بیماری های مرتبط با روان

از خود بیگانگی نوعی بیماری روانی است که موجب می شود انسان از خود دور شده و کیفیات و حالات دیگری را به جای واقعیت و حقیقت خود بنشاند. به عبارتی دیگر، از خود بیگانگی وضعیتی است که در آن، انسان اختیار خود را
يکشنبه، 24 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بیماری های مرتبط با روان
 بیماری های مرتبط با روان

نویسنده: محمد کاوه




 

* از خود بیگانگی (Alienation):

از خود بیگانگی نوعی بیماری روانی است که موجب می شود انسان از خود دور شده و کیفیات و حالات دیگری را به جای واقعیت و حقیقت خود بنشاند. به عبارتی دیگر، از خود بیگانگی وضعیتی است که در آن، انسان اختیار خود را درباره دنیای اجتماعی که خودش به دست آورده است از دست می دهد و در نتیجه خود را در یک محیط اجتماعی خصمانه، بیگانه می یابد. این اصطلاح، از نظر روان شناختی به معنای «جنون یا دیوانگی» است (ستوده، 1386: 75). برخی از روان شناسان، از خود بیگانگی را به عدم تجانس بین رفتار فرد و نظام پاداشی جامعه، کشمکش و ستیز روانی، عدم رشد کافی «من» و «من برتر»، آسیب های روانی، تجربه های دوران کودکی و سردرگمی در هویت شناسی والدین نسبت می دهند (اکبری، 1385: 83). در مجموع می توان گفت که از خود بیگانگی یعنی: «از هم گسیختگی پیوند بین فرد و دیگران». مارکس این اصطلاح را به صورت یکی از مفاهیم جامعه شناختی درآورده و عقیده داشت که ریشه های آن در ساختارهای اجتماعی قرار دارد. این ساختارها وضعیتی را فراهم می سازد که در آن، کردار شخص به صورت قدرت بیگانه ای درمی آید و به جای اینکه در اراده او باشد، مخالف و مسلط بر وی می شود (قنادان و همکاران، 1384: 89 و 31). در پیدایش از خود بیگانگی عواملی دخالت دارند که برخی از آنها عبارتند از: فنآوری، نظام شدید اداری، توجه زیاد و مستقیم به هدف در انجام کارها و شیفته شدن به پول و ثروت و تفکر بیش از حد در راه افزایش آن. از خودبیگانگی انواع گوناگونی دارد که خطرناک ترین نوع آن، از خودبیگانگی فرهنگی است که باعث سوء تربیت و عدم پرورش صحیح افراد و در نتیجه افزایش مشکلات و نابسامانی های داخلی و خارجی جامعه می شود (اکبری، 1385: 87 و 86).

* کم رویی (Shyness):

کم رویی صفت فردی است که به خاطر ترسویی، احتیاط کاری و عدم اطمینانش، نزدیک شدن به او مشکل است. فرهنگ معین، کم رویی را با عنوان «ناراحت بودن در حضور دیگران» تعریف کرده است (نیک خو، 1386: 141 و 140). طبق تعریفی دیگر، کم رویی یعنی «خود توجهی فوق العاده و ترس از مواجه شدن با دیگران». این بیماری نوعی ترس یا اضطراب اجتماعی است که در آن، فرد از مواجه شدن با افراد ناآشنا و روابط اجتماعی فرار می کند. از نگاه روان شناسی، کم رویی برچسبی است که فرد به خود می زند؛ یعنی اگر فرد معتقد باشد که کم رو می باشد، حتماً همان گونه عمل خواهد کرد. همچنین، کم رویی نوعی ناتوانی در فراگرد اجتماعی است که در جوامع مختلف متفاوت است و اغلب با گذشت زمان، فشردگی و پیچیدگی روابط فردی و تشدید فشارهای اجتماعی ناشی از رقابت ها، گوشه گیری ها، تک روی ها، عزلت گزینی ها و تنهایی ها گسترش می یابد و به حدی می رسد که به تدریج به نوعی اختلال رفتاری تبدیل می شود و شیوع آن در دوره بلوغ از سایر مراحل رشد بیشتر است (اکبری، 1385: 109). خصیصه اصلی کم روها که بیشتر پسران و دختران تازه بالغ و نوجوان گرفتار آن می شوند، حساسیت فوق العاده آنان است و همین باعث می شود تا در مقابل رویدادها و موقعیت های نوظهور و دشوار دچار نوعی فلج روحی بشوند و به ناچار رفتاری در پیش بگیرند که در چشم دیگران، مسخره و نابهنجار جلوه کند (نیک خو، 1386: 130). معمولاً در مورد علل و عوامل کم رویی، دلایل ژنتیک را بیشتر عنوان می کنند. عده ای از دانشمندان عقیده دارند که خصوصیات زیست شناختی، تأثیر والدین، روابط دوران کودکی و احساس کودک درباره خود می تواند در کم رویی او مؤثر باشد و این خجالت و کم رویی تا دوران مدرسه رفتن کودک با او خواهد بود؛ در نتیجه او تبدیل به یک دانش آموز خجالتی و گوشه گیر می شود (صمیمی، 1388: 20). یکی دیگر از علل کم رویی در کودکان افراط در محبت عنوان شده است. افراط در محبت برای کودکان به صورت های گوناگون خود را نشان می دهد؛ درست مثل زمانی که والدین بیش از حد به کودک توجه می کنند، هیچ گاه او را تنها نمی گذارند و همیشه سعی می کنند موجبات رفاه او را فراهم کنند. چنین برخوردی با کودک سبب می شود تا او خود را انسانی بی کفایت تلقی کند و احساس کند که قادر به مواجه شدن با تنگناهای زندگی نیست. از طرفی، طرد کودکان نیز می تواند دلیل دیگری برای کم رویی و منشأ بسیاری از انحرافات آنان باشد. زمانی که کودکان خود را در محیطی دور از محبت و آرامش و صمیمیت احساس می کنند، به تدریج به اجتماعاتی روی می آورند که بتوانند در آن جا مرکز توجه شناخته شوند در غیر این صورت در خود فرورفته، احساس شرمساری می کنند و به دلیل اینکه هیچ گاه نتوانسته اند توجه اطرافیان خود را جلب کنند، از خود منزجر می شوند. یکی دیگر از دلایل کم رویی کودکان، هنگامی است که شرایط خانواده از لحاظ اقتصادی مناسب نباشد. کودک اگر در سن تشخیص باشد، فقر را برای خود بلا و خطر می شناسد و امنیت خود را بر اساس آن در حال فنا می یابد. جّو خانوادگی نیز در به وجود آمدن کم رویی و گوشه گیری کودکان بسیار تأثیرگذار است. خانواده های با نظام دیکتاتوری ممکن است با روش خود کودکان کم رویی بار بیاورند. خودخواهی و غرور والدین و سخت گیری آنها نسبت به فرزندان و انتظارهای زیاد آنها از عوامل مؤثر دیگر در کم رویی کودکان است. علاوه بر این موارد، تغییرات ایجاد شده در خانواده مثل تولد یک نوزاد جدید می تواند عاملی برای کم رویی کودک بزرگ تر باشد؛ زیرا او احساس می کند نوزاد جدید جایگزین او شده است و دیگر کسی به او محبت نمی کند و برای جلب این محبت خود را کم رو و کوچک تر از آنچه که هست نشان می دهد تا به این وسیله محبت از دست رفته والدین را دوباره بازیابد (نیک خو، 1386: 136-133). برخی نیز به نظریه برچسب زنی تأکید کرده و بر این باورند که به افراد کم رو، انگ خجالتی بودن و کم رویی زده شده و او نیز چنین برچسبی را پذیرفته و رفتار خویش را با آن انطباق داده است. بعضی دیگر نیز حضور کمرنگ و ناکامی کودک و نوجوان را در فعالیت های اجتماعی دلیل بر کم رویی دانسته اند و عده ای هم وجود اضطراب و تشویش را به عنوان عامل کم رویی معرفی کرده و به این عامل در کنار سایر عوامل تأکید بیشتری داشته اند. همچنین، از نظر گروهی از متخصصان، نبود یا کمبود مهارت های اجتماعی و نقایص عضوی از دلایل کم رویی به شمار می آیند (ایمانی، 1387: 35). اما بر اساس یک نظرسنجی، از میان نظرات مختلفی که درباره عوامل مؤثر در بروز کم رویی ارائه شده است، 43 درصد از افراد، نقش والدین و خانواده را مهم دانسته اند و 14 درصد خود کم بینی را مؤثر در کم رویی می دانند. همچنین 8 درصد محیط اجتماعی و 4 درصد وراثت را مهم می دانند. 31 درصد از افراد هم همه موارد یاد شده را عامل و منشأ کم رویی قلمداد کرده اند.
کم رویی پی آمدهای گوناگونی برای فرد به ارمغان می آورد. به طور مثال، مطالعات نشان داده اند که کم رویی باعث رفتارهای منفی می شود. زیمباردو (Zimbardo-1982) در این رابطه می گوید: «پی آمدهای منفی کم رویی از حیطه فردی خارج هستند و تمام افرادی را که فرد خجالتی با آنها در تعامل است، در برمی گیرد». به نظر وی، کم رویی می تواند در بروز روحیه پایین شغلی، اختلال کنش جنسی، اعتیاد به مواد مخدر و الکل، افسردگی و حتی پرخاشگری غیر منطقی که ممکن است منجر به جنایتی ناگهانی شود، نقش داشته باشد. بنابراین، اهمیت و لزوم توجه به چنین مسئله ای، ضرورت پیدا کردن راه حل های مناسب برای حل این رفتار منفی را دو چندان می کند (اکبری، 1385: 110 و 109). علت اینکه افراد خجالتی احتمالاً آمادگی بیشتری برای رفتار پرخاشگرانه دارند نیز می تواند این باشد که این افراد تمایل دارند با هم سالان یا همکاران خود هم خوانی داشته باشند؛ اما در تلاش خود برای تحقق بخشیدن به این امر ناکام هستند (شمس اسفندآباد، 1384: 130). طبق نظر برخی از کارشناسان نیز کودکان خجالتی میزان بالاتری از بازداری، در خود فرورفتگی و اضطراب را در مقایسه با کودکان اجتماعی تجربه می کنند (صمیمی،‌1388: 20). همچنین افراد خجالتی اغلب از ظاهر شدن در اجتماع خودداری می کنند. این دسته افراد در واقع خود را از هرگونه پیشرفتی محروم می کنند. آنها قبل از شروع به انجام کاری، در آن کار شکست می خورند که علت آن، وجود ترس آنها از شکست است. کم رویی، امکان هر تلاشی را از فرد سلب می کند و به تعبیری او را دچار فلج روحی و جسمی می سازد. اساس و پایه مبارزه با کم رویی، در شناخت نفس و کسب اعتماد به نفس قرار دارد. برخی از جامعه شناسان، کم رویی را نوعی بیماری روانی تلقی می کنند که ابتدا در ضمیر باطن ریشه می دواند و مزمن می شود و سرانجام جسم را نیز از تحرک می اندازد. آنها بر این نکته تأکید می کنند که اگر کسی نتواند این عارضه روحی را در خود از بین ببرد، هرگز از زندگی شاد و موفق و آمیخته با آرامش و اعتدال برخوردار نخواهد شد. از نظر متخصصان بهداشت روانی نیز کم رویی و انزواطلبی یکی از جدی ترین مشکلات کودکان است؛ هر چند ممکن است از نظر معلمان و والدین چندان مشکل به نظر نیاید (نیک خو، 1386: 129). فرد کم رو همیشه احساس حقارت می کند و از این احساس رنج می برد. او به امکانات خود اعتمادی ندارد و فکر می کند برای زندگی کردن ساخته نشده است. رفتار ناشیانه او باعث می شود که در اکثر کارهایش شکست بخورد و سپس این شکست را بهانه می کند تا دست به هیچ کاری نزند (همان، 132).
یکی از راه کارهای مقابله با خجالتی و گوشه گیر بودن کودکان، گروه درمانی یا فعالیتهای گروهی، میانجی گری های معلم و دیگر مداخله های روان شناختی است. بعضی از متخصصان برای درمان خجالتی و گوشه گیر بودن، روش «کار با گروه» را پیشنهاد کرده اند. این گونه فعالیت ها شامل: درگیر کردن دانش آموزان در برنامه، معلم دانش آموزان دیگر شدن، ایجاد فرصت هایی برای بازی کردن با بچه های کوچک تر، کمک خواستن از اعضای گروه برای وارد کردن بچه های گوشه گیر در کارهای گروهی و درگیر کردن آنها در فعالیت های رقابتی گروه های کوچک کلاسی است. در پژوهشی که نظرات معلمان موفق را در چگونگی برخورد با دانش آموزان خجالتی مورد بررسی قرار داد بیشترین پاسخ هایی که داده شد عبارت بودند از:
1- تغییر محیط اجتماعی مانند نشاندن آنها در بین هم کلاسی های مهربان یا واگذار کردن آنها به یک نفر یا یک گروه کوچک.
2- تشویق یا اتخاذ تدابیری برای افزایش جواب گویی دانش آموزان.
3- کاهش اضطراب یا دست پاچگی.
4- دخالت دادن دانش آموزان خجالتی در فعالیت های ویژه.
5- درگیر کردن دانش آموزان در صحبت های خصوصی مداوم. نکته ای که در جوابهای معلمان وجود نداشت، تأکید بر تهدید یا تنبیه بود (صمیمی، 1388: 20).
در گروه درمانی، گروه ها ممکن است شامل چند بیمار با وضعیت متفاوت یا با ویژگیهای بالینی مشابه باشند. به کمک گروه درمانی، مراجعه کننده می تواند مشکلات خود را در حضور دیگران حل کرده و مشاهده کند که دیگران در برابر رفتارش چگونه عمل می کنند و در صورت ضرورت، روش های تازه ای را به کار گیرد. باور اصلی در این روش این است که گروه، موقعیتی اجتماعی را فراهم می سازد که به حل مشکلاتی که ابتدا در موقعیت اجتماعی ایجاد شده اند کمک می کند. گروه ممکن است افراد درون خود را به طور قوی حمایت کند و هم زمان برای تغییر رفتار ناسازگارانه اِعمال فشار کند (ویتیگ، 1386: 175 و 174). از اقدامات مؤثر دیگر این است که والدین برای پیشگیری از کم رویی فرزندانشان باید از کودک خود فردی خجالتی نسازند؛ توقع انجام کارهای محال نداشته باشند؛ زیاده از حد نگران آنها نباشند؛ ابتکارهای فرزندان خود را دست کم نگیرند؛ آنها را از مدرسه نترسانند؛ عوامل جذب کننده آنها را بشناسند؛ عرصه برخورد فرزندانشان با محیط خارج را گسترش دهند؛ آنها را به خود وابسته نکنند؛ حس قبول مسئولیت را در آنها تقویت کنند و آنها را از شکست نترسانند (نیک خو، 1386: 148-145).

* بی معنایی یا نیهیلیسم (Nihilism):

بی معنایی احساسی است که شخص تصور می کند برای رفتارها و باورهای خود خطوط راهنمایی در اختیار ندارد. هنگامی که فرد نتواند نحوه کارکرد سازمان اجتماعی مسلط بر خود را درک کند و در نتیجه موفق به پیش بینی فرجام اَعمال خود نباشد و معنا و مفهوم آن را در نیابد، دچار احساس بی معنایی و پوچی می شود (ستوده، 1386: 76). بی معنایی یا نیهیلیسم، یک وضعیت روان شناختی و معرفت شناختی است که در آن، معنای زندگی، هستی، بودن، خود و حیات از دست می رود و در پی آن شرایطی اضطراب آفرین و سردرگمی روحی ایجاد می شود. به عبارتی، نیهیلیسم جدی نگرفتن دنیا و زندگی و هر آن چیزی است که فرد با آن مواجه می شود. نیهیلیسم را که به معنای: نیست انگاری، هیچ انگاری، بیگانگی روانی و پوچ گرایی معنا کرده اند، به مثابه یک دستگاه تحلیلی است تا بتوان از طریق آن به علل بسیاری از این رفتارهای بیمارگونه و مخرب پی برد. بسیاری از آسیب های جدی اجتماعی - فرهنگی و خطر آفرین و رشد آن در جامعه فعلی ایران به ویژه طلاق، اعتیاد، ولگردی های بی حاصل و مواردی از این قبیل نشانه ای بارز از وجود نیهیلیسم است. اگرچه نشانه های یاد شده منحصر به شهر و یا منطقه خاصی نمی شود؛ اما نیهیلیسم در بین جوانان طبقه متوسط ترویج بیشتری دارد. نیهیلیسم و رشد آن نه تنها محصول ارتباط پیچیده ای از عناصر مثل: آسیب های فرهنگی است، بلکه ظهور و حضور این پدیده، به انواع آسیب ها در ساخت مختلف زندگی می انجامد (زمانیان، 1385: 90-88).
ملووین سیمن (M. Seeman) مفهوم بیگانگی روانی را در 5 محور صورت بندی کرده است. از نظر وی، بیگانگی روانی نتیجه و محصول عوامل پنج گانه ای است که می توان آنها را چنین برشمرد: 1) احساس بی قدرتی (Power Lessness) و بی تأثیری عمل خویشتن. 2) احساس بی معنایی یا احساس بی محتوایی
(Meaninglessness) و آن وقتی است که فرد نسبت به باورها و اعتقادات خویش در ابهام و تردید است. 3) بی هنجاری یا احساس نابهنجاری. 4) احساس انزوای اجتماعی (Social Isolation) یا احساس انفصال و جدایی از ارزش ها و نظم موجود و 5) احساس تنفر از خویشتن (Estrangment)، ناخرسندی از وضعیت موجود و نارضایتی از شرایطی که در آن قرار دارد (همان، 94). بر اساس جدول آسیب شناسی آبراهام. اچ. مازلو، نشانه های نیهیلیسم از این قرار است: احساس از خودبیگانگی و جدایی از دیگران، بی هنجاری، بحران فلسفی، بی معنایی زندگی، پوچی و بی رغبتی به زندگی، بیزاری و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت خود و جامعه، خلاء اگزیستانسیالیستی، نامقدس شمردن زندگی، سرگردانی، بی هدفی، افسردگی اجتماعی، بدبینی فراگیر و فروریختن ارزش فعالیت و کار، تردید نهایی، احساس بی حاصلی، احساس بی قدرتی، بحران های معنوی، ناامیدی، دلتنگی و غمگین بودن، خراب کاری، احساس بیگانگی نسبت به همه بزرگ ترها، والدین، افراد صاحب قدرت و جامعه، انزواطلبی و انفعال، باری به هر جهت بودن و فقدان زندگی قابل توجه و کنش های غیر مسئولانه و معمولاً فقدان احساس و عاطفه نسبت به دیگران. از نظر جامعه شناختی، نیهیلیسم یا هیچ انگاری پی آمدهای ناگواری دارد که عبارتند از: کاهش مشارکت سیاسی - اجتماعی، بالا رفتن اضطراب های اجتماعی، افزایش کم صبری و بی حوصلگی در تعاملات اجتماعی و در نتیجه ایجاد جامعه ای پر نزاع، افزایش طلاق، افزایش اعتیاد،‌ افزایش نابهنجاری های رفتاری، نادیده گرفتن حقوق دیگران، خودخواهی افراطی، لذت طلبی های افراطی و بی هدف، بی اعتنایی به هنجارها و ارزش ها، افول اخلاق و غروب فرهنگ متعالی، رشد نارضایتی ها، رشد بی اعتمادی اجتماعی، کاهش هم دلی و همکاری های اجتماعی، افزایش انتظارات و آرزوهای مهار گسیخته و بی حد و مرز، کاهش ارزش اجتماعی کار و فعالیت و رسیدن به بیشترین سود و ثروت با کمترین فعالیت و کار، ظهور نحله هایی که مدعی کاهش رنج ها و آلام زندگی هستند و مسدود شدن راه مفاهمه و گفت و گو (همان، 106).

* انزوا (Isolation):

انزوا حالتی است که فرد احساس می کند با ارزش ها و هنجارهای جامعه بیگانه شده است. یعنی شخص احساس تنهایی می کند و احساس می کند با کسی یا جمعی ارتباط ندارد. به طور مثال، جوانی که سالیان بسیار ارزشمند عمر خود را صرف تحصیل کرده است؛ وقتی نمی تواند از تحصیلات و دانش خود استفاده مناسب ببرد ممکن است برای خود راهی جز گوشه گیری و انزوا نبیند. چنین طرز تفکری ممکن است به اقداماتی نامعقول چون اعتیاد و یا خودکشی منجر شود (ستوده، 1386: 77). به همین دلیل،‌ بعضی از روان شناسان، اعتیاد را بیماری تنهایی می دانند و معتقدند افرادی که ارتباط مستحکمی با دیگران از قبیل خانواده، دوستان و بستگان ندارند و همیشه احساس تنهایی می کنند و تنهایی آنان نتیجه ناکامی و شکست در عشق و دوستی می باشد،‌ سعی می کنند برای فراموشی شکست و ناکامی خود در عشق و رهایی از غم ها و غصه ها به مواد تخدیر کننده روی بیاورند و بدون در نظر گرفتن عواقب منفی و ناگوار آن لذت های آنی را جایگزین کنند (ضیغمی، 1387: 19 و 18). به عقیده اریک اریکسون (Erik Erikson 1902-1994)، مهم ترین تصمیم دوره جوانی، صمیمیت در برابر انزواست؛ یعنی تقسیم کردن زندگی خود با دیگری یا تنها زندگی کردن. در این مورد کاملاً روشن است که چگونه تصمیم خوب می تواند برای باقی زندگی مفید باشد و چگونه تصمیم نامناسب می تواند به آن آسیب برساند (کالات، 1386: 80 و 79). از جمله عواملی که می تواند در به انزوا کشیده شدن افراد مؤثر باشد، تلویزیون و ابزارهای مورد توجه و سرگرم کننده می باشد. به طور مثال، مطالعات اخیر محققان آمریکایی (2009) نشان داده است که اگر چه تماشای تلویزیون سبب خوشحالی می شود، اما بیشتر اوقات فرد را به انزوا می کشاند. همچنین گوش سپردن به موسیقی و استفاده از بازیهای رایانه ای نیز موجب می شود تا افراد به انزوا کشیده شوند (هفته نامه سلامت، ش 220: 14). از خصوصیات بارز انزوا طلبان، بیگانگی از خویش است. شخص عزلت طلب، از لحاظ احساسات و عواطف و به طور کلی از نظر روحی دچار نوعی احساس بی حسی و کرختی می شود. مثلاً خود را همان گونه که هست، نمی شناسد و نمی داند به چه چیزی علاقه دارد. او از همه چیز متنفر است و می ترسد. مهم ترین ضعف و مشخصه تیپ عزلت طلب، احتیاج درونی شدیدی است به این که از لحاظ روحی و عاطفی همیشه یک فاصله بین خودش و دیگران برقرار سازد (فلسفی، 1382: 129).

* ناتوانی (Inability):

ناتوانی به حالت فردی گفته می شود که احساس بی قدرتی و بی اختیاری کرده و قادر به تحت تأثیر قرار دادن محیط اجتماعی خود نباشد. مثلاً بسیاری از دانشجویانی که بعد از قبول شدن در کنکور وارد رشته ای که مورد علاقه آنها نیست می شوند، رفتار نامطلوبی دارند؛ محتویات درسی کم تر برایشان دارای اهمیت است و با بی تفاوتی و بی علاقگی در اغلب کلاس ها حاضر می شوند. در واقع، دیگر دانشجو، دانشجو نیست؛ بلکه مدرک جو است.

* جدایی از خویشتن:

جدایی از خویشتن یا بیزاری از خود، به حالت فردی گفته می شود که او نسبت به احساس واقعی، علاقه ها و باورهایش بیگانه می شود و به طور کلی نسبت به خود، احساس بیگانگی می کند. او هر روز حرکت معینی را همانند ماشین تکرار می کند و بعد از مدتی در یک نواختی پیگیر و تغییر ناپذیرِ کار خفه می شود. فیلم «عصر جدید» چارلی چاپلین این وضعیت را به خوبی نشان می دهد.

* بی اعتمادی (Distrust):

بی اعتمادی پدیده ای است روان شناختی که فرد اطمینان به خود را از دست می دهد و به ناتوانی خود اذعان می کند. در چنین فرآیندی، توان حرکت و خلاقیت از فرد سلب می شود و او به موجودی بی تحرک، خنثی و فاقد معیار تبدیل می شود. از طرفی، بحران های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فراگیر شدن آن باعث می شود که اعتماد تک تک افراد نسبت به یکدیگر و مجموعه آنها نسبت به جامعه سست شود و همبستگی بین فرد و جامعه از هم گسیخته شود. در چنین وضعیتی، هنجارهای اخلاقی کاهش پیدا می کند، معیارهای اجتماعی نادیده گرفته می شود و در نهایت به حقوق دیگران تجاوز می شود. همچنین آشکارا باج گیری، رشوه خواری، اختلاس، زورگیری، رانت خواری، آقازادگی و غیره افزایش می یابد و افراد برای رسیدن به هدف های خود به هر وسیله ای دست می زنند (ستوده، 1386: 78-74).

* استرس (Stress):

استرس در مفاهیم مهندسی ریشه دارد و به مقدار فشار بیرونی وارد شده بر اجسام گفته می شود. اما در روان شناسی، لازاروس و فُلکمن (Lazarus & Folkman-1984) تعریفی را به این شرح در زمینه استرس ارائه داده اند: «استرس رابطه اختصاصی بین شخص و محیطی است که در آن تنش ارزیابی شده، از حد امکانات فراتر رفته و سلامت او را در معرض خطر قرار می دهد». در این تعریف، بر این نکته تأکید می شود که استرس به رابطه تنش زا بین شخص و محیط اشاره دارد و وقتی فرد از مقابله با این وضعیت ناتوان است، به مشکلات روانی و جسمانی مبتلا می شود. به عبارت دیگر، هنگامی که فرد در محیط کار یا زندگی با شرایطی رو به رو می شود که این شرایط با ظرفیت ها و امکانات کنونی وی هماهنگی ندارد، فرد دچار حالت عدم تعادل، تعارض و کشمکش های درونی می شود که به آن استرس می گویند. استپ توی (Steptoe-1997) نیز استرس را این گونه تعریف کرده است: «هنگامی که الزامات مربوط به یک فعالیت، فراتر از توانایی های فردی و اجتماعی افراد است، پاسخ هایی ارایه می شود که به آن استرس می گویند». برای مثال، رانندگی برای فردی که در حال یادگیری است، از شرایط تنش زا محسوب می شود؛ در حالی که برای راننده با تجربه، رانندگی فعالیتی بسیار آسان به شمار می رود. با توجه به تعاریف اشاره شده، می توان نتیجه گرفت که: «استرس، رویداد یا وضعیتی است که بر جنبه های روانی و جسمانی ارگانیسم آثار زیان باری بر جای می گذارد». محققی به نام کان و همکارانش (Kahn et Al-1964) در مورد علل، ماهیت و نتایج استرس شغلی به مطالعه پرداخته اند. آنها دو نوع استرس سازمانی را تشخیص دادند: تعارض نقش (Role Conflact) و ابهام نقش (Role Ambiguity) که تعارض نقش عبارت است از: «وقوع هم زمان دو یا بیش از دو تقاضا که نقش های متفاوتی را ایجاب می کند و فرد می تواند در تمام آن موقعیت ها نقش خود را ایفا کند». ابهام نقش نیز به «سر درگمی فرد در چگونگی ایفای نقش خود» اشاره دارد. هنگامی که افراد اطلاعات کافی در زمینه های نقش خود ندارند، با ابهام نقش مواجه می شوند و این تعارض نقش و ابهام نقش هیجان های منفی را افزایش می دهند. به عقیده پِستونجی (Pestonjee-1992) نیز سرچشمه استرس در زندگی 3 چیز است: مشاغل و سازمانها، مسائل اجتماعی و خانواده.
از آن جایی که بیشتر مردم بیش از نیمی از اوقات بیداری خود را در محل کار به سر می برند؛ به همین دلیل محیط کار بر آنان تأثیر می گذارد. بسیاری از مسائل اجتماعی که به استرس می انجامند؛ از زندگی شهری و مانند: رقابت با دیگران و تقاضاهای تحصیلی و شغلی مدرن سرچشمه می گیرند. ثابت شده است که هرچه میزان بهره گیری از فنآوری در زندگی بیشتر باشد، به همان نسبت استرس نیز افزایش می یابد. از طرفی، رویدادهای زندگی در افزایش و کاهش استرس مؤثر هستند. اگرچه بیشتر مردم حوادث آسیب زا را در زندگی تجربه نمی کنند؛ اما بسیاری نیز تغییرات عظیمی را پشت سر می گذارند و در طول زندگی با مشکلات مزمن مواجه می شوند. به نظر هلمز و راهه (Holmes & Rahe-1967) تغییرات بسیار ناگهانی زندگی عاملی هستند که افراد را به شدت گرفتار استرس می کنند. وضعیت شغلی اعضای خانواده نیز بر خانواده تأثیر دارد. همچنین وضعیت خانواده بر شغل فرد مؤثر است. بنابراین چنانچه توازن مناسبی بین وقت و انرژی مصرف شده در هنگام کار با وقت و انرژی مصروفی امور مربوط به خانه موجود نباشد، استرس به وجود می آید. از سویی، هنگامی که افراد از محل زندگی خود به جایی مهاجرت می کنند که فرهنگ آن جا با فرهنگ آنان تفاوت دارد، دچار استرس می شوند؛ چرا که بیشتر آنها نمی توانند به آسانی با ارزش های جدید انطباق پیدا کرده و رفتارهای خود را با هنجارهای اجتماعی محل جدید زندگی مطابق سازند. تفاوت میان تقاضاهای محیطی و تجارب پیشین افراد موجب ایجاد استرس در فرد می شود. همچنین افراد باید ضمن حفظ هویت فرهنگی خود، هویت جدیدی را با توجه به مکان زندگی جدید خود شکل داده و رفتارها و آداب و رسوم جدید را مورد توجه قرار دهند؛ که این مسئله در بیشتر مواقع موجب بروز استرس می شود. از آنجا که بسیاری از تأثیرهای استرس، فیزیولوژیکی است؛ بنابراین می توان استرس را از جمله اختلالات زیست - روان شناختی (Bio-Psychology) به شمار آورد و مهم ترین تأثیرهای ناشی از آن را به 4 نوع تقسیم کرد:

1- تأثیرهای هیجانی:

احساس اضطراب و افسردگی، افزایش تنش های جسمانی (Physical Tensions) و تنش های روان شناختی (Psychological Tensions) از تأثیرهای هیجانی استرس بر انسان محسوب می شوند.

2- تأثیرهای فیزیولوژیکی:

ترشح آدرنالین و نورآدرنالین، اختلال در کارکرد دستگاه گوارش، افزایش ضربان قلب، اختلال در تنفس و انقباض رگ های خونی، از مهم ترین تأثیرهای فیزیولوژیکی استرس به شمار می آیند.

3- تأثیرهای شناختی:

کاهش تمرکز، کاهش ظرفیت حافظه کوتاه مدت و افزایش پریشانی و حواس پرتی از مهم ترین تأثیرهای شناختی استرس محسوب می شوند.

4- تأثیرهای رفتاری:

افزایش گریز از فعالیت و کار، اختلال در الگوی خواب، کاهش کارکردهای تحصیلی، شغلی و اجتماعی از تأثیرهای رفتاری استرس به شمار می آیند (خدایاری فرد و پرند، 1386: 15-1).
بهترین راه برخورد با استرس، کم کردن آن و از آن بهتر، داشتن برخوردی مناسب با استرس است. همچنین غرق نشدن در تغییرات بزرگ، مقدم داشتن عشق و دوستی در زندگی بر همه چیز، تمرکز روی زمان حال و پرهیز از فکر کردن به اشتباهات قبلی، نوشتن عواطف منفی روی کاغذ، راه رفتن آرام در هنگام استرس، تجسم تصاویر آرام و خوب مانند ساحل دریا یا دشت پر گل در هنگام استرس، شکرگذاری از خداوند به خاطر هدایایی که ارزانی داشته (آل علی، 1387: 31)، تعیین زمان هایی برای استراحت ذهنی، دعا و نیایش، انتخاب فعالیت ها و تفریحات مورد علاقه و غیر شغلی، یادگیری مهارت هایی مانند آشپزی و نقاشی و بازی با بچه ها از مؤثرترین روش ها برای کاهش استرس به شمار می آیند (فولادبند، 1386: 4).

* تکانش گری (Impulsiveness):

همان طور که گفته شد، تکانه اصرار و میل شدید به انجام یک عمل در پاسخ به یک محرک ذهنی یا بیرونی است. رفتارهای تکانشی (Impulsive Behavior) و خطر پذیری که مجموعاً با عنوان «رفتارهای مخاطره آمیز (Risky Behaviors)» خوانده می شوند، در برگیرنده طیف گسترده ای از رفتارهای رشد نایافته، لذت جویانه و عموماً همراه با درجات خطر بالا هستند؛ آنچنان که می توان ادعا کرد تکانش گری هسته اصلی بسیاری از آسیب های اجتماعی مانند: بی بند و باری جنسی (اختیاری و همکاران، 1387: 248 و 247)، سوء مصرف مواد، قمار بازی بیمارگونه، اختلالات شخصیت و دست زدن به اقدامات پرخاش جویانه است که هر سال موجب از بین رفتن زمان و سرمایه در بسیاری از کشورها می شود. از 40 سال پیش تاکنون تلاش های زیادی برای تشریح تجربی ساختار تکانش گری انجام شده و برای این مفهوم تعاریف گوناگونی ارایه شده است. برخی از این تعاریف شامل: «رفتار انسانی بدون تفکر کافی»، «عمل غریزه بدون توسل به مهار (من)» و «عمل سریع ذهن بدون دوراندیشی و قضاوت هوشیار» می باشد. تکانش گری همچنین ممکن است به معنای «عمل کردن با کمترین تفکر نسبت به رفتارهای آینده» یا «عمل کردن بر پایه افکاری که بهترین گزینه فرد یا دیگران نمی باشند» در نظر گرفته شود. بسیاری از وضعیت ها نیازمند یک تفکر و تأمل دقیق اما سریع بر همه پاسخ های محتمل می باشند (همان، 327). اِوندن (Evenden-1999) نیز تکانش گری را «طیف گسترده ای از رفتارهایی که روی آن کمتر تفکر شده، به صورت رشد نیافته برای دستیابی به یک پاداش یا لذت بروز می کنند، از خطر بالایی برخوردار هستند و پی آمدهای ناخواسته و قابل توجهی را در پی دارند» تعریف کرده است (همان، 248 و 247). همچنین در ادبیات مربوط به روان شناسی، تکانش گری به عنوان «کاستی در کنترل تفکر و رفتار به همراه شکست در تشخیص خطرات مرتبط با پاسخ های رفتاری» تعریف شده و چنین تصور می شود که افرادی که فاقد کنترل تکانش ها هستند احتمال دارد از خود رفتارهایی نشان دهند که برای خودشان یا دیگران زیان بخش باشد (شمس اسفندآباد، 1384: 129). از دیدگاه روان شناسی، تعریف تکانش گری باید در برگیرنده 3 عنصر باشد. 1) کاهش حساسیت فرد به پی آمدهای منفی رفتار. 2) عکس العمل سریع و ناخواسته به محرک پیش از ارزیابی کامل اطلاعات و 3) بی اعتنایی به پی آمدهای دراز مدت رفتار باشد. دیدگاه اجتماعی نیز به تکانش گری به عنوان یک رفتار آموخته شده ای می نگرد که کودک از خانواده و محیط اطراف آموخته است و بر اساس آن برای به دست آوردن خواسته های مطلوب خود به سرعت واکنش نشان می دهد و این ویژگی نه تنها بر خود فرد، بلکه بر سایرین هم اثر می گذارد. دیدگاه زیستی نیز در بررسی های انجام شده بر روی خشونت های ناشی از تکانش گری، نشان داده است که ساختار ذهنی برخی از افراد برای دست زدن به اَعمال پرخاشگرانه مستعدتر از افراد دیگر می باشد (اختیاری و همکاران، 1387: 248 و 248) و افرادی که در تکانش گری بالا هستند، در مقایسه با افرادی که در تکانش گری پایین هستند پرخاشگری بیشتری از خود نشان می دهند (شمس اسفندآباد، 1384: 129).
فرآیند تصمیم گیری یا برگزیدن یک گزینه از میان چند گزینه، یکی از عالی ترین پردازش های شناختی به شمار می رود. گونه ویژه ای از این فرآیند که به عنوان تصمیم گیری مخاطره آمیز (Risky Decision Making) شناخته می شود، در شرایطی پردازش می شود که شخص با گزینه هایی رو به روست که انتخاب آنها باری از سود یا زیان در حال یا آینده به دنبال دارد و در عین حال، میزان این سود و یا زیان با درجاتی از احتمال همراه است. تصمیم گیری مخاطره آمیز اهمیت بالایی در زندگی فردی و اجتماعی افراد دارد و اختلال در این نوع تصمیم گیری هسته اصلی پدیده تکانش گری و رفتارهای تکانشی را تشکیل می دهد. البته رفتارهای تکانشی اگر چه تا اندازه ای با آسیب یا زیان احتمالی همراه هستند، اما امکان دستیابی به گونه ای پاداش را نیز فراهم می کنند. برخی مطالعات از جمله تحقیقات مولر، بارِت، دوگهرتی، اشمیتز و سوان (Moeller, Barrett, Dougherty, Schmitz & Swann-2001) نشان داده اند که بسیاری از مردم در زندگی روزمره دست به رفتارهای تکانشی می زنند. اِوندن (1999) در این خصوص گفته است: «هر چند نشان دادن نمونه هایی از رفتارهای تکانشی به نظر ساده می رسد، اما تعریف دقیق پدیده تکانش گری دشوار است؛ چرا که اختلاف نظرهای بسیاری در تکانشی یا غیر تکانشی خواندن یک رفتار وجود دارد. نکته پیچیده در بررسی رفتارهای تکانشی تنوع عللی است که می تواند بروز یک رفتار تکانشی را در پی داشته باشد. مثلاً فردی که مواد مخدر مصرف می کند ممکن است به علت گرایش به رفتارهایی چون: خطر پذیری، توجه زیاد به پاداش ها، بی توجهی به آسیبها، علاقه به تجربه چیزهای جدید و یا دیگر ویژگی های روان شناختی، چنین رفتار تکانشی را انجام دهد». تکانش گری و رفتارهای تکانشی دارای 3 ویژگی اساسی هستند که آن را از اصطلاحات مشابهی هم چون بیش واکنشی (Over Reaction) جدا می کند. این رفتارها شتاب زده، برنامه ریزی نشده،‌ بدون فکر و مستعد اشتباه هستند؛ در حالی که بیش واکنشی به جای تأکید بر سرعت بروز عکس العمل، تأکید بر شدت و طول زمانی دارد که عکس العمل رخ می دهد. از طرفی، رفتارهای تکانشی برخلاف رفتارهای جبری (Compulsive Behaviours) هستند که فرد بر وجود رفتار آگاهی داشته و هدف از رفتار، نه کسب لذت، بلکه عموماً دوری از یک اضطراب می باشد. همچنین متفاوت از رفتارهایی است که ناشی از نارسایی در داوری و تصمیم گیری می باشند و فرد در حقیقت در قضاوت، اختلال دارد.
در مورد علل و عوارض تکانش گری مطالعات متعددی صورت گرفته و نتایج نسبتاً مشابهی به دست آمده است. به طور مثال، لینویلا، ویرکُنن، شِینین، نوتیال، ریمون و گوودوین (Linnoila, Virkkunen, Scheinin, Nuvtial, Rimon & Goodwin-1983) میزان پایین هیدروکسی ایندول استیک اسید (5-HIAA) در مایع مغزی - نخاعی را با اختلال در کنترل تکانه ها همراه دانستند. آنان میزان بالای تستوسترون آزاد را نیز در میزان افزایش خشونت و تهاجم جویی افراد مؤثر گزارش کردند. سوبریه (Soubrie-1986) نیز دریافت که ارتباطی بین میزان پایین هیدروکسی ایندول استیک اسید (5-HIAA) و بروز خودکشی، وسواس و مِی بارگی وجود دارد. همچنین برخی بررسی ها نشان می دهند که دو عامل زیستی یعنی «سروتونین» به عنوان میانجی عصبی درگیر تکانش گری و «لوب فرونتال» به عنوان مرکز عصبی درگیر تکانش گری بر تکانش گری و خشونت، تأثیرگذار هستند. والدک و میلر (Waldeck & Miller-1997) نیز ارتباط معناداری میان تکانش گری و مصرف بالای کافئین گزارش کردند.
در خصوص پی آمدهای تکانش گری، محققانی مانند وان دن بروک، برادشو و سزابادی (Van Den Brock, Bradshaw & Szabadi-1992) به بررسی تأثیر زمان بر تکانش گری پرداختند. آنها متوجه شدند که افراد تکانشی در ارزیابی زمان مشکل دارند و از این رو زمان برای آنها بسیار آهسته تر از افراد بهنجار می گذرد. بسیاری از بررسی های دیگر نیز نشان می دهند که خطرپذیری زیاد، موجب به خطر افتادن بهداشت بدنی و روانی افراد شده و آنان را از کارکرد مناسب اجتماعی باز می دارد. بزهکاری، وسواس بیمارگونه، آتش افروزی، می بارگی، خشونت، قماربازی های بیمارگونه، رانندگی در هنگام مستی، رفتارهای جنسی پر خطر و سوء مصرف مواد نمونه هایی از این رفتارها هستند (اختیاری و همکاران، 1387: 155-248). بررسی های مک کون (Mccown-1989) و ریب، دیسچینگر، کوفرا و رید (Ryb, Dischinger, Kufera & Read-2006) نیز نشان داده اند که تکانش گری یکی از مهم ترین عوامل خطرساز گرایش به مصرف مواد به شمار می رود. البته پژوهش های انجام شده توسط دیکمن و مییر (Dickman & Meyer-1988) پیرامون ارتباط میان تکانش گری و عملکرد شناختی گویای آن هستند که پی آمدهای تکانش گری همواره منفی نمی باشند. در کنار مفهوم تکانش گری، مفاهیمی چون: مخاطره جویی (Venturesomeness)، حس جویی (Sensation Seeking) و رفتارهای مخاطره جویانه (Risk-Taking Behavior) نیز مطرح می باشند که مفاهیمی اختصاصی تر هم چون: نوجویی (Novelty Seeking)، آسیب گریزی (Harm Avoidance) و پاداش طلبی (Reward Dependence) را به دنبال خواهند داشت (همان، 327).
از لحاظ شیوع، بررسی های انجام شده بیانگر فراوانی بالاتر تکانش گری در مردان است. مردان به سطح برانگیختگی بالاتری نیاز دارند و همین امر زمینه ساز حس جویی بیشتر آنها و بروز رفتارهای تکانش گرانه از سوی آنهاست. از طرفی، تکانش گری هسته اصلی بروز علائم گوناگون در طیف گسترده ای از اختلالات روان پزشکی به شمار می آید.
اما از نظر درمانی، 3 رویکرد اصلی در درمان تکانش گری مطرح می باشند:
* روان درمانی بینش محور (Insight-Oriented Psychotherapy)
* روان درمانی رفتاری شناختی (Cognitive Behavior Psychotherapy)
* درمان دارویی (Pharmacologic Treatment)
با توجه به اهمیت اختلالات تکانشی و «هَم بودی» آن با اختلالات روان پزشکی، این رویکردها با هدف هایی به شرح زیر انجام می شود:
1- ارزیابی انگیزه ها و محرک ها با به کارگیری روش های روان درمانی قابل اجرا.
2- تسهیل شرایط بیمار و اتخاذ یک رویکرد غیر قضاوتی به صورتی که فرد بتواند مشکلش را بیان کند.
3- تشویق بیمار به منظور افزایش قدرت کنترل خویشتن.
4- زیر نظر داشتن احساس انتقال یا انتقال متقابل توسط بیمار.
5- افزایش آگاهی بیمار نسبت به شرایط خود.
6- افزایش توانایی بیمار در پیش بینی پی آمدهای کارهایی که انجام می دهد.
7- تلاش در راستای تغییر محیط و دور کردن محرک های محیط بیمار.
البته امروزه با شناخت ساز و کارهای آسیب شناختی تکانش گری، از طیف گسترده ای از داروهای تثبیت کننده خلق، بتابلوکرها، آنتی پسیکوتیک ها، مهار کننده های منو آمین اکسیداز، سایر ضد افسردگی ها، ضد اضطراب ها و داروهای ضد تشنج برای درمان این اختلال نیز بهره گرفته می شود. بررسی ها نشان داده اند که برخی ضد پسیکوزهای آتیپیک مانند: کوئتیاپین، کلوزاپین، الانزاپین، ریسپریدون و زیپراسیدون در کنترل خشونت و رفتارهای تکانشی مؤثر می باشند. پروپرانولول با دوز کم نیز توانسته است رفتارهای تهاجمی در بیماران مبتلا به دمانس را کاهش دهد. به هر حال، تکانش گری و رفتارهای تکانشی و پرخطر، مفاهیم پر اهمیتی هستند که به علت چند بعدی بودن و پیچیدگی آنها، به بررسی های گسترده تر به ویژه در زمینه های حل معمای این مفاهیم در پردازش عاطفی، سازمان پاداش و تنبیه، موقعیت های انگیزشی و هیجانی، تعامل و نقش پذیری اجتماعی نیاز دارند (اختیاری و همکاران، 1387: 255-253).
منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط