانی و عبدالحمید اشراق خاوری (دو تن از نویسندگان و مبلغان طراز اول بهائی) عبارت فوق را در کتاب خود از کتاب مستطاب قیوم الاسماء نقل کرده اند. ر.ک: اسرارالآثار، مازندرانی، 368/5-370؛ رحیق مختوم، اشراق خاوری، 34/1.
11. حسینعلی بهاء و فرزند و جانشین وی: عباس افندی، در آثار مشهور خود عبارت فوق را از قول باب در قیوم الاسماء نقل کرده اند. ر.ک: ایقان، حسینعلی بهاء، ص195؛ مقاله ی شخصی سیاح...، عباس افندی، ص49.
12. ایقان، همان صفحه، برای تعریف شوقی افندی (دیگر پیشوای بهائیت) از این کتاب ر.ک: قرن بدیع، ترجمه ی نصرالله مودت، 77/1.
13. صحیفه ی عدلیه، قطع جیبی، 42صفحه ی 25 سطری، چاپ سربی، بی تا، چاپ بابیان، تهران، صص 26-38.
14. ر.ک: منابع بهائی نظیر: عهد اعلی...» ابوالقاسم افنان، ص 444، 451 و 459و نیز: صص437-438؛ اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 168/2. در صحیفه ی مخزونه با عباراتی چنین که تصریح به القاب امام دوازدهم دارد روبه رو می شویم: «و لقد اخرجه الحجه بقیه الله صاحب الزمان علیه السلام الی بابه الذکر».
15. باب در این رساله، که در پاسخ به پرسشهای «میرزا محیط کرمانی» شیخی در همان آغاز سال دعوی بابیت (1260ق) نوشته، خود را عبد بقیه الله خوانده و نام و نسب حضرت را به طور دقیق بیان می دارد: «و اشهد بعد رسول الله فی حکم الولایه و اشهد انّ اسمائهم فی کتاب الله علی و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و محمد لمسطور یا ایها لملأ ان اسمعوا حکم بقیه الله من لدن عبده».
ر.ک: محاضرات، عبدالحمید اشراق خاوری، مؤسسه مطبوعاتی امری، 120-121 بدیع، صص670-730؛ مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سید علی محمد معروف به باب، مسیو نیکلا، ترجمه ی ع.ف (علی محمد مترجم همایون فره وشی)، صص 14-15؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص 165؛ پای سخنان پدر، محمد جعفر امامی، صص 25-26.
16. عربی- فارسی، چاپ حدود سال 1382ق، به اهتمام بابیان، تهران، در 14 + 72 صفحه، ص47 و50، استناد به قسمت هایی از حدیث لوح فاطمه(ع) و نیز دعای مشهور افتتاح (که می دانیم به قائمیت حجت بن الحسن العسکری تصریح دارند).
17. نسخه ی خطی، خاتمه ی کتاب: «در تاریخ یوم چهارشنبه ی مهر ماه سنه ی 1359 تحریر تفسیر مبارکه نیم ساعت به غروب مانده خاتمه یافت- نعمت الله صفاری؛ به نقل از اسرارالآثار، مؤسسه ی ملی مطبوعات امری، علیهماالسلام حیاً عذب الله قوماً قتلوهم بعد ما عرفوا علوّ جلالتهم.
18. نسخه ی خطی، روح الله مستغاثی بهائی، ص 56.
19. افست از دستخطهای علی محمد باب و سید حسین کاتب، مجموعاً 20 لوح، با توضیحات چاپ سربی، مجموعاً 50ص، چاپ بابیان، تهران 1337، ص15.
20. ر.ک: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 179/1. برای عبارات باب و نیز سران بهائیت در اشاره و اعتراف به قائمیت و غیبت حضرت حجه بن الحسن العسکری(عج) مطالعه ی بحث ممتع سید محمد باقر نجفی در کتاب بهائیان (صص162-169، 174-175 و 185-207) و نیز کتاب پای سخنان پدر، نوشته ی استاد محمد جعفر امامی (صص142-145 و 168-169) توصیه می شود.
21. عهد اعلی...، ص135.
22. ظهور الحق، 336/3.
23. همان، 136/3-137.
24. عهد اعلی...، ص276. درود و سلام بر محمد و خاندان او و شیعیان آنان باد که برگشت خلق (در روز رستاخیز) به سوی ایشان و محاسبه ی اعمال خلق بر عهده ی آن ها است.
25. همان، ص278.
26. کشف الغطاء، ص211. اسدالله مازندرانی نیز در ظهورالحق (ج3، ص314) می گوید: «...بابیه غالباً حضرت باب اعظم را در سنین اولیه ی ظهور، رکن معرفه الامام دانسته» و او را «شیعه ی کامل» می شمردند.
27. ر.ک: عهد اعلی...، ص 300 و 301.
28. همان، ص303.
29. عبدالحسین آواره (مبلغ پیشین بهائی) در الکواکب الدریه (ج1، ص49) اعتراف می کند که مردم ایران ابتدا فکر می کردند که باب، «مبشّر ظهور محمد بن الحسن است».
30. عهد اعلی...، ص274، مکتوب باب به دایی کوچک (خال اصغر) خویش از زندان ماکو.
31. اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 104/3، به نقل از: رساله ی دلائل سبعه، نوشته ی باب.
32. برای کلیشه ی لوح ر.ک: عهد اعلی...، ص 237.
33. همان، ص 456.
34. همان، ص237.
35. همان، ص112.
36. همان، ص89.
37. همان، ص457.
38. همان، ص447.
39. همان، ص455.
40. همان، ص454.
41. همان، ص 137.
42. برای نمونه در بیان فارسی ر.ک: الباب الاول من الواحد الثانی فی بیان معرفه الحجه و الدلیل:«...هر نفسی که تفکر در اون نماید به یقین مشاهده می کند ارواح...» (بیان فارسی، ص11). یا: «بعد خداوند عالم نازل فرمود که او بود کلام من به لسان محمد رسول الله(ص)... و هر کس به اون ایمان آورده مفری از برای او نیست...» (همان، ص14).
43. عهد اعلی...، ص80.
44. ر.ک: نامه ی میرزا حسینعلی (دایی کوچک باب) به برادرش، مندرج در کتاب عهد اعلی...، نوشته ی ابوالقاسم افنان (از نویسندگان شاخص بهائی)، صص338-339. منابع زیر که از آثار مهم فرقه ی بهائی به شمار می روند تصریحاً یا تلویحاً به غلط گویی نحوی باب در مجلس یاد شده اعتراف کرده اند: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص294؛ ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، ص89؛ الکواکب الدریه، 225/1؛ حضرت نقطه ی اولی، محمد علی فیضی، ص291.
45. ر.ک: خاطرات لیدی شیل، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، ص130.
46. ر.ک: عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص432.
47. نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت- دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره ی قاجاریه، حامد الگار، ترجمه ی ابوالقاسم سرّی، ص196.
48. برای کلیشه ی سند ر.ک: عهد اعلی...، ص 151. مؤلف کتاب «عهد اعلی...» در صص 135-136 سند فوق را بازنویسی کرده که خالی از برخی اشتباهات نیست.
49. قیّوم الاسماء، سوره ی طیر، آیه ی 30؛ عهد اعلی...، ص155: و اذا سمعتم قولاً من الذکر الاکبر علی الحق الخالص من غیر القواعد الباطله الشیطانیه فی ایدیکم فلا تردّوا الحق فانّه الملک لله یتصرّف کماشاء و هوالله قد کان علیماً حکیماً. یعنی هرگاه سخنی حق از من می شنوید که با قواعد باطل و شیطانی که در دست شما است سازگار نیست، حق را رد نکنید. چون خداوند اختیار دارد که هر گونه بخواهد (در الفاظ و جملات) تصرف کند!
50. بیان فارسی، باب اول، واحد دوم، ص18. پطرس بستانی در دائره المعارف مشهور خود، ذیل کلمه ی «بابیه»، درباره ی وجود اغلاط در عبارات عربی باب، و توجیهِ آنارشیست مآبانه و مضحک وی، چنین می نویسد: کتاب علی محمد باب(بیان) حاوی بسیاری از جملات عربی مسجّع است و مقداری فارسی است. جز آنکه جملات عربی آن، دارای اغلاط می باشد. وقتی که علت وجود اغلاط در کتاب وی را که (به ادعای او) از آسمان نازل شده می پرسیدند - با توجه به اینک غلط در کتاب، نقص و کاستی محسوب می شود - پاسخ می داد که: حروف و کلمات، در زمان قدیم مرتکب معصیت شدند و خداوند به کیفر این امر، آن ها را به زنجیر «اِعراب» در بند کرد. و از آن جا که بعثت من، برای جهانیان مایه ی رحمت است، جمیع گنهکاران حتی حروف و کلمات مورد عفو بخش قرار گرفتند و حروف و کلمات از قید و بند اِعراب آزاد شده و رخصت یافتند که هرگونه می خواهند مرتکب غلط و اشتباه گردند: «کتابه هذا یحتوی علی کثیر من العربی المسجّع و بعض الفارسی الا انّ العربیّ منه کان ملحوناً...» (دائره المعارف بستانی، دارالمعرفه، بیروت، قطع رحلی ، 26/5).
از سنخ این توجیهات حقاً سخیف و مضحک، تأویل مضحکی است در پایان یکی از کتب استدلالی بابیان (نگارش یافته در زمان باب) راجع به یکی از خصوصیات حضرت حجت(عج) در هنگام ظهور، به چشم می خورد. طبق برخی از احادیث اسلامی، قائم موعود(عج) در ظهور خویش، با اعراب، شدت (عمل) نشان می دهد (علی العرب شدید). آن گاه کتاب استدلالی یاد شده (برای توجیه غلط گوییهای باب که حتی میان خود بابیان، ایجاد مشکل کرده بود) می نویسد: مقصود از «عرب» در جمله ی «علی العرب شدید»، عرب زبانان و بهتر بگوییم عربی دانان هستند، و معنای این جمله نیز آن است که حضرت، با این گروه و قواعد دستوری این زبان، به تندی برخورد می کند، و تندی و شدت وی نیز این است که بر خلاف شیوه های ادبی آنان در تألیف نگارش، حرکت می کند، و تندی و شدت وی نیز این است که بر خلاف شیوه های ادبی آنان در تألیف و نگارش، حرکت می کند! عبارت کتاب یاد شده چنین است: «علی العرب شدید. یعنی لاهل العربیه و القواعد المعروفه ایماءً بانّ ذلک الکتاب علی خلاف ما عندهم من التألیف»! (ظهورالحق، 532/3).
51. ابراهیم :4
52. لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ * بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (شعراء: 194-195). و نیز: لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (نحل:103).
53. مریم:97.
54. دخان: 58.
55. قصص: 34-35.
56. دلائل سبعه، ص28.
57. ر. ک: مقاله ی استاد محیط طباطبائی (با عنوان«کتاب اقدس» در مجله ی گوهر، سال4، ش9، آذر 1355، صص820-821 و ش11 و 12، بهمن و اسفند 1355، ص918به بعد) در مورد دست کاری ها و اصلاحات متعددی که بهاء و اطرافیانش جهت رفع اغلاط ادبی و املائی فراوان کتاب اقدس در چاپ ها و نشرهای بعدی آن انجام داده اند (تاریخ معاصر ایران: متن مقاله ی استاد محیط، در مجله ی حاضر آمده است) و نیز تحقیق آقایان ابوتراب هدایی در کتاب بهائیت دین نیست (صص61-90)، دکتر ح.م.ت [حسن مصطفوی] در محاکمه و بررسی در تاریخ و عقاید و آداب و حدود و احکام باب و بهاء (صص243-244) و سید محمد باقر نجفی در کتاب بهائیان (صص362-473) راجع به تغییر و اصلاح صدها مورد از اغلاط املائی و علمی کتاب ایقان توسط بهاء و اطرافیان وی.
58. در زبان عربی، «وَرَقه» به معنای برگ، و «وَرقاء» به معنی کبوتر است.-ویراستار.
59. همه جا: مسیونر.
60. برای نوشته ی کسروی ر.ک: تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص533-542. جناب بهاء، اشعاری نیز به فارسی دارد که بد نیست پس از ذکر انتقادات تند فوق، برای تغییر ذائقه! و به عنوان نمونه ای از طبع ظریف او در سرودن شعر پارسی! به یکی از آن ها که کراراً در منابع بهائی آمده اشاره کنیم:
گر خیال جان همی هستت به دل اینجا میا
ور نثار جان و دل داری بیا و هم بیار
رسم ره این است گر وصل بها داری طلب
ور نباشی مرد این ره، دور شو زحمت میار
(ر.ک: عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص 78، به نقل عباس افندی). شعر بدی نیست، فقط قافیه را مرخص کرده و «اینجا میا» را با «هم بیار» و «زحمت میار» در یک ردیف نشانده است!
61. هم چنین وی در لوح بشارت دوم، می نویسد: عاشروا یا قوم مع الادیان بالروح و الریحان. برای عبارات بهاء در این زمینه ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص268 و 271؛ آهنگ بدیع، سال 20 (1344)، ش7، ص265.
62. شاید به دلیل همین غلط بودن عاشروا مع الادیان است که عباس افندی نوعاً عبارت مزبور را بدون قید«مع»، و به صورت «عاشروا الادیان»، به کار می برد. ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، ص272و 448 و449.
63. ر.ک: فلسفه ی نیکو، 129/3-131.
64. خود باب در یکی از الواحش بهاء را با کلمه ی «الی» قرین ساخته است: انما البهاء من الله عزّ ذکره الی من یُظهره الله قبل امره». ر.ک: ظهور الحق20/3.
65. ر.ک: استاد و مداراک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، مقدمه ی ابورشاد [سید هادی خسروشاهی]، صص 141-142.
66. بیان فارسی، تکثیر محدود «محفل مقدس روحانی ایران»، شهر العزه، 133 بدیع، ص11 و نیز ر.ک: 13و17.
67. بقره: آیه ی 23و نیز ر.ک: یونس، 38.
68. هود:13.
69. تفسیر سوره ی یوسف، سوره ی 52 نیز همو در نامه به دایی خویش: حاجی میرزا سید علی تاجر شیرازی از مسقط می نویسد: «خود شما هم همیشه قرآن خوانده اید، به قدرت تلاوت لحن تمیز می دهید. به حق خداوندی که جانم بر ید او[کذا] است که اگر جمیع اهل ارض جمع شوند بر اینکه یک آیه بیاورند عاجز خواهند شد...» (عهد اعلی...،صص439-440).
70. در مورد «تحدّی» باب با حروف! کلمات خود، و دستکاری مغلوط وی در آیه ی 23بقره ر.ک: بحث مرحوم محلاتی در کتاب گفتار خوش یارقلی، نوشته محلاتی، ص47 و مقاله ی «دین سازان عصر اتم با کتاب های خود به میدان قرآن می آیند!». نوشته ی آیت الله ناصر مکارم شیرازی، در مجله ی مکتب اسلام، سال 6، ش10، صص 19-24 و27.
71. ر.ک: خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 367/1.
72. بیان فارسی، باب اول از واحد ثانی، ص12.
73. حتی اگر مبدأ محاسبه را زمان ختم نزول قرآن بگیریم و سال ختم قرآن را سال 10 هجری فرض کنیم، فاصله ی (پایان) نزول قرآن تا آغاز نگارش بیان، 1253 (=10-1263) سال می شود که باز با عدد 1270 جور در نمی آید! چنان که اگر پایان نزول بیان را در نظر گرفته و آن را با سال مرگ باب (1266ق) برابر شمریم، فاصله ی آغاز نزول قرآن با پایان نزول بیان (در 1266ق) 1279سال و فاصله ی ختم نزول قرآن با ختم نزول بیان (1266ق) نیز 1256 سال می شود و به هیچ روی، عدد 1270درست نمی شود!
74. فلسفه ی نیکو، 53/2 و صفحات قبل و بعد. برای نقد کلام باب و توجیهات ناچسب عباس افندی در موضوع فوق، هم چنین ر.ک: ایقاظ یا بیداری در کشف خیانات دینی و وطنی بهائیان، میرزا صالح اقتصاد مراغی، کتابخانه ی اقبال، تهران1307، ص84، بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص281-285.
75. این گونه اشتباهات فاحش از سوی کسی که (ناسلامتی) چند سال نیز در «تجارتخانه ی» داییهای خویش در بوشهر کار کرده، حقاً شگفت و نشانگر نبوغ فوق العاده ی! اوست!
76. فتنه باب، با مقدمه و تعلیقات دکتر نوایی، ص 10.
77. فتنه ی باب، اعتضاد السطنه، بخش مقالات و توضیحات عبدالحسین نوایی، ص153.
78. برای کلیشه ی این لوح ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص 269.
79. ر.ک: فتنه ی باب، ص151.
80. ر.ک: عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان (نویسنده ی بهائی)، ص 359.
81. قسمتی از الواح خط نقطه ی اولی و سید حسین کاتب، افست از دستخطهای علی محمد باب و سید حسین کاتب، مجموعاً20 لوح، با توضیحات چاپ سربی، مجموعاً 50ص، چاپ بابیان، تهران 1337، لوح دوم، ص3.
واژه تراشیها و عبارت پردازی های بی معنا و مضحک باب، حربه ی خوبی به دست منتقدان داده که با آن، مشروعیت مسلک باب و بهاء را حسابی زیر سؤال ببرند. برای نمونه، ر.ک: فتنه ی باب، اعتضاد السلطنه، بخش مربوط به توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی، فصل «داوری در طرز نوشتن و اسلوب کتب باب»، صص 146-153. مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص182 به بعد؛ گفتار خوش یارقلی، محلاتی، ص 103 به بعد؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص 258 به بعد، تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری، بهائیگری... و کسروی گرایی، دکتر یوسف فضایی، صص 137-145؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص288-293 و 233-543 (مأخذ پیشگفته در صفحات اخیر، نقد جالب کسروی بر غلط گوییهای باب و بهاء را به تفصیل آورده است)؛ جمال ابهی، موسوی، ص 7 و دیگر صفحات؛ سایه روشن بهائیت، صص56-58؛ و نیز: کشف الحیل نوشته ی آیتی و فلسفه ی نیکو نوشته ی حسن نیکو و خاطرات فضل الله صبحی و دیگر مبلغان مستبصر بهائی، که هر یک فصلی را به این موضوع اختصاص داده اند.
82. درباره ی دساتیر و بی بنیادی آن، ر.ک: یادگار عمر، عیسی صدیق، 234/2-235؛ فردوسی و شاهنامه ی، مجموعه ی مقالات محیط طباطبایی، صص241-243؛ پژوهه ی صهیونیست، کتاب دوم، گفت و گو با عبدالله شهبازی، صص490-492.
83. ر.ک: نقطه ی الکاف، ص 108 و 116.
84. فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 95/2. کتاب بیان منقسم به دو نوع بیان فارسی و بیان عربی است. بیان فارسی، شامل 19 واحد و هر واحد، 19باب است، که باب فقط تا باب دهم از واحد نهم را نوشته است. بیان عربی نیز بر همان سیاق و نهج بیان فارسی، و با همان نوع تقسیمات، نوشته شده، که آن هم تا باب یازده به صورت کامل در دست است.
85. عهد اعلی...، ص303
86. فلسفه ی نیکو، 39/3-41 مرحوم نیکو در ادامه، به موارد دیگری از اغلاط بهاء در آثارش اشاره می کند که طالبین باید از همان مأخذ بجویند.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج