Messianisme

مسیحاباوری در نظر مکتب فرانکفورت

نزد بنیامین، مسیحاباوری نه نظریه و نه آموزه ای الهیاتیِ رستگای، بلکه در رساله اش درباره ی مفهوم تاریخ ( مجله ی آثار، جلد 3، گالیمار، 2000، ص ص 443- 427) ، در اصل ایده ی آشتی است که بر بستر رابطه با زمان،
يکشنبه، 17 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسیحاباوری در نظر مکتب فرانکفورت
 مسیحاباوری در نظر مکتب فرانکفورت

نویسندگان: ایوکوسه و استفن آبه
مترجم: افشین جهاندیده



 
Messianisme

(1) نزد بنیامین، مسیحاباوری نه نظریه و نه آموزه ای الهیاتیِ رستگای، بلکه در رساله اش درباره ی مفهوم تاریخ ( مجله ی آثار، جلد 3، گالیمار، 2000، ص ص 443- 427) ، در اصل ایده ی آشتی است که بر بستر رابطه با زمان، از تاریخ بیرون می زند. مسیحاباوری نه بر عالم بالا، بلکه بر پیدایش زمان مندیِ دیگری دلالت دارد، پیدایشِJetzeit (زمانِ اکنونِ) آشتی یافته با زمان حال در بطن ویرانه های تاریخ که زمان مندیِ فاجعه است.
(2) آدورنو و هورکهایمر الهامات مسیحاباورانه ی بنیامین را پس از جنگ جهانی دوم از سر گرفتند. اگر پیشرفت تمدن غرب در واقع عبارت است از این که رهایی بخشی انسان ها از طبیعت به گونه ای فاجعه بار به استیلا بر بیعت و در نتیجه استیلا بر خود انسان ها تبدیل می شود ( دیالتیک روشنگری) ، این امر از دید امید مسیحاباورانه به آشتی با طبیعت است، وگرنه نمی شد از فاجعه سخن گفت. نوعی مسیحاباوریِ کاملاً سلبی مدنظر است که نه در امید به آینده ای بهتر که بتواند بازخرید گذشته باشد، بلکه در تلاش دردناک خاطره نهفته است، تنها شکلی که در آن، زمان حال هنوز می تواند عدالت را درمورد گذشته ادا کند: نه گذشته ی تاریخ بزرگ، بلکه گذشته ی توجه نشده ی رنج های تحمیل شده به نام این تاریخ، تاریخی که در حقیقت فراموشی و تقویت استیلای کور است. قدرت مسیحاباورانه ی باقیمانده در خاطره همانا به یادآوردن جدایی است که هنوز می تواند در زبانی غیرابزاری جاری شود و رسالت اش « بازتاباندن گرایش های طبیعی» است تا این گرایش ها را انتقال دهد « به قلمرو تجربه و خاطره» ( کسوف عقلی، ص185) ، یا به هنر که « خاطره ی رنج انباشته شده» ( نظریه ی زیبا شناسی، ص344) را در تقابل با گرته برداریِ تأییدگر قرار می دهد. اما مسیحاباوری با ناامید شدن از این که زمان مندیِ دیگری روی دهد، در نهایت پارادوکسیکال می شود یا به اتوپیا درمی غلطد ( اخلاق صغیر، ص 242) .
(3) از دید هابرماس، توسل به نوعی مسیحاباوری، حتی مسیحاباوری سلبی و پارادوکسیکال، برای توجیه نقد بر استیلا نشانه ی ضعف نظری است: نشانه ی ناتوانی در تبیین این قدرتِ دست کم سلبیِ آشتی درزبان یا در هنر ( نظریه ی کنش ارتباطی، 1، ص390) . این قدرت دلالتی عینی دارد بر تجربه ی زیسته ی ارتباط میان انسان ها، بر این واقعیت که هدفِ اجماع سامانی ساختارمند به زبان می دهد. پس می توان چنین در نظر گرفت که هابرماس یا به یمن نظریه ای از زبان که آن را ذاتاً مرتبط با غایتِ ارتباط بی قید و بند می داند، نظریه ی انتقادی را از هرگونه پس زمینه ی مسیحاباورانه آزاد می کند و ما را در واقع با زمان حال مان آشتی می دهد، یا خودش در نوعی مسیحاباوریِ ناگفته و ایجابیِ آشتی درمی غلطد، چون در ارتباط زیسته میان انسان ها، شکل کاملی از اجتماعی شدن را باز می یابد که قادر است در برابر شکل های تهی و غیر شخصی استیلا مقاومت کند. در پس این بدیل، پس زمینه ی الهیاتیِ نظریه ی انتقادی است که عمل می کند.
منبع:(1385) ، واژگان مکتب فرانکفورت، افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.