خاطراتی از نماز و نیاز شهدا،

گریه های بی قرار

شهید سید محسن صفیرا سه شنبه شب به اردوگاه لشکر ثارالله، در امیدیه ی اهواز وارد شدیم. سیدمحسن هم آمده بود. خوشبو و خوش لهجه و مهربان بود.
دوشنبه، 11 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گریه های بی قرار
 گریه های بی قرار

 






 

خاطراتی از نماز و نیاز شهدا،

در پای نخل بی سر
شهید سید محسن صفیرا
سه شنبه شب به اردوگاه لشکر ثارالله، در امیدیه ی اهواز وارد شدیم. سیدمحسن هم آمده بود. خوشبو و خوش لهجه و مهربان بود.
بچه ها دعای توسل را شروع کردند. صدای گریه ی بچه ها که تا دوردست شنیده می شد، هم چنان ادامه داشت. مداح با صوتی حزین می خواند و چنان گیرا و جذاب بود که اگر آدمی دلش هم از سنگ بود، در آن شب بی گمان اشکش می جوشید. می دانم آن شب فرشتگان هم با ما هم نوا بودند، و می گریستند آخر، مداح سید محسن بود.
در عملیات والفجر مقدماتی، برای بالا بردن توان رزمی نیروهای بسیجی، حرکات رزمی و آموزشی سخت و طاقت فرسایی را اعمال می کرد.
یک روز پس از تمرین های سخت، سید محسن را دیدم که در گوشه ای خلوت کرده و دست به دعا برداشته و می گوید: «خدایا خوب می دانی که جز برای ایجاد آمادگی و بالا بردن توان رزمی و دفاع از حریم کشور و اسلام هدف دیگری ندارم.
خدایا نکند که تأکید من در آموزش و تمرین زیاد، بسیجی ها را از من آزرده و ناراضی کرده باشد که اینان لشکر مخلص تو اند.»
شب بود که از آب بیرون آمدیم. لباس های غواصی را در آوردیم تاکمی استراحت کنیم و برای فردا آماده شویم.
به سنگر سید محسن سر زدم. رضا موذنی و اکبر غفاری دست به دعا برداشته بودند ولی از محسن خبری نبود. به سنگر برگشتم که کمی بخوابم. اما خواب به چشمم نمی رفت. بی خوابی به سراغ من آمده بود .از چادر بیرون آمدم. دوباره سراغ سید محسن را گرفتم، ولی هنوز نیامده بود.
یک راست به سوی نهر کارون رفتم. در حال وضو بودم که یک مرتبه صدای خفیفی به گوشم رسید. خوب گوش دادم. از نخلستان واضح تر شنیده می شد. شبحی در پای نخل بی سری نشسته بود و می گفت: «الهی العفو، الهی العفو» خودش بود، سید محسن!»(1)

کمی بلندتر بخوان

سید محسن صفیرا
در زمان عملیات خیبر در کوی هویزه به نیروها آموزش آبی - خاکی می داد. بعد از انجام آموزش های لازم، هنوز در آب بودیم که دیدیم سید محسن چیزی با خود زمزمه می کند.
- «آقا سید! اگر می شه کمی بلندتر بخوان.»
صدای یکی از بچه ها بود که او را به خود آورد و او هم فارغ از این که در کجاست و چه می کند؛ با صدای سوزناکی شروع به خواندن کرد.

«اگه یک لحظه نگاهت بکنم
جوانیمو من فدایت می کنم

با وجودی که می دونستی بدم
کمکم کردی که این جا اومدم»

صدای هق هق بچه ها بلند شد و سید هم چنان می خواند.

بچه ها فراموش کرده بودند که مدت زیادی است که هم چنان در آب ایستاده اند و سینه می زنند.(2)

درخواست عاجزانه

شهید سید محمد فولادی
ایشان در دعا همواره از خداوند متعال عاجزانه درخواست می کرد که: «خداوندا! تاب و توان نیروهای اسلام را بیش تر و صفوف به هم فشرده ی آنان را مستحکم تر نما. پرچم اسلام و قرآن را بر تمامی جهان به اهتزاز درآور. ضد انقلاب و دشمنان را به راه اسلام و قرآن هدایت کن. چنان چه هدایت مقدرشان نیست، ریشه ی آنان را بخشکان. خدایا! استکبار جهانی، آمریکای جنایت کار و دست نشانده اش اسرائیل غاصب را نابود کن.»(3)

تمرین سکوت و ذکر

شهید هادی شهابیان
موقع آموزش غواصی، قبل از رفتن زیر آب به نیروها گفت: «بچه ها! مشغول گفتن ذکر بشین. اول تمرین سکوت کنین، بعد زیر لب بگین. از این لحظات استفاده کنین و به گذشته ی خودتون بیندیشین.»(4)

گریه های بی قرار

شهید عباس کریمی
شب جمعه بود. خودم را آماده کردم برای رفتن به جلسه و خواندن دعای کمیل. حال و هوای خاصی داشتم. رفتم به جلسه و شروع به خواندن دعا کردم. همه در حال گریه و دعا و زاری بودند. متوجه گریه های بی قرار یکی از بسیجی ها شدم. غرق در راز و نیاز بود و متوجه اطرافش نبود.
بعد از دعا، سراغ فرمانده ی لشکر را گرفتم . می خواستم بپرسم این جوان کیست که این همه بی قراری می کند؟ وقتی بچه ها همان جوان بی قرار را به عنوان فرمانده ی لشکر نشانم دادند، ماندم که این ها چه کسانی هستند.(5)

شوق دیدار

جمعی از شهدا
صورت ها را بر شانه ی یکدیگر می گذاشتند و از شوق دیدار، راز و نیاز می کردند و قرار ملاقات بعدی را در جهان ابدی می گذاشتند. بی اختیار نام خداوند و ذکر او بود که بر لب ها جاری می شد و تمامی گذشته ها در یک آن از مقابل دیدگان می گذشت و آنان را به خواندن دعا و طلب مغفرت می خواند. «ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین . اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.»(6)

العفو، العفو

شهید حسن شفیع زاده
صدایی به گوشم خورد. صدایی آرام و استغاثه کننده. نگاهی به دور و برم انداختم، دیدم شفیع زاده است که پشت قاب عکس بزرگ امام نشسته و نماز شب می خواند. صدای گریه و ناله اش را شنیدم. خیلی متأثر شدم. خواستم صدایش بزنم. اما زبانم بند آمد.
دراز کشیدم و چشم هایم را بستم و به زمزمه ی راز و نیازش خوب گوش فرا دادم. «العفو، العفو.»!(7)

صفای روح

شهید حاج اصغر جوانی
برادر «جوانی» با صفای روح و متانت خود، رفتاری الهام بخش داشت. سفری کوتاه قبل از شهادتش به مشهد داشتیم . سه روز با برکت در کنار مرقد ملکوتی امام هشتم به زیارت و دعا مشغول بودیم.
ایشان به قدری حالت روحانی داشتند که یک بار وقتی در حال دعا و راز و نیاز با خود بودند، پسرم حمزه را ازکنار او برداشتم، ایشان اصلاً متوجه نشد.
اکنون پس از گذشت سال ها، انگشت حسرت به دهان می گزم که چرا ایشان را نشناختم و از دست ما رفتند.(8)

مصادف با نماز صبح

شهید حسین بهرامی
وقتی قرار شد بیست و ششم اسفند سال 1359، عملیات موفق و معروف «غرب سوسنگرد» انجام شود، تصمیم فرماندهی این بود که ساعت شروع عملیات رأس ساعت پنج صبح باشد، که مصادف با اذان صبح بود.
زمان عملیات به تمامی بچه های عمل کننده ابلاغ شد. وقتی بچه ها خودشان را آماده ی عملیات می کردند، یکی از مسئولین، شهید حسین بهرامی را دید که بسیار غمگین و افسرده است. اما همه ی بچه ها قیافه های شاد و بشاش داشتند و با هم شوخی می کردند، انگار نه انگار که به میدان جنگ می روند و خود را آماج گلوله ها قرار می دهند.
از شهید بهرامی پرسیدند: « چرا ناراحتی؟ خدای ناکرده از چیزی می ترسی؟»
پاسخ داد: «نه، من ترسی از جنگ ندارم. از این ناراحت هستم که شما عملیات را به شکلی طراحی کرده اید که درست مصادف با اذان صبح است و فکر این را نکرده اید که ما نمازمان را چگونه بخوانیم؟!»
او عقیده داشت مانند امام حسین (ع) در روز عاشورا در وسط میدان جنگ و درگیری، موقع نماز باید نماز خواند. فردای آن روز، حسین را دیدم که در حال سجده به شهادت رسیده است.(9).

سنت توسل

شهید محمد صادق بابایی
یک روز برای احداث پل عظیمی در منطقه، مشغول فعالیت بودیم که کار دچار مشکل شد. سنّت شهید بابایی این بود که وقتی در انجام کارها مشکل پیش می آمد، کار را رها می کرد، وضو می گرفت و دو رکعت نماز می خواند و حل آن مشکل را از خدا می خواست. در این مشکل هم، چنین کرد و آن مانع برطرف شد.
همگی همرزمان او شهادت می دهند که هیچ مشکلی نبود که پس از نماز و راز و نیاز محمد با خدای متعال برطرف نشود.(10)

روی پل شناور

شهید مظفری
در عملیات قدس 1و 2 برادری بود به نام مظفری که بعدها به شهادت رسید. او از بچه های گردان ما بود.
شب های ماه مبارک رمضان که من در مخابرات پست می دادم، به من سفارش می کرد نیمه ی شب او را بیدار کنم. شب اول فراموش کردم، اما شب دوم که بیدارش کردم، از اخلاص و ایمان او احساس حقارت کردم. چون این شهید بزرگوار از نیمه شب تا اذان صبح بر روی پل شناور، مشغول قرائت قرآن و نماز شب بود.(11)

روی آب رودخانه

شهید حاج حسن کسایی
«حاجی» تقیّد عجیبی به اذان گفتن داشت. به حدی که هرگاه کسی می خواست بداند آیا او در آن مقرّ و موقعیت هست یا نه، اگر موقع اذان بود، از اذان گفتن حاجی متوجه می شد. او هرجا که بود، چه در پشتیبانی و چه در خط مقدم، تا ظهر می شد، اذان می گفت.
یک روز درحالی که روی دوبه ای کار می کرد، یکی از بچه ها به او نزدیک شد و دید گرم کار است. گفت: «حاجی وقت ظهر شده».
حاج حسن یک باره دست از کار کشید و روی همان دوبه در وسط آب رودخانه ی کارون سر پا ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.
او می گفت: «یک نماز جماعت در جبهه برای من از یک سال نماز در شهر بهتر است.»(12).

صف اندر صف

شهید عباس بابایی
برای هماهنگی های عملیاتی و سرکشی به نقاط مختلف جبهه، راه زیادی را پیموده بودیم.
نیمه های شب جمعه بود که به یک قرارگاه رسیدیم. من از فرط خستگی راه و بی خوابی، درگوشه ای پتویی روی خود کشیدم و خوابیدم.
عباس، علی رغم خستگی می خواست دعای کمیل بخواند. هنوز چند دقیقه ای نخوابیده بودم که صدای دل نشین و سوزناک او، خواب را از سرم پراند. عباس در آن تاریکی شب به خواندن دعای کمیل مشغول بود. دعا را از حفظ می خواند.
بلندشدم و پشت سر او نشستم و به خواندن دعا پرداختم. حال عجیبی به من دست داده بود. نفهمیدم چه مدت از شروع دعا گذشته بود. وقتی به پشت سر خود نگاه کردم، خیل عظیمی از بسیجی ها را دیدم که در آن تاریکی، صف اندر صف پشت سر عباس نشسته و به دعا مشغول بودند.(13)

پایین اسکله

شهید رضا حمیدی نور
برای گشت شناسایی به مقرّ عراقی ها می رود. پایین اسکله می نشیند که ناگهان متوجه می شود نگهبان عراقی به سویش می آید. دیگر هیچ کاری نمی تواند بکند. جز خواندن آیه «و جعلنا».
نگهبان به او رسیده و خیره می ماند. سپس برگشته و چند قدمی نرفته دوباره بر می گردد. خم می شود و خوب او را نگاه می کند. بعد راهش را می گیرد و می رود. شهید حمیدی نور بعد از این اتفاق، تمام مقر را شناسایی کرده و باز می گردد.(14).

پی نوشت ها :

1- سرداران سپیده، صص 154و 142و 144.
2- ترمه نور، صص 219- 217.
3- ترمه نور، صص 239.
4- بالا بلندان، ص117.
5- دجله در انتظار عباس، ص 115.
6- لحظه های انتظار، ص 64.
7- آشنای آسمانی، ص 91.
8- کجایند مردان ره، ص 109.
9- سرودهای سرخ، ص 114.
10- سرودهای سرخ، ص 115.
11- سرودهای سرخ، ص 111.
12-سرودهای سرخ، ص 109.
13- سرودهای سرخ، ص 108.
14- یک جرعه آفتاب، ص 39.

منبع مقاله :
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط