بازخوانی رویدادهای جبهه شمال غرب در گفتگو با امیر سرتیپ سیاوش جوادیان جانشین پیشین رئیس ستاد مشترک (آجا)

با خدا عهد بسته بود به انقلاب خدمت کند (2)

ببین اصلاً در اسرائیل روزنامه ای بود به نام اورشلیم پست. این روزنامه خیلی معتبر بود و به چند زبان بین المللی منتشر می شد. افزون بر زبان عبری به زبان های فرانسوی، انگلیسی و عربی هم چاپ می شد. این اورشلیم پست بعد از
شنبه، 18 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با خدا عهد بسته بود به انقلاب خدمت کند (2)
 با خدا عهد بسته بود به انقلاب خدمت کند(2)

 






 

بازخوانی رویدادهای جبهه شمال غرب در گفتگو با امیر سرتیپ سیاوش جوادیان جانشین پیشین رئیس ستاد مشترک (آجا)

موقعی که پرچم اسرائیل را به شما هدیه دادند، دیدگاه شان را درباره انقلاب اسلامی هم بیان کردند؟ در آن لحظه چه صحبتی با شما داشتند؟

ببین اصلاً در اسرائیل روزنامه ای بود به نام اورشلیم پست. این روزنامه خیلی معتبر بود و به چند زبان بین المللی منتشر می شد. افزون بر زبان عبری به زبان های فرانسوی، انگلیسی و عربی هم چاپ می شد. این اورشلیم پست بعد از گذشت دو روز از پیروزی انقلاب اسلامی نوشت: «زلزله ای در ایران به وقوع پیوست که پس لرزه هایش خاورمیانه تا شمال آفریقا را می لرزاند». دقیقاً این عین همان جمله ای است که روزنامه مزبور نوشته بود. و واقعاً الان دارد اتفاق می افتد. الان پس لرزه ها هیچی... خود زلزله واقعی در خاورمیانه اتفاق افتاده است. در پی یک همچون رویدادی کیان و حکومت اسرائیل داشت منفجر می شد. برای اینکه رژیم طاغوتی متحد او بود. ایران با پول زیاد نفت و امکانات زیاد، می توانست خریدهای خیلی کلان از اسرائیل بکند. کل وسایل مخابراتی مان... انواع خمپاره ها... انواع تفنگ های 106 میلیمتری مان، سلاح ضد تانک و بعضی توپ ها را از اسرائیل خریداری می کردیم. اسرائیل آن موقع خیلی از ما بهره می برد. مهمتر از همه نفت مورد نیاز خود را هم ارزانتر از قیمت جهانی از ما می گرفت. با پیروزی انقلاب خیلی از این منافع را از دست داد. بعد ایران متحد سیاسی اسرائیل در منطقه بود. واقعاً ایران از آن رژیم حمایت می کرد. چون اسرائیل در وسط منطقه عرب ها به یک سری حمایت ها نیاز داشت. لذا پیروزی انقلاب خیلی سنگین برای اسرائیل تمام شد.
به هر حال ما روز 22 اسفند به فرودگاه دمشق آمدیم. ظاهراً چهار فروند هواپیما برای ما پیش بینی کرده بودند که به دمشق بیایند و ما را سوار کنند و به تهران برگردانند. لیدر این خلبان ها هم سرهنگ معزی بود که چند سال بعد بنی صدر را از ایران فراری داد. برنامه ریزی کرده بودند که دو فروند هواپیمای بوئینگ 707 و دو فروند هواپیمای سی 130 اما به علت مشکلات ناگهانی که در فرودگاه مهرآباد بروز کرد، هواپیماها روز 24 اسفند وارد فرودگاه دمشق شدند.

باز یک گردان نیروی ایرانی در فرودگاه دمشق سرگردان شد...

ما چهارصد سرباز به فرودگاه دمشق رفته بودیم. نه پول داشتیم. نه جا داشتیم... ظهر شد و به ما خبر دادند که هواپیما نمی آید. رفتیم به ستاد نیروهای سازمان ملل متحد در دمشق. آنجا یک فرمانده ای داشت به نام آندف که یک سرلشکر اتریشی بود. و من و فرمانده گردان به او گفتیم که ما 400 سرباز هستیم شما ما را آوردید اینجا و امروز هواپیما نیامده است. مکان استراحت و غذا می خواهیم. او محبت کرد و با ما آمد و یک هتل دربست کرایه کرد. البته با نماینده ایران در سازمان ملل خارج شده است. شما مخارج اینها را تعهد می کنید بدهید. نماینده ایران هم متعهد شده بود که مخارج ما را بپردازد. خلاصه آمدند و یک هتل برای ما گرفتند و دستور غذا دادند، و 48 ساعت ماندیم در آن هتل تا روز 24 اسفند که هواپیماها آمدند و بلافاصله وسایل مان را سریعاً تحویل قسمت بار دادیم و به سوی کشورمان پرواز کردیم.
دو فروند هواپیمای سی 130 و یک فروند بوئینگ 707 چونکه فرودگاه سنندج روشنایی نداشت، در کرمانشاه به زمین نشستند. دومین فروند 707 که سرپرستی سربازان آن را به عهده داشتم مسئولان فرودگاه گفتند چون شما از خارج از کشور آمده اید در فرودگاه مهرآباد تهران بنشینید. در تهران به دفاتر شهید فلاحی و شهید قرنی زنگ زدم و اطلاع دادم که ما حدود 120-130 سرباز هستیم که از سوریه برگشته ایم و بیایید ما را تحویل بگیرد.

بعد از بازگشت تان از سوریه به چه یگانی ملحق شدید؟

من و همه افراد گردان به لشکر 28 کردستان وابسته بودیم. از این لشکر به بلندی های اشغالی جولان اعزام شده بودیم. به دلیل اینکه خانواده ام در تهران زندگی می کردند، سه شب را در تهران گذراندم و بامداد روز شنبه 27 اسفند با هواپیما عازم سنندج شدم و مستقیم به پادگان رفتم. در پادگان دوستی داشتیم که مدتی بعد معاون من در گردان شد. در همان روز ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد.

ضد انقلاب از شما و سربازان تازه وارد استقبال کرد...

نه فقط از من. بلکه از همه پرسنل پادگان سنندج. تلاش همه پرسنل برای نگهداری پادگان سنندج از همان شب آغاز شد. به شما بگویم که نگهداری پادگان در آن شرایط واقعاً کار سختی بود. وقتی ضد انقلاب حمله کرد در یک گوشه از پادگان سنندج یک گردان امداد ژاندارمری مستقر بود. ضد انقلاب آمد این گردان را خلع سلاح کرد، و آنجا را به اشغال خود در آورد. دفتر فرمانده لشکر 28 در شهر سنندج قرار داشت که عوامل ضد انقلاب آمدند و ماشاء الله صفری فرمانده لشکر را که اهل سنندج بود به گروگان گرفتند. دفتر فرمانده لشکر را اشغال کردند و تعدادی از افسران و درجه داران آن را گروگان گرفتند و بردند.
در آن موقع دولت موقت برای اینکه دل مردم کرد را به دست بیاورد می گفت کرد برود فرمانده لشکر بشود. استاندار کرد باشد. مقامات محلی همه کرد باشند. یعنی بها بدهند به کردها. در صورتی که این سیاست در آن شرایط، مسائل امنیتی زیادی به بار آورد. چون فرمانده لشکر و خانواده و فک و فامیل او کرد بودند. ضدانقلاب آن شب در حال اسارت با او گفت و گوی تلویزیونی ترتیب دادند. ما از تلویزیون می دیدیم که او را دو سه بار آوردند پای تلویزیون و او گفت: «من به نیروهای داخل پادگان دستور می دهم برای جلوگیری از برادر کشی تیراندازی نکنند و برادران کرد را بپذیرند». یعنی راه شان بدهید بیایند وارد پادگان شوند. داخل پادگان هم سرهنگی به نام سلطان اسحاق وجود داشت که او هم اهل کردستان بود. او سربازان پادگان را جمع کرد و به آنها گفت: «من به فرمان امام (ره) تا آخرین تفنگ و فشنگ مقاومت می کنم. هر کسی از سیم خاردار وارد پادگان بشود او را می زنم».
به هر حال بچه ها آنجا مقاومت جانانه ای از خود نشان دادند. حدود ساعت 11 شب بود که شهید سپهبد قرنی به افسران پادگان سنندج پیام داد و خواستار آن شد که کسی را به سوی سران گروهک های ضدانقلاب اعزام کنند تا به آنها هشدار دهد اگر فرمانده لشکر را رها نکنند و محاصره پادگان را نشکنند و دست از تیراندازی برندارند، همه مقرهای آنان تا صبح فردا بمباران می کنیم. شهید قرنی به وضوح اعلام کرده بود که همه مقرها و مراکز ضد انقلاب در سنندج شناسایی شده اند. همان موقع که این پیام به پادگان رسید، سرگردی را به نام عباس علی جانی از لشکر تعیین کردند، و او را همراه دو نفر با یک دستگاه خودرو به شهر فرستادند و او از طریق خط تلفن با سران گروهک ها صحبت کرد. تلفن هنوز دایر بود. گفتند این سرگرد برای مذاکره با شما می آید، بگویید تیراندازی نکنند. در لحظه ای که سرگرد علی جانی سرگرم مذاکره و انتقال پیام شهید قرنی به سران ضد انقلاب بود، همزمان اولین هواپیمای جنگنده نیروی هوایی در آسمان سنندج دیوار صوتی را شکست. کردها تا آن موقع هنوز صدای هواپیما را نشنیده بودند. دیوار صوتی، نمی دانستند چیست. اگر بمباران کنند چه قدر خسارت به بار می آید.
شکستن دیوار صوتی ضد انقلاب را به شدت وحشت زده کرد.

این اقدام چه تأثیری در روحیه سران ضد انقلاب به وجود آورد؟ آیا فرمانده لشکر و سرگرد رابط علی جانی را آزاد کردند؟

طوری شد که مقداری ترس وجود آنها را فرا گرفت و از میزان تهاجم آنها به پادگان کمی کاسته شد. فرمانده لشکر را تا عصر فردا آزاد کردند. آن رابط همان موقع به پادگان برگشت. کاری به او نداشتند. همین که کاری به او نداشتند ما فهمیدیم که پیام شهید قرنی تأثیرگذار بوده است. تا صبح فردا هواپیماها چند بار آمدند و دیوار صوتی را شکستند. با این اقدام، تیراندازی ضدانقلاب به پادگان کاسته شد. ضدانقلاب که احساس کرد موفقیتی در کار نیست، و ما هم به هر کسی که نزدیک سیم خاردار شود او را می زنیم. بساط خود را جمع و جور کرد و کمی آرام شد. بعد از آزادی فرمانده لشکر و همراهان او تیراندازی به پادگان سنندج متوقف شد و نهایتاً بلافاصله اعضای شورای انقلاب آمدند. مرحوم طالقانی آمد. شهید بهشتی آمد. آقای هاشمی رفسنجانی و حاج سید جوادی وزیر کشور وقت آمد.

برای رسیدگی به اوضاع استان کردستان؟

آمدند سنندج و هر کدام شان رفتند یک جایی صحبت کردند. مرحوم طالقانی در میدانی که میدان اقبال نامیده می شد (میدان جهاد فعلی) سخنرانی کرد و مردم خیلی از سخنان او استقبال کردند. ولی شهید بهشتی که می خواست جای دیگری صحبت کند مردم اجازه ندادند. اصلاً معلوم بود که خط این طرف و آن طرف فرق می کند. طالقانی چون زندان بود و بعضی افراد می گفتند که او جزء مجاهدین است راحت صحبت کرد.
خوب آنجا حوادثی هم پیش آمد. به طور مثال یک جوان به آقای طالقانی گفته بود که ارتش به سوی مناطق مسکونی شهر خمپاره پرتاب کرده و یکی از این خمپاره ها از طبقه دوم ساختمان رفته پایین و خواهرم مجروح شده، آقای طالقانی از او پرسید مدرک دارید که ارتش خمپاره پرتاب کرده است.
آن جوان گفته بود: آره ته خمپاره را دارم.
طالقانی گفته بود خیلی خب با من بیایید.
مرحوم طالقانی آمد پادگان. موقعی که از جولان برگشتیم بلافاصله به فرماندهی عملیات گردان 155 لشکر 28 کردستان منصوب شدم.
چون در گردان قسمت خمپاره 120 برپا کرده بودیم مقادیری گلوله منور هم آماده کرده بودیم تا شب ها دور پادگان گلوله منور پرتاب کنیم که روشن باشد و ما ببینیم اطرافمان چه خبر است. مرحوم طالقانی آمد در گردان، درست سر این خمپاره ها انگشت گذاشت.
برگشت از من پرسید: خمپاره پرتاب کرده اید؟
گفتم: آری... خمپاره پرتاب کردیم.
گفت: شما خودتان می گویید. خمپاره پرتاب کرده اید؟
گفتم: آری پرتاب کردیم. شما چرا این سئوال را می فرمایید؟
در حالی که چند جوان هم همراه مرحوم طالقانی آمده بودند، گفت آن جوان یک ته خمپاره در دست دارد و می گوید از اینجا پرتاب شده.
به جوان گفتم: ببینم آن ته خمپاره را...
آورد دیدم ته خمپاره همین منورهاست که ما پرتاب می کنیم.
گفت: دیگه چه کسی را می خواهید بکشید؟
گفتم: آقا اجازه دهید یک خمپاره دیگر پرتاب کنیم و ببینیم چند نفر را می کشد؟
در برابر چشم مرحوم طالقانی یک گلوله خمپاره منور آوردیم و پرتاب کردیم. خمپاره که رفت بالا و ناگهان چترش باز شد و در حال روشنایی آهسته آمد پایین.
گفتم: حاج آقا ببینید این همان خمپاره ای است که این جوان می گوید ما آن را پرتاب می کنیم. به علت اینکه شب ها اطراف پادگان تاریک است و بعضی از افراد به پادگان نفوذ می کنند و با شلیک گلوله جوان های ما را می کشند، ما از این خمپاره ها پرتاب می کنیم تا فضای منطقه را روشن کنیم و ببینیم اطراف ما چه می گذرد اینجا هیچ گلوله جنگی شلیک نکرده ایم.
مرحوم طالقانی به آن جوان گفت: خجالت بکشید.
جوان ها در حالت سرافکندگی راه شان را گرفتند و رفتند. منتها با رفت و آمد شخصیت های سیاسی مملکت، قرار شد انتخابات شورای شهر در سنندج برگزار گردد تا مسئولیت اداره شهر را به عهده گیرد. انتخابات در موعد مقرر برگزار شد. ضدانقلاب از قبل از پیروزی انقلاب برای چنین روزی سازماندهی شده بود. نیرو و هوادار به عضویت گرفته و آموزش داده بود. مردم عادی به آن صورت سازماندهی نداشتند. یک عده از شخصیت هایی پرآوازه کرد که ثروت و شهرت داشتند با اکثریت کردها بودند. معلوم بود که تعداد شیعه در سنندج کم بود. تعدادی از شیعه ها کاندید شدند. از مجموع کاندیداهای شورای شهر 11 نفر انتخاب شدند. از این تعداد هفت نفرشان طرفدار جمهوری اسلامی بودند که به تدریج تعدادشان به چهار نفر کاهش یافت. در شورای شهر کاری کردند که آن چهار نفر هم یکی پس از دیگری به مرور زمان استعفا دادند و بعد از گذشت شش ماه همه اعضای شورای شهر یکپارچه از مخالفان نظام شدند. در آن برهه مخالفان نظام درصدد اعلام خودمختاری در کردستان بودند و برای دستیابی به این خودمختاری طرح 26 ماده ای به دولت موقت ارائه دادند. دولت موقت هم گفت من هیئتی را تعیین می کنم تا با کردها بنشیند و این طرح 26 ماده ای را بررسی کند. بعد دانه دانه مواد این طرح را قبول می کنیم و نهایتاً خود مختاری تان عملی می شود.

منظورتان همان هیئت حسن نیت که به ریاست داریوش فروهر بود؟

داریوش فروهر بود، نماینده وزارت کشور بود. صادق وزیری و برادرش بود که هر دو کرد بودند و همین شورای شهر آنها را تعیین کرده بود. چهار نفر از شورای شهر بودند. یک نفر از مهاباد بود که می آمدند با سران احزاب دمکرات، کومله و رزگاری صحبت می کردند.

این خودمختاری را فقط برای استان کردستان می خواستند؟

نخیر... برای سرتاسر مناطق کردنشین می خواستند.

شامل بخشی از آذربایجان غربی و کرمانشاه و ایلام هم می شد؟

آری... تقریباً تا دهلران را می خواستند. چرا؟ چون یک جایی را می خواستند که نفت داشته باشد. برای اینکه دولت خودمختار یک درآمدی داشته باشد. جایی باشد که زمین های کشاورزی و دامداری داشته باشد. چون خود کردستان واقعاً فقیر است.

بحث تاریخی که در مورد کردستان ارائه نمودید، گمان کنم برای نسل حاضر و نسل های آینده مفید باشد. منتها بفرمایید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چند ماه در کردستان آرامش داشتیم؟

تا اردیبهشت سال 1359 گروهک ها در کردستان حاکم بودند. ارتش هم تنها نیروی نظامی بود که در پادگان های منطقه حضور داشت. دستور داده بودند که مطلقاً حق درگیری ندارید. این سیاست دولت بود. حال دولت موقت یا ریاست جمهوری بنی صدر...! به هر حال سیاست عدم درگیری بود. ولی در همان مرحله. یعنی تا اردیبهشت سال 1359 جلوی حرکت ستون های ما را گرفتند. در سنندج درگیری به وجود آوردند. در شهریور سال 1358 فرمانده تیپ سقز را شهید کردند. تعدادی افسر، درجه دار و سرباز تیپ هوابرد پادگان بانه را شهید کردند. شریف اشراف جانشین فرمانده لشکر 21 را شهید کردند. به پادگان مریوان هم حمله کردند و سرهنگ آذرفر فرمانده پادگان را مجروح کردند. همین جور این حملات ادامه یافت.

برخورد ارتش یا ضدانقلاب در کردستان بعد از صدور فرمان تاریخی امام برای شکستن محاصره پاوه آغاز شد؟

پاوه یک مرحله بود و گذشت. بعد دوباره به ما گفتند در کردستان درگیر نشوید. سعی کنید آرامش را حفظ کنید. بعد از اردیبهشت سال 1359 شهر سنندج و تمام محورهای کردستان و آذربایجان غربی و جنوب و غرب ارومیه به استثنای شمال ارومیه همه در دست ضدانقلاب بود. از آن پس در 23 اردیبهشت همان سال شهید صیاد شیرازی و سردار رحیم صفوی و بنده هماهنگی کردیم و شهر سنندج را از دست ضد انقلاب خارج کردیم. به مرور زمان گروه های ضربتی از سپاه و ارتش تشکیل دادیم و نهایتاً همه محورها را یکی پس از دیگری پاکسازی کردیم و در آخر سال 1362 ضد انقلاب را به کلی از مرز ایران بیرون ریختیم. یعنی از سال 1357 تا آخر سال 1362 ضدانقلاب حدود پنج سال آنجا، نمی شود گفت حاکمیت مطلق داشت، ولی در یک مدت کوتاهی حاکمیت مطلق داشت. بعد به مرور زمان کردستان را پاکسازی کردیم.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط