بررسی کارنامه و شهادت شهید جعفری در گفتگو با بهروز همتی، از دوستان و یاران شهید

منطق محکم شهید جعفری

حاج آقا، از چه زمانی با شهید جعفری آشنا شدید؟ تقریباً از سال 1348 یا 1349. ایشان متولد 1331 بودند؛ شما چه فاصله سنی با شهید داشتید؟ در واقع شهید جعفری پنج سال از من بزرگ تر بودند. بنده از طریق حضور در مسجد
سه‌شنبه، 9 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منطق محکم شهید جعفری
منطق محکم شهید جعفری






 

بررسی کارنامه و شهادت شهید جعفری در گفتگو با بهروز همتی، از دوستان و یاران شهید

درآمد

حاج آقا، از چه زمانی با شهید جعفری آشنا شدید؟

تقریباً از سال 1348 یا 1349.

ایشان متولد 1331 بودند؛ شما چه فاصله سنی با شهید داشتید؟

در واقع شهید جعفری پنج سال از من بزرگ تر بودند. بنده از طریق حضور در مسجد موسی بن جعفر(ع) واقع در سه راه شریعتی کرمانشاه با ایشان آشنا شدم.

شهید جعفری آن جا چه فعالیت هایی انجام می دادند و شما را جذب کردند؟

ایشان معمولاً بعد از نماز، روی همان پله اول منبر می نشستند و نیم ساعتی راجع به مباحث اسلامی برای جوان های کم سن و سال که در مسجد حضور داشتند صحبت می کردند.

این صحبت ها شامل چه چیزهایی بود و چه محتوایی داشت؟

بیشتر شامل بحث تکمیل معرفت امثال بنده نسبت به ائمه هدی، علیهم السلام و بحث های مربوط به آقا امام زمان، ارواحناله الفداء و همچنین بحثهایی در خصوص سلسله جلیله روحانیت، مرجعیت و مباحث مربوط به نماز و احکام و تقلید ارائه می شد.

آیا اخوی شما یعنی شهید بزرگوار بهزاد همتی نیز از یاران شهید جعفری بودند؟

ایشان نیز مثل همه ما از شاگردان و ارادتمندان سردار شهید سید محمدسعید جعفری بودند. ما همگی ارادتمند شهید جعفری و مخلص ایشان بودیم.

درباره شیوه سخنرانی های شهید جعفری صحبت بفرمایید.

ایشان با بیانی کاملاً شیوا، فصیح و گیرا، مسائل اقتصادی را اعم از اصول دینی و بحث های مرتبط با توحید، امامت، نبوت، معاد و عدل با بحث فروع دین مثل نماز، روزه، امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن را با زبانی بسیار شیوا برای بچه ها مطرح می کردند. بچه ها معمولاً بعد از نماز می نشستند پای منبر شهید جعفری و بحث به مدت نیم ساعت ادامه داشت و بعد هم تعطیل می شد. این تقریباً کار هر شب ایشان در مسجد ما بود. ما هم توفیق داشتیم می نشستیم و تلمذ می کردیم.

نکته جالبی که در طی انجام این مصاحبه ها برای تهیه این یادنامه به آن دست پیدا کردیم، این است که شهید جعفری از سنین هجده، بیست سالگی تا بیست و هشت سالگی که به شهادت رسیدند، در محضر علمای بزرگ استان کرمانشاه، که بعضاً شاگردان و سفارش شدگان و کسانی که از طرف آیت الله العظمی بروجردی و حضرت امام- رحمت الله علیهما- اجازات و احکام داشتند، در حضور آن بزرگواران، سخنرانی هایی می کردند و این عزیزان هم هر کدام جذب شخصیت آن شهید عزیز می شدند؛ منظور این که به داشتن چنین شاگردی می بالیدند.

همین طور است. عرض می کنم خدمت شما، شهید سید محمدسعید جعفری دروس حوزوی را از سال های بسیار دور، هم در محضر علمای کرمانشاه مثل حضرت آیت الله مرحوم حاج آقا حاج آخوند، حضرت آیت الله سید مرتضی نجومی، حضرت آیت الله شیخ عبدالجلیل جلیلی، شهید حاج آقا بهاءالدین محمدی عراقی و هم در خدمت علمایی که در سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به استان کرمانشاه تبعید شده بودند- مثل مرحوم حاج شیخ علی حجتی کرمانی و آیت الله شیخ محمد یزدی- تلمذ می کرد. حتی از محضر آیت الله شهید اشرفی اصفهانی و اقای حاج شیخ عبدالخالق عبداللهی اصفهانی که در حقیقت اصالتاً اصفهانی و ساکن کرمانشاه بوده اند نیز بهره های لازم را می بردند.

نکاتی هم در خصوص ارتباط شهید جعفری با مقام معظم رهبری- حفظه الله تعالی- شنیده ایم، در این زمینه چه اطلاعاتی دارید؟

سردار شهید سید محمدسعید جعفری در طول نهضت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به واسطه فعالیت های بسیار گسترده ای که در منطقه غرب کشور داشت، مورد توجه بسیاری از مسئولین آن زمان بود. از جمله شهید بهشتی و مقام معظم رهبری که مظعمٌ له در آن زمان عمدتاً در شروع سال های دفاع مقدس نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند و در سپاه هم فعالیت داشتند. خب، طبیعی است که از فرمایشات حضرت آقا در سفر اخیرشان به کرمانشاه چنین برمی آید که شناخت خوب و دقیقی از آن شهید بزرگوار داشته و دارند. از طرفی به نحوی می شود گفت که شهید جعفری، حداقل، بینانگذار سپاه در غرب کشور بودند.

جالب است؛ یعنی شما ایشان را نه تنها بنیانگذار سپاه در غرب کشور، بلکه یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می دانید.

دقیقاً چرا که شهید جعفری از قبل از انقلاب برای حفظ و در واقع حراست از جان و مال و ناموس مردم در شهر و استان کرمانشاه، این جا کمیته هایی را تشکیل دادند. درست زمانی بود که چماق دارهای طرفدار رژیم منحوس پهلوی به مردم و اموال مردم حمله می کردند. در مقابل نیز ایشان جوان های پرشور کرمانشاهی را در مسجد آیت الله بروجردی به دور هم جمع کردند و بحث حفظ و حراست از اموال و ناموس مردم را در برابر هجمه های طرفداران به اصطلاح قانون اساسی رژیم منحوس پهلوی بر عهده جوان ها گذاشتند. آن زمان شهر کرمانشاه توسط شهید جعفری طبق نقشه به 14 منطقه یا محله تقسیم بندی شد که جمعاً همین تعداد پایگاه، در مساجد شاخص این محلات ایجاد گشت. در واقع این پایگاه ها مراکزی بود که جوان ها در آن ها تجمع می کردند. و تقریباً از ساعت 8 شب به صورتی علنی با حداقل امکانات مثل گرز و چوب در سر چهار راه ها و اماکن خاصی از محله تحت پوشش شان، امر حفاظت و حراست را انجام می دادند.

و در واقع از تعرض عوامل رژیم به مردم جلوگیری می کردند.

بله. جالب این که امکانات اولیه این کار را هم خیرین منطقه تأمین می کردند. به خصوص این که در طول فصل زمستان حتی کفش، پوتین، چکمه و حتی خودرو و خوراک این عزیزان را هم خیرین تأمین می کردند که از طریق ستاد مرکزی توزیع می شد. پس می بینیم که کرمانشاه اولین استانی است که این کمیته ها را در اوایل سال 1357 تشکیل داده بود؛ یعنی ماه ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی.

ما طی تحقیقات مان متوجه شده ایم پیش از این که نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شود- قبل از پیروزی انقلاب- شهید جعفری گروهی را به عنوان «پاسدار انقلاب» یا شاید به عنوانی کامل تر از این، در پادگان خضر زنده مورد تجهیز و تحت آموزش قرار داده و از هر جهت آن ها را برای شرایط سخت احتمالی حین نهضت و پس از پیروزی آن آماده کرده بود. دیگر نکته جالب، این که ما قبلاً طی تحقیقات مان در یادنامه آیت الله شهید بهاء الدین محمدی عراقی نیز به آن رسیده بودیم. تقسیم کرمانشاه در ماه های قبل از پیروزی انقلاب به چهارده محله و چهارده مسجد اصلی با تجمیع افراد حزب اللهی و انقلابی برای حفاظت از مردم و محلات و خانه ها در مقابل عوامل شاه منحوس بود. در واقع می شود گفت که ایده شهید جعفری حفاظت از انقلاب اسلامی بوده است؛‌ آن هم در عنفوان جوانی. ایشان می دانسته که نهضت امام(ره) عن قریب پیروز می شود و چنین ایده هایی را در ذهن خود می پرورانده است. البته می دانیم که با وجود درایت و تیزبینی حضرت امام، ایده هایی چون تشکیل بسیج مستضعفین، کمیته ها، جهاد سازندگی، سپاه و غیره در رأس این کارها و فرامین معظمٌ له قرار داشت تا آن گنج کرانبهایی که با اهدای خون هزاران شهید به دست آمده بود حفظ شود که بحمدالله حفظ شود و وجود و اجرایی کردن چنان تدابیری در سیره و شخصیت امام خمینی طبیعی بود. ولی واقعاً وجود همین دوراندیشی- البته در مقطعی کوچک تر و منطقه ای در کرمانشاه، قبل از 22 بهمن که به نوعی هم سپاه و هم بسیج داشته- آن هم در سنین جوانی در شخصیت شهید جعفری برآمده از چه ویژگی هایی بود؟

ببینید، تعبیر مقام معظم رهبری در سفر سال گذشته، در بیستم مهرماه 1390 در کرمانشاه، در اولین سخنرانی معظمٌ له در جمع مردم این بود که در واقع ضمن گرامیداشت یاد و خاطره همه شهدا، از تنها شهیدی که به اسم نام بردند و تعریف و تمجید کردند، شهید عزیزمان سید محمدسعید جعفری بود به علاوه، هم در جمع خانواده شهدا و ایثارگران از ایشان یاد کردند و در جمع بسیجیان، یعنی سه بار در سه سخنرانی متوالی.
فرمایش مقام معظم رهبری در این سه سخنرانی این بود که سعید یک شهید پیشرو، آگاه و پیشتاز است. بدین معنی که اینده را خوب می دید و بر اساس نگاه درست به آینده تصمیم می گرفت. شهید جعفری از اواخر سال 1356 با آغاز جدید و طوفانی نهضت در قم در 19 دی و سپس در 29 بهمن در شهر تبریز و بعد هم یزد، کارش را در کرمانشاه با تجمیع همه روحانیون و ایجاد همه جامعه روحانیت کارش را به معنای واقعی شروع کرد. وی هر هفته علما را در منزل خودش با یکی از علما به صورت دوره ای جمع میکرد و مسائل اساسی کشور و مملکت را برای این عزیزان تشریح می کرد، اخبار و اطلاعات را در اختیارشان می گذاشت و از آن ها می خواست که در راستای انقلاب و حرکت انقلابی حضرت امام- رضوان الله تعلی علیه- موضع گیری کنند.

آن اعلامیه هایی که در حمایت از امام صادر می شد نیز از دل همین جلسات بیرون می آمد؟

بله، معمولاً این نشست ها منجر می شد به صدور یک اطلاعیه از طرف جامعه روحانیت کرمانشاه با امضای همه آقایان در جهت تقویت نهضت امام- ره- این کار تا پیروزی انقلاب اسلامی به طور قطع و یقین تداوم داشت و در مناسبت های مختلف، جامعه روحانیت کرمانشاه با اقداماتی که شهید سعید جعفری انجام می داد، در تمامی صحنه های دفاع از ارزش ها و اصولی که امام بدانها اشاره می فرمود، حضور داشتند. نکته بسیار مهم این بود که آقا سعید اعتقادش بر این بود که انقلاب خیلی زود به ثمر خواهد نشست. بنابراین باید خودمان را برای مسائل و مشکلاتی که استکبار جهانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بر ما تحمیل خواهد کرد آماده کنیم. دراین راستا یکی از ایده های شهید جعفری در تشکیل گروه های متعددی از بچه های حزب اللهی برای پاسدرای از شهر و مردم در روزهای انقلاب این بود که بتواند این حرکت و تجمع را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تداوم ببخشد و در جهت حفظ دستاوردهای انقلاب هم از آن جا بهره برداری کند. فلذا همان تعداد زیادی از بچه های حزب اللهی که در کمیته ها، مناطق یا مساجد چهارده گانه تجمع کرده بودند، همزمان کار حراست را انجام می دادند، کارهای آموزشی اش هم با این عزیزان انجام می شد.

فقط آموزش های عقیدتی؛ یا این که آموزش های نظامی نیز شروع شده بود؟

در واقع عمدتاً آموزش ها، عقیدتی بود و کارهای نظامی هنوز نشده بود.

حتی در حد باز و بسته کردن اسلحه و استفاده از سلاح...؟

نه، چون به هر حال در حد مقدورات و امکاتات شاید نسبتاً محدود ما، این امکان هنوز فراهم نشده بود. اما جالب این که به محض این که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، به جای این که این گروه ها متفرق گردند یا دچار برخی از حرکت های خودسرانه بشوند، شهید جعفری همه آن ها را در پادگان خضر زنده جمع کرد. آن موقع این پادگان متعلق به آموزش و پرورش بود و در واقع اردوگاه تفریحی محسوب می شد. بعد از انقلاب آقا سعید آن جا را در اختیار گرفت و به مکان آموزشی تبدیلش کرد. علت این که این مکان به پادگان تبدیل شد نیز این بود که شهید جعفری بدون استثناء همه اتفاقات بعد از پیروزی را از قبل پیش بینی می کرد. یادم است وقتی می گفت که ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مناطق کردستان قطعاً با توطئه های استکبار مواجه خواهیم شد و بحث خودمختاری و استقلال طلبی را جریانات مارکسیستی تحت عنوان جنایات و هجمه هایی را در زیر لوای استکبار جهانی علیه انقلاب شکل خواهند داد. بنابراین گروه های در اختیار خود را برد در خضر زنده- در مسیر کرمانشاه به سنندج- تاهم آموزش لازم را ببیند و هم در صورت نیاز بتواند از این نیروها بهره برداری کنند.

و همین اتفاق هم افتاد...

دقیقاً؛ چرا که در 27 اسفندماه سال 1357، گروهک ها بعد از خلع سلاح پادگان مهاباد و حرکت به سمت سقز، آمدن به سمت سنندج، محاصره، پادگان لشکر 28، و دستگیری فرمانده لشکر در محل ستاد لشکر در داخل شهر سنندج، سرانجام پادگان این شهر را محاصره کردند. واقعاً اگر همین بچه ها نبودند و با هدایت شهر جعفری از طریق هوانیروز کرمانشاه به درون لشکر 28 هلی برد نمی شدند، چه بسا که ما با مشکلات عدیده ای در آن جا مواجه می شدیم. افراد همین گروهی که شهید جعفری امکانات و مقدمات تشکیل آن را فراهم کرده بود، توانستند در اولین مقابله با دشمنان انقلاب اسلامی دقیقاً در اواخر سال 1357 به وظیفه خودشان عمل کنند. شاید اولین شهدای درگیری ما با ضد انقلاب را هم کرمانشاهی ها در کردستان تقدیم اسلام و انقلاب کردند، برادران اشک تلخ و امیرمنصور شاه رضایی که در روزهای 29 اسفندماه سال 1357 و اول فروردین سال 1358 به لقای خدا رسیدند.

گویا شهید اشرفی اصفهانی نماز این شهدای عزیز را خواندند.

بله. نکته ای که می خواهم بگویم این است که به هر حال همان گروه بعداً نام و عنوان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این منطقه را به خود گرفتند. شاید اولین منطقه ای که سپاه پاسداران را به صورت رسمی در آن جا تشکیل شد- حتی قبل از تهران- کرمانشاه تشکیل بود و هدف اساسی از تشکیل آن هم دفاع از حریم انقلاب در مقابل هجمه های بیگانگان در مناطق مختلف کردستان بود.

در این جا اشاره به یک نکته لازم است؛ این که نه تنها سخنرانی های شهید جعفری در قالب معارف دینی و درس پس دادن یک شاگرد و متلمذ در حوزه های علمیه برای بزرگان دینی منطقه جذاب بود، بلکه با تفاسیری که شما فرمودید متوجه شدیم که ایشان از لحاظ سیاسی هم برای این بزرگواران با جلساتی که تشکیل می داد، فرد مهم و مؤثری بود و تحلیل ها و اطلاعاتش منجر به صدور اطلاعیه و امضای آن توسط علما می شد. در حقیقت در طول سال های انقلاب و نهضت اسلامی، ایشان از لحاظ سیاسی هم برای بزرگوارانی که خودشان قطب هایی بودند، به خصوص آیت الله اشرفی اصفهانی، آیت الله جلیلی، ایت الله نجومی، آیت الله آخوند، مقام و منزلتی داشته و ازلحاظ شناخت اوضاع زمانه و مسائل سیاسی و اتفاقاتی که رخ می داده، شخصیتی ایده پرداز بوده؛ لطفاً در این خصوص نیز نکاتی را بیان بفرمایید.

این مطلب یک حقیقت محض بود که خود آقایان هم به آن اعتراف داشتند و به عنوان یک مزیت صریح در توصیف شهید جعفری بیان میکردند و خیلی دوستش داشتند، هم حاج آقا مجتبی حاج آخوند بر این امر تأکید داشت، هم حضرت آیت الله نجومی- رضوان الله تعالی علیهما. ایشان می گفت موتور محرک جامعه روحانیت استان قبل از انقلاب آقا سعید بود، یعنی اگر وجود شهید جعفری نبود این امکان فراهم نبود که روحانیون بتوانند در کنار هم بنشینند و آن تصیمیات بزرگ را بگیرند.

و احتمالاً این، از جذابیت بالای ایشان ناشی می شد.

بله.

این جذابیت ها چه بود؟

ببینید، سعید به دلیل ان اخلاص بسیار عمیق و عشقی که نسبت به اسلام و قرآن و اهل بیت(ع) نشان می داد و توکل زیاد و حتی در حد اعلایی که به خدای تبارک و تعالی داشت، موجب شده بود که هر کس در اولین برخورد با این انسان فوراً جذبش بشود. همه سریعاً متوجه می شدند که شهید جعفری انسان با خلوصی است که با تمام وجود قصد خدمت به اسلام و انقلاب و حضرت امام- رضوان الله تعالی علیه- را دارد. هیچ کس در داشتن خلوص نیت سعید شکی نداشت. درعین حال قدرت استدلالی که در بیان مسائل در مقابل همه بزرگان منطقه داشت، روز به روز بر شأن، اعتبار و نفوذش می افزود.

آن هم در نزد بزرگان و علمایی که هر کدام برای خودشان وزنه هایی بودند...

گذشته از آن، شهید جعفری حتی در بین مخالفین خود و کسانی که قبل از انقلاب مبارز بودند و بعدهاً عمدتاً به سمت منافقین گرایش پیدا کردند و حتی بعضاً از کشور خارج شدند، چنان وزنه ای حساب می شد که از رویارویی در مناظرات و مباحثات با ایشان طفره می رفتند. آن زمان بسیاری از آن ها به لحاظ داشتن توان در بیان مطالب ابراز قدرت می کردند ولی وقتی من می خواستم برای بحث و صحبت با سعید رو در رو قرارشان بدهم، زیر بار نمی رفتند و حرف شان هم این بود که می گفتند ما از عهده زبان آقا سعید برنمی آییم و در واقع قادر به توجیه سعید نیستیم؛ خلاصه سعید چنین خصوصیاتی داشت.
یک خصوصیتی که در فرمایشات مقام معظم رهبری بیان شد و آقایان علما هم به آن اعتقاد داشتند. در واقع به مصداق ایه شریفه «المؤمن ینظر فی نور الله» و این که اگر مؤمن به نور خدا نگاه بکند عمق را هم می بیند، سعید وقتی به آینده نگاه می کرد، می توانست به درستی آتیه و حوادثی را که ممکن بود اتفاق بیفتد تببین کند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شب های شنبه در کرمانشاه در مسجد حاج شریف مرتضوی کرمانشاه جلساتی برگزار می شد. در این مسجد یک سالن بود که صندلی داشت و در واقع سالن برگزاری جلسات بود و جلسات در داخل آن برگزار می شد، شبستان هم در محل دیگری در داخل مسجد قرار داشت. یادم است که شب های شنبه تمام علمای کرمانشاه بدون استثناء همه می آمدند و به گوش می نشستند. از جمله آیت الله نجومی، آشیخ محمدرضا کاظمی و خلاصه همه آقایان، داخل جلسه می نشستند و سعید جلسه را اداره می کرد. سعید سخنرانی می کرد و آن ها فقط می نشستند و گوش می دادند. نکته مهم این بود که عنوان جلسه در قالب یک کاعذ A4 نوشته از قبل بین حضار توزیع شده بود. در واقع یک خط وسط بر روی کاغذ A4 کشیده و یک طرف آن نوشته بودند: ‌«انقلاب فرهنگی» و طرف دیگر هم نوشته بودند:‌ «فرهنگ انقلابی» کنار آن ها هم ضربدرهایی رنگی با خط قرمز کشیده شده بودند...

منظورش از طرح و تفکیک «انقلاب فرهنگی» با «فرهنگ انقلابی» چه بود؟ معنی آن ضربدرهای رنگی چه بود؟

منظورش از ترسیم آن ضربدرها اشاره به جزر و مد در دریا بود. آقا سعید معتقد بود با شور انقلابی موجود در آن زمان، نوعی فرهنگ انقلابی بر جامعه حاکم شده، در واقع زشتی هایی که قبل از انقلاب داشتیم، اعم از بدحجابی و خوردن مشروبات الکلی و بسیاری دیگر از زشتی ها به دلیل فروکش تدریجی آن شور انقلابی بالطبع در جامعه فروکش می کند.
او آن شرایط را به دریا تشبیه می کرد که در آن جزر و مد می شود. وقتی مد ایجا می شود آب بالا می آید و وقتی جزر پیش می آید آب پایین می رود. وقتی آب پایین می رود تمام خار و خاشاک و آشغال ها دوباره خود را نشان می دهند. سعید معتقد بود در واقع این فرهنگ های انقلابی حکم مد را دارد، حالا که آمده تمام زشتی ها در پایین مانده اند و اگر ما سریعاً این فرهنگ انقلابی را به انقلاب فرهنگی تبدیل نکنیم، بعد از مدتی که مد فرو نشیند و شور انقلابی فروکش کند، زشتی ها خودشان را نشان خواهند داد.

به نوعی به اسیب هایی که بعضاً با آن ها مواجه شدیم اشاره داشت.

درست است، یعنی به خوبی پیش بینی این موارد را می کرد تا همگی از بروز آن ها پیشگیری کنیم، طبعاً ایشان اگر عمر بیشتری می کرد و آن قدر زود به شهادت نمی رسید، برای خودش پدیده ای می شد. شهید جعفری قطعاً اعجوبه ای در زمینه مسائل فرهنگی بود. با همین پیش بینی ها در نزد بزرگمردی همچون حضرت امام- رضوان الله تعالی علیه- بود که در سال 1358 معظمٌ له دستور تشکیل شورای ستاد انقلاب فرهنگی را صادر می کردند و بعداً شورای عالی انقلاب فرهنگی تشکیل شد. خواست امام در نامه ای که به امضای ستاد نوشت به اختصار این بود که شما باید این شور انقلابی و فرهنگ انقلابی را به انقلاب فرهنگی تبدیل کنید، این همان کاری بود که سعید از قبل و در مقیاسی کوچکتر در کرمانشاه آن را شروع کرده بود، و معتقد بود که اگر ما دیر بجنبیم و زشتی ها خود را نشان بدهند، مبارزه با آن ها سخت تر است. می گفت آن خانمی که با بدحجابی کامل، قبل از انقلاب بیرون می آمد، الان به واسطه وجود این شور انقلابی چادر یا روسری سرش می کرد، اگر الان ما به دادش برسیم و فرهنگ انقلابی را در درونش نهادینه کنیم، می شود: «انقلاب فرهنگی». آن موقع همین خانم به اختیار خود چادر یا روسری سرش می کند ولی اگر مدتی بعد این شور فرو بنشیند، چادر یا روسری را هم برمی دارد کما این که بعدهاً بعضاً چنین شد و متأسفانه با وجودی برخی کم کاری ها و غفلت ها، نتوانستیم از آن شور و هیجان انقلاب اسلامی در راستای انقلاب فرهنگی بهره لازم را ببریم.

جالب است که شهید جعفری به عنوان یک سرباز تحت امر و گوش به فرمان فرمانده ی بزرگی چون حضرت امام(ره) تا این حد هماهنگی و همراهی از خود نشان می داده؛ هرچند از لحاظ بُعد مکانی در جای دورتری قرار داشته است.

دقیقاً. از خصوصیات عالی سعید این بود که آینده نگر بود و به خوبی مسائل را می دید و بنده همیشه به دوستان گفته ام عمق نگاه از خوصصیات مؤمن است و وقتی با نور خدا به مسائل نگاه می کنی عمق را می بینی و کنه مسائل قابل رؤیت است و اصلاً تاریکی وجود ندارد. سعید نیز چون با نور خدا همه چیز را می دید، آینده را خوب و دقیق می دید.
یادم است 22 بهمن 1357 که انقلاب پیروز شد، ایشان سریعاً بنده و تعدادی از دوستان را احضار کرد. کسانی مثل شهید داوود رضوانی، شهید فرید تعریف و تعدادی ز دوستانی که بعضاً در قید حیات اند. ما را احضار کرد و گفت باید بروید کردستان، در سنندج مستقر شوید، تمام مسائل آن جا را گزارش دهید و مرا در جریان ریز مسائل آن جا قرار بدهید.

خود شهید جعفری کجا ماندند؟

خود سعید در کرمانشاه مستقر بود، در هوانیروز پادگان شهدای کرمانشاه، و با تیزبینی حوادث کردستان را پیش بینی و پیگیری می کرد ما هم رفتیم سنندج، مستقر شدیم، اوضاع و احوال را بررسی و رصد می کردیم و گزارش های لازم رابه سعید می دادیم- سعید هم پیش بینی کرده بود که به زودی جریاناتی در کردستان علیه نظام فعال خواهند شد و این دوراندیشی از خصوصیات متعالی سعید بود.

شما به تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی در استان، که شهید جعفری در آن نقش داشتند هم اشاره کردی. لطفاً آن بحث را بازگو کنید و مسائلش را جزء به جزء بیان بفرمایید.

واحدهای مربوط به مناطق چهارده گانه، همان کمیته ها و تشکیلاتی بودند که قبل از انقلاب در مساجد مناطق مهم شهر شکل گرفته بودند. بحث حفظ و حراست از اموال و نوامیس مردم، کماکان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به قوت خود باقی ماند و نام کمیته را روی همین واحدها گذاشتند. می توان گفتن اولین استانی که کمیته های انقلاب در آن به معنای حقیقی و واقعی شکل می گرفت کرمانشاه بود. با ارتباطی که سعید با نیروهای نظامی و انتظامی برقرار کرد، بعد از احیای ارتش و ارتباطی که با افسران و درجه داران انقلابی درون ارتش داشت، او فوراً به کمک تعدادی از افسران انقلابی ارتش- مثل شهید علیداد همتی- که با ایشان در ارتباط بودند، پادگان خضر زنده را در اختیار گرفت. شهید علیداد همتی قبل از انقلاب و در جلساتی که سعید حضور داشت شرکت می کرد و بعد از انقلاب مسئول آموزش نظامی همین کمیته ها شد و بعد هم به درجه رفیع شهادت رسید. محل استقرار این عزیزان پادگان خضر زنده بود، اسلحه و امکانات هم از ارتش به آن جا منتقل شد و سریعاً شروع به آموزش دادن بچه ها کردند. سپس در خلال جنگ کردستان در سال های 1357 و 1358، با همان امکانات،ا ین عزیزان به محل پادگان لشکر 28 کردستان منتقل شدند. منتها بعد هم که کردستان وضعیتی آرام به خود گرفت نیروها برگشتند در محل سابق ساواک منحله و مرکز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنیان گذاشتند. یادم است انگیزه سفری که مرحوم لاهوتی به عنوان نماینده حضرت امام به کرمانشاه کرد، اطلاع از همین فعالیت های شهید جعفری بود.

چطور مگر؟

ایشان حسب الامر امام که شنیده بودند چنین تشکیلاتی در کرمانشاه با آن ویژگی های مثبت وجود دارد، آمده بود ببیند که ما چه کرده ایم، حضرت امام فرموده بودند که ان شاء الله تعالی بتوانید این مسیر را گسترش بدهید و توأمان ایرادهایش را نیز برطرف کنید. مرحوم لاهوتی به کرمانشاه آمد و با آقاسعید ارتباطی برقرار کرد و نهایتاً آن مجموعه الگوبرداری شد و بعداً دوستان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل دادند. گرچه در زیر عنوان و علامت اختصاری آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نوشته شده: «1357» ولی در واقع تاریخ رسمیت پیدا کردن این نهاد مقدس از سال 1358، با تشکیل شورای عالی سپاه و به دستور حضرت امام خمینی بود.

شاید به دلیل همان فعالیت های پراکنده ولی مؤثری که در سال 1357 انجام می شده و سرانجام نیز همان نیروها بدنه سپاه را تشکیل داده اند، تاریخ تأسیس به درستی 1357 قید شده است.

بله. آن فعالیت ها مقدم بود بر تشکیل سپاه و تحت عنوان پاسداران انقلاب انجام می شد. به علاوه، پیشمرگان امام، پاسداران انقلاب و پاسداران امام از جمله عناوین دیگری بود که این جا و آن جا در مورد این جان برکفان عزیز، به کار برده می شد و به همین دلیل، تاریخ تشکیل سپاه را نوشتند: سال 1357.
خب، در منطقه ما بعداً همان بچه هایی که از انقلاب پاسداری می کردند، «سپاه منطقه 7» را تشکیل دادند و در طول هشت سال دفاع مقدس فرماندهان بزرگی هم دراین منطقه رخ نمودند.

نام تعدادی از این ایثارگران را نام ببرید.

بزرگانی مثل شهید بروجردی، شهید داوود کریمی، شهید همت شهید ناصر کاظمی، شهید حاج اصغر اکبری، این ها در واقع کسانی بودند که در یک دورانی در منطقه غرب کشور حضوری فعال و گسترده داشتند و مسئولیت هایی را در این بخش از سپاه، که آن زمان اسمش منطقه 7 کشور بود، عهده دار بودند. اولین فرمانده سپاه منطقه 7شهید محمد بروجردی بود. زمانی که ما کردستان بودیم، سردار بروجردی هم آمد کردستان، و در منطقه مریوان مسئولیت عملیات محور مریوان را بر عهده گرفت. البته آن موقع شهید بروجردی فرمانده سپاه کردستان بود. بعد از این که سردار بروجردی به کردستان آمد و اوضاع و احوال آن جا آرام شد، ایشان به کرمانشاه آمد و مسئولیت سپاه منطقه 7 را برعهده گرفت و بعد هم جایگاهش با عزیز دیگری تعویض شدند و شهید داوود کریمی این مسئولیت را برعهده گرفت، شهید بروجردی به کردستان رفت و در همان جا هم به درجه رفیع شهادت نایل آمد. سپ حاج داوود کریمی نیز از این جا به جنوب رفتند و جانباز شیمیایی شدند، بعد از جنگ هم بر اثر آن جراحات در بیمارستان ساسان به درجه عظمای شهادت نایل آمدند.

از جانفشانی های دیگر دوستان خود نیز بگویید. به هر حال غرب کشور به صورت توأمان قلب درگیری با ضد انقلاب وسپس صدام بعثی- صهیونیستی بود.

به هر حال بچه های کرمانشاه در سال های 1357 و 1358 و حتی در اوایل جنگ در سال 1359 در مقابله با دشمنان انقلاب اسلامی به همت شهید محمدسعید جعفری کارهای بسیار بزرگی انجام دادند. شهید جعفری به محض این که جنگ شروع شد، حجت را بر همه یارانش تمام کرد. یادم است عراق در قسمت جنوب کشورمان تا کارخانه نورد لوله اهواز پیش آمده بود، بنده آن جا حضور داشتم و شاید تا حدود بیست و چهار، پنج کیلومتری اهواز نیروهای عراقی پیش آمده بودند و خط مقدم نبرد ما کارخانه نبرد اهواز محسوب می شد. در منطقه غرب کشور هم عراقی ها قصر شیرین و منطقه خسروی را گرفته بودند. و سرپل ذهاب را هم در یک مرحله اشغال کرده بودند ولی بعداً- به دلیل این که امکان دفاع برایشان فراهم نبود- به ارتفاعات قراویزان عقب نشینی کرده و در آن جا مستقر شده بودند؛ به طوری که شهر گیلان غرب زیر توپ و تیر مستقیم دشمن بود. آقا سعید با پنجاه نفر از بچه هایی که همه از سال های قبل از انقلاب با هم بودند حرکت کردند و به جبهه رفتند.

در چه تاریخی؟

حوالی پنجم یا ششم مهر سال 1359 عازم جبهه شدند. در واقع همه ما با همدیگر به جهبه رفتیم ایشان نزدیک به یک ماه در جبهه حضور داشت و در چهارم آبان سال 1359 در منطقه قراویز به شهادت رسید.

سی و چها روز بعد از شروع دفاع مقدس...

دقیقاً.

بنابراین شهید جعفری جزو نخستین سرداران شهید دفاع مقدس هستند.

همین طور است. یادم است رزمنده ارتشی عزیزی به نام سرگرد ادیبان هم با ما بود. سپهبد ادیبان که حالا خلبان دلگشای سابق کرمانشاه به نام ایشان است، آن موقع سرگرد بود. وقتی ما به سمت جبهه ای که در سر پل ذهاب وجود داشت رفتیم، آن زمان آن جا فقط ارتش حضور داشت و فعال بود. سپاه هنوز نتوانسته بود در منطقه کار خاصی انجام بدهد. چون نخستین روزهای جنگ بود و سپاه هنوز انسجام کافی و لازم را در کل کشور نداشت. سرگرد ادیبان که در آن جا محور را در اختیار داشت، به محض این که آقا سعید به آن جبهه آمد، همه اختیارات را به ایشان واگذار کرد؛ به دلیل ارتباطی که با سعید داشت. شهید جعفری هم این محور را به دو قسمت تبدیل کرد: یک قسمت را به خود شهید ادیبان و نیروهای لشکر 81 زرهی سپرد و مسئولیت یک قسمت دیگر را هم خود آقا سعید و دوستانی که همراه ایشان بودند- یعنی همان پنجاه نفر- برعهده گرفتند.

شهید جعفری برای مقابله با دشمن چه تمهیداتی اندیشید؟

ایشان دستورداد سریعاً دیده بانی درست کردند و توضیح داد که دوستان چطور دیده بانی کنند یا مثلاً نماز جماعت چگونه برگزار می شود، بعد از اقامه نماز در شهرک قره بلاغ مستقر شدیم، شهرکی که بعد از سر پل ذهاب به سمت قصر شیرین وجود داشت الآن نامش به شهرک المهدی (عج) بدل شده است. یادم است مردم آنجا را تخلیه کرده بودند و شهید جعفری در کنار جنگ ها، همان جا در منازل، به کار نماز و تدریس توجه زیادی داشت. در این جا نکته ای هست که باید همه جا گفته شود و جزو تیزبینی های سعید بود. یادم می آید یکی از دوستانی که کار دیده بانی را برعهده داشت، قرار بود قبل از ساعت 11 شب جایش را با یک نفر دیگر عوض کند و برای نماز بیاید تا نمازش قضا نشود. در واقع شهید جعفری به من امر کرده بود که به فلانی بگو بیاید و نمازش را بخواند. بنده رفتم به او گفتم که آقا سعید می گوید که بیا نمازت را بخوان، کس دیگری جای شما به پست دادن می ایستد. او گفت حفظ و حراست از این جا از نماز واجب تر است. گفتم عزیزم،‌ آقا سعید این طور فکر نمی کند ولی باز هم زیر بار نرفت و من هم رفتم و موضوع را به سعید گفتم. شهید جعفری با عصبیانیت بامن آمد بالای محل دیده بانی و گفت می دانی من و تو برای چه داریم می جنگیم و چرا دشمن به ما حمله کرده؟ به خاطر این که ما می خواهیم نماز را برپا داریم. هر کس می خواهد نماز را بر پا بدارد، شیاطین به جنگش می آیند. ما چون می خواهیم نماز را بر پا داریم می جنگیم. اگر قرار باشد نماز نخوانی بهتر است نجنگی، چون اگر تیر بخورد بر روی سرت فقط شهید راه خاک شده ای، نه شهید راه خدای تبارک و تعالی. اگر نماز نمی خوانی؛ هیچ کاری نکن!

بلاتشبیه؛ دقیقاً مثل حضرت سیدالشهدا(ع) که ظهر عاشورا با شنیدن صدای اذان در آن وضعیت، با اقامه نماز بزرگترین درس را به همه ما دادند.

خوشبختانه آن دوست عزیزمان نیز منطق محکم شهید جعفری را به خوبی درک کرد و آمد پایین و نمازش را خواند.
نکته دیگر این که یک روز ما داشتیم برای جمع آوری اطلاعات در منطقه گشت می زدیم، رسیدیم به جایی که تعدادی جسد افتاده بود. جسدها را که بررسی کردیم، دییدم هر سه تا جسد مال عراقی ها هستند. عمدتاً پایین بدن آن ها که از داخل تانک ها بیرون پریده بودند سوخته بود. وقتی از درون کیف آن ها کارت های شناسایی شان را در آوردیم، متوجه شدیم که مثلاً نام شان مجید حسن، علی حسین، احمد علی است و اسامی آن ها به نام های متبرک ائمه هدی- علیهم السلام- بود. شهید جعفری بر همین اساس اعتقاد داشت که آن ها شیعه هستند- ولو این که به زور صدام به جبهه آمدند- و کفن و دفن آن ها بر بقیه افراد مذهب شیعه، واجب کفایی است، بنابراین ما باید آن ها را دفن کنیم؛ هرچند که عراقی و دشمن ما بودند. خلاصه بنده را فرستادند رفتم پادگان ابوذر در سر پل ذهاب و مقداری پارچه سفید آورم. چون بدن ها تقریبا از بین رفته بود. امکان غسل دادن اجساد وجود نداشت. شهید جعفری با خاک بدنها را تیمم دادند، داخل پارچه گذاشتند. و همان جا دفن کردند و طبق اطلاعاتی که موجود بود نشانی هم گذاشتند که مثلاً این جا قبر کیست؟

یعنی تا این حد به رعایت مسائل اصیل اسلامی عنایت داشتند.

بله. مثلاً یادم است در داخل پادگان سر پل ذهاب امکانات دسترسی به غذا خیلی سخت بود. خلاصه، جنگ بود و آشفته بازاری حاکم بود و ما پیش بینی این مسائل را نمی کردیم که تأمین غذا برای بچه ها سخت است. در داخل پادگان، در داخل شهر قره بلاغ، مغازه ها و سوپرمارکت های قدیمی وجود داشت ولی همه اهالی از شهر رفته بودند. می خواهم بگویم با وجود آن که در آن جا غذا، کنسرو، کمپوت، برنج و روغن بود، منتها شهید جعفری نمی گذاشت کسی به آن ها دست بزند و به من گفت برو پیش حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی- امام جمعه نماینده حضرت امام در کرمانشاه- و بپرس که آیا ما مجازیم از این ها استفاده کنیم؛ چون شرایط حفظ این مواد را نداریم تا بعداً صاحبان اصلی شان بیایند و اگر ما هم استفاده نکنیم می گندند و از بین می روند. آیا مجازیم از این ها استفاده کنیم و فقط بنویسیم که از کجا چه برداشت کرده ایم تا اگر زمانی صاحب خانه ها و انبارها برگشتند، ما به شان بگوییم که این ها را برداشتیم و دولت مکلف است هزینه اش را تأمین کند؟

در واقع شهید جعفری تا مجوز شرعی لازم را نمی گرفت، هیچ کاری نمی کرد.

بله. مثلاً شاید در آن جمع یکی دو نفر بودند که می گفتند حالا بخورید؛ مگر چه می شود... ولی بنده به امر آقا سعید پیش آقای اشرف یاصفهانی رفتم که منزل شان پشت مسجد آیت الله بروجردی کرمانشاه بود، در زدم آقازاده شان جلو آمدند، کفتم پیامی از اقای سعید جعفری دارم. ایشان به پدرشان خبر دادند و پیرمردی روحانی و نورانی با عصا دم در آمدند. گفتم حاج آقا، قضیه از این قرار است- انتقال عین کلامی که به من گفته شده بود- چهارمین شهید محراب گفتند به آقا سعید بگو هرچه خودش استنباط می کند عمل کند؛ همان درست است. من هم مطلب را به شهید جعفری گفتم که حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی چنین پیامی دادند. آقا سعید گفت همه ملزومات و تدارکات را یک جا جمع کنید. از هرجا هم چیزی می آورید بنویسید که از کجا آن را برداشتید. بعد که یک نفر مسئول تدارکات مواد غذایی شد، مقداری وضعیت تغذیه بچه ها بهتر شد. عمر پر برکت شهید جعفری به همین میزان برقرار بود و فقط سی و چهار روز بعد از شروع جنگ به شهادت رسید. در نحوه و شکل دادن شهادت ایشان شاید نکته، بسیار بارز بود. اقا سعید چهارم آبان ماه 1359 به شهادت رسید.

یعنی روز سقوط خرمشهر که آن زمان به سبب جان فشانی های شهید جهان آرا و یارانش به این خطه پرافتخار میهن مان خونین شهر می گفتند.

بله. وقتی سعید به شهادت رسید، جنازه مطهر ایشان را ششم آبان به کرمانشاه آوردیم. روز هفتم آبان هم مراسم تشیع جنازه به عمل آمد.

شما در قتلگاه شهید جعفری بالای سر جنازه مطهرش حضور داشتید و دیدی که به حالت سجده به شهادت رسیده بود؟

بله شاید عمده ترین مسأله هم همین بود. زمانی که آقا سعید به منطقه می رود، ساعت مثلاً حول و هوش ده و یازده شب بود، آن ها به کمین دشمن و محل نصب مین هایی در اطراف یکی از تانک های عراقی برمی خورند و متأسفانه در این منطقه گرفتار مین می شوند. هفت نفر از بچه ها آن جا می مانند. دو سه نفر زحمی می شوند و به همراه آن هایی که در قید حیات بودند برمی گردند و به طرف پادگان سر پل ذهاب می آیند. آن موقع برای این کاری به کرمانشاه آمده بودم، به بنده خبر دادند که این اتفاق افتاده و شهید حاج آقای عطاء الله اشرفی اصفهانی سریعاً فرمودند زنگ بزنم به فرمانده لشکر 28. به فرمانده این لشکر زنگ زدم که دو نفر مین یاب در اختیار ما قرار دهند. قرار بود جنازه ها را بر روی دوش حمل کنیم، پس چون جنازه پاک هفت نفر شهید روی زمین مانده بود، ما به همراه هفت نفر و آن دو مین یاب به سمت منطقه حرکت کردیم. تقریباً دو ساعت بعد از نیمه شب حرکت کردیم تا مثلاً ساعت چهار صبح به محل قرارگرفتن جنازه ها برسیم و قبل از این که هوا روشن شود جنازه ها را از توی شیارها منتقل کنیم...

در واقع این کار نیز برای خودش یک حرکت نظامی بود و امنیت لازم را برقرار می کرد تا به سلامت برگردید.

بله، منتها ما رسیدیم، به یک جایی که صدای تردد عراقی ها و ماشین های عراقی شنیده می شد، در واقع مسیر حرکت به گونه ای تعمیم شده بود که آن دو نفر مین یاب با دستگاه هایی که در اختیار داشتند از جلو حرکت می کردند و ما نیز پشت سر آن ها. خب، هوا هم تاریک بود و هم حرکت بسیار سخت، ما یک دفعه به جایی رسیدیم که متوجه شدیم مین یاب ها به دلیل این که وارد دل دشمن شده بودیم عقب مانده و برگشته اند. ما هفت نفر با هم یک گوشه تجمع کرده بودیم و بحث ما بر سر این بود که باید چه کار کنیم، نهایتاً تصمیم گرفتیم حالا که نود درصد راه را آمده ایم، بقیه اش را هم برویم و جنازه ها را بیاوریم؛ ان شاء الله تعالی موفق می شویم. همین کار را هم کردیم؛ رفتیم به سمت جناز ها و شناسایی کردیم، در تاریکی دست دراز می کردیم؛ برای پیدا کردن اجساد چیزی حدود یک ساعت گذشت و موفق شدیم شش تا از جنازه ها را جمع کنیم و آن ها را به یک مکان انتقال دهیم. هنوز نمی دانستیم که سعید را پیدا کرده ایم یا نه؛ چون در آن تاریکی شب مشخص نبود جنازه هایی که جمع کرده ایم متعلق به کدام عزیزمان است، فقط می دانستیم که تعداد شش جنازه را منتقل کرده ایم و جنازه یک نفر باقی مانده است.
برای پیدا کردن آن یک جنازه خیلی وقت صرف کردیم، به طوری که هوا داشت گرگ و میش می شد، داشت روشن می شد و این روشنی هوا طوری بود که اطراف را مقداری راحت تر می یدیم. بنده به یکباره از دور نگاه کردم واحساس کردم که یک نفر به حالت سجده روی زمین افتاده، خیلی آهسته به بچه ها گفتم- البته که توی دل دشمن هم بودیم- انگار یک چیزی آن جاست. برویم ببینیم، شاید جنازه نفر هفتم باشد، ببینیم کیست؟
دیدم جنازه ای است که دقیقاً بر اساس محاسباتی که انجام دادیدم رو به قبله و به حالت سجده بر زمین افتاده است. یادم می آید دستم را انداختم دور کمر جنازه که آن را روی دوشم قرار دهم تا به سمت بقیه ی اجساد بیایم و به طرف پادگان حرکت کنیم. وقتی جنازه را بلند کردم روی دوشم گذاشتم، یکدفعه صدای شرشر خون شنیدم، یک لحظه برگشتم و نگاه کردم. دیدم خون تازه دارد می آید و یقین کردم که تازه به شهادت رسیده است. بلافاصله بدن را گذاشتم روی زمین و شروع کردم به نگاه کردن. مختصری هم هوا روشن شده بود و دیگر چهره شهید قابل تشخیص بود. دیدیم که خود آقا سعید است. حالا عراقی ها متوجه حضور ما شده بودند. دوستان شش تا جنازه قبلی را سریعاً به داخل ماشین منتقل کرده بودند که آن را پایین تپه گذاشته بودیم. ما سریعاً کمک کردیم و جنازه آقا سعید را هم بردیم داخل ماشین گذاشتیم، منتها راننده احتیاطاً دیگر مهلت نداد که ما هم سوار شویم. من با یکی دیگر از دوستان که الان تهران است از ماشین جا ماندیم. ماشین به سمت پادگان ابوذر حرکت کرد و ما هم از داخل شیارها محل خمپاره اندازهای دشمن خودمان را به پادگان رساندیم. جنازه ها را تطهیر کرده و به سمت کرمانشاه حرکت کردیم و صبح روز بعد هم در شهر کرمانشاه با شکوه ترین تشییع جنازه ممکن انجام شد. یادم می آید تشیع جنازه شهدا از مسجد آیت الله بروجردی انجام شد تا سر مزار شهدا. این هفت جنازه مطهر بر سر دست های مردم بود و با قوت می گویم که همه مردم آمده بودند، حتی دیدم کسانی که قبلش شاید سعید را دوست نداشتند به شدت گریه می کردند، خلاصه، صدای هق هق گریه همه را می شنیدم و خودمان هم یکریز گریه می کردیم، چون یکی از لحظات سخت زندگی ما از دست دادن سعید بود.
سعید کسی بود که مراد همه ما بود و مریدش بودیم. کسی که در لحظات بسیار سخت و سال های دشوار قبل از انقلاب حتی دوران یک ساله و دو ساله بعد از پیروزی انقلاب الحمدالله توانسته بود نقشی کلیدی در جریانات منطقه و استان کرمانشاه داشته باشیم. به هر حال جنازه ها تشیع شد و با حضور همه علما...

نمازش را کدام بزرگوار خواندند؟

نمازش را آیت الله شهید اشرفی اصفهانی خواند و علما من جمله آیت الله نجومی، آشیخ عبدالخالق عبداللهی، اشیخ محمدرضا کاظمی،... بدون اسثثنا همگی در مراسم تشییع و به خاکسپاری ایشان حضور داشتند. احساسم این است که شهادت شهید گرچه یک لطف خفیه الهی بود برای بیداری خیلی از کسانی که شاید امثال سعید را بر نمی تافتند، اما در عین حال ضربه ای بزرگ برای مبارزین و مجاهدان کرمانشاهی بود. شاید بدانید که اگر عالمی شهید بوشد یا به هر طریقی از دنیا برود، ثلمه ای بر اسلام وارد می شود ولی واقعاً شهادت شهید هم ثلمه ای بر منطقه وارد کرد؛ به طوری که در واقع جای خالی سعید را هنوز هم که هنوز است می شود احساس کرد خداوند ان شاء الله روحش را شاد کند.

در پایان، یک جمع بندی کلی از دیدگاه های تان و همچنین از شخصیت شهید جعفری و تأثیری که بر زندگی شما و دوستانتان گذاشت بفرمایید.

شهید جعفری به لحاظ اعتقادی، اعتقادی بکر و عالی همراه با التزام عملی به ولایت ائمه هدی- علیهم السلام- داشت و آگاهانه و در مسیر قران و عترت حرکت می کرد. ملتزم بود به رعایت حلال و حرام الهی، در عین حال اعتقاد عمیقی به این داشت که حضرت امام- رضوان الله تعالی علیه- اگر بتواند انقلاب را به ثمر برسانند، ما توانسته ایم کار مهم و اثرگذاری بکنیم. بنابراین با تمام وجود، هم به امام و هم به انقلاب امام عشق می ورزید و تمام زندگی اش را صرف این مسأله کرد ایشان یک کارگاه چوب بری داشت، اما تمام دارایی و درآمد ناشی از این کارگاه، بعد از شهادت به علت بدهی های شهید عزیزمان واگذار شد. همواره تمام درآمدش را صرف نهضت شده بود، به همین دلیل، جمع کثیری از ایشان طلبکار بودند. آقاسعید وصیت کرده بود که بعد از شهادت ایشان بنده و کسی دیگر به سراغ طلبکارها برویم و خدمت آن ها در خصوص بدهی ها تعیین تکلیف کنیم؛ این که می خواهند طلب خود را ببخشند یا دریافت کنند. ما هم برحسب وظیفه رفتیم دم در منزل همه طلبکارها، نام و نشان را هم خود شهید یکی یکی نوشته بود، ا ینکه به چه کسی مثلا 4000 تومان و به چه کسی 2000 تومان بدهکار است. بر فرض مثلاً از اشیخ عبدالجلیلی جلیلی 80000 تومان قرض گرفته و همه را هم صرف انقلاب کرده بود، به هر کس که مراجعه میکردیم، می گفت ما می دانیم که سعید همه را صرف انقلاب کرده و با تمام وجودش حلالش کرده و بخشیده ایم. هیچ کدام حاضر به دریافت یک ریال هم نشدند؛ مگر یکسری بدهی های متفرقه ای که از قبل داشت و باید پرداخت می شد. گفتم که آقا سعید در منطقه جعفرآباد یک کارگاه چوب بری داشت که به ازای برخی از بدهی هایش واگذار شد.
شهید جعفری برای تمام دوستان یک الگوی به تمام معنا بود و قدرت نفوذ و اثرگذاری ایشان بر اطرافیان چیزی بود که در حد کلام و بیان نمی گنجد و ناشی از این بود که خلوص و توکل در اعمال، رفتار و کردارش در حد اعلا بود ما به حال ایشان غبطه می خوریدم و هنوز هم غبطه می خوریم و مطمئناً به جز شهادت چیزی نمی توانست پرداخت کننده این همه قدرت و قوتی باشد که خدای متعال به ایشان داده بود. به تعبیر شهید آوینی در ملکوت اعلی جز شهید کسی زنده نیست و اگر کسی هم زنده باشد به طفیلی این شهداست. قطعاً این شهید عزیز زنده است و ناظر و آگاه بر اعمال بنده و امثال بنده و کسانی که ادعای رفاقت و دوستی و شاگردی ایشان را داشتند. خداوند ان شاء الله حق ایشان را بر همه ما حلال کند و ما را در مسیر شهدا موفق و مؤید بدارد.
ان شاء الله.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.