در آمدی بر نظریه پردازی دینی روابط بین الملل (1)

اهمیت تدوین نظریه دینی روابط بین الملل، این سؤال را فرارو نهاده است که چگونه می توان بر مبنای منابع معتبر و روش علمی مقبول اندیشمندان دینی، به نظریه ای منسجم دست یافت؛ به گونه ای که انتظارات جامعه علمی روابط بین
چهارشنبه، 29 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در آمدی بر نظریه پردازی دینی روابط بین الملل (1)
در آمدی بر نظریه پردازی دینی روابط بین الملل(1)

 

نویسنده: مجتبی عبدخدائی




 

چکیده

اهمیت تدوین نظریه دینی روابط بین الملل، این سؤال را فرارو نهاده است که چگونه می توان بر مبنای منابع معتبر و روش علمی مقبول اندیشمندان دینی، به نظریه ای منسجم دست یافت؛ به گونه ای که انتظارات جامعه علمی روابط بین الملل را نیز پاسخگو باشد؟ با این وجود، نفوذ تفکر دین گریز در این قلمرو علمی و ابهامات ناشی از مفهوم و جایگاه علمی تئوری دینی بر این مباحث سایه افکنده است. نوشتار حاضر به عنوان مدخلی بر نظریه پردازی دینی روابط بین الملل تلاش می نماید تا دو سؤال اساسی را بررسی نماید. نخست آنکه چرا نمی توان در فهم و تبیین مناسبات بین الملل به نظریه های موجود این علم اکتفا نمود؟ دیگر آنکه نظریه دینی روابط بین الملل از چه ماهیت دیسیپلینی برخوردار است؟ از این رهگذر با تفکیک میان نظریه پردازی و امکان سنجی آن در حوزه تئوری دینی روابط بین الملل، اهمیت و ضرورت دو سطح از فعالیت را تبیین نموده و با تشریح جغرافیای بحث، درصدد است تا جایگاه این نوع نظریه پردازی در مباحث علوم اجتماعی و نسبت آن با دیگر دانش های این حوزه و سایر دانش های اسلامی، و ماهیت دیسیپلینی نظریه دینی روابط بین الملل را تشریح نماید.

واژه های کلیدی:

نظریه دینی، نظریه پردازی، نظریه های روابط بین الملل، الهیات اجتماعی، علم دینی.

مقدمه

نقش فزاینده جنبش های دینی در تحولات چند دهه اخیر عرصه بین الملل، همزمان با اهمیت یافتن ابعاد فرانظری در مناظره چهارم روابط بین الملل و لزوم توجه به رهیافت های جدید در فهم و تبیین پدیده های بین المللی، اندیشمندان را به بررسی ظرفیت های قدرت اجتماعی و نفوذ انگاره ای مؤلفه «دین» در مطالعات بین الملل واداشته است. با این وجود، از یک سو هیچکدام از سنت های نظری رایج در روابط بین الملل تمایلی به تحلیل دین و آموزه های آن به عنوان مؤلفه ای اساسی از خود بروز نداده اند (Snyder, July2009) و از سوی دیگر، مطالعات محققانی که به تئوری دینی روابط بین الملل علاقمندند، در سایه ابهاماتی ناشی از مفهوم تئوری پردازی دینی و جایگاه این نوع از عملیات فکری در دانش متعارف، باقی مانده است. این نوشتار به عنوان مدخلی بر نظریه پردازی دینی در روابط بین الملل، تلاش می نماید تا دو سؤال اساسی در این زمینه را بررسی کند؛ نخست آنکه چرا باید از نظریه های موجود در روابط بین الملل عبور کرد و د راین عبور چه سطحی از فعالیت علمی مد نظر است؟ و دوم آنکه ماهیت نظریه دینی روابط بین الملل چیست؟
هدف این مقاله در پاسخ به سؤال نخست، بیش از آنکه ناظر به اثبات ناکار آمدی یا رد نظریه های جاری روابط بین الملل باشد ( Buzan, 2010)، تجزیه و تحلیل دو موضوع اساسی است: نخست آنکه بخش قابل توجهی از تحولات اخیر عرصه بین الملل ارتباط نزدیک با بازگشت مستقیم و یا غیر مستقیم دین به عرصه مناسبات و سیاست بین الملل دارد. از سوی دیگر، تئوری های موجود روابط بین الملل نه تنها امعان نظری به فهم این تحولات ندارند، بلکه از تبیین آن نیز قاصرند. این نوشتار با مروری بر تحولات نظری مطالعات روابط بین الملل، به تعارضات چشمگیر در عرصه نظریه پردازی این حوزه پرداخته و این باور را تقویت می سازد که تعارضات مذکور نمایانگر آن است که هیچکدام از رهیافت های موجود، در تصلب خود، به تنهائی قادر به تحلیل پیچیدگی های سیاست جهانی معاصر نمی باشند. بر این اساس، در شناخت مناسبات جدید بین الملل نوعی دیگر از پرتو افکنی، به عنوان وظیفه اصلی نظریه پردازی، به این قلمرو برای فهم و تبیین این مناسبات ضروری است.
بررسی پرسش دوم بر اساس این باور است که قسمت عمده ای از نزاع بر سر امکان تئوری دینی روابط بین الملل، ریشه یافته از ابهام در مفاهیم و خلط جایگاه مباحث و عدم شناخت نسبت این گونه از تئوری پردازی با نظریه های علمی متعارف و حوزه های دانش است. از این رو تعیین مقصود دقیق از تئوری دینی و شناخت ماهیت و جایگاه دیسیپلینی این نوع نظریه، در اینکه نزاع بر سر موضوع واحد رخ دهد، حائز اهمیت است.

1. عبور از نظریه های روابط بین الملل

چرا باید از نظریه کنونی روابط بین الملل فراتر رفت؟ ابعاد این عبور چیست؟ آنچه ضرورت نظریه دینی روابط بین الملل را ایجاب می کند کدام است؟ برای پاسخ به سئوالاتی از این قبیل، مروری کوتاه بر روند نظریه های روابط بین الملل قابل توجه است. روابط بین الملل به عنوان گرایش (دیسیپلین) علمی با مباحث جنگ و اتحاد آغاز شد. تبیین علل جنگ و صلح، روش های شکل گیری همکاری و اتحاد، امنیت و مطالعه ی ماهیت نظم و نظام بین الملل از موضوعات مسئله ساز طی بیش از نیم قرن تلاش در عرصه نظریه پردازی روابط بین الملل بوده است. آغاز جنگ جهانی دوم، شکست جامعه ملل و فرو پاشی رؤیاهای ایده آلیستی، سیاستمداران ومحققان را به این باور رساند که معادلات رفتاری در سیاست بین الملل و عرصه منازعه و همکاری، پیچیده تر از آن است که با توصیه های اخلاقی، نصیحت های خوش باورانه و یا تجویزهای صرف، مدیریت شود. باور مذکور، اندیشمندان این حوزه نو پا را به تلاش در جهت فهم قواعد رفتاری کنشگران این عرصه، ساختارهای حاکم بر روابط و در نهایت علل منازعه و چگونگی شکل گیری اتحادها، عوامل ثبات یا تغییر سیستم و سئوالاتی از این دست واداشت.
در این مسیر سنت پژوهشی رئالیسم، تحلیل خود را حول محور قدرت به عنوان عامل تعیین کننده در منازعه و ثبات شکل بخشید. در گام نخست و در قالب کلاسیک آن، تحلیل خود از رفتار دولت ها و منازعه را بر مبنای طبیعت و سرشت آدمی و تمایل وی بر سلطه بنیان نهاد و به تناسب رویکرد خویش، سیاست چند قطبی، توازن قوای کلاسیک را برای مهار منازعه ستود (Morgenthau,1948, 1951).
نگاه رئالیسم با انتقادات فراملی گرایان مواجه شد. آنان با به رخ کشیدن وابستگی متقابل روز افزون، اهمیت بازیگران جدید و محدودیت دولت ها را یاد آور شدند. کوئن و نای، مدل وابستگی متقابل پیچیده را جایگزینی بر ناتوانی تحلیل زنجیره تعاملات دولت ها در مدل دولت محور بیان نمودند (Robert O. Keohane with Joseph , S. Nye, 1977, Keohane, 1984) رئالیسم ساختاری در مقابله با بحران رئالیسم ناشی از وابستگی متقابل، با تغییر در سطح تحلیل از سوی کنت والتز ارائه شد و به تأثیرات عمیق ساختار بر فرایند رفتاری دولت ها متمرکز گردید. وی تحول خود در رشته روابط بین الملل را با نشان دادن این واقعیت بنیان نهاد که بخش اعظم کنش ها و واکنش های دولت ها و پیامدهای آن را می توان توسط نیروهای کلان، و نه در سطح دولت ها، و به وسیله ی سیستم توازن قدرت میان دولت های مسلط توضیح داد (Waltz، 1979) رابرت گیلپین به مسئله تغییر در نظام بین الملل توجه نمود و با بهره گیری از نظریه ثبات هژمونیک که پیش از آن افرادی چون مدلسکی، ارگانسکی و کوگلار عرضه کرده بودند، به این مدعا پرداخت که نظم رفتاری در عرصه بین الملل، ناشی از حضور و سیطره یک قدرت برتر است و نه برخاسته از توازن قدرت میان قدرت های بزرگ. از این رو تغییر و انتقال نظم در سایه جنگ هژمونیک رخ خواهد داد (Gilpin, 1987) . رابرت کوئن با پذیرش همکاری گسترده بین المللی، تلاش کرد تا با گذر از برخی آموزه های اصلی رئالیسم و بهره گیری از نظریه رژیم های بین المللی، از یک سو به نجات هسته اصلی رئالیسم اقدام ورزد و از سوی دیگر، روند همکاری های بین المللی را توضیح دهد. در گام بعد گریکو وکراسنر در برابر نهاد گرایان نئولیبرال که عرصه همکاری را بر مبنای منافع مشترک تعریف نموده و آن را مبنای تحلیل رفتاری قرار می دادند، به تبیین منافع نسبی پرداختند و آن را همراه با امکان فریب و تقلب، به عنوان دو مانع اصلی بر همکاری بین المللی معرفی نمودند (Krasner, 1982: 355ـ68).جرویس و والت، نظریه تهاجم ـ دفاع را بر آن افزودند و رئالیسم تدافعی را شکل بخشیدند و امنیت و بقا را انگیزه اصلی منازعه یا پرهیز از آن دانسته و تشکل اتحادیه های موازنه ساز برای تقویت تدافع را حائز اهمیت دانستند (Walt, December: 1997). اسنایدر با این پیش فرض که دولت هزینه گسترش ارضی را از منافع آن بیشتر دانسته، از این رو به سادگی اقدام به تجاوز نمی کنند، بر اهمیت تحلیل ابعاد مبالغه آمیز داخلی نسبت به تهدید بیرونی و یا عواملی چون نظامی گرائی، ملی گرائی افراطی یا سایر عوامل درونی به عنوان عوامل شکل دهنده به منازعات توجه نمود. درمقابل، رئالیست های تهاجمی بر انگیزه دولت در افزایش قدرت در نظام آنارشیک تأکید نموده و حس قدرت افزائی بی حد دولت ها را مورد تحلیل قرار دادند و اینکه هیچ دولتی نمی تواند در نظر بگیرد که کدام دولت در چه زمانی تجدید نظر طلب خواهد شد. (Mearsheimer, 2001).
سنت پژوهشی لیبرالیسم تحلیل خود را بر محور همکاری عرضه داشت. لیبرالیست های اولیه هر گونه مداخله دولت ها و بر هم زدن نظم طبیعی انسانی را علت منازعه دانسته و گسترش آزادی فردی و تجارت آزاد را راه حلی بر این مشکل دانستند. بین الملل گرایان لیبرال، بر معرفی دولتمردان غیر دمکرات و سیاست های منسوخ مانند توازن قوا به عنوان علت منازعه اصرار ورزیدند. ایده آلیست ها آزادی دولت ها را نه به عنوان راه حل بلکه بخشی از مشکل روابط بین الملل ابراز داشته و تقویت صلح را در گروه تعریف دولت ها به عنوان بخشی از سازمان های بین المللی و متعهد ساختن آنان به قوانین و هنجارهای بین المللی دانستند. نئولیبرال های نهادگرا تقلب را بزرگ ترین مشکل در دستیابی به همکاری بیان کردند و نهادها و رژیم های بین المللی را نیرویی مهم در تسهیل همکاری و فائق آمدن بر این مشکل معرفی کردند. نگرش صلح دموکراتیک، ابعاد سیاسی لیبرالیسم را راهی برای همکاری و کاهش منازعه دانسته و بر ترویج دموکراسی و جدایی حوزه خصوصی و عمومی اصرار ورزید؛ درحالی که نگرش های اقتصادی لیبرال بر جهانی شدن اقتصاد، رفاه اجتماعی، شبکه های ارتباطات اقتصادی و اجتماعی که در پرتو توسعه تکنولوژی فراهم آمده تأکید می ورزید.
علاوه بر تمامی نگرشهای فوق، امثال جرویس بر بعد روانشناسانه اجتماعی و شناختی و یا گراهام آلیسون بر تبیین فرایند تصمیم گیری در تحلیل فرایندهای رفتاری عرصه بین الملل تمرکز نمودند. (Jervis, 1976, Allison, 1971).
مارکسیست ها تبیین متمایزی از علت ستیز بین الملل ارائه نموده و ابراز داشتند که ذات سرمایه داری برای کسب سود و انتقال سرمایه بیشتر، جنگ طلب است. نگاه نئومارکسیستی نظریات وابستگی، فرایند تقسیم نقشی را مورد توجه قرار داد که میان کشورهای سرمایه داری و کم تر توسعه یافته تعریف شده و منجر به سلطه روز افزون روابط بین الملل را در چهارچوب بحران نظم سرمایه داری جهانی و با بهره گیری از ایده هژمونی بررسی کرد و میزان توانمندی نیروی مسلط اجتماعی و اقتصادی در فرایند تولید نظم هژمونیک، متقاعد ساختن دیگران و ایجاد گفتمان های حقیقت و مکانیسم های شکل بخشی و تولید ارزش های متناسب با آن را مهم ترین عامل ثبات یا بحران دانست. همداستان با این دیدگاه، نظریه انتقادی با تأکید بر رابطه دانش و قدرت، ویژگی هنجاری به خود گرفته و بر بعد رهائی بخش بودن نظریات تأکید ورزید: (Cox,1981.125ـ126). پساساختارگرائی، بحران نظریه روابط بین الملل را در بحران مؤلفه های مدرنیسم اعم از مبانی معرفت شناسانه و هستی شناسانه آن ارزیابی کرده و نفوذ بلکه سیطره آن بر نظریه ها را مانع از فهم درست عرصه بین الملل دانست (James Der Derian and Michael Shapiro (eds), 1989 . سازه انگاری بر اهمیت انگاره ها در تحلیل سیاست بین الملل و برساختگی هویت و منافع دولت ها در فرایندهای اجتماعی و تاریخی، تأکید ورزید و ناتوانی نگرش های رئالیسم و لیبرالیسم با تمامی اقسام آن در تبیین جنگ سرد را به رخ آنان کشیده و مدعی شد که بی توجهی سنت های غالب به شکل بخشی ساخت اجتماعی اندیشه ها و تفسیرها و تأثیر آن در هویت ها و فرایندها، نقصان تحلیلی را به همراه آورده است. (Onuf, 1989) از نگاه آنان جنگ سرد پایان یافت، زیرا اندیشه ی گورباچف از امنیت مشترک، و چگونگی رابطه دو ابر قدرت برداشتی متفاوت بود (ونت، 546:1384). در این برداشت، درک دولت از روابط بین الملل وابسته به فرهنگ نظام دولت ها است؛ بر این اساس، نقطه عزیمت خود را بر شناخت فرهنگ نظام بین الملل متمرکز ساختند.
لیکن تحولات فکری فوق بدین جا خاتمه نیافت. سیر فراز و نشیب در مباحث فلسفه علم و به چالش کشیده شدن ابطال گرائی با تز دوئم ـ کوائن و شکل گیری اندیشه پارادیم کوهن و یا برنامه پژوهشی لاکاتوش و فراتر از آن گذر به سنت های پژوهشی و اندیشه های پسالاکاتوشی، توسط لائودن ودیگر رویکردها از یکسو و تغییرات در بستر اندیشه های فلسفه علوم اجتماعی و رشد نگاه های تفسیری، انتقادی و سازه انگار در کنار و یا مقابل اندیشه های اثبات گرایانه از سوی دیگر، دامنه مجادلات خود را به عرصه مطالعات بین الملل که طی نیم قرن گذشته رؤیای علمی بودن را در سر می پروراند، کشاند. رویائی که با ادعای مور گنتا مبنی بر بنیان نهادن نظریه ای علمی آغاز شد، لیکن دیری نگذشت که رفتار گرایان، با متهم ساختن آنان به سنت گرائی، طلاق این عروس تازه به حجله آمده را خواندند و خود به جای آن نشستند. آنان مدعی بودند که شیوه سنتی پژوهش ناکارآمد است و می بایست شیوه علمی را جایگزین آن نمود. این جریان هر چند در رسوائی رئالیسم کلاسیک نقش قابل توجهی ایفا نمود، لیکن بزودی ناکامی آن رقیب نیز در عرصه تحلیل فرایندهای عینی رخ نشان داد و با پذیرش شکست، عرصه را به دیگر رقیب یعنی فرا رفتارگرایان و پساپوزیتیویست ها با نحله های مختلف آن اعم از رویکردهای مختلف انتقادی در معنای عام آن و سازه انگاری و حتی نگرش های نئوسنت گرایانه مکتب انگلیسی وانهادند. اما داستان بدین جا پایان نیافت؛ تحولات فلسفی علم نشان داد که نقش مبانی فلسفی و فرانظری خصوصاً در عرصه ای همچون روابط بین الملل، بسیار فراتر از آن است که بتوان به سادگی و با بستن چشم به روی پیش فرض های معرفت شناسانه، هستی شناسانه و روش شناسانه و بسنده کردن به ابعادی خاص از ابعاد انسانی این علم در پرتو عنایات فرا رفتارگرایی و با ادعای علمی بودن از آن عبور کرد. شکل گیری مناظره چهارم میان محاسبه گرایان سودانگار و تأمل گرایان، اوج به رخ کشیدن این ناتوانی است که به عنوان یکی از مهم ترین مناظرات روابط بین الملل درجریان است ( Lipid, 1989). تأمل گرایان نشان دادند در علوم اجتماعی که انسان ها بررسی کننده و بررسی شونده اند، نظریه ها می توانند بر تصمیمات و رفتار انسان ها تأثیر گذاشته و موضوع مورد مطالعه را تغییر دهد. پی گوئی های علمی می تواند خود تحقق بخش، با هدف تحقق ایده ارائه شده، و یا خود شکن باشد. به این معنا که مجرد ارائه شدن آن، منجر به آغاز فعالیت علیه تحقق آن شود. نظریه ها می تواند نسبت به آنچه می کوشیم تا تبیین و تشریح نمائیم، صرفاً وضعیت خارجی و بیرونی نداشته بلکه در ساخت و تعیین چگونگی جهان دارای نقش باشد. بنیان های فرا نظری هستی شناسانه و معرفت شناسانه نظریات، نوع تبیین ها و ساخت های تبیینی را متفاوت می سازد. بر این اساس، هم موضوع (1) و هم فرایند مطالعه نیازمند به نگرشی تأمل گرایانه و انعکاسی(2) است. از رهگذر مطالعات فوق، موارد زیر آشکار می شود:

الف ـ پرهیز از تعصب ورزی رهیافتی در تبیین و فهم پدیده های بین المللی:

آشفتگی های نظری و فرانظری، اکثر اندیشمندان روابط بین الملل را متقاعد ساخته است که هیچکدام از رهیافت های موجود، در تصلب خود، به تنهائی قادر به تحلیل پیچیدگی های سیاست جهانی معاصر نمی باشند. از این رو عرصه تحلیل و نظریه پردازی به جای تأکید تعصب ورزانه و ارتدوکسی بر حاکمیت رهیافتی خاص، لازم است از ظرفیت رهیافت های مختلف بهره گیرد. این ایده باعث شد تا نظریات رایج، به گونه ای نقصان های تحلیلی خود را با سیره همگرایانه تعدیل نمایند.رئالیسم به اهمیت فاکتورهای داخلی اعم از نگرش ها و ارزش های هویتی و اجتماعی، فرایندهای تصمیم گیری و اموری چون قومیتگرائی و نظامی گری، در قالب رهیافت نئوکلاسیک آن توجه نماید. لیبرالیسم، ابزارهایی که دولت ها می توانند برای دستیابی به منافع مشترک بکار برند را مورد تأمل قرار داد و به گونه ای از طریق نهادگرایی نئولیبرال، پذیرفت که قدرت در مرکزیت رفتار بین المللی قرار دارد و سازه انگاری قبول نمود که انگاره ها هنگامی که توسط قدرت های برتر و یا با فشار رفتارهای بین المللی پایدار همراه باشد، تأثیرگذارتر خواهد بود. بر این اساس، این ایده تقویت شد تا سیاست جهانی، عرصه ای پیچیده است که نظریه های مختلف سعی می کنند، هر کدام بخش هایی از این پیچیدگی را مورد توجه قرار دهند. (Walt, Spring, 1998).

ب ـ لزوم توجه به رهیافت های جدید در فهم و تبیین پدیده های بین المللی:

تحولات سه دهه اخیر در عرصه روابط بین الملل و ناتوانی نظریه های موجود در تحلیل وقایع چون پایان جنگ سرد، رستاخیر جنبش های دینی معاصر و ایفای نقش آنان به عنوان ظرفیت قدرت در عرصه سیاست بین الملل، سیر غیر متعارف خیزش چین به عنوان قدرت بزرگ، تغییر و گذار نظام بین الملل از جنگ سرد بدون جنگ، شکل گیری مجدد منازعات قومی و هویتی، بقای ناتو پس از جنگ سرد و گسترش آن به شرق، بحران های اقتصادی جهانی و تأثیر آن بر ثبات نظام مالی، سقوط ایده قرن پاسیفیک جدید، تبدیل نگرانی ایده ژاپن به عنوان غول اقتصادی به رقیب بی ضرر سرمایه داری و...، موج جدیدی از بحران و آشفتگی تحلیلی نظریه های کنونی را در پاسخ به مشکلات موجود به تصویر کشیده است؛ به گونه ای که نظریات موجود قادر به تبیین وقایع جاری نبوده و ایجاب می نماید تا آستان خود را به روی مجموعه متنوعی از نظریه های رقیب باز گذارده و از انحصار گرایی نسبت به رهیافت های کنونی، دست بردارند. در این راستا دیدگاه های متفاوتی در نقد نظریه روابط بین الملل شکل گرفته و هر کدام از منظری خاص بدان پرداخته اند. بخش قابل توجهی از این انتقادات لبه تیز حملات خود را متوجه غربی بودن، بلکه آمریکایی بودن، ماهیت این دیسیپلین نموده و به سوی توسعه ی نظریه های غیر غربی روی آورده اند. رواج ایده نظریه های مختلف بومی در روابط بین الملل طی چند سال اخیر، از این منظر قابل تحلیل است. برخی دیگر به صورت خاص سلطه و اقتدار سیاسی سکولاریسم به عنوان بنیان نظریه و عمل روابط بین الملل را علت پیدایش نقصان تحلیلی بر شمرده اند. (ShakmanHurd,2008) برخی دیگر نیز منشأ این مشکلات را در گرفتار شدن دیسیپلین در دو گانه انگاری ناشی از فهم پوزیتیویستی سخت که بر مباحثات مطرح در آمریکا سیطره یافته و فهم تأمل گرایانه وانعاکسی نرم که در اروپا رایج است، می دانند ( Buzan, 2010).
بخش قابل توجهی از مسائل و موضوعات کنونی حوزه روابط بین الملل، مربوط به بازگشت دین به عرصه سیاست بین الملل است. تأثیر گذاری دین و بازیگران دینی در عرصه های مختلف بین الملل، اعم از استراتژی و امنیت، اقتصاد سیاسی بین الملل، جنبش ها و انقلابات و... که خود را به عنوان ظرفیت قدرت بر این عرصه تحمیل نموده اند از یکسو، و تأثیر آموزه های دینی بر سیستم اعتقادی افراد تأثیر گذار در فرایند تصمیم گیری یا سیاستگذاری و یا فراتر، بر نظام های معنایی اعتقادی ـ اجتماعی شکل گرفته در جوامع مذهبی و حتی مدرن که مبنای وثیقی برای فهم آنان از روابط بین الملل و همچنین مبنای آنان درکنش و واکنش های اجتماعی شده، باعث شده است تا طیف قابل توجهی از اندیشمندان حوزه روابط بین الملل، عدم توجه به نقش دین توسط نظریه های موجود را به عنوان نقصان تحلیلی این نظریه ها در تبیین و یا فهم واقعیت موجود مطرح نمایند. مروری بر نظریه های روابط بین الملل نشان داد که علی رغم آنکه جنبش های دینی، ظرفیت قدرت خود را در عرصه تعاملات سیاسی بین الملل تحمیل نموده اند، هیچ کدام از سنت های نظری روابط بین الملل، تمایلی به تحلیل این عرصه از خود بروز نداده اند. این واقعیتی است که جک اسنایدر در مطالعات اخیر خود بدان اشاره می کند. او تبیین می کند که کنت والتز به عنوان پیشگام نظریه نو واقعگرایی، فرهنگ و دین را از نظریه ساختارگرای خود خارج کرده و آن را در نظریه سیاست بین الملل نادیده می گیرد. همچنین استفن والت در نظریه خود به موازنه تهدید و نظریه قدرت توجه دارد و یا رابرت جرویس در نظریه خود به بحث معمای امنیتی می پردازد، لیکن هیچ کدام تبیینی ازنقش دین عرضه نمی دارند. لیبرالیسم نیز با هدف ترویج مدرنیزاسیون، نگرش هنجاری خود را بر تبیین و فهم روابط بین الملل تحمیل کرده و سکولاریس م، تجارت آزاد و دموکراسی را مؤلفه هایی غیر قابل تردید می داند، از این رو نمی تواند نقش دین را در سیاست بین الملل لحاظ کند و گرفتار نقصان تحلیلی ذاتی است. اما چرا نظریه سازه انگاری روابط بین الملل، علی رغم آنکه بستر و زمینه ی مساعدتر و مناسب تری برای نقش دین در سیاست بین الملل مهیا می کند و بر ایده ها، هنجارها، هویت و فرهنگ تأکید دارد، هیچ تحلیلی از نقش دین ارائه نمی کند و به تعبیر اسنایدر، اندیشمندی چون ونت در تمام کتاب خود حتی یک بار هم از لفظ دین یادی نمی کند. دلیلی که اسنایدر از این موضوع ارائه می دهد، قابل توجه است. وی بر این باور است که علت عدم توجه ونت به نقش دین در سیاست بین الملل، مبتنی بر تحلیل وی از فرد گرایی و کل گرایی بوده اینکه دین را مطالعه ای فردگرایانه می داند و از آنجا که توجه به فردگرایی و خصوصیات و کنش افراد را نوعی تقلیل گرایی در سیاست بین الملل می داند، لذا به دین بی اهمیت است. این تحلیل نشان می دهد که چگونه سلطه سکولاریسم عملی، دست و پای عرصه تحلیل آکادمیک را بسته و آن را دچار نقصان تحلیلی واقعیات موجود نموده است (Snyder, July 2009).

ج ـ اهمیت یافتن ابعاد فرانظری نظریه پردازی:

کشانده شدن دامنه نظریه های رقیب روابط بین الملل به عرصه مناظره چهارم میان تأمل گرایان (3) و محاسبه گرایان سودانگار(4) به عنوان مهم ترین مناظره جاری و به میدان آمدن چالش بر انگیز و مقتدرانه سازه انگاری (5)، مواجهه تئوری ها در عرصه مبانی فرانظری را پر رنگ نموده و این باور را گسترش بخشیده است که تمایز تحلیل ها از وقایع، ریشه در نوع نگرش های هستی شناسانه و معرفت شناسانه دارد. افزون بر آنکه رئالیسم و لیبرالیسم به عنوان دو سنت برجسته در روابط بین الملل، دیدگاه هایی فراتر از نظریه بوده و چهارچوب های تفکر و سنت های پژوهشی خاصی را شکل می بخشند که نظریات مختلف درون آن ابعاد متفاوتی را مورد توجه قرار می دهند. بر این اساس، نیاز به نظریه پردازی در قلمرو فرانظری یا نظریه از نوع دوم، از اهمیت خاصی برخوردار است.

د ـ لزوم به آزمون گذاشتن ظرفیت انگاره های دینی در تحلیل روابط بین الملل:

به طور معمول اندیشمندان روابط بین الملل تا دو دهه قبل، ورود مباحث دین در روابط بین الملل را روا نمی داشتند و طیف گسترده ای از استدلالات بر آن ارائه می نمودند. تمرکز این استدلالات را می توان در محورهای زیر بر شمرد:
1) دلائلی که بر بنیان های معرفت شناسانه و روش شناختی منطق علمی تأکید داشته و مدعاهای دینی را خارج از این قلمرو و یا مغایر آن می داند مانند: عدم امکان آزمون پذیری تجربی و عدم آزمون پذیری بین الاذهانی گزاره های دینی، لزوم عینی بودن مدعاهای علمی و کنار گذاردن گزاره های ارزشی در علوم و...
2) دلایلی که روابط بین الملل را علمی مدرن، بر پایه تعاملات واحدهای مدرن دانسته و براین باور بود که گزاره های دینی ناظر به دنیای مدرن نبوده و حتی گزاره های حاکی از کنش و واکنش های اجتماعی در سطح کلان آن نمی تواند ناظر به عصر مدرن که ماهیتی متفاوت از دنیای پیش مدرن دارد، بوده باشد. پیش فرض این دلیل مبتنی بر عدم پذیرش امکان آن است که دین بتواند نقشی برای همه اعصار تعریف نماید، بلکه نقش ادیان را محدود به زمان خود می داند.
3) دلائلی که تأکید بر لزوم پایبندی روابط بین الملل بر سکولاریسم دارد. خطی که در پایان جنگ های سی ساله و معاهدات وستفالیایی و آغاز عصر روابط بین الملل مدرن آغاز شد و در نهایت با تحمیل پیش فرض های سکولاریسم عملی بر عرصه تمامی زندگی و خصوصاً علم توسعه یافت. در این معنا سکولاریسم عملی عهد وستفالی در قرن هفده، بعد از نزدیک به سه قرن هنگامی که پایه آکادمیک علم روابط بین الملل در ابریستویث درحال نهاده شدن بود، رخ نشان داد و دگماتیسم وار بر سه موضوع پای فشرده و تعبد به این سه را اجتناب ناپذیر دانست:
اول ـ مفروض انگاشتن لزوم نادیده گرفتن انگاره های هویت ساز دینی یا ساختارها و فرایندها و آموزه های تأثیر گذار دینی در عرصه واقعیت و بی نیاز دانستن از آزمون گذاردن آن؛
دوم ـ نادیده انگاشتن فرضیات آزمون پذیر و مدعاهای تجربی اعلام شده از سوی منابع دینی، که با عنوان سنن تکوینی اجتماعی الهی از آن یاد می شود، و مغفول گذاشتن روایت های دینی از تاریخ اجتماعی بشر؛
سوم ـ انکار منظر دینی به عنوان نگرشی نظری برای چهارچوب تفکر و نادیده گرفتن توان تحلیلی این چهارچوب نظری در تبیین و فهم پدیده های سیاست بین الملل.
تعبد به این سه اصل، نزدیک به سه قرن بر حوزه آکادمیک روابط بین الملل سایه افکند، لیکن روند حضور دین در عرصه سیاست بین الملل که با انقلاب اسلامی ایران آغاز و با فرو پاشی شوروی و اوج گیری خیزش های دینی که از دهه نود فزونی یافت، این اصول را از هم فرو پاشانده است. اندیشمندان روابط بین الملل دریافته اند که تحمیل نگرش های سکولاریستی بر این حوزه باعث شده تا بخش عمده ای از واقعیات عرصه سیاست بین الملل که مربوط به نقش بازیگران دینی و یا انگاره های دینی است، عملاً نادیده گرفته شده و ظرفیت قدرت خیزش های دینی اخیر غیر قابل توجیه باشد. فراتر از این، اندیشمندان علوم اجتماعی را با این سئوال مواجه ساخته است که آیا علوم اجتماعی با حاکمیت تعصب ورزانه ی سکولاریسم بر آن، دچار ناتوانی در تبیین و فهم نشده است؟ امروز در نزد قابل توجهی از اندیشمندان روابط بین الملل، این ایده شکل گرفته است که نظریه پردازی در این حوزه در دو مقطع از سوی دو نوع اندیشه تعصب ورزانه دچار ضربه سهمگینی در فهم معادلات بین المللی شده است. ضربه نخست از خام اندیشی ساده لوحانه ایده های لیبرالیستی بود که در مکتب ایده آلیسم ظهور نمود و با آغاز جنگ جهانی دوم شکست آن بر همگان واضح شد. ضربه دوم که ضربه ای هولناک تر از لطمه نخست بود، تعصب ورزی فاشیست گونه سکولاریسم در به حاشیه راندن و نادیده انگاشتن متغیرهای دینی در معادلات بین المللی در انحای مختلف تأثیر گذار آن بوده و می باشد که می بایست علم روابط بین الملل از دام آن رها شود.
از سوی دیگر، مروری بر آموزه های دینی و به طور خاص منابع اسلامی، نشان می دهد که گزاره های قابل توجهی نسبت به ابعاد تحلیلی روابط بین الملل ارائه شده است؛ به گونه ای که ظرفیت ارائه تبیینی متفاوت از چهارچوب های نظری کنونی را نمایانگر است و می تواند رهیافتی جدید در فهم و تبیین کنش ها و واکنش های تعاملات بین المللی ایجاد نماید و نادیده انگاری این پارادایم فکری در تحلیل سیاست بین الملل، کنار گذاشتن ظرفیت تحلیلی قابل توجه در فهم وقایع بین المللی است. از سوی دیگر، این گزاره ها نقشی مؤثر در نظام معنایی و انگاره ای جوامع و افراد مسلمان داراست واز آنجا که یکی از ابعاد نقصان تحلیلی رهیافت های نظری روابط بین الملل، مسئله تأثیرات انگاره های دینی است، بررسی این پدیده از منظر دین نیز در اولویت و اهمیت قرار می گیرد. بر این اساس، پرداختن به این سئوال اهمیت می یابد که آیا انگاره های دینی می تواند مجموعه منسجمی از آموزه ها در سطح نظری ارائه کرده و با ارائه منظری جدید، به فهم و تبیین مسائل جاری بین الملل کمک نماید؟ و ثانیاً روند سازنده این انگاره ها بر عرصه سیاست بین الملل چگونه است؟

2ـ لزوم دو سطح از فعالیت علمی

از آنچه گذشت، به دست می آید که لازم است میان دو سطح از فعالیت علمی یعنی نظریه دینی روابط بین الملل و امکان سنجی نظریه دینی روابط بین الملل، تمایز قائل شده و پرداختن به هر دو سطح دارای اهمیت می باشد. سطح نخست به ارائه نظریه و یا مدل خاصی از نظریه دینی به طور عام و به طور خاص اسلامی روابط بین الملل اقدام می ورزد و درصدد است تا بر اساس انگاره های دینی به نظریه مشخص و منسجمی در روابط بین الملل برای فهم و تبیین کنش ها و واکنش های این عرصه دست یابد. سطح دوم فعالیت یعنی امکان سنجی نظریه دینی روابط بین الملل، به دنبال بررسی موانع و مشکلات روش شناسانه تولید نظریه دینی روابط بین الملل، حداقل به لحاظ تئوریک بوده و درصدد تحلیل لوازم بنیادین نظریه پردازی دینی در حوزه روابط بین الملل است و تلاش می نماید تا مدعای عام سکولاریسم در نظریه پردازی روابط بین الملل، مبنی بر عدم قابلیت استخراج نظریه ای منسجم از آموزه های دینی به عنوان نظریه روابط بین الملل را بررسی نماید و بدین سئوال پاسخ می گوید که آیا امکان فراهم آمدن نیازهای اساسی و بسترهای آنها را لازمه امکان نظریه پردازی در این حوزه می داند و از سوی دیگر، حوزه علمی دینی دستاورد حاصله را قابل استناد به دین بداند، توسط آموزه های دینی وجود دارد یا خیر؟
اگر چه ارائه نظریه منسجم دینی از روابط بین الملل، از باب «ادل الدلیل علی امکان الشی وقوعه» می تواند سطح اخیر از فعالیت را نیز پوشش دهد، لیکن مباحث دامنه دار فلسفه علم، که در میان اندیشمندان پیرامون امکان علم دینی رخ نشان داده است، چنانچه در باب نظریه روابط بین الملل، پاسخ های منسجم خود را پیدا نکند، همواره نظریه دینی در این عرصه را نیز دستخوش تزلزل های مبنایی خواهد نمود.

3. ماهیت نظریه دینی روابط بین الملل

یپش از هر گونه تلاش جهت استخراج نظریه دینی روابط بین الملل و یا هر نوع بحث و مناقشه پیرامون امکان و امتناع آن، تجزیه و تحلیل ماهیت نظریه پردازی دینی روابط بین الملل و شناخت تمایز آن از سایر حوزه های مطالعاتی که به گونه ای بحث دین و روابط بین الملل را مورد بررسی قرار داده اند، امری اجتناب ناپذیر است. افزون بر آن تعیین جایگاه این فعالیت در جغرافیای مطالعاتی علوم اجتماعی و نسبت آن با نظریه پردازی های مشابه در قلمرو سایر علوم، سطح انتظارات علمی از نظریه پردازی را شکل می بخشد. از این رو لازم است با تشریح برداشت اندیشمندان روابط بین الملل از نظریه و نظریه پردازی در این حوزه، نسبت نظریه پردازی مورد ادعا در قلمرو تئوری دینی روابط بین الملل با موارد مذکور تشریح شده و ماهیت دیسیپلینی آن مورد کاوش قرار گیرد.

1ـ3. نظریه و نظریه پردازی

در تعریف نظریه، طیف گسترده ای از دیدگاه ها از نگرش های سخت گیرانه و حداکثری تا دیدگاه های تساهل گرایانه و حداقلی وجود دارد. صرف نظر از برداشت های متفاوت و مناقشه برانگیزی که از نظریه به صورت عمومی و یا در علوم اجتماعی ارائه شده است، شاید بتوان تنوع برداشت از نظریه در روابط بین الملل به صورت خاص را که معرکه آراء و نظرات می باشد، ناشی از دو عامل زیر دانست:
الف ـ رویکردهای متمایز نظریه پردازی در روابط بین الملل: بدین معنا که سنت های پژوهشی هر کدام از چهار چوب فکری خود به نظریه نگاه نموده و تعریف متفاوتی از آن ارائه کرده اند (Scott Burchill, Andrew Linklater, 2005:11ـ12). بر این اساس، والتز آن را «تبیین کننده قوانین حاکم بر سیاست بین الملل یا الگوهای جاری بر رفتار ملت ها»(Waltz, 1979: 6)، هالیس و اسمیت: «تلاش در جهت تبیین و پیش بینی رفتار و یا فهم جهان ذهنی بازیگران ( Hollis, 1990: 23) وایت: «سنت هایی درباره گمانه زنی پیرامون روابط دولت ها به گونه ای که یا بر تلاش برای قدرت، یا بر طبیعت جامعه بین المللی و امکان جامعه جهانی تمرکز دارند.» (Martin Wight ,1991:35)، دویلی: «داده های تجربی را برای آزمون گذاردن فرضیه هایی درباره جهان بکار می برند مانند این فرضیه که میان دولت های لیبرال دموکرات جنگ رخ نمی دهد.» (Doyle, 1983: 12)، باترفیلید و وایت: «بهره گیری از مفاهیمی چون توازن قدرت و تلاش برای تجزیه و تحلیل و روشن نمودن آن» Martin Wight and Herbert Butterfield (eds), 1966: 64 می دانند. نظریه های انتقادی، ماهیت نظریه را در نقد شکل های سلطه و منظرهایی می داند که امور بر ساخته اجتماعی و قابل تغییر را اموری طبیعی و غیر قابل جایگزین معرفی می نمایند. از منظر این دسته نظریه ها، نظریه ها باز می نمایانند که جهان چگونه باید سازماندهی شود و روش های تحلیلی ای را نشان می دهند که مفاهیمی چون حقوق بشر یا عدالت اجتماعی از طریق آن ساخته شده و مورد دفاع قرار می گیرد. (نظریه هنجاری یا اخلاق بین المللی). از منظری دیگر، نظریه در برگیرنده ادعاهای معرفت شناسانه ای است درباره اینکه چگونه جهان را می توان فهمید و ادعاهای هستی شناسانه مبنی بر اینکه جهان در نهایت بر چه مبانی استوار است و مواردی مانند اینکه آیا اساساً عرصه بین الملل بر مبنای دولت های دارای مشروعیت استوار است یا بر افراد دارای حق و تکلیف نسبت به دیگران (نظریه سازنده). این مرور کوتاه حداقل نمایانگر آن است که مشارکت کنندگان در عرصه نظریه پردازی روابط بین الملل، توافقی بر سر اینکه نظریه پردازی روابط بین الملل با چه امری درگیر است، ندارند.
ب ـ گوناگونی دیدگاه ها در شاخصه های ارزیابی صحت نظریه ها: مروری بر گستردگی شاخصه های ارزیابی نظریه ها، نشان دهنده آن است که نوع نگرش به نظریه در روابط بین الملل بسیار متفاوت و وسیع است. علی رغم آنکه اکثر چهارچوب های نظری دو اصل سازواری درونی (6) به معنای سازگاری و عدم تناقض تمامی گزاره های نظریه و همسازی(7)، به معنای آنکه گزاره های نظریه به صورتی باشند که کل معنا داری را پدید آورند را به عنوان شاخصه ارزیابی صحت نظریه می پذیرند، لیکن برخی نظرات شاخصه های دیگری را هم می افزایند که مورد توافق سایر دیدگاه ها نیست. از این میان می توان به موارد زیر اشاره کرد: سادگی(8) ؛ بدین معنا که نظریه دارای قوانین، واحدها و یا سازوکارهای علمی کم تر پیچیده باشد.
تأیید گری/ دامنه (9) به معنای وسعت دامنه رویدادهای مختلف و انواع رویدادهایی که از قوانین نظریه استنباط می شود. ابطال پذیری(10) به معنای امکان تصور نتایج یا شرایطی که در صورت وقوع آن، دست از نظریه بر می داریم. انضمامی بودن(11) به معنای آن که نظریه، واقعیت را به شکل مستقیم باز نمایی کند. زایا بودن(12)، به معنای توان نظریه در رهنمون ساختن به رویدادهایی که تاکنون بدان نیاندیشیده ایم و در نهایت، محافظه کاری شناختی(13) به معنای امکان همخوانی نظریه تا حد ممکن با نظریه های قدیمی. افزون بر موارد مذکور، می توان از فارغ از ارزش بودن(14) پیگیر اهداف اخلاقی بودن و رهایی بخشی بشر نام برد که به عنوان معیار صحبت نظریه ذکر شده است ( Chernoff, 2007: 85). این تنوع شاخصه ها که بر اساس تفاوت در نوع نگرش ها پدیدار شده است، باعث شده تا اندیشمندی چون والتز به این نتیجه برسد که ملاک را در سودمندی قرار دهد و می گوید: «تصمیم در مورد این که یک نظریه سودمند است یا خیر؟ به وسیله ی گروهی از افراد اتخاذ می شود که استفاده از آن نظریه یا بحث در مورد آن را مفید می یابند. همچنان که استیو وینبرگ (15)، فیزیکدان مشهور می گوید: «در نهایت، آزمون یک نظریه این است که افراد (یعنی افراد درون یک حوزه) بحث نمودن، انتقاد کردن و تلاش برای کار برد آن نظریه را مفید ارزیابی می کنند» (Waltz. Theory talk).

2ـ 3. نظریه پردازی در دو معنا: فرانظری و نظری

فارغ از مناقشاتی که پیرامون نظریه وجود دارد، دو گستره از نظریه پردازی در میان اندیشمندان مورد توجه قرار گرفته است.

الف ـ نظریه پردازی نوع نخست یا نظریه پردازی پژوهشگران (16)؛

در این نوع نظریه پردازی، نظریه اجتماعی به دنبال ارائه تبیین هایی از الگوهای مستمر یا توالی های منظم پدیده های زندگی اجتماعی است. در این روند، نظریه در جریان پژوهش تولید شده و به عنوان منبعی برای فرضیه سازی آزمون پذیر مورد بهره برداری قرار می گیرد.

ب ـ نظریه نوع دوم یا نظریه پردازی فرانظری(17):

هدف اینگونه پروراندن درکی از زندگی اجتماعی بر حسب مفاهیم و اندیشه های اساسی است (بلیکی، 187 :1384). به تعبیر ونت: «هدف اینگونهنظریه پردازی نیز تقویت شناخت ما از سیاست جهان است، ولی این مهم را به شکل غیر مستقیم و از طریق تکیه کردن روی موضوعات هستی شناختی و شناخت شناسانه انجام می دهد که پرسش ها و پاسخ ها مهم یا موجه برای دانش روابط بین الملل چیست و نه با متمرکز شدن روی ساختار و پویش های خود نظام بین الملل» (Wendt, 1991:383). اینگونه نظریات به مسائل فرانظری(18) پرداخته و مفاهیم و اندیشه های ارائه شده در آن بدون ارجاع مستقیم یا با ارجاعات ضعیف به یافته های پژوهشی تولید می شوند و به وسیله ی پژوهش، به طور سیستماتیک به آزمون در نمی آیند. بالا بودن سطح انتزاعی آن ممکن است باعث شود که تنها چشم انداز وسیعی از زندگی اجتماعی عرضه کنند نه تعبیرهای تبیینی از آن. به طور خاص، اهداف این نوع نظریه پردازی را می توان در ابعاد زیر دانست:
ـ ارائه دیدگاه یا نگرشی نسبت به جهان اجتماعی شامل مفروضات هستی شناختی درباره ماهیت جهان اجتماعی و سرشت بشری و مفروضات معرفت شناختی نسبت به چگونگی حصول شناخت از جهان اجتماعی.
ـ فراهم ساختن زبانی که بیان پرسش های پژوهشی و پاسخگویی به آنان را تسهیل می کند و راهی برای ارتباط با جهان اجتماعی باز می نماید.
ـ فراهم ساختن چهارچوبی نظری و زمینه ای از تصورات که منبع تعیین کننده و جهت بخش کانون پژوهش بوده و ایده های تبیینی کلی برای هدایت پژوهش به کار می برد. علاوه بر آن منبعی برای ارائه فرضیه های آزمون پذیر است.
به نوعی می توان گفت: «اکثر کارهایی که تحت عنوان نظریه اجتماعی یا جامعه شناسی کلاسیک و مدرن از آنها بحث می شود، ازهمین زمره اند» (بلیکی، 187:1384). این گونه نظریه پردازی ابعاد متنوعی را می تواند مورد توجه قرار دهد؛ از جمله: تاریخ تفکر اجتماعی، آثار نظریه پردازان بزرگ، مکاتب یا دیدگاه های نظری و مفروضات مشترک هستی شناختی آنان. دراین معنا دیدگاه نظری راهی برای نگریستن به جهان اجتماعی فراهم می آورد و معادل با مفاهیمی چون: جهت گیری نظری کلی، فرانظریه، نظریه بنیاد گرا، نظریه صوری و پارادایم می تواند باشد (بلیکی، 1384: 212ـ 208)
نگاه به دو نوع نظریه پردازی فوق در بحث امکان نظریه پردازی دینی روابط بین الملل، ما را با این سئوال مواجه می سازد که کدامین نوع مورد قصد می باشد؟ بر این اساس، نظریه دینی می تواند دو نوع نظریه را مدعی باشد:
الف ـ نظریه های آزمون پذیری که قوانین علمی از درون آن استخراج شده، قابلیت آزمون پذیری را داراست و افزون بر آن از توانائی تبیین چرایی رابطه ها برخوردار است.
ب ـ رویکردهای فرانظری نظریه ساز که بر جهت گیری های کلان استخراج تحلیل داده ها تأثیر گذار است.
مروری بر آموزه های دینی نشان می دهد که قادر است لباس هر دو سیاق را به تن نموده و استخراج هر دو نوع میسر است. برخی از آموزه های دینی، به گونه ای سخن می گوید که قوانینی الهی بر رفتارهای اجتماعی در سطح بین المللی را تبیین می نماید. این نوع آموزه ها که در زبان دینی از آن به سنن اجتماعی الهی یاد برده می شود و سنن تکوینی است، بیانگر قوانینی است که خداوند بر طبیعت حاکم گردانیده است و حکمت الهی اقتضا می کند که عالم هستی بر مبنای این قوانین تداوم یابد. نوع دوم نظریه پردازی از درون مباحث هستی شناسانه، معرفت شناسانه و روش شناسانه استخراج می شود. به تعبیر اندیشمندان دینی ما از درون جهان بینی اسلامی بدست می آید و تمامی تحلیل ها و تبیین ها درون چهارچوب نظری آن رنگ یافته و از منظر آن جهانی بینی، کنش ها و واکنش ها در سطح سیاست بین الملل را فهم، تفسیر و تبیین می نماید.

پی‌نوشت‌ها:

1ـ Subject.
2ـ Reflective.
3ـ Reflectivism.
4ـ RATIONALISM
5ـ Constructivism.
6ـ Internal Consistency.
7ـ Coherence.
8ـ Simplicity.
9ـ Corroboration/Range
10ـ Falsifibility.
11ـ Concreteness.
12ـ Fecundity.
13ـ Methodological Conservatism.
14ـ Value Free.
15ـ Steve Weinberg.
16ـ First Order Theories.
17ـ Second Order Theories.
18ـ Metatheoretical Issues.

ادامه دارد...
منبع مقاله:
فصلنامه روابط خارجی،سال چهارم، شماره چهارم، زمستان 1391



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط