نویسنده: سبحان پاکپور
مسأله انتقال خلافت از عباسیان به عثمانیان
براساس سنتی که در قرن دوازدهم هجری/هجدهم میلادی به وجود آمد و طبق مراسمی که در مسجد ایاصوفیه در استانبول انجام گرفت، خلافت عباسیان رسما به سلطان سلیم و وارثان او منتقل شد. هرچند هیچ سندی از زمان سلطان سلیم به دست نیامده است که دال بر گرفتن خلافت از دست متوکل بوده باشد. ابن ایاس مورخ مصری، کم ترین اشاره ای به این واقعه مهم نمی کند. به علاوه، در نامه های سلیم به فرزندش سلیمان که در باره شرح وقایع فتح مصر است، با این رفتار خلیفه اشاره ای نشده. همین طور، دیگر منابع آن روزگار نیز به مسئله انتقال خلافت به آل عثمان که نسبتی با رسول خدا (ص) ندارند، اشاره نکرده اند.[1] این نیز گفتنی است که پیش از آن نیز بعضی از امیران، ادعای خلافت کرده بودند، در حالی که برخی معاصر برخی دیگر بودند. باید افزود که این زمان، خلافت معنای جدید یافته بود. طبیعی است وقتی یک پادشاه سلطه خود را مستقیم از طرف خدا بگیرد، نیازی به داشتنِ نسبت با آل عباس ندارد. به همین دلیل مرادِ اول نیز ادعای خلافت کرد؛ چنان که محمدِ اول نیز پایتخت خود را دارالخلافه نامید و به رغم آن که سلطان محمد فاتح چنین لقبی را در نامه هایش به رعایا، برای خود به کار نبرد، سلیم از سال 920هـ/1514م یعنی پیش از فتح شام و مصر و اعلان تسلیم حجاز به آل عثمان، خود را « خلیفۀ الله فی طول الارض و عرضها» نامید.سلیم و اجداد وی در موقعیتی قرار داشتند که حتی زمانی که خلافت در قاهره بوده و چندان محل اعتنا نبود، اینان در حد خلیفه مطرح بودند. طبعا فتوحات سلیم وی را به صورت نیرومندترین حاکم مسلمان در آورد. تسلط وی بر حرمین موقعیت او را به طور خاص بالا برده، نیروی دولت عثمانی در دوره وی به حدی قوی شد که مسلمانان سایر نقاط پس از تجاوز پرتغالی ها بر سواحل اسلامی در آسیا و آفریقا، به کمک این دولت شتافتند. خلاصه سخن آنکه سلطان سلیم برای کسب عنوان خلافت نکوشید؛ همچنان که پس از وی جانشینانش چنین بودند، بلکه توجه به این لقب از زمانی آغاز شد که دولت عثمانی به ضعف گرایید.
هدف اصلی سلیم نابودی دولت صفوی بود؛ اما وزرا نظر وی را از جنگ با ایران منصرف کرده، او را متوجه جزیره رودوس محل نیروهای قدیس یوحنا کردند. سلیم آماده جنگ با اروپائی هایی شد که خود را برای یک جنگ صلیبی دیگر آماده می کردند. وی آماده حمله به جزیره رودوس بود که ساکنانش برای حمله به ادیرنه تدارک می دیدند، اما پیش از هر اقدامی در گذشت.
پی نوشت :
[1] . این که مؤلف اصرار دارد که در منابع تاریخی معاصر به این مطلب اشاره نشده، به نظر می رسد از روی استقصای کامل نیست. در یادداشت های حیدر چلبی، که گزارش روزانه فتح مصر است، آمده: « روز یکشنبه بیست و سوم حضرت خداوندگار اعظم و شاهنشاه معظم، بالیُمن و الاقبال، سوار اشهب جلال شده، با توغ و عَلَم و طبل و نقاره و خَدَم و حَشَم، عطف عنان به سمت قلعه قاهره فرمودند. تمام داعیان دین و دولت و ارکان و بندگان سلطنت و عساکر نصرت مآثر که عبارت از ینگی چریان و سلحداران و غلامان خاصّه و سپاهیان و لشکریان ولایاتی، لباس فاخر مخصوص خودشان را پوشیده، به ترتیب سلام در رکاب همایونی با کمال ادب به راه افتادند. آنگاه که وارد قلعه شدند، حضرت فاتح ممالک العرب، قدم جلالت توأم به تختگاه حضرت یوسف (ع) نهاده، بر تخت خلافت آن حضرت بالسّعادۀ و بالمیمنه جلوس فرمودند و در حضور تمام علما و سادات و اعیان و اشراف مصر که قبل از وقت احضار گردیده بودند، المتوکّل علی الله خلیفه شانزدهم عباسی علی العاده حقوق خلافت را به حضرت خداوندگار فراغت کرده، بیعت نمود و بالتبعیّه سایرین هم دست بیعت بوسیده، علی مراتبهم خلعت پوشیدند و نایل انعام و اکرام گردیدند.» بنگرید: محمد عارف؛ انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام؛ ص 211.
منبع مقاله: www.tarikheslam.com
/م