شهدا و امام خمینی (ره)

قرار بود کمیته ای را برای سامان دهی وضعیت فوتبال شهرستان تشکیل دهیم. به طور معمول روزی نبود که جلسه برگزار نشود. حسین به شخصیت افراد خیلی اهمیت می داد و در انتخاب سرپرستها و رؤسای هیأتها خیلی دقت داشت.
سه‌شنبه، 21 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهدا و امام خمینی (ره)
 شهدا و امام خمینی (ره)

 






 

در خط امام
شهید کیومرث (حسین) نوروزی

قرار بود کمیته ای را برای سامان دهی وضعیت فوتبال شهرستان تشکیل دهیم. به طور معمول روزی نبود که جلسه برگزار نشود. حسین به شخصیت افراد خیلی اهمیت می داد و در انتخاب سرپرستها و رؤسای هیأتها خیلی دقت داشت. سعی داشت کسانی را انتخاب کند که در خط امام و ولایت باشند با این تلاش ها توانستیم تشکیلات فوتبال را انسجام دهیم.
با تکیه بر سخنرانی امام می گفت: «ما باید وظیفه و تکلیفمان را انجام دهیم و دوستدار امام باشیم. این که بردشمن پیروز شویم یا شکست بخوریم مهم نیست. مهم توکل بر خداست».(1)

امام را نباید تنها گذاشت
شهید غفاری

گفتم : مادرجان! دَرسَت که تمام شده، حالا وقت ازدواجته!
زود بهانه آورد که : باید برم سربازی.
بعد از سربازی گفتم: مادر جان! سربازیت هم که تمام شد، دیگه وقت ازدواجه!
باز بهانه آورد که باید برود تسویه حساب، و وسایلش را جمع کنه.
وقتی می رفت گفت: «امام رو نباید تنها گذاشت».
این تسویه حسابش شش ماه طول کشید. برنگشت تا آوردنش. لباس خاکی اش سرخِ سرخ بود.(2)

در راهِ مقتدا
شهید محمد بریاقچی

پارچه فروشی می کرد، اما منظورش پخش اعلامیه های امام لابه لای پارچه ها بود. دست دختر و پسرمون رو گرفتیم رفتیم تظاهرات. تو شلوغی ها پسرمون گم شد. گفت: «ناراحت نباش! یا پیدایش می شه و یا هدیه می شه به علی اکبر امام حسین (علیه السلام)».
تیراندازی بالا گرفت. تیر خورد به عکس امامی که دست دخترمون بود . گریه اش گرفت . گفت: «کاش اون تیر به قلب من می خورد نه به عکس مقتدایم!»
فروردین سال 60، در راه مقتدایش، تیر خورد به قلبش.(3)

شدت علاقه ی به امام
شهید حاج کاظم رستگار

وقتی از بیمارستان به خانه بر می گشتیم، نیمه شب شده بود. با آن که ازخستگی روی پاهایم بند نبودم، اما دلم نمی آمد به رختخواب بروم. کناری نشسته بودم و کاظم را تماشا می کردم که به محض رسیدنمان به خانه، وضو گرفته بود و نماز شب می خواند. او مثل همیشه درنمازش وقتی که چهل مؤمن را دعا می کرد، اول اسم امام خمینی را می برد. بارها از مسئله ی ولایت و اهمیت آن برایم حرف زده بود و من شدت علاقه او رابه امام می دانستم. گاهی وقتها احساس می کردم آن قدر دلش ازعشق امام پر است که دیگر جایی برای محبت کسی باقی نمانده است.(4)

امام برای ما حجّت است
شهید عباسی کریمی

اطاعت از رهبری همیشه سفارش می کرد. همواره می گفت: «امام برای ما حجت است وباید صحبت های او را آویزه ای گوش کنیم».
عباس خودش را کسی می دانست که باید همیشه در رکاب امام خمینی (ره) باشد.(5)

انبساط روحی با شنیدن نام امام
شهید حسن شفیع زاده

آن قدر به حضرت امام (ره) علاقه داشت که وقتی نام مبارکشان برده می شد، یک حالت خاصی پیدا می کرد ویک انبساط روحی در ایشان مشاهده می شد.(6)

گرم حضور یار
شهید ابوالفضل پیرزاده

پیوسته سخن امام را بُن مایه مشی عمل خویش قرار می داد وعاشق حضرتش بود. وقتی به دیدارش نایل آمد درخلوت اندرون بقدری به امام نزدیک شد که به زانوی حضرت چسبیده بود و خود را سیراب می کرد. چنان گرم حضور یار بود که حسرت یاران را بر انگیخته بود. هرگز ندانستیم که میان آن دو چه گذشت که حاضرین نقل می کنند امام از شنیدن آن سخنان تبسم می نمودند.(7)

شیفته ی امام
شهید مهدی باکری

همسر شهید باکری می گفت: «مهدی شیفته امام بود. به من تکلیف کرده بود که صحبتهای امام را برایش ضبط کنم و اگر نتوانستم روزنامه اش را تهیه کنم. اگر جنین نمی کردم از من رنجیده خاطر می شد. او سخنان کوتاه امام را می نوشت و به دیوار اتاق می آویخت.(8)

شیرینی پایدار دیدار
شهید محسن وزوایی

بعد از این نبرد - که نام رسمی آن، عملیّات ولایت فقیه است و در بین رزمندگان جبهه غرب به عملیّات دوم بازی دراز معروف شد - فرماندهان و نیروهای عمل کنند، افتخار دیدار خصوصی با حضرت امام (ره) در منزل آن امام مجاهدان نصیبشان شد.
در یک صبح آفتابی اواخر اردیبهشت ماه 1360، وقتی شهید محسن وزوایی و همرزمانش وارد حیاط زیبای منزل امام شدند، امام را دیدند که در انتهای ایوان رو به حیاط، روی صندلی ساده ای نشسته بود؛ با همان عرق چین سیاه، سیمایی به نورانیت خورشید، ابروانی زیبا، چشمانی دریایی، محاسنی به سفیدی برف و لبانی گشوده و لبخندی نمکین! بچه ها به صف شدند. بنا به رسمی ناگفته، قرار شد حق تقدم در توفیق دست بوسی امام به بسیجیان و رزمندگان عادی داده شود. محسن بهمراه فرمانده عملیّات سپاه غرب، غلامعلی پیچک، محسن حاجی بابا، فرمانده سپاه
شهرستان سر پل ذهاب، و همرزم دیرینه اش علی رضا موحد دانش، سریع نیروهای ذوق زده را به صورت ستون یک، به خط کردند و آن ها را به سمت ایوان فرستادند.
امام (ره ) ابتدا با هر یک از آن ها جمله ای کوتاه رد و بدل می کرد، آن گاه دست راست امام در بین دو دست بچّه ها قرار می گرفت و آن ها دست آن دوست خدا را مانند مقدس ترین شئی عالم می بوسیدند، و به سر و روی خود می کشیدند.
این مراسم، بیش از یک ساعت به طول انجامید. وقتی از بین رزمندگان عادی دیگرکسی باقی نماند، نوبت رسید به فرماندهان. نخست پیچیک پیش رفت. کنار نرده ی ایوان ایستاد و دست های امام (ره) را بوسید . پس از او، محسن حاجی بابا و سپس علی موحد دانش و سرانجام نوبت رسید به محسن.
او پیش رفت و با احترام دست امام (ره) را میان دو دست خود گرفت و درحالی که اشک شوق از چشمانش جاری شده بود، با صدایی لرزان شروع به صحبت با امام کرد. از تب و تاب شب حمله گفت و از شیدایی و رشادت رزمندگان وشرارت و شقاوت دشمن متجاوز.
درپایان، به تجلی انوار معنوی حضرت مهدی (عج) در جبهه ها وامدادهای غیبی الهی در نبرد اخیر پرداخت. در تمام این لحظات، امام (ره) با حوصله و لبخندی پدرانه بر لب، به محسن می نگریست و به حرف هایش گوش می داد. تمام این ماجرا، شاید دقایقی پیش نبود. اما شیرینی آن در ذائقه ی جان تابناک فاتحان بازی دراز، تا همین امروز برجای مانده است.(9)

نام امام
شهید رضا مقدّم

شهید رضا مقدم به امام خیلی علاقه داشت. خیلی برایش عزیز بود. اگر کسی نام امام را می برد و آقا نمی گفت، با او دعوا می کرد. خیلی حسّاس بود. او حاضر نبود وقتی نام امام را می برند به ایشان اهانت شود.(10)

تماشای امام
شهید محمد ابراهیم همّت

وقتی امام درتلویزیون صحبت می کردند. ابراهیم سخنان حضرتش را می نوشت و چشم از آقا بر نمی داشت. یک بار که موفق به دستبوسی امام شد و امام دستی به محاسن ابراهیم کشیده بود، ابراهیم می گفت:
«حال دیگری به من دست داد. نمی دانیم چه طور شدم فقط می خواستم بنشینم و امام را تماشا کنم».
او می گفت:
«چند بار به دستبوسی حضرت امام رفته ام و از ایشان مایه گرفته ام که در جنگ بمانم».(11)

صدها جان فدای امام
شهید مهدی زین الدین

شهید مهدی زین الدین می گفت:
«ما چشم و گوشمان به رهبر است. چشم و گوش ما باید متوجه باشد که از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری می رسد. یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان داشتیم و در راه امام فدا می کردیم.(12)

لذت دیدن عکس امام
شهید غلامرضا صادق زاده

دو سه روز پیش نامه فهیم که در اهواز مانده بود به دستم رسید و از دیدن عکس زیبای امام کلی کیف کردم! وقتی عکس را دیدم یاد حرف های انصاری افتادم که می گفت: «از شدت گریه ی امام دو جوی طبیعی بر رخسارش ایجاد شده که کاملاً مشهود است.»
تا کنون چنین دقتی نکرده بودم. همین باعث شد که بیشتر به چهره امام دقیق شوم. واقعاً چه روح خدای است این مرد پیر! و ما چه دوریم از روح پُر صلابت او چه دوریم از عبادات وی! ما که هنوز نماز خواندنمان سراسر ریا و شرک است و چه سخت است نمای خالص برای خدا خواندن و غیرخداییهای دنیوی را به کنار زدن و به هم صحبتی خدای خویش ایستادن! و این نماز چه خوش نمازی خواهد بود!(13)

پی نوشت ها :

1. می خواهم حنظله شوم، صص 79، 120، و 208.
2. پیش نیاز، ص 102.
3. پیش نیاز، ص 125.
4. انتظار صص، 80- 79.
5. دجله در انتظار عباس، ص 111.
6. آشنای آسمان، ص 139.
7. روایت سی مرغ، ص 40.
8. صنوبرهای سرخ، ص 53.
9. ققنوس فاتح، ص 228.
10. همین پنج نفر، ص 166.
11. صنوبرهای سرخ، ص 93.
12. صنوبرهای سرخ، ص 78.
13. یادداشت های سوسنگرد، ص 78.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.