مشهورترین یادمان های جهان

در دنیای امروز نمادهای زیادی وجود دارند که از مقیاس شهرها و کشورها فراتر رفته اند و شهرتی جهانی یافته اند. کافی است به کسی بگویی برج ایفل یا مجسمه آزادی. حتی برای آنها که این نمادها را از نزدیک ندیده اند، تصویر ذهنی
دوشنبه، 6 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مشهورترین یادمان های جهان
مشهورترین یادمان های جهان

نویسنده: حنا خدابنده (کارشناس ارشد معماری)





 

نگاهی به کارکرد یادمانی چند نماد مشهور جهانی

در دنیای امروز نمادهای زیادی وجود دارند که از مقیاس شهرها و کشورها فراتر رفته اند و شهرتی جهانی یافته اند. کافی است به کسی بگویی برج ایفل یا مجسمه آزادی. حتی برای آنها که این نمادها را از نزدیک ندیده اند، تصویر ذهنی مشترکی ایجاد می شود که ناظر به یک مفهوم خاص یادمانی است. کارکرد یادمان به واقع چیزی جز این نیست که بلافصل در ذهن شنونده تصویری را نقش کند که یک تجربه مشترک عمومی است. یادمان یادآور حس و حالی مشترک از یک مفهوم زنده است که نمادها، نشانی آن را به انسان ها می دهند. این مطلب نگاهی گذرا دارد به 9 نماد و نشانه مشهور و از منظر یادمانی به تحلیل این نمادها پرداخته است.
مشهورترین یادمان های جهان

برج ایفل، پاریس؛ شکوه مدرنیسم

قلب اروپا در پاریس می تپد. شهری که از زیبایی کم ندارد. بسیاری از آثار برجسته هنری و معماری در پایتخت فرانسه جا خوش کرده اند. از کلیسای نوتردام گرفته تا موزه لوور و طاق نصرت و شهر فرنگ لادفانس، آثاری از دوره های مختلف که هر یک یادمانی از یک مفهوم تاریخی به شمار می روند، ‌آثاری که به لحاظ هنری به مراتب مهم تر و معتبرتر از یک برج معمولی آهنی مثل ایفل اند، اما چرا میان این همه زیبایی، برج 325 متری ایفل مهم ترین نماد شهری و نشانه ذهنی پاریس و چه بسا تمام دنیا است؟
اگر چه برج ایفل را در سال 1887 برای نمایشگاه جهانی و به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب فرانسه طراحی کردند و ساختند، اما دیری نگذشت که این برج به جای آنکه یادمان انقلاب قرن هجدهم فرانسه باشد، ‌بدل به یادمان انقلاب صنعتی اروپا در قرن نوزدهم شد. کمتر کسی هست که با دیدن ایفل یاد انقلاب فرانسه بیفتد، اما برای خیلی ها این برج نه چندان بلند امروزی یادآور روزهایی است که جهان در تب و تاب مدرنیسم می سوخت و همه عالم خوشبین به این شده بودند که بالاخره بشر راه قطعی خوشبختی و سعادت را یافته است. سرعت پیشرفت علم خیره کننده بود و تکنولوژی دیگر برای مردم قرن نوزدهم اروپا به امری عادی بدل شده بود. چیزی سخت و استوار وجود نداشت که به دست با کفایت بشر خم نشود. آهن که سهل بود. سخت تر و استوارتر از آهن هم زیر بار اراده انسان مدرن خم می شد. گوستاو ایفل به تکنیکی در طراحی سازه دست یافته بود که می توانست بلندترین سازه جهان را به ارتفاعی بیشتر از 300 متر بسازد.
برجی که پهلو به برج بابل می زد و انسان مدرن و مصمم امروزی را در ارتفاعی بالاتر از انسان اسطوره ای می نشاند و .... اما تو گویی تقدیر هر دو به گونه ای مشابه رقم خورد. برج بابل فروریخت و عاقبتش ختم شد به بلبله بابلیان. اصول استوار مدرنیسم هم به همین سرنوشت دچار شد و هر آنچه سخت و استوار بود دود شد و به هوا رفت. پای همین برج ایفل، تندترین انتقادها نسبت به جهان صنعتی مدرن طرح شد و پایه های مدرنیسم، ‌زیر پایه های پایدار ایفل به لرزه درآمد. نطفه این انتقادها پای همین برج بسته شد، درست مصادف با ساخت آن در سال 1888. روزی که 300 نفر از روشنفکران تراز اول فرانسه که در میان آنها چهره های سرشناسی چون امیل زولا، ‌گی دوموپاسان، شارل گارنیه و همچنین الکساندر دوما، ‌به چشم می خورد نامه ای نوشتند و به ساخت این برج معترض شدند. از آن روز به بعد، ‌اعتراض ها بالا گرفت و بازار نقد مدرنیسم و جهان صنعتی مشتریان بیشتری پیدا کرد. دیری نپایید که گفتمان غالب در فرانسه و اروپا مبدل به نقد و نفی تمامی نشانه ها و نمادهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شد. ایفل هنوز هم بلندترین ساختمان پاریس است. هنوز هم شاخص ترین یادمان شهری اروپا است. مهم ترین نماد شهری در سرتاسر جهان است. ایفل هنوز هم مهم ترین یادمان انقلاب صنعتی است. تداعی کننده و یادآور بلندپروازی های انسان قرن نوزدهمی است. ایفل نقطه اوج و نقطه آغاز فرود از ارتفاع شکوهمند مدرنیسم است. ارتفاعی که شاید اگر انسان به آن نمی رسید، ‌امروز پاریس شکل و شمایل دیگری داشت. شاید امروز پایتخت فرانسه هم مثل بسیاری از پایتخت های مدرن جهان، پر بود از ساختمان های بلند و مرتفعی که برج ایفل به زانوی آنها هم نمی رسید. اما ایفل، با همه حواشی اش متر و معیاری شد برای اینکه فرانسوی ها بدانند آخر خط بلندپروازی های بشر اینجاست.

دیوار برلین

مشهورترین یادمان های جهان
مشهورترین یادمان های جهان
مشهورترین یادمان های جهان
مشهورترین یادمان های جهان
مشهورترین یادمان های جهان

یادمان شوربختی

در تاریخ آلمان، شاید هیچ دورانی به اندازه دوران جنگ جهانی دوم سخت و دردناک و تلخ نبوده است. تمام گزارش هایی که از نخستین روزهای پس از سقوط هیتلر منتشر شده، نشان از وضعیتی بحرانی دارد که پایتخت آلمان را فرا گرفته بود. فقر و گرسنگی و فلاکت در برلین بیداد می کرد. به علاوه غرور مردم آلمان از شکست مفتضحانه در جنگی که خود نقش چندانی در به وجود آمدن آن نداشتند به شدت جریحه دار شده بود. جنگ جهانی دوم، ‌حاصل جوشش مالیخولیای رهبر مریض آلمان بود، اما دودش به چشم همه مردم جهان رفت و بیش از همه به چشم آلمانی های نگون بختی رفت که هنوز هم می توان آثار فلاکتبار این جنگ را در کوچه پس کوچه های شهرهایشان بازخوانی کرد.
دوپاره شدن برلین پس از اشغال توسط متفقین بدترین اتفاق ممکن در آن روزهای سخت بود. به فاصله چند سال و پس از بالا گرفتن تب جنگ سرد در دنیای دو قطبی دهه های 60 و 70 میلادی، ‌دولت به اصطلاح دموکراتیک آلمان شرقی، ناگهان دیواری میان برلین کشید و آن را تبدیل به دو قسمت شرقی و غربی کرد. این دیوار کشوری را که تا به آن روز یکپارچه بود، ‌تبدیل و تقسیم به دو جهان جدا از هم می کرد. احداث این دیوار چنان شتابان انجام گرفت که بسیاری از خانواده ها که در مناطق مختلف شهر زندگی می کردند برای مدت 28 سال از یکدیگر جدا ماندند و این امر سرنوشت های ناگواری را برای بسیاری از خانواده های آلمانی رقم زد. زنان از شوهران، فرزندان از والدین، برادران و خواهران از یکدیگر برای سال ها جدا شده و بسیاری از آنها تا آخر عمر موفق به دیدار دوباره یکدیگر نشدند. گروهی از آنها آنقدر زنده نماندند که فروریختن دیوار برلین را شاهد باشند و امکان دیدار دوباره خانواده خود را پیدا کنند.
این بلای ناگهانی، چیزی کم از بلای جنگ جهانی دوم نداشت. اندازه گیری میزان خسارتی که بر مردم دو طرف دیوار، ‌به خصوص طرف شرقی، وارد شد، مثل برآورد میزان خسارت جنگ کار ساده ای نیست. اما برای پی بردن به عمق فاجعه می توان اشاره کرد به داستان هایی که از زندگی تیره و تار مردم آلمان شرقی در دوران جنگ سرد روایت شده است. مردمی که از جنگ جهانی دوم و اشغال برلین به عنوان خاطره ای دور یاد می کنند، وقتی صحبت از دیوار برلین می شود چنان با حرارت حرف می زنند که انگار رنج هایی که بر ایشان رفته هنوز هم ادامه دارد.
شاید اگر این اتفاق در کشور دیگری به جز آلمان رخ داده بود، ‌مردم آن کشور بعد از تخریب دیوار برلین، هر چه نشان از این دیوار کذایی بود درب و داغان می کردند اما آلمانی ها نه تنها این کار را نکردند بلکه در بخش هایی از شهر، دیوار را به عنوان یادمان زمان رنج به همان شکل حفظ کردند. به طوری که الان یکی از جاذبه های توریستی برلین بقایای همین دیوار است. آلمانی ها بخشی از ساختمان هایی را که در جریان جنگ آسیب دیده بودند نیز نگه داشته اند تا شهرشان به مدد یادمان ها خالی از تاریخ دردآلوده شان نباشد. این را مقایسه کنید با شهری مثل تهران- یا برخی از شهرهای جنگ زده کشورمان- که امروز بعد از گذشت سال ها از زمان جنگ تحمیلی، ‌هیچ نشانی از آن روزها در آنها باقی نمانده. شاید اگر بقایای چند ساختمانی را که به خاطر موشک باران ویران شده بود، ‌همان طور دست نخورده نگه داشته بودیم، امروز کسی مجبور نمی شد با صرف هزینه های کلان برای هشت سال دفاع مقدس یادمان بسازد، یادمان هایی که تازه در اینکه آیا حس آن روزها را منتقل می کنند یا نه، ‌کلی حرف و حدیث وجود دارد.

مجسمه آزادی، ‌نیویورک

یادمان امپریالیسم

نیویورک شهری است شلوغ و پر از نشانه های آشنای ذهنی. کافی است تابلوی وال استریت را به کسی نشان بدهی یا تصویری از برج کرایسلر را که روزگاری بلندترین و پرابهت ترین برج جهان بود یا تصویر معروف ناهار خوردن کارگران روی تیر آهن را که یادآور سال های پر تب و تاب دو دهه اول قرن بیستم است، سال هایی که اگر بحران اقتصادی 1929 جلوی آن در نمی آمد، ‌معلوم نبود تا کجا پیش برود. با دیدن این تصاویر همه یاد نیویورک می افتند. اینها چند نمونه از نمادهای متعددی اند که نیویورک را با همه ویژگی های خاص اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اش در ذهن اکثر مردم جهان تصویر می کند. اما توی این شهر، مجسمه مشهوری هم قرار دارد که یکی از نمادهای مطرح و مشهور دنیا است. نمادی که ذهن آدم را فراتر از نیویورک می برد؛ مجسمه ای که یادمان مفهومی بزرگ تر از آمریکا است، ‌یادمان یک مفهوم فلسفی- سیاسی است که به خصوص در دوران جنگ سرد به عنوان نمادی از بلوک در مقابل بلوک شرق خودنمایی می کرد. به کاریکاتورهایی که کارتونیست های دوره جنگ سرد درباره تقابل دو بلوک ترسیم کرده اند دقت کنید. یک طرف اغلب این کاریکاتورها مجسمه ای قرار دارد که اسماً یادمان لیبرالیسم و رسماً یادمان امپریالیسم قرن بیستمی است و این مجسمه چیزی نیست جز مجسمه آزادی. مجسمه به اصطلاح آزادی! که اگرچه ظاهری خوشایند دارد، ‌اما درون آن خالی از ارزش های مفهوم والایی چون آزادی است. این مجسمه در جزیره آزادی در بندر نیویورک نصب شده و به صورت نمادی برای خوش آمدگویی به مسافرانی که از راه دریا به نیویورک می آیند درآمده است. این مجسمه که با رویه ای از مس پوشش یافته، ‌در سال 1886 به مناسبت یکصدمین سال استقلال آمریکا از بریتانیا و به عنوان نمادی از دوستی فرانسه و آمریکا به این کشور اهدا شده است. طرح مجسمه را فردریک بارتولدی مجسمه ساز فرانسوی، و سازه درونی آن را گوستاو ایفل، مهندس فرانسوی برج ایفل، طراحی کرده اند و اوژن ویوله لودوک نوع مسی را که برای پوشش مجسمه به کار رفته انتخاب کرده است. مجسمه زنی است ایستاده در حال گام برداشتن که دور سرش را هفت اشعه نورانی فراگرفته است. او با دست چپ یک لوح سنگی را نگه داشته و با دست راست مشعلی فروزان را بالای سر خود نگه داشته است. مجسمه آزادی، یکی از نمونه هایی است که قابلیت یادمانی هنر مجسمه سازی را به رخ می کشد. در شهری که تعداد آثار شاخص معماری- آن هم سبک خاصی از معماری- در آن کم نیست، یک مجسمه از همه ساختمان ها و همه خیابان ها و همه عناصری که قابلیت نمادین دارند، پیشی می گیرد و در مقیاسی بزرگ تر از یک شهر تبدیل به نمادی می شود که در همه جای دنیا تداعی کننده مفهومی عام از شیوه های قرن بیستمی سیاست ورزی است.

برج ساعت بیگ بن، ‌لندن

کلاسیک بازهای محافظه کار

بریتانیا، ‌سرزمین رویاهای کلاسیک است. هنوز هم که هنوز است مردم این سرزمین در حال و هوایی متفاوت از مردم دیگر کشورهای اروپایی زندگی می کنند. بازار قصه های کلاسیک عامیانه در انگلستان داغ تر از جاهای دیگر دنیا است. مناسبات اجتماعی و سیاسی کلاسیک- لااقل در لایه های رویین- هنوز هم جزو مناسبات غالب در سرتاسر بریتانیا است. مردم انگلستان محافظه کارترین مردم دنیا در قبال تغییرات عظیم اند. اگر چه پایه های انقلاب صنعتی در قرن هجدهم در لندن گذاشته شد، ‌اما لندن هنوز هم پس از 200، ‌300 سال خود را تافته جدابافته می داند؛ به گونه ای که حاضر نیست خود را در اتحادیه اروپا رها کند. در و دیوار لندن پر است از ساختمان هایی با نماهای قرن نوزدهمی. مرکز شهر انگار دست نخورده باقی مانده. اگر ماشین ها و تابلوی سوپر مارکت ها را حذف کنی انگار توی لندن 100 سال پیش قدم می زنی. هنوز هم هیچکس آزاد نیست ساختمانی را با نمای مدرن آن طور که دلش می خواهد در مرکز شهر بسازد. داستان طراحی و ساخته شدن ساختمان بورس بالتیک را بخوانید. خواهدی دید که چطور نورمن فاستر هفت خوان و بلکه هفتاد خوان را رد کرده و با محافظه کاران زیادی سر و کله زده تا بتواند اثری را با معماری مدرن به مرکز شهر لندن وصله بزند. دست آخر هم چیزی جز این نصیبش نشد که ساختمان عزیزش را «خیارشور» صدا بزنند. تازه او سر نورمن فاستر بوده که ملکه لقب سر به او اعطا کرده بود، ‌بقیه که جای خود دارند.
در این فضای کلاسیک زده ودر این جامعه محافظه کار طبیعی است که نماد لندن، ‌برج کلاسیکی باشد که بر فراز کاخ وست مینستر 100 متری به آسمان رفته. برجی که اگرچه چند سالی پیش از برج ایفل پاریس، طرح ساخت آن پایه ریزی شده و محصول دورانی است که لندن در مرکز تحولات انقلاب صنعتی قرار داشت، ‌اما درون مایه و برون مایه ای به شدت کلاسیک دارد. این برج در ضلع شمال شرقی ساختمان پارلمان بریتانیا قرار دارد. بیگ بن، ‌نام زنگ بزرگ سیزده تنی است که در داخل این برج قرار دارد و سر هر ساعت به صدا در می آید. برج ساعت بیگ بن، در بریتانیا، ‌رسماً‌ به نام «برج سنت استفان کاخ وست مینستر» شناخته می شود. پس از آنکه کاخ وست منیستر‌، در یک آتش سوزی ویرانگر در تاریخ 22 اکتبر سال 1834 میلادی از بین رفت، چارلز باری، معمار معروف انگلیسی ساخت مجدد این کاخ را شروع کرد و یک برج ساعت برای ضلع شمال شرقی کاخ در نظر گرفت. با اینکه ته بنای برج بیگ بن به همراه ساختمان کاخ، در سال 1834 نهاده شد، ‌خود برج 13 سال بعد از آن در سال 1856 ساخته شد.
برج ساعت بیگ بن یادمان محافظه کاری و کلاسیک زدگی بریتانیایی ها است. یادآور اصراری که لندنی ها برای حفظ هویت تاریخی خود دارند.

مجسمه مسیح، ‌ریودوژانیرو

مسیح نجات دهنده

معروف است برزیلی ها جزو مسیحی ترین مسیحان جهان اند. این علاقه زایدالوصف مذهبی وقتی با علاقه شگرف برزیلی ها به شرکت در مراسم عمومی و انواع و اقسام فستیوال های بومی گره می خورد، ‌آن وقت باید انتظار داشت در عرصه عمومی ظهور و بروزی خاص داشته باشد.
ریودورژانیرو دومین شهر بزرگ و به تعبیری مهم ترین شهر برزیل است. شهری بیش از حد تصور زیبا که در فهرست میراث طبیعی یونسکو قرار دارد. این زیبایی بی نظیر به اضافه ویژگی های خاص اجتماعی این شهر، ریو را تبدیل به یکی از مهم ترین شهرهای آمریکای جنوبی کرده است، شهری که هم پایه بوئینس آیرس و برازیلا نقشی تاثیرگذار در قاره آمریکا ایفا می کند. جمعیتی بیش از 6 میلیون نفر، به صورتی فعال با سبک و سیاق برزیلی در این شهر زندگی می کنند. این جمعیت هر روز صبح، روی بلندترین تپه مشرف به شهر، مجسمه ای از حضرت مسیح با آغوش باز می بینند که معروف به مسیح منجی است. این مجسمه که باز هم کار دست هنرمندان فرانسوی است، ‌مهم ترین نمادی است که در منطقه آمریکای جنوبی نشانه های ذهنی مردم جهان را به ویژگی های خلق و خویی مردم این سرزمین پیوند می زند. این مجسمه یادمانی است از علقیات مذهبی مردم آمریکایی جنوبی که اگر چه بیشترین فاصله جغرافیایی را از محل تولد مسیح دارند، ‌در تعلق خاطر مذهبی، چیزی کم از هم کیشان اروپایی خود ندارند.
این مجسمه با 38 متر ارتفاع در سال 1926 و در ارتفاع 710 متری نوک کوه کورکووادو ساخته شده است. مجسمه مسیح منجی توسط هکتور داسیلوا کوستا؛ هنرمند برزیلی طراحی و توسط مجسمه ساز بزرگ فرانسوی پل لندوسکی ساخته شده است. ساخت این مجسمه 5 سال تمام وقت برد. در سال 1931 ساخت آن به پایان رسید و خیلی زود تبدیل به نشان معروف شهر و یادمان مذهبی برزیل شد. این مجسمه عیسی مسیح را ایستاده و در حالی که دستان خود را کاملاً ‌باز کرده است نشان می دهد. دست چپ این مجسمه به سمت شمال شهر ریودوژانیرو و دست راست آن به سمت جنوب شهر است. مناظر بسیار جذابی را می توان از آنجا مشاهده کرد که نفس را در سینه تماشاچی حبس می کند. توریست هایی که از برزیل دیدن می کنند حتماً به دیدن این مجسمه نیز می روند و آنهایی که سودای سفر به ریودوژانیرو را در سر دارند، ‌با رویای دائمی مواجه با این مجسمه، سر و سری دائمی دارند. مجسمه مسیح منجی در یک نظرسنجی در سال 2007 در شمار یکی از عجایب هفتگانه جهان جدید شناخته شد.

میدان تحریر، قاهره

میدان اعتراض

تا پیش از سال 2010، ‌اسم مصر که به میان می آمد، ‌در ذهن همه تصویری از اهرام ثلاثه نقش می بست. تصویری که مصر قرن بیست و یکم را به اساطیر پیش از تاریخ وصل می کرد، ‌انگار که مصر جدید چیزی برای نشان دادن به جهان نداشت. نمادها و نشانه ها البته کاری به تصویر امروزی یا دیروزی از یک شهر ندارند، ‌اما حکایت یادمان حکایتی متفاوت است. نماد شاید بتواند مستقل از زمان باشد، ‌اما یادمان یادآور امری است که در بستر زمان معنی پیدا می کند و تداعی کننده مفهومی است که در زمانی خاص معنی پیدا می کند. اهرام ثلاثه و مجسمه ابوالهول یادمان شکوه مصر باستان و تداعی کننده مناسباتی هستند که در دوران پیش از تاریخ در این سرزمین حاکم بوده است.
امروز اما اسم مصر که می آید، ‌نخستین نشانه ذهنی نه اهرام ثلاثه که میدان التحریر (میدان آزادی) قاهره است. میدانی که نام آن با انقلاب مردم مصر در سال 2011 گره خورده است. انقلابی که خود سرآغاز تغییرات سیاسی دومینووار در منطقه خاورمیانه شد. تا پیش از آنکه نام میدان التحریر به گوش جهانیان برسد و نقل مجالس و محافل سیاسی و غیرسیاسی دنیا شود، ‌کمتر کسی خبر داشت میدانی در شرق رود نیل وجود دارد که تا پیش از این در چند برهه سیاسی عرصه جدل مخالفان سیاسی بوده، ‌اما بعد از وقایع سال 2011 نام این میدان چنان تبدیل به نامی آشنا شد که حتی معترضان آمریکایی وال استریت اسم خیابان مشهور نیویورک را به خیابان التحریر امریکا تغییر دادند. حتی در جریان اعتراض های اقتصادی سال 2012 انگلستان هم معترضین برای چند ساعتی اسم میدان ترافالگار لندن را التحریر لندن گذاشتند. اینها نشان از این دارد که در مناسبات امروزی جهان، ‌التحریر یادمانی است که مفهوم اعتراض را در ذهن جهانیان تداعی می کند. ساختار کالبدی میدان آزادی قاهره چیز خاصی نیست. یک میدان بزرگ است با یک جزیره چمن کاری شده در وسط. هیچ نشانه حجمی خاص در این میدان جلب توجه نمی کند. هیچ ساختمان مهمی- به لحاظ معماری - در جوار این میدان وجود ندارد که به اعتبار آن، ‌ظرفیت تبدیل شدن میدان به یک نماد یا یادمان وجود داشته باشد، ‌اما روحی که در جریان اعتراضات در این میدان دمیده شد، برای تبدیل شدن یک محوطه گرد و ساده به یکی از نمادها و یادمان های مهم جهان امروز کافی بود. وسعت میدان و همچنین موقعیت سوق الجیشی آن در مرکز شهر قاهره، ‌بستر مناسبی برای تجمع پرشور مردمی در آن بود. التحریر بزرگ ترین میدان قاهره است که در مرکز شهر واقع شده. نام قبلی آن میدان الاسماعیلیه بود که به نام پادشاه قرن 19 مصر، ‌خدیو اسماعیل، نامگذاری شده بود. پس از انقلاب 1952 نام این میدان به التحریر (به معنی آزادی) تغییر کرد. خیابان التحریر از شرق و غرب، ‌خیابان میرت باشا از شمال و خیابان القصر العینی از جنوب به این میدان متصل می شوند. این میدان همواره محل برگزاری تظاهرات سیاسی بوده است. تظاهرات سال 1977 که در پی افزایش بهای مواد خوراکی به وقوع پیوست در این میدان برگزار شد. همچنین تجمع بزرگی که در سال 2003 در اعتراض به حمله آمریکا به عراق در این میدان برپا شد.

برج های پتروناس، ‌کوالالامپور

توسعه به سبک آسیایی

وقتی به فهرست بلندترین ساختمان های جهان نگاه می کنی، ‌نکته جالب توجه این است که نام هیچ برجی در اروپا در صدر فهرست ساختمان های بلند قرار ندارد. این فهرست میدان مسابقه عرب ها و کشورهای آسیایی است که بعد از قرن ها ناتوانی در زمینه نشان دادن خود به جهانیان، ‌بعد از دهه 80 میلادی، ‌توان ساختن ساختمان های فوق بلند به این مناطق از جهان هم رسید و عرب ها و آسیایی ها هم توانستند ساختمان هایی بسازند که قد بلندترین ساختمان های پیشرفته اروپایی به زانوی آنها هم نمی رسید. نمونه اش برج های دوقلوی پتروناس در کوالالامپور مالزی که امروز به عنوان اصلی ترین نماد شهری در منطقه آسیای جنوب شرقی شناخته می شوند. شهرت این برج ها مرزهای مالزی و آسیا را گذرانده و امروز به عنوان یکی از نمادهای توسعه به سبک آسیایی، جزو نشانه های ذهنی مردم دنیا است.
آخرین دهه قرن گذشته برای مالزی و چند کشور دیگر در جنوب شرقی آسیا، دهه ای طلایی بود. دولت تکنوکرات ماهاماتیر محمد با اتخاذ سیاست های باز اقتصادی‌، تجربه ای موفق را در کشورهای در حال توسعه از سر گذراند و چهره مالزی و در پی آن جنوب شرقی آسیا را دگرگون کرد. قطار توسعه مالزی هنوز هم روی همان ریلی حرکت می کند که در دهه 90 حرکت خود را بر آن آغاز کرد. مردم مالزی به همین دلیل دهه 90 را مهم ترین دوران تاریخ کشور خود می دانند. یادمان این دوران و روشن ترین نشانه ذهنی از این روزگار چیزی جز برج های دوقلوی پتروناس نیست. کار ساخت این برج ها از سال 1995 آغاز شد و در سال 1998 به پایان رسید. معماری این برج ها کار سزار پلی، ‌معمار آرژانتینی تبار آمریکایی است. هر کسی از دور به برج های پتروناس نگاه کند تحت تاثیر شکوه و زرق و برق آنها قرار می گیرد. با این همه اگر بنا باشد از منظر معماری فهرستی از زیباترین برج های جهان تهیه شود، ‌بی تردید برج های دوقلوی پتروناس جایی در صدر این فهرست نخواهند داشت. نمادها و نشانه ها و یادمان های شهری، بیش از آنکه وابسته به عنصر زیبایی شناسی باشند، متاثر از عواملی دیگر جای خود را در ذهن و حافظه مردم باز می کنند. به هر حال هر کسی که به برج های دوقلوی پتروناس نگاه کند، ‌شکوه و جلال دوره ای از شکوفایی اقتصادی و اجتماعی برایش تداعی می شود.

پل بسفر، ‌استانبول

دیدار شرق و غرب

یکی از نویسندگان مشهور فرانسوی به نام آلفونسو دلامارتین گفته است که اگر فقط قدر یک چشم باز کردن در این دنیا فرصت داشته باشی‌، هیچ منظره ای مانند منظره استانبول برای این فرصت کوتاه مناسب نیست. استانبول به تعبیر بسیاری از بزرگان زیباترین و عجیب و غریب ترین شهر دنیا است. شهری که پشتوانه تاریخی آن با رم برابری می کند و در دوره های مختلف پایتخت امپراطوری های بزرگی بوده که بر حدود نیمی از جهان حکم می رانده اند. نیمی از استانبول در اروپا است و نیمی از آن در آسیا، ‌تو گویی شرق و غرب عالم در این شهر به هم می رسند. تمام نشانه هایی که از استانبول در ذهن ما وجود دارد، یک سر در فرهنگ و هنر غربی دارند و یک سر در شرق. از مسجد ایاصوفیه و کاخ توپ کاپی مسجد کبود سلطان احمد و ... گرفته تا برخی از ساختمان های مدرنی امروزی، ساختمان های مدرنی که برخلاف ساختمان های مدرن بسیاری از شهرهای شرقی عالم، وصله ناجور شهر نیستند و در بستر تاریخی و طبیعی استانبول خوش نشسته اند. استانبول نشانه و نماد کم ندارد. تصویر ایاصوفیه برای همه تصویری آشناست و ذهن هر بیننده ای را بی درنگ به استانبول می برد. نمادی که یادمان شکوه دوره های تاریخی گذشته است. اما آیا استانبول می تواند صرفاً روی بقایای شکوه تاریخی گذشته اش سوار بماند و به اعتبار همین اعتبار اسب خود را در دنیای امروزی پیش براند. خود ترک ها این مساله را فهمیده اند و سال هاست تلاش می کنند در مناسبات امروزی نقش پلی را ایفا کنند که شرق و غرب عالم را به هم پیوند می زند. یادمان این نگاه در استانبول چیزی به جز پل بسفر نیست؛ همان پل معروفی که تصویر آن را می توان توی لانگ شات اغلب سریال های ترکی امروزی دید. یادمانی که به طور عینی آسیا را به اروپا متصل می کند و به لحاظ ذهنی هم یادآور همین نقش است. پل بسفر بی آنکه روی هویت تاریخی استانبول تاکید کند، ‌سازه ای کاملاً مدرن و امروزی است که در سال 1970 ساخته شده. بیش از یک کیلومتر طول دارد و به وسیله رشته کابل هایی به دو پایه این طرف و آن طرف پل می رسد.
سازه پل بسفر با آنکه به لحاظ زیبایی شناسی وجه ممیز و ویژه ای ندارد، ‌مثل بسیاری از یادمان ها روی مفهومی استوار بنا شده است. اگر تنگه بسفر که آسیا را از اروپا جدا می کند تداعی کننده شکاف میان آسیا و اروپا باشد، ‌پل بسفر یادآور تنها مسیر ارتباطی است که این دو جهان متضاد و جدا از هم را به هم متصل می کند. همین کافی است تا یک عنصر شهری تبدیل به یکی از یادمان های شاخص در تمام دنیا شود.

برج الخلیفه یا برج العرب، ‌دوبی

یادمان بی هویتی

دوبی یکی از سوء تفاهم های جهان در آغاز قرن بیست و یکم بود. در سال های ابتدایی هزاره سوم، ‌همه جا صحبت از بندری در حاشیه خلیج فارس بود که همه راه ها به آنجا ختم می شد. حجم ساخت و ساز در دوبی از حجم ساخت و ساز از کل اروپا بیشتر شده بود. تقریباً تمام معماران اسم و رسم دار جهانی و شرکت های معتبر مشغول کاری در این شیخ نشین اماراتی بودند بلندپروازی های امیران دوبی حد و مرز نداشت و اگر بحران اقتصاد جهانی از راه نمی رسید، ‌معلوم نبود امروز دوبی چه شکل و شمایلی پیدا می کرد. ساخت بزرگ ترین جزیره مصنوعی جهان، ‌دوبی را راضی نمی کرد. باید نشانه ای محکم تر برای دوبی ساخته می شد که در هیچ کجای دنیا نمونه و نظیری برای آن وجود نداشته باشد. با همین دست فرمان، ساخت بلندترین برج جهان در ارتفاعی که هیچ بشری به آن دست نیافته و احتمالاً‌ به این زودی ها دست نخواهد یافت، ‌در دستور کار قرار گرفت. 828 متر ارتفاعی بود که مهندسان اطمینان دادند بدون مشکل می توانند به آن دست پیدا کنند. 828 متر ارتفاع کمی نیست. حتی اگر کسی بتواند میله ای را به این ارتفاع هوا کند، ‌نماد و نشانه ای جهانی ساخته که به راحتی توجه همه جهانیان را به خود جلب می کند. ظرف 6 سال از سال 2004 تا 2010، ‌برج خلیفه ساخته شد. فقط از بد ماجرا افتتاح این برج، به دوران رونق دوبی نرسید و مصادف با بالا گرفتن بحران اقتصادی و سقوط دوبی افتتاح شد. اگر چه سازندگان برج خلیفه به هدف خود به طور تمام و کمال نرسیدند، ‌اما توانستند اسم خود را در کتاب رکودهای گینس ثبت کنند و در صدر فهرست جست و جوی کلمه برج در موتورهای جست و جوگر بین المللی قرار بگیرند. اما این برج خلیفه که قرار بود نماد دوبی باشد، یادمان چیست؟ آیا واقعاً توانسته نخستین نشانه ذهنی از این امیرنشین عربی باشد؟ آیا توانسته هم پای برج العرب که سال ها یادمان هویتی دوبی بود، ‌تصویر خود را در ذهن جهانیان ثبت کند؟
دوبی حتی در دوران اوج خود شهری است که در آن زرق و برق زیاد است. هیچ نشانی از هماهنگی میان عناصر شهری در آن وجود ندارد. هویت مشترکی عناصر شهری را در این شهر به هم متصل نمی کند. هر ساختمان و هر عنصری در دوبی ساز خود را می زند. سخت می توان شباهتی میان برج العرب و برج خلیفه و بازار ابن بطوطه پیدا کرد. همه این سازه های فوق مدرن و پیشرفته که هزینه زیادی بابت معماران آن پرداخت شده، ‌بیش از هر چیز یادمانی از بی هویتی این شهرند. نمادهایی چون برج الخلیفه یا برج العرب فرقی با هم نمی کنند، ‌هر دو تداعی کننده یک حس مشترک از یکی از پرهزینه ترین و کوتاه ترین تجربه های بشری در شهرسازی جهانی اند.
منبع مقاله: شهر زندگی زیبایی، نشریه داخلی سازمان زیباسازی شهر تهران، معاونت برنامه ریزی و توسعه، دوره اول، شماره چهارم، پاییز1391

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط