جستارهایی پیرامون مبارزات گروه شهید عبدالحسین
ساواک خوزستان به رغم اینکه به ظاهر توانسته بود گروه عبدالحسین سبحانی را سرکوب کند و از هم متلاشی سازد، از شخص او به شدت اندیشناک بود و وجود او را برای رژیم شاه خطرناک میدید ازاین رو، با این که او را به6 سال زندان محکوم کرده بود، نقشه شوم کشتن او را طراحی کرد و در تاریخ سوم مهرماه(1351)به شیوهای مرموزانه و نامشخص به شهادت رسانید و اعلام کرد که نامبرده «به علت بیماری»؟ فوت نموده است!(2)
رئیس ساواک خوزستان در گزارش خود تعمد داشت که وانمود کند شهید سبحانی در بیمارستان جندیشاپور اهواز فوت کرده است تا مرگ او را طبیعی نشان دهد و شائبه کشتن او را منتفی سازد، لیکن با نگاهی به پرونده آن شهید میبینیم که نه خبری از بیماری او در زندان آمده و نه از تاریخ انتقال او از زندان به بیمارستان گزارشی ثبت شده و نه نظر پزشکان
بیمارستان درباره پیرامون نوع بیماری و علت مرگ و نه نظر پزشک قانونی و نه حتی برگ ترخیص جنازه از بیمارستان در پرونده منعکس است.
به نظر میرسد کیفیت به شهادت رسانیدن او همگون با شهادت آیتالله سید محمدرضا سعیدی بوده باشد.ساواک تهران از آنجا که از مباره بیامان سعیدی به ستوه آمده بود چاره را در این دید که او را سر به نیست کند؛ از این رو، در غروب روز21 خرداد(49 )برق زندان قزل قلعه قطع شد و زندانیان ناظر در آن زندان چند تن را دیدند که در تاریکی شتابزده وارد سلول سید محمدرضا سعیدی شدند و تنها در آن لحظه صدای فریاد او را شنیدند و چند لحظه بعد مهاجمان با همان سرعت سلول او را ترک کردند و سکوت همهجا را فرا گرفت.پس از برههای که برق زندان روشن شد، زندانیها با جسد بیجان سعیدی روبهرو شدند، در حالی که عمامه او را به دور گردنش بسته و او را خفه کرده بودند(3)در مورد شهید سبحانی نیز به نظر میرسد ساواک خوزستان چنین شیوهای را به کار گرفت و آن مبارز نستوه را به شکل ناجوانمردانه و وحشیانهای به شهادت رسانید.
بیش از چند روزی از شهادت او نگذشته بود که انفجار مهیبی شهرستان دزفول را لرزاند.نماینده روزنامه اطلاعات در آن شهرستان، به نام آوایی، طی گزارشی به روزنامه اطلاعات به شهادت سبحانی به صورت تلویحی اشاره کرد و از زبان اهالی دزفول انفجار یاد شده را احتمالا واکنشی از جانب هواداران آن شهید دانست و چنین گزارش کرد :
...طبق اطلاع، ناآرامیهای سبحانی(4)در زندان دزفول و اهواز همیشه باعث دردسر مأمورین زندان بود، چهار روز قبل واعظ 32 ساله درزندان اهواز فوت کرد بعضی از اهالی، انفجار اداره مرکزی را بیارتباط با مرگ سبحانی در زندان و[به]وسیله دیگر عوامل او نمیدانند...
متن کامل آن گزارش در پی میآید :
حضرت جناب آقای نوری
ریاست محترم اداره مطبوع
با احترام؛ ساعت(1/30)بامداد امروز صدای انفجار شدیدی نیمی از مردم دزفول را وحشتزده از خواب بیدار کرد، انفجار وحشتناک نیمه شب گذشته ساکنین خیابانهای شرقی شهررا بیش از دیگرساکنین دزفول در رعب و ترس فرو برد به طوری که درآن ساعت اهالی ساکن در خیابانهای شرقی با احتیاط و ترس از خانهها بیرون آمدند تا از جریان امر مطلع شوند.بزودی معلوم گردید که بمبی در اداره مرکزی طرح آبیاری در(سازمان آب و برق خوزستان)گذاشتهاند.پس از انفجار گرد و غبار غلیظی محوطه اطراف اداره مرکزی طرح آبیاری را فرا گرفت به طوری که وسعت دید مفهومی نداشت.شدت انفجار به قدری بود که تا شعاع (300)متر کلیه شیشه ساختمانهای اطراف و اکثر ظروف چینی و لوازم ظریف درهم شکست انفجار بمب به زودی باعث اجتماع ساکنین خانههای اطراف شد نیم ساعت بعد عده کثیری از مأمورین انتظامی و امنیتی محوطه اداره مرکزی تحت کنترل قرار داده و با احتیاط به تجسس پرداختند.کاوش جهت پیدا کردن بقایای بمب تا ظهر امروز ادامه داشت.ازصبح امروز عده کثیری از تیپ زرهی و پایگاه که احتمالا کارشناس مواد منفجره بودند به جمع مأمورین اضافه گردید.طبق اطلاع، ماده منفجره از T.N.T بود و غیر از انفجاراتی است که تا به حال وسیله خرابکاران و به کمک دینامیتهای محلی بوده است (سال گذشته به هنگام برگزاری جشنهای شاهنشاهی حزب ایران نوین، اداره دارایی، منزل سرهنگ افراسیابی (رئیس سازمان اطلاعات و امنیت دزفول).اداره آموزش و پرورش انفجاراتی صورت گرفت و گزارشی بعرض رسید و آن انفجارات به کمک دینامیت محلی صورت گرفته بود که عدهای از مسببین شناخته و دستگیر[شدند]و دردادگاه –اهواز –محاکمه[شدند]و هم اکنون بازداشت هستند)خوشبختانه انفجار اداره مرکزی طرح آبیاری دز خسارت جانی نداشت ولی خرابیهای ناشی از انفجار، دیوار شمالی و درب ورودی این اداره را در هم کوبید و همانگونه که عرض شد خسارات مالی فراوانی به اداره مذکور و خانههای
اطراف وارد ساخت(که البته مختصرخساراتی نیز به منزل بنده وارد آمد به جهت نزدیکی به آن اداره)هم اکنون مقامات امنیتی شدیدا موضوع را مورد بررسی قرار[دادهاند]و تا به حال نگهبان آن اداره و چند نفر دیگر را بازداشت کردهاند.از بعدازظهرامروزعملیات ساختمانی جهت ترمیم خرابیهای اداره مرکزی طرح آبیاری سریعا آغاز شده است، کولرهای متلاشی شده تعویض [شدهاند]و خلاصه ظاهرا خسارت وارده را ترمیم و تعمیر مینمایند.در پرانتز فوق عرض شد که سال قبل انفجاراتی صورت گرفت و عدهای از مسببین بازداشت[شدند]و در دادگاه لشکر خوزستان محاکمه گردیدند یکی از بازداشت شدگان که سمت سرپرستی عدهای از خرابکاران را به عهده داشت معمم جوانی بود به نام سبحانی(5).او از نظر مردم واعظ پر قدرتی بود.در جریان خرابکاریهای مهر ماه سال قبل، سبحانی به جرم رهبری عدهای از خرابکاران محلی به 10 سال زندان مجرد محکوم گردید.طبق اطلاع، ناآرامیهای سبحانی در زندان دزفول و اهواز همیشه باعث دردسر مأمورین زندان بود.چهارروز قبل واعظ 32 ساله در زندان اهواز فوت کرد.بعضی از اهالی، انفجاراداره مرکزی را بیارتباط با مرگ سبحانی(6 )درزندان و وسیله دیگر عوامل او نمیدانند.عرض دیگری ندارم مسلما اگر اتفاقاتی رخ دهد و یا موضوع روشن گردد بعرض خواهد رسید.
با تقدیم احترام؛ آوایی(7) (8/7/51)
میخواستند چیزهایی را به شما نسبت دهم و خدا گواه است که من به جز طرفداری از شما سخنی نگفتهام»؛ از این نامه میتوان تا اندازهای به ایمان استواروروحیه قوی و انقلابی او پی برد.متن نامه چنین است :
(6/1/51)
حضرت اجل اکرم جناب مستطاب دکتر ذوالفقاری (زید عمره و توفیقه)
سلام حقیررا با قلبی آکنده از اشتیاق قبول فرمایید اگر گاهی به یاد من باشی، بد نیستم و دعاگو میباشم.گرچه ممکن است از اثر زندانی بودن من قلبهایی بطپد ولی قلب خودم مملو از آرامش و شاید هم ایمان باشد؛ آرامشی که نتیجه انجام وظیفه است.امیدوارم که شما نیز حالتی این چنین داشته باشی زیرا امام باقر(ع)میفرمایند «المؤمن کالجبلالراسخ لایتحرکه العواصف»مؤمن مانند کوهی پابرجاست که به هیچ بادی نمیجنبد و علی(ع)بزرگ در مقام تعریف مؤمن میگوید:«زهاد اللیل و اسد النهار»پارسایان شب و شیران روز.
باری من نمیدانم برعلیه شما چه اقداماتی شده بود که با شکنجه و زور از من میخواستند چیزهایی را به شما نسبت دهم و خدا گواه است که من به جز به طرفداری از شما سخنی نگفتهام و حتی به خاطرآزادی شما نسبتی را که جنابعالی راجع به جشن ملی داده بودی پذیرفتم در صورتی که دراین باره فشاری به من وارد نیاور[دند].به هر حال چند روز گرفتاری را به حساب خدا بیاورید و ازاو اجربخواهید.فعلا بلاتکلیف هستم، گرچه به بازپرسی شعبه یک دادسرای لشکر رفتهایم ولی جلسه تعیین وکیل و دادگاه اول و دادگاه تجدید نظررا درپیش داریم و معلوم نیست تا چه زمانی این وضع ادامه داشته باشد و کی حکم قطعی صادر گردد.البته من از این جهت ناراحت نیستم زیرا اینها عقبههایی است که مؤمن باید آنها را بپیماید.آقای عاملی را سلام میرسانم.بیش از این زحمت نمیدهم.عبدالحسین سبحانی(8)
دکترحمید ذوالفقاری از پزشکان دزفول و بنابر گزارش ساواک رئیس انجمن بهداری آن شهرستان و دارای بیمارستان خصوصی بود و با شهید سبحانی همراهیهای محرمانهای داشت.ساواک دزفول درباره او گزارش داده است :
...درتحقیقاتی که از دستگیرشدگان گروه عبدالحسین سبحانی به عمل آمده[آنها]اعتراف نمودهاند که بعضا کمکهای مادی به شیخ عبدالحسین سبحانی مینموده و از جریان آتش زدن سینماها توسط همین گروه مطلع بوده و ...قرار بوده دکتر ذوالفقاری یک دستگاه ماشین تحریربرای مدرسه معزی خریداری نماید که این دستگاه خریداری[شده است]و هم اکنون در ساواک نگهداری گردیده [است]...با توجه به مراتب فوق و اینکه امکان دارد دکترذوالفقاری شیخ عبدالحسین سبحانی را در مورد دیگر نیز هدایت نموده باشد، با در نظر گرفتن این که وی پزشک منتخب ساواک دزفول بوده...علیهذا خواهشمند است مقرر فرمایید نحوه عمل در مورد احضار وی و بازجویی و یا دستگیری و بازداشت وی تلگرافی نظریه اعلام فرمایند...(9)
را تحت فشارقرارداد و با شکنجههای توانفرسا، به اقرار دروغ واداشت و ناگریز ساخت که همه عملیات انفجاری را که در جریان جشنهای یاد شده در شهرستان دزفول روی داده بود بر عهده بگیرند و همراه با شکنجه آنان تا سرحد مرگ به آنها نوید داد که اگر همه بپذیرند که آن عملیات کار آنها بوده است، در مجازات آنان تخفیف قائل خواهند شد!و بدینگونه پرونده آن عملیات انفجاری را بست و به اصطلاح عاملان و مجریان آن را به دادگاه فرستاد و هر کدام از آنان را به(2 تا 3)سال زندان محکوم کرد و شیخ عبدالحسین سبحانی را نیز به عنوان عامل و مجرم اصلی گروه به6 سال زندان کیفر داد و سرانجام به شکل ناجوانمردانهای به شهادت رسانید.پس از گذشت چند سال از این ماجرا، ساواک مرکز گروهی را که گروه «اسفند سیاه»خوانده میشدند شناسایی و دستگیر کرد که در سال (1350)در تهران، اهواز و دزفول فعالیت داشتند و در بازجویی اعتراف کردند که انفجارات دزفول در جریان جشنها کار آنها بوده است که موجب شگفتی و حیرت ساواک مرکز شد و این پرسش پیش آمد که اگر بنابر گزارش ساواک خوزستان، آن انفجارات کار گروه سبحانی بوده است، این گروه چه میگوید و اگر آن عملیات به گروه سبحانی ارتباطی نداشته است، ساواک خوزستان چه میگوید.از این رو، بیدرنگ طی نامهای به ساواک خوزستان درباره این ماجرا توضیح خواست.ساواک خوزستان که خود را رسوا میدید، نخست کوشید به پرسش ساواک مرکز پاسخ نگوید، شاید مسئله مشمول مرور زمان قرار بگیرد و به دست فراموشی
سپرده شود، لیکن با پیگیریهای ساواک مرکز، بهانهتراشی کرد که متهمان انفجارات سال 50 از زندان آزاد شدهاند!زمانی از آن ماجرا گذشته است، لیکن از مرکز دستور داده شد که متهمان بار دیگر خوانده شوند و با آنان درباره عملیات مصاحبه صورت گیرد و متن مصاحبه همراه با پروندههای گذشته آنان به تهران فرستاده شود.در نتیجه ساواک خوزستان گزارش زیر را برای ریاست ساواک فرستاد :
درباره گروه اسفند سیاه
درتحقیقات مجددی که از طریق ساواک دزفول از حمید آستی فرزند نبی، حمید صفری فرزند محمود و عیدی قلم پوستکن فرزند حسن بعمل آمد مجددا با توجه به پرونده موجود اعتراف به فعالیتهای مضره و مخرب خود در سال (1350)نموده و اظهار داشتهاند که قصد تخریب سینماها و اماکن فساد را داشتهاند که وسیله ساواک دستگیر[شدند]لیکن در جریان خرابکاریهای دزفول دخالتی نداشته و مسئولیت تقبل خرابکاریها را ضمن اینکه رابطهای با گروه اسفند سیاه نداشتهاند به دلیل بخشش از کیفرهای انتسابی و همچنین ترس و فشار به آنان بیان نمودهاند.
علی هذا به استحضار میرساند که با ملاحظه خرابکاریهای پیدرپی درشهرستان دزفول درسال(1350)که مقارن با برگزاری جشنهای دو هزارو پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران بوده و همزمان اطلاعاتی در مورد گروه مربوط به عبدالحسین سبحانی که قصد اقدام بانجام عمل خرابکاری داشتهاند و نسبت به تهیه وسایل انفجاری و آزمایش آن اقدام نمودهاند و دراوراق بازجویی قبلی تصمیمات آنان منعکس است و شرایط زمانی و مکانی در چنین موقعیتی نظر بر آن بوده که خرابکاریهای انجام شده از جانب این افراد صورت گرفته برای هر واحد اطلاعاتی با چنین انگیزهای امری مسلم و انجام شده تلقی میگردیده که به همین علت با در دست داشتن اطلاعات مربوطه نسبت به دستگیری آنان اقدام گردیده است.
اینک که در بررسی ستادی نظر بر آن است که گروه اسفند سیاه اقدامات مزبور را انجام دادهاند و هدف ساواک کشف حقایق است و ازطرفی کیفرهای درنظرگرفته شده
برای هریک از افراد مزبوربا ملاحظه به نوع فعالیت و اینکه چنانچه دستگیر نمیشدند گروه اسفند سیاه دیگری به وجود[میآمد]و آنان نیز از اعمال خرابکاری بدورنمیبودند مدت بازداشت نامبردگان به حق به نظر میرسد.
علی هذا هرگونه پیگیری و تحقیقات مجدد در این زمینه از گروه سبحانی باعث تجری و هوشیاری آنان درزمینه اینکه افراد دیگری به همین اتهام دستگیر و به مجازات رسیدهاند شده و احتمال میرود که در آینده ادعاهایی بر همین منوال داشته و ضمن شایعهسازی در بیگناهی خود، موجبات عدم به حق بودن ساواک در کشف جرایم نموده و بیگناهی خود را در اذهان مردم تزریق [کنند]و بدین وسیله ازموقعیت و شئونات ساواک در اجتماع بکاهند.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت خوزستان؛ شاهین(10)
ساواک خوزستان دراین گزارش با اذعان به اینکه گروه سبحانی زیر فشار و شکنجه، اتهامات وارده را پذیرفتهاند و به ناحق کیفر دیدهاند، تلاش کرده است رفتار غیرانسانی و وحشیانه ساواک دزفول با متهمان را بایسته و گریزناپذیر بنمایاند و پیگیری دوباره پرونده انفجارات دزفول را با دستاویز اینکه «باعث تجری و هوشیاری»متهمان و در واقع باعث برملا شدن زشتکاریها و بیدادگریهای ساواک میشود، نادرست جلوه دهد و از آنجا که اینگونه رفتارهای جنایتبارو غیرقانونی با بازداشت شدگان و متهمان، تنها به ساواک دزفول محدود نبود، بلکه ساواک شاه در سراسر کشور به اینگونه وحشیگریها مبادرت میورزیدند، میبینیم که ساواک مرکز نیز آن را میپذیرد و از کنار جنایاتی که ساواک دزفول مرتکب شده است بی سر و صدا میگذرد.
نگارنده برای اینکه نمونهای از جنایات و قانونشکنیهای ساواک شاه را در تاریخ به نمایش بگذارد، بخشهایی از یادداشتهای یکی از اعضای گروه شهید سبحانی به نام حمید صفری را در پی میآورد که در تاریخ دوم اردیبهشت (1356)به اتهام دیگری بازداشت شده بود و در
ضمن بازجوییهای خود به جریان انفجارات دزفول در سال(1350)اشاره کرده است:
...ما پس از دستگیری، تمام جریان را به ساواک گفتیم و آنها هم قول دادند ما را خیلی زود آزاد خواهند کرد و به خانواده ما هم گفتند که :خیلی زود آزاد خواهند شد و تقریبا مدت(2/5)ماه در زندان دزفول بودیم که یک روز دوباره یکییکی بچهها را به ساواک بردند که اول حمید آستی و بعد سید احمد آوایی و سوم عیدی قلم پوستکن [را بردند]و چهارمین نفر من بودم که وقتی مرا به ساواک بردند شروع به شکنجه نمودند و میگفتند:همه چیزرا نگفتهای!و هر چه من میگفتم که همه چیز را گفتهام بیشتر مرا شکنجه میکردند تا اینکه بازپرس ساواک آهسته به من گفت:در دزفول چهارانفجار شده که سهتای آن را بچههای شما بودهاند حالا تو ماندهای و حزب ایران نوین.من هم فوری گفتم :بله من آن را منفجرکردهام.گفت:چه کسی دینامیت داده؟ گفتم:حمید آستی(چون قرارشده بود برای انفجار سینما دینامیت را از آستی بگیرم آن وقت هم گفتم او داده)که معاون ساواک با فحش گفت:شیخ سبحانی دینامیت را داده و من هم فوری گفتم:بله اشتباه کردم، سبحانی داده که پس از این اعتراف دروغ و تحت شکنجه مرا رها کردند و بعد هم به زندان فرستادند و در دادگاه به جرمی که نکرده بودیم به سه سال حبس محکوم شدم.که حمید آستی و سید احمد آوایی هم هر کدام به سه سال حبس محکوم شدند عیدی قلم پوستکن به دو سال حبس و شیخ سبحانی به6 سال و عزیزصفری و غلامعلی رشیدی علیپور هر کدام به 6 ماه حبس محکوم شدند...اما منظور و انگیزهام در ابتدا که با شیخ سبحانی دستگیر شدم بعلت داشتن مقداری تعصب دینی و دیدن و شنیدن وضع فساد سینماها تحت تأثیر قرار گرفته بعلت جهالت و غرور بچگی حاضر به همکاری در پخش اعلامیه و یا انفجار سینما شدم که کاری صورت نگرفت همه چیز را فراموش کرده شروع به تحصیل کردم و در آن موقع غرق درس خواندن شده ازابتدای سال در فکر رفتن به دانشگاه بودم و آن جریان را کاملا فراموش کرده بودم که از طرف ساواک دستگیرشده[و]به زندان افتادم و حتی تا قبل از برخورد با فرزادو افراد گروهش مشغول مطالعات کتابهای دبیرستانی بودم تا خود
را برای امتحانات آماده کنم و در آن موقع هیچگونه مطالعات دینی و غیره نداشتم و فقط بعضی از شمارههای مکتب اسلام را مطالعه کرده بودم و حتی قبل از زندان اسم مارکسیست را هم نشنیده بودم ولی فشار شکنجه زوری که ساواک دزفول به من داد و بستن اتهام انفجار حزب ایران نوین مقداری عقده در دلم ایجاد کرد و توهینی که معاون ساواک به پدر57 سالهام که ریش سفید و پیرمرد بود و داشت حقیقتی را میگفت که شب انفجار حزب ایران نوین پسرم در خانه پیش خودم بوده است و معاون ساواک به او توهین کرد و او را از ساواک بیرون کرد عقده دیگری در دلم بوجود آورد ولی اینها طوری نبود که مرا تحریک به کار یا فکری پس از آزادی بنماید فقط زجر میکشیدم که چرا باید چنین ظلمی به من بشود و ناراحتی دیگری که برایم پیش آمد سکته کردن پدر بیچارهام پشت میله ملاقات زندان اهواز بود که دو سال پس از زندان من که در این دو سال فقط 3 بار به ملاقاتم آمده بود و دفعه چهارم از شدت ناراحتی پشت میله ملاقات سکته کرد و این یک شوکه روحی بود که به من وارد شد و باعث شد مدتی در زندان مریض بشوم و همهاش در فکر خانواده بیسرپرستم باشم...بعد از این نیز زیاد به فکر کاری نبودم و در بیرون مشغول ادامه تحصیل شده بودم ولی تقریبا با یک دلهره و ناراحتی زندگی میکردم چون ساواک مقداری تهدید کرده بود که هرچه و هرکاری در دزفول شد ما فقط شما را میشناسیم و حتی یک بار که انفجاری در دزفول شده بود برادرم، عزیز صفری، 18 روز بازداشت[شده بود]و تحت فشار قرار داده [شده]بود که تو انفجار را انجام دادهای در حالیکه بعدا اثبات میشود که بیتقصیر است و ساواک او را آزاد میکند به هر حال ما همیشه با یک حالت ترس از اینکه مبادا کاری نکرده و گرفتار بشویم زندگی میکردیم مخصوصا دو دفعه در منزلمان اعلامیه انداختند و متوجه شدیم که در دزفول اعلامیه پخش میشود و خداخدا میکردیم ساواک متوجه نشود و ما را دستگیر بکند و حتی خانواده نیز همهاش در ناراحتی بهسر میبردند چون برادران بزرگترم از ترس اینکه دردسری برایشان فراهم نشود هر کدام با زن و بچهاش از خانه ما رفته بودند و مادرم با یک خواهر بیوه و دو خواهر دیگرم را
درخانه تنها گذاشتند و حتی اقوام و آشنایان از ترس حاضر نبودند با خانواده ما رفت و آمد داشته باشند و همیشه مادرم از این تنهایی که بعلت این جریانات برایش فراهم شده بود زجر میکشید و نیز از ترس اینکه مبادا دوباره از طرف ساواک دستیگر بشویم همیشه در ناراحتی بهسر میبرد و همین هم باعث شده بود که با وجود نبودن مردی در خانواده وقتی من و برادرم خارج دزفول کار پیدا کردهایم خیلی خوشحال شد چون میگفت لااقل دیگر ازجریانات دزفول و از دست ساواک رها میشوید...(11)
رژیم شاه و دستگاه مخوف ساواک با قانون شکنیها، بیدادگریها و شکنجههای توانفرسا و ایجاد خفقان و وحشت، که نمونههایی از آن در بالا آمد، امنیت، آسایش، و آرامش را از خانوادهها سلب میکردند و چه بسا افراد و خانوادههایی را به نگرانی، وحشت، دلهره و اضطراب دچار میساختند و آواره و دربهدرمیکردند.
رژیم شاه بر این باور بود که از راه زدن، کشتن، شکنجههای وحشیانه و ایجاد ترس و خفقان میتواند مردم، به ویژه نسل جوان، را رام و آرام سازد و از خیزش و خروش و مبارزه بازدارد، لیکن میبینیم هرچه شقاوت و قساوت رژیم شاه فزونی یافت، خشم و خروش ملت ایران نیز بیشتر شد و گسترش یافت.و طیف بیشتری از جوانان سر در راه جهاد و شهادت گذاشتند و به فعالیتهای سیاسی و قهرآمیز روی آوردند. ساواک استان خوزستان بر این باور بود که با به شهادت رسانیدن شیخ عبدالحسین سبحانی و سرکوب گروه او، توانسته است راه آن شهید را بیرهرو سازد و یاران او را پراکنده و ناامید کند و به تسلیم و سکوت وا دارد، لیکن میبینیم که راه شهید سبحانی تداوم یافت و گروه او در زندان به برنامهریزی و یارگیری دست زدند و اهداف آن شهید را پی گرفتند، که به آن نیز خواهیم پرداخت.
شهادت مظلومانه
ساواک خوزستان شیخ عبدالحسین سبحانی را به همراه چهار تن دیگر به نامهای حمید آستی، سید احمد آوایی، عبدالحمید صفری، و عیدی قلم پوستکن پس ازشکنجههای توانفرسا و وحشیانه و پروندهسازیها و گرفتن اقرارهای دروغ به محاکمه کشید و در دادگاه تجدیدنظردرتاریخ (21/3/1351)شیخ عبدالحسین سبحانی را به6 سال زندان و دیگر افراد گروه را به ترتیب به3 سال و نفر چهارم (قلم پوستکن)را به2 سال حبس تأدیبی محکوم کرد.(1)ساواک خوزستان به رغم اینکه به ظاهر توانسته بود گروه عبدالحسین سبحانی را سرکوب کند و از هم متلاشی سازد، از شخص او به شدت اندیشناک بود و وجود او را برای رژیم شاه خطرناک میدید ازاین رو، با این که او را به6 سال زندان محکوم کرده بود، نقشه شوم کشتن او را طراحی کرد و در تاریخ سوم مهرماه(1351)به شیوهای مرموزانه و نامشخص به شهادت رسانید و اعلام کرد که نامبرده «به علت بیماری»؟ فوت نموده است!(2)
رئیس ساواک خوزستان در گزارش خود تعمد داشت که وانمود کند شهید سبحانی در بیمارستان جندیشاپور اهواز فوت کرده است تا مرگ او را طبیعی نشان دهد و شائبه کشتن او را منتفی سازد، لیکن با نگاهی به پرونده آن شهید میبینیم که نه خبری از بیماری او در زندان آمده و نه از تاریخ انتقال او از زندان به بیمارستان گزارشی ثبت شده و نه نظر پزشکان
بیمارستان درباره پیرامون نوع بیماری و علت مرگ و نه نظر پزشک قانونی و نه حتی برگ ترخیص جنازه از بیمارستان در پرونده منعکس است.
به نظر میرسد کیفیت به شهادت رسانیدن او همگون با شهادت آیتالله سید محمدرضا سعیدی بوده باشد.ساواک تهران از آنجا که از مباره بیامان سعیدی به ستوه آمده بود چاره را در این دید که او را سر به نیست کند؛ از این رو، در غروب روز21 خرداد(49 )برق زندان قزل قلعه قطع شد و زندانیان ناظر در آن زندان چند تن را دیدند که در تاریکی شتابزده وارد سلول سید محمدرضا سعیدی شدند و تنها در آن لحظه صدای فریاد او را شنیدند و چند لحظه بعد مهاجمان با همان سرعت سلول او را ترک کردند و سکوت همهجا را فرا گرفت.پس از برههای که برق زندان روشن شد، زندانیها با جسد بیجان سعیدی روبهرو شدند، در حالی که عمامه او را به دور گردنش بسته و او را خفه کرده بودند(3)در مورد شهید سبحانی نیز به نظر میرسد ساواک خوزستان چنین شیوهای را به کار گرفت و آن مبارز نستوه را به شکل ناجوانمردانه و وحشیانهای به شهادت رسانید.
بیش از چند روزی از شهادت او نگذشته بود که انفجار مهیبی شهرستان دزفول را لرزاند.نماینده روزنامه اطلاعات در آن شهرستان، به نام آوایی، طی گزارشی به روزنامه اطلاعات به شهادت سبحانی به صورت تلویحی اشاره کرد و از زبان اهالی دزفول انفجار یاد شده را احتمالا واکنشی از جانب هواداران آن شهید دانست و چنین گزارش کرد :
...طبق اطلاع، ناآرامیهای سبحانی(4)در زندان دزفول و اهواز همیشه باعث دردسر مأمورین زندان بود، چهار روز قبل واعظ 32 ساله درزندان اهواز فوت کرد بعضی از اهالی، انفجار اداره مرکزی را بیارتباط با مرگ سبحانی در زندان و[به]وسیله دیگر عوامل او نمیدانند...
متن کامل آن گزارش در پی میآید :
حضرت جناب آقای نوری
ریاست محترم اداره مطبوع
با احترام؛ ساعت(1/30)بامداد امروز صدای انفجار شدیدی نیمی از مردم دزفول را وحشتزده از خواب بیدار کرد، انفجار وحشتناک نیمه شب گذشته ساکنین خیابانهای شرقی شهررا بیش از دیگرساکنین دزفول در رعب و ترس فرو برد به طوری که درآن ساعت اهالی ساکن در خیابانهای شرقی با احتیاط و ترس از خانهها بیرون آمدند تا از جریان امر مطلع شوند.بزودی معلوم گردید که بمبی در اداره مرکزی طرح آبیاری در(سازمان آب و برق خوزستان)گذاشتهاند.پس از انفجار گرد و غبار غلیظی محوطه اطراف اداره مرکزی طرح آبیاری را فرا گرفت به طوری که وسعت دید مفهومی نداشت.شدت انفجار به قدری بود که تا شعاع (300)متر کلیه شیشه ساختمانهای اطراف و اکثر ظروف چینی و لوازم ظریف درهم شکست انفجار بمب به زودی باعث اجتماع ساکنین خانههای اطراف شد نیم ساعت بعد عده کثیری از مأمورین انتظامی و امنیتی محوطه اداره مرکزی تحت کنترل قرار داده و با احتیاط به تجسس پرداختند.کاوش جهت پیدا کردن بقایای بمب تا ظهر امروز ادامه داشت.ازصبح امروز عده کثیری از تیپ زرهی و پایگاه که احتمالا کارشناس مواد منفجره بودند به جمع مأمورین اضافه گردید.طبق اطلاع، ماده منفجره از T.N.T بود و غیر از انفجاراتی است که تا به حال وسیله خرابکاران و به کمک دینامیتهای محلی بوده است (سال گذشته به هنگام برگزاری جشنهای شاهنشاهی حزب ایران نوین، اداره دارایی، منزل سرهنگ افراسیابی (رئیس سازمان اطلاعات و امنیت دزفول).اداره آموزش و پرورش انفجاراتی صورت گرفت و گزارشی بعرض رسید و آن انفجارات به کمک دینامیت محلی صورت گرفته بود که عدهای از مسببین شناخته و دستگیر[شدند]و دردادگاه –اهواز –محاکمه[شدند]و هم اکنون بازداشت هستند)خوشبختانه انفجار اداره مرکزی طرح آبیاری دز خسارت جانی نداشت ولی خرابیهای ناشی از انفجار، دیوار شمالی و درب ورودی این اداره را در هم کوبید و همانگونه که عرض شد خسارات مالی فراوانی به اداره مذکور و خانههای
اطراف وارد ساخت(که البته مختصرخساراتی نیز به منزل بنده وارد آمد به جهت نزدیکی به آن اداره)هم اکنون مقامات امنیتی شدیدا موضوع را مورد بررسی قرار[دادهاند]و تا به حال نگهبان آن اداره و چند نفر دیگر را بازداشت کردهاند.از بعدازظهرامروزعملیات ساختمانی جهت ترمیم خرابیهای اداره مرکزی طرح آبیاری سریعا آغاز شده است، کولرهای متلاشی شده تعویض [شدهاند]و خلاصه ظاهرا خسارت وارده را ترمیم و تعمیر مینمایند.در پرانتز فوق عرض شد که سال قبل انفجاراتی صورت گرفت و عدهای از مسببین بازداشت[شدند]و در دادگاه لشکر خوزستان محاکمه گردیدند یکی از بازداشت شدگان که سمت سرپرستی عدهای از خرابکاران را به عهده داشت معمم جوانی بود به نام سبحانی(5).او از نظر مردم واعظ پر قدرتی بود.در جریان خرابکاریهای مهر ماه سال قبل، سبحانی به جرم رهبری عدهای از خرابکاران محلی به 10 سال زندان مجرد محکوم گردید.طبق اطلاع، ناآرامیهای سبحانی در زندان دزفول و اهواز همیشه باعث دردسر مأمورین زندان بود.چهارروز قبل واعظ 32 ساله در زندان اهواز فوت کرد.بعضی از اهالی، انفجاراداره مرکزی را بیارتباط با مرگ سبحانی(6 )درزندان و وسیله دیگر عوامل او نمیدانند.عرض دیگری ندارم مسلما اگر اتفاقاتی رخ دهد و یا موضوع روشن گردد بعرض خواهد رسید.
با تقدیم احترام؛ آوایی(7) (8/7/51)
دستخطی از شهید
آخرین اثری که از شهید سبحانی در پرونده او موجود است، نامهای میباشد که به یکی از همکاران خود به نام دکتر ذوالفقاری نوشته است و اذعان نموده است:«با شکنجه و زور از منمیخواستند چیزهایی را به شما نسبت دهم و خدا گواه است که من به جز طرفداری از شما سخنی نگفتهام»؛ از این نامه میتوان تا اندازهای به ایمان استواروروحیه قوی و انقلابی او پی برد.متن نامه چنین است :
(6/1/51)
حضرت اجل اکرم جناب مستطاب دکتر ذوالفقاری (زید عمره و توفیقه)
سلام حقیررا با قلبی آکنده از اشتیاق قبول فرمایید اگر گاهی به یاد من باشی، بد نیستم و دعاگو میباشم.گرچه ممکن است از اثر زندانی بودن من قلبهایی بطپد ولی قلب خودم مملو از آرامش و شاید هم ایمان باشد؛ آرامشی که نتیجه انجام وظیفه است.امیدوارم که شما نیز حالتی این چنین داشته باشی زیرا امام باقر(ع)میفرمایند «المؤمن کالجبلالراسخ لایتحرکه العواصف»مؤمن مانند کوهی پابرجاست که به هیچ بادی نمیجنبد و علی(ع)بزرگ در مقام تعریف مؤمن میگوید:«زهاد اللیل و اسد النهار»پارسایان شب و شیران روز.
باری من نمیدانم برعلیه شما چه اقداماتی شده بود که با شکنجه و زور از من میخواستند چیزهایی را به شما نسبت دهم و خدا گواه است که من به جز به طرفداری از شما سخنی نگفتهام و حتی به خاطرآزادی شما نسبتی را که جنابعالی راجع به جشن ملی داده بودی پذیرفتم در صورتی که دراین باره فشاری به من وارد نیاور[دند].به هر حال چند روز گرفتاری را به حساب خدا بیاورید و ازاو اجربخواهید.فعلا بلاتکلیف هستم، گرچه به بازپرسی شعبه یک دادسرای لشکر رفتهایم ولی جلسه تعیین وکیل و دادگاه اول و دادگاه تجدید نظررا درپیش داریم و معلوم نیست تا چه زمانی این وضع ادامه داشته باشد و کی حکم قطعی صادر گردد.البته من از این جهت ناراحت نیستم زیرا اینها عقبههایی است که مؤمن باید آنها را بپیماید.آقای عاملی را سلام میرسانم.بیش از این زحمت نمیدهم.عبدالحسین سبحانی(8)
دکترحمید ذوالفقاری از پزشکان دزفول و بنابر گزارش ساواک رئیس انجمن بهداری آن شهرستان و دارای بیمارستان خصوصی بود و با شهید سبحانی همراهیهای محرمانهای داشت.ساواک دزفول درباره او گزارش داده است :
...درتحقیقاتی که از دستگیرشدگان گروه عبدالحسین سبحانی به عمل آمده[آنها]اعتراف نمودهاند که بعضا کمکهای مادی به شیخ عبدالحسین سبحانی مینموده و از جریان آتش زدن سینماها توسط همین گروه مطلع بوده و ...قرار بوده دکتر ذوالفقاری یک دستگاه ماشین تحریربرای مدرسه معزی خریداری نماید که این دستگاه خریداری[شده است]و هم اکنون در ساواک نگهداری گردیده [است]...با توجه به مراتب فوق و اینکه امکان دارد دکترذوالفقاری شیخ عبدالحسین سبحانی را در مورد دیگر نیز هدایت نموده باشد، با در نظر گرفتن این که وی پزشک منتخب ساواک دزفول بوده...علیهذا خواهشمند است مقرر فرمایید نحوه عمل در مورد احضار وی و بازجویی و یا دستگیری و بازداشت وی تلگرافی نظریه اعلام فرمایند...(9)
ساواک، شکنجهها و حقکشیها
چنانکه پیشتر اشاره شد از گزارشهای ساواک پیرامون انفجاراتی که در جریان جشنهای شاهنشاهی در شهرستان دزفول روی داد، به دست میآید که افزون بر گروه شهید سبحانی گروه یا گروههای دیگری نیز در انفجارات آن شهرستان دست داشتند و یک سلسله انفجار و آتشسوزی که با بنزین صورت گرفت کار گروه شهید سبحانی نبود، لیکن ساواک دزفول چون نتوانست از دیگر گروههایی که در آن شهرستان به عملیات انفجاری دست زده بودند، ردپایی بیابد و آنان را شناسایی کند، همه آن انفجارات را بدون استثنا به گردن گروه شهید سبحانی گذاشت تا از سوی ساواک مرکز به خاطر ناتوانی در شناسایی و دستگیری گروههای خرابکار تحت فشار و سرزنش قرار نگیرد.از این رو، جوانان بی پناه وابسته به گروه سبحانیرا تحت فشارقرارداد و با شکنجههای توانفرسا، به اقرار دروغ واداشت و ناگریز ساخت که همه عملیات انفجاری را که در جریان جشنهای یاد شده در شهرستان دزفول روی داده بود بر عهده بگیرند و همراه با شکنجه آنان تا سرحد مرگ به آنها نوید داد که اگر همه بپذیرند که آن عملیات کار آنها بوده است، در مجازات آنان تخفیف قائل خواهند شد!و بدینگونه پرونده آن عملیات انفجاری را بست و به اصطلاح عاملان و مجریان آن را به دادگاه فرستاد و هر کدام از آنان را به(2 تا 3)سال زندان محکوم کرد و شیخ عبدالحسین سبحانی را نیز به عنوان عامل و مجرم اصلی گروه به6 سال زندان کیفر داد و سرانجام به شکل ناجوانمردانهای به شهادت رسانید.پس از گذشت چند سال از این ماجرا، ساواک مرکز گروهی را که گروه «اسفند سیاه»خوانده میشدند شناسایی و دستگیر کرد که در سال (1350)در تهران، اهواز و دزفول فعالیت داشتند و در بازجویی اعتراف کردند که انفجارات دزفول در جریان جشنها کار آنها بوده است که موجب شگفتی و حیرت ساواک مرکز شد و این پرسش پیش آمد که اگر بنابر گزارش ساواک خوزستان، آن انفجارات کار گروه سبحانی بوده است، این گروه چه میگوید و اگر آن عملیات به گروه سبحانی ارتباطی نداشته است، ساواک خوزستان چه میگوید.از این رو، بیدرنگ طی نامهای به ساواک خوزستان درباره این ماجرا توضیح خواست.ساواک خوزستان که خود را رسوا میدید، نخست کوشید به پرسش ساواک مرکز پاسخ نگوید، شاید مسئله مشمول مرور زمان قرار بگیرد و به دست فراموشی
سپرده شود، لیکن با پیگیریهای ساواک مرکز، بهانهتراشی کرد که متهمان انفجارات سال 50 از زندان آزاد شدهاند!زمانی از آن ماجرا گذشته است، لیکن از مرکز دستور داده شد که متهمان بار دیگر خوانده شوند و با آنان درباره عملیات مصاحبه صورت گیرد و متن مصاحبه همراه با پروندههای گذشته آنان به تهران فرستاده شود.در نتیجه ساواک خوزستان گزارش زیر را برای ریاست ساواک فرستاد :
درباره گروه اسفند سیاه
درتحقیقات مجددی که از طریق ساواک دزفول از حمید آستی فرزند نبی، حمید صفری فرزند محمود و عیدی قلم پوستکن فرزند حسن بعمل آمد مجددا با توجه به پرونده موجود اعتراف به فعالیتهای مضره و مخرب خود در سال (1350)نموده و اظهار داشتهاند که قصد تخریب سینماها و اماکن فساد را داشتهاند که وسیله ساواک دستگیر[شدند]لیکن در جریان خرابکاریهای دزفول دخالتی نداشته و مسئولیت تقبل خرابکاریها را ضمن اینکه رابطهای با گروه اسفند سیاه نداشتهاند به دلیل بخشش از کیفرهای انتسابی و همچنین ترس و فشار به آنان بیان نمودهاند.
علی هذا به استحضار میرساند که با ملاحظه خرابکاریهای پیدرپی درشهرستان دزفول درسال(1350)که مقارن با برگزاری جشنهای دو هزارو پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران بوده و همزمان اطلاعاتی در مورد گروه مربوط به عبدالحسین سبحانی که قصد اقدام بانجام عمل خرابکاری داشتهاند و نسبت به تهیه وسایل انفجاری و آزمایش آن اقدام نمودهاند و دراوراق بازجویی قبلی تصمیمات آنان منعکس است و شرایط زمانی و مکانی در چنین موقعیتی نظر بر آن بوده که خرابکاریهای انجام شده از جانب این افراد صورت گرفته برای هر واحد اطلاعاتی با چنین انگیزهای امری مسلم و انجام شده تلقی میگردیده که به همین علت با در دست داشتن اطلاعات مربوطه نسبت به دستگیری آنان اقدام گردیده است.
اینک که در بررسی ستادی نظر بر آن است که گروه اسفند سیاه اقدامات مزبور را انجام دادهاند و هدف ساواک کشف حقایق است و ازطرفی کیفرهای درنظرگرفته شده
برای هریک از افراد مزبوربا ملاحظه به نوع فعالیت و اینکه چنانچه دستگیر نمیشدند گروه اسفند سیاه دیگری به وجود[میآمد]و آنان نیز از اعمال خرابکاری بدورنمیبودند مدت بازداشت نامبردگان به حق به نظر میرسد.
علی هذا هرگونه پیگیری و تحقیقات مجدد در این زمینه از گروه سبحانی باعث تجری و هوشیاری آنان درزمینه اینکه افراد دیگری به همین اتهام دستگیر و به مجازات رسیدهاند شده و احتمال میرود که در آینده ادعاهایی بر همین منوال داشته و ضمن شایعهسازی در بیگناهی خود، موجبات عدم به حق بودن ساواک در کشف جرایم نموده و بیگناهی خود را در اذهان مردم تزریق [کنند]و بدین وسیله ازموقعیت و شئونات ساواک در اجتماع بکاهند.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت خوزستان؛ شاهین(10)
ساواک خوزستان دراین گزارش با اذعان به اینکه گروه سبحانی زیر فشار و شکنجه، اتهامات وارده را پذیرفتهاند و به ناحق کیفر دیدهاند، تلاش کرده است رفتار غیرانسانی و وحشیانه ساواک دزفول با متهمان را بایسته و گریزناپذیر بنمایاند و پیگیری دوباره پرونده انفجارات دزفول را با دستاویز اینکه «باعث تجری و هوشیاری»متهمان و در واقع باعث برملا شدن زشتکاریها و بیدادگریهای ساواک میشود، نادرست جلوه دهد و از آنجا که اینگونه رفتارهای جنایتبارو غیرقانونی با بازداشت شدگان و متهمان، تنها به ساواک دزفول محدود نبود، بلکه ساواک شاه در سراسر کشور به اینگونه وحشیگریها مبادرت میورزیدند، میبینیم که ساواک مرکز نیز آن را میپذیرد و از کنار جنایاتی که ساواک دزفول مرتکب شده است بی سر و صدا میگذرد.
نگارنده برای اینکه نمونهای از جنایات و قانونشکنیهای ساواک شاه را در تاریخ به نمایش بگذارد، بخشهایی از یادداشتهای یکی از اعضای گروه شهید سبحانی به نام حمید صفری را در پی میآورد که در تاریخ دوم اردیبهشت (1356)به اتهام دیگری بازداشت شده بود و در
ضمن بازجوییهای خود به جریان انفجارات دزفول در سال(1350)اشاره کرده است:
...ما پس از دستگیری، تمام جریان را به ساواک گفتیم و آنها هم قول دادند ما را خیلی زود آزاد خواهند کرد و به خانواده ما هم گفتند که :خیلی زود آزاد خواهند شد و تقریبا مدت(2/5)ماه در زندان دزفول بودیم که یک روز دوباره یکییکی بچهها را به ساواک بردند که اول حمید آستی و بعد سید احمد آوایی و سوم عیدی قلم پوستکن [را بردند]و چهارمین نفر من بودم که وقتی مرا به ساواک بردند شروع به شکنجه نمودند و میگفتند:همه چیزرا نگفتهای!و هر چه من میگفتم که همه چیز را گفتهام بیشتر مرا شکنجه میکردند تا اینکه بازپرس ساواک آهسته به من گفت:در دزفول چهارانفجار شده که سهتای آن را بچههای شما بودهاند حالا تو ماندهای و حزب ایران نوین.من هم فوری گفتم :بله من آن را منفجرکردهام.گفت:چه کسی دینامیت داده؟ گفتم:حمید آستی(چون قرارشده بود برای انفجار سینما دینامیت را از آستی بگیرم آن وقت هم گفتم او داده)که معاون ساواک با فحش گفت:شیخ سبحانی دینامیت را داده و من هم فوری گفتم:بله اشتباه کردم، سبحانی داده که پس از این اعتراف دروغ و تحت شکنجه مرا رها کردند و بعد هم به زندان فرستادند و در دادگاه به جرمی که نکرده بودیم به سه سال حبس محکوم شدم.که حمید آستی و سید احمد آوایی هم هر کدام به سه سال حبس محکوم شدند عیدی قلم پوستکن به دو سال حبس و شیخ سبحانی به6 سال و عزیزصفری و غلامعلی رشیدی علیپور هر کدام به 6 ماه حبس محکوم شدند...اما منظور و انگیزهام در ابتدا که با شیخ سبحانی دستگیر شدم بعلت داشتن مقداری تعصب دینی و دیدن و شنیدن وضع فساد سینماها تحت تأثیر قرار گرفته بعلت جهالت و غرور بچگی حاضر به همکاری در پخش اعلامیه و یا انفجار سینما شدم که کاری صورت نگرفت همه چیز را فراموش کرده شروع به تحصیل کردم و در آن موقع غرق درس خواندن شده ازابتدای سال در فکر رفتن به دانشگاه بودم و آن جریان را کاملا فراموش کرده بودم که از طرف ساواک دستگیرشده[و]به زندان افتادم و حتی تا قبل از برخورد با فرزادو افراد گروهش مشغول مطالعات کتابهای دبیرستانی بودم تا خود
را برای امتحانات آماده کنم و در آن موقع هیچگونه مطالعات دینی و غیره نداشتم و فقط بعضی از شمارههای مکتب اسلام را مطالعه کرده بودم و حتی قبل از زندان اسم مارکسیست را هم نشنیده بودم ولی فشار شکنجه زوری که ساواک دزفول به من داد و بستن اتهام انفجار حزب ایران نوین مقداری عقده در دلم ایجاد کرد و توهینی که معاون ساواک به پدر57 سالهام که ریش سفید و پیرمرد بود و داشت حقیقتی را میگفت که شب انفجار حزب ایران نوین پسرم در خانه پیش خودم بوده است و معاون ساواک به او توهین کرد و او را از ساواک بیرون کرد عقده دیگری در دلم بوجود آورد ولی اینها طوری نبود که مرا تحریک به کار یا فکری پس از آزادی بنماید فقط زجر میکشیدم که چرا باید چنین ظلمی به من بشود و ناراحتی دیگری که برایم پیش آمد سکته کردن پدر بیچارهام پشت میله ملاقات زندان اهواز بود که دو سال پس از زندان من که در این دو سال فقط 3 بار به ملاقاتم آمده بود و دفعه چهارم از شدت ناراحتی پشت میله ملاقات سکته کرد و این یک شوکه روحی بود که به من وارد شد و باعث شد مدتی در زندان مریض بشوم و همهاش در فکر خانواده بیسرپرستم باشم...بعد از این نیز زیاد به فکر کاری نبودم و در بیرون مشغول ادامه تحصیل شده بودم ولی تقریبا با یک دلهره و ناراحتی زندگی میکردم چون ساواک مقداری تهدید کرده بود که هرچه و هرکاری در دزفول شد ما فقط شما را میشناسیم و حتی یک بار که انفجاری در دزفول شده بود برادرم، عزیز صفری، 18 روز بازداشت[شده بود]و تحت فشار قرار داده [شده]بود که تو انفجار را انجام دادهای در حالیکه بعدا اثبات میشود که بیتقصیر است و ساواک او را آزاد میکند به هر حال ما همیشه با یک حالت ترس از اینکه مبادا کاری نکرده و گرفتار بشویم زندگی میکردیم مخصوصا دو دفعه در منزلمان اعلامیه انداختند و متوجه شدیم که در دزفول اعلامیه پخش میشود و خداخدا میکردیم ساواک متوجه نشود و ما را دستگیر بکند و حتی خانواده نیز همهاش در ناراحتی بهسر میبردند چون برادران بزرگترم از ترس اینکه دردسری برایشان فراهم نشود هر کدام با زن و بچهاش از خانه ما رفته بودند و مادرم با یک خواهر بیوه و دو خواهر دیگرم را
درخانه تنها گذاشتند و حتی اقوام و آشنایان از ترس حاضر نبودند با خانواده ما رفت و آمد داشته باشند و همیشه مادرم از این تنهایی که بعلت این جریانات برایش فراهم شده بود زجر میکشید و نیز از ترس اینکه مبادا دوباره از طرف ساواک دستیگر بشویم همیشه در ناراحتی بهسر میبرد و همین هم باعث شده بود که با وجود نبودن مردی در خانواده وقتی من و برادرم خارج دزفول کار پیدا کردهایم خیلی خوشحال شد چون میگفت لااقل دیگر ازجریانات دزفول و از دست ساواک رها میشوید...(11)
رژیم شاه و دستگاه مخوف ساواک با قانون شکنیها، بیدادگریها و شکنجههای توانفرسا و ایجاد خفقان و وحشت، که نمونههایی از آن در بالا آمد، امنیت، آسایش، و آرامش را از خانوادهها سلب میکردند و چه بسا افراد و خانوادههایی را به نگرانی، وحشت، دلهره و اضطراب دچار میساختند و آواره و دربهدرمیکردند.
رژیم شاه بر این باور بود که از راه زدن، کشتن، شکنجههای وحشیانه و ایجاد ترس و خفقان میتواند مردم، به ویژه نسل جوان، را رام و آرام سازد و از خیزش و خروش و مبارزه بازدارد، لیکن میبینیم هرچه شقاوت و قساوت رژیم شاه فزونی یافت، خشم و خروش ملت ایران نیز بیشتر شد و گسترش یافت.و طیف بیشتری از جوانان سر در راه جهاد و شهادت گذاشتند و به فعالیتهای سیاسی و قهرآمیز روی آوردند. ساواک استان خوزستان بر این باور بود که با به شهادت رسانیدن شیخ عبدالحسین سبحانی و سرکوب گروه او، توانسته است راه آن شهید را بیرهرو سازد و یاران او را پراکنده و ناامید کند و به تسلیم و سکوت وا دارد، لیکن میبینیم که راه شهید سبحانی تداوم یافت و گروه او در زندان به برنامهریزی و یارگیری دست زدند و اهداف آن شهید را پی گرفتند، که به آن نیز خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها :
1-همان، سند ش 8 .
2-همان، سند ش 9 .
3-دراین باره نک:سید حمید روحانی، نهضت امام خمینیه، دفتر دوم، چ5، ص 869.
4-اصل:صبحانی.
5-اصل:صبحانی.
6-اصل:صبحانی.
7-همان، سند ش 10.
8-همان، سند ش 11.این نامه را شهید بنا داشته است به طور پنهانی و دور از چشم مأموران زندان به بیرون بفرستد که لو رفته است و در پرونده او بایگانی شده است.
9-همان، پرونده شهید سبحانی، برگ ش 99 .
10-همان، سند ش 12 .
11-همان، پرونده حمید صفری.
منبع تحقیق: برگرفته از کتاب نهضت امام خمینی (س)، دفتر چهارم.