یهود در عصر پیامبر اسلام (ص)
نظر به این که یهودیان، اهل کتاب بودند و از پیشتر، ظهور پیامبری را از میان قوم خویش و نسل اسحاق انتظار میکشیدند، با پیامبر اکرم (ص) که از نسل اسماعیل و از غیریهودیان مبعوث شده بود، به مخالفت برخاستند.آن چه در این میان خشم و کینهی یهود را نسبت به اسلام و پیامبر اکرم (ص) فزونی میبخشد، دعوت آن حضرت از یهودیان برای پذیرش دین اسلام بود که چنین امری بر آنها سخت گران آمد و این امر را به منزلهی زیر سؤال بردن سیادت و برتری خود قلمداد میکردند، و بر آنها که خود را اهل کتاب مینامیدند، بسیار ناگوار بود که مردی برخاسته از میان مردمی بیتمدن و مشرک، ایشان را به اسلام دعوت کند.(1)
اما در عین حال، رسول اکرم به این امید که آنان ایمان آورند و مسلمان شوند، ایشان را مورد عنایت قرار میداد. در جریان هجرت به یثرب، یهودیان به نیکی از پیامبر (ص) استقبال کردند. از این رو، امید رسول خدا به آنان بیشتر شد و ارتباط خود را با بزرگان ایشان بیشتر ساخت و با آنان پیمان دوستی و مودّت بست.
مقصود پیامبر (ص) از این پیمان، ایجاد وحدت میان مسلمانان مهاجر و انصار با یهودیان، در برابر مشرکان و یا دستکم ایجاد نوعی امنیّت در پشت جبههی خودی در رویارویی با مشرکان مکه بود.
بیعت عقبهی دوم، عناصر کینه و دشمنی میان دو قبیلهی بزرگ انصار، یعنی اوس و خزرج را برطرف ساخت؛ اما چیزی نگذشت که یهودیان با شیطنت خویش، آتش فتنه و نزاع را میان این دو قبیله افروختند.
از سوی دیگر، این طایفه کوشیدند با طرح پرسشها و بهانههای نابهجا، رسول خدا (ص) را در رنج و زحمت افکنند؛ ولی خداوند با نزول این آیه، از پیامبرش استمالت و دلجویی کرد:
(ای پیامبر!) اهل کتاب از تو میخواهند که از آسمان، کتابی بر آنان فرود آری. آنان از موسی درخواستی بزرگتر از این کردند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنما. پس به سبب ستمی که کردند، دچار صاعقه شدند... .(2)
یهودیان که با فتنههای خویش بدان چه میخواستند، دست نیافتند، و از سوی دیگر نمیتوانستند در متن قرآن دخل و تصرّف کنند و آیههایشان را تحریف نمایند، به موجب توطئهای دیگر اقدام به جعل احادیث کردند که حجم عظیمی از احادیث موضوع، به ویژه در زمینهی اسرائیلیات، محصول تلاش آنان است. یهودیان سرشناسی چون کعبالاحبار، وهب بن منبه و عبدالله بن سلام، با اظهار اسلام توانستند از داخل، این توطئه را به اجرا گذارند.
قرآن کریم با اشاره به همین امر میفرماید:
عدهای از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آن چه بر مؤمنان نازل شده، ایمان آورید و در آخر روز، کافر شوید، شاید آنها (نیز از دین خود) برگردند.(3)
در جنگ بدر، برخلاف پیمانی که با رسول خدا (ص) داشتند، نه تنها به دفاع از مسلمانان برنخاستند، بلکه شایعهی شکست مسلمانان و کشته شدن پیامبر را نیز میان مردم پراکندند.
چندین بار پیامبر با ایشان پیمانهایی منعقد کرد و ضمن آن، یهودیان را در دین و امواشان آزاد گذارد؛ ولی هر بار آن را نقض کردند.
ابن اسحاق، عدهای از یهودیان بنینضیر، بنی ثعلبه بن فطیون، بنی قَیْنُقاع، بنی قُریظه، بنی زُرَیق، بنی حارثه، بنی عَمرو بن عوف و بنی النجار را نام میبرد که همگی از دانشمندان (احبار) یهود بودند و برای محکوم کردن رسول خدا، پرسشهایی میکردند و در پاسخ آنان، آیاتی از قرآن کریم نازل میشد، سپس منافقان اوس و خزرج را که با یهودیان در دشمنی با رسول خدا همکاری داشتند و آنگاه منافقان خود یهود را نام میبرد و میگوید:
اینان به مسجد رسول خدا میآمدند و مسلمانان و دینشان را مسخره میکردند، تا روزی رسول خدا آنها را دید که نزدیک به هم نشستهاند و آهسته آهسته با هم سخن میگویند. فرمود تا از مسجد بیرونشان کنند. اصحاب رسول خدا بیدرنگ به پا خاستند و منافقان را از مسجد بیرون راندند.
ابن اسحاق (در سیرهی خود) میگوید: همین دانشمندان یهود و منافقان اوس و خزرج بودند که در حدود صد آیه از اول سورهی بقره دربارهی ایشان نزول یافت.(4)
ایجاد شکاف و تفرقه میان مسلمانان از سوی یهودیان در تاریخ اسلام، خود قصهای دامنهدار است که تنها به ذکر یک نمونه بسنده میکنیم:
شاس بن قیس، یهودی سالخوردهای بود که از مسلمانان کینهای شدید داشت و سخت بر آنان حسد میورزید. بر انجمنی متشکل از یاران پیامبر که از قبیلهی اوس و خزرج بودند، گذر کرد. وقتی الفت و مهربانی و وحدت آنها را در سایهی اسلام دید به خشم آمد. سپس جوانی یهودی را فرستاد تا در میان مسلمانان با یادآوری داستان جنگ بُعاث، تفرقه و دشمنی ایجاد کند. بر اثر این توطئه، افراد اوس و خزرج در مقابل هم صف کشیدند، تا این که پیامبر (ص) آنها را آرام کرد.(5)
در سال پنجم هجری نیز قبایل عرب را بر ضدّ مسلمانان تحریک و متحد ساختند و چون احساس کردند که کار بر مسلمانان دشوار شده است، پیمان خود را شکسته و در کنار قبایل مزبور بر ضدّ مسلمانان صفآرایی کردند.
در برابر آن همه نقض عهد و شیطنت، پیامبر اسلام (ص) ایشان را مورد لطف و عنایت قرار میداد، تا شاید دلشان را نرم کند؛ ولی فتنههای ایشان فرو ننشست و کار آنان بالا گرفت. ناچار پیامبر در غزوات بنی قَیْنُقاع (سال دوم هجری)، بنیالنضیر (سال چهارم)، بنی قُرَیظه (سال پنجم) و خَیبر (سال هفتم) با آنان به نبرد پرداخت و ایشان تن به شکست دادند.
شرح فتنهها و مزاحمتهای یهود در صدر اسلام، بسی بیش از آن است که در صفحاتی اندک، به بیان آید.
یهود در قرآن کریم
قرآن از هیچ قومی به اندازهی یهود و بنیاسرائیل، سخن نگفته است. این کتاب الهی در آیههای فراوان، ضمن تشریح روحیات، اخلاق و عملکرد فاسد آنان، به سرزنش و انتقاد از ایشان پرداخته است. تنها کافی است به نمونهی آیههای ذیل توجه شود:- آیات کتاب خدا را به ثمن بخس فروختند.(6)
- آیات کتاب خدا را تحریف کردند. (7)
- به برخی احکام کتاب الهی ایمان آوردند و به بعضی دیگر کافر شدند. (8)
- به سبب جرایمی که مرتکب شدند، خداوند ایشان را از رحمت خویش دور ساخت. (9)
- هرگاه پیامبری بر خلاف میل آنان سخن میگفت، بر ضدّ او قیام کرده و یا وی را به قتل میرساندند.(10)
- هر زمان آتش جنگی را افروختهاند، خداوند آن را فرو نشانده است و آنان در اشاعهی فساد در زمین میکوشند.(11)
- پیمان خدا را شکسته و پیامبران را به قتل رساندند.(12)
- دروغپردازان حرام خوارند.(13)
- بر خلاف نهی الهی، ربا و اموال مردم را به ناحق میخورند.(14)
- خیمهی ذلّت و تیرهروزی بر سرشان زده شده و گرفتار خشم خدایند.(15)
- در زمین به دنبال فساد و تباهیاند.(16)
- شیطان بر آنان مسلّط است.(17)
- دارای قساوت و بیرحمی بوده و دلهایشان از سنگ سختتر است.(18)
- بیش از همهی مردمان، بر زندگی حریصند.(19)
- در غیاب حضرت موسی، به پرستش گوسالهی سامری روی آوردند.(20)
- جز اندکی، خود را سزاوار عذاب دوزخ نمیدانند.(21)
- درصددند که مسلمانان را به گمراهی افکنند.(22)
- حقیقت را با باطل میپوشانند.(23)
- خداوند را در ادارهی نظام هستی، مؤثر نمیدانند.(24)
- سختترین دشمنان مسلمانانند.(25)
- عالمان بدون عمل یهود، خرانی را میمانند که بار کتاب دارند و خود از آن بیخبرند.(26)
- تا علم و معرفت یافتند، سر بر تافتند و اختلاف ورزیدند.(27)
- از سر خودپسندی، خویشتن را اولیای خدا می دانند. (28)
- تا پیامبر از آنان پیروی نکند، از وی خشنود نشوند. (29)
- به حضرت مریم، افترای بزرگی نهادند. (30)
- در ضمن، قرآن کریم در آیههای زیادی این قوم را به سبب سستعهدی و پیمانشکنی،(31) پنهان داشتن و کتمان حق، (32) گرایش به شرک، (33) گوسالهپرستی،(34) تفرقهافکنی (35) و ترس و زبونی و نداشتن روحیهی جهاد(36) نکوهیده است.
رفتار مسلمانان با یهودیان اهل ذمّه
با وجود حجم فراوان آیههایی که در نکوهش قوم یهود، در قرآن کریم آمده است، و با آن همه توطئه و مزاحمت و دشمنی و کینهای که یهودیان نسبت به شخص پیامبر و مسلمانان صدر اسلام به عمل آوردند، شاید انتظار میرفت که مسلمانان در دوران حاکمیت و اقتدار، با ایشان کینهتوزانه و خصمانه رفتار کنند و با تحمل سختیها و فشارها و محدودیتهای بسیار، آنان را از خود برانند؛ ولی چنین نشد و آن چه صورت پذیرفت، به اعتراف بیگانگان، بسی حیرتانگیز و زیبا بود. مسلمانان در تعامل با یهودیان، جذابترین جلوههای جمال را در عرصهی گذشت، تسامح و بزرگواری، به نمایش گذاردند. به شهادت تاریخ، یهودیان طی قرون و اعصار، در سراسر جهان اسلام، به عنوان اهل ذمّه و اهل کتاب، در جوار مسلمانان، با رفاه و امنیّت، و آزادی و کرامت، زندگی کردند.قرآن کریم آشکارا به مسلمانان اعلام میدارد:
خداوند شما را از دوستی با کسانی که در کار دین با شما سرِ جنگ نداشته و از دیارتان بیرون نراندهاند، باز نمیدارد، که خداوند مردم با انصاف را دوست میدارد. خدا شما را تنها از دوستی با کسانی منع میکند که در امر دین با شما جنگیده و از سرزمینتان بیرون کردهاند... .(37)
پیامبر اسلام (ص) در موارد فراوانی، مردم را به معاشرت نیکو با اهل کتاب و رعایت حقوق و شئون ایشان سفارش کرده و از جمله فرمود:
مَنْ آذی ذِمِّیّاً فَقَدْ بَرِئْتُ مِنْهُ؛
کسی که یکی از اهل ذمّه را بیازارد، روی از او برمیتابم.
اسلام بر رعایت رفق و مدارا با اقوام غیرمسلمانی که در کشورهای اسلامی به سر میبرند، تأکید ورزیده و مسلمانان را با توجه به سخن پیامبر بزرگوار اسلام که فرمود:
مَنْ ظَلَمَ مُعاهِداً أَوْ کَلَّفَهُ فَوْقَ طاقَتِهِ، فَأَنا حَجیجُهُ؛
کسی که به اهل ذمّه ستم روا دارد و یا بیش از توانش بر او تکلیف نماید، نزد من محکوم است.
به رعایت حسن رفتار و اجرای عدالت با آنان، سفارش میکند.(38)
در تاریخ آمده است که پیامبر اکرم (ص) گاه چیزی را نزد اهل کتاب به رهن میسپرد و مبلغی وام میستاند. حتی پس از رحلت، زرهی ایشان در نزد یکی از یهودیان مدینه بود و خلفای بعدی آن را از رهن وی خارج ساختند.
البته روشن است که در میان اصحاب و مسلمانان، ثروتمندان بسیاری یافت میشدند که حاضر بودند جان و مال خود را در راه پیامبر نثار کنند؛ اما ظاهر این است که رسول خدا (ص) میخواست با این کار، امت خویش را در نحوهی تعامل با اهل کتاب، مورد ارشاد قرار دهد.(39)
امیر مؤمنان علی (ع) و خلیفههای پیش از او، هر گاه گروهی از نظامیان را برای اجرای عملیاتی اعزام میکردند، فرماندهان را به رفتار نیک با اهل ذمّه سفارش میکردند.(40)
امام علی (ع) در فرمان حکومتی خویش، پس از آن که مالک اشتر را به لطف و مهربانی با رعیت سفارش میکند، میفرماید: آنان دو دستهاند: یا برادر دینی تو هستند و یا همانند (و هم نوع) تو در آفرینش.(41)
زمانی که دو زن مسلمان و یهودی، برای دریافت سهم غنایم خویش به نزد علی (ع) میروند و هر کدام مبلغ 25 درهم و پیمانهای طعام دریافت میدارند، زن عرب از این که علی (ع) هر دو را به یک چشم دیده و سهم آنها را برابر داده است، اعتراض میکند. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: به خدا سوگند در این غنایم، هیچ برتری برای فرزندان اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق نمیبینم.(42)
نیز علی (ع) چون میشنود که لشکر معاویه به شهر انبار، در سرحدّات حکومت وی حمله آورده و زیور زنان مسلمان و اهل ذمّه را از دست و پایشان خارج کرده و به تاراج برده است، از سر اندوه می خروشد و میگوید: اگر مسلمانی از غم چنین مصیبتی بمیرد، جای هیچ ملامت نیست.(43)
زمانی که یک یهودی در نزد خلیفهی دوم از علی (ع) شکایت کرد و آن حضرت به دادگاه احضار شد، خلیفه به او گفت: ای اباالحسن! برخیز و کنار شاکی خود بنشین. علی (ع) با حالتی خشمگین و ناراحت از جای برخاست و در کنار یهودی نشست. پس از پایان کار، خلیفه به علی (ع) گفت: آیا از این که در جوار شاکی خویش بنشینی ناراحت میشوی؟
علی (ع) فرمود: هرگز! ناراحتی من از آن بود که میان ما دو تن به عدالت رفتار نکردی و مرا (برخلاف او، با احترام) به کُنیه صدا زدی. (44)
وی به هنگام انتصاب محمد بن ابیبکر به حکومت مصر، تأکید میکند که با اهل ذمّه به عدل و داد رفتار کند.(45) و در جایی دیگر، از اجحاف بر اهل ذمّه منع کرده(46) و دارایی و خون آنان را مانند مال و جان مسلمانان محترم میشمارد.(47)
امام سجاد(ع) در بیان حقوق اهل ذمّه، از قول پیامبر اسلام (ص) نقل میکند که فرمود:
مَنْ ظَلَمَ مُعاهِداً کُنْتُ خَصْمَهُ؛(48)
هر کس غیر مسلمانی را مورد ستم قرار دهد، من دشمن او هستم.
از امام محمد باقر (ع) نقل است که فرمود:
... وَ إِنْ جالَسَکَ یَهُودِیُّ، فَأَحْسِنْ مُجالَسَتَهُ؛(49)
اگر با یک یهودی معاشرت داشتی، با او به نیکی رفتار کن.
در مورد خلیفهی دوم نیز نقل شده است که از محلّ قبیلهای میگذشت، پیرمرد نابینایی را در حال تکدّی دید. از او پرسید: اهل کتاب هستی؟ گفت: آری، یهودیام. پرسید: چرا به این روز افتادهای؟ گفت: از جزیه و فقر و سنّ من بپرس. عمر پس از آن که چیزی از اموال خود بدو بخشید، وی را به نزد خازن بیتالمال فرستاد و گفت: به خدا سوگند، در حقّ او انصاف روا نداشتهایم. تا جوان بود از او بهره کشیدیم و چون پیر شد، رهایش کردیم.(50)
هنگامی که بیتالمقدّس در سال سیزدهم هجری (636م) به دست مسلمانان فتح شد، فرمانده و اسقف اعظم شهر، سفرونیوس، طی معاهدهای از خلیفه خواست که مانع ورود و اقامت یهودیان به بیتالمقدس شود؛ اما همین که مسلمانان زمام امور آن سرزمین را به دست گرفتند، یوغ استبداد را از گردهی یهودیان برداشتند و آنها توانستند با آرامش و آزادی به زندگی خود ادامه دهند.(51)
آوردهاند که در همین سفر، خلیفه مشاهده کرد که رومیان بخشی از هیکل و معبد کهن یهود را در بیتالمقدس، در خاک مدفون کردهاند. او برای زدودن خاک از روی هیکل، شخصاً دست به کار شد و حتی نوشتهاند که با گوشهی لباس خویش، خاکها را جابه جا میکرد. سربازان مسلمان با دیدن این صحنه، به کمک وی شتافتند و در اندک زمانی، خاکها را از روی هیکل کنار زدند.(52)
بنا به نقل نویسندگان یهود، پس از فتح عراق به دست مسلمانان، خلیفهی دوم، حاخام اکبر «بستانی» را به عنوان پیشوای دینی طایفهی یهود، در کشورهای اسلامی تعیین کرد و به او لقب «رأسالجالوت» داد.(53)
توصیههای مؤکّد رسول خدا (ص) در رعایت شئون و احوال اهل ذمّه، موجب شد تا مسلمانان صدر اسلام نسبت به این امر حساسیّت ویژهای از خود نشان دهند. ابن عباس، صحابی معروف، گوسفندی را ذبح کرد و به غلام خویش دستور داد که در توزیع گوشت آن، همسایهی یهودی را فراموش نکند. چون این مطلب را چند بار تکرار کرد، غلام زبان به اعتراض گشود که چند بار میگویی؟!
ابن عباس گفت: پیامبر (ص) چندان دربارهی همسایه سفارش کرد که گمان کردیم از همسایه ارث میبرد.(54)
نه تنها در صدر اسلام، که در دورههای بعدیِ تاریخ اسلام نیز یهودیان از زندگی راحت و مطلوبی در کنار مسلمانان برخوردار بودند. وجود مناسبات انسانی ممتاز، در فضای اجتماعی آزاد، موجب شد تا ایشان بتوانند تمام امکانات و استعدادهای خویش را برای پیشرفت و دستیابی به یک زندگی ایدهآل به کار گیرند.
حتی بنابر روایات تاریخی، در پارهای موارد، رعایت منافع و حقوق ایشان، بیش از مسلمانان، مورد توجه و تأکید بوده است!
در سال 311 هـ . ق (923 م)، المقتدر، خلیفهی عباسی، فرمانی صادر کرد مبنی بر این که چنانچه یکی از اهل ذمّه بمیرد و وارثی نداشته باشد، میراث او به همکیشان وی واگذار شود. در حالی که میراث یک مسلمان، در چنین شرایطی، به بیتالمال منتقل میشد.(55)
آدم متز میافزاید:
در قوانین اسلام، هیچ قانونی که دست اهل ذمّه را در فعالیتهای اقتصادی ببندد، وجود نداشت، و آنان توانستند گامهای بلندی در مشاغل سودآور بردارند. بسیاری از ایشان به کار صرّافی، بازرگانی، پزشکی و کشت و زرع میپرداختند. حتی اهل ذمّه، وضع خود را با مشاغل ویژهای نظام بخشیدند. به گونهای که در کشور شام، بیشتر صرّافان از میان یهودیان بودند و بیشتر پزشکان، از مسیحیان ... .(56)
از نظر اسلام، مسلمانان و اهل ذمّه، مردمان یک حکومتند و از حقوق مشابه برخوردار بوده و از منافع عمومی جامعه، به طور یکسان بهره میگیرند. حتی جزیهای را که ایشان میپردازند و پارهای از خاورشناسان بر آن خرده گرفتهاند، به منزلهی زکاتی است که مسلمانان میپردازند. جز این که پرداخت زکات برای مسلمانان، جنبهی تعبّدی دارد، و جزیه برای اهل کتاب، شکل قانونی.
بدین ترتیب، مسلمانان، و اقلیّتهای دینی، درگذشته میتوانستند با پرداخت حقوق مالی مقرّر، از امنیّت و رفاه و امکانات لازم در زندگی اجتماعی بهره گیرند.
دکتر زرّینکوب در این باره مینویسد:
اگر جزیهای از آنها دریافت میشد، در ازای معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازای حمایت و امنیتی که اسلام به آنها عرضه میکرد. به علاوه، این جزیه، سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و آن را هم از کسانی اخذ میکردند که توانایی حمل سلاح داشتند. از راهبان، زنان، نابالغان جزیه نمیگرفتند و پیران، کوران، عاجزان، فقیران و بردگان از آن معاف بودند.(57)
در این میان، یهودیان حداقل جزیه را به دولت اسلامی میپرداختند. بنیامین تطیلی(58) جهانگرد یهودی اندلسی که در قرن ششم هجری، از کشورهای اسلامی دیدار کرده است، مینویسد:
یهودیان در سراسر کشورهای اسلامی، تنها سالی یک دینار جزیه میپردازند.(59)
باری، پس از آن که بغداد بنا شد و مرکز خلافت بنیعباس قرار گرفت، این شهر محلّ استقرار بزرگترین پیشوای یهود شد و خلیفهی عباسی، خود شخصاً حکم ریاست رأسالجالوت را صادر میکرد.
خلفای عباسی نیز همچنان بر ادامهی ریاست طایفهی یهود توسط خاندان بستانی، با عنوان رأسالجالوت موافقت کرده و آنان هر کدام طی مراسم ویژهای، حکم ریاست خود را از دست خلیفه دریافت میکردند.(60)
در دورانی که یهودیان اروپا از سوی جامعهی خویش طرد شده و در محلههای پست و آلودهای در خارج از شهر به نام «گتو» محکوم به انزوا بودند، گروههای فراوانی از یهودیان(61) در شهرها و کشورهای اسلامی، در کنار مسلمانان، با آرامش و امنیت کامل زندگی میکردند، با وجود آن که معمولاً ترجیح میدادند در مجاورت یکدیگر زندگی کنند، اما هرگز محلههای خاصی (همچون گتو) برای ایشان وجود نداشته است، و حتی معبدهایشان، چنان در سراسر شهر پراکنده بود که تقریباً هیچ محلهای خالی از آنها نبوده است.(62)
این آمیزش و همزیستی مسالمتآمیز میان مسلمانان و اقلیّتهای دینی، موجب شد در جامعهی اسلامی سدههـای پیشین، صحنههای بدیع و زیبایی از ظهور تسامح دینی به نمایش درآید. چنان که در سال 371 ه . ق(981 م) یکی از بزرگان صوفیه درگذشت و در پی جنازهی او مسلمانان، یهودیان و مسیحیان در کنار یکدیگر حرکت میکردند.(63)
دولت اسلامی، نه تنها در مراسم دینی اهل ذمّه دخالتی نمیکرد، بلکه به موجب روایات تاریخی، برخی خلفا، شخصاً در مراسم و اعیاد ایشان شرکت برجسته و به حفظ و برقراری آن، توصیه میکردهاند. و در زمان خشکسالی، دولت، اقلیّتهای دینی را به راهاندازی دستههای مذهبی توصیه میکرد و به دنبال آن، مسیحیان و یهودیان در پی اسقف شهر، برای دعای باران به راه میافتادند.(64)
این اقلیّتها چنان در امور مربوط به خود، استقلال داشتند که حتی دعاوی حقوقی خویش را در نزد رؤسای خود، در معبدهایشان حل و فصل میکردند. در عین حال میتوانستند، در صورت تمایل، دعاوی خود را در محاکم اسلامی مطرح سازند.(65) چنان که رؤسای یهود در شهر موصل، خود اقدام به تعقیب و مجازات یهودیان مجرم میکردند و در همین شهر، یک زندان ویژهی یهودیان وجود داشت است.(66)
سِر توماس آرنولد در کتاب دعوت به سوی اسلام، بحثی در تاریخ انتشار عقاید اسلامی،(67) گفته است:
با آن که تاریخ اسلام، گاه آمیخته به برخی رفتارهای خشونتآمیز بوده است، ولی به حق باید گفت: غیرمسلمانان به طور عموم در سایهی حکومت اسلامی چنان از آزادی برخوردار بودند که نمونهای برای آن در اروپای دیروز نمیتوان یافت.(68)
صرفنظر از این که یهودیان در جوامع اسلامی از مظاهر عدالت اجتماعی و از امنیّت و رفاه کامل بهرهمند بودند، آنها توانستند در سایهی وضع مطلوب جامعه «در زندگی فرهنگی مسلمانان نیز مشارکتی فعال داشته باشند. پارهای از ایشان به طبابت اشتغال ورزیدند، و بعضی مانند حسدای بن شبروط به رتق و فتق امور مالی دولت در عهد عبدالرحمان ناصر پرداختند و یهودیان دیگری چون ابراهیم بن نغزله در غرناطه به منصب وزارت دست یافتند» .(69)
در سال 438 ه . ق نیز وزارت مستنصر، خلیفهی فاطمی مصر را یک یهودی به نام صدقه بین یوسف عهدهدار شد.(70)
اختلاط و آمیزش مسلمانان با یهودیان، چنان گسترده و گاه صمیمی بود که ابوصالح مسعود الفزازی، چنین سرود:(71)
وَجَدْنا فِی الیَهُودِ رِجالَ صِدْقٍ
عَلی ما کانَ مِنْ دینً یُریبُ
لَعَمْرُکَ إنَّنی وَ ابْنَیْ عَریضٍ
لَمِثْلُ الْماءِ خالَطَهُ الحَلیبُ (72)
همچنین رفاه و آسایش یهودیان و دستیابی آنان به بسیاری از مشاغل مهم و حساس، در کشورهای اسلامی، حسن بن خاقان، شاعر مصری را بر آن داشت تا بسراید:
یَهُودُ هذَا الزَّمانِ قَدْ بَلَغُوا
غایَه آمالِهِمْ، وَ قَدْ مَلَکُوا
العِزُّ فیهِم و الْمالُ عِنْدَهُمُ
وَ مِنْهُم الْمُسْتَشارُ وَ المَلِکُ
یا أَهْلَ مِصْرَ إنّی نَصَحْتُ لَکُمْ
تَهَوّدوا، قَدْ تَهَوَّدَ الْمَلِکُ (73)
لویس جینزبرگ استاد مؤسسه ی عالی الهیات یهودی در نیویورک، مینویسد:
یهودیان مدیون تمدن اسلامیاند؛ زیر آنان در سایه این تمدن و فضای باز دینی که دولت اسلامی پدید آورد، توانستند طی یک نهضت دینی، تعالیم یهود را در میان همکیشان خود تبلیغ کرده و آموزش دهند و نسبت به تصحیح تلمود، اقدام کنند.(74)
دولت فاطمی مصر، تنها به آزادی برگزاری شعایر دینی یهود بسنده نکرد، بلکه حتّی با تعطیلی ادارات و توزیع شیرینی و هدایا، در آن شرکت میجست.
در عصر ایّوبیان، یهودی معروف، موسی بن میمون (1135- 1204 م) به عنوان پزشک مخصوص صلاحالدین ایّوبی منصوب شد و در پی آن، یهودیان از سراسر اروپا به مصر و فلسطین مهاجرت کردند. در دربار صلاحالدین ایّوبی با یهودیان رفتاری شایسته به عمل میآمد و آنان از هر گونه حمایتی برخوردار بودند.
ملک عادل، برادر صلاحالدین نیز از سی صد تن احبار یهود که در سال 1211 م از انگلیس و فرانسه گریخته بودند، به گرمی استقبال کرد(75) و به آنان اجازه داد تا مدرسههای دینی و معبدهای خویش را بنا کنند.
ابن ابی اصیبعه، پزشک و تاریخنگار همان دوران، در کتاب معروف خود عیونالانبیاء فی طبقاتالاطباء شماری از پزشکان یهودی را که در دربار ایّوبیان به خدمت مشغول بودند، نام برده و معرفی کرده است.
دیوید بن گوریون، صهیونیست معروف و اولین نخستوزیر و وزیر دفاع رژیم صهیونیستی در کتاب خود،(76) در توصیف شخصیت و رفتار صلاحالدین مینویسد:
بلافاصله پس از فتح بیتالمقدس، صلاحالدین فرمانی صادر کرد و یهودیانی را که از چنگ صلیبیان گریخته بودند، از کوچک و بزرگ، دعوت نمود تا به قدس بازگردند.
پس از سالهای اندکی از حکومت این پادشاه عادل، جماعات یهودی از همه سوی در قدس گرد آمدند. همراه با آنان، گروهی از عالمان و بزرگان یهود، که از جمله سی صد تن از فرانسه، انگلیس و اسپانیا بودند، به قدس بازگشته و در این سرزمین سکنا گزیدند.(77)
در جریان حملههای صلیبیان، بسیاری از یهودیان، مانند مسلمانان و مسیحیان بومی، مورد تعرّض و کشتار قرار گرفتند. به ویژه در نخستین حمله به بیتالمقدس (پانزدهم ژولای 1099 م)، بسیاری از آنان، از زن و مرد و کودک در کوچهها و خیابانهای شهر قتلعام شدند و حمامهای خون به راه افتاد.
در این حملهها، صلیبیان، معبدهای یهودیان را که پر از پناهندگان شده بود به آتش کشیدند و یا بر سر آنان تخریب کردند. یهودیان فراری را نیز در بازار بردهفروشان، در معرض فروش قرار دادند. گفته شده است که حتی سی نفر یهودی را به یک دینار معامله کردند.
دی بلوین فرماندهی صلیبیان، رفتار بیرحمانهی خود را با یهودیان، انتقام قتل عیسای مسیح (ع) اعلام کرد.
در پی این کشتارها، بازماندگان یهود در فلسطین، برای نجات حیات خویش، از این سرزمین گریخته و در مناطق امنتر، رحل اقامت افکندند، به گونهای که بنیامین تطیلی، جهانگرد یهودی، در سال 1170 م در دیدار از شهرهای فلسطین، آنها را خالی از یهود اعلام کرده است.
آوارگی این یهودیان و عدم حضور آنان در شهرهای فلسطینی، و به ویژه بیتالمقدس، تا فتوحات صلاحالدین ایّوبی ادامه یافت، تا این که با فتح قدس (جمعه 25 رجب 583 ه. ق= دوم اکتبر 1187 م)، صلاحالدین اجازهی بازگشت یهودیان به این شهر را صادر کرد و با سعهی صدر و تسامح، ایشان را مورد تفقّد قرار داد.
یهودا حریزی، شاعر و ادیب یهودی که در حدود 1216م، پس از گذشت ربع قرن از فتح بیتالمقدس و بازگشت یهودیان، از این شهر دیدار کرده است، مینویسد:
... اگر از صلیبیان مسیحی سؤال شود که چرا مانع سکونت یهودیان در فلسطین شدید؟ میگویند: زیرا آنان خدای ما را کشتهاند. به همین جهت، صلیبیان اگر بتوانند، ما را زنده میخورند. اما خداوند، صلاحالدین، این پادشاه عادل را برانگیخت و وی را به حکمت و شجاعت مزیّن ساخت. او با بسیج لشکر مصر و محاصرهی بیتالمقدس، این شهر را گشود. سپس منادیان او در سراسر بلاد، فرزندان ابراهیم را از همهی شهرهایی که بدان پناه برده بودند، فرا خوانده و از ایشان دعوت کردند تا به قدس بازگردند...(78)
بنیامین تطیلی، جهانگرد یهودی که در حدود سال 564 ه. ق= 1168م، در زمان خلافت المستنجد بالله، از بغداد دیدار کرده است، از موقعیت ممتاز رأسالجالوت (پیشوای یهودیان) در دربار خلیفهی عباسی، اظهار شگفتی کرده و به تفصیل از جریان ملاقات با خلیفه، سخن گفته است، از جمله میگوید:
حاخام، برای رفتن به نزد خلیفه، برنامهی دیدار خود را با رجال دربار همآهنگ میسازد. وقتی به بخش بیرونی دربار میرسد. شخصیتهای درباری از او به گرمی استقبال میکنند و او هم متقابلاً اموال و هدایایی را در میان آنان توزیع میکند. سپس در حالی که خادمان، دست او را با حرمت تمام گرفتهاند، به حضور خلیفه میرسد و در برابر او تعظیم مینماید. آن گاه به اشارت خلیفه، رجال دربار، او را برای نشستن در مکان ویژه در کنار خلیفه، کمک میکنند.
در این هنگام خلیفه از او احوالپرسی و دلجویی کرده و از سبب حضورش سؤال میکند. حاخام نیز با دعای خیر برای خلیفه، خواستهی خود را مطرح میسازد. خلیفه نیز یا در دم خواستهی او را به اجابت میرساند و یا وعدهی انجام آن را میدهد. پس از آن که دیدار رأسالجالوت به پایان میرسد، اجازهی رفتن طلبیده و با آرامش و وقار، همراه با بدرقهی درباریان، محل را ترک میگوید.(79)
در دورهی خلفای عباسی، یهودیان از رفاه و آسایش فراوانی برخوردار بودند. آنان به راحتی توانستند امکانات و توانمندیهای خود را برای رسیدن به خواستهها و آمال خویش به کار گیرند.
در آن دوره، تورات و تلمود به زبان عربی ترجمه شد.
یهودیان بغداد، محلهی وسیعی را به خود اختصاص دادند که تا زمان حملهی مغول، موجود بوده است. این محله دارای ده مدرسه و 23 معبد بود که معبد اصلی با سنگهای رخام رنگارنگ، همراه با زیورهای طلا و نقره بنا شده بود.(80)
در مورد حفظ حرمت معبدهای دینی اهل ذمّه و حمایتهای عملی از آن، باید افزود که خلفای فاطمی مصر به منظور اداره و حفظ معبدها و مؤسسههای دینی یهود و مسیحیت، اموال فراوانی را هزینه میکردند. معبد یهودی بیتالمقدس که مهمترین تشکیلات یهودی در عصر فاطمیان به شمار میآمد، از حمایتهای مالی ثابت و پیدرپی از سوی خلفای فاطمی برخوردار بود.(81) در همین دوران (سدهی یازدهم میلادی)، در فسطاط 29 مدرسهی یهودی و در قاهره چهارده باب مدرسه برای این طایفه وجود داشت که همه تحت تشکیلات واحدی اداره میشد.(82)
ولتر. ج. فیشل، نویسندهی یهودی، شرح مبسوطی دربارهی احوال و عملکرد یعقوب بن کِلِّس، وزیر یهودی دربار خلفای فاطمی مصر ارائه کرده و نشان داده است که چگونه وی، شمار زیادی از همکیشان خود را در پُستهای اجرایی کشور گمارد.
همین نویسنده خاطرنشان می کند که گرچه یعقوب بن کلِّس، به ظاهر روی از دیانت یهود برتافت و به اسلام گردن نهاد، اما همهی قراین و شواهد عملکرد دوران وزارت او نشان میدهد که وی تنها برای دستیابی به بالاترین مناصب حکومتی و جلب اعتماد کافور اخشیدی، حاکم مصر و سوریه که گفته بود: «چنانچه یعقوب بن کلِّس مسلمان میبود، شایستهی امر وزارت بود»، اظهار مسلمانی کرد.
او میافزاید: البته یهودی بودن او نمیتوانست مشکل چندانی برایش فراهم آورد؛ زیرا تسامح و سعهی صدر حاکمان مسلمان با اهل ذمّه، چندان بود که بسیاری از یهودیان توانسته بودند بالاترین پستهای دولتی را احزاز نمایند.
او که وزارت تنی چند از خلفای فاطمی را برعهده داشت، در زمان خلیفه (العزیز) فرزند خلیفه معز فاطمی، چنان از موقعیت ممتازی برخوردار بود که چون در سال 380 هـ .ق درگذشت، خلیفه با اندوهی فراوان بر جنازهی او نماز گزارد و آن را با دستان خویش در گور جای داد... .(83)
فضای اجتماعی آرام و امنی که برای یهودیان در کشورهای اسلامی فراهم آمده بود و روحیهی تسامح و گذشتی که مسلمانان نسبت به این قوم از خویش نشان میدادند، موجب شد تا یهودیان با احساس امنیت کامل و بدون کمترین خوف و نگرانی، به فعالیتها و مشاغل مورد علاقهی خود روی آورند و با پرداختن به کسب و تجارت و انباشتن ثروت، از جمله سرمایهداران معتبر این کشورها شوند.
پارهای از مشاغلی که یهودیان در جامعهی اسلامی بدان میپرداختند، مانند صرافی و نقادی سکههای سره از ناسره، مهم وقابل توجه بود.
توضیح این که در اواخر سدهی سوم هجری، تغییراتی در چگونگی معاملات مالی در حوزههای شرقی و غربی دولت عباسی پدید آمد و دینار طلا جایگزین درهمهای نقره شد.
در سدههای دوم و سوم هجری، مالیاتهای مناطق غربی قلمرو خلافت عباسی، با جمعآوری سکههای طلا صورت میگرفت و در بلاد شرقی از طریق نقره. اما از آغاز قرن چهارم مقرّر شد که در سراسر کشورهای اسلامی، تعاملات مالی به طور همآهنگ، تنها با طلا انجام پذیرد.
این امر مستلزم آن بود که کسانی بتوانند با سرمایهی لازم، سکههای طلا و نقره را با یکدیگر معاوضه کرده و برابری ارزش سکهها را ارزیابی کنند و سره را از ناسره بازشناسند.
این جا بود که شغل صرافی به عنوان یک ضرورت، در جامعهی دولت عباسی، شکل گرفت و به تبع آن، تخصّص دیگری به عنوان نقادی سکهها پدید آمد.
این امور عمدتاً در حیطهی تخصّص و علاقهی یهودیان بود و از این راه به ثروتهای هنگفتی دست یافتند.
... از سوی دیگر درب ضرّابخانهها به روی عامّهی مردم گشوده بود و هر کس میتوانست در آن جا طلا و نقرهی غیر مسکوک خود را با اندک هزینهای سکه کند؛ اما در عین حال، صرّافان و نقّادان سکه نیز واسطهی میان ضرّابخانهها و مردم بودند. آنان سکههای مختلف و فلزات قیمتی مردم را میستاندند و معادل آن به قیمت رسمی، دینار طلا میدادند. (84)
در عراق، از دو یهودی سرشناس به نامهای یوسفبن بنحاس و هارون بن عمران نام برده میشود که در اوایل سدهی چهارم، وزیر از ایشان ده هزار دینار طلا وام ستاند.
به ظاهر، یهودیان مذکور، صاحب مؤسسهای هم چون بانکهای امروزی بودهاند؛ زیرا زمانی که وزیر، علی بن فرات، در سال 306 ه. ق (918م) از مقام خویش برکنار گردید و اموالی از او مطالبه شد، اقرار کرد که در نزد دو یهودی مزبور، مبلغ هفتصد هزار دینار، پسانداز دارد.(85)
این یهودیان، اموال و نقدینهی مردم را به عنوان امانت میپذیرفتند و از محل آن، به کسانی که نیاز داشتند، وام با بهره میدادند و یا با بیع سلف، بهرههای کلان میبردند.
نقل است که ابوعلی خازن، مبلغ 50 هزار دینار نزد صرّافی به امانت سپرد و وزیر، علی بن عیسی نیز هفده هزار دینار در نزد صرّافی دیگر امانت گذارد.(86)
ناصر خسرو در سفرنامهی خود آورده است که در مصر، یهودی ثروتمندی به نام ابوسعید را دیده که ثروتی هنگفت داشته و بر بام سرای خود سیصد گلدان نقره نهاده بود که در هر یک از آنها درخت میوه پرباری قرار داشت، چنان که گویی باغ میوه است.(87)
هم او در سفرنامه خود، شیوهی معاملات تجاری یهودیان بصره را چنین توصیف میکند:
در این شهر، هر کس مال خود را به صرّاف میسپارد و از او حوالههای معتبری دریافت میدارد که با آن میتواند همهی مایحتاج خود را بخرد. او تا زمانی که در بصره به سر میبرد، به جای نقدینه، تنها از این حوالهها استفاده میکند.(88)
نویسندهی یهودی، ولتر. ج. فیشل نیز مینویسد:
در سدهی چهارم هجری، در میان بازرگانان یهودی کشورهای اسلامی، صدور فاکتور امری رایج بود و برای نقل و انتقال نقدینگی خود، از سفته و حوالههای اعتباری استفاده میکردند. این امر باعث میشد که آنان اعتبار سرمایهی خود را، بدون آن که در معرض مخاطره قرار گیرد، به هر نقطهای که تمایل داشته باشند، منتقل سازند. از این رو، ملاحظه میکنیم که در آن روزگار، بازرگانی با دو خدمتگزار و یک راهنما، ثروت هنگفت خود را به میزان پنجهزار دینار، به صورت سفته، طی سفری طولانی با آرامش خاطر حمل میکرده است.(89)
ناصر خسرو از بازار صرافان اصفهان نیز یاد میکند که در آن حدود دویست صرّاف به کار اشتغال داشتهاند.(90)
تفتیش مأموران دولتی نسبت به صرّافان و نقّادان و عملکرد و موجودی آنان، موجب میشد که بسیاری از ارباب سرمایه، موجودی خود را از بیم مصادره، بدون ثبت و ضبط و دریافت برگ رسید، در نزد صرّاف به امانت بگذارند. چنان که نوشتهاند: یکی از کارگزاران، یک صد هزار دینار را بدون آن که در جایی ثبت شود، به صرّاف سپرد. صرّافان بابت نگهداری از این امانت، هزینهای دریافت میکردند و از سوی دیگر با دادن وام ربوی، از محلّ این وجوه به نیازمندان و حتی تاجران بزرگ، بر ثروت خویش میافزودند.(91)
گفتنی است آن همه نکوهشی که از خوی و رفتار یهودیان در قرآن کریم آمده و آن همه توطئههایی که بر ضدّ پیامبر اسلام (ص) و مسلمانان به عمل آوردند، در نوع رفتار مسلمانان با این طایفه مؤثر نیفتاد و حتی برخلاف مدارا و تسامحی که نسبت به آنان از خود نشان میدادند، از روحیّات و رفتارهای ناهنجار ایشان نیز غافل نبودهاند.
ابو عثمان جاحظ، متکلم و ادیب بزرگ قرن سوم (هجری)، تحت عنوان «الکبر فی الاجناس الذلیله» مینویسد:
کبر و نخوت در نژادهای پست، ریشهدارتر و گستردهتر است؛ اما ذلّت و قلّت این افراد، مانع از پدیدار شدن این ویژگی میشود. از این رو جز ارباب معرفت، کسی را بر آن آگاهی نیست.
سپس جاحظ دو دسته از مردمان را به عنوان مصداق این خصلت برمیشمارد: یکی بردگان اهل سِند، و دیگر یهودیان اهل ذمّه.(92)
اخوانالصفا که جمعیّتی فلسفی در سدهی چهارم هجری در بصره و دیگر کشورهای اسلامی بودهاند، در رسائل خویش (ج 1، ص 308- 310) روحیّات و اخلاق این طایفه را در عصر خود به گونهای ترسیم کردهاند که نقل خلاصهای از آن در این مقام خالی از بهره نیست.
اخوان در بیان رابطهی میان اخلاق و دین و این که اخلاق آدمی تابعی از باورهای دینی اوست، ضمن بیان داستانی، گفتهاند:
دو نفر یهودی و مجوسی، در راهی همسفر شدند. مجوسی سوار بر استر بود و بهرهمند از مایحتاج سفر، اما یهودی پیاده و بیزاد و توشه بود. ضمن گفتوگو، مجوسی از دین و آئین همسفر یهودی خود سؤال کرد. یهودی پاسخ داد که من خدای بنیاسرائیل را میپرستم و از وی برای خود و همکیشانم، خیر و صلاح میطلبم، اما نه تنها به فکر غیر همکیشان خود نیستم، بلکه جان و اموالشان را هم مباح میدانم .... سپس به همسفر خود گفت: تو نیز از دین و اعتقاد خود بگو.
مجوسی پاسخ داد:من خیر و صلاح را برای خود و برای همهی همنوعان خویش میخواهم و بدخواه هیچ یک از مردم، همکیش و یا غیر همیکیش خود نیستم.
یهودی پرسید: حتی اگر به تو ظلم کند؟
گفت: آری؛ زیرا اعتماد من آن است که جهان را خدایی است عالم و حکیم که چیزی از امور بندگانش بر او پنهان نیست و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر میدهد.
یهودی گفت: اما من تو را عامل به دین و مذهبت نمیبینم.
پرسید: چگونه؟
پاسخ داد: زیرا من از همنوعان تو و گرسنه و خسته هستم، در حالی که تو خودت سواره و سیر و آسودهای.
بدین ترتیب، مجوسی از غذای خود به او خوراند و خود پیاده شد و او را بر مرکب خویش نشاند. مدتی را بدین شکل راه سپردند. همین که یهودی مطمئن شد که همسفر مجوسی او خسته و از پای افتاده شده است، پا بر پهلوی مرکب کوفت و سرعت گرفت. مجوسی او را صدا زد و از او خواست که توقف کند؛ اما یهودی در پاسخ، آواز داد: مگر یکدیگر را از دین و آئین خود آگاه نساختیم؟! سپس در حالی که مجوسی بیچاره، التماسکنان به دنبال او میدوید، مرکب را سرعت بخشید و دور شد.
چون مجوسی از رسیدن به او ناامید شد، روی به آسمان کرد و گفت: پروردگارا! من بر اساس اعتقادی که به تو داشتم رفتار کردم. به او نشان بده که تو نیز آن چنانی که من توصیف کردهام.
همین که مجوسی قدری جلو رفت، ملاحظه کرد که همسفر یهودیِ او از مرکب به زیر افتاده و با حالی زار در انتظار رسیدن همسفرِ خود و یاری و دستگیری اوست.
چون مجوسی به مرکب خود رسید، آن را سوار شده و به راه افتاد.
اما یهودی با التماس از وی خواست تا او را در آن حال ترک نکند و در آن بیابان طعمهی مرگ نسازد. سرانجام پس از گفتوگوهایی که میان ایشان صورت پذیرفت، مجوسی بر او ترّحم کرده و همراه خود سوار بر مرکب نمود و پس از رسیدن به شهر، وی را تحویل خاندانش داد.(93)
این حکایت، صرفنظر از واقعی و یا تخیّلی بودن آن، حامل پیامی است که با توجّه به نقشی که یهودیان در سراسر تاریخ از خود نشان دادهاند، پوشیده و پنهان نیست.
باری، با وجود همهی امتیازات و تسهیلاتی که یهودیان حوزهی شرقی خلافت اسلامی از آن بهرهمند بودند، به ظاهر، یهودیان اندلس از وضعیت بهتر و آزادی عمل بیشتری برخوردار بودهاند.
در جریان فتح اندلس، یهودیان از مسلمانان استقبال کردند و برای رهایی از مظالم حُکّام محلی، با فاتحان عرب دست همکاری دادند. اعراب نیز ایشان را نواختند و از آنان در کنار سربازان مسلمان، برای حفظ و حراست از منطقههای فتح شده بهره بردند. از این زمان، یهودیان اندلس به آزادی و آسایشی دست یافتند که پیشتر، حتی در عالم رؤیا نمیدیدند. تنی چند از ایشان به منصبهای عالی حکومتی نیز نایل شدند. آنان اجازه یافتند برای امر تجارت، به هر نقطه که بخواهند، آزادانه سفر کنند و شعایر دینی خود را، آنگونه که مایلند، بیدغدغه بگزارند. آنها توانستند کودکان خود را که به زور برای تربیت مسیحی در کلیساها نگهداری میشدند، به نزد خود بازگردانند. اینها از جمله عواملی بود که امواج مهاجرت یهودیان سراسر اروپا را به اندلس برانگیخت و هزاران یهودی مهاجر، در شهرهای قرطبه، ملقا، طلیطله، اشبیلیه و سراقسطه استقرار یافتند و حتی شهرهای البیره و الیسانه، به لحاظ کثرت وجود یهودیان، شهری یهودی به شمار میآمد.(94)
یهودیان اندلس، تحت تأثیر فرهنگ و تمدن اسلامی، دست به یک جنبش فکری و علمی زدند. آنان تحت تأثیر اقدامات و تلاشهای علمی دانشمندان مسلمان، کوشیدند تا نسبت به احیای زبان و فرهنگ عبری همّت گمارند. از این رو، در این راه از روش مسلمانان در پرداختن به فرهنگ و زبان قرآن، بهره جستند.
در بین حکمای یهود، کسانی که در مغرب زمین تأثیری بیشتر داشتهاند، عبارتند از: ابن جبرول و موسی بن میمون. این هر دو حکیم اهل اندلس بودهاند و هر دو نیز این نکته را نشان داده اند که فکر یهود در آن ایام تا چه حد، تحت تأثیر فکر اسلامی بوده است. ینبوع الحیاه ابن جبرول که فقط ترجمهی لاتینی آن از قدیم باقی است، به قدری نزدیک با حکمت اسلامی بود که حکمای اسکولاستیک، او را گاه، یک حکیم مسلمان میپنداشتهاند. دلاله الحائرین ابن میمون که در فلسفهی توماس داکویناس تأثیر بارز داشت، خود تحت تأثیر ابن رشد بود.(95)
یهودیان در شهر الیسانه، یک آکادمی علمی تأسیس کردند که به آموزش دو زبان عبری و عربی میپرداخت. از این آکادمی، عدّهای از دانشمندان یهودی برخاستند که با بهرهگیری از قواعد زبان عرب، به تدوین اصول و قواعد زبان عربی همّت گماشتند.
در سدهی چهارم هجری، یکی از دانشمندان زبانشناس یهود، به نام ابوسلیمان داود ابراهیم، فرهنگ مفصلی در زبان عبری به نام اجرون (به معنای مجمع واژهها) تألیف کرد. پس از او، زبانشناسان دیگری از میان این طایفه برخاستند؛ هم چون یهوا بن قریش و ابوزکریا یحیی بن داود، معروف به یهودا حیوج که وی نخستین کسی است که قواعد صرف، نحو و اشتقاق زبان عبری را به نظم آورد.
نام بردهی اخیر، بنیانگذار قواعد زبان عبری به شمار میآید. اسماعیل بن نغزلهی وزیر که از عالمان بزرگ یهود در زبان عبری است، شاگرد یهودا حیوج میباشد.(96)
با توجه به نزدیک بودن زبان عبری و عربی (که هر دو از زبانهای سامیاند)، یهودیان به آسانی و به سرعت، زبان عربی را آموخته و بر آن تسلط یافتند.
زبان عربی تا آن حد در جامعهی یهود اندلس نفوذ و شیوع یافت که نه تنها مردم عادی، بلکه دانشمندان و احبار یهود، کتب و تألیفات خود را حتی در علم لاهوت و شریعت حضرت موسی، به زبان عربی نوشتند.(97)
پی نوشت ها :
1- حمید محمد قاسمی، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء در تفاسیر قرآن، ص 53، (به نقل از: مصطفی حسین، الاسرائیلیات فی التراث الاسلامی، ص 89).
2- نساء (4) آیهی 153.
3- آل عمران (3) آیهی 72.
4- جهانبخش ثواقب، نگرشی تاریخی بر رویارویی غرب با اسلام، ص 31.
5- همان، ص 34-35.
6- بقره (2) آیههای 79 و 174؛ آل عمران (3) آیهی 187.
7- بقره (2) آیههای 75 و 79؛ نساء (4) آیهی 46؛ مائده (5) آیههای 13 و 41؛ آل عمران (3) آیه 78.
8- بقره (2) آیهی 85.
9- بقره (2) آیهی 88؛ نساء (4) آیه 46-47؛ مائده (5) آیههای 13 و 78.
10- مائده (5) آیهی 70.
11- همان، آیهی 64.
12- بقره (2) آیهی 91؛ نساء (4) آیهی 155.
13- مائده (5) آیهی 42.
14- نساء (4) آیهی 161.
15- آلعمران (3) آیهی 112.
16- مائده (5) آیهی 64.
17- مجادله (58) آیهی 19.
18- بقره (2) آیهی 74؛ مائده (5) آیهی 13.
19- بقره (2) آیهی 96.
20- همان، آیهی 92.
21- آل عمران (3) آیهی 24.
22- همان، آیه 69.
23- همان، آیهی 71.
24- مائده (5) آیهی 64.
25- همان، آیهی 82.
26- جمعه (62) آیهی 5.
27- یونس (10)، آیهی 93؛ جاثیه (45) آیهی 17.
28- جمعه (62) آیهی 6.
29- بقره (2) آیهی 120.
30- نساء (4) آیهی 156.
31- بقره (2) آیهی 83؛ نساء (4) آیهی 155؛ مائده (5) آیههای 12-13؛ انفال (8) آیههای 55 و 58.
32- بقره (2) آیهی 146؛ آل عمران (3) آیه 187.
33- آل عمران (3) آیههای 64 و 67.
34- بقره (2) آیهی 92.
35- همان، آیهی 109؛ آل عمران (3) آیههای 69 و 71.
36- مائده (5) آیههای 121- 126.
37- ممتحنه (60) آیههای 8-9.
38- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 11.
39- عفیف عبدالفتّاح طبّاره، روح الدین الاسلامی، ص 276.
40- حسین الحاج حسن، النظم الاسلامیه، ص 335.
41- نهجالبلاغه، نامهی 53.
42- شیخ حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج 11، ص 81.
43- نهجالبلاغه، خطبهی 27.
44- عفیف عبدالفتّاح طبّاره، روح الدین الاسلامی، ص 277.
45- جرج جرداق، امام علی، صدای عدالت انسانیت (ترجمهی فارسی)، ج 1، ص 258.
46- همان، ج 1، ص 257 و ج 3، ص 64.
47- همان، ج1، ص 259 و ج 3، ص 135.
برای دیدن مواردی از این دست در منابع معتبر و کهن اسلامی از جمله ر.ک: ابواسحاق محمد ثقفی کوفی (متوفّای 283 ه .ق)، الغارات، ج1، ص 224 و 351 و ج2، ص 489.
48- ابن شعبه الحرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص 272.
49- شیخ مفید، الامالی، ص 185.
50- صبحی الصالح، النظم الاسلامیه، ص 365.
51- کامل سعفان، الیهود تاریخاً و عقیده، ص 37.
52- عفیف عبدالفتّاح طبّاره، روح الدین الاسلامی، ص 276-277.
53- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 45.
54- همان، ص 276.
55- آدم متز، الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع الهجری، تعریبِ محمد عبدالهادی ابوریده، ج 1. ص 77.
56- همان، ص 86.
57- عبدالحسین زرینکوب، کارنامهی اسلام، ص 136.
58- منسوب به شهر تطیله، در حوالی قرطبه. وی در سالهای 1170-1173/م از کشورهای اسلامی دیدار کرده است.
59- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 13.
60- همان، ص 49-50.
61- بر اساس یک سند تاریخی، در حوالی سال 581 هـ .ق (1185/م) تنها در عراق، شش صد هزار یهودی به سر میبردهاند (ر.ک: احمد امین، ظهر الاسلام، ج 1، ص 82).
62- آدم متز، الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع الهجری، تعریبِ محمد عبدالهادی ابوریده، ص 93.
63- همان، ص 85.
64- همان، ص 87-88.
65- همان، ص 93.
66- همان، ص 85.
67- این کتاب با عنوان الدعوه الی الاسلام، بحث فی تاریخ نشر العقیده الاسلامیه به وسیلهی حسن ابراهیم حسن ودیگران به عربی ترجمه و در سال 1971/م، از سوی مکتبه النهضه در مصر منتشر شد.
68- حسن الممّی، اهل الذمه فی الحضاره الاسلامیه، ص 90.
69- احمد امین، ظهر الاسلام، ج 3، ص 36.
در ضمن، برخی محقّقان، وضع یهودیانی چون ابن شبروط و ابن کلس را در دولتهای اسلامی با نقش دیسرائیلی، وزیر ویکتوریا ملکهی انگلیس و روچیلد، صراف الممالک ناپلئون سوم فرانسه همانند دانستهاند (ر.ک: علی مظاهری، زندگی مسلمانان در قرون وسطا، ترجمهی مرتضی راوندی، ص 461).
70- احمد امین، ظهر الاسلام، ج1، ص 87.
71- در میان یهودیان، افراد صادقی را یافتهایم، با آن که بر دیانتی شبههانگیزند.
به جان تو، من و دو پسران عریض (یهودی)، با هم چون آب و شیر در آمیختهایم.
72- ابوعثمان الجاحظ، الحیوان، تحقیق و شرح عبدالسلام هارون، ج 5، ص 157.
73- یهودیان این روزگار، به غایت آمال خویش رسیده و صاحب همه چیز شدهاند.
- عزّت و ثروت از ایشان است، و مقام رایزنی و سلطنت نیز از آنان.
- ای مصریان! شما را به یهودی شدن توصیه میکنم؛ زیرا شاه هم یهودی شده است.
74- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 53.
75- کامل سعفان، الیهود، تاریخاً و عقیده، ص 41.
76- The Jews In Their Land, London, 1966, pp.217-218
77- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 28-29.
78- همان، ص 27-28.
79- همان، ص 51.
80- کامل سعفان، الیهود، تاریخاً و عقیده، ص 38.
81- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 14-15.
82- القس اکرام لمعی، الاختراق الصهیونی للمسیحیه، ص 64.
83- ر.ک: ولتر. ج. فیشل، یهود فی الحیاه الاقتصادیه و السیاسیه فی العصور الوسطی، تعریبِ سهیل ذکار، ص 70-98.
84- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 89-90.
85- آدم متز، الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع الهجری، تعریبِ محمد عبدالهادی ابوریده، ص 384.
86- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 92.
87- ناصر خسروقبادیانی، سفرنامه، ص 68 (با تصرّف در تعبیر).
88- همان، ص 109.
89- ولتر. ج. فیشل. یهود، تعریبِ سهیل ذکار، ص 34-35.
90- ناصر خسرو قبادیانی، سفرنامه، ص 117.
91- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 102.
92- ابوعثمان الجاحظ، الحیوان، تحقیق و شرح عبدالسلام هارون، ج 6، ص 71.
93- ر.ک: احمد کریمیان، انسان ازدیدگاه اخوان الصفا، ص 179-181.
94- سناء عبداللطیف حسین صبری، الجیتو الیهودی، ص 172-173.
95- عبدالحسین زرّین کوب، بامداد اسلام، ص 117.
96- عطیه القوصی، الیهود فی ظل الحضاره الاسلامیه، ص 150-151.
97- نورالدین آل علی، اسلام در غرب، ص 291.