اندر خور عفو تو نکردیم گناهی

«و مرا هیچ حقی نیست در آنچه بر من از سوی قضایت جاری شده و فرمان و آزمایشت ملزمم نموده. ای خدای من، اینک پس از کوتاهی در عبادت و زیاده روی در خواهش های نفس، عذرخواه، پشیمان، شکسته دل، جویای گذشت،
شنبه، 11 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اندر خور عفو تو نکردیم گناهی

اندر خور عفو تو نکردیم گناهی!
 

 

نویسنده: اشکان راد




 

چگونگی نمایش گناه در فیلمنامه های ایرانی

«و مرا هیچ حقی نیست در آنچه بر من از سوی قضایت جاری شده و فرمان و آزمایشت ملزمم نموده. ای خدای من، اینک پس از کوتاهی در عبادت و زیاده روی در خواهش های نفس، عذرخواه، پشیمان، شکسته دل، جویای گذشت، طالب آمرزش، بازگشت کنان با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه، بی آن که گریزگاهی از آنچه از من سرزده بیابم و پناهگاهی که به آن رو آرم؛ چاره ای ندارم مگر آن که پذیرای عذرم باشی و در رحمت فراگیرت بگنجانی ام. کردگارا، عذرم بپذیر و بر پریشانی سختم رحم آور و رهایم ساز از بند محکم گناه!» (قسمتی از دعای کمیل)

***

1. در این سلسله نوشتار قصد دارم از منظری به آثار ساخته شده در سال گذشته بپردازم که آن قدر عمومیت دارد که حتی رویکرد محافظه کارانه اکثر سینماگران هم امکان پشت کردن و بی اعتنایی به آن را نداشته است. گناه، آن منشوری است که می خواهیم از درونش به مقوله ای چنین عام و به بیانی دیگر ذاتی نوع بشر بنگریم و چگونگی طرح و بسطش را در این فیلم ها بررسی کنیم.
کمتر می توان داستان یا فیلمنامه ای یافت که در آن ارتکاب به گناه نقشی حیاتی در شکل گیری داستان، شخصیت ها و وقایع پسینی آن نداشته باشد. در واقع ارتکاب به گناه در اکثر روایت ها همان عاملی است که گره آغازین روایت را ایجاد می کند و وضعیت متعادل ابتدایی را به هم می زند. این نکته را می توان در برخی فیلم ها آشکارا مشاهده کرد. اما هدف این نوشته برآوردی آماری از گناهانی که در این فیلم ها دیده ایم نیست، بلکه می خواهیم ببینیم چنین مقوله سهل و ممتنعی چگونه در آثار سینمایی ما مطرح می شود، تا چه اندازه در سطح می ماند و چرا به ریشه ها بی اعتناست؟ چقدر به پشتوانه های ادبی، فلسفی و دینی ما اعتنا داشته و از آنها بهره برده است؟ و پرسش های دیگری که تعمق در آنها می تواند در گشودن این کلاف سر در گم سطحی بودن و تکرار یاریگر ما باشد.
از میان فیلم های سال گذشته فیلمنامه های هیچ کجا، هیچ کس، او خوب سنگ می زند، گناهکاران، آفتاب مهتاب زمین، آسمان زرد کم عمق، روز روشن، برلین 7-، افسانه سرزمین گوهران، اشیا از آن چه در آیینه می بینید به شما نزدیک ترند، رسوایی، دهلیز، دربند، تاج محل، جیب بر خیابان جنوبی، سر به مهر، ترنج و هیس! دخترها فریاد نمی زنند به شکل مستقیم محوریت خود را بر تم گناه و تأثیرش در زندگی استوار کرده اند.
2. در ابتدا با تعریف گناه شروع می کنیم. در فرهنگ دهخدا گناه معادل بزه، خطا، معصیت، اثم، جنایت، جرم، عصیان، فتنه و... قرار گرفته است. در فرهنگ معین گناه به معنای بزه و کار بد آمده است. اما کاربرد گناه در معانی ای چون بزه، خطا، جرم و حتی جنایت به تسامح آورده شده است. در واقع گناه با عمل غیر اخلاقی تفاوت دارد. تقریباً تمام اعمال غیر اخلاقی، زیر مجموعه گناه قرار می گیرند، در حالی که هر گناهی لزوماً غیر اخلاقی نیست. برای مثال در روز سبت کار کردن، هر یک شنبه به کلیسا نرفتن یا ندادن زکات به ترتیب در ادیان ابراهیمی یهودیت، مسیحیت و اسلام گناه محسوب می شوند، اما در ظاهر با اخلاق هم مباینت آشکاری ندارند. در حالی که دروغ یا قتل نفس هم غیر اخلاقی اند و هم گناه. به این ترتیب در گام نخست می توان عمل غیر اخلاقی را امری جهان شمول دانست و گناه را تنها متعلق به ترمینولوژی دینی دانست. در واقع در چهارچوب شریعت است که فعلی گناه محسوب می شود یا خیر. برای مثال عمل زن در برداشتن بی اجازه کاسه همسایه برای یافتن نمونه شکسته شده و جبران ضرر همسایه در اشیا از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیک ترند از دیدگاه مکتب کارکردگرا، عملی غیر اخلاقی نیست؛ اما با وجود نیت خیر عامل، در زمینه ادیان ابراهیمی گناه به حساب می آید. یا در نمونه ای دیگر ارتباط نامشروع میان آن مرد بازاری و دختر در دربند، در جامعه ای غیر دینی، فعلی است اختیاری که توسط دو فرد بالغ انتخاب شده و حق آنان بوده است و به تبع با اخلاق هم مباینتی ندارد، در حالی که این واقعه بدون شک در یهودیت، مسیحیت و اسلام گناهی بسیار بزرگ است.
با این مقدمه در این نوشته بر گناه تمرکز می کنیم و نه بر بی اخلاقی. در ابتدا به هفت گناه کبیره در ادیان یهودیت/ مسیحیت می پردازیم و پس از آن به اسلام خواهیم پرداخت و از این منظر به فیلم ها و شیوه مطرح شدنشان می نگریم.
3. در آیین موسی- کلیم الله- هفت گناه کبیره ارتباط مستقیمی با ده فرمان دارند. غرور، آز، شهوت، خشم، پرخوری، حسد و تنبلی و غرور هر یک به گونه ای ناقض یک یا چند عدد از فرامین اند. در ادامه مروری می کنیم بر این ده فرمان که بر خلاف آن هفت گناه در نص عهد عتیق آمده است
الف) من خدا هستم، پروردگار شما
ب) خدایان دیگر را عبادت مکن
ج) روز سبت را یاد کن
د) پدر و مادر خود را احترام نما
ر) قتل مکن
س) زنا مکن
ص) دزدی مکن
ط) نام خدای خود را به باطل مبر
ع) بر همسایه خود شهادت دروغ مده
ف) به خانه همسایه خود طمع مورز
گناهان هفت گانه هر چند در متن عهد عتیق و جدید با این عنوان آورده نشده و توسط راهبی یونانی به نام اواگروس پونتیکوس جمع بندی و ارائه شده، اما به شکلی آشکارا در تضاد با فرامین ده گانه قرار می گیرند و نسبتی مستقیم یا غیر مستقیم درنقض ده فرمان دارند. غرور که از نگاه کلیسای کاتولیک، به معنای احترام به نفسی است که فراتر از عشق و بندگی خدا قرار بگیرد، از آن جهت مهم ترین گناه شناخته می شود که موجب عصیان ابلیس و در ادامه گناه اولیه آدم و هبوطش شد. غرور به شکلی مستقیم یا غیر مستقیم ناقض تمام فرامین جز فرمان «ط» است.
4. دو فیلمی که در این دوره از جشنواره با محور قرار دادن شخصیت های روحانی ساخته شده بودند، می توانستند محمل خوبی برای بررسی غرور یا آنچه ما در ادبیات دینی مان به عنوان عجب می شناسیم، باشد. اما سطحی نگری در فیلمنامه این موقعیت را از بین برده است. در حدیثی از امیرالمؤمنین آمده: «تا می توانی با پرهیزکاران و راست گویان معاشرت کن و آنان را چنان تربیت کن که تو را بسیار نستایند؛... که ستایش بی اندازه خود پسندی می آورد و به سرکشی وا می دارد.» هر دوی این روحانیون در معرض چنین ستایش هایی هستند، اما محافظه کاری فیلمنامه نویسان چنین موقعیت نغزی را از بین می برد. در آفتاب، مهتاب، زمین روحانی تازه به ثروت رسیده در موقعیت کاملاً تازه ای قرار گرفته و در ظاهر برای اولین بار می تواند از مواهب مادی این عالم حظ وافی ببرد. حتی نفس به ارث گذاشتن این اموال از سوی مراد و استاد او هم قرار دادن او در چنین موقعیتی بوده است. اما در فیلمنامه اصلاً این چالش بروز عینی ندارد. گره ای به وجود نمی آید که موقعیت پایدار اولیه روایتمان را دگرگون کند تا به انتظار لحظه دشوار تصمیم گیری شخصیت بنشینیم و از توفیق یا ناکامی اش شاد یا غمگین شویم. در رسوایی هم روحانی ایده آل فیلم که در مقابل مقبولیت عام مردم قرار گرفته و می تواند با همین شهرت و محبوبیت در موقعیت آزمون قرار بگیرد، بی هیچ دشواری ای از این تنگنای دشوار می گذرد. در هر دو فیلم با شخصیت هایی روبه روییم که گویی «بر دامن کبریایی شان گردی نمی نشیند!» و نمی فهمیم چرا غلبه بر چنین وساوسی این قدر راحت است، گویی در سینمای ما نمی شود یک روحانی معمولی را هم در موقعیت دودلی قرار داد! خوب است به قسمتی از دعای بیان شده از امام سجاد (ع) هم اشاره کنم که در مناجات با کردگار می گوید: «اللهم عبدنی لک و لا تفسد عبادتی بالعجب.» یعنی که «عبادتم را با خود بزرگ بینی تباه مساز.»
در نهج البلاغه علی (ع) اولین ویژگی ای را که در مورد شیطان ذکر می کند، عجب است. که البته با مفهوم کبر تفاوتی شایسته توجه دارد. کبر به این معناست که شخص متکبر برای مخاطبش ارزشی فراتر از خود قایل نیست. از این روست که در حدیث آمده: «تکبر مع المتکبر حسنه.» یعنی موقعیت هایی هست که در آن کبر عملی حسن محسوب می شود. در ادبیات کلاسیک ما هم در اکثر موارد به همین معنا آمده و قبح غرور را ندارد. برای مثال هم حافظ و هم سعدی کبر را از لحاظ مفهومی در کنار «ناز» قرار می دهند:

بگذر ز کبر و ناز که دیده است روزگار
چین قبای قیصر و طرف کلاه کی
یا

هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجت و دربان به این درگاه نیست
و در غزلیات سعدی:

ز کبر و ناز چنان می کنی به مردم چشم
بی شراب گمان می برد که مخموری
مولانا هم اگرچه در بسیاری از موارد کبر را در کنار کین می نشاند، اما آن را گاهی ویژگی ای مثبت نیز ارزیابی می کند:

خورشید لایزال چو ما را شراب داد
از کبر در پیاله خورشید ننگریم
یا همراه با ناز:

ناز کن ای حیات جان، کبر کن و بکش عنان
شمس و قمر دلیل تو، شهد و شکر دلال تو
و حتی در جایی کبر را همان کبریایی می خواند:

بالله که تویی که بی تویی
تو ای کبر تو غیر کبریا نی
نمونه یک شخصیت متکبر را می توان در آن کارآگاه خود محور فیلم گناهکاران یا سارق جیب بر خیابان جنوبی مشاهده کرد. انسان هایی تک رو که برای خود آن قدر شأنیت قایل اند که مرجعیت و برتری کسانی را که از دیدگاه عرفی در مرتبه ای فراتر از آنان قرار دارند، گردن نمی نهند و تاوانش را هم پس می دهند. از سوی دیگر می توان رابطه میان دو برادر ناتنی کلاس هنرپیشگی را هم در ذیل ارتباط متکبرانه قرار داد. همین طور رفتار دفاعی دختر تنهای فیلم سر به مهر در مقابل خواستگار ثروتمند و خانواده اش هم نوعی از کبر به حساب می آید. به این ترتیب تکبر به معنای بزرگی به خود گرفتن، بزرگ منشی کردن و در معنای مذمومش بزرگی فروختن به دیگران است.
حال آن که عجب می تواند مترادفی برای غرور تلقی شود. عجب در لغت به معنای اصل دانستن نعمت و فراموش کردن نسبت میان نعمت و نعمت دهنده است. انسان دچار عجب و غرور به واسطه دارا بودن (و در بسیاری از موارد توهم دارایی) مواهب مادی، فکری، اعتقادی و حتی معنوی ای که دارد، خود را از لحاظ سنخ برتر از دیگران می داند و برای دیگران ارزشی دون ارزش خود قایل است. غرور/ عجب همان حالتی است که در نگاه اشراف عرب به دیگران در فیلم عقاب صحرا می بینیم یا در تفکر آن خانواده صاحب کارخانه فرزند/ برادر از دست داده، نسبت به کارمندان و کارگرانشان در روز روشن. در هر دوی این آثار ما با اشخاصی مواجهیم که دیگران تنها برایشان وسیله اند. هویتی ندارند. توده ای بی شکل اند که باید بنا به خواسته ارباب عملی را انجام بدهند، سخنی را بگویند یا برعکس. اصلاً قابل قیاس با آنها نیستند. تفاوت دیگر میان کبر و عجب این است که انسان متکبر همواره در قیاس میان خود و دیگران به خودبرزگ بینی می رسد، در حالی که شخص معجب، بدون این که لزوماً به چنین مقایسه ای دست زده باشد به آن وضعیت خود برتر بینی رسیده است.
اتفاقاً حافظ لفظ عجب را بیشتر در همان مفهوم غرور برآمده از زهد و کثرت عبادت ظاهری یا علم به کار برده است. نکته ای که با پرداختی شجاعانه و متفکرانه تر می توانست از رسوایی و آفتاب، مهتاب، زمین آثاری بسیار بهتر و عمیق تر بسازد.

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
یا:

ساقی بیار آبی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی
و در باب علم:

به عجب علم نتوان شد
ز اسباب طرب محروم
و همین نگرش هم در کلام امام علی (ع) مشهود است. در نهج البلاغه می بینیم: «گناهی که عذاب وجدان فرد را سبب شود، نزد خداوند از کار نیکی که باعث عجبش شود بهتر است.»
اما در مورد غرور آنچه بیشتر مورد توجه لسان الغیب قرار گرفته، موارد محسوس و مادی تر است:

چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
که نمونه اش را میتوان در شخصیت آن دختر فاسد فیلم گناهکاران مشاهده کرد. زنی که آن قدر مغرور به زیبایی اش است که دیگران را تنها طعمه هایی برای ارضای حس خودپسندی و پیشرفت فردی اش می بیند.
و در جای دیگر:

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را یاد کن آخر، کجا شد مهر فرزندی؟
در هیچ کجا، هیچ کس می شود پدر آن دختر به گروگان گرفته شده را کسی دانست که به واسطه ثروت و موقعیت اجتماعی اش دچار آفت غرور شده است.
سعدی هم غرور را در چنین متنی به کار می برد:

تو در کمند نیفتاده ای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
از سوی دیگر مولانا غرور را بیشتر در همان معنای خودبزرگ بینی اعتقادی می بیند:

چون تو را ذکر و دعا دستور شد
زان دعا کردن دلت مغرور شد

هم سخن دیدی تو خود را با خدا
ای بسا کو زین گمان افتد جدا

گرچه با تو شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
یا در آن حکایتی که هلاک کنعان فرزند نوح (ع) را به واسطه غروری می شناسد که آشنایی با شنا یعنی مهارتی انسانی او را دچارش کرده بود:

همچو کنعان سر ز کشتی وا مکش
که غرورش داد نفس زیرکش

که برآیم بر سر کوه مشید
منت نوحم چرا باید کشید؟

کاشکی او آشنا ناموختی
تا طمع در نوح و کشتی دوختی

کاش چون طفل از حیل جاهل بدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
5. در ادبیات قرآنی البته تفاوت آشکاری در به کارگیری این سه کلمه وجود دارد. غرور در کتاب مبین بیشتر در معنای فریب آمده است و نه خودبزرگ بینی. آن توصیف بسیار شنیده شده «دارالغرور بودن دنیا» یا در آیه «ما الحیات الدنیا الا متاع الغرور» غرور دقیقاً در همین معنا به کار رفته است. از سوی دیگر متداول ترین واژه ای که در قرآن به معنای غرور آمده، استکبار است؛ کلمه ای بسیار پرکاربرد از ریشه کبر که در زبان فارسی بیشتر در متون سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است. نمونه ای ترین کاربرد این واژه در قرآن را می توان در آیات 73 تا 75 سوره ص مشاهده کرد:
«فَسَجَدَ الملائکهُ کُلُّهُمْ أجْمَعُونَ إلا إبلیسَ استَکبَرَ و کانَ مِنْ الکافرینَ قالَ یا إبلیسُ ما مَنَعَک أم تَسجُدَ لما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أستَکْبَرْتَ أمْ کُنتَ مِنَ العالینَ» آن گاه فرشتگان همگی سجده کردند، مگر ابلیس که استکبار ورزید و از کافران شد. فرمود: «ای ابلیس! چه چیزی تو را از سجده کردن به آنچه به دست خویش آفریدم، باز داشت؛ تکبر ورزیدی یا خود را برتر شمردی؟» در آیه 46 سوره المؤمنون باز هم دو واژه استکبار و عالین به معنای برتری جو و خودبزرگ بین در کنار یکدیگر قرار گرفته اند: «إلی فرعونَ و مَلئِهِ فَاستَکْبَروا و کانوا قوماً عالین» «به سوی فرعون و اشراف (قومش) پس تکبر ورزیدند و گروهی خودبزرگ بین و برتری طلب بودند.» در هر دو این آیات سرکشی ابلیس و فرعونیان در مقابل حق به واسطه غروری است برآمده از داشته هایشان که آنها را در گمان هم عرضی یا خداوند می اندازد. حال این دارایی می تواند کثرت عبادت و از سنخ برتر (آتش) بودن باشد، مانند شیطان یا قدرتی مادی که فرعون را در توهم خدایی انداخته بود. از این روست که بسیاری از مفسران استکبار را به گردن کشی و طغیان در برابر حق معنا کرده اند؛ سرکشی ای که محصول مستقیم غرور و تکبرورزی است. فهرست کسانی که در قرآن متصف به این صفت شده اند، خود مؤیدی بر این مدعاست: ابلیس، فرعون، اشراف قوم فرعون، قارون، هامان، قوم عاد و... در پویانمایی افسانه سرزمین گوهران تفرعنی که جنیان نسبت به آدمیان دارند، در همین چهارچوب قرار می گیرد.
نکته شایسته توجه این است که چنین سرکشی ای که پهلو به پهلوی کفر می زند، در بیشتر مواقع مذکور در قرآن نه در برابر قدرت مطلق کردگار که در تقابل با استدلال ورزی آشکار و بین پیامبران الهی آمده است. گویی تا آن جایی که حجت بر شنونده تمام نشده، نپذیرفتن و گردن ننهادن مصداق استکبار نیست. در آیه هشت سوره الجاثیه این مفهوم به کامل ترین وجهی آمده است: «آیات خدا را که بر وی خوانده می شود می شنود؛ سپس به گردن کشی پای می فشرد، گویی که آن را نشنیده است. پس او را به عذابی دردناک بشارت ده.» در واقع آنچه آدمی را مشمول عذاب الهی می کند، عدم تدبر است در آیات. در آیه 39 سوره العنکبوت قارون، فرعون و هامان در برابر بینات (دلایل روشن) موسی (ع) استکبار می ورزند و از این رو لایق هلاک می شوند.
نکته دیگری که در جمع بندی این مبحث شایسته توجه است، منفی نبودن مطلق مفهوم کبر در قرآن است. در درجه اول می دانیم که یکی از اسامی خداوند متکبر است. و از سوی دیگر در چند مورد شاهد تعابیری چون «تستکبرون فی الارض بغیر حق»، «یتکبرون فی الارض بغیر حق» یا «و استَکْبَرَ هوَ و جُنودُهُ فی الأرضِ بغیرِ الحقِّ» نیز هستیم. این قید زدن سرکشی و گردن کشی با بغیر حق (به ناحق) را می توان چنین تفسیر کرد که گویی کبر در موقعیت هایی هم هست که رذیلت اخلاقی محسوب نمی شود. مثل همان حدیث مذکور از امام اول شیعیان که «تکبر مع المتکبر عباده».
در فیلم خوب قاعده تصادف، شخصیت پدر آن دختر فراری از خانه را می توان انسانی مبتلای به عجب/ غرور/ استکبار دانست. او در نگاه اول شخصی اهل مفاهمه می نماید، اما در عمل آن قدر خود و تفکرش را بزرگ می پندارد که در برابر عقایدش اجازه اظهار نظر را به هیچ کس دیگری نمی دهد. این رفتار متفرعنانه شامل تمام نزدیکانش اعم از دختر یا برادرش می شود. و حتی غریبه هایی مثل اعضای گروه تئاتر را هم بی نصیب نمی گذارد. علی (ع) عجب را برخلاف حق و آفت خردها می داند. چراکه شخص خودبزرگ بین هرگز حاضر نیست به نظرهای دیگران توجه نماید و به طبع هرگز توفیق اصلاح هم نخواهد یافت. ایشان در جایی دیگر می فرمایند: «ولا وحدهَ أوحشُ منَ العُجْب» هیچ تنهایی ای دهشتناک تر از خود بزرگ بینی نیست. و این همان اتفاقی است که برای پدر مذکور می افتد؛ آن تنهایی دردناک او در حالی که اعضای گروه هم مانند فرزندش، او و تهدیداتش را رها کرده و به جای گذاشته اند.
و در آخر راه رهایی از خود برزگ بینی در کلام امام اول شیعیان: «اگر با مقام و قدرتی که داری، دچار خودبزرگ بینی شدی به بزرگی حکومت پروردگار که برتر از توست بنگر تا تو را از آن سرکشی نجات دهد و تندروی ات را فرونشاند و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلی اش باز گرداند.» در قسمت های بعدی ان شاء الله به گناهان دیگر خواهیم پرداخت.

منبع: راد، اشکان، خرداد 1392، فیلم نگار شماره 126، تهران




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.