وراثت اصطفائی مقامات الهی (2)

قبلاً به این مطلب اشاره شد که سخنی در باب دلالت این شواهد مبنی بر اراده ی ارث علم و نبوت و شؤون و مقامات معنوی نیست بلکه سخن ما متوجه این مطلب است که این شواهد نمی توانند معنای عام وراثت را- که شامل ارث مالی نیز
شنبه، 2 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وراثت اصطفائی مقامات الهی (2)
وراثت اصطفائی مقامات الهی (2)

 

نویسندگان: شیخ محمد سند
محمد فرید انصاری



 

تأملی در شواهد مربوط به دو نظریه در معنای وراثت انبیاء

شواهد قول عامه:

قبلاً به این مطلب اشاره شد که سخنی در باب دلالت این شواهد مبنی بر اراده ی ارث علم و نبوت و شؤون و مقامات معنوی نیست بلکه سخن ما متوجه این مطلب است که این شواهد نمی توانند معنای عام وراثت را- که شامل ارث مالی نیز می شود- نفی کرده و معنا را فقط مختص یکی از دو بُعد بدانند.
مثلاً در شاهد نخست که به لغویّت اراده ی ارث مالی اشاره می نمود، استدلال آن هنگامی تمام است که فقط ارث مال منظور باشد اما اگر معنای عامی که شامل هر دو جانب است مدنظر قرار گیرد دیگر لغویتی در میان نخواهد بود.
یا در شاهد دوم که بحث تخصیص سلیمان (علیه السلام) را از میان باقی اولاد داود بیان می داشت و اینکه این تخصیص به خاطر امتیازی بود که خداوند به جهت ارث بردن مقامات غیبی به او عطا کرده بود؛ اگرچه فی نفسه استدلال متینی است اما این استدلال اقتضای حصر ارث در معنای وراثت نبوت و نفی معنای عام ارث را ندارد زیرا او نیز مانند بقیه برادرانش در مورد اموال و سایر ماترک پدرش از او ارث می برده است.
مفسرین عامه به این مطلب اعتراف کرده اند که بقیه اولاد داود (علیه السلام) اموال پدرشان را به ارث بردند؛ اموالی که صدقه نبوده است. لذا ارث بردن سلیمان نیز در اینجا به همان معنای عامی می باشد که بدان اشاره شد یعنی مفهومی که جامع هر دو بُعد ارث است و این به معنای اعتراف و اقرار آنهاست به تحقق جنبه ی دوم ارث- یعنی ارث مالی- در انبیاء.
از همین روست که می بینیم مفسرین عامه در تفسیر حدیثی که از پیامبر نقل کرده اند که فرمودند: «نحن معاشر الانبیاء لانورث ماترکناه صدقة»، به حیص و بیص افتاده اند به خصوص که این حدیث عام بوده و همه ی انبیاء را در برمی گیرد و گفته اند که این حدیث فقط مخصوص پیامبر اسلام بوده و ناسخ سنت انبیاء گذشته است و یا سایر تکلفاتی که در توجیه این حدیث دچار آن گشته اند.
در مورد شاهد سوم هم که بحث سیاق آیات را مطرح می نمود و اینکه از سیاق آیات فقط وراثت اصطفائیه بدست می آید، اگرچه این شاهد نیز فی نفسه متین است و بر اراده وراثت اصطفائیه دلالت می کند اما همانطور که در شاهد دوم به آن اشاره شد نمی توان از آن انحصار استعمال این معنا و عدم اراده ی معنای جامع را بدست آورد و در بالا بیان شد که مفسرین شان به مشارکت حضرت سلیمان با بقیه اولاد حضرت داود در ارث بردن از ماترک او اقرار کرده اند.
در مورد شاهد چهارم نیز که به استعمال لفظ ارث در برخی آیات قرآن در معنای وراثت علم اشاره می نمود، معتقدیم که اگرچه این استعمالات صحیح است اما در آیات بسیار دیگری نیز لفظ ارث در معنای ارث مال به کار رفته است لذا نتیجه می گیریم که لفظ «ارث» در معنایی عام که قابل انطباق بر هر دو جانب آن می باشد به کار رفته است پس هر جا که اراده ی هر کدام از دو بُعد آن دارای مانع نباشد باید این لفظ را در معنای جامعی که بر هر دوی آنها منطبق باشد به کار بریم.

شواهد قول خاصه:

شواهدی که بعضی از علمای امامیه مبنی بر اراده ی ارث مالی اقامه نموده اند اگرچه مدعایشان را ثابت می نماید اما موجب حصر معنای ارث در این استعمال نمی گردد.
مثلاً در مورد شاهد نخست که ادعای تبادر استعمال لفظ میراث در به ارث بردن اموال و استعمال مجازی آن در میراث علوم و مانند آن را مطرح می کرد می گوییم معنی ارث همان گونه که گذشته معنایی است جامع که شامل هر دو بُعد می شود که هرگاه به طور مطلق به کار رود در هر دو معنا استعمال می شود نهایت اینکه در هر موردی به حسب متعلق ارث، مصداق آن محدود به همان می گردد.
به عبارت دیگر، معانی در اصل خویش برای یک وجود اعتباری وضع نشده اند بلکه وضعشان در اصل برای وجود تکوینی بوده و سپس با توسّع در وضع، مصادیقی را نیز که وجود اعتباری دارند دربرگرفته اند لذا اصل در معانی این است که افراد تکوینی را در بر می گیرند و سپس مصادیق اعتباری قانونی به آن افراد ملحق می شوند که مثالهای آن در عناوین عهد و امانت و امام گذشت.
یا در شاهد دوم که مدعی بود اگر علم و نبوت قابل وراثت باشد می بایست تمام انسانها تا به قیامت، نبی یا عالم باشند اینگونه پاسخ می دهیم که وراثت نَسَبی دارای شرایط دیگری نیز هست که جر در بعضی سلسله های خاص به باقی افراد منتقل نمی شود کما اینکه وراثت فقط در هابیل و فرزندانش تا حضرت نوح و اولاد نوح و سپس به ابراهیم و آل ابراهیم و آل عمران و آل اسماعیل جریان یافت و نه در قابیل و اولاد او.
کما اینکه این وراثت در ذریه ی حضرت ابراهیم نیز در مورد تمام افراد این سلسله جاری نگشت و خداوند متعال در جواب درخواست ابراهیم مبنی بر وجود امامت در ذریه اش فرمود: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌» و ظالمین از ذریه ی او را از این مقام استثنا نمود. لذا یکی از شرایط این وراثت، طهارت از ذنوب است.
یا در این فرمایش خداوند متعال که می فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ »(1) وراثت لدنّی کتاب مخصوص کسانی است که خداوند آنان را به درجه ی اصطفاء مفتخر کرده و این افراد گروهی از بندگان را شامل می شوند و باقی بندگان که ظلم به خویش کرده یا حتی در درجه ی متوسطی از خیر و هدایت قرار دارند از این نصیب بهره ای ندارند لذا این آیه ی شریفه شرط دیگری را برای وراثت لدنی کتاب- که وراثتی مخصوص از میان مقامات غیبی معنوی است- معرفی کرده که آن گام فراتر نهادن از حد میانه در سلوک و اخلاق و سبقت در خیرات توسط وارث است.
در مورد شاهد سوم نیز که علت خوف زکریا از عموزاده هایش را به ارث بردن اموال توسط آنان عنوان کرده بود می گوییم اولاً در بنی اسرائیل انبیاء زیادی بجز زکریا وجود داشتند لذا بقای نبوت در نسل او متعین نبود زیرا امکان این بود که وارث از آل یعقوب از نسل انبیاء دیگر باشد.
ثانیاً در روایتی از امام باقر (علیه السلام) وارد شده که فرمودند علت خوف زکریا، استیلای کسانی بوده است که اهلیت و شایستگی اداره ی مناصب دینی در بنی اسرائیل را ندارند.(2)
لذا آیه اثبات کننده ادعای ما در قاعده وراثت بوده و نیز مؤیدی است در مورد احتجاج حضرت زهرا (علیها السلام) در مورد جایگاه ولایت آن حضرت و ولایت اهل بیت (علیهم السلام) بر فیء و فدک.

آیه ششم:

«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»(3)
با تأمل در مفاد آیه در می یابیم که آیه شریفه در صدد بیان وراثت اصطفائیه برای مقامات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) است و این مطلب که خویشان نزدیک پیامبر استحقاق این وراثت را دارند به شرطی که ضوابطی را که پیامبر بیان فرموده دارا باشند. شرائط مذکور برای اصطفاء شرایطی خاص می باشند که خداوند متعال ضمن این آیه و نیز پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) در حدیث «دار» آنرا بیان فرموده است و خویشان نزدیک آن حضرت که واجد این شرایط اند و منصوب از جانب خدایند به مقام وراثت اصطفائیه نائل می گردند.
عنایت به این مطلب که بعضی از قراء در ادامه ی این آیه، فقره «و رهطک منهم المخلصین» را قرائت می کردند و با توجه به معنای رهط- که خاندان و خویشان بسیار نزدیک انسان می باشند- این نکته را که یکی از شرایط این وراثت، خویشاوندی نزدیک با پیامبر است برجسته تر می سازد.
در مجموع نقل هایی که اهل سنت از ماجرای یوم الانذار در کتاب هایشان آورده اند این فرازها به چشم می خورد:
-خطاب جبرئیل به پیامبر «إنکَ ان لم تفعل ما تؤمر به یعذبک ربک».
-دستور پیامبر به امیرالمؤمنین مبنی بر دعوت بنو عبدالمطلب.
-دعوت کردن پیامبر، خویشاوندانش را به اسلام و اینکه مبعوث شدنش به سوی ایشان بعثت خاصه بوده و به سوی مردم به طور عام و نیز اینکه فرمود: «أیکم یوازرنی علی امری هذا علی ان یکون أخی و کذا و کذا».
-پس از اعلام پذیرش دعوت از سوی امیرالمؤمنین (علیه السلام)، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ان هذا أخی و وارثی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا».
-هنگامی که از پیامبر سؤال شد که شما چه چیزی را به ارث می گذارید فرمود: «من همان چیزی را که انبیای گذشته به ارث گذاشتند یعنی کتاب پروردگارشان را و نیز سنت خویش را به ارث می گذارم». (4)
نکاتی که از روایات نقل شده از طریق عامه بدست می آید عبارتند از:
اولاً: آیه درباره ی وراثت اصطفائیه بعضی از خویشان نزدیک و اقربای خاص پیامبر نازل شده است.
ثانیاً: این وراثت، وراثت اصطفائیه بوده که قوام آن به خویشاوندی با پیامبر می باشد.
ثالثاً: از جمله شرایطی که وارث این نوع وراثت باید احراز نماید این است که مورث را در امور الهی و آسمانیش یاری نموده و به سان وزیری برای او در سختیها و صعوبت های تحمل امانت الهی و ابلاغ و برپا داشتن آن با او همراهی و مشارکت نماید.

شرایط وراثت اصطفائیه طبق فرمایش امام رضا (علیه السلام)

در مناظره ای که در مجلس مأمون بین امام (علیه السلام) و عده ای از علمای اهل عراق و خراسان رخ داد آن حضرت ضمن بیان برخی آیات قرآن، شروطی را برای وراثت اصطفائیه ذکر فرمودند.(5) که به خاطر پرهیز از طولانی شدن کلام فقط به ذکر این شروط بسنده می نماییم:
شرط اول: وارث باید از ذریه پیامبر باشد نه مطلق خویشاوند او و دلیل آن هم آیاتی است که عنوان «ذریه» را در وراثت اصطفائیه به کار برده اند، مانند:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِیمَ وَ جَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ‌»(6) «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(7) «ان إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ‌ *ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ». (8)
شرط دوم: وارث باید از هرگونه گناه و معصیت پیراسته و پاک باشد زیرا خداوند متعال می فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(9).
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ»(10) «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».(11)
شرط سوم: وارث باید از آن دسته از ذریه باشد که هدایت شده اند نه گمراهان و فاسقان آنان. خداوند متعال می فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِیمَ وَ جَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»(12) «وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ‌* قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ»(13).
شرط چهارم: وارث باید در خویشاوندی بسیار نزدیک باشد به این دلیل که خداوند می فرماید: «وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ»(14) و نیز «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»(15).
شرط پنجم: وارث باید سبقت گیرنده در انجام خوبیها باشد یعنی احدی در هیچ شاخه ای از خیرات بر آنان پیشی نگیرد. زیرا خداوند متعال می فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ»(16) به همین علت است که در فرمایشات زیادی از اهل بیت (علیهم السلام) آمده که: هر خیری که باشد ما به انجام آن سبقت می گیریم.(17) شرط ششم: بنابر قرائنی که ابی بن کعب داشته و طبق آنچه که در مصحف عبدالله بن مسعود آمده و مستند به برخی روایاتی که اهل سنت نقل کرده اند که «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ‌ و رهطک منهم المخلصین» وارث باید از خویشاوندانی باشد که از مخلصین بوده به درجه اعلای اخلاص برای خداوند دست یافته باشد.
شرط هفتم: چنین وارثی باید به انتخاب الهی و اصطفاء او برگزیده شود و خداوند نیز هر آنکس را که از ذریه پیامبر شایستگی و اهلیت این مقام را داشته باشد برمی گزیند. در آیا «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا»(18) و «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(19) به این مطلب اشاره شده است. همچنین لفظ «جعلنا» در آیه ی «وَ جَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ»(20) و نیز لفظ «یرید» در آیه «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(21) دلالت بر این امر می نمایند.
شرط هشتم: هر آنچه که در وراثت مالی شرط است در وراثت اصطفائیه نیز شرط می باشد زیرا وراثت اصطفائیه هم شرایط عمومی وراثت را داراست و هم شرایط اختصاصی خویش را.
شرط نهم: باید وارث این وراثت را پذیرفته و متعهد به میثاق اصطفا باشد زیرا اصطفاء مقامی است که دربردارنده ی مسئولیتها و وظائفی است مخصوص به خود که این وظایف متفاوت می باشند زیرا اصطفاء یعنی برگزیدن و انتخاب کردن توسط خداوند به جهت مناصب الهی و بالطبع مسئولیتهای این مناصب متفاوت خواهد بود.
مثلاً در آیه ی شریفه «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلَى ذلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ».(22) خداوند متعال برای برگزیدن پیامبران به جهت مقام نبوت از آنان پیمانی سخت و شدید می گیرد که به خاتم پیامبران ایمان آورده و متعهد به یاری او شوند و خود را نیز از شاهدان اقرار آنان قرار می دهد.

تفاوت های وراثت اصطفائیه و وراثت مالی

اگرچه این دو نوع وراثت در اصل توریث و دستیابی وارث به داشته های مورث با هم مشترکند، اما هم از جهت موضوع- طبیعت هر کدام از دو نوع- و هم از جهت آثار و احکام با هم متفاوت می باشند.
از آنجا که وراثت اصطفائی اهمیتی بس عظیم در سرنوشت هدایت انسانها داشته اما در عین حال بسیاری از مسلمانان غافل از آن بوده و شناختی نسبت به آن ندارند برخی تفاوتهای آن را با وراثت مالی بیان می کنیم تا مسلمانان با شناخت آن، آثار و اهمیت آن را نیز درک نمایند و ضمن ملتزم شدن به آن، این فریضه اعتقادی خویش را ادا نمایند.
تفاوت نخست: شرائطی که وارث در وراثت اصطفائی باید احراز نماید بیشتر از شرایطی است که وارث در وراثت مالی باید احراز کند و این شرایط شرایطی هستند که متناسب با اهمیت این نوع وراثت می باشند.
تفاوت دوم: وراثت مالی هنگامی محقق می گردد که مورث فوت نماید لذا اگر وارثی قبل از مورث بمیرد ارثی از او نخواهد برد، برخلاف وراثت اصطفائی که به محض به دنیا آمدن وارث و به مجرد وجود او- خواه در زمان حیات مورث و خواه بعد از وفاتش- این وراثت- با لحاظ شرایط آن- در وارث محقق می شود. کما اینکه در مورد هارون که وصی و خلیفه ی موسی (علیه السلام) بود و قبل از او نیز وفات یافت اینگونه بود. و یا مثل هابیل که وصی آدم (علیه السلام) بود و قبل از او کشته شد.
تفاوت سوم: وراثت مالی، اعتباری بوده و تابع تشریع است و در ملکیتی که اعتباری است جریان دارد در حالی که وراثت اصطفائی تکوینی بوده و صفات و ویژگیهای وراثتی روحی و تکوینی همانند صفات وراثت جسمی از مورث به او منتقل می گردد.
کما اینکه در روایتی که عامه و خاصه آنرا نقل نموده اند هنگامی که حضرت زهرا (علیها السلام) از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) می خواهد که ایشان چیزی برای حسنین به ارث بگذارند پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
«أما الحسن فان له هیبتی و سؤددی و أما الحسین فان له جرأتی و جودی».(23)
تفاوت چهارم: موضوع وراثت مالی، اموال و ملکیت خاص است در حالیکه موضوع وراثت اصطفائی شؤون عامه مربوط به شخصیت حقوق و مقامات ملکوتی لدنی می باشد.
تفاوت پنجم: آنچه در وراثت مالی به وارث می رسد چیزی است که مورث آن را بدست آورده اما میراث در وراثت اصطفائی مواهب و بخشش های لدنی الهی است کما اینکه خداوند متعال می فرماید «وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ». (24)
تفاوت ششم: قانون وراثت مالی قانونی است فقهی و تشریعی در حالیکه وراثت اصطفائی مسئله ای است اعتقادی که مربوط به برگزیدن گروهی خاص از مردم توسط خداوند به جهت مناصب و مقامات الهی می باشد.

آیه ی هفتم:

«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً».(25)
این آیه به طور اجمال از وجود گروهی در میان این امت خبر می دهد که به آنان کتاب و حکمت و ملک عظیم عطا شده است. لذا بحث در این آیه حول این محورها خواهد بود که اولاً این افراد چه کسانی هستند؟ ثانیاً مراد از اعطاء کتاب و حکمت چیست؟ ثالثاً منظور از ملک عظیم چیست؟
نکته ای که در ابتدا باید متذکر شویم این است که اگرچه سیاق این آیات مربوط به خطاب خاصی است که متوجه یهودیان می باشد- زیرا آنها نبوت و رسالت و امامت را در ابراهیم و خاندان او پذیرفته اما در مورد نبی مکرم اسلام و خاندانش نپذیرفته اند- اما بقرینه ما بعد آیه که خداوند می فرماید «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ » و «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا» و «وَ الَّذِینَ آمَنُوا» که مربوط به تمامی مسلمانان نیز می شود ظهور آیات در این است که خطاب مورد نظر غیریهود را نیز در برمی گیرد.
به علاوه اینکه طبق آنچه در علم اصول فقه بیان می شود مورد مخصص نمی باشد.
پس از ذکر این نکته، موضوعات مهمی را که در ضمن مفاد این آیه قرار دارد توضیح داده و مقصود خود را بیان خواهیم نمود.

محور نخست: افرادی که به آنان کتاب و حکمت و ملک عظیم عطا شده چه کسانی هستند؟

آنچه که آیه بر آن دلالت می نماید این است که مراد از افرادی که تشابه و ارتباطی با خاندان ابراهیم داشته و مقامات این چنینی به آنان عطا شده عترت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) می باشند. شواهدی چند بر این امر دلالت می کنند که عبارتند از:
1) پیامبر فرمودند: «فان الله ما اصطفی نبیاً الا اصطفی آل ذلکَ النبی فجعل منهم الصدیقین و الشهداء و الصالحین»(26) و از آنجائی که خاندان ابراهیم خاندان پیامبری از پیامبران می باشد نمی توانند به عنوان مقصود از کلمه «الناس» در امت پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) باشد.
لذا طبق حدیث فوق الذکر منظور از این کلمه در بیان امت پیامبر آخرالزمان عترت پیامبر بوده و اعطاء نعمت هایی که به آنان شده- کتاب و حکمت و ملک عظیم- سنتی است مانند سنت های قبلی خداوند که در مورد خاندان ابراهیم انجام شده است.
2) از سویی طبق بیان آیه ی شریفه، اعطای کتاب، حکمت با عطیه و سنتی است الهی که در میان خاندان ابراهیم دوام و استمرار داشته است، علی الخصوص که ابراهیم نیز از خداوند این مقامات را برای خاندانش درخواست نموده است. «قالَ وَ مَن ذُرِّیَتی» و نیز ابراهیم و اسماعیل اینگونه دعا کردند که: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌* رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌».
از سوی دیگر نیز پیامبر مکرم اسلام و عترت طاهره اش از جمله خاندان ابراهیم می باشند لذا خداوند متعال در شأن ابراهیم فرمود: «وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ».
3) قرآن کریم، خاندان انبیاء و بیوت آنان را مشمول فضل الهی دانسته است از قبیل آل ابراهیم، آل لوط، آل عمران، آل یعقوب، آل موسی، آل هارون و آل داود و از آنجا که پیامبر مکرم اسلام افضل انبیاء و اشرف آنان است اقتضا می کند که خاندان او نیز که اشراف خاندان پیامبران می باشند مشمول فضل و عنایات خاصه خداوندی قرار گیرند.
4) خداوند متعال در قرآن کریم ویژگیهای خاصی را مختص خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) گردانیده است. ویژگیهایی مانند ولایت بر فیء در اختیار گرفتن خمس غنائم(27) و اعطاء علم الکتاب لذا اعطای این فضایل و ویژگیها به آنان به همراه این مطلب که خداوند در آیه ی شریفه ی استشهاد به آل ابراهیم نموده و عترت پیامبر نیز از خاندان ابراهیم اند، جملگی قرینه هایی اند که دلالت می نمایند مقصود، پیامبر اسلام حضرت محمد بوده و خاندان پاک اویند که مورد حسادت قرار می گیرند.
5) در روایاتی که از اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده و مفسرین عامه نیز آنرا نقل نموده اند «الناس» به اهل بیت تفسیر شده است. (28)

محور دوم: منظور از اعطاء کتاب و حکمت

همانطور که در آیه ی شریفه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا» اشاره شد ضرورتاً علم کتاب به معنای نبوت نبوده بلکه به معنای اصطفاء می باشد کما اینکه به مقتضای آیه ی قبلی، خداوند متعال کسانی را که از میان این امت به مقام اصطفاء برگزیده میراث دار علم کتاب نموده است و نیز همان گونه که در آیه ی مورد بحثمان نیز اعطای حکمت دلیل این امر است که خداوند مواهب لدنی دیگری نیز غیر از نبوت در اختیار دارد. نکته دیگر اینکه تعبیر «ایتاء» بر این مسأله دلالت می کند که این مقامات کسبی نبوده بلکه مواهبی لدنی و عطایایی غیبی می باشند که خداوند به برخی افراد این امت- و نه به باقی آنها- عطا کرده است.
کما اینکه در آیات زیر نیز مسأله به همین صورت است:
«وَ لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»، «وَ لَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ عِلْماً»، «وَ لَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً». و درباره ی یحی می فرماید: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً».
لذا مقاماتی از قبیل وراثت کتاب و حکمت، فصل الخطاب، ملک، حُکم، علم لدنی، تأویل احادیث، آشنایی با زبان پرندگان، نرم کردن آهن، بینات، تأیید به روح القدس و سلطان مبین، مناصب و مقاماتی هستند غیبی و لدنی که غیر از نبوت و رسالت بوده و همانطور که به اصفیاء برگزیده ی امتهای پیشین عطا شده اند به اصفیاء برگزیده ی امت پیامبر آخرالزمان نیز عطا شده اند و اینکه عده ای به وجود آنان در آل ابراهیم معترف بوده ولی وجودشان را در آل محمد منکر شده اند فقط از روی حسد و جهود و انکار می باشد.

محور سوم: مراد از ملک عظیم

با دقت در آیه ی شریفه این سؤال در ذهن شکل می گیرد که با توجه به اینکه در تاریخ انبیاء خبری از زمامداری ابراهیم یا اسماعیل یا اسحاق یا یعقوب (علیهم السلام) نیست و از پادشاهی یوسف بر مصر نیز تعبیر به ملک عظیم نشده منظور از ملک عظیم که به آل ابراهیم داده شده چیست؟
دقیقاً مانند همین سؤال در مورد آیه ی «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» مطرح می شود و اینکه با وجود إخبار آیه به این مطلب که ابراهیم از سوی خداوند به مقام امامت بر مردم انتخاب شده اما جایی نقل نشده که وی عهده دار حکومت و دولت باشد.
در پاسخ به این سؤال می گوییم: تاریخ بشری، ظهور و بروزی جاودانی برای ابراهیم به جای گذاشته که تمدنهای بزرگ هم از انجام مانند آن عاجز بودند و آن ظهور و بروز همان گسترش آیین توحید حنفی و گرایش جوامع بشری از بت پرستی به یکتاپرستی می باشد. به همین علت است که خداوند این مسئله را به ملک عظیم توصیف نموده در حالیکه همزمان برای زندگی دنیوی تعبیر «متاع قلیل» را به کار می برد.
نکته ای که می بایست به آن توجه داشت این است که کلمه ی «ملک» در اصل وضع لغوی خویش معنای سلطه و قدرت و اقتدار می دهد لذا این ملک با توجه به صفت «عظیم» که در آیه به آن متصف شده به معنای قدرتی که بر همه ی قدرتهای موجود بر زمین غلبه می کند می باشد.
در روایات اهل بیت (علیهم السلام) نیز به تفسیر «ملک عظیم» اشاره شده است.
در صحیحه برید عجلی از امام باقر (علیهم السلام) نقل شده که آن حضرت در مورد آیه مورد بحث فرمود:
«جعل منهم الرسل و الانبیاء و الائمة، فکیف یقرّون فی آل ابراهیم و ینکرونه فی آل محمد؟.... الملک العظیم أن جعل فیهم ائمة من أطاعهم أطاع الله و من عصاهم عصی الله فهو الملک العظیم».(29)
در روایات دیگری از اهل بیت نیز که ذیل آیاتی که خداوند در آنها در وصف خلیفه خود در زمین سخن گفته(30) وارد شده است، همین تفاسیر برای ملک عظیم بیان گردیده است.

محور چهارم: جمع بین ملک و نبوت

مسأله ی دیگری که آیه به آن تأکید دارد این است که خداوند متعال بین نبوت و حکمت و ملک جمع کرده و همگی را با هم عطا نموده است. لذا حسودانی که این امر را در مورد عترت پیامبر منکر شده و معتقدند که نبوت و خلافت و امامت برای آنان قابل جمع نمی باشد باید بدانند که این مسأله و جمع بین این مقامات یک سنت جدید و تازه نبوده بلکه سنتی است الهی که در تمام خاندان انبیاء اجرا شده است. کما اینکه در حدیث یوم الدار اشاره شد که حضرت فرمودند: «ما بعثت نبی الا و بعث من بیته وصیا و وزیرا و وارثا و خلیفة له».
و مکرر نقل شده است که اهل بیت (علیهم السلام) و بنی هاشم در برابر انکار و عجیب شمردن جمع بین خلافت و نبوت برای خویش، همین آیه شریفه را- «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً»- به عنوان پاسخ تلاوت می نمودند.
اساساً در میان این امت کسی غیر از عترت پیامبر وجود ندارد که بتوان نبوت وخلافت را در او جمع نمود زیرا نبوت فقط مختص به آنان است لذا این امر تأکید می کند که سبب حسادت، مسأله ی خلافت و امامت می باشد.
کما اینکه حضرت رضا (علیه السلام) با استفاده از آیه ی «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» و آیه ی «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» بیان فرمودند: «اولوا الامری که اطاعتشان بر افراد با ایمان واجب شده کسانی اند که خداوند، کتاب و حکمت به آنان عطا فرموده لذا منظور از ملک، اطاعتی است که بر خلق واجب شده است». (31)
لذا می توان نتیجه گرفت مسأله ی مهمی که پیامبر در اواخر حیات خویش مأمور تبلیغ آن شد -«بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»- مسأله ی امامت الهی شخصی بود که برخوردار از حکمت لدنی و علم کتاب بوده و از جانب خداوند مفتخر به ملک عظیم گشته بود و به همین واسطه محسود مردمان واقع شده بود اما خداوند به پیامبرش وعده داد که «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در احتجاجی که با معاویه داشتند به این مسأله اشاره می فرمایند:
«و أول من حسد آدم الذی خلقه الله عزوجل بیده، و نفخ فیه من روحه، و أسجد له ملائکته، و علمه الاسماء کلها و اصطفاء علی العالمین، فحسده الشیطان فکان من الغاوین. ثم حسد قابیل هابیل فقتله، فکان من الخاسرین.
و نوح حسده قومه فقالوا: «مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ‌ * وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ»(32) و لله الخیرة یختار من یشاء و یختص برحمته من یشاء، و یؤتی الحکمة و العلم من یشاء.
ثم حسدوا نبیّنا محمداً (صلّی الله علیه و آله و سلم) ألا و نحن أهل البیت الذین أذهب الله عنهم الرجس، و نحن المحسودون کما حسد آباؤنا».
«اولین کسی که به آدم حسادت ورزید شیطان بود، آدمی که خداوند متعال او را با دستان قدرت خویش آفرید و از روح خود در او دمید و ملائکه را امر به سجده به او نمود و تمامی اسماء را به او یاد داد و او را بر همه ی جهانیان برگزید. لذا شیطان با حسادتش از زمره ی گمراهان گردید.
سپس قابیل بر هابیل حسد ورزید و او را کشت لذا از زیانکاران گردید. و نیز نوح مورد حسد قومش واقع شد و گفتند: این شخص بشری مانند شما بیش نیست که از هرچه شما می خورید و می آشامید او نیز می خورد و می آشامد و شما مردم اگر بشری مانند خود را اطاعت کنید بسیار زیانکار خواهید بود.
در حالیکه حق انتخاب مخصوص خداوند است. سپس به پیامبرمان محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) حسد ورزیدند، بدانید و آگاه باشید که ما همان اهل بیتی هستیم که خداوند هرگونه پلیدی و آلودگی را از آنان دور ساخت و همانگونه که پدرانمان مورد حسد واقع شدند ما نیز محسود مردمان واقع شدیم». (33)

نکته:

از آنجایی که اصطلاح اهل بیت، حضرت صدیقه ی کبری (علیها السلام) را نیز در برمی گیرد، این مقام اعطای کتاب و حکمت و ملک عظیم برای آن بانو نیز قطعاً به اثبات خواهد رسید که در روایات متعددی به این امر اشاره شده است.
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «و لقد کانت (صلوات الله علیها) طاعتها مفروضة علی جمیع من خلق الله من الجن و الانس و الطیر و البهائم و الانبیاء و الملائکه». (34)

جمع بندی

مسأله ی وراثت مناصب و مقامات غیبی پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) از جمله ادله ای است که ولایت اهل بیت را بر دین و امت اثبات می نماید.
منظور از این وراثت، معنای عامی است که هم وراثت معنوی و مقامات لدنی را در بردارد و هم وراثت امور مادی را و شواهدی هم که صاحبان هر یک از دو قول- اختصاص وراثت به وراثت معنوی و نیز اختصاص وراثت به مسائل مالی- برای اثبات مدعای خود اقامه می کنند ناقض یکدیگر نبوده و دلالت هم در انحصار وراثت در معنای مورد ادعای خویش ندارند.
این وراثت، وراثتی است اصطفایی که طی آن وارث به اصطفاء و اجتباء الهی تمامی آنچه را که مورث دارا بوده به ارث می برد.
وراثت اصطفایی با وراثت مالی تفاوت هایی داشته و دارای شرایطی مخصوص به خود می باشد.
پس از پیامبر گروهی برگزیده از امت آن حضرت هستند که به مقام اصطفاء الهی نائل گشته و وارثان معنوی و لدنی مقامات وحیانی و غیبی ایشان می باشند.
با توجه به برخی آیات از قبیل آیات 77-79 سوره ی واقعه و نیز احادیثی مثل حدیث ثقلین، این افراد برگزیده، اقربای رحمی پیامبر و اهل بیت او می باشند.
منابع :
1) قرآن کریم
2) احتجاج. طبرسی. دارالنعمان، نجف.
3) ارشاد. مفید. آل البیت (علیهم السلام)، قم.
4) أمالی. طوسی. مؤسسه بعثت، قم.
5) بحارالانوار. مجلسی. مکتبه اسلامیه، تهران.
6) تاریخ طبری. محمدبن جریر طبری. مؤسسه اعلمی، بیروت.
7) تاریخ مدینه دمشق. ابن عساکر. دارالفکر، بیروت.
8) تأویل مختلف الحدیث. ابن قتیه. دارالکتب العلمیه، بیروت.
9) تحف العقول. حسن بن شعبه حرّانی.
10) تذکرة الخواص. سبط ابن جوزی. مکتبة نینوی الحدیثه، تهران.
11) تفسیر ابن أبی حاتم. إبن أبی حاتم الرازی. مکتبة العصریه، بیروت.
12) تفسیر البرهان. سیدهاشم بحرانی. مؤسسه اعلمی، بیروت.
13) تفسیر قمی. علی بن ابراهیم قمی. دارالکتاب، قم.
14) تفسیر الکبیر. فخر رازی. مطبعة علمیه، بیروت.
15) تفسیر روح المعانی. آلوسی. دار احیاء التراث العربی. بیروت.
16) تهذیب الأحکام. طوسی. درالکتب الاسلامیه، تهران.
17) تهذیب التهذیب. ابن حجر عسقلانی. دارالفکر، بیروت.
18) جامع البیان. ابن جریر طبری. دارالفکر، بیروت.
19) حدائق الناضره. یوسف حرّانی.
20) خصال. صدوق. مؤسسه نشر اسلامی، قم.
21) دارالمنثور. جلال الدین سیوطی. دارالمعرفه، بیروت.
22) دلائل الامامه. محمدبن جریر طبری. مطبعة حیدریه، نجف.
23) زاد المسیر. ابن الجوزی. دارالفکر. بیروت.
24) الشافی فی الامامة. سیدمرتضی. مؤسسه اسماعیلیان. قم.
25) الصوارم المهرقه. نورالله تستری. چاپخانه نهضت، تهران.
26) عیون اخبار الرضا (علیه السلام). صدوق. مؤسسه اعلمی، بیروت.
27) غارات. ابراهیم بن محمد ثقفی. تحقیق: سیدجلال الدین محدث.
28) کافی. محمدبن یعقوب کلینی. دارالکتب الاسلامیة، تهران.
29) کنزالعمال. متقی هندی. مؤسسه الرسالة، بیروت.
30) مجمع البیان. امین الاسلام طبرسی. دار صعب، بیروت.
31) مزار کبیر. إبن مشهدی. مؤسسه نشر اسلامی، قم.
32) مسائل الصاغائیه. مفید. دارالمفید، بیروت.
33) مسند احمد. احمدبن حنبل. دار صادر، بیروت.
34) معجم الکبیر. طیرانی، دارالکتب العلمیه، بیروت.
35) مفردات غریب القرآن. راغب اصفهانی. نشر کتاب، قم.
36) وسائل الشیعه. حر عاملی. مؤسسه آل البیت (علیه السلام)، قم.
37) ینابیع المودة. قندوزی حنفی. دارالأسوه، تهران.
38) تفسیر قرطبی. محمدبن احمد انصاری. دارالکتاب العربی، بیروت.

پی نوشت ها :

1- فاطر: 32
2-تفسیر قمی، ج2، ص48.
3- شعراء: 214.
4- کنزالعمال، ج6، ص 396 و ج2، ص 396؛ تفسیر طبری، ج19، ص123؛ مسند احمد، ج1، ص111؛ تذکرة الخواص، ص44؛ مفردات غریب القرآن، ص519.
5- تحف العقول، ص 425 و 426؛ امالی صدوق، ص 625و 626؛ بحارالانوار، ج25، ص 233-244؛ الحدائق الناضرة، ج12، ص 413-414.
6- حدید: 26.
7- بقره: 124.
8- آل عمران: 33-34.
9- احزاب: 33.
10- فاطر: 32.
11- بقره: 124.
12- حدید: 26.
13- هود: 45-46.
14- انفال: 75.
15- شعراء: 214.
16- فاطر: 32.
17- تهذیب، ج6، ص126؛ اصول کافی، ج5، ص19.
18- فاطر: 32.
19- قصص: 68.
20- حدید: 26.
21- احزاب: 33.
22- آل عمران: 81.
23- خصال، ص 77، ح122؛ ارشاد مفید، ص 187؛ معجم الکبیر، ج22، ص426؛ تهذیب التهذیب، ج2، ص 299.
24- انعام: 124.
25- نساء: 54.
26- تاریخ مدینه دمشق: ج 42، ص 49و 50.
27- انفال: 41.
28- تفسیر ابن ابی حاتم: ج3، ص 59؛ درالمنثور: ج2، ص349.
29- کافی، ج1، ص206، ح5.
30- بقره: 30. نکته ای که در این دسته آیات باید بدان دقت نمود این است که جمیع ملائکه- با تمام قدرتهای فراوانی که دارا هستند مثل اماته، احیاء، تدبیر، وحی، کتابت اعمال، عذاب و ... امر به خضوع و انقیاد در برابر خلیفه خدا در زمین شدند که این مسأله حاکی از سلطان و ملک عظیمی است که به او عطا شده است.
31- عیون اخبار الرضا: ج2، ص209؛ امالی صدوق: ص 617، ح 843.
32- مومنون: 33-34.
33- احتجاج: ج1، ص234.
34- دلائل الامامة طبری، ص 102، 106.

منبع مقاله :
فصلنامه ی تخصصی امامت پژوهی، شماره ی 2، تابستان 1390



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط