لیبرالیسم

لیبرالیسم نظریه ای فوق العاده دگرگونی پذیر و متغیر است، شامل آرایی درباره موضوعاتی بس متفاوت مانند معرفت شناسی و روابط بین الملل، و در طول تاریخ به وجوه گوناگون تعیبر و تفسیر شده است.* در آغاز باید بپرسیم که آیا
دوشنبه، 1 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لیبرالیسم
لیبرالیسم

نویسنده: جان هال
مترجم: عزت الله فولادوند



 

لیبرالیسم نظریه ای فوق العاده دگرگونی پذیر و متغیر است، شامل آرایی درباره موضوعاتی بس متفاوت مانند معرفت شناسی و روابط بین الملل، و در طول تاریخ به وجوه گوناگون تعیبر و تفسیر شده است.* در آغاز باید بپرسیم که آیا میان نمودهای مختلف لیبرالیسم وجه جامعی وجود دارد یا نه. مختصرترین تعریفی که می توان داد این است که لیبرالیسم فرد را شالوده ارزشهای اخلاقی می شمارد، و همه افراد را دارای ارزش برابر می داند. بنابراین، فرد باید در انتخاب هدفهای زندگی خویش آزاد باشد. لیبرالیسم ممکن است نسبت به هدفهایی که افراد برمی گزینند اخلاقاً بی طرف باشد، اما از این حیث اخلاقاً بی طرف نیست که تصمیم و انتخاب فردی مطلوب است و باید از دخالتهای ناروای دولت مصون بماند. لیبرالیسم گونه ای جهان بینی و نوعی ایده ئولوژی است، و پذیرفتن آن به معنای موضع گیری.
برای فهم لیبرالیسم، باید به سرسخت ترین منتقدان آن توجه کنیم. به نظر مارکسیستها، لیبرالیسم به علت پیوندش با سرمایه داری، عیبی اساسی و درمان ناپذیر دارد. مهمترین اتهامی که ایشان وارد می کنند این است که لیبرالیسم قادر به متحقق ساختن وعده خود نیست که هر فردی در تعقیب برنامه زندگی خویش آزاد خواهد بود، زیرا لیبرالیسم حکومت طبقه برخوردار از مالکیت را حفظ می کند و قداست می بخشد، و این خود، دست کم از نظر مارکسیستهای سخت کیش، هم به جنگ طبقاتی می انجامد و هم، با شدت گرفتن رقابتهای تجاری میان دولتها، به جنگ جهانی.
سایر منتقدان اتهام می زنند که نظم لیبرالی فاقد جوهر اخلاقی و بی عطوفت و مکانیکی است. عده ای بر معنا و اهمیت مردم آمیزی انسان و جماعات تشکیل دهنده جامعه تأکید می کنند و می گویند مفهوم «فرد» برساخته با تعبیری اجتماعی است، و همه کس به لنگرگاهی اجتماعی وابستگی دارد و بدون آن قادر به حفظ بقا نیست. در مقابل، به نظر متفکران غریزه گرایی مانند نیچه، عیب لیبرالیسم این است که زیادی اجتماعی است. به عقیده ی این دسته، لیبرالیسم چیزی جز مجموعه ای از قید و بندهای اخلاقی فاسد و بزدلانه نیست که تمایلات و احساسات واقعی انسان را با محدودیت روبرو می کند. بر طبق این نظر، بهتر است انسان عواقب تمایلات غریزی عمیق خویش را درک کند و رویاروی آنها قرار گیرد، تا اینکه به گونه ای الاهیات اینجهانی و غیر دینی زنجیر شود. این دو الگوی انتقادی بسیار با هم تفاوت دارند، ولی گاهی نیز با یکدیگر ممزوج می شوند. برخی از کسانی که می گویند لیبرالیسم بی عطوفت است به ایده ئولوژیهای نشاط حیاتی یا جانگرا (1)جلب شده اند که پیروان آنها سرسختانه بنا دارند حتماً انسان را در یک بافت اجتماعی قرار دهند. هر دو این مجموعه انتقادات باید بدقت ارزیابی شوند.
این مقاله سه بخش دارد. از تفکیک و بررسی الگوهای عمده فکری در کل لیبرالیسم آغاز می شود. در بخش دوم، می پردازد به تاریخ لیبرالیسم و سنجش نهادها و نظریه های لیبرالی. در بخش آخر، لیبرالیسم را از جهت تأثیر ژئوپلیتیکی و داخلی آن در اروپای پس از جنگ [جهانی دوم] تحلیل می کند، و ثبات جانمایه پیشرفته لیبرالیسم و نیز امکان لیبرالیزه شدن جاهای دیگر را مورد بررسی قرار می دهد.

پای بستهای فلسفی لیبرالیسم

دو دلمشغولی اصلی در لیبرالیسم وجود داشته است. محور یکی، معرفت شناسی بوده، و خود آن منعکس کننده این واقعیت است که لیبرالیسم همواره به علم جدید اعتنا و احترامی بویژه عمیق داشته است. موضوع دلمشغولی دوم رابطه لیبرالیسم با سرمایه داری بوده است. حلقه رابط این دو مقوله، تکیه بر عامل انسانی به عنوان شناسنده یا مصرف کننده است، یعنی اندیشه متفکرانی همچون دیوید هیوم و آدام اسمیت که دو نظریه اصالت تجربه و سرمایه داری در آثارشان از نزدیک با هم درمی آمیزند.
شخصیتهای کلیدی در سنت معرفت شناسی مورد نظر، هیوم و کانت بودند که دومی به علت ناخرسندی از نتیجه گیریهای اولی به فلسفه ورزی برانگیخته شد. خیره کننده ترین نکته در هیوم، سادگی اندیشه اوست. به عقیده او، آدمیان فقط به وسیله حواسشان می توانند تصویری از جهان نزد خویش بسازند، زیرا هیچ چیزی غیر از حسیات وجود ندارد. عیب این موضع این بود که هیوم را درمانده و مستأصل کرد. اگر ما چیزی بجز حواسمان نداشته باشیم، تضمین واقعیت جهان خارج و نظم و قاعده مندی طبیعت و حتی خود علیت محال می شود. کانت در صدد ابطال رأی هیوم نبود، فقط می خواست چاره ای بر این وضع بیابد. از طرفی می خواست با این استدلال که ذهن ما فقط به وسیله ی اصول منظم و قاعده مند علّی قادر به نزدیک شدن به واقعیت است، حس نظم را بازگرداند. اما از طرف دیگر می خواست بر پایه این استدلال که عقل، برخلاف گفته هیوم، صرفاً «برده انفعالات»(2) نیست، منزلت و پایگاه ویژه آدمی را تضمین کند.
این دو نظر از این جهت برای لیبرالیسم اهمیت دارند که کانتیانیسم بر فلسفه ی تجربی بریتانیا به نحوی مطلقاً ضروری صحه می گذارد. اصالت تجربه وقتی به لباس سودنگری درمی آمد، در معرض این ایراد قرار می گرفت که مثلاً خوشی یک گروه ده نفری ممکن است مجموعاً افزایش یابد اگر اندامهای بدن عضو تندرست گروه را بین بقیه نه تن اعضای بیمار تقسیم کنند. این ایراد البته فرضی است. تجربیان بریتانیا در جامعه ای می زیستند که فرد در آن بسیار محترم بود، و هیچ یکشان یقیناً توصیه نمی کرد که کسی را قطعه قطعه کنند. با اینهمه، موضع کانت متین ترین شالوده ممکن را فراهم می کند برای اینکه با همه آدمیان به عنوان هدف و غایت رفتار شود، نه همچون وسیله ای برای رسیدن به هدف. دوم، دو نظر گفته شده دشمنان مشترک دارند. هر دو به خرافات و مرجعیت حمله می کنند و فرد را حاکم بر سرنوشت خویش باقی می گذارند.
فلسفه ی تجربی و کانتیانیسم از یقین ما می کاهند و آرامشمان را بر هم می زنند. از این رو، مدافعان لیبرالیسم در معروفترین دفاعی که از آن شده است، دلیرانه کوشیده اند با ستایش شک و شبهه، فضیلتی از منقصت بسازند. جان استوارت میل استدلال می کند که چون هیچ کس نمی تواند کاملاً از چیزی یقین داشته باشد، پس آنچه اهمیت حیاتی دارد این است که هر عقیده ای مجال ابراز یابد تا در پرتو دلایل و شواهد موجود، بهترین فکر بَرنده شود. بر این رأی برجسته نتایجی از جهت زندگی سیاسی مترتب است. برای اینکه مردم به اظهار عقیده فردی تشویق شوند، وجود فرهنگ مشترک باسوادی و تساهل و بردباری برای ادامه مباحثات تابع نظم و قاعده دارای اهمیت تعیین کننده است. ولی این امر در را به روی کابوس نسبیگرایی می گشاید، و لیبرالیسم نیز یکی از شقوق ممکن می شود. ضرورت توجیه لیبرالیسم در برابر رقیبان، توجه را از نظریات محض به تأثیر عملی نهادهای اجتماعی لیبرالی در مقایسه با نهادهای رقبا معطوف می کند. با ظهور آدام اسمیت، لیبرالیسم از قله های رفیع پیشین فرود آمد و به مسائل پایینتر پرداخت.
نوآوری بزرگ اسمیت در سنت فکری غرب این است که او ثروت را به فضیلت ترجیح می دهد و، به عبارت دیگر، جامعه ی بهره مند از وفور نعمت را بر جامعه قناعت پیشه ای که به قصد پیشبرد فضیلت طرح ریزی شده باشد مرجح می داند. توجیه اساسی این ترجیح، ساده و مردمی و عبارت از این بود که سطح زندگی مردم عادی بدین ترتیب بالاتر می رود. اما مسأله ی مهمتری در میان بود. پول درآوردن که اسمیت دستخوش هیچ خوش خیالی خاصی درباره ی آن نبود، در تاریخ اروپا همیشه مانند وزنه ای در برابر قدرت طلبی عمل کرده بود و شهوتی آرام و خالی از تلاطم و خشونت و همچنان بهترین تضمین کننده ی خوبی و پاکیزگی صحنه سیاست بود. بالاترین ارزش در نظر اسمیت مهار کردن حکومت خودسرانه و محدود ساختن ترسی بود که، به گفته ی منتسکیو، حکومتها می توانند در دل شهروندان بیفکنند. او سرمایه داری را وسیله ای برای رسیدن به این ارزش نهایی می دانست و تأئید می کرد. نظریه ی بسیار ظریف و عالمانه اسمیت البته با ساده اندیشی اخلاف نوکلاسیک وی بسیار فاصله داشت که بازار را از وسیله به هدف تبدیل کردند.
طرز فکر مکتب منچستر در قرن نوزدهم راجع به مناسبات بین المللی نیز به همین وجه ساده لوحانه بود. سیاستمدارانی مانند کابدن (3) و برایت(4) خیال می کردند وابستگی متقابل ناشی از تقسیم بین المللی کار، ضامن صلح خواهد بود. این مکانیسم که حاصل استحاله ی نظریه تجارت آزاد است، احتمالاً حقیقتی در بر دارد، اما تاریخ نوزدهم ما را ناگزیر از توجه به این موضوع می کند که تجارت در نفس خودش از مهارکردن میلیتاریسم ناتوان است. نظریه ی لیبرالی هیچ کس درباره ی روابط بین الملل ظریفتر و پخته تر از کانت نیست که بحق درخور ستایش است. کانت نیز امیدوار بود که وابستگی متقابل به آرمان صلح کمک کند، ولی آرمان مثبت او نهایتاً به استقرار حکومت جمهوری لیبرال بستگی داشت. او معتقد بود که چون از مردم همچون گوشت جلو توپ استفاده می شود، کنترل مردمی احتمالاً تجاوز را محدود خواهد ساخت. از آن مهمتر اینکه همپیمانی دولتهای جمهوری ممکن است از بروز جنگ میان همپیمانان ایده ئولوژیک مانع شود. درست است که مردم گاهی ستیزه جو و دولتهای لیبرال در جنگ با رقیبان ایده ئولوژیک بی رحم بوده اند، ولی این واقعیت عریان که دولتهای لیبرال با یکدیگر نجنگیده اند خود نشان می دهد که حقیقتی در رأی کانت نهفته است.

ظهور و سقوط لیبرالیسم

نظریات روشنفکران غالباً صورت مضبوط و مدون شیوه های عمل مرسوم در جامعه است که ممکن است خود به نوبه ی خویش نیز در حیات اجتماعی تأثیر بگذارند. یکی از مصادیق این اصل بیقین لیبرالیسم است، و باید پیش از تحلیل چگونگی از دست رفتن قیادت(5) لیبرالیسم در اواخر قرن نوزدهم در اروپا، نخست به تحقیق در شالوده های اجتماعی آن بپردازیم.
مورخان تطبیقی همداستانند که غرب به دلیل این واقعیت نظیر و مانند نداشته که قدرت در آن در دستهای متعدد پخش بوده است. امپراتوری چین دارای نظم جا افتاده ای از پایگاهها بود (که به طرز خاص خودش می کوشید نیروهای سرمایه داری را که ثبات موجود را برهم می زدند، مهار کند). اما در اروپا تنوع و چندگونگی به مراتب بیشتر بود. دین مسیح نوعی وحدت به سراسر اروپا می داد؛ ولی در درون این پوسته، رقابت دولتها با یکدیگر و رقابت در بازار پیوسته ناآرامی ایجاد می کرد، و بین نیروهای سیاسی و اقتصادی کنش و واکنشهای پیچیده وجود داشت. ویژگی کل این مجموعه را در انعقاد پارلمانها می توان دید که نهادهایی بودند منحصر به غرب و در آنها نجبا و روحانیون و معتمدان طبقه ی متوسط شهری (و حتی روستاییان در سوئد) می بایست رأی دهند و تصویب کنند تا مبالغ خاصی (معمولاً برای هزینه ی جنگ) در اختیار شاه قرار بگیرد. چون محور و مرکز یگانه ای وجود نداشت، آزمودن راههای مختلف امکان پذیر می شد. یکی از نمونه ها، خودمختاری دولتشهر های فلاندر [در بلژیک] و شمال ایتالیا بود. شاید، چنانکه جان میلتن استدلال کرده، آنچه به پیدایش علم جدید یاری داد، جمع شدن قانون یهود با تأکید یونان بر قوانین طبیعت بود؛ ولی واقعیت «مادی»، وجود مراکز متعددی که در آنها معتمدان طبقه ی متوسط شهری جایگاهی مانند پادشاه داشتند ضامن ادامه تقاضا برای تکنولوژی می شد که بدون آن، پیشرفت فکری و اجتماعی اروپا صورت امکان نمی پذیرفت.
همان گونه که مجموع این شرایط اجتماعی شالوده ای برای پلورالیسم یا کثرت گرایی شد، مجموعه ی بسیار طولانی و متنوعی از رویدادها نیز اوضاع و احوال را برای پیدایش جهان لیبرالی مساعد کرد. پلورالیسم در اروپا اجازه نمی داد در جنگهای دراز مذهبی هیچ یک از فرقه ها به پیروزی برسد، و بدین ترتیب نظریه تساهل و بردباری آهسته آهسته در اثر تلاش و مبارزه جلو آمد. چندگونگی نظام به حدی بود که تضییقاتی که در یک محل تحمیل می شد نمی توانست از پیشرفت در جای دیگر جلوگیری کند، و واپس ماندگان و کُندروان می بایست یا از پیشرفتها تقلید کنند با بکل برافتند. چنانکه بَرینگتن مور(6) نشان داده است، آنچه در این زمینه اهمیت اساسی داشت روی آوردن تدریجی اشراف انگلستان به کشاورزی به قصد تجارت بود. این تحول ایجاد نظامهای غیرپلورالیستی و مبتنی بر قدرت مطلقه در کل اروپا را منتفی ساخت. با پیروزی انگلستان بر فرانسه در جنگهای دوره ناپلئون، چنین می نمود که لیبرالیسم به پیروزی خواهد رسید.
ولی درست هنگامی که در دهه 1870 مدل انگلیسی لیبرالیسم از یک سو بر تجارت آزاد پافشاری می کرد و از سوی دیگر بر اصلاحات و کاستن از زواید، حمله های گسترده به آن آغاز شد. روشنفکران ضد روشنگری، لیبرالیسم را از طرفی به کوتاهی از حمایت از «خویشتن» و از طرف دیگر به ایجاد مانع بر سر راه فردیت حقیقی متهم می کردند. این دو اتهام با وجود تناقض با یکدیگر، امکان داشت در یک ایده ئولوژی مثبت افسونساز با هم جمع شوند. البته اتهامات مزبور چندان بی پایه هم نیستند. منتها منتقدان لیبرالیسم خود با مشکلات بمراتب جدیتر دست بگریبانند. در عالم اندیشه و روشنفکری، جامعه ای انتزاعی می سازند که سایه آن با اختیارات بالقوه نامحدود بر سر فرد سنگینی می کند. از آن مهمتر، تاریخ نشان می دهد که بارزترین جلوه ی جامعه پرستی به لباس تجلیل از روشنفکر مآبی- از جمله تجلیل از «اراده ی معطوف به قدرت»- اجتماعات عظیم [پیروان هیتلر] در نورمبرگ بود. ممکن است، چنانکه جان استوارت میل معتقد بود، دستیابی به فردیت کار آسانی نباشد، ولی حتی اگر با تلاش و مبارزه و به بهای گران نیز برای شخص تمام شود، باز بهای آن بمراتب کمتر از هرشق دیگر موجود به نظر می رسد.
آیا لیبرالیسم به جهات نهادی از هم پاشید؟ اساسی ترین اتهام مارکسیستها در این زمینه این است که جامعه ی لیبرال به تعارض طبقاتی مبتلاست. البته شک نیست که در انقلاب 1917 روسیه طبقه ی کارگر نقشی مهم ایفا کرد، و کارگزار کارگران آلمانی حزبی سیاسی با هدفهای سوسیالیستی بود. ولی امروز آشکارا می توان دید که ستیزه جویی طبقه کارگر به هیچ وجه همه جا در جوامع سرمایه داری یکسان نبود: در ایالات متحد امریکا عملاً و در انگلستان تقریباً وجود نداشت، در آلمان فقط در قالب کلاسیک بشدت وجود داشت، و از هر جا ستیزه جوتر در روسیه تزاری بود. ستیزه جویی ثمره ی رژیمهای کهنه ی خودسالار و قدرتمداری بود که می خواستند از طریق انواع قانونگذاریهای ضدسوسیالیستی کارگران را از صحنه حذف کنند. هر جا کارگران می توانستند تحت رژیم دولتهای لیبرال آزادانه متشکل شوند، بطبع با دولتهایی که به ایشان حقوق شهروندی داده بود، نه در جبهه ی سیاسی، بلکه در جبهه صنعتی، در محل کار، می جنگیدند تا از سرمایه داران دستمزد بیشتر و شرایط بهتر بگیرند. به تعبیر دیگر، لیبرالیسم تعارض و کشمکش را در جامعه پراکنده می کند، حال آنکه تمرکز قدرت به آن مرکزیت می بخشد. اگر بعضی از دولتهای تک ملیتی در اواخر سده ی نوزدهم از لحاظ سیاسی بی ثبات شدند، بیشتر به علت آن بود که هنوز لیبرال نبودند، نه اینکه چون سرمایه دار بودند.
مصداق دیگر این نکته ی اساسی، عیب دیگری است که به لحاظ نهادی می گیرند و می گویند گرفتاری ناشی از رابطه لیبرالیسم با سرمایه داری است، منتها این بار به جهت لیبرالیسم یا آزادی در بازرگانی بین المللی. شک نیست که در اواخر قرن نوزدهم چند دولت می خواستند از تولیدکنندگان در برابر بازار جهانی حمایت کنند، و این امر به افزایش رقابت در بازرگانی بین المللی انجامید. ولی نفس این رقابت به معارضه ی مسلحانه نینجامید. جنگ جهانی اول همراه با جنگ جهانی دوم (که معلول نیروهای اجتماعی رهاشده در نتیجه جنگ جهانی اول بود) دنیایی را که ما اکنون درآن به سر می بریم به وجود آورد. به این دلیل، باید به علل و ریشه های جنگ جهانی اول پی ببریم، و برای این کار، لازم است ماهیت دولت آلمان را [در آن روزگار] درک کنیم که پشتیبانی آن از اتریش مهمترین موجب جنگ 1914بود. حساسترین نکته این بود که آلمان در عصر قیصر ویلهلم سرانجام دو سیاست پیدا کرد: یکی متوجه سراسر جهان و برخوردار از حمایت روشنفکران و طبقه ی متوسط حذف شده و بعضی از صاحبان صنایع سنگین و سوسیال دموکراتها؛ دیگری متوجه شرق و بهره مند از پشتیبانی ارتش و طبقه سنتی اشراف زمیندار. نتیجه این سیاست دوگانه این شد که آلمان همه دولتهای بزرگ را با خود بیگانه کرد و به دست خودش ائتلافی برضد خویش به وجود آورد که به بزرگترین ترس آن- یعنی ترس از جنگیدن در دو جبهه- انجامید. این خطای احمقانه چگونه امکان پذیر شد؟ دولت آلمان دولتی درباری بود: هر کسی که قیصر به حرف او گوش می داد، صاحب نفوذ می شد. منتها اشکال در این بود که قیصر ویلهلم بدون وجود بیسمارک به حرف بسیاری کسان گوش می داد و اطمینان حاصل نمی کرد که استراتژی همه جانبه واحدی به اجرا درآید. پس در اینجا نیز باز برمی خوریم به جای خالی لیبرالیسم - به معنای حکومت کابینه و کنترل پارلمانی- نه وجود سرمایه داری به عنوان علت فاجعه.

پیروزی لیبرالیسم؟

اکنون که قرن بیستم رو به پایان می رود، بعضی از مجادله گران و ردّیه نویسان ادعا دارند که لیبرالیسم پیروز شده است. مقدار خودبینی و نخوتی که در این ادعا نهفته، ناراحت کننده است. علت گسترش لیبرالیسم در قلب جهان پیشرفته بیش از آنکه هیچ گونه جبر و حتمیتی باشد، پیروزی قدرت انگلوساکسن (البته با سختی و دشواری) در دو جنگ جهانی بود. از سوی دیگر، می بینیم استعمار زدایی نیز که خصلت غیرلیبرالی حکومت اروپا را در خارج از میان برد، نتوانسته آنگونه که امید می رفت به گسترش لیبرالیسم بینجامد، زیرا احساس نیاز به تمرکز قدرت به منظور سرعت بخشیدن به توسعه، حکومتهای قدرتمدار و دیکتاتوری را افزایش داده است. برای اینکه ببینیم لیبرالیسم در اواخر قرن بیستم در قیاس با پایان قرن نوزدهم از چه جهاتی کمابیش مستحکم شده و جا افتاده است، باید به بعضی فرقها قائل شویم.
معروفترین استدلال به طرفداری از برتری لیبرالیسم، در اواخر دهه 1950 صورت گرفت که «پایان ایده ئولوژی» را اعلام می کرد. قول به این امر، هم ریاکارانه بود و هم بی تأثیر، زیرا پنهان می کرد که لیبرالیسم نیز خود یکی از ایده ئولوژیهاست و نیازمند دفاع. ولی، گذشته از این، حقیقت معتنابهی هم آن وقت در این مدعای اساسی موجود بود و هم اکنون وجود دارد که ایده ئولوژیهای بزرگ قرن بیستم- از راست فاشیستی گرفته تا چپ مارکسیستی- در اثر رویدادهای تاریخی، سخت بی اعتبار شده اند. سبب ادامه ی مقبولیت لیبرالیسم توانایی جوامع لیبرال و سرمایه داری است در دفاع از مردم در برابر ترس، و در ایجاد ثروت و نعمت برای هسته مرکزی مرکب از شهروندان مرفه جامعه. البته همه کس چنین وضعی را نمی پذیرد. بسیاری از روشنفکران هنوز با جهان لیبرالیسم به جهت بی عطوفتی آن، معاندت ایده ئولوژیک دارند. از ان مهمتر اینکه سرمایه داری مشکلات عمیق برابری و نابرابری را در سطح جهانی مطرح می کند، و معلوم نیست لیبرالیسم از هسته مرکزی ثروتمندان فراتر برود و دیگران را نیز بهره مند سازد.
اما از 1945 به این طرف، آن هسته مرکزی جامعه لیبرال فوق العاده به تنعم رسیده است. تفوق امریکا در جوامع سرمایه داری به طور کلی، به بازسازی جمهوری فدرال آلمان و ژاپن، به پذیرش گسترده نوعی سازش تاریخی طبقاتی، و به پیشبرد تجارت آزاد چند جانبه انجامیده است. در زمینه ی اخیر موفقیت به حدی بوده که عاقبت واقعاً به تقسیم بین المللی کار منجر شده است. در سالهای اخیر، کاهش قیادت اقتصادی امریکا باعث این ترس شده که مبادا رقابتهای تجاری میان دولتهای سرمایه داری ثبات مناسبات بین المللی را بر هم بزند. البته تنشهایی (بویژه بین اروپا و ژاپن و امریکا) یقیناً وجود دارد، ولی گزافه گویی درباره آن خطاست.
در سطح داخلی، از اواخر دهه 1970 مناقشه فراوان وجود داشته که آیا سازش طبقاتی ذکر شده- یعنی قبول تأمین اجتماعی از ناحیه ی محافظه کاران، و پذیرش بازار از جانب سوسیالیستها- به هم خورده یا نه. سیاستمدارانی همچون ریگان و تاچر که هدفشان بی اعتبار کردن سوسیال دموکراسی بوده، بعضی از ایده ئولوگهای دست راستی تندرو مانند فریدریش هایک و میلتن فریدمن را لیبرالهای «حقیقی» خوانده اند. مدعیات دست راستیهای تندرو و شبهه برانگیز است، زیرا همه ی دولتها در حیات اقتصادی مداخله می کنند، و هیچ یک بساط تأمین اجتماعی را برنچیده است، و کشورهایی مانند ژاپن و آلمان که با نهایت ظرافت و دانایی نظارت و هدایت اقتصاد از طرف دولت را به صورت نهادی درآورده اند بظاهر از بریتانیا و امریکا که سیاست آزادگذاری در آنها حاکم است، قدرت رقابت بیشتری دارند.
مسأله ی مهمی که لیبرالها در این عصر با آن روبرو شده اند، سرنوشت رژیمهای پیشرفته ولی قدرتمدار است. آیا رژیمهایی که با تمرکز قدرت دست به صنعت گستری زده اند- یعنی متحمل «انقلاب از بالا» شده اند- می توانند با موفقیت به مرحله دموکراسی لیبرال برسند؟ در اروپای شرقی و مرکزی شک نیست که هم به علت فشار سرمایه داری از بیرون و هم به علت فشارهای درونی ناشی از پیدایش کارگران تحصیلکرده تر، مدل شوروی فرو ریخته است. دولتهای ذی ربط با دو فشار همزمان مواجهند که هم به سرمایه داری برسند و هم به دموکراسی، و این کاری آنچنان کوه پیکر است که بسیاری نامحتمل است با موفقیت صورت بگیرد. تا پیش از انتخابات پارلمانی ژوئن 1992، می شد به سرنوشت چکوسلواکی امیدوار بود (که خاطراتی هم از دموکراسی داشت و هم از صنعت)، و از سرنوشت لهستان دلواپس بود (که خاطراتی از شق دیگر حکومت داشت)، و از روسیه ترسید (که هرگز از سنت جامعه مدنی برخوردار نبود و سپس از همان اعتماد بنفس اساسی روستایی هم محروم شد). اما چکوسلواکی با تجزیه روبرو شد، و امید به آن گذار دوگانه [به سرمایه داری و دموکراسی] در دوره بعد از کمونیسم از گذشته نیز کم فروغ تر شد. در مقابل، رژیمهای قدرتمدار سرمایه دار چون فقط باید به دموکراسی برسند، آینده ی بهتری دارند. اما اینجا نیز احتمال دارد نتایج مختلف باشند. دولتهای امریکای لاتین همواره خواسته اند خلق را بسیج کنند، و این امر ممکن است حفظ تسلط بنفس را در جریان کاستن از فشار رژیمی قدرتمدار با اشکال مواجه سازد. دولتهای مذکور، بعلاوه، بدهیهای کلان دارند و لذا ممکن است همچنان بین تظاهرات خلقی و حکومتهای ارتشی در نوسان بمانند. در آسیای شرقی آینده روشنتر به نظر می رسد، هر چند تایوان از جمهوری کره آینده بهتری دارد که در آن تمرکز عظیم مالکیت، فشار پلورالیستی لازم را سست می کند.
اما حیاتی ترین مسأله ای که لیبرالها با آن مواجهند، غیر از اینهاست. جوامعی مانند برزیل و آرژانتین، یا تایوان و جمهوری کره، حقاً باید دارای «اقتصادهای تازه صنعتی شده» دانسته شوند، یعنی کشورهایی که با سرعت بیشتر یا کمتر به هر حال در راه عضویت جهان پیشرفته افتاده اند. اما بسیاری از جوامع در حال حاضر در راه توسعه نیستند، و برخی دیگر به نظر می رسد هرگز توسعه نیابند، زیرا به افزایش جمعیت شدید و فقدان منابع طبیعی و بوروکراسیهای فاسد و، در بعضی موارد خیره کننده، فاجعه های زیست محیطی دچارند. وجود چنین وضعی خود به منزله نقض جنبه ای از لیبرالیسم است که بیش از همه به فایده عملی نظر دارد و آن غذا رساندن به گرسنگان است، و طرح مسائل کلیدی حکومت سیاسی لیبرالی را اصولاً منتفی می کند. پژوهش تفصیلی در اقتصاد جهانی- برحسب منابع و بازرگانی و گردش سرمایه - قاطعانه نشان می دهد که جهان پیشرفته به اغلب چنین دولتها وابستگی ندارد و، به این دلیل، روز به روز به آنها بی اعتناتر می شود. این امر ناگزیر لیبرالها را نگران می کند. همان طور که امروز کشور نفت خیزی مانند عراق به تکنولوژیهای پیشرفته تسلیحاتی دست می یابد، فردا رژیمهای فقیر چنین خواهند کرد. بینوایی و تنگدستی بخش بزرگی از جهان همچنان نه تنها خطری برای قلب دنیای لیبرال، بلکه لکه ی ننگی بر دامن آن است. اگر لیبرالیسم بخواهد بقایی داشته باشد، باید از طفره رفتن از رویارویی با این خطر بپرهیزد.

پی نوشت ها :

* John A. Hall, «Liberalism,» in Joel Krieger, ed., The Oxford Companion to the Politics of the World(New York: Oxford University Press, 1993), pp. 538-542.
1- vitalist ideologies.
2- Passions.
3-Richard Cobden(1865-1804). اقتصاددان و مرد سیاسی آزادیخواه انگلیسی. (مترجم)
4-Jhon Bright(1889-1811). سیاستمدار انگلیسی و یار و همکار کابدن در بسیاری از اصلاحات حقوقی و اجتماعی. (مترجم)
5- hegemony.
6-Barrington Morre [Social Origins of Dictatorship and Democracy (Boston, 1966)].

منبع :فولادوند، عزت الله، (1377) خرد در سیاست، تهران: طرح نو

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
روایت خبرنگار صداوسیما از تماس تلفنی با آیت‌الله آل هاشم پس از حادثه بالگرد
play_arrow
روایت خبرنگار صداوسیما از تماس تلفنی با آیت‌الله آل هاشم پس از حادثه بالگرد
روضه‌خوانی مهدی رسولی در مراسم تشییع شهدای خدمت در تبریز
play_arrow
روضه‌خوانی مهدی رسولی در مراسم تشییع شهدای خدمت در تبریز
طنین فریاد "لبیک یا خامنه‌ای" در تشییع شهدای خدمت
play_arrow
طنین فریاد "لبیک یا خامنه‌ای" در تشییع شهدای خدمت
رئیس جمهور شهید در آخرین جلسه هیئت دولت چه گفت؟
play_arrow
رئیس جمهور شهید در آخرین جلسه هیئت دولت چه گفت؟
تصاویر دلجویی رئیس پلیس تهران از خانواده شهدای پلیس نارمک
play_arrow
تصاویر دلجویی رئیس پلیس تهران از خانواده شهدای پلیس نارمک
حضور رئیس قوه قضائیه در منزل شهید امیرعبداللهیان
play_arrow
حضور رئیس قوه قضائیه در منزل شهید امیرعبداللهیان
رئیس جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران باز می گردد
play_arrow
رئیس جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران باز می گردد
اجتماع ورزشکاران در سوگ رئیس‌جمهور شهید و همراهان
play_arrow
اجتماع ورزشکاران در سوگ رئیس‌جمهور شهید و همراهان
مصاحبه کمتر دیده شده از شهید ابراهیم رئیسی در سال ۱۳۷۲
play_arrow
مصاحبه کمتر دیده شده از شهید ابراهیم رئیسی در سال ۱۳۷۲
جزئیات تازه از زمان کشف مختصات دقیق محل حادثه بالگرد حامل رئیسی؛ ساعت چند؟
play_arrow
جزئیات تازه از زمان کشف مختصات دقیق محل حادثه بالگرد حامل رئیسی؛ ساعت چند؟
تصاویر منتشر نشده از حضور شهید آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش
play_arrow
تصاویر منتشر نشده از حضور شهید آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش
نماهنگ | خادم الرضا علیه‌السلام
play_arrow
نماهنگ | خادم الرضا علیه‌السلام
گزیده‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین آل هاشم در دیدار ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ مردم تبریز با رهبر انقلاب
play_arrow
گزیده‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین آل هاشم در دیدار ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ مردم تبریز با رهبر انقلاب
قرارگیری پیکر رئیس جمهور و همراهان داخل تریلی مخصوص در مراسم تشییع و بدرقه
play_arrow
قرارگیری پیکر رئیس جمهور و همراهان داخل تریلی مخصوص در مراسم تشییع و بدرقه
رزمنده فاطمیون در حال رجزخوانی در حضور آیت الله شهید رئیسی
play_arrow
رزمنده فاطمیون در حال رجزخوانی در حضور آیت الله شهید رئیسی