نویسنده: شارل ریست
مترجم: کریم سنجابی
مترجم: کریم سنجابی
تاریخ یک دانش متوقف نمی شود مگر پس از تشکیل نهائی آن. اما پیشرفته ترین علوم، فیزیک، شیمی و حتی ریاضیات هم همه روزه در حال دگرگونی هستند، پیش می روند و در پیشرویهایشان دریافتهای مقید برای روزگاران پیشین و از اعتبار افتاده در زمان حاضر را متروک می گذارند و دریافتهائی، اگر نه تماماً تازه، لااقل قابل فهم تر و ثمربخش تر را جانشین آنها می کنند. بالاتر از این، در زیر چشم خویش می بینیم که نه تنها دانش های خاص تغییر صورت می دهند بلکه خود مفهوم علم هم بطور کلی دگرگون می شود. ترقیات دانشها تصوری را که درباره ی مفهوم دانش داریم تغییر می دهد. امروزه مانند روزگاران پیش دانشمند در جستجوی حقیقت است. ولی مفهوم حقیقت علمی در آغاز قرن بیستم دیگر با آنچه در ابتدای قرن نوزدهم بوده، یکسان نیست. و برای ما به خوبی قابل پیش بینی است که باز هم تغییر خواهد یافت. به دلیل اقوی، علم اقتصاد، دانش نوپا و به زحمت خارج شده از پا به پا کردنهای روزهای نخست، نمی تواند از این پس مدعی تغییرناپذیری باشد. مورخ تاریخ عقاید اقتصادی را همین بس که راه طی شده را اندازه گیری کند، بی آنکه ادعای پیش بینی راه آینده داشته باشد. جاه طلبیش باید منحصر در ارزیابی تلاشهای آینده ای باشد که بر عهده ی پژوهشگران آن تعلق می گیرد.
برای مصور ساختن احساسی که از تاریخ عقاید اقتصادی، از یک قرن و نیم به این سو، حاصل می شود، اجازه دهید به تشبیهی متوسل شویم. از مشاهده کلی آن به نظر می رسد که شخص خویشتن را در برابر بادبزن باز شده ای بیابد. در دسته، شعاعهای بادبزن چنان بهم چسبیده اند که گویی توده واحدی باشند، به نسبتی که چشم رو به محیط آن پیش می رود، شعاعها را می بیند که متدرجاً از یکدیگر دور می شوند، مثل آنکه جهات بی نهایت متفاوت در پیش داشته باشند. معذلک کاملاً از یکدیگر جدا نمی شوند، زیرا به نسبتی که فاصله می گیرند، بین آنها شاخه هائی از نسجی مشترک باز می شود که در میان آنها یک بهمبستگی و یک سودمندی جدید، به همان درجه مقاوم، اگر نه بیشتر، از آن وحدت ساختگی به وجود می آورد، که در دسته ی بر یکدیگر قرار گرفته ی آنها وجود داشت.
به همین ترتیب با فیزیوکراتها و بیشتر از آنها با آدام اسمیت دانش اقتصاد به صورت مجموعه ای از عقاید، با سادگی دلپسندی، ظاهر می گردد. ذهن می تواند همه ی آنها را با یک نظر در بر بگیرد. ولی زمان می گذرد و دانش ترقی می یابد و مشهود می شود که وحدت نخستین بیشتر صوری بوده است تا حقیقی. نظریه های غالباً متناقض که اسمیت توانسته بود آنها را با هم التیام بدهد، جریانهائی از عقاید و افکار به وجود می آورند، که تعارض آنها با یکدیگر به نسبتی که با استقلال بیشتر توسعه می یابند، روزافزون تر می گردد. نظریه های گوناگون درباره ی توزیع ثروت و ارزش، روشهای تاریخی و روش تجریدی، آزادمنشی و اجتماعیگرایی، مفهومات متنوعی که هر یک راه خود را با کامیابیهای مختلف و از خلال دگردیسیهای گوناگون در پیش می گیرند. هر یک از آنها، معذلک، برای پاسداری خویش، خود را با شبکه ای از بررسیها و امور محصور می نماید، و سهمی از حقایق نوین و ملاحظات سودمند به دانش می آورد- و بدین ترتیب، اندک اندک در پیرامون هر یک از جریانهای بزرگ افکار اقتصادی، نسجی بیش از بیش مقاوم و بیش از بیش پهناور تشکیل می گردد، که همچون مایه مشترک علمی آنها است، و در زیر آن باز خطوط برجسته هر یک از مسالک بزرگ نمایان است- سرانجام، پس از لمحه ای، آنچه نظر را جلب می کند دیگر شاخه های بادبزن نیست، بلکه آن نسج مشترک است که در داخل آن به سوی محیط، تمام شعاعها محو و زایل می گردند- یعنی آن مجموعه از حقایق حاصله که نتیجه ی قابل دوام نظامات علمی را تشکیل می دهند و تنها همین مجموعه است که امروزه مورد نظر ما است.
بدین ترتیب نتیجه ی آن همه ی مباحثات و مشاجرات این بود که اندک اندک یک قلمرو واقعی مشترک گردد، که در آن اقتصادشناسان، دواعی اجتماعی و سیاسیشان هرچه باشد، بتوانند به یکدیگر برسند. این قلمرو، قلمرو دانش اقتصاد است، دانشی که اشتغالش نه تشریح چیزی است که باید بشود، بلکه تنها درک و توضیح آن چیزی است که هست. در اینجا فضیلت یک نظریه تنها در ارزش قدرت توضیحی آن است؛ بی آنکه مهم باشد که عملاً از آن پس، آنرا مداخله طلب بنامند و یا آزادیگرا، حمایت طلب و یا هوادار آزادی بازرگانی جهانی، اجتماعیگرا و یا فردیتگرا. هر ذهن سالم و آزاده ای بالضروره در برابر اندیشه ی درست و یا توضیح رضایت بخش سر تسلیم فرود می آورد.
اما در حالیکه این جهت گیریهای مختلف مکتب ها تدریجاً در وحدت بهتر درک شده ی دانش محو می شوند، در زیر لوای آن تقسیمات دیگری در شرف صورت گرفتن است که کمتر مدرسی و بیشتر ثمربخش برای پیشرفت دانش است. چنانکه گوئی بادبزن تازه ای در زیر بادبزن قدیم باز می شود.
نخست در آنچه مربوط به روش علمی است، جدائی بین اقتصاد محض و اقتصاد توصیفی(1) و یا اگر بخواهیم به عبارت دیگری بیان کنیم، اصولی کردن نظریه ها و بررسی پدیده های عینی، بیش از بیش شدت می یابد. اینان دو مقوله ی تحقیق متساویاً لازم و منطبق بر مختصات ذهنی خاصی هستند که به ندرت در یک فرد جمع می شوند. معذلک دانش اقتصاد نمی تواند نه از نظریه ی علمی بی نیاز باشد و نه از بررسیهای عینی. اشتیاق به درک تسلسل پدیده های اقتصادی و روابط متقابل آنها را، ما امروزه کمتر از آنچه برای پیشینیان بوده است احساس نمی کنیم. از طرف دیگر به هنگامی که سازمان اقتصادی جهان در دگرگونی مداوم است، به هنگامی که صورتها و جنبه های صنعت و بازرگانی هر روز تغییر می کند، چگونه می توان خود را از ملاحظه و بررسی و تشریح مجدد آنها معاف داشت؟ در زیر چشم ما این دو روش با هم توسعه پیدا می کنند و دوش به دوش پیش می روند و مجادلات بزرگ راجع به فضیلت یکی از آنها بر دیگری تسکین می یابد.
سپس می بینیم که نوعی تجزیه و تقسیم در دانش اقتصاد به دانشهای مجزی صورت می گیرد که هر یک از آنها بیش از بیش میل به جدائی و استقلال دارد. ولی این تقسیم دیگر متضمن معارضه نیست بلکه تنها یک نوع توزیع کار است در بدایت امر، دانش اقتصاد تماماً در یک و یا دو مجلد تدوین می یافت. تحت سه عنوان بزرگ: تولید و مصرف و توزیع ثروتها، ژان باتیست سی و اخلافش تصور می کردند که می توانند همه ی نظریه ها و همه ی امور اساسی را که اطلاع بر آنها برای پرورش یک اقتصاددان کافی است، به آسانی دسته بندی نمایند. از آن پس این دانش مانند همه دانشهای دیگر به شمار بزرگی از شاخه های مختلف تقسیم شده است. آنچه را سابقاً فیزیک و یا شیمی می گفتند امروزه عنوان وسیع و قابل اتساعی است که جمع کثیری از علوم مخصوص را شامل می شود( برق، دانش بصری، ترمودینامیک، شیمی زیست شناسی و غیره و غیره) که هر کدام برای جذب توجه تمام یک عمر انسانی کافی است. به همان ترتیب امروزه علم اقتصاد عنوان مبهم ولی راحتی شده است که برای تعیین رشته های تحقیقات مختلف و غالباً بسیار دور از یکدیگر به کار برده می شود. نظریه ی قیمت ها و نظریه ی توزیع ثروتها گسترشهای جدیدی یافته اند که تقریباً هر یک از آنها شاخه ی مخصوصی از دانش را تشکیل می دهد، - اقتصاد اجتماعی برای خود قلمرو خاصی ترتیب داده و زندگانی مخصوصی دارد؛ نظریه ی جمعیت به حدود یک دانش مستقل «جمعیت شناسی» توسعه یافته- مباحث مربوط به مالیاتها عنوان علم مالیه پیدا کرده- آمارشناسی روشهای مخصوص دارد و بر همه ی رشته ها ناظر است- تشریح افزاربندی بازرگانی و صنعتی بانکها، بورسها، تقسیم بندی انواع صنایع و بررسی دگرگونیهای آنها همان مقام را پیدا کرده اند که جانورشناسی و گیاه شناسی تشریحی و علم الاشکال در تاریخ طبیعی دارند. هرچند عناوین علمی خاصی مباحث مذکور را همواره از یکدیگر مشخص نمی سازد، ولی در واقع هر یک از آنها دانش خاصی تشکیل داده که روابط و وحدت عمیق آنها به آسانی مکشوف نیست.
مع الوصف زمینه دیگری باقی می ماند که بر روی آن نه تنها جهت گیریهای مختلف و مشاجرات ادامه دارد، بلکه محتملاً هرگز هم قطع نخواهد شد و آن سیاست اقتصادی و اجتماعی است.
در حالی که یک زمینه مشترک علمی اندک اندک در بین اقتصادشناسان در شرف تکوین است، اختلافات راجع به هدفها و مرامها و وسایلی که باید در مسائل سیاست اقتصادی بکار برده شود، امروزه کمتر از گذشته حدت و شدت ندارند. هر یک از مسلکهای بزرگ که در این کتاب تشریح شده اند، هنوز نمایندگان مؤمن و ثابت قدم خود را حفظ کرده اند: آزادیگرایان، اجتماعیگرایان، مداخله طلبان، اجتماعیان دولتی و اجتماعیان مسیحی، پیوسته به معارضه مرامها و تبلیغات و روشهای عمل خود ادامه می دهند. آیا علم می تواند در بین آنها داوری کند و به اختلاف آراء خاتمه بدهد؟ مسلماً خیر. زیرا دلایلی که بر آن متکی هستند غالباً از منابع دیگری غیر از علم گرفته شده اند. معتقدات مذهبی و یا اخلاقی، کمال مطلوبهای سیاسی و اجتماعی، احساسات و مرجحات فردی، حتی تجارب و منافع شخصی در این امور نقش اساسی دارند و جهت گیریهای هر یک را معین می کنند. در نیمه ی اول قرن نوزدهم، دانش با یکی از این مسلکها یعنی با آزادیگرائی جهت مشترک پیدا کرد. ولی این اتحاد نتایج شوم به بار آورد. آن روز که انگاره های اقتصادی مظنون به استتار دفاعیه ای به سود سیاست معینی شدند، سهم بزرگی از اعتبار خود را از دست دادند. ولی همین درس عبرت انگیز و ثمربخش بود. هیچ چیز برای این دانش خطرناکتر از آن نیست که دوباره آن را گماشته مکتب خاصی قرار بدهند. بیشک دانش می تواند یاری گرانبهائی به سیاست اقتصادی، با ممکن ساختن پیش بینی نتایج بعضی از اقدامات اقتصادی بکند، و باید امیدوار بود که این پیش بینیهای هنوز اکثراً نامطمئن، در آینده دقت و صراحت بیشتر بیابند. ولی به هر حال دانش اقتصاد نمی تواند برای سیاست اقتصادی نه هدف و نه کمال مطلوب ترسیم نماید.
بنابراین بر خویشتن نبالیم که روزی این جریانهای عظیم عقاید که به نام آزادیگرائی، دولتیگرائی، اجتماعیگرائی، تعاونگرائی، اتحادیه گرائی و اشتراکی گرائی وجود دارند از بین خواهند رفت. ممکن است در آینده نامهای دیگری بر این مسالک تعلق بگیرد، ولی اینان بدین گونه و یا گونه دیگری در کنار یکدیگر باقی خواهند ماند، زیرا منطبق بر گرایشهای ژرف طبایع انسانی و یا منطبق بر منافع جمعی پایداری هستند که نوبت به نوبت برتری می یابند.
آیا باید از چنین وضعی متأسف بود؟ به گمان ما، خیر. وحدت عقاید به نظر ما یک کمال مطلوب وهمی است. از لحاظ صرفاً عملی ما از جمله ی کسانی هستیم که به نفع همان مقاصدی که در نزد آنها گرامی است، خواهان آن نیستند که روزی آنها را آزاد شده از هر نوع رقابت ببینند. عدم تساهل کم اثرترین مبلغان است. و ما کلام خود را به یادآوری جمله نویسنده ی کهنسال آلمانی ژان - پل ریختر پایان می دهیم که سنت بوف نقل آن را دوست می داشت:« بی وجود آزادی ذهن انسانی بسان ناقوسی است که به زمین رسیده باشد، برای طنین افکندن نیازمند است که آزادانه در هوا حرکت بکند.»
پی نوشت ها :
1. اقتصاد محض Economie Pure اقتصاد توصیفی Economie Descriptive.
منبع: ژید، شارل؛ ریست، شارل؛ (1380)، تاریخ عقاید اقتصادی(جلد دوم: از مکتب تاریخی تا جان مینارد کینز)، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.