شخصیت و سیمای شهید جعفری در گفتگو با سهیلا حمزه؛ پژوهشگر

فرمانده غریب

خانم سهیلا حمزه پژوهشگر مؤسسه فرهنگی طالوت است. این مؤسسه به سرپرستی آقای سید شهاب الدین جعفری براد شهید و در محل منزل پدری و قدیمی شهید جعفری دایر است. خانم حمزه در این گفتگو (که به کوشش زینت ملایری
سه‌شنبه، 9 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرمانده غریب
 فرمانده غریب






 

شخصیت و سیمای شهید جعفری در گفتگو با سهیلا حمزه؛ پژوهشگر

درآمد
خانم سهیلا حمزه پژوهشگر مؤسسه فرهنگی طالوت است. این مؤسسه به سرپرستی آقای سید شهاب الدین جعفری براد شهید و در محل منزل پدری و قدیمی شهید جعفری دایر است. خانم حمزه در این گفتگو (که به کوشش زینت ملایری سامان یافته) از آن چه در طی پژوهش ها و تحقیقاتش در خصوص شهید جعفری کسب کرده است ما را بهرهمند می کند.

علاقه شما به شناخت شهید جعفری از کجا و چگونه شروع شد و چطور به پژوهش درباره شخصیت و سیمای ایشان علاقه مند شدید و این کار ارزنده را شروع کردید؟

بسم رب الشهدا و الصدیقین. تقریباً سال 1385 بود که من با یکی از سازمانهای مردم نهاد که در زمینه شهدا فعالیت می کردند اشنا شدم. علاقه و انگیزه خاص بنده در قدم اول معرفت شناخت راه شهدا بود و این که چه امتیازی باعث می شود شهید در مقام اول به عنوان یک انسان معمولی به این مسیر می آید و به مرحله ای می رسد که از خانواده و تعلقاتش دل می بُرد، در تداوم این راه نیز به مناطق عملیاتی می رود که ممکن است ضریب اطمینان به بازگشتش شاید به یکصدم صفر هم نرسد...

گاهی حتی در برخی شرایط خاص عملیاتی یا زیر هجوم های سنگین دشمن، از یک جاهایی که همه مطمئن هستند که هیچ احتمال برگشتی وجود ندارد.

دقیقاً. برحسب اتفاق این اولین سؤالی بود که برای خود من به وجود آمده بود و هیچ جایی و در هیچ سند مکتوبی هم به جواب نرسیده بودم. شاید فقط چند و چونش را در آثار شهید مطهری مطالعه کرده بودم. اما لمس وجود چنین انسان هایی برایم خیلی جالب بود و این که بتوانم از وجودی و شخصیت آن ها را با شناخت و معرفتی که خودم به دست می آورم درک بکنم. این طور شد که در قدم اول، در خیری به روی زندگی ام باز شد و با سیما و شخصتی سردار شهید سیدمحمد سعید جعفری آشنا شدم. خب ایشان شهیدی بود که شاید در قدم اول مثل هزاران شهید دیگر مسیر و سرانجامی مشخص در حیات دنیوی خویش داشت و در 4 آبان ماه 1359 در ارتفاعات منطقه قراویز قصر شیرین شهید شده بود.
و بالاخره نکته دیگر این که متن منقش روی سنگ مزار اولیه شهید جعفری به دستخط آیت الله نجومی(ره) به نگارش درآمده بود. معظمٌ له از خطاطان و خوشنویس های مطرح کشور بودند که متأسفانه از بین ما رفتند و با یک خط زیبا و عشق و علاقه خاصی این سبک را نگارش کرده بودند. همین خط خوش و سنگنوشته مزار شهید جعفری تأثیر ژرفی بر انسان می گذاشت، هر وقت به این سنگ نگاه می کردم، با این که هنوز ایشان را نمی شناختم، بیشتر تشنه معرفتش می شدم. شمای نوعی نیز وقتی به سنگ نگاه می کردید، ناخودآگاه یک تکانی می خوردید.

چرا این سنگ تعویض شد؟

دلیلش را دقیقاً نمی دانم ولی متأسفانه این سنگ نورانی که ما این جا به آن دسترسی داشتیم عاقبت از روی مزار آقا سعید برداشته شد و الان دیگر قابل شهود نیست ولی بالاخره این جور چیزها باب آشنایی ما را گشود. در ادامه و زمانی که مدارک و مستندات مربوط به زندگی شهید جعفری را به خانه بردم. سه ماهه تابستان را به بهترین نحو به پژوهش اختصاص دادم، یعنی شاید باورتان نشود که حتی صحبانه و ناهار و شام خود را نیز به زور می خوردم و اگر اعضای خانواده در خانه نبودند و اصرار نمی کردند، اصلاً گرسنه می ماندم! خلاصه آن بساط زیبایی که برای خودم چیده بودم همزمان داشتم نهایت لذت دنیوی و آخروی را می بردم.

با اسناد مربوط به شهید به چه صورت کار می کردید؟

اسناد را به حالت معمولی روی زمین پخش کرده بودم و همین طور در وادی حیرانی عجیبی قرار گرفته بودم. حالا هم هر وقت به سال 1385 برمیگردم، می بینم اوج لذت معنوی بنده همان ثانیه هایی بود که اسناد و زندگی نامه شهید جعفری را مطالعه ی کردم.

به چه درکی و دریافتی از وجود ایشان دست یافتید؟

آقاسعید شهید بزرگواری است که در تمام ابعاد وجودی اش ممتاز بود. حالا شاید یک جایی ببینیم که یک کسی مثلاً در شاخص سیاسی، فرهنگی یا اعتقادی نخبه و الگوست، اما در مرور زندگی ایشان، هر جا را که ورق می زدیم، می فهمیدیم که در هر برهه از زندگی الگو بوده و در همین الگو بودن و شاخص بودنش هم سرآمد همگان بوده، این جا بود که علامت سؤالی برایم به وجود آمد که چرا من جوان کرمانشاهی تا آن زما ندانسته و نشناخته ام که چنین کسی بوده و به درستی درکش نکرده ام... ما حتی اسم ایشان را هم نمی دانستیم، البته خیابانی به اسم شهید جعفری داشتیم و داریم ولی هیچ کس نمی داند که این همه عظمت دراین اسم نهفته است.

از شاخه های وجودی ایشان که شما را به عظمت شخصیت شهید عزیز رهنمون شد برای ما بگویید.

شهید جعفری کسی است که اولین سخرانی خود را در سن 12 سالگی در مسجد آیت الله بروجردی(ره) کرمانشاه در حضور علما انجام می دهد. حالا فکر کنید یک جوان 12 ساله امروزی چقدر این توانایی ها را دارد و تا چه حد نسبت به این مسائل آگاه است. آن هم یک نوجوان که الان فراغ بالش بیشتر است و امکان همه نوع بازی کامپیوتری و امثالهم را دارد ولی فعلا، «بچه» محسوب می شود. شهید جعفری در سن 12 سالگی می آیند و یک خطبه از نهج البلاغه را به عنوان منبع سخنرانی شان قرار می دهند. خب این کاری است که شاید بنده که کارشناس ادبیات فارسی هستم و سنم از آن زمان سنی شهید جعفری خیلی بیشتر است از عهده اش عاجزم. حتی شاید روخوانی خطبه آقا امیرالمؤمنین در نهج البلاغه برایم مشکل باشد و درکش قطعاً برایم سخت است اما خب ایشان به راحتی در شرح و بسط آن سخنرانی می کند یا مثلاً نمونه دیگر، مناظرات متعدد و پربار و دارای غنایی است که شهید جعفری همیشه در دستور کارهای خود داشت. حسن دیگری که همراهان شهید به آن اشاره می کنند، لبخند زیبا و اخلاق والای ایشان است، میگویند لبخندش قفلی به همه دل ها می زد و این خیلی تعبیر جالبی است که از ایشان شنیده بودم.
شنیدن توصیف این لبخند بهشتی و مرور اسناد و آثاب مکتوبی که در دسترس بود، تلنگری به من زد و باعث شد که این راه را تا آخر بروم. به علاوه سؤالاتی در خصوص شهدای گرانقدر و نمادهای دفاع مقدس برایم مطرح شده بود که با خود گفتم باید جلوتر بروم و یکی از این نمادها را از نزدیک لمس کنم، باید بدانم که این عزیزان که بودند و چگونه زیستند که تا این حد ماندگار شدند. این پرسش ها همیشه مطرح بود تا این که با سیره و زندگی نامه شهید محمدسعید جعفری مواجه شدم. حالا دیگر نکات زیادی در مورد موافقت ایشان به ذهنم می رسید. یکی از حسن های مؤانست با قرآن بود. شهید جعفری حافظ و قاری قرآن بودند.

حافظ کل قرآن؟

بله. خب در طول تحقیق مصاحبه هایی انجام شد و یکی از همرزمان شهید جعفری اشاره می کند و می گوید هر بار که ما به گره ای برمی خوردیم ایشان زیر لب قرآن زمزمه می کرد. یا مثلاً اشاراتی می کند به این که شهید جعفری در چنین مواقعی دست راست خود را روی جیب سمت چپش می گذاشته و می گفته من یک گنجی این جا دارم که با همه چیز و همه کس میتواند مقابله کند.

لابد اشاره به قرآنی بود که در سینه اش محفوظ بوده. یا شاید اشاره به عین مصحف شریف و قرآن مجیدی که روی سینه شهید قرار داشت.

نه حالا این جا دو شهبه وجود دارد که خود من هم هنوز نفهمیده ام منظور ایشان دقیقاً چه بوده است. موقع تشیع پیکر پاک شهید جعفری، ایشان یک جلد قرآن کوچک جیبی در جیب روی سینه خود به همراه داشت که همراه با یک قطعه مهر مخصوص نماز، هر دو، با خون پاک شهید رنگین و معطر شده بود. وجود همین قرآن مجید در آن قسمت از لباس شهید باعث شده که برخی از دوستان ایشان بگویند آن اشاره ای که شهید جعفری میکردند به همان قرآنی است که در جیب شان بوده ، یا شاید هم اشاره شهید به قرآنی است که در قلب شان محفوظ بوده؛ به نظر بنده هر دو به صورت توأمان یک چیز می شود و یک معنا را می رساند.
خلاصه، چیزی که در طی آن سه ماه تحقیق که در مورد ایشان کردم فهمیدم، این بود که شهید جعفری در زمینه تحقیقات و پژوهش، طراح و خلاق بودند، منطق و بیانی قوی داشتند. همچنین استدلال های روشن، محکم و بارز شهید جعفری باعث شده بود که ایشان در تربیت نیروها در منطقه، حرف اول را ایشان بزنند. هرچند که این ویژگی شهید جعفری مختص به استان ما هم نبود و ایشان هر کجا یک شخصیت دینی را دیده بودند که می تواند به بدنه انقلاب کمک کند، جذبش کرده بودند.
برای شهید جعفری با توجه به شرایط قبل از انقلاب، بُعد مسافت چندان مهم نبود و اگر می دیدند نوجوان یا جوانی مثلاً در شمال است و آدم شایسته ای است و می تواند به درد انقلاب بخورد، سریعاً آن جا می رفتند، با او صمیمی می شدند و ارتباط برقرار و جذبش می کردند. مثلاً از جمله این بزرگواران همین شهید سپهبد صیاد شیرازی است که در همین راستا با ایشان آشنا شدند.

اتفاقاً شرح شکل گیری این رابطه در خاطرات خود شهید بزرگوار صیاد شیرازی هم موجود است.

بله. حتی ما فیلمش را هم داریم، عین گفته ایشان همیشه در ذهنم است که در مورد آقا سعید می گوید ایشان پلی بود که من را با دنیای معنویت آشنا کرد.

جالب است شهید صیاد شیرازی که خود آن شخصیت و جایگاه رفیع را در دفاع مقدس و در بین شهدای عزیز ما دارا هستند، چنین دیدگاهی نسبت به شهید جعفری داشتند.

دقیقاً. دیگر نکته بارز در خصوص اقا سعید این که فعالیت های فرهنگی ایشان به سه بخش تقسیم می شود: قبل از انقلاب، حین انقلاب و بعد از انقلاب، شروع فعالیت های مربوط به قبل از انقلاب شهید از سال 1342 به بعد است و بر بستر آگاه سازی مردم و فاش کردن ماهیت رژیم وقت شکل می گیرد.

این فعالیت ها را به چه صورت انجام می دادند؟

به صورت تهیه اعلامیه ها و شب نامه ها؛ که اسنادش را هم به ما عینیه دیده ایم. قبل از انقلاب تهیه و تنظیم شبنامه ها و اعلامیه ها جزو شیوه های آگاه سازی مردم به حقوق حقه خود و اشارت به برتری هایی بوده که بعدها تحت لوای مقدس جمهوری اسلامی ایران استیفا خواهد شد؛ منظور این است که شهید جعفری و یارانش نوید آینده ای را می دادند که خوشبختانه الان می بینیم و در آن قرار داریم. بر طبق اسناد موجود از آن زمان ایشان جا به جا و جسته و گریخته چنین اشاره هایی می کنند، یعنی هم ماهیت رژیم وقت را فاش می کنند و هم نوید آینده برتر را می دهند و مثلاً می گویند ای مردم اگر شما بر طبق موازین انقلاب پیش بروید، این چیزها عایدتان می شود، این طور زندگی خواهیم کرد و اسلام همه چیز به شما می دهد. در فازهای جلوتر، شهید جعفری طرح یا برنامه راهپیمایی ها را می ریختند. یعنی هم برای راهپیمایی ها برنامه ریزی می کردند و هم خودشان هدایتگر راهپیمایی ها بودند. معمولاً خود شهید جعفری در صف اول راهپیمایی ها حاضر بودند که از جمله این راهپیمایی ها همان سلسله تظاهرات صامت یا ساکت بود که در زمان رژیم پهلوی در سکوت برگزار می شد که حرکت بزرگی در زمینه پیروزی انقلاب بود و می شد گفت یکی از ارکان سقوط رژیم همین راهپیمایی های صامت بود و جزئیاتش را می توانید از زبان همرزمان و هم دوره ای انقلابی ایشان از جمله برادران بزرگوارشان بشنوید.
فاز سوم از همین بخش که شامل فعالیت های بعد از انقلاب شهید جعفری می شود و موازی با جریان پیروزی انقلاب است که ایشان بحث تشکیل کمیته حفاظت شهرداری را در کارنامه دارند. عناصر مؤثر در تشکیل این کمیته، جوان هایی بودند که بدون گرفتن حقوق و مزایا از شهر حفاظت می کردند. حسن کار در این بود که همزمان با فروپاشی رژیم، استان کرمانشاه از جهت نظامی شکلی برای حفاظت از شهر نداشت و خیلی راحت از این جا حفاظت می شد. اگر به اسناد به جا مانده از این کمیته حفاظت شهری مراجعه کنید، می بینید بعدها باعث ابداع شیوه های منظمی در جمهوری اسلامی ایران می شود. منظور این که شهید جعفری فقط یک سری افکار استانی و منطقه ای نداشتند، یا به بیانی فکرهای کوچک مقطعی و زودگذر نداشتند و اگر برنامه ریزی می کردند، خیلی عمیق و ژرف برنامه ریزی می کردند ولی در سطح کشور و استان عمل می کردند.
در بررسی فعالیت های بعد از انقلاب ایشان می بینیم که دغدغه و نگرانی خاصی برای حفظ انقلاب داشتند. همچنین در همین زمان، در امر مبارزه با مکاتب و اندیشه های انحرافی و گروهک ها من جمله منافقین، که در این استان و علی الخصوص در خطه غرب خیی فعال بودند، پیشتاز و پیشرو بودند. بخش آخر زندگی شهید جعفری هم شامل فعالیت های ایشان در جبهه است. حضور به موقع ایشان در جبهه و میدان جنگ که شایسته ترین عبارات و جملاتی که در خصوص حضور ایشان در جنگ می توانیم نام ببریم، همین پیشروی و پیشتازی شان و پاسخگویی به نیاز لحظات است که حضرت آقا- حفظه الله- در سفر اخیر استانی شان به زیبایی به آن ها اشاره فرمودند

دقیقاً. این ها ویژگی هایی است که معظمٌ له به تکفیک بدان ها اشاره فرمودند.

بله. ویژگی مهمی که مقام معظم رهبری به آن اشاره کردند قدرت و دقت پاسخگویی شهید جعفری به نیاز لحظه هاست. بین مصاحبه هایی که انجام شده، خیلی از همرزمان و دوستان ایشان می گویند ما به آقا سعید تأکید می کردیم به شما احتیاج هست که در استان بمانید، اما به محض این که جنگ شروع شد، شهید جعفری همه فعالیت ها و مسئولیت ها و کلاس های اعتقادی شان را به علاوه تمام کارهایی که جزو روزمرگی ها بود، در آن مقطع تعطیل کردند. یعنی وقتی شیندند جنگ شده و بحث صیانت از اسلام و انقلاب و تمامیت ارضی کشور و نظام مطرح است، به یک تعبیر خودمانی شاید فکرهای زودگذر و برنامه ریزی های مقطعی شان را کنار گذاشتند و به جبهه رفتند و آن جا عملاً اثبات کردند مرد عمل اند نه حرف، و درست در جایی که باید حضور داشته باشند حضور پیدا کردند. متأسفانه ما از حضور شهید جعفری در استان بعد از شهادت شان محروم شدیم ولی خدا را شکر می کنیم که هنوز هم چتر حمایت این شهید عزیز بر سر این استان ما قرار دارد و به صورت معنوی ما حضور شایان این بزرگوار را به طور واضح می بینیم. در حقیقت تلألو خون و حقانیت راه شهید، مثل درخشش خورشید است و این خون ها هیچ وقت پایمال نخواهد شد.
البته خدا را شاکریم که بالاخره بعضی از اعمال در مقطعی جواب می دهد و برای زمانبندی خاصی است اما شهید جعفری کسی هستند که با بودن شان منبع خیر بودند و در نبودشان هم همان خیر هست و ما داریم از ثمره معنوی ایشان که روزی در استان کرمانشاه نفس می کشیدند و این تنفس و گام برداشتن مثبت ایشان در راه دین هنوز به صورت بارز و شاهد ما شاهد هستیم که شهدا همگی زنده اند... شاید بعضی چشم ها نتوانند آن ها را ببیند و بعضی دل ها نتوانند لمس شان کند اما با تمام وجود می توان این کبوتران قدسی را درک کرد. خدا را شاکریم که این نعمت های بزرگ و کلمات طیبه را که معجزه ای بود و برای استان و کشور ما به ما عطا کرد.

در صحبت های شما متوجه بهره های معنوی که از وجود شهدای عزیزمان از جمله شهید جعفری برده اید و همچنین تأثیرات شگرفی که تحقیق و به زبانی همنشینی معنوی با این عزیزان بر زندگی شما گذاشته می شویم، از این جنبه ها هم سخن بگویید.

شاید قبل از این که زندگی من با کار شهدا پیوند بخورد بالفطره ناقص بودم و روند نیل بنده به سوی تکامل از وقتی بود که قدم در وادی کار برای این عزیزان گذاشتم. البته ثمره اش گفتنی نیست و نخواهد بود ولی خاطره ای هست که شاید نقل قولش زیاد جالب نباشد و تمام زندگی مرا تحت الشعاع خود قرار داد.

این خاطره هم مربوط به شهید جعفری است؟

بله، یادم است در جایی در کار ویراست همین زندگی نامه آقا سعید به تعبیرهایی رسیده بودم. خیلی متسأصل بودم. وارد وادی حیرانی عجیبی شده بودم. حیرت عجیبی مرا گرفته بود که چطور یک شخص می تواند این قدر در همه زمینه ها انسان کاملی باشد و در هر بعدی که بگویید- سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و مذهبی- همه چیزش کامل باشد. آن وقت بود که افسوس می خوردم به حال خودم که چرا تا این حد وقت به هدر داده ام، چرا قدر وقت های گرانبهایم را ندانسته ام...

چطور مگر؟

به این سبب که من هم و امثال من نیز می توانستیم مثل شهید جعفری باشیم، اگر درست برنامه ریزی می کردیم اگر از وقت خود به صورت بهینه بهره می گرفتیم. شاید شما هم بدانید که ایشان، هم در زمینه دروس کلاسیک و هم دروس های حوزوی و سنتی، هر دو مقطع را می توانستند به طور همزمان بگذرانند. باری، بنده در همان حالت استیصال قرار داشتم و جالب این که فضای خانه ما تا حدی سنتی است، به طوری که اتاق ها به هم مرتبطند. خلاصه یک لحظه همین طور که داشتم پشت میز به اسناد نگاه می کردم، خسته شده بودم از این که چرا کسی مرا نمی فهمد، چون به هر جا می رفتیم و با افراد حرف می زدیم، مسئولان، چه دولتی و چه غیر دولتی- فرقی نمی کند- تنها چیزی که می گفتند این بود که شما چون تازه وارد کار در زمینه شهدا شده ای، ویژگی های این یک شهید به خصوص برای تان جالب است. آن لحظه به خصوص شاید متوجه شاخص بودن شهید جعفری نمی شدند، می گفتند ما هم اولین باری که برای تحقیق در زمینه یک شهید عزیز داشتیم کار می کردیم، فکر می کردیم این طور است، اما به کار دوم و سوم و چهارم که رسیدیم فهمیدیم این گونه نیست و همه شهدای گرانقدر ما شاخصه های مشترکی دارند.

شما چگونه می اندیشید؟

بنده تجربه انجام بیش از 150 مصاحبه را در سطح استان داشتم و شهید جعفری برایم شاخص بود و هست؛ چرا؟ چون به عینه دیدم که آقا سعید شاخص است و با تمام وجود حسش کردم.

جالب است که اساساً ما برای همین خدمت شما رسیده ایم که از شاخصه های این شهید عزیز صحبت بفرمایید.

بنده این طور برداشت می کنم که حتی نفس کشیدن آقا سعید با معنویت توأم بود، یعنی هر نفس ایشان خیری برای استان و کشور در برداشت... داشتم می گفتم آن روز همان طور که خیلی عصبانی بودم و سرم را روی میز گذاشته بودم، به خواب و بیداری عوالم خیلی قشنگی داشتم، یعنی چند تا عکس خوب از آقا سعید هست که در یکی با کت و شلوار طوسی به حالت ایستاده درحین سخنرانی هستند. در آن عوالم ایشان را با چهره و ظاهر ثبت شده در همین عکس دیدم که دست خود را به پشت کمرشان گذاشته بودند و داشتند از بین اتاق ها رد می شدند و قدم می زدند. آن هم با لبخند خاصی که توصیفش را از بستگان شهید شنیده ام، چون بنده حتی در عکس ها نیز حالت لبخند ایشان را ندیده ام. باری شهیدجعفری در این عوالم آمدند، پشت سرم ایستادند و با لبخندی گفتند مگر همه چیز را می شود با هم داشت؟ جالب است که بنده بین خواب و بیداری بلند شدم، تکانی خوردم و با نگاه دنبالش گشتم ولی چیزی عایدم نشد. بین همین خواب بیداری عجیب بود که شروع کردم به نوشتن. می خواستم یک متن کوچک از زندگی نامه شهید را برای نشریه ای استانی ارائه دهم. ابتدا تصور کردم نمی توانم. آخر چطور می شد بین آن همه خصلت نیکو و والای شهید جعفری، من بیایم و فقط شرح و توصیف یکی دو تا را نگارش کنم. بعد که شروع کردم به نوشتن، انگار قلم خودش به روانی داشت روی کاغذ حرکت می کرد. خیلی قشنگ خودش داشت می رفت و یک سری تعابیر خودشان می آمدند.«فرمانده غریب» هم اسم آن متن می شد؛ متنی که در یکی از نشریات چاپ شد.

چرا به این اسم و توصیف از شهید جعفری رسیدید؟

بعد از آن همه بزرگی که در وجود ایشان دیدیم- و امروز جسته گریخته به ان ها اشاره کردم- به این تعبیر رسیدم. هر یک از ما گاهی کسی را می بینیم که فقط در یکی دو زمینه فردی شاخص است، مثلاً حافظ کل قرآن است، و غبطه می خوریم و می گوییم ای کاش من هم حافظ قرآن بودم. یا شاید همه ما وقتی می بینیم یک نفر سخنران خوبی است، به او غبطه می خوریم و می گوییم کاش من هم سخنران خوبی بودم. اما وقتی انسان در مقابل آقا سعید قرار میگیرد، ناخودآگاه حس تعظیم و کرنش به او دست می دهد. چون ایشان هم یک سخنران خوب بودند، هم یک طراح خوب بودند. هم نبوغ و استعداد خاصی در زمینه یک رشته درسی مثل ریاضی فیزیک داشتند. خب، ریاضی فیزیک رشته ای نبوده که آن موقع به اصطلاح زیاد جواب بدهد. می گویند فقط دانش آموزان خاصی می توانستند در این رشته تحصیل کنند ولی ایشان خیلی راحت با این رشته کنار آمدند. از لحاظ فکری نیز شهید جعفری فکر باز و جالبی داشتند. همچنین از لحاظ مباحثه ای مباحثات مکتوب و قشنگی داشتند که به صورت یادگار مانده است. در فن مناظره هم ایشان خیلی قوی بودند.

اتفاقاً دوستان شهید خیلی بر این توانایی ایشان تأکید می کنند.

بله، به علاوه این که در سخنرانی و سخنوری نیز ید طولانی داشتند. از همه مهمتر این که ایشان عارف برجسته ای بودند. خب، این که شما استاد باشید، عارف باشید، در جنگ هم فرمانده لایقی باشید و تازه در استاد بودن تان هم ممتاز باشید، در سخنران بودن نیز سخنران برتری باشید و سر آخر آن مهر تأیید نهایی هم که شهادت است بر نام و کارنامه شما زده شود و به آن شکل و در حالت سجده به شهادت برسی و در لحظات آخر هم خدا را فراموش نکنید؛ سعادت و مقامی است که نصیب هر کسی نمی شود. منظور این که به چشم من ظاهربین و دنیابین؛ وقتی بدنم غرقه خون شده باشد، شاید اولین کاری که می کنم ان است که در آن حالت، ضعف بر من مستولی می شود و خدا را فراموش کنم اما این شهید جعفری و همجنس های آسمانی آقا سعید بودند که حتی در همان لحظه هم تعلقات این دنیا برای شان بی رنگ و بی ارزش بوده و در اوج لحظه شهادت هم فقط یار و دلدار اصلی را می شناختند و در حال سجده عروج می کردند.

در صورتی که اکثر تعلقات دنیوی را هم داشتند؛ مثلاً شهید جعفری یک فرزند خردسال هم داشته.

کلاً تعلقات زیادی داشتند. اصولاً هر کدام از ما تعلق خاطری داریم و وقت و بی وقت چقدر هم نگران می شویم که مثلاً خدا نکند خواهر، برادر یا پدرمان بیمار شود؛ آن هم نه هر بیماری ای؛ حتی از یک سرماخوردگی ساده یا یک افسردگی آدم چقدر ناراحت می شود ولی این عزیزان به مقعطی رسیده بودند که گوشت و خون و رگ و پوست بدن برای شان کمترین اهمیت را داشت می بینیم که به محض این که تکه ای از گوشت آدم می برد چقدر ناراحت می شود اما این پرنده های آسمانی چقدر راحت با این از دست دادن های ظاهری و مادی کنار می آیند و شجاعانه در مناطق عملیاتی پیش می رفتند. مراحل کمال مرحله به مرحله طی می شود تا جایی می رسد که آن مُهر عاشقی علی الدوام و سعادت ابدی- یعنی شهادت- را از طرف خدا می گیرند؛ همان راهی که سردار شهید سید محمدسعید جعفری رفت.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.