وعده‌ای شوم و فرصتی استثنایی (1)

چندی پس از مرگ هرتزل، حاییم وایزمن به رهبری سازمان صهیونیسم برگزیده شد. وی در جلب نظر انگلیس و آمریکا برای تحقّق هدف‌های صهیونیسم، تلاشهای فراوانی کرد. و در سال 1904م برای ادامه‌ی زندگی به لندن مهاجرت
يکشنبه، 17 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وعده‌ای شوم و فرصتی استثنایی (1)
وعده‌ای شوم و فرصتی استثنایی (1)

نویسنده: احمد کریمیان




 

چندی پس از مرگ هرتزل، حاییم وایزمن(1) به رهبری سازمان صهیونیسم برگزیده شد. وی در جلب نظر انگلیس و آمریکا برای تحقّق هدف‌های صهیونیسم، تلاشهای فراوانی کرد. و در سال 1904م برای ادامه‌ی زندگی به لندن مهاجرت کرد و در آن جا با سیاستمداران و روزنامه‌نگاران احزاب مختلف ارتباط برقرار ساخت. از جمله با لرد بالفور، وزیر امور خارجه طرح دوستی ریخت و از طریق اسکوت، رئیس هیئت تحریریه‌ی روزنامه‌ی منچسترگاردین(2)، با شماری از وزیران انگلیس مرتبط شد.
حاییم وایزمن در نوامبر 1914م، طی نامه‌ای به اسکوت نوشت:
اکنون می‌توان گفت که اگر فلسطین در چنبره‌ی قدرت و نفوذ بریتانیا قرار گیرد و انگلیس، این سرزمین را به عنوان مستعمره‌ی خود، محلّ اسکان و توطّن یهودیان قرار دهد، ما می‌توانیم در طول سی سال آینده، حدود یک میلیون یهودی را در آن سرزمین جای دهیم تا تمدّن را به آن نقطه از جهان منتقل ساخته و چهره‌ی آن جا را دگرگون کنند و به منزله‌ی نگهبانی مطمئن و فعّال برای کانال سوئز قرار گیرند.
در این میان، انگلیس نیز در جهت اهداف استعماری خود، درصدد انفصال میان دو بخش آسیایی و آفریقایی منطقه ی خاورمیانه بود، و از این جهت، ایجاد یک مانع نیرومند از انسان‌های بیگانه در کنار کانال سوئز را که سرسپرده‌ی انگلیس و در تعارض با اهالی منطقه باشند، خالی از منفعت و مصلحت خویش نمی‌دید.
از این رو، نقش وایزمن، تنها ایجاد یک چرخش در سیاست انگلیس، برای موضع‌گیری خصمانه در برابر اعراب نبود؛ بلکه هم‌چنین در ایجاد وفاق میان استعمار نژادپرستانه‌ی صهیونیسیم با استعمار اقتصادی- سیاسی انگلیس،(3) در تصرّف و غارت سرزمینی که اهالی آن به قدر کافی از عقب‌ماندگی و جهالت و غفلت برخوردار بودند، موفّق بوده است.
از سوی دیگر، کشور بریتانیا، بنا بر مصالح استعماری خویش، حمایت و تأیید جنبش صهیونیسم را از مدت‌ها پیش، به وسیله‌ی نخست‌وزیر یهودی خود، دیزرائیلی(4) بر عهده گرفته بود. دیزرائیلی به موجب این سیاست، مقدّمات سیطره‌ی صهیونیسم را بر مصر، قلب دنیای عرب، فراهم آورد. بر اساس نقشه‌ای که او طراحی کرد و مسئولیت آن را بر عهده گرفت، و بدون اطلاع پارلمان و حتی کابینه انگلستان با وام گرفتن چهار میلیون لیره از دوست و هم‌کیش خود، روچیلد، سهم دولت مصر را در کانال سوئز به ثمن بخس خریداری کرد.(5) او هم‌چنین در راندن مصر به زیر وام‌های سنگین متعلق به بانک‌های یهود و در رأس آن‌ها، بانک روچیلد، سهمی مؤثر و کلان داشته است.
در جریان جنگ جهانی اول،(6) کشور بریتانیا احساس کرد که کفّه‌ی جنگ به سود دشمن در حال سنگین شدن است. در چنین شرایط بحرانی، خود را نیازمند کمک یهودیان ثروتمند آمریکا و نیز حمایت یهودیان آلمان و کشورهای هم‌پیمان آن یافت. از این رو، از ایشان خواست تا به سود متّفقین، در فعالیت‌های اطلاعاتی و جاسوسی و نیز انجام تحریکات و ایجاد شورش‌های داخلی در کشورهای طرف درگیری، وارد شوند.
از سوی دیگر، تأکیدات و پافشاری‌های جیمز مالکوم(7) در ضرورت اتحاد انگلیس با جنبش صهیونیسم بی‌تأثیر نبوده است. مالکوم می‌گفت: حمایت انگلیس از صهیونیست‌ها موجب می شود که لویس براندیس (رهبر جنبش صهیونیسم در آمریکا و نخستین قاضی یهودی در دیوان عالی ایالات متحده) از نفوذ خویش در شخص ویلسون، رئیس‌جمهور این کشور، استفاده کرده و آمریکا را به سود متّفقین وارد جنگ کند.(8)
در چنین شرایط ویژه، یهودیان چنان که شیوه‌ی آنان در استفاده از فرصت‌های حسّاس است، این موقعیت استثنایی را مغتنم شمرده، کمک‌های خود را منوط به آن دانستند که فلسطین را به عنوان وطن ملی یهود، به ایشان واگذارند. آنان اعلام داشتند، چنان‌چه دولت بریتانیا کوشش خود را جهت واگذاری این سرزمین به یهودیان به کار گیرد، ایشان با استفاده از اهرم‌های نیرومند اقتصادی و سیاسی خویش، دولت آمریکا را وادار خواهند ساخت تا به سود انگلیس وارد معرکه شود.(9)
انگلیس هم به خوبی دریافته بود که فلسطین، طعمه‌ی چرب و بزرگی است که می‌تواند یهودیان جهان را در جریان جنگ‌ جهانی اول، در کنار متّفقین قرار دهد.
در آن زمان (1917م)، تعداد یهودیان ایالات متحده در حدود سه میلیون نفر می‌شد و بیش‌تر از این تعداد در روسیه می‌زیستند و بسیاری دیگر نیز در کشورهای بزرگ حضور داشتند. از این رو، انگلیس به این امر توجه داشت که صدور بیانیه‌ای به سود صهیونیسم، می‌تواند افکار عمومی یهودیان جهان را متوجه حمایت از متّفقین کرده و به تبع آن، ایالات متحده‌ی آمریکا، ناچار به ورود به معرکه شود.
دیوید لوید جرج (David Lloyd George، 1863- 1945م)، نخست‌وزیر انگلیس هم که پیش از به دست آوردن این مقام، مدتی مشاور حقوقی صهیونیست‌ها بود، اعتقاد داشت که از وجود یک «پادگان مستعمره‌نشین» یهودی در فلسطین، می‌توان به عنوان سپری برای حفظ مصر و کانال سوئز بهره گرفت. وایزمن نیز با توصیف فلسطین یهودی، به عنوان «حلقه‌ی اصلی زنجیره‌ی امپراتوری بریتانیا» به این باور دامن می‌زد. او می‌گفت که بریتانیا «یک پایگاه در منطقه‌ای در میان کشورهای مجاور کانال سوئز نیاز دارد تا بتواند به هنگام بروز مشکل راه ارتباطی امپراتوری را هم‌چنان باز نگاه دارد». (10)
عامل دیگری که انگلیس را وا می‌داشت تا حمایت خود را از رؤیای صهیونیسم در تحقّق یک کشور ملی برای یهود تسریع بخشد، آن بود که انقلاب کمونیستی 1917م روسیه، باعث شده بود که بسیاری از جوانان یهودی در پیوستن به حزب کمونیست به رهبری لنین که مخالف ادامه‌ی حضور روسیه در جنگ جهانی اول بود، اظهار تمایل کنند. به همین جهت، ژنرال مکدونف، رئیس سازمان جاسوسی انگلستان از دولت متبوع خود خواست که هر چه زودتر فلسطین را به عنوان میهن ملی یهود اعلام کند، تا جوانان یهود به جای پیوستن به احزاب انقلابی مخالف انگلستان، به ایدئولوژی ارتجاعی و استعماری صهیونیسم رو بیاورند.(11)
چنین بود که دولت انگلیس، مصالح خود را با منافع صهیونیسم، به طور جدّی مرتبط و گره‌خورده‌ یافت.
امّا در این قضیّه، انگلیس خود را با یک مشکل اساسی روبه‌رو می‌دید، و آن این که اعراب، این صاحبان اصلی فلسطین، اکثریت قریب به اتّفاق جمعیت این سرزمین را تشکیل می‌دادند، (12) و نادیده انگاشتن حقوق قانونی و طبیعی چنین اکثریت بر حقّی، نمی‌توانست خالی از عکس‌العمل‌های شدید و احیاناّ انقلابی ملت فلسطین باشد.
لکن حاییم وایزمن، که وقوع جنگ جهانی و تجزیه‌ احتمالی امپراتوری عثمانی را بهترین فرصت ممکن برای تحقّق اهداف صهیونیسم می‌دانست، سران بریتانیا را با این بیان قانع ساخت که «اکثریت اعراب فلسطین، کشاورزانی ساده‌لوح و بی‌سوادند و شمار اندکی هم ملّاک و فئودال‌اند که تنها به دنبال جلب رضایت قدرت حاکمه می‌باشند، چه انگلیسی باشد، چه یهودی و یا عرب. بقیه‌ی فلسطینیان نیز خُرده کسبه‌ای‌اند که هم‌چون دیگران، جز به کسب یک لقمه نان، به چیزی نمی‌اندیشند. اما سرمایه‌داران بزرگ هم تابع سلطه‌ی دولت بوده و حکومت و نوع آن برای‌شان اهمیتی ندارد، بلکه همواره برآنند تا بر اساس سیاست‌های جاری دولت، منافع خویش را نگاه دارند.»(13)
به دنبال این گفت‌و‌گوها و توافقات به عمل آمده، «سازمان‌های تابع دولت انگلستان با صهیونیست‌ها مانند یک متحد رفتار کردند و برای‌شان هر گونه تسهیلاتی قائل شدند؛ از جمله به ایشان اجازه دادند که از تجهیزات مخابراتی وزارت خارجه انگلستان استفاده کنند. همچنین کارکنان سازمان صهیونیسم جهانی را از خدمت اجباری نظام معاف کردند».(14)
از این زمان، کابینه ی دولت انگلیس، طی جلسات متعدّدی، موضوع «نحوه‌ی صدور وعده‌ی تأسیس کشور ملی یهود» را در دستورکار خود قرار داد.(15) تا این که در جلسه‌ی مورّخ چهارم اکتبر 1917م، مقرّر داشت پیش از هر گونه تصمیم‌گیری نهایی در مورد صدور اعلامیه، متن پیشنهادی به طور محرمانه برای:
«1. پرزیدنت ویلسون، رئیس‌جمهورآمریکا؛ 2. سران جنبش صهیونیسم؛ 3. نمایندگان یهودی انگلیسی مخالف صهیونیسم» ارسال شود.
حاییم وایزمن، دبیر کل فدراسیون صهیونیست‌های انگلیس، طی نامه‌ای پاسخ داد:
... رجای واثق دارم که اعلامیه‌ی دولت اعلی‌حضرت، پس از انتشار، مورد استقبال وسیع و همه‌ جانبه‌ی اکثریت یهودیان در تمام نقاط جهان، قرار خواهد گرفت...؛ ولی در مورد بعضی لغات به کار رفته در متن پیشنهادی نیز اجازه می‌خواهم مطالبی را به استحضار برسانم:
1. به جای لغت «تأسیس وطن ملی»، آیا تصوّر نمی‌کنید بهتر باشد لغت «تأسیس دوباره‌ی وطن ملی» به کار رود؟... این تغییر کوچک می‌تواند ارتباط تاریخی قوم یهود با سنن باستانی آ‌ن‌ها را نشان دهد و جلوه‌ی بیش‌تری به این اقدام بدهد... .(16)
نهایتاً بالفور(17) وزیر وقت امور خارجه‌ی انگلیس، در دوم نوامبر 1917م، نامه‌ای را به نام دولت انگلیس، خطاب به لرد روچیلد، ارسال داشت که در آن آمده بود:
لرد روچیلد عزیز!
بسیار خوشوقتم که از سوی دولت اعلی حضرت، بیانیه‌ی ذیل را در خصوص عنایت حکومت به آمال صهیونیسم که تقدیم دولت شده و با آن موافقت شده است، اعلام نمایم: ... دولت اعلی‌حضرت، تأسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقّی می‌کند و برای رسیدن به این هدف، مساعی حسنه‌ی خود را به کار خواهد برد. مشروط بر این که هیچ نوع اقدامی که به حقوق ملی و مذهبی جماعات غیریهودی در فلسطین و یا به حقوق و موقعیّت سیاسی یهودیان در کشور‌های دیگر لطمه بزند، انجام نگیرد... .(18)
هنری فورد می گوید:
در کتاب راهنمای صهیونیسم (صفحات 85- 86) آمده است:
گرچه متن وعده‌ی بالفور، توسط وزارت خارجه انگلیس صادر شد، لکن کلمات و جملات آن از سوی مجامع صهیونیستی در انگلستان و آمریکا تهیّه و تنظیم گردید و سیاق وعده‌ی مزبور، عیناً به همان صورت که موردنظر صهیونیست‌ها بود، شکل گرفت.(19)
وایزمن نیز در یادداشت‌های خود اعتراف کرده است که متن اعلامیه‌ی بالفور را بنا به درخواست بالفور، خود او به دست خویش نوشته است.(20)
البته استفاده‌ی حساب شده از الفاظ و واژه‌ها و تنظیم ماهرانه و یک سویه‌ی سیاق عبارات، به وضوح، دخالت صهیونیست‌ها را در تهیه‌ و تنظیم اعلامیه‌ی بالفور(21) می نمایاند.
در اعلامیه‌ی مزبور، توجه به این نکته لازم است که جمله‌ها و تعبیرها و هر یک از واژه‌های آن، پس از بررسی و مطالعه و دقت فراوان، گزینش شده و مورد استفاده قرار گرفته است. دامنه‌ی معنا و مفهوم هر کلمه، پیش از قرار گرفتن در جمله، از سوی متخصّصان و کارشناسان خبره‌ی صهیونیست، مدت‌ها مورد ارزیابی و پژوهش واقع شده و زمان درازی روی آن بحث و گفت‌وگو به عمل آمده است. با تأمّل و تفکر بسیار، جمله‌ای به جمله‌ی دیگر تغییر یافته و کلمه‌ای به جای واژه‌ای دیگر نشسته است، تا سرانجام پس از حذف و اضافه و تغییر و اصلاح فراوان، به شکل نهایی ساخته و پرداخته گردیده است. به همین دلیل، ملاحظه می‌شود که برخی قسمت‌های آن، هر گونه توجیه و تفسیری را به سود صهیونیسم بر می‌تابد و پاره‌ای بخش‌های آن کاملاً صراحت داشته و دارای هیچ نقصان و ابهامی نیست.
ناظران سیاسی، همگی در این امر اتفاق‌نظر دارند. مستر لئوناردشتاین، در کتاب صهیونیسم می‌گوید: متن اعلامیه‌ی بالفور، هرگز یک سند عادی و پیش‌ پا افتاده سیاسی نبود؛ بلکه پس از یک سلسله مطالعات و بررسی‌های طولانی، صادر شد.
تمبرلی نیز در کتاب تاریخ کنفرانس صلح پاریس آورده است: اعلامیه‌ی بالفور، به دنبال یک دوره بررسی‌ها و مطالعات دقیق و همه جانبه در کلیه‌ی مفاهیم و مقاصد و اهداف آن تهیه شد. پیش از آن که این اعلامیه از سوی دولت بریتانیا انتشار یابد، متن آن بارها تغییر یافته و به دفعات مورد تجدید‌نظر و اصلاح قرار گرفته بوده است.
مستر وایز که از صاحب‌نظران معتبر در این زمینه است، می‌نویسد: تهیه‌ی متن اعلامیه‌ی بالفور، نزدیک دو سال به درازا کشید و جمله‌ها و تعبیرهای آن، محصول کار انفرادی نبود؛ بلکه حاصل تلاشی جمعی و گروهی بوده است.
حتی لوید جرج، نخست‌وزیر انگلیس در زمان صدور اعلامیه‌ی بالفور، طی نطقی که در سال 1930م در ویلز ایراد کرد، تصریح داشت که متن اعلامیه‌ی مزبور، نه تنها از لحاظ محتوای سیاسی، بلکه هم چنین از جهت ساختار و ترکیب جملات، پس از بررسی‌ها و تأملات فراوان، آماده شد.(22) باری، در اجزا و عناصر اعلامیه‌ی بالفور، نکته‌های فراوانی قابل تأمّل است، از جمله:
1. در آن زمان کسی نمی‌توانست معنای دقیق و بار حقوقی «وطن ملی»(23) را دریابد؛ زیرا این عنوان در قوانین و عرف بین‌الملل، مفهوم روشن و تعریف شده‌ای نداشت و در طول تاریخ، مسبوق به هیچ سابقه‌ای نبوده است.
2. در زمان صدور اعلامیه‌ی بالفور، نه دهم جمعیّت کل فلسطین را اعراب تشکیل می‌دادند و تنها یک دهم آن یهودی بودند که تازه نیمی از آنان، مهاجران جدیدالورود محسوب می‌شدند؛ اما با تعمّدی ویژه، حتی یک بار از صاحبان اصلی فلسطین و اکثریت قاطع اهالی آن، یعنی اعراب، نامی برده نشده است(24)، بلکه هر جا لازم بوده، با تعبیر «غیر یهودیان= Non Jewish» از آنان یاد شده است. در حالی که در این اعلامیه، چهارده بار به کلمه‌ی یهود و مؤسسات یهودی، تصریح شده است.(25)
اعلامیه‌ی مزبور، چنان از «جماعات غیریهودی در فلسطین» یاد کرده است که گویی در آن سرزمین، غیر از ملت عظیم و پرجمعیّت(!) یهود، تعدادی افراد معدود و متفرّق دیگر نیز در گوشه و کنار آن به سر می‌بردند که یهودی نیستند و ارزش نام بردن هم ندارند.
البتّه، اعلامیه‌ی بالفور، با مسکوت گذاردن عنصر عرب، هدف دیگری را نیز تعقیب کرده است و آن پوشیده نگاه داشتن نسبت حقیقی تعداد اعراب به یهود، بوده است.
3. این اعلامیه‌، با دقت و تعمّدی خاص، حقوق سیاسی فلسطینان را مسکوت نهاده و در عوض، رعایت حقوق ملی و مذهبی را مطرح ساخته است که هرگونه توجیه و تفسیری را بر می‌تابد. به بیان دیگر، عبارت «مشروط بر این که هیچ نوع اقدامی که به حقوق ملی و مذهبی جماعات غیر یهودی... لطمه بزند، انجام نگیرد»، مشتمل بر تضمینی موهوم برای گروه‌های غیر یهودی است.
«در این عبارت، پیچیدگی مفهوم (حقوق ملی)(26)، جای بسی تأمّل است. منظور از حقوق ملی چیست؟ هر کس مایل است بداند که این کدامین حقوق است؛ اما تا زمانی که این «حقوق ملی» قابل تعریف نباشد، تضمین آن امری مضحک خواهد بود؛ چرا که اصولاً تضمین یک امر، منوط به شناخت آن است، در غیر این صورت، امری شگفت خواهد بود و داستان «آلیس» را «در سرزمین عجایب»(27) تداعی می‌کند:
سلطان بانو در سرزمین فلسطین به آلیس گفت:
من رعایت حقوق ملی تو را تضمین می‌کنم.
آلیس پاسخ داد:
آه! متشکرم. اما لطفاً ممکن است به من بگویید که منظور از حقوق ملی چیست؟
سلطان بانو گفت:
عزیزم! من با آن که حقوق ملی تو را با تمام وجود، تضمین می‌کنم، اما یقیناً نمی‌توانم بگویم که آن، چه حقوقی است!»(28)
جفریز اضافه می‌کند: من زمانی که در قدس به سر می‌بردم، یک روز از ساموئل، کمیسر عالی انگلیس در فلسطین پرسیدم: منظور از «حقوق ملی» چیست؟
ساموئل پاسخ داد:
«خوب، این دیگر تعریفش خیلی مشکل است.»
یعنی دقیقاً همان چیزی که طراحان متن اعلامیه‌ی بالفور، سعی کردند با سوء‌نیّت و از مکر و فریب، به صورت مبهم و غیرقابل فهم در متن اعلامیه بگنجانند.(29)
4. عبارت «با نظر موافق تلقّی می‌کند»، گرچه نه به صراحت و وضوح، اما به کنایت، مفهومی جز حمایت و ایجاد تسهیلات در بر ندارد.
5. جمله‌ی «مشروط بر این که هیچ نوع اقدامی که به حقوق ملی و مذهبی جماعات غیریهودی در فلسطین ... لطمه بزند، انجام نگیرد»، صرف‌نظر از مبهم و بی‌معنا بودن اجزای آن، مصداق دیگری از فریب‌کارانه بودن سیاق متن اعلامیه‌ی بالفور به شمار می‌آید.
بهتر است توضیح این قسمت را از زبان هنری فورد بشنویم:
بخش پایانی وعده‌ی بالفور، حاکی از عدم تعرّض به حقوق غیریهودیان در فلسطین است که به موجب آخرین سیاست‌های دولت بریتانیا، در متن وعده گنجانده شده است. جمله‌ی مزبور، از نظر یهودیان، چنان‌ که یک مورّخ یهودی بدان تصریح کرده، تنها به منظور خشنود ساختن افکار عمومی محافظه‌کار و مخالف با صهیونیسم، قرار داده شده است، که البتّه یهودیان می‌کوشند تا خود را از آن رها سازند.
آیا منظور از قرار دادن جمله‌ی مزبور در متن وعده‌ی بالفور، آرام ساختن اوضاع و به تأخیر افکندن بروز مشکلات دردسرآفرین بوده است، تا برنامه‌های موردنظر، چنان که باید به اجرا گذارده شود؟
حوادث بعدی نشان داد که هدف، چیزی جز این نبوده است. از این رو، این بخش از وعده‌ی بالفور، تنها خدعه و فریب بوده و به مظور آرام ساختن اعراب و سیطره‌ی کامل یهودیان بر آنان ذکر شده است.(30)

پی نوشت ها :

1- Chaim Weizmann (1874- 1952/م)، وی یک شیمی‌دان روسی بود که در سال 1910/م ملیت انگلیسی اختیار کرد و در سال 1948/م به عنوان نخستین رئیس جمهور رژیم صهیونیستی برگزیده شد و تا زمان مرگش در این سمت باقی ماند. او خلاصه‌ای از خاطرات و تجربیات خود را در کتابی به نام آزمون و خطا گرد آورده است.
2- Manchester Guardian
3- وایزمن در کتاب آزمون و خطا (نیویورک 1949/م، ص 190) گفته است:
«انگلیسی‌ها در استعمارگری و اداره‌ی امور مستعمرات، از فرانسویان برترند.» و (در صفحه‌ی 192) اضافه می‌کند: «به همین جهت، یهودیان برای برخورداری از حمایت انگلیس، خود را به دامن این کشور افکندند که بعدها سیاست قیمومیت بر فلسطین شکل گرفت.» (ر.ک: انجلینا الحلو، عوامل تکوین اسرائیل السیاسیة و العسکریة و الاقتصادیه، ص 31).
4- بنیامین دیزرائیلی (1804-1881/م)، رهبر حزب محافظه‌کار انگلیس بود. وی و گلادستون (رهبر حزب آزادی‌خواه) در مدت ثلث قرن، در سده‌ی نوزدهم، به تناوب، زمامدار کشور خود بوده‌اند.
دیزرائیلی بر آن بود که «یهودی، همان نیرویی است که در ورای تاج و تخت‌های کشورهای اروپایی قرار دارد.» سوکولف، چهره‌ی سرشناس صهیونیسم، بارها اظهار داشت: «دیزرائیلی، نماینده‌ی راستین جنبش صهیونیسم است.»
دیزرائیلی، نویسنده‌ی داستان «دیوید اکروا» است که در آن از زبان قهرمان داستان می‌گوید:
«از من درباره‌ی بزرگ‌ترین آرزوهایم می‌پرسی … پاسخ من عبارت است از: سرزمین موعود، شیرین‌ترین رؤیاهایم را می‌جویی … می‌گویم: اورشلیم. درباره تنها معشوقم می‌پرسی. پاسخ می‌دهم: کنیسه (معبد یهودیان) … آری، جویای تمام آن‌چه در گذشته از دست شده است، هستم؛ یعنی همه‌ی آن‌چه دل‌های‌مان آرزوی آن را دارد و پدران و نیاکانمان، در راه به چنگ آوردنش، تلاش کردند … سرزمین ما زیبا، عقایدمان قدسی، خوی ما ساده و سنن ما باستانی است.»
درباره‌ی شخصیت صهیونیستی دیزرائیلی، از جمله ر.ک: عجاج نویهض، پروتکل‌های دانشوران صهیون، ترجمه‌ی حمید رضا شیخی، ص 693-703؛ شمس‌الدین رحمانی، جنایت جهانی، ص 136-145.
5- دولت مصر برای ساخت کانال سوئز، شانزده میلیون لیره هزینه کرده بود؛ اما یک صد میلیون لیره قرض بالا آورده بود که برای پرداخت اصل و فرع این وام، می‌باید سی‌صد میلیون لیره پرداخت کند. از این رو، 176هزار سهم کانال سوئز متعلّق به خود را در 25 نوامبر 1875 م، تنها به چهار میلیون لیره به فروش رساند! درسالهای بعد، این کانال برای مالکان آن سودهای سرشاری به بار آورد و سهامی که به چهار میلیون لیره خریداری شده بود، در سال 1910/م بالغ بر 35 میلیون لیره می‌ارزید. البته این فقط جنبه‌ی مالی قضیّه بود؛ اما جنبه‌ی سیاسی آن به مراتب مهم‌تر بود … برای دیدن توضیحات بیش‌تر، ر.ک: ولادیمیر باراسوویچ لوتسکی، تاریخ جدید کشورهای عربی، ترجمه‌ی رفیع رفیعی، ص 162 به بعد.
6- در جریان این جنگ، جنبش صهیونیسم، مرکز اصلی خود را از برلین به پایتخت دانمارک که کشوری بی‌طرف بود، منتقل ساخت و سعی کرد طرفین دعوا را، صرف‌نظر از نتایج جنگ، برای خود نگه دارد و به این وسیله، ضمانتی برای سیطره‌ی بعدی خود بر فلسطین دست و پا کند (عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ترجمه‌ی محمد جواهر کلام، ص 96).
7- وی فردی انگلیسی و اصلاً ارمنی بود که با روسیه و انگلستان علیه ترکیه‌ی عثمانی همکاری می‌کرد.
8- زمانی که در جنگ جهانی اول، روسیه به دلیل مسائل و مشکلات داخلی، دچار ضعف و ناتوانی شد، متّفقین با احساس این خطر که آلمان با انتقال نیروهای خویش از جبهه‌ی شرق به غرب اروپا، کفّه‌ی جنگ را به سود خود سنگین خواهد کرد، در صدد بودند تا به هر ترتیب، ایالات متحده را نیز بر ضدّ آلمان وارد جنگ کنند.
از سوی دیگر، بزرگ‌ترین مستشاران وودرو ویلسون، رئیس جمهور آن دوره‌ی آمریکا، سه یهودی به نام‌های لویس براندیس، استیفن وایز (حاخام) و برنارد باروخ (سرمایه‌دار معروف) بودند. با آن که ویلسون با شعار تبلیغاتی: «خداوند ما را از ورطه‌ی جنگ نگاه دارد.»، در انتخابات پیروز شده و قدم به کاخ سفید گذارده بود، اما مشاوران یهودی او، هم زمان با اعلان وعده‌ی بالفور، وی را برخلاف میلش به میدان جنگ جهانی اول، سوق دادند.
9- چاک تنی (سناتور آمریکایی)، الاخطبوط الصهیونی و خیوط المؤامرة لابتلاع الفلسطین، تعلیق هشام عواض، ص 35-36.
10- جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، ترجمه‌ی سهیلا ناصری، ص 13.
11- عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ترجمه‌ی محمد جواهر کلام، ص 103.
12- در آن زمان (سال 1917/م) تعداد یهودیان فلسطین، با وجود مهاجرت‌های انجام شده، 55 هزار نفر، یعنی 8% از کل ساکنان هفت صد هزار نفره‌ی این سرزمین بود (ر.ک: محمد السماک، الصهیونیة المسیحیه، ص 52-53).
13- احمد العوضی، الصهیونیه، ص 91.
14- عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ترجمه‌ی محمد جواهر کلام، ص 102.
15- برای دیدن پاره‌ای از مذاکرات این جلسات، ر.ک: بذرهای توطئه، گزیده‌ی اسناد محرمانه‌ی وزارت خارجه انگلیس (از اعلامیه‌ی بالفور تا قیمومت انگلیس بر سرزمین فلسطین)، گردآورنده دورین اینگرامز، ترجمه‌ی دکتر حسین ابوترابیان.
16- همان، ص 11.
17- لرد ارتور جیمز بالفور = Arthur James Balfour (1848- 1930/م)، نخست‌وزیر انگلیس از 1902 تا 1905/م، وزیر خارجه از 1916 تا 1919/م، وی نخستین سیاستمدار انگلیسی بود که طرح واگذاری سرزمین اوگاندا را به یهودیان برای تشکیل دولتی مستقل، پیشنهاد کرد؛ ولی در همان زمان، کنفرانس ششم صهیونیستی در سال 1903/م با تأکید بر سرزمین فلسطین، این پیشنهاد را رد کرد.
بالفور که خود یک یهودی و صهیونیست تمام عیار بود، بدون درنگ و با انعطافی سریع، طرح مکتوبی را در خصوص اسکان یهودیان در فلسطین آماده ساخت، که در آن آمده بود:
«هدف ما کسب رضایت ساکنان بومی فلسطین نیست. گرچه کمیته‌ی آمریکایی می‌کوشد تا آن را حاصل کند. هم اینک قدرت‌های چهارگانه‌ی بزرگ جهان، خود را نسبت به صهیونیسم، متعهد می‌دانند. خواه صهیونیسم حق باشد یا باطل، خوب باشد یا بد. زیرا آن، ریشه‌های عمیقی در سنن گذشته و نیازهای فعلی و آرمان‌ها و آرزوهای آینده دارد. قطعاً صهیونیسم برای ما از خواسته‌ها و امیال هفتصد هزار عرب ساکن در آن سرزمین کهن، بسی بیشتر اهمیت دارد.»
(ر.ک: محمد السماک، الصهیونیة المسیحیة، ص 49-50 و نیز جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل رویارویی با عدالت، ترجمه سهیلا ناصری، ص 15-16.)
18- همان، ص 14-15.
19- هنری فورد، الیهودی العالمی،ترجمه‌ی علی الجوهری، ص 235.
در ضمن، توضیح و تفصیل بیش‌تر این مطلب و هم‌چنین تجزیه و تحلیل متن اعلامیه‌ی بالفور، در کتابی که اچ.ام.ان جفریز، نویسنده‌ی منصف و با شهامت انگلیسی در سال 1938/م، در افشای بسیاری از حقایق پنهان سیاست دولت بریتانیا، در قضیه‌ی فلسطین تألیف کرده و به سال 1971/م از سوی احمد خلیل الحاج به عربی ترجمه و با عنوان فلسطین: الیکم الحقیقه از طریق «الهیئة المصریة العامة للتألیف و النشر» در قاهره منتشر شده است (صفحات 269 تا 289 از جلد اول) قابل ملاحظه است.
20- کامل سعفان، الیهود، تاریخاً و عقیدة، ص 116.
21- در عین حال، نقش بالفور در صدور این اعلامیه، چندان مؤثر بوده است که بسیاری از یهودیان نام بالفور را بر فرزندان خود می‌گذارند و در قدس و تل‌آویو، خیابان‌هایی به نام او موسوم شده است و یکی از شهرک‌های یهودی‌نشین نیز به اسم بالفور نام‌گذاری گردیده است. (ر.ک: هنری فورد، الیهودی العالمی، ترجمه‌ی علی الجوهری، پاورقی ص 234).
22- ر.ک: اچ.ام. ان، جفریز، فلسطین: الیکم الحقیقة، تعریبِ احمد خلیل الحاج، ص 269-270.
23- اصولاً هدف صهیونیسم، چنان که هرتزل در کتاب دولت یهودی بدان تصریح کرده است، تشکیل یک کشور یهودی بوده است؛ اما کنفرانس صهیونیستی، عبارت «وطن ملی = National Home) را جایگزین واژه‌ی «کشور = Country» کرد تا از وضوح و صراحت کم‌تری برخوردار باشد و حسّاسیت اعراب فلسطین را تحریک نکند. از این رو، حاییم وایزمن، برای دولت انگلیس آشکارا توضیح داده بود که هدف صهیونیسم، پدید آوردن یک دولت یهودی، با چهار تا پنج میلیون نفر یهودی است. متقابلاً لوید جرج و بالفور نیز به وی تأکید کرده بودند که «منظور ما از تعبیر وطن ملی در وعده‌ی بالفور، تأسیس یک دولت یهودی است». (ر.ک: روچیه جارودی، الاساطیر المؤسسة للسیاسة الاسرائیلیه، ترجمه‌ی محمد هشام، ص 258).
24- 62 سال پس از صدور اعلامیه‌ی بالفور، یعنی در سال 1979/م، در مذاکرات صلح کمپ دیوید که منجر به اعطای حکومت خودگردان به فلسطینیان در کرانه‌ی غربی رود اردن و نوار غزّه شد، یک بار دیگر وجود اعراب فلسطینی، عملاً مورد انکار قرار گرفت و اسرائیل، حکومت خودگردان را به معنای «حکومت بیگانگان بر بخشی از اراضی اسرائیل» تفسیر کرد.
25- سخن گفتن از اعراب فلسطین (به شیوه‌ی بالفوری)، همان قدر مضحک و نامأنوس می‌نماید که مثلاً در گفت‌و‌گو از مردم شهر تبریز، با تغافل از اکثریت قریب به اتفاق شهروندان آذری زبان، بگوییم: «حقوق همه‌ی مردم تبریز، از فارسی زبان و غیرفارسی زبان، محترم است» و یا در نام بردن از مردم شاغل، گفته شود: «افراد غیر بیکار» و از اشخاص تن درست، به «افراد غیربیمار» یاد شود!
26- در متن اصلی اعلامیه، تعبیر (The Civil Rights) آمده است، که در فارسی به «حقوق ملی»، «حقوق اجتماعی» و «حقوق مدنی» ترجمه شده و در ترجمه‌های عربی به «الحقوق المدنیه» تعبیر گردیده است.
27- «آلیس در سرزمین عجایب» داستانی تخیّلی از لویس کارول، با نام اصلی چارلز لودویگ داجسون (1832- 1898/م) در سال 1886/م در انگلیس انتشار یافت و از همان زمان مورد استقبال فراوان کودکان و نوجوانان قرار گرفت و به بسیاری از زبان‌های دنیا ترجمه شد. برگردان فارسی آن بارها به چاپ رسیده است.
28- اچ. ام. ان. جفریز، فلسطین: الیکم الحقیقه، تعریبِ احمد خلیل الحاج، ص 279.
29- همان، ص 280.
30- هنری فورد، الیهودی العالمی، ترجمه‌ی علی الجوهری، ص 251.
فورد در صفحه‌ی بعد می‌افزاید: «ژنرال آلنبی (Allenby) به اکثریت ساکنان فلسطین، یعنی اعراب وعده کرده بود که حقوقشان را محترم شمارد. وعده‌ی بالفور نیز بر همین امر تأکید نمود. معاهده‌ی سان ریمو (San Remo) که به امضای متّفقین رسید، (آوریل 1920/م) نیز بر رعایت حقوق اعراب، تأکید کرد. دوازدهمین اصل، از اصول چهارده‌گانه‌ی ویلسون هم بر همین امر اصرار ورزیده است. اما فرزندان یهودا، یک زبان می‌گویند که باید اعراب از فلسطین بیرون رانده شوند و بر این باورند که جمله‌ی پایانی وعده‌ی بالفور در رعایت حقوق اعراب، تنها برای آرام ساختن افکار عمومی مخالف با صهیونیسم، پیش‌بینی شده است …».
در این جا لازم است علاوه بر آن چه هنری فورد بدان اشاره کرده است، گفته شود:
اصولاً هیچ کدام از پیمان‌نامه‌ها و معاهدات و توافق‌نامه‌های بین‌المللی، که حقوق اعراب در آن به نحوی دیده شده بود، مورد توجه و عمل قرار نگرفت. نه نامه‌های ماکماهون به حسین و فیصل، و نه توضیحات هوگارث، و نه بیانیه‌ی انگلیس در ژوئن 1918/م، و نه بیانیه‌ی مشترک انگلیس و فرانسه در نوامبر 1918/م، و نه توافق‌نامه‌ی فیصل کلیمانسو در نوامبر 1919/م …
نه تنها هیچ‌یک از این تعهّدات، جامه‌ی عمل به خود نپوشید، بلکه در واقع، نوعی بازی‌های سیاسی و ابزارهای مؤثر، برای کنترل خشم و شورش اعراب بوده است.

منبع :کریمیان، احمد، (1384)، یهود و صهیونیسم: تحلیل عناصر قومی، تاریخی و دینی یک فاجعه، قم: مؤسسة بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّة قم)، چاپ دوم.

 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط