اشرف خسروی**
چکیده
شاهنامه فردوسی از شاهکارهای حماسی ایران و جهان است. این اثر ارزشمند آفریده ی قوم و ملتی است که در هزاره های گمشده ی تاریخ زیسته اند و اندیشه ها، آمال و احساسات و آگاهی های خود را درناخودآگاه جمعی و قومی نسل های بعد بایگانی کرده اند. پنهانی های ناخودآگاه خود را در داستان های اساطیری و حماسی، با بیانی نمادین و رمزی متجلی می سازند. لایه های بیرونی و درونی این داستان ها اغلب فاصله ی زیادی با هم دارد. پژوهشگران مختلف همواره کوشیده اند از طریق کشف، شناخت و تأویل نمادها و رمزها ی موجود در داستان ها به ژرف ساخت آنها پی ببرند و آن ها را رمزشناسی کنند. داستان های بخش تاریخی شاهنامه در این تحقیقات چندان مورد بررسی قرار نگرفته اند و این در حالی است که مطالعه و تحقیق در داستان ها ی این بخش نیز نتایج مفید و سودمندی به دست می دهد. یکی از داستان هایی که از این نظر اهمیت دارد و لایه های بیرونی آن با لایه های زیرین و ژرف آن متفاوت و حتی متضاد است، داستان همای چهرزاد و ماجرای او با فرزندش داراب است. در روساخت این داستان همای به دلیل جاه طلبی و سلطنت خواهی فرزند را به آب می افکند و شهریاری را بر مادری ترجیح می دهد و در این مقاله این داستان و این انگیزه و صحت و سقم آن مورد بررسی قرار می گیرد.مقدمه
شاهنامه ی فردوسی یکی از شاهکارهای ادبی جهان است که از سه بخش اساطیری، حماسی یا پهلوانی و تاریخی تشکیل شده است و از جنبه های مختلف قابل نقد و بررسی است. پژوهشگران مختلف از دیدگاه های اسطوره شناسی، حماسه سرایی، جامه شناختی، خرد سیاسی، داستان پردازی، روانکاوی و مانند آن این اثر ادبی ماندگار را بررسی کرده اند. شاهنامه یک حماسه ی ملّی است و داستان های آن آفریده ی شخص شاعر و احساسات، عواطف و اندیشه های فردی خاص او نیستد بلکه حماسه ای ملی است که ریشه د رناخودآگاه جمعی یک قوم و ملت در طول قرون متمادی دارد. معمولاً آثاری که ریشه در ناخودآگاه دارند، رمزگونه و نمادین اند و هنگام مطالعه در آن ها نباید به لایه ی ظاهری و بیرونی داستان اکتفا نمود. این آثار دارای لایه های درونی و ژرف ساخت های پنهانی هستند که دریافت و درک آنها نیاز به شناخت و درک نمادها یا رمزهای موجود در داستان است. نماد «گونه ای از بیان است که معانی و مفاهیم غیرمحسوس، ناشناخته، رازناک و غیرقابل بیان، به شکلی مبهم و غیرقطعی با ویژگی بسیار معنایی در آن متجلّی می شود و معمولاً معنی روساختی خود را نیز حفظ می کند.»(آقاحسینی و خسروی، 1389؛ ص:...)نمادشناسی داستان نتیجه ای به دست می دهد که با روساخت داستان بسیار متفاوت است. ویژکی بسیار معنایی و ابهام و عدم قطعیت، نماد را از سایر صورت های بیان مانند بیان استعاری و تمثیلی جدا می کند. این ویژگی ها لزوم رعایت احتیاط در صدور حکم و نتیجه را به پژوهشگر هشدار می دهد و او را وادار به قبول امکان وجود نتایج دیگر، حتی اگر متضاد به نظر برسند، می نماید.در شاهنامه هرچه از بخش اساطیری به سوی بخش تاریخی می رویم رمزآلودی و نمادگونگی آن کمتر می شود به طوری که بخشی اساطیری نمادین تری بخش شاهنامه است و بخش تاریخی کمترین نمادها و بخش حماسی نسبتی بین این دو دارد. این تفاوت ریشه در میزان تأثیر ناخودآگاه قومی و جمعی در آفرینش داستان و تداوم آن دارد. از آن جا که بخش تاریخی شاهنامه کمتر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته، واغلب تحقیقات به جنبه های اسطوره ای و حماسی پرداخته اند، حقایق معنادار و گفتنی پنهان در زیرساخت داستان های این بخش ناگفته مانده است. اگرچه در بخش تاریخی شاهنامه اسطوره ها اندک اند و رمزها و نمادهای اساطیری به اندازه ی بخش اول و دوم نیستند، ولی در این بخش نیز اسطوره و به تبع آن بیان نمادین راه یافته است. شاهنامه از یک سو بزرگترین خرد نامه ی ادب فارسی و از سوی دیگر منبعی اسطوره ای است که به هنرمندی و نبوغ فردوسی خرد و اسطوره که به ظاهر متناقض اند در آن پیوند یافته و سازگار شده اند.(ر.ک.موسوی، خسروی، 1389، ص:301) دراین مقاله سعی می شود لایه های زیرین داستان همای چهرزاد و ماجرای او با پسرش داراب که یکی از داستان های بخش تاریخی شاهنامه است، بررسی و رمزها و نمادهای آن شناخته شود. این پژوهش در نوع خود جدید به نظر می رسد و آن چه بیان می شود در آثار پژوهشی و تحقیقات شاهنامه شناسی مشاهده نشده است. البته در کتاب «پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه ی فردوسی» که در اصل پایان نامه ی دوره کارشناسی ارشد نگارنده بوده و اخیراً چاپ شده، اشاره بسیار مختصری به پیوند خرد و اسطوره در این داستان شده است.
از دلایل اهمیت این پژوهش یکی این است که ژرف ساختی جدید و متفاوت با آن چه تاکنون از روساخت داستان برداشت می شود، ارائه می شود؛ همچنین این داستان رمزی در بخش تاریخی است و تداوم رمز و داستان های رمزی را تا این بخش نشان می دهد. علاوه بر این محور اصلی و مهم این پژوهش همای چهرزاد یعنی یک «زن» است که اهمیت آن را در مطالعات و پژوهش های مربوط به زنان نیز افزایش می دهد.
همای چهرزاد مقتدرترین و ستمدیده ترین زن شاهنامه
اگرچه شاهنامه یک اثر حماسی است و انتظار می رود نقش زنان در آن حایز اهمیت نباشد ولی در شاهنامه «زن شبحی گذرا نیست، بلکه چرخ داستان را به گردش درمی آورد و گاه نیز خود زمینه ساز حماسه است و عامل اصلی رویدادها ... در بیشتر داستان های پهلوانی سزاوارترین سخنان را از دهان مادران و همسران و دختران پهلوانان می شنویم. زنان شاهنامه سخن بسزا می گویند زیرا خردمندند و چون خرد دارند در همه حال و هر جا که باشند آزاد اندیشند»(کیا، 1371: 3-2). در کنار این خردمندی بسیاری از زنان شاهنامه ویژگی های اسطوره ای نیز دارند.بیشتر زنان نقش آفرین شاهنامه را زنان محبوب، مقدس و خردمندی تشکیل می دهد که زاینده، پرورنده، آموزنده و نگاهدارنده ی شهریاران، قهرمانان و شاهزادگان اند. این زنان در راه انجام رسالت خود رنج فراوان برده اند. اینان که بازمانده ی ایزد بانوان و الهگان و امشاسپندان اساطیری اند که زمانی یاریگر آفرینش اهورایی و نیک بوده اند، در شاهنامه یاریگر و راهنمای همسران و یا فرزندان خود می شوند و حتّی در مواردی نسبت به آنان خردمندترند.(ر.ک.طعیانی و خسروی، کاوش نامه، در دست چاپ) در مقابل این گروه زنانی چون سودابه قرار دارند که خویشکاری آن ها اهریمنی است. سعی این زنان برگمراه کردن یا نابودی قهرمانان، شاهان و شاهزادگان است و پیشینه ی حضورشان به روزگار دیرینه ی اسطوره ها و زنان اساطیری چون «جه یا جهی» دختر اهریمن می رسد.(ر.ک. موسوی، خسروی، 1387، ص:144).
زنان در شاهنامه حضور سیاسی فعالی دارند. زنانی چون فرنگیس و فرانک با خردمندی و اندیشه ورزی یاریگر شهریاران آرمانی شاهنامه یعنی فریدون و کیخسرو می شوند. حضر این دو زن، زمینه ی تغییر الگوی شهریاری از شهریاری بد به نیک را فراهم می کند و فردوسی نقش این زنان را در این زمینه به خوبی به نمایش گذاشته است. حضور سیاسی زنانی چون رودابه، سیندخت و کتایون نیز قابل ملاحظه است. حضور سیاسی زنان شاهنامه به نوعی با خویشکاری اسطوره ای آن ها پیوند دارد.
در شاهنامه قوی ترین جلوه حضور سیاسی زنان در پایان پادشاهی بهمن دیده می شود. حضور زن در این بخش مستقیم و بی واسطه است. از یک سو پادشاهی سی و دو ساله ی همای در پیش روست و از سوی دیگر برابری زن و مرد در شهریاری مطرح می شود. بهمن در وصیت خود بر برابری دختر و پسر در ولایت عهدی تکیه ی می کند:
اگر دختر آید برش گر پسر
ورا باشد این تاج و تخت پدر
(6، 352)(1)
در وصف شاه بانوی شاهنامه، همای چهرزاد هنرمندی، دانش و نیک رایی ویژگی های مهم او محسوب می شوند. همین ویژگی ها موجب شد پدر او را ولیعهد خود کرده و بر تخت شاهی بنشاند و این در حالی است که پسری شجاع و توانا چون ساسان نیز دارد. شایستگی و دانش این زن موجب شد بهمن او را بر پسرش برگزیند و برتری دهد.
پسر بد مر او را یکی همچو شیر
که ساسان همی خواندی اردشیر
دگردختری داشت نامش همای
هنرمند و با دانش و نیک رای
(6، 351)
همای چهرزاد در طول پادشاهی سی و دو ساله ی خود دادگری می کند؛ گنج می گشاید؛ نیک کرداری می ورزد و به راستی جهانداری می کند؛ این همه نشانه ی خردمندی این شاه بانو است.
به گیتی بجز داد و نیکی نخواست
جهان را سراسر همی داشت راست
(6، 355)
در شاهنامه به جاه طلبی او نیز اشاره شده و این جاه طلبی به حدی است که موجب می شود فرزندش را از خود دور کند.
چو هنگام زادنش آمد فراز
ز شهر و ز لشکر همی داشت راز
همی تخت شاهی پسند آمدش
جهان داشتن سودمند آمدش
نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت
(6، 356-355)
پس از هشت ماه، همای از درودگری پاک مغز می خواهد که صندوقی از چوب بسازد و پس از اندودن آن به قیر و موم و مشک و ریختن زر سرخ و عقیق و ربزجد در آن، فرزند خود را در حالیکه گوهری شاهوار بر بازویش بسته و او را به پرند چینی گرم پوشیده است در آن نهاده و به آب می اندازد. او دو مرد همراه او می فرستد تا بداند آب با شیرخوار چه می کند.
روساخت داستان بیانگر این است که پسند تخت شاهی و سودمندی جهان داری او را به این کار واداشت. این برداشت بیرونی موجب گردیده همای چهرزاد به عنوان زنی شیفته قدرت و جاه طلب و دژ خرد شناخته شود و از این نظر با گشتاسپ مقایسه کردد اما دلایل و نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد می توان ژرف شناختی درست برعکس، از این داستان ارائه داد و او را نه چهره ای جاه طلب و پلید و خودخواه بلکه زنی رازدار، امانتدار، دانا و زیرک دانست که به نوعی با اسطوره نیز پیوند دارد. این دلایل به شرح زیر است:
- همای در شاهنامه زنی است دانشور، دادگر، بخشنده، نیک رأی و نیک کردار.
در وصف پادشاهی او آمده:
برای و بداد از پدر برگذشت
همی گیتی از دادش آباد گشت
نخستین که دیهیم بر سر نهاد
جهان را بداد و دهش مژده داد...
همه نیکویی باد کردار ما
مبیناد کس رنج و تیمار ما
(6، 354)
طرد کردن فرزند به دلیل جاه طلبی و سلطنت دوستی با ویژگی های شخصیتی این زن سازگار نیست زیرا:
- او هشت ماه کودک را نهانی نگه می دارد تا کمی بزرگ شود و آسیب پذیری کم تری داشته باشد و بعد او را به آب می افکند. اگر شرایط مناسب بود پس از هشت ماه هم این کار را نمی کرد و اگر نیتی شوم در سر داشت، هشت ماه او را نگه نمی داشت. همچنان که مادر موسی(ع) سه ماه فرزند را در کنار خود پرورد.
بدین سان همی بود تا هشت ماه
پسر گشت ماننده رفته شاه
(6، 355)
- دستیاران و یاری گران او آزادگان، پاک مغزان، پرشرمان و خردمندان می باشند و نه بی خردان و بی شرمان و جاه طلبان، این خود نشانه ای است بر خرد پسندی عملکرد همای در این ماجرا و موافقت خردمندان با این کار.
بیاورد آزاده تن دایه را
یکی پاک پر شرم و با مایه را...
بفرمود تا درگری پاک مغز
یکی تخته جست از درکار نغز
(6، 355)
- این تدبیر زمانی اندیشیده می شود که ایران در شرایط دشوار و بحرانی بسر می برد و خطرنابودی داراب را تهدید می کند. در بندهش آمده «چون شاهی به بهمن اسفندیاران رسید (ایرانشهر) ویران شد. ایرانیان به دست خود نابود شدند و از تخمه شاهی کس نماند که شاهی کند، ایشان همای، دخت بهمن، را به شاهی نشاندند»(فرنبغ دادگی، 1380: 140). ویرانی و نابودی، آن هم به دست خود ایرانیان، بر ایرانشهر غلبه کرده وتولد داراب نیز در آغاز سلطنت همای چهرزاد است یعنی زمانی که اوضاع سر و سامان نگرفته و بسیار بحرانی است چنین شرایطی اقتضا می کندکه همای فرزند را از خود دور کند تا او را از مرگ و نابودی برهاند.
- مرکب داراب در این سفر مانند حضرت موسی (ع) صندوقی است از جنس چوب که همای نهایت دقت و ظرافت و احتیاط را در ساختن و تعبیه کردن آن به کار می برد تا آسیی به کودک نرسد. آن را به قیر و موم مشک می انداید و بستری از دیبای روم در آن می سازد و جواهر و عقیق و زبرجد در آن می ریزد و کودک را به پرند چینی می پوشاند تا آسیبی نبیند و همه اینها نشان مهر او به فرزند است. این صندوق را نه تنگ تابوت بلکه کشتی نجات یک قهرمان در سفر اسطوره ای باید دانست.
- یکی از مهم ترین نشانه ها این است که گوهری شاهوار بر بازوی کودک می بنند تا روزی نشانه ی نام و هویت او باشد و بتواند از طریق آن به خانواده خود بازگردد. از سوی دیگر نمادی است که یابنده را به درک هویت کلی و شاهانه او رهنمون کرده و از آسیب و آزار وی باز می دارد. این نشانه آرزوی بازگشت فرزند در دل همای نشان می دهد.
ببستند پس گوهر شاهوار
ببازوی آن کودک شیرخوار
(6، 355)
-همای دو مرد به دنبال صندوق می فرستد تا بداند آب با شیرخوار چه می کند و شاید خطرات احتمالی را که او را تهدید می کند، دفع کند.
پس اندر همی رفت پویان دو مرد
که تا آب با شیرخواره چه کرد
(6، 356)
این داستان با حضرت موسی(ع) شباهت زیادی دارد. «به گفته فردوسی از آن روی که کودک را در آب روان یافته بودند، او را داراب نام نهاده اند، بلعمی این نام را آمیزه ای از «دار» در معنی درخت و «آب» دانسته است... داستان داراب به داستان موسی می ماند که او را نیز مام وی در خردی در تابوتی نهاد و به خیزابه های رود نیل سپرد، آنگاه که آسیه او را در آب گرفت، وی را موشه یا موسی نامید که در معنی«از آب گرفته شده» است.(کزازی، 1384: 861) در داستان حضرت موسی(ع) مادر هدف مقدسی دارد و فرمان الهی را اجرا می کند. شباهت این دو داستان می تواند قرینه ای بر شباهت انگیزه ی دو مادر در طرد فرزند نیز باشد. در داستان حضرت موسی، مادر برای انجام خویشکاری الهی و به فرمان خدا نوزاد را به آب می اندازد. چنان که در قرآن کریم آمده:« إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی . آنگاه که با مادرت آنچه باید وحی کردیم، که او را در صندوق بگذار و آن را در دریا بیفکن، تا دریا او را به ساحل افکند تا دشمن من و دشمن او، او را بیابد و برگیرد؛ و در حقت مهربانی کردم تا زیرنظر من بارآیی. » ( طه 39-38)
-این که مادری از بیم جان فرزند، وی را از خود دور می کند رفتاری است که در شاهنامه چند بار دیده می شود و در همه ی آن هاانگیزه ی مادر مقدس است. فرانک مادر خردمند فریدون و فرنگیس مادر تدبیرگر کیخسرو نیز فرزندان خود را از بیم هلاک آنان از خود دور کردند و در این راه درد و رنجی فراوان تحمل کردند در هر دو مورد فرزند پس از بازگشت به شهریاری می رسد. لازم به ذکر است که در طرد شدن زال مادرش نقشی ندارد.
-در پایان داستان وقتی همای چهرزاد فرزند را می بیند نشانی از دلگیری و دلخوری در او دیده نمی شود و برعکس خشنود و خوشحال است؛ گنج و دینار می بخشد و بازگشت داراب را داده ای ایزدی می داند:
کنون ایزد او را به من باز داد
بپیروز نام و پی رشنواد
(6، 396)
-در شاهنامه بیتی از زبان همای آمده که قابل تامل است:
ببازوش بر بستم این یک گهر
پسر خوار شد چون بمیرد پدر
(6، 369)
او در این بیت انگیزه خود را بیان کرده است. مرگ پدر موجب خواری فرزند شده و مادر احساس خطرمی کند به خصوص که ساسان نیز با خشم از بهمن جدا شده و رفته بود. همای برای دور کردن فرزند از خواری و خطر او را طرد می کند و گوهری به امید بازگشت وی به بازویش می بنند. در جای دیگر به صراحت می گوید:
بدانید کز بهمن شهریار
جزین نیست اندر جهان یادگار
(6، 376)
این هشدار او که پس از برگشتن داراب است، نشان می دهد که او هنوز نگران تنها یادگار بهمن است. این نگرانی و اندیشه در دوره ی کودکی و نوجوانی او مسلماً بیشتر بوده است.
-پایدارترین زن تاجدار شاهنامه دوبار می گرید. اولین بار هنگامی است که نامه ای از رشنواد مبنی بر یافتن داراب می خواند و آن گوهر سرخ بسته شده بر بازوی او را می بیند:
چو آن نامه برخواند و یاقوت دید
سرشکش ز مژگان برخ برچکید
(6، 368)
و بار دیگر هنگامی است که او را می بیند:
چو آمد به نزدیک ایوان فراز
همای آمد از دور و بردش نماز
برافشاند آن گوهر شاهوار
فروریخت از دیده خون برکنار
پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
ببوسید و ببسود رویش به چنگ
(6، 370)
این گریه ها نشان درد و رنج او در دوری سی و دو ساله از فرزند است. این فراق و دوری نمی تواند اختیاری و دل خواه او باشد، که اضطرار و اجبار او را وادار به این کار کرده باشد منطقی تر و قابل قبول تر است. او خود به صراحت به درد و رنج طولانی خود در طول سالهای پادشاهی اشاره می کند:
نبود ایچ ز اندیشه مغزم تهی
پر از درد بودم ز شاهنشهی
(6، 369)
در این بیت او درد و رنج خود از پادشاهی را ابراز می کند. از این رو نمی تواند جاه طلب باشد.
در طول این مدت او رازدار و امانتدار رازی بزرگ و امانتی گران (تخت شاهی) بود. پس از سی و دو سال رنج بار امانت را به داراب می سپارد.
همای آن زمان گفت با موبدان
که ای نامور با گهر بخردان
بسی و دو سال آنک کردم برنج
سپردم بدو پادشاهی و گنج
شما شاد باشید و فرمان برید
ابی رای او یک نفس مشمرید
(6، 371)
-دوری از دیار، بیابان پروری، حیوان پروری و طرد شدن از خانواده در مورد بسیاری از شاه پهلوانان ایرانی اتفاق افتاده است. «گروهی از شاه-پهلوانان ایرانی، به هنگام کودکی، از شهر و دیار خویش به دور می افتند، فریدون را از بیم ضحاک به البرز کوه دور دست شرقی می برند، زال را پدرش بر البرز کوه می نهد و کیخسرو در توران زمین زاده می شود. کوروش را به چوپانی می دهند تا وی را بکشد و او در کوهستان پرورده می شود، اردشیر بابکان را به اجبار اردوان، از فارس به نزد وی می فرستند و شاهپور پسر اردشیر نیز در کودکی دور از پدر پرورده می شود»(بهار، 1374: 38). بهرام گور نیز دور از دیار پرورده می شود.
این تکرار ریشه در اسطوره ها دارد. در هیچ یک از موارد نامبرده مادر نقشی مخرب و ویرانگر ندارد. این طرد شدن ها علاوه بر این که کودک را از خطر دور می کند، آغاز سفر اسطوره ای قهرمان برای رسیدن به کمال و دانایی و بازگشت دوباره نیز محسوب می شوند. قهرمان اسطوره باید از آزمون های دشواری بگذرد تا به کمال برسد.
این موضوع از نظر روان کاوی یونگ و مسئله ی کهن الگوها نیز قابل بررسی است. در ناخودآگاه جمعی انسان ها صورت های نوعی و الگوهای کهن ثابت و مشترکی وجود دارد که به سبب انگیزه های درونی یا بیرونی در خودآگاهی پدیدار می شوند و خود را به خودآگاهی می شناسانند و موجب شکل گیری رمزها و نمادهای بسیاری در اساطیر، مذهب، آثار ادبی و هنری می شوند. «صور نوعی عبارتند از همه ی مظاهر و تجلّیات نمونه وار و عام روان آدمی. ناخودآگاهی جمعی که از مجموع صور نوعی فراهم آمده، ته نشین همه ی تجارب زندگانی بشر از آغاز تا کنون است. صورت نوعی فی نفسه عنصر روانی است که در بخش تاریک ضمیر نهفته است. بدین سبب خود صورت نوعی ناپیدا و دست نیافتنی است. اما نمادهای معروف صورت نوعی آن را به ما می شناسانند.»(ستاری، 1366، صص 442-439). در این قسمت داستان یعنی به آب انداخته شدن داراب کهن الگوهایی چون آزمون، قهرمان، سفر، آب به هم پیوند خورده اند.
گذار از مراحل دشوار و پشت سر نهادن سختی ها برای رسیدن به آرمان مقدس، در آثار ادبی مختلف از جمله آثار اساطیری، حماسی،عرفانی، دینی و مانند آن فراوان دیده می شود. از نمونه های برجسته ی آن می توان هفت خوان ها را نام برد. در همه ی این آزمون ها تلاش و کوشش انسان برای رسیدن به یک آرمان مهم به گونه ای نمادین توصیف شده است. پیام اصلی و مشترک همه این آزمون ها این است که «پهلوان باید آزمون های دشوار را از سر بگذراند آنگونه که ا ز بی خردی و نادانی خالی شود و خردمند و دانا از ماجرا بیرون آید، در مرگ و تولدی رمزی و تمثیلی در خود بیمرد و چون مردی تازه از خود زاده شود»(مسکوب، 1374: 32). در این داستان نیز داراب باید از آزمونی نمادین بگزرد تا بتواند به شهریاری برسد.
اغلب دشواری های آزمون با سفر قهرمان آغاز می شود بسیاری از پهلوانان حماسه و اسطوره تن به سفرهای دشوار می دهند سفر از دیدگاه روانکاوی کارل گوستاو یونگ، روانکاو مشهور سوئیسی، نماد یک کهن الگو است. سفر از نمادهای تعالی است و نمادهای تعالی نمادهایی هستند که کوشش انسان برای رسیدن به این هدف را نشان می دهند. این نمادها محتویات ناخودآگاه را فراهم می کنند تا از آنجا به خودآگاه راه یابند و فعال شوند. یکی از رایج ترین آنها «سفر تنهایی» یا زیارت است که به نوعی سفر زیارت روحانی شباهت دارد که نوآموز در خلال آن به کشف طبیعت مرگ نایل می شود. اگر در این سفرها قهرمان از نظر درونی از ارزش ها فراتر نرود و فقط به کشف شیوه های نوین زندگی بسنده کند، فایده های نخواهد داشت. او رسیدن به آزادی و رهایی را در پایان این سفرها لازم می داند.(ر.ک. یونگ، 1387: 227-226).
سفر به ویژه سفر تنهایی در شاهنامه فراوان بوده و در هر سه بخش آن دیده می شود. این سفرها معمولاً در دوره کودکی و جوانی که دوره خامی، ناپختگی، نوآموزی و آغاز راه کمال است، شروع می شود. علاوه بر داراب قهرمانانی چون فریدون، کیخسرو، زال، گشتاسب، بهرام گور، سیاوش، رستم و اسفندیار در هفت خوان و نمونه هایی از این قبیل، مسافران سفرهای حماسی و اسطوره ای محسوب می شوند که به سوی مقصد کمال،خودآگاهی و پختگی گام برمی دارند. معمولاً سفر با بازگشت قهرمان به وطن خاتمه می یابد و بازگشت قهرمان، بازگشت کسی است که به باززایی وو کمال رسیده وآماده ی انجام کاری بزرگ است.
در سفر کمال و خودیابی همواره قهرمانی وجود دارد که هدفش رسیدن به کمال و معرفت است. او باید با پشت سر نهادن آزمون های دشوار، بین جنبه ی مثبت و منفی روان خود را تعدیل ایجاد می کند تا به سر منزل مقصود برسد.«اسطوره قهرمان رایج ترین و شناخته شده ترین اسطوره ها است. این الگو هم برای فردی که می کوشد شخصیت خود را کشف و تایید و تایید کند مفهوم دارد و هم برای جامعه ای که نیاز به تثبیت هویت جمعی خود دارد. باید توجه داشت که حال و هوای سرگذشت قهرمان در هردوره آن با روند انکشاف خویشتن خودآگاه فرد و مشکلی که در لحظه ای از زندگی خود با آن روبه رو می شود انطباق دارد. به بیانی دیگر، تحول نمایه ی قهرمان در هر مرحله از تحولات شخصیت انسانی بازتاب می یابد.(یونگ، 1387، 164-162) داراب قهرمان این آزمون است.
از دیگر نمادهای قابل بررسی آب و گذر از آب است. زیرا «گذار از آب نمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمان ایرانی است. در آب انداختن و به سلامت گذشتن از آب نیز به عنوان ورسرد در ایران باستان متداول بوده است. قدما معتقد بودند که آب گناهکار را نجات نمی دهد و بی گناه را از بین نمی برد»(رستگار فسایی، 1383: 125-124). داراب نیز باید از آب به سلامت بگذرد تا شایستگی خود را برای ادامه ی آزمون نشان دهد. فریدون و کیخسرو نیز که مانند داراب دور از مادر پرورش یافته بودند از آب می گذرند.
-در پایان داستان نشانی از قدرت طلبی و سلطنت دوستی همای دیده نمی شود. او به میل خود و با رغبت تمام، بدون هیچ ستیزه و مشاجره ای تاج بر سر فرزند می نهد و از گذشته پوزش می طلبد.
پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
ببوسید و ببسود رویش به چنگ
بیاورد و بر تخت زریّن نشاند
دو چشمش ز دیدار او خیره ماند
چو داراب بر تخت شاهی نشست
همای آمد و تاج شاهی بدست
بیاورد و بر تارک او نهاد
جهان را بدیهیم اومژده داد
(6، 370)
مسافر سفرکمال پیروزمندانه بازگشته و مادر امانت پادشاهی را به او برمی گرداند. این قسمت داستان نیز از نظر کهن الگوی باززایی قابل بررسی است. در سفر دشوار خود شناسی و خودآگاهی انسان بیعت مرگ را کشف می کند و پس از آن دوبار حیات یافته و باززایی می شود. یونگ معتقد است در آیین آموزش اسرار نوآموز باید از هرگونه جاه طلبی و امیال و خواهش های خود چشم بپوشد و آزمون را بپذیرد و در حقیقت او باید آماده مرگ شود چه آزمون آسان و چه دردآور باشد. در هر صورت هدف،تجربه نمادین مرگ است و پس از آن دمیده شدن روح نمادین تولد دوباره.(ر.ک.یونگ، 1387: 196-195). داراب نیز نوآموزی است که تن به آزمونی دشوار داد و تا آستانه ی مرگ پیش رفت و دوباره حیات یافت و به صفات نیکوی انسانی آراسته گشت. تا جایی که گویی مرگ نمادین سرآغاز دوران پختگی و حیات متعالی او و نجات یافتنش، تحقق کهن الگوی تولد ثانوی است.
نتیجه گری
آن چه ذکر شد نشان می دهد همای با زنانی چون مادر حضرت موسی (ع)، فرانک و فرنگیس قابل مقایسه است و خویشکاری این مادر تاجدار را می توان از نوع خویشکاری آن ها دانست. او ویژگی های اسطوره ای دارد و همچون مادران مذکور، پس از سپردن پادشاهی به فرزند و انجام خویشکاری خود با آرامش و خشنودی کنار می رود و در حقیقت از درد و رنج یک مسئولیت مهم آزاد می شود.بزرگی و شاهی و لشکر وراست
بدو کرد باید همی پشت راست
(6، 371)
بانویی خردمند عهده دار نقش های سایسی و اسطوره ای چون شهریاری، زادن فرزندی تاریخی-اسطوره ای، طرد کردن فرزند و به آب افکندن او و رازداری یک راز اسطوره ای می شود. او این نقش را به خوبی ایفا می کند و به فرجام می رساند اما در تحلیل و تفسیر انگیزه ی واقعی و نهفته اش به او ظلم شده و رنج های سی و دو ساله او پاس داشته نشده است. این که انگیزه او از طرد کردن فرزند پسند تخت شاهی بوده، داوری است که از بیرونی ترین لایه های داستان به دست آمده است. رمزشناسی داستان پرده از فلسفه ی کار همای برمی دارد و او را در زمره ی زنان مقدس اسطوره ای قرار می دهد که در حماسه و اسطوره نقش آفرین و کارسازند.
او را می توان مقتدرترین ولی مظلوم ترین زن شاهنامه دانست. مظلومیتی که ناشی از نسبت هایی که در طول حیات این داستان به او داده اند و چندان روا و شایسته ی او نبوده است.
پینوشتها:
* دانشیار دانشگاه اصفهان
** دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
1- قرآن کریم، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی، تهران، انتشارات دوستان، چاپ سوم، 1380.
2- بهار، مهرداد(1374)، جستاری چند در فرهنگ ایران. انتشار فکر روز، چاپ دوم، تهران.
3- رستگار فسایی، منصور(1383). پیکر گردانی در اساطیر، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، تهران.
4- ستاری، جلال (1366). رمز و مثل در روان کاوی. انتشارات توس، چاپ اول، تهران.
5- فردوسی، ابوالقاسم(1379). شاهنامه، متن انتقادی از روی چاپ مسکو (چهار مجلد)، به کوشش سعید حمیدیان، چاپ پنجم، نشر قطره، تهران.
6- فرنبغ دادگی، بندهش (1380). گزارش بهار، مهرداد، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران.
7- کزازی، میرجلال الدین (1384). نامه ی باستان. جلد ششم، انتشارات سمت، چاپ اول، تهران.
8- کیا، خجسته (1371). سخنان سزاوار زنان در شاهنامه ی پهلوانی، انتشارات فاخته، چاپ اول، تهران.
9- مسکوب، شاهرخ(1374). تن پهلوانان و روان خردمند، (مجموعه مقالات)، انتشارات طرح نو، جاپ اول تهران.
10- موسوی، سیدکاظم وخسروی، اشرف(1389). پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه ی فردوسی، انتشارات علمی-فرهنگی، چاپ اول، تهران.
11- یونگ، کارل گوستاو(1387). انسان و سمبول هایش. ترجمه ی محمود سلطانیه، جامی، چاپ ششم، تهران.
ب) مقالات:
12-آنیما و راز اسارات خواهران همراه در شاهنامه فردوسی، سیدکاظم موسوی و اشرف خسروی، پژوهش زنان دانشگاه تهران، دوره ی 6، شماره ی3، پاییز 1387، صص: 153-133.
13- حلیل روانکاوانه ی رودابه و سودابه. اسحاق طغیانی و اشرف خسروی، کاوش نامه، دانشکده ادبیات-یزد.
14- نماد و جایگاه آن در بلاغت فارسی، حسین آقاحسینی و اشرف خسروی، بوستان ادب شیراز، 1389.
منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول