شهید جعفری در گفتگو با سید عبدالصالح جعفری، فرزند شهید
درآمددر واقع این که در آن شرایط صد در صد انقلابی، احکام مربوط به حیطه های مسئولیتی شخصیت ها از رادیو پخش می شد، در حکم ابلاغ مأموریت به آن ها هم بود.
به هر حال بدین صورت حکم اختیارات تام در خصوص نیروهای نظامی غرب کشور را برای شهید جعفری می خوانند و ایشان بلافاصله در پادگان هوانیروز کرمانشاه مستقر می شود، در حالی که ضد انقلاب برای گرفتن سنندج برنامه ریزی جدی کرده و وارد میدان شده، تا حدی که بخش اعظم سنندج را در اختیار دارد و پادگان این شهر را نیز در محاصره قرار داده است. اما تا قبل از اینکه حکم شهید قرنی درباره شهید جعفری صادر و ابلاغ شود، برخی نیروهای انقلابی همفکر و همراه با سعید از جمله شهدای رحمان پور در سنندج مستقر بودند. خدا رحمت شان کند، شاطر محمدرحمان پور و پسرش و همچنین فرد دیگری به نام آیت الله صفدری، جزو نیروهایی بودند که با سعید مرتبط بودند و در حقیقت آقای همتی هم پیش ان ها می رفت و حمایت می شدند، کلاً همه نیروهای انقلابی ای که در غرب کشور بودند از اطراف سعید پشتیبانی می شدند. زمانی که سنندج داشته سقوط می کرده و شاطر محمد و نیروهایش در محاصره قرار گرفته بودند، هم زمان با شهید جعفری ارتباط تلفنی مستقیم داشتند که می خواهند ما را نابود کنند، نیرو بفرستید، اما متأسفانه شهید جعفری هرچه پیگیری می کند نمی تواند شاطر محمدرا نجات دهد. مادرم تعریف می کند که شاطر محمد مدام زنگ می زد که بابا، دارند ما را به اسیری می گیرند، نیرو بفرستید. ولی هنوز حکم سپهبد قرنی نیامده بود که سعید و یارانش مسلح بشوند و به صحنه بروند و متأسفانه شاطر محمد به طرز فجیعی به شهادت سید، ظاهراً چشم پسرش را جلوی روی خودش از حدقه درآورده و بعد جنازه های مطهر این پدر و پسر شهیدرا با جیپ در شهر سنندج کشیده بودند. طی آخرین صحبتی که شاطر محمد با پدرم کرده بود، گفته بود من اگر به جای شماها بودم، با چنگ و دندان کمک می کردم، که بعدش دیگر تماس شان قطع می شود. البته پدرم با تمام وجود تلاش میکردند، منتها شرایط اوایل انقلاب به گونه ای نبود که امام بخواهند حکم فرماندهی و دستور نظامی سنگینی برای فردی که مستقیماً با معظمٌ له ارتباط نداشته و بیشتر از طریق آیت الله جلیلی مرتبط بودند، صادر کنند بالاخره حضرت امام هم محذورات خودشان را داشتند ولی باز هم مرحوم لاهوتی و آقای خزعلی را فرستاده بودند که آن ها اگر شرایط منطقه و توانایی افرادرا تأیید می کنند، چاره ای اندیشیده شود. آیت الله خزعلی با شهید جعفری ارتباط نزدیکی داشتند، اصلاً انتخاب آقای خزعلی به عنوان یکی از نمایندگان که به منزله پذیرش ضمنی این مسأله بود، این اتفاق هم اگرچه افتاد ولی بعد از حوادث ابتدایی سنندج بود و دیگر آن ها به موقعیت پاسخگویی به ضد انقلاب در رخدادهای روزهای اول نرسیدند.
غرض این که در عملیات و نبرد پادگان سنندج، بعد از شهادت شاطر محمد یا همان محمدرحمان پور و پسرش پیگیری های سعید و یارانش به ثمر می رسد، در رادیو حکم اختیارات تام از سوی آقای سپهبد قرنی برای شهید اعلام می شود و شهید جعفری برای حمله به پادگان سنندج برنامه ریزی می کنند. در اصل، همه شهر سنندج سقوط می کند و فقط پادگان آن جا در محاصره قرار می گیرد. یعنی نیروهای ارتش و ژاندارمری سنندج که در کنار هم بودند، در محاصره ضد انقلاب قرار می گیرند که اگر خدای نکرده پادگان هم سقوط می کرد، اتفاق سنگینی می افتاد که شهید جعفری در سخنرانی شان گفته بود.
به احتمال قریب به یقین منطقه کردستان و حتی غرب کشور عزیزمان سقوط می کرد، که خوشبختانه آن پادگان هیچ وقت سقوط نکرد.
باری، وقتی حکم صادر می شود، این ها می گویند چه کار کنیم و ابتدا می بینند نیاز هست که نیروهای انقلابی هلی برد شوند. به همین جهت سعید شخصاٌ در پادگان هوانیروز کرمانشاه مستقر می شوند و شروع می کند به تجمیع نیروها و تجهیز سلاح برای آن ها در حد مقررات و شرایط ممکن در آن ایام. بچه هایی که در آن عملیات حضور داشتند، می گویند آن روز سعید آمد پادگان خضر زنده و سخنرانی جانانه ای کرد.از جزئیات آن سخنرانی چه می دانید؟
می گوید: "ای کسانی که یک عمر زیارت عاشورا خوانده و زیر لب گفته اید: «یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما» امروز امکان این که شما هم با امام حسین(ع) همراه باشید دوباره تکرار شده است. برای اولین بار حکومتی اسلامی در ایران برپا شده، اما دشمن می خواهد ایران اسلامی را تجزیه کند، این حکومت همان حکومتی است که اگر امام حسین(ع) هم می بودند می خواستند آن را تشکیل بدهند. ای کسانی که می خواهید در رکاب حضرت سیدالشهدا(ع) باشید، امروز سنندج کربلاست و در آن جا نیروها و پیش قراولان انقلاب مثل مسلم بن عقیل(ع) در کوفه به شهادت رسیده اند. آی، شماهایی که می خواهید در رکاب حضرت حسین(ع) باشید، امروز بیایید و سنندج را نجات بدهید که اگر این کار را نکنید، خدای ناکرده حکومت اسلامی ساقط می شود. اگر ضد انقلاب پادگان تیپ زرهی را تصرف کند و به تانک مسلح شود، کردستان از ایران جدا می شود." نکته ای که مقام معظم رهبری در همان سخنرانی اشاره فرمودند که شهید جعفری و یارانش می دانستند اگر یک پادگان تیپ زرهی به دست ضد انقلاب بیفتد، چه اتفاقی برای تمامیت ارضی ایران خواهد افتاد. باری، سعید چنین سخنرانی ای کرد و افرادی که در آن جلسه و آن عملیات حاضر بودند، چند نفر می شدند. آقای سردار سرتیپ رسول ایوانی که الان در بازرسی شهرداری تهران هستند آن سخنرانی را «خطبه سعیدیه» نامیده اند. ایشان می گفت: «اصلاً بعد از ایراد خطبه توسط سعید خان همه ما می گفتیم ارزیابی شهادت نیروها در این عملیات هشتاد درصد است. از طرفی با وجود این که همه بچه ها می گفتند ما را به منطقه عملیاتی ببرید ولی کار به جایی رسیده که گفتند نه، فقط نیروهایی که آموزش دیده تر هستند بیایند.»به هر حال کسانی را که در خورین و چغانرگس آموزش دیده بودند مسلح می کنند و می آورند به مقر هوانیروز، بعضی از افرادی که از میان این بیست و هفت، هشت نفر هنوز زنده هستند، تعریف میکنند و می گویند که اولاً اصلاً امکان رفتن هلی کوپترها به سنندج میسر نبود، چون تیراندازی می شود به سمت هلی کوپترها و آن ها را هدف قرار می دادند، به همین جهت شهید جعفری دستور داد که هلی کوپترها از پادگان نوژه بلند شوند، علت این که اختیارات تفویض شده به سعید تمام غرب کشور را در بر می گرفت، نیاز نیروهای انقلابی در این عملیات به پادگان نوژه بود، چون بمباران مواضع ضد انقلاب نیز باید انجام می شد. البته در گام اول نیروهای ما در سنندج با هدف تخلیه در پادگان توسط دشمن، دیوار صوتی را شکستند ولی آن ها گوش نداند. بنده حتی شنیدم شهید صیاد شیرازی هم که آن زمان در محل نبودند گفته بودند فقط چند بار فقط دیوار صوتی شکسته شده ولی بحث فراتر از این بود، نیروهای ما دورتادور پادگان ها را بمباران می کنند، در حالی که تا قبل از بمباران مشکلات زیادی وجود داشته...
چه مشکلاتی؟
مثل این که تعدادی از خلبان ها راضی به بمباران نمی شوند. عده ای از خلبان های پادگان نوژه این طور صحبت می کنند که ما حاضر نیستیم در این عملیات شرکت کنیم، چون ارتشی هستیم و فقط باید جلوی نیروهای غیرایرانی بایستیم، ما داخل ایران را بمباران نمی کنیم. بعضاً تردیدهایی در بدنه نیرو وجود داشته و به همین جهت شهید جعفری مجبور می شوند که جلسه ای داشته باشند و آن ها را فرا می خوانند؛ آن ها نیز می آیند کرمانشاه و شهید جعفری می گویند من اختیار تام دارم و این کار شما تمرد است. بعد هم صحبتی می کنند در جلسه که مضمون صحبت این بوده که تهدید تمامیت ارضی، ایرانی و غیرایرانی نمی شناسد. البته فردی که این جمله را نقل می کرد، می گفت من خودم در آن جلسه نبودم، آن جلسه فقط مختص فرماندهان بود و شهید برای این قشر صحبت کرده بود. راوی می گفت من نفهمیدم شهید چه گفت، فقط وقتی خلبان ها آمدند بیرون، دیدم می گویند بروید موشک ها را سوار کنید. با تعجب از یکی از آن ها پرسیدم مگر ایشان چه گفته؟ گفته خلاصه صحبتی که با ما کرده این است که :«ببیند، وقتی کسی می خواهد تمامیت ارضی ایران را از بین ببرد، اگر قرار باشد کردستان از ایران جدا بشود، دیگر ایرانی و غیر ایرانی فرق نمی کند...»تازه جرم خیانت، از عناد و تخاصم هم بدتر است.
بله، راوی می گفت بعد از یک ربع صحبت شهید جعفری قرار شد بدین نحو عمل شود.صحبت کردن طی یک ربع و مجاب کردن چنان اشخاصی توسط جوانی که آن زمان فقط 26 یا حداکثر 27 سال داشته، نشان از قدرت بالا و نفوذ تأثیر کلام شهید جعفری دارد.
اتفاقاً همین مطلب در اسناد ساواک هم آمده. در گزارش ساواک درباره سعید در زمان زندانی بودنش نوشته اند که: «حتماً باید از گفت و گوی سعید جعفری با نگهبانان جلوگیری شود، به جهت این که وی فقط اگر یک ربع با کسی از متولیان و کادر زندان صحبت کند، او را با خودش همراه می کند.» این ها وجوه اصلی ای است که در زندگی و شخصیت سعید برای من مورد توجه بوده است. مثلاً یکی از بچه های ارتش به من می گفت: ببین! فقط همین حکم اختیارات تام داشتن در ارتش در غرب ایران، جایگاهش جایگاه سپهبدی است.و جالب این که باز هم باید سن شهید جعفری را یادآوری کنیم که در زمان شهادت 28 سال داشت.
ایشان متولد 1331 و آن زمان هم فقط بیست و هفت سالش بود. یا به عنوان مثال اخیر آقای عبدالله اسلامی موضوعی را از مرحوم صمیمی برای من نقل می کردند. آقای صمیمی آن زمان با درجه سرهنگی فرمانده شهربانی کرمانشاه بود، یعنی مثلاً فرض کنید ایشان اگر جزو شهدا قرار می گرفتند. مثل شهدای سرلشکر امروزمان که آن زمان سرگرد بودند، چنین درجه ای می داشت. باری، آقای صمیمی که سرهنگ رژیم سابق بوده و به انقلابیون پیوسته، تعریف کرده و به آقای اسلامی گفته بود: «می دانستیم سعید فردی نظامی نیست ولی انظباط نظامی داشت، به خوبی حرف ما را می فهمید و در آن سن کمی که داشت، خیلی راحت می توانستیم با او کار کنیم.»من هر چه به این ها فکر می کنم، می بینیم به مثابه تأیید همان حرف های آن روحانی معززی است که در اوایل مصاحبه جملاتی را از ایشان نقل کردم.
خلاصه، در این عملیات نیروهای انقلابی هلی برد می شوند، جالب این که یکی از همین عزیزان برایم تعریف می کرد که خلبانی که ما را به وسیله یکی از این هلی کوپترهای ده پروانه «شینوک» برد به من گفت یک نفرتان هم زنده نمی مانید! منظور اینکه شرایطی بود که ارتشی ها حاضر به حضور در میدان نبودند و آن رزمنده می گفت ما با این روحیه- احتمال دادن برای شهادت مان و اصلاً با روحیه شهادت طلبی- به منطقه رفتیم. بعد می گفت بچه ها ما که رفتند آن جا، فضای خاصی ایجاد شد. ما چون چفیه هایی شبیه مبارزین فلسطینی داشتیم. در کردستان گفتند که یک عده چریک فلسطینی آمده اند... آن زمان چریک های فلسطینی در ایران خیلی واجد اهمیت و بر سر زبان ها بودند، کما این که در دوره ای هر کس که می خواسته بگوید من خیلی انقلابی ام، به نوعی می رفته لبنان...
اصلاً آن زمان، تیپ و قیافه خاص چریک های فلسطینی جذابیت و ابهت خاصی داشت.
بله، آن دوست پدرم می گفت در سنندج، یک دفعه ان شایعه پیچید که از فلسطین چریک هایی آمده اند تا بر ضد کومله ها و دموکرات ها وارد عمل شوند اصلاً گویا آنها یک دفعه از ترس فرار کرده بودند. در واقع همان نیروهایی که اندکی قبل تر در اطراف پادگان در کمین بودند، د وستان ما می گفتند این قدر فضا بد بود که از داخل پادگان به ما شلیک می شد. البته من دقیقاً نمی دانم در ماجرای سنندج، برادران شهید اشک تلخ- امیر و حسین- کدام شان ابتدا به شهادت رسیدند ولی همان دوست شهید جعفری می گفت این عزیزان از درون پادگان مورد اصابت گلوله قرار گرفته نه از بیرون، یعنی افراد ضد انقلاب حتی در داخل پادگان نیز نفوذ داشتند. اما خوشخبتانه همگی شان به محض آنکه نیروهای سعید وارد آنجا می شوند، فرار را بر قرار ترجیح می دهند.اتفاقاً زمانی که به بهانه تهیه شاهد یاران ویژه شهید قرنی در مورد حوادث کردستان کار می کردیم، خواندیم و شنیدیم که بخشی از نیروهای ضد انقلاب با خودشان به داخل پادگان سنندج، پتو و سماور و لحاف و تشک برده بودند. خب، اسفندماه هوای آن جا سرد است، و این افراد گمراه و منحرف بدین صورت به مقر نیروهای ارتش انقلابی نفوذ کرده و موضع گرفته بودند و این وسائل را هم برده بودند تا خودشان را مردمی نشان دهند.
البته گویا نفوذ آن ها بیشتر در پادگان های ژاندارمری رخ داده و در پادگان سنندج نفوذ چندانی اتفاق نیفتاده بود.ولی به هر حال ضد انقلاب تا آن محدوده پیش رفته بود که از داخل- حتی شاید از گوشه سیم خاردار- هم می توانسته بچه های ما را هدف بگیرد. راستی برای ما بفرمایید که در حوادث کردستان، آیا برادران ارتشی با شهید جعفری برخورد رو در رو و هماهنگی نیز داشتند یا فقط به صورت موازی علیه دشمن اقدام می کردند؟
حتماً هماهنگی داشته اند. بنده می دانم که خود شهید جعفری در پادگان هوانیروز کرمانشاه مستقر بوده و فرماندهی عملیات را داشته است. اما این که این ها بعداً با یکدیگر ملاقات کرده اند یا نه؛ نمی دانم.ما می دانیم نجات دهنده کردستان در واقع شهید قرنی است که با فرمان حضرت امام دیوار صوتی را می شکند، و ضد انقلاب را تار و مار می کند و آن هیمنه دشمن را می شکند؛ با این که تا چند سال بعد هم آن ها همچنان به حرکات ایذایی خودشان و خیانت های شان ادامه می دهند ولی خوشبختانه آن ایستادگی ابتدایی شهید قرنی باعث می شود که کردستان سقوط نمی کند.
دقیقاً هم به همین جهت است که اولین ترور گروهک ها در سال های بعد از پیروزی انقلاب در خصوص ایشان اتفاق می افتند. در واقع می توانم بگویم که در ان مقطع فرمانده کل عملیات کردستان، شهید قرنی و فرمانده آن عملیات در سنندج شهید جعفری بود.یعنی بازوی اجرایی شهید قرنی شهید جعفری بود.
و رابطه شهید جعفری با ایشان فراتر از رابطه سرباز فرمانده، بلکه به عنوان محرک و تهییج کننده شهید قرنی در انجام این عملیات بود، حالا این سخنم به معنای این که سپهد قرنی نمی خواسته این کار را انجام دهد نیست... من سپهبد قرنی را اصلاً نه می شناختم، نه از خویشاوندان ایشان کسی را می شناسم، ولی از آن چه درباره سپهبد قرنی نه این که بخواهم بگویم بلکه از روی آن چه از دوستان محیطی شنیده ام، یعنی بر اساس روایت کسانی است که می گویند با سعید رفتیم پیش سپهبد قرنی، در این ملاقات، بر اساس آن چه شهید قرنی می گفت، آثار دلاوری و تمایل به مبارزه و حفظ ایران اسلامی در سخنانش مشهود بود. از این سو هم به هر حال یک جوان بیست و هفت ساله آمده می گوید من یک سری نیروهای نظامی دارم، شما لطفاً این ها را مسلح کنید و با امام هم صحبت بکنید، حضرت امام فرموده اند به شما مراجعه میکنیم به این نشان و ان نشان. بعد، همین که سپهبد قرنی این موضوع را درک می کند، پا پیش می گذارد خوشبختانه کردستان نجات پیدا می کند.یک نکته جالب هم این جاست و آن این که شهید قرنی آن زمان چهل سال از شهید جعفری بزرگ تر بوده و تازه یک نظامی استخوان دار به شمار می رفته و سرلشکر و رئیس رکن دو ارتش در سال های خیلی قبل ترش هم بوده؛ یعنی سال 1336.
همان سال 1336هم می خواسته علیه شاه خائن کودتا کند.در واقع جلب اعتماد چنین شخصیتی را کردن و با او به تفاهم رسیدن و هم نظر و همراه شدن، توسط جوانی مثل آقا سعید، امر کوچکی نیست. چون اگر شهید قرنی مثلاً چهار پسر در سنین بیست و پنج تا چهل و پنج سالگی می داشت، شهید جعفری به لحاظ سنی می توانست به جای کوچکترین پسر شهید قرنی باشد.
البته جلب اعتماد ایشان بیشتر یک جلب اعتماد علمی است. در ان زمان فضا به گونه ای است که هیچ کس دیگری به غیر از سعید نمی آید بگوید که بروید و این ها را سرکوب کنید. به نظر من اگر سپهبد قرنی به ایشان اعتماد کردند، اعتمادشان فقط ناشی از این است که می بینند سعید تنها کسی است که می گویید بابا! سنندج دارد سقوط می کند. من میخواهم بگویم ما برهه ای داریم که همان برهه ای است که حضرت آیت الله خامنه ای از آن یاد میکند، یعنی زمانه ای که نیروهای انقلابی اساساً نمی دانند جنگیدن یعنی چه. در همین برهه اصلاً کسی آقای عزالدین حسین را دشمن ارزیابی نمی کند.یعنی زمانی که آن شکاف های واقعی که حتی از قبل از پیروزی انقلاب هم در زندان ها میان انقلابیون راستین و مذهبی با گروهک ها وجود داشت، هنوز آنچنان آشکار نشده است.
حتی می بینیم بعد از شهادت سپهبد قرنی و در زمان دولت موقت، مصاحبه عزالدین حسینی در ارگان های رسمی دولت- کیهان یا شاید اطلاعات- چاپ می شود که درباره سپهبد قرنی می گوید چون قرنی «کشته» شده دیگر درباره اش حرفی نمی زنم وگرنه چه و چه می شد! می خواهم بگویم حتی تا بعد از شهادت سپهبد قرنی، آقای عزالدین حسینی- حداقل توسط عده ای- جزو یکی از طیف های انقلابی قلمداد می شده و مصاحبه اش را در چنان ارگانی جلب می کرده اند.از طرفی در اقدامی ناجوانمردانه ایشان خودش را به عنوان یکی از نیروهای پیشتاز در جریان مبارزه و- العیاذ بالله- آقای سپهبد قرنی را به عنوان یکی از تفاله ها و پسمانده های حکومت شاهنشاهی اریابی می کند؛ متأسفانه فضا این طوری بود، حالا در چنین شرایط یک نفر مثل سعید آمده و می گوید ما نیروی نظامی داریم و آماده حمله هستیم، فقط ما را مسلح کنید و سپبهد قرنی می گوید نیروهای من نیروهایی نیستند که بتوانند بجنگند او می گوید ما را فقط مسلح کنید، می جنگیم. همین اعتماد سپهبد قرنی به شهید جعفری نشان دهنده این است که این فرد واقعاً آگاه است؛ اعتماد به جایی هم به او می کند. این را هم بگویم تنها نیرویی که عملیات سنندج را ا آن زمان پس گرفتن این شهر مدیریت می کرد، شهید جعفری بود. آن چیزهایی هم که می گویند، مبنی بر این که بعداً نیروهایی از شیراز و جاهای دیگر به میدان آمدند، این همه مربوط به بعد از پس رفتن سنندج است. در جریان سقوط پادگان سنندج که نزدیک بوده پادگان زرهی به دست دشمن بیفتد و همین در جریان بازپس گیری شهر سنندج که انقلابیون کل شهر را پاکسازی می کنند، تا این زمان نیروی قرص و محکم و مجهزی در ارتش وجود نداشته که شهید قرنی بتواند با خیال راحت آن ها را به میدان بفرستد. البته ارتش در ان شرایط انتقالی و در حال بازسازی را می گویم. نمی خواهم بحث تعارض ارتش و سپاه مطرح شود و منظورم به هیچ وجه این نیست. بلکه با توجه به التهاباتی که وجود داشته که حساس ترین فرد چون شهید سپهبد قرنی نسبت به این موضوع بوده و معتمد حضرت امام نیز بوده، ولی غرض این که اگر قرار است گزارشی هم درباره شهید قرنی تدوین شود، حتماً باید این بحث بیاید که سایر اقداماتی که بعداً به صورت قانونی از سوی ارتش انجام شد، این ها همه مربوط به بعد از بازپس گیری سنندج است. یعنی مدیریت آن عملیاتی که منجر به جلوگیری از سقوط پادگان سنندج و بازپس گیری کل شهر سنندج می شود با شهید جعفری است. از آن به بعد، ظاهراً نیروهایی از شیراز، «رنجر» هایی که آن زمان بودند با یک اصطلاح ویژه ای دیگر که من فراموش کرده ام. چنین نیروهایی می آیند بعد حفاظت می کنند از سنندج و ادامه مبارزه را بر دوش می گیرند... آن بحث دیگری است که در جای خود باید بدان پرداخت. ان عملیات مهم تر در ابتدا انجام شده که مقام معظم رهبری همان عملیات را می گویند، شما اصلاً دقت بفرمایید به بخشی از سخنرانی رهبری که می فرمایند نیروهایی از کرمانشاه حرکت کردند و رفتند آن جا. من می خواهم بگویم که شما در بحث شناخت سعید، مواجه می شوید با یک فرآیند ساختار شکنانه، چون ایشان در آن زمان، «ساختارشکنی حضور» داشته...
آن هم در یک شرایط صد در صد انقلابی که فقط خاص آن دوره است و تقریباً همه چیز گذراست.
شما در پیگیری حوادث و فعالیت های شهید جعفری در بطن آن ها با خود می گویید که آیا سعید یک شخصیت ارتشی است؟ من می گویم ارتشی هست و نیست. یعنی قانوناً حکم دارد از سپهبد قرنی ولی ارتشی نیست. همان جایگاهی که برای ایشان حکم صادر شده بود، یعنی جایگاه فرماندهی عالی منطقه غرب کشور، الان رسماً جایگاه سپهبدی است اما من کاری به درجه نظامی هم ندارم. خلاصه این عملیات انجام می شود و بعد که این ها پیروز می شوند و می خواهند کل کردستان را پاکسازی کنند، ضد انقلاب متوسل می شود به دامن زدن به بحث های دیگری که:«ای بابا، این ها دارند قتل عام می کنند و سپهبد قرنی می خواهد دیکتاتوری تشکیل بدهد...» سپس هیأت حسن نیت تشکیل می شود و در آن سفر شهید بهشتی و عضو هیأت حسن نیت است، تقدیرنامه ای می نویسد خطاب به شهید جعفری و آن را با خدمت سرادار رسول ایوانی می دهد و میگوید این را برسان به آقا سعید. شهید مظلوم در آن نامه می نویسد: «شما که این عملیات را انجام داده اید، سردار بزرگ اسلام هستید.» آقای ایوانی، سردار سرتیپ بازنشسته سپاه، این نامه را به سعید می دهد اما این نامه پنهانی است؛ چرا؟ به خاطر این که همه افراد هیأت حسن نیت، نظر شهید بهشتی را نداشتند. عده ای از هیات حسن نیت توی این فکر بودند که اصلاً چرا رفتید حمله کردید، ولی شهید بهشتی می گوید کار خیلی خوبی کردید، خیلی ممنون و شما سردار اسلام هستید. تعبیر این است که عین تعبیر را باید از آقای ایوانی بپرسید.شما همین یک نمونه ای را که گفتم ارزیابی کنید. حالا این نیروها، بعد از این عملیات دوباره می روند خدمت حضرت امام و می گویند ما این عملیات را انجام دادیم، که امام آن ها را تقدیر می کنند. در آن زمان آقای حسین سلیمانیان معاومت پشتیبانی شهید جعفری بودند و ما عکس دو نفری آقای سلیمانیان با حضرت امام را داریم، ولی متأسفانه شخصیت شهید طوری بوده که خیلی ملتزم به عکس گرفتن نبودند. ما هرچه عکس از ایشان داریم، عکس هایی است که دیگران انداخته اند و شهید هم بعضاً در ان عکس ها حضور داشته.
شهید جعفری را یکی از بنیان گذاران عملی سپاه می دانند. یعنی ایشان در عمل خیلی قبل از پیروزی انقلاب نیروهای منسجم را آموزش می داده و حتی در زمان ستم شاهی پادگانی را هم- هر چند شاید مخفیانه- به راه انداخته است. از تلاش های ایشان که منجر به تأسیس سپاه شد بگویید.
نوروز 1358 مرحوم آقای حسین لاهوتی به نمایندگی از حضرت امام می اید کرمانشاه تا از اوضاع دیدن کند. امام هم این موضوع را پذیرفته اند، عملیات موفق سنندج انجام گرفته، گزارش جدید سپهبد قرنی درباره انجام عملیات نیز خدمت امام رسیده است. ظاهراً آیت الله خزعلی نیز اسنفدماه آمده بودند و من دقیقاً چیزی نمی دانم، ولی عکس از مرحوم لاهوتی هست که از اردوگاه خضر زنده دیدن کرده و گفته بود چه مجموعه خوبی! باری، ایشان می آید گزارش های لازم را به امام می دهد، بدین مضمون که آن جا مجموعه خیلی خوبی برقرار است. البته یکی، دو شخصیت دیگر هم سفرهایی به منطقه می کنند...چه اشخاصی؟
مثلاً آقای علی محمد بشارتی و خانم مرضیه حدیدچی دباغ نیز می آیند، این ها مجموعا تا فاصله دوم اردیبهشت، گزارش هایشان را به امام درباره این که نیرو، نیرویی است که باید باقی بماند و برای حفاظت از انقلاب و نظام باید تقویت هم بشود. مضاف بر این که به تدریج از این سو و آن سو هم افراد دیگری دست به کار می شوند. مثلاً ابراهیم یزدی شروع به سازماندهی نیروهایی در محله پاسداران- منطقه یک تهران-می کند. مهدی هاشمی هم مجموعه ای را در اصفهان یا نمی دانم کجا راه انداخته بود، البته این نیروها همگی دیرتر از کادر آقا سعید و بعد از پیروزی انقلاب منسجم شدند. امام با شکل گیری همه این گروه ها موافقت می کنند و دستور می دهند تمام نیروها را تجمیع کنید و دوم اردیبهشت ماه فرمان تشکیل سپاه را صادر می کنند. ولی تا قبل از آن یکسری نامه های اداری به یادگار هست که شهید جعفری به عنوان «پاسداران انقلاب اسلامی» این نامه ها را صادر می کردند. پس واژه «پاسداران» اولین باری که گفته شده در اسناد رسمی آمده، مربوط به نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیست، چون این نهاد دوم اردیبهشت 1358 در تهران تشکل شده و نامه های رسمی ای هست که شهید جعفری در اسفند ماه و بهمن ماه 1357 نه به عنوان «سپاه پاسداران» بلکه تحت عنوان «پاسداران انقلاب اسلامی» با آرمی که شامل دو تا دست است به این نحو که زیرش نوشته: «یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا» این نامه ها را صادر و امضا کرد. یعنی این مجموعه به هر حال زودتر از سپاه فعلی و اصلی راه افتاد و به اسم پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت می کرده است. بعد از این که گزاش های شیخ حسن لاهوتی، آیت الله خزعلی و سپهبد قرنی در خصوص نقش مؤثر همین پاسداران کرمانشاهی در حوادث کردستان به امام داده می شود، حضرت امام موضوع را می پذیرند و دستور می دهند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تأسیس کنید. همچنین درخواست هایی نیز از سوی مهدی هاشمی و یزدی و دیگران در این زمینه بوده که در نهایت مجموعه این نیروها می آیند و در قالب شورایی قرار می گیرند که رئیس آن شورا جواد منصوری است و در نهایت ایشان به عنوان نخستین فرمانده سپاه انتخاب می شوند.بر همین اساس، فرماندهی سپاه کردستان در آن زمان منصوب شهید جعفری بود، شورای فرماندهی سپاه منطقه نیز شامل آقای مهندس علی شهبازی، نخستین فرمانده پاسداران انقلاب اسلامی در سنندج، آقای بهروز همتی و شهید فرید یا همان فریدون تعریف بودند. شهید تعریف، خواهرزاده آقای احمد مفتی زاده روحانی برجسته سنندجی بود که مواضعش ضد عزالدین حسینی بود. این ها افراد شورایی بودند که تشکیل شد یا فرض کنید نیروهایی که در سپاه ایلام کار می کردند، حیطه عملیاتی شان از اردوگاه و پادگان خضر زنده تا مهاباد بود. یعنی همان منطقه عملیاتی که بعد از پس گرفتن سنندج انجام می شود و فرماندهی عملیات مهاباد به عهده دو نفر است: یکی آقای حسین سلطانی، یکی هم آقای مهندس جلال الدین پولکی در کرمانشاه، این دو نفر فرماندهان عملیاتی مهاباد هستند. به همین منظور نیروها به مدت دو ماه به اردوگاه خضر زنده می روند و آن قدر مبارزه می کنند تا مهاباد را بازپس گیری کنند.
پس می بینیم که حیطه فعالیت این مجموعه از مهاباد تا خرم آباد بوده است. حالا این که عزیزان ارتشی یا سپاهی بودند چندان فرقی نمی کند، آن زمان اصلاً این عناوین مطرح نبوده، دسته بندی نبوده، سپاه کرمانشاه سپاهی است که در عملیات مهاباد به مدت دو ماه نیروهایش درگیر بودند. نیروهایی که به فرماندهی جناب آقای مهندس پولکی آن جا را از لوث وجود ضد انقلاب پاک می کنند. جالب این که آقای حسین سلطانی در گیلان نیز فعال بوده، یعنی بعد از مسائلی که در رشت پیش آمده، و این شهر در شرف سقوط قرار داشت، اصلاً نیروهای موسوم به چپ و چریک هایی فدائی داشتند میدان شهرداری را می گرفتند. آن وقت مرحوم لاهوتی به شهید جعفری اعلام می کند که رشت دارد سقوط می کند، برای ما نیرو بفرستید و یاران سعید به فرماندهی آقای سلطانی به سرعت در صحنه حاضر می شوند و کاری را که باید می کنند.
در واقع شما بی اعتنا به نام ها و عناوین، می خواهید نقش ها را برجسته کنید.
بله، مثلا اگر من بگویم ایشان مؤسس نخستین مرکز سپاه در کشور است شاید کسی تعجب کند ولی اگر هم بگویم کسی زودتر از ایشان چنین مقر و مرکزی را تأسیس کرده، خب، دروغ گفته ام. ما حتی برای عملیات سنندج از بین نیروهای مان شهید دادیم. اگر تا قبل از آن کسی جای دیگری نیروی نظامی تشکیل داده ادله اش را بیاورد. ما شاهدهای زنده ای داریم که خودشان عملیات کرده اند و مقام معظم رهبری نیز می فرمایند که این نخستین عملیات ماست، بهترین شاهدها نیز این ها هستند، سه شهید عزیز که تقدیم کردیم، امیر اشک تلخ، حسین اشک تلخ و قبل از این ها نخستین شهید «پاسداران انقلاب اسلامی» که بعداً می شود نخستین شهید «سپاه» یعنی آقای امیرمنصور شاه رضایی، که نخستین شهید کل سپاه است در عملیات سنندج.که این سه عزیز همرزمان شهید جعفری بودند.
بله، جزو نیروهایی بودند که رفتند پادگان سنندج. خب، شهید جعفری خودشان در پادگان نبودند. ولی اولین کسی که شهید می شود امیرمنصور شاه رضایی است، دومین شهید یا امیر است یا حسین، که از این دو برادر یکی امروز شهید می شود، و یکی هم فردا. همه این ها شاگردان و تربیت شدگان مکتب سعید بودند.عکس هم از شهید اشرفی اصفهانی هست که مقارن نوروز 1358 دارند بر جنازه های مطهرشان نماز می خوانند.
همین طور است، باری، ما به همراه شما در این مصاحبه تلاش کردیم جایگاه و نقش شهید جعفری را در حوادث کردستان و شکل گیری سپاه نشان دهیم و فراتر از این، غرض من این است که الگوهای متعارف و الگوهای رسمی و مدون در زمان حاضر، برای ارزیابی آن چه در زمان سعید اتفاق افتاده نمی توانیم اکتفا کنیم، چون اصلاً این الگوها کارا نیستند. مثلاً فرض کنید «سردار جنگل» چه شخصیتی بود؟ سعید هم همین طور. غرض بنده ترسیم و تفهیم این وضعیت برای کسی است که می خواهد درباره سعید کار کند.ممنوم راستی شما نام زیبا و کمیابی دارید، از یک طرف نسب از سادات می برید، سید هستید و شجره نامه دارید و از یک طرف هم پدرتان نام کمیاب و بسیار گویایی را بر شما گذاشته اند؛ که اساساً مسأله نام گذاشتن مؤمن بر فرزندانش امر خیلی مهمی است. حضرت امام حسین(ع) وقتی بر بالین نخستین شهید حادثه روز عاشوار یعنی جناب حربن یزید ریاحی می رسند، می گویند درود بر مادرت ای حر، که چنین نام زیبایی بر تو نهاد.
من در تمام طول این مصاحبه دیدم که شما خیلی قشنگ و صمیمانه پدرتان را «سعید» صدا می کنید، ایشان هم اسم بدین زیبایی روی شما گذاشته اند. در واقع شما هم سادات هستید، هم عبدالصالح وهم فرزند شهید جعفری، گذشته از آن نام خانوادگی تان هم جعفری است که انسان را به یاد امام ششم(ع) می اندازد. راستی نسب شما به کدام امام همام می رسد.بر طبق شجره نامه ای که ما داریم، نسب مان به حضرت امام حسن(ع) می رسد.
راجع به نامی که شهید بر شما گذاشتند صحبت کنید. چنین انسان معنوی ای از این کار قطعاً هدفی داشتند.
ایشان اسم صالح را از این جهت بر من گذاشتند تا کنیه خودشان اباصالح باشد و هم کنیه با حضرت صاحب الامر(عج) باشند. اسم واژه صالح- و نه عبدالصالح- را به این خاطر گذاشتند، منتها بعداً که اسم صالح را بنده گذاشتند، ظاهراً با مادرم صحبتی می کنند که اسم صالح اسم یکی از انبیاء- علیه الصلات و السلام- یعنی حضرت صالح(ع) است ولی ظاهراً مادرم می گویند اگر نام پسرم را عبدالصالح بگذارید،این اسم می شود همان نامی که روایات در مورد حضرت موسی بن جعفر(ع) مده است و بهتر است که فرند ما هم نام با یکی از ائمه هدی(ع) باشد. به همین جهت به پیشنهاد مادرم صالح نام اولیه را تکمیل می کنند به «عبدالصالح».و مسئولیت سنگینی را با این نام به دوش شما می گذارند. ان شاء الله که موفق باشید.
من اصلاً در مورد خودم این طور فکر نمی کنم. فکرمی کنم به هر حال توفیقی از جانب خداست که به کسانی می رسد. من اگر مستحق و درخورش باشم، این طوری فکر نمی کنم که ویژگی ای دارم، ولی خدا کند که این طور باشد.لازم است فقط تأکیدی در مورد پدر بکنم. یک جمله را من باز یادم می آید از این که در انجیل یک صحبتی هست که حضرت مسیح (ع) می پرسد از پترس؛ جانشینش که «شمعون پترس» به او می گویند. ایشان از شمعون می پرسد مردم درباره من چه می گویند؟ شمعون می گوید بعضی تو را خدا می دانند. بعضی تو را ایلیا- یعنی حضرت الیاس- می دانند. بعضی تو را یک استاد می دانند. بعد می گوید و شما چه می دانید؟! می گوید ما شما را همان مسیح موعود می دانیم. بعد مسیح می گوید بله. این درست است؛ بدون این که در مورد گفتمان های دیگر اصلاً صحبتی بشود من می خواهم بگویم علت این که من نمی پردازم به اینکه خودم تدوین مستقیمی از زندگی و شخصیت سعید انجام بدهم، به جهت این است که معتقدم افراد درباره سعید دیدگاه های گوناگونی دارند. من هم اگر الان این بحث را بیشتر باز کردم، به جهت این بود که شما در یک فضای دوردستی بودید، فلذا آن چه گفتم اصلاً و ابداً ترسیم گر شخصیت سعید نیست. کسانی که سعید را می شناسند، او را به عنوان یک انسان معنوی می شناسند، آن چه من گفتم فقط چیزهایی است در باب نوشتن. مثلاً این که سعید و یارانش عملیات هایی کردند مهم نیست، وگرنه آدولف هیتلر نصف جهان را گرفته بود. من سعید را به این عنوان نمی شناسم، آن چیزی که معرف شخصیت سعید است، این است که این شخصیت وقتی می بیند دم یک الاغ را آتش زده اند و صاحب الاغ کور است و نمی فهمد این الاغ برای چه دارد صدا میکند و سعید هم می بیند که دم الاغ بیچاره آتش گرفته، درجا با دستش این آتش را خاموش می کند که بر اثر این کار دستش کاملاً می سوزد. مادر می گوید آن روز دیدم سعید آمده و مرتباً دستش را می شوید، گفتم چرا این کار را می کنی؟ گفت می خواهم اثر این سوختگی ها از بین برود. گفتم چرا دستت آتش گرفته، گفت بچه ها دم الاغ یک خرکدار کور را آتش زده بودند و صاحب خر نمی دانست که چه شده، خر عرعر می کرد و صاحب خر هم به او چوب می زد، در حالی که خر داشت از سوز آتش گر میگرفت. من هم دیدم هیچ وسیله ای دم دست نیست، با دستم آن را خاموش کردم.
اگر بگویند سعید را به کدامیک از این دو می شناسی، من بخواهم یکی از این دو ویژگی را انتخاب کنم؛ یعنی اگر بخواهم فرماندهی عملیات سنندج یا خاموش کردن دم آن الاغ بیچاره را توصیف شخصیت سعید ذکر کنم، به طور قطع و یقین، من دومی راانتخاب می کنم چرا؟ چون «فاتکم مسئولون حتی علی البقاء و البهائم» شما مسئولید حتی نسبت به خانه ها و نسبت به چهارپایان علت این که من میگویم این آدم سعید است و اصلاً تلاش نمی کنم جایگاه سعید را بگویم همین است سعید آنی است که خودش بوده و هست. وگرنه نوشته مرحوم آیت الله سید مرتضی نجومی(ره) هنرمند برجسته جهان اسلام و شاگرد حضرت آیت الله العظمی خوئی، شاگرد آشیخ حسین حلی با اجازات اجتهادی گوناگون موجود است که از سعید چه گفته. حضرت آیت الله خامنه ای نیز فرمودند که ایشان شخصیت فوق العاده ای بود و در ملاقاتی که با نخبگان داشتند کلی از آیت الله نجومی تعریف کردند. اما همین جناب آقای نجومی در نوشته ای که برای سعید به یادگار گذاشتند، چنین نوشتند که مامحتاج به ایشان و نگاه ایشان هستیم- جمله حتی شاید از این فراتر باشد، من الان دقیقاً خاطرم نیست-نوشتند ما محتاج به عنایت از مقام منیع او هستیم. یادم است آیت الله نجومی در ملاقاتی دست بنده را گرفتند و از سر لطف روی سینه شان گذاشتند، گفتند من درد قلبی پیدا کردم، می خواهم با دست شما شفا پیدا کنم. گفتم دست من؟!گفت نه، دست پسر سعید!
حالا هر کسی هر چه می خواهد بگوید ولی این چیزیکه برای من مهم است از زندگی سعید، نه به عنوان پدرم، بلکه به عنوان خود سعید. همین وجهی است که بزرگان مجتهد مسلم، یعنی بزرگانی که مثلاً اقای حسن زاده آملی مردم را به آیت الله نجومی ارجاع می دادند که در مراجعه خود بنده به آقای حسن زاده، گفتند آقای نجومی در کرمانشاه است، شما به ایشان مراجعه کنید، آن وقت چنین فردی می گویند ما نیازمند به عنیات او و مقام منیع او هستیم و هر چه در مدح ایشان بگویند کم است. متن دست نوشته آیت الله نجومی موجود است. نه فقط ایشان، آقای جلیلی به نحو دیگری ذکر کردند و اصلاً ادعاهای دیگری داشتند، به همین جهت واقعاً متمایل به تصدی مسأله زندگی نامه سعید نیستم و خودم مستقیماً در آن وارد نمی شوم چرا؟ چون اگر آن چه را که درباره سعید می دانم و دیگران معتقدند و به من مراجعه کرده اند بگویم، با استنکاف مواجه می شویم. اگر همه چیز را نگویم نز حق ندارم سعید را پایین تر از آن چه که بوده نشان دهم. به همین جهت من خودم این کار را تصدی گری نمی کنم. البته هر کسی که بخواهد تاریخچه ای درباره سعید بنگارد، من کمکش می کنم. شما وقتی یک احساس عمیق دینی پیدا می کنید. چگونه می خواهید نقلش کنید؟ چگونه رقیق ترین احساسات ارتباطی یک عارف با خداوند را در قالب یک گزارش جنگی می خواهید تدوین کنید؟
در پایان خوب است اسامی بقیه روحانیون معززی را که با شهید جعفری معاشرت و همکاری دو جانبه کردند، ذکر کنید.
کلاً تمامی روحانیون غرب کشور با ایشان ارتباط داشتند. آیت الله حاج شیخ عبدالجلیل جلیلی، ایت الله حاج شیخ عبدالخالق عبداللهی، آیت الله محمد حجتی هرسینی که هر سه بزرگوار در کرمانشاه حضور دارند یا مثلاً آقای حاج شیخ جواد علامی که الان در کانون توحید تهران مشغول خدمت هستند، همه این عزیزان با سعید ارتباطی کلاً نزدیک داشتند؛ خیلی نزدیک، همچنین با روحانیون شهرهای دیگر که خیلی از آن ها به رحمت خدا رفته اند و حتی با روحانیون اهل سنت در ارتباط بودند.منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84