شهدا و ولایت مداری

امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان ها فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خمینی جهرم بودیم، یک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود تحت تعقیب فرمانده اش بود.، لباس شخصی
سه‌شنبه، 21 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهدا و ولایت مداری
شهدا و ولایت مداری

 






 

پیراهنش را به سرباز داد
شهید ابوالفضل اسدزاده

امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان ها فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خمینی جهرم بودیم، یک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود تحت تعقیب فرمانده اش بود.، لباس شخصی نداشت که بپوشد تا شناخته نشود. ابوالفضل پیراهنش را در آورد و به سرباز داد، خوش به حالت برادر، برو سفر به سلامت...»(1)

دعای همیشگی
شهید مهدی برنجی یوسفی

مادر شهید می گوید : «او جانش را فدای رهبر کرد». دعای همیشگی اش این بود. «خدایا! خدایا! از عمر من بکاه و بر عمر رهبر افزا». به رهبر عشق می ورزید ویاران با وفای رهبر را صمیمانه دوست می داشت. زمان شهادت شهید مظلوم دکتر بهشتی بود. زمانی که مرحوم دکتر بهشتی به شهادت رسید، مهدی برای ایشان نماز می خواند و می گفت: «ای کاش من هم مثل ایشان شهید شوم!»
گفتم: مادر جان! ایشان که شهید شده اند.
گفت: «یک نفر هم پیدا می شود که من را شهید کند...» شهادت را فیض عظیم و خانواده ی شهدا را مایه ی افتخار ملت می دانستند. در جبهه های حق علیه باطل، نمونه ی راستین مجاهد فی سبیل الله بود. در سه نوبت حضور در صحنه های نبرد و فراگیری فنون مختلف و بکارگیری هوش سرشار و خلّاقش، موفقیتهای چشمگیری کسب کرد.(2)

قدر نعمت
شهید علیرضا بختیاری

خواهر شهید (با حالت گریه) می گوید: «برادر شهیدم، توصیه ی مؤکدی داشت که نسبت به حضرت امام (قدس سرّه) و روحانیت و ولایت فقیه، وفادار باشیم. مدام می گفت و تکرار می کرد: «ما هر چه داریم از لطف وجود پر برکت امام خمینی (قدس سرّه) و روحانیت و ولایت فقیه است. باید قدر این نعمت خدا داده را بدانیم و از آن پشتیبانی نماییم.»(3)

توصیه های همگانی
شهید محمد حسن ترکمنی

برادر شهید - علی اکبر ترکمنی - می گوید: «از ویژگی های اخلاقی شهید، خوش برخورد بودن، روحیه خوب و بشّاشیت ایشان بود، در مجالس و محافل و معاشرت هایش، همه مجذوب خلق وخوی خوش و روی گشاده و چهره متبسّم ایشان می شدند . علاقه اش به امام خمینی (قدس سرّه) بسیار بسیار زیاد بود و دائم همگان را توصیه می کرد که پیر و مطیح رهبر باشند. عشق به شهادت همه وجودش را پر کرده بود و سرانجام به خواسته اش رسید.(4)

ولایت پذیر تر
شهید محمد حسین دادار

برادر شهید - محمد جعفر دل دار - می گوید: «عشق به ولایت همه وجود شهید را پر کرده بود و با وجود سن کم! ایشان شور و شوق زادالوصفی برای رفتن به جبهه داشت. برای بنده شاید بعضی مسائل به درستی حل نشده بود ولی برای ایشان به سادگی حل شده بود. در ولایت ذوب گردیده بود و من به ایشان غبطه می خوردم . ایشان مرتباً می گفت: «امام امت قدس سرّه ولی امر مسلمین است و چون دستور داده اند، باید درس و مدرسه را رها کرد و به جبهه رفت».
عقیده ی برادر دیگر شهید - حسن دلدار - چنین است. «من احساس می کنم که چون ایشان نوجوان بود. فطری تر عمل می کرد و ولایت پذیری بیشتر داشت.»(5)

با تمام وجود!
شهید سید محمد باقر رضایی

شهید سید محمد باقر، با تمام وجودش، حرکاتش، سخنانش و ... مسجدی بود. انقلابی بود و لایق بود. یک بسیجی به معنای واقعی کلمه بود. مخصوصاً اگر سخنی بود بر علیه امام راحل (قدس سرّه) می شنید، با تمام وجود می خروشید. تمام وجودش عشق به اسلام بود. محبّت اهل بیت (علیه السلام) و شیفتگی به رهبر کبیر انقلاب اسلامی (قدس سرّه) و در یک جمله او عاشق شهادت فی سبیل الله بود.(6)

گوش به فرمان
شهید حسین زارع کاریزی

پدر شهید می گوید: «جان فدای رهبری بود. گوش به فرمان امام (قدس سرّه) به محض صدور دستوری یا توصیه ای و ممطلبی از ناحیه ی امام خمینی (قدس سرّه) اولین کسی بود که تکلیف خود را انجام می داد و اطاعت از ولایت می نمود. به همین لحاظ وتبعیت از خواسته ی رهبر بود که ایشان به محض شروع جنگ، به جبهه ها رفتند و هشت بار پیاپی به میدانهای جنگ اعزام شدند روحیه اش در جبهه بسیار بالا بود و در محاصره ی دشمن، همرزمانش از شجاعت و تحمل و جرأتش مطالب بسیار نقل کرده اند.(7)

از جان مایه گذاشت.
شهید محمد شریفی شادمان

همسر شهید می گوید: «بزرگترین آرزوی شهید، دیدار امام (قدس سرّه) و مقام شهادت بود که متأسفانه دیدار رهبرمان (قدس سرّه) میسّرش نگردید، اعتقاد قلبی شهید این بود که «باید برای اسلام و انقلاب از جان مایه گذاشت». و به راستی همین گونه عمل کرد و از جانش گذشت و آن را نثار دین و رهبرش کرد. آخرین توصیه های شهید قبل از اعزام به جبهه، به من این بود: «تو را به صبر دعوت می کنم و این که فرزندانم را در راه خدا تربیت نمایی»(8)

کدام حسین آقا؟
شهید محمد حسین کریم پور احمدی

حاجی شیفته ی رفتار، اخلاق و منش آیت الله خامنه ای بود. آقا را از مدت ها قبل از انقلاب اسلامی، از زمانی که ایشان در ایرانشهر تبعید بودند، می شناخت. آنقدر با آقا انس و الفت داشت که مرتب به دیدنشان می رفت و از محضرشان کسب فیض می کرد. روحیه می گرفت و درس مبارزه می آموخت. در روزهای پنجشنبه هر هفته همین که وقت اداری به پایان می رسید، حسین راهی ایرانشهر می شد، می رفت به دیدن آقا...
این دوستی و علاقه دوجانبه بود، آقا هم خیلی حاجی را دوست داشتند تا حدی که او را حسین آقا صدا می زدند. ما این را در سفری که آقا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به ایرانشهر داشتند، فهمیدیم، وقتی آقا در منزل فرماندار وقت - آقای کاووسی - تشریف داشتند، ما هم در کنارشان نشسته بودیم. آقا پرسیدند، حسین آقا کجاست؟
یک لحظه مکث کردیم. ماندیم که کدام حسین آقا را می فرمایند. بعد فهمیدیم منظور ایشان شهید کریم پور است.
همان معلم اخلاق و مبارز خستگی ناپذیر استان ما. همان کسی که بعد از شهادت لقب شهید بهشتی استان سیستان و بلوچستان را گرفت. لقبی که آقا آیت الله خامنه ای به وی اعطا کردند و چه لقب شایسته ای...

******

آشنایی با شهید کریم پور در دوران تبعید من در ایرانشهر اتفاق افتاد. در اولین روزهایی که ما رفته بودیم. با ایشان آشنا شدیم. به این ترتیب که دریکی از شهرها که من وآقای حجتی کرمانی در آن جا تبعید بودیم، یک شب دیر وقت آمده بودیم که بخوابیم و استراحت کنیم. دیدیم در منزل را زدند. آقای حجتی رفتند در را باز کردند. دیدیم که یک جوانی آمد، خیلی گرم و با محبت و با اظهار صمیمیت خیلی زیاد. من ایشان را نمی شناختم. آقای حجتی هم نمی شناخت. خودش را معرفی کرد. معلوم شد با صاحبخانه ی ما خویشاوند است و در اداره ی بازرگانی زاهدان کار می کند. جوانی بسیار علاقه مند و با اخلاص بود. ما در منزل یکی از برادران بسیار خوب و مبارز ایرانشهر وارد شده بودیم. چند نفر از برادران بسیار خوب و خدمتگزار در ایرانشهر بودند که هرکسی به عنوان تبعید می رفت آن جا، اینها علی رغم دستگاه از او پذیرایی می کردند. ما هم که وارد ایرانشهر شدیم همین برادران عزیز با ما آشنا شدند و در اولین ساعت های ورودم. مرا پیدا کردند و به منزل خودشان بردند ودر این شبی که می گوییم آقای کریم پور آمد. سراغ ما، ما میهمان آن برادر بودیم. هم صاحب خانه ی ما، هم برادران و هم برخی از دوستان و خویشاوندانش، همه ی یک مجموعه ای را تشکیل می دادند که علی رغم دستگاه با تبعیدی ها روابط خوبی داشتند و آگاهیهای سیاسی داشتند و درمحیط آن روز ایرانشهر جزو مبارزین به حساب می آمدند. معلوم شد که صاحب منزل ما به این جوان بسیار عزیز اطلاع داده که من میهمان او هستم و در ایرانشهر تبعیدی هستم، ایشان هم پا شده از زاهدان این راه طولانی را طی کرده و آمده بود به ایرانشهر، برای این که مرا ببیند. و دیدیم که جوان خیلی گرم، گیرا و با محبت و آماده فعالیت است. چون در اولین دیدارها طبعاً به مباحث سیاسی و انقلابی کمتر کشانده می شدیم، جلسه ی اول با یک مقدار صحبت های معمولی وآشنایی گذشت، لکن ایشان ارتباط با ما را رها نکرد. با این که در زاهدان ساکن بود هر چند وقت یکبار می آمد. ایرانشهر و با ما دیدار می کرد. مسائلی را سؤال می کرد. ما هم تدریجاً به ایشان اعتماد بیشتری پیدا کرده بودیم و حرف هایی را که با جوانها آن روزها در میان می گذاشتیم با ایشان در میان می گذاشتیم و ایشان را آماده می کردیم تا تعدادی از برادران خوب وفعال را در زاهدان پیدا کند و یک سلسله کارهایی را نیز شروع کند. البته این در سال 1356 بود و هنوز مبارزات عمومی مردم و حوادث قم، تبریز، یزد و دیگر شهرستان ها پیش نیامده بود. آقای کریم پور را تشویق کردیم که در زاهدان به تلاش های تبلیغاتی، اسلامی و انقلابی که آن روزها در برخی از شهرها تازه رایج شده بود، بپردازد. ایشان هم طبق همان برنامه ریزی که ما می کردیم به دقّت و خوبی عمل می کرد. جوانی بود بسیار مؤمن، شجاع؛ با صفا و صمیمی و با اخلاق و چون خیلی گرم و گیرا و خوش صحبت، دارای جاذبه و دوستی و رفاقت بود، خیلی زود توانست با مرحوم آقای کفعمی عالم معروف آن روز زاهدان ارتباط نزدیک برقرار کند و ایشان را وادار کند که مسجد خود را پایگاه تبلیغات اسلامی قرار دهد که این کار در آن روز زاهدان مسأله مهمی محسوب می شد. سخنران هایی را دعوت کردند و درحقیقت حوادث بدست این برادر در پایگاه مسجد جامع زاهدان - مسجد مرحوم کفعمی - انجام گرفت که در ماههای آخر انقلاب به حوادث خونینی منتهی شد. طبعاً جریانات انقلابی زاهدان با مقاومت شدید دستگاه مواجه می شد و برخوردهایی نیز پیش می آمد وچماق به دستان دستگاه از یک طرف، مأموران رسمی از طرف دیگر، مردم را زیر فشار قرار می دادند. لکن زمینه ای فراهم شده بود زمینه ی بسیار خوبی بود. البته یک عده جوانهای خوب دیگری هم در زاهدان بودند، چه در محیط های کسب و کار و چه درمحیط های دانش آموزی و دانشجویی که آن ها هم بسیار عناصرخوبی بودند و مرحوم کریم پور خیلی زود توانست با این همه مسلمان و مبارز ارتباط نزدیکی را برقرار کند. یک حرکتی در زاهدان به وجود آمد که می توانم بگویم سنت گذار و شروع کننده ی اولیه این حرکت مرحوم کریم پور بود، هر چند دیگران نیز به طور مخفی فعالیت هایی را انجام می دادند اما محروم کریم پور با تلاش خودش وادار کرد که فعالیت های انقلابی را به صحنه مبارزات آشکار بکشانند. این سابقه ی آشنایی من با مرحوم کریم پور بود (رهبر معظم انقلاب اسلام).(9)

پی نوشت ها :

1. زورق معرفت، ص 58.
2. قربانگاه عشق، ص 10.
3. قربانگاه عشق، ص 37.
4. قربانگاه عشق، ص 51.
5. قربانگاه عشق، ص 61.
6. قربانگاه عشق، ص 153.
7. قربانگاه عشق، ص 107.
8. قربانگاه عشق، ص 181.
9. رسم عاشق، صص 183 - 179 و 131 - 130.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط