نویسنده: عبدالله نصری
گذشته از انگیزه های متعددی که فروید برای بررسی علل گرایش انسان به خدا ذکر کرده است.
به گمان فروید اعتقاد به خدا و مذهب نوعی بیماری روانی به نام نوروز است و این بیماری نیز در همه ی افراد مذهبی دیده می شود. تنها فرق فرد مذهبی که دارای نوروز است با دیگر افراد مبتلا به نوروز این است که فرد مذهبی از بسیاری از بیماری های روانی دیگر آزاد است.
فروید در این باره خود چنین می گوید:
« مذهب نوعی بیماری روانی همگانی و نوروزی عمومی می باشد.
این نوروز عمومی از دو سو سد تکامل و پیشرفت انسانیت می شود: از سویی همان گونه که در بیماری های روانی افراد ملاحظه شود، موانع و محظوراتی در برابر تکامل و ارتقای بشریت فراهم می کند. البته حالات وهمی در رشته روان پزشکی pasychiatrie اختلال هایی روانی محسوب می شوند و مذهب نیز همچون سرچشمه ی زاینده یی، سازنده و پردازنده ی این اوهام است...
درباره ی شباهت ها و همانندی های فراوانی که میان « نوروز وسواس» و مسأله مذهب موجود است، در مواردی دیگر اغلب سخن گفته شد و بحث و کاوش هایی نیز به عمل آمده است. این همانندی و شباهت میان این دو بیماری روانی آن قدر مورد توجه و قابل دقت است و آن گونه پیوستگی و یکسانی را دارا می باشند که حتی در جزییات و موارد بی اهمیت نیز شباهت هایشان به نظر می رسد. بسیاری از پدیده ها و خصوصیاتی که در تکوین و موجودیت یافتن مذهب دست در کارند و پوششی از ناآگاهی های ما به روی آن پوسته یی گذاشته اند، در پرتو این شباهت ها روشن و آشکار می شوند.
آنچه که مورد توجه و سخت قابل دقت می باشد، این است که مبتلایان به این نوروز همگانی، یعنی مذهب از ابتلا و خطرات قابل توجهی از بیماری های روانی در امانند و می توان به شکل روشنتری گفت که مومنین و کسانی که احساس مذهبی در آنها پرتوان و نیرومند است در اثر ابتلای به یک بیماری روانی که تقریب و تا اندازه یی جنبه ی عمومی دارد، از مبتلا گشتن به بیماریهای روانی فردی برکنار بوده و با قبول بیماری همگانی از خطر نوروز فردی و شخصی رسته اند».(1)
از نظر فروید میان مذهب و بیماری های نوروزی شباهت های فراوانی وجود دارد. از جمله آن که در مذهب مانند نوروز فرد دست به انجام یک سلسله اعمال و رفتار می زند که هیچ گاه علت و دلیل آنها را نمی داند. در مذهب، انسان حق چون و چرا و شک در مسایل را ندارد، بلکه مجبور است بدون چون و چرا آنها را بپذیرد.
به گمان فروید شباهت مهم دیگری میان مذهب و نوروزهای دوران کودکی وجود دارد. یعنی همان گونه که نوروزهای دوران کودکی موقتی بوده و پس از چندی با فرارسیدن دوران بلوغ سپری می شود همان طور هم وقتی که افراد انسانی به دوران بلوغ فکری خود برسند از این بیماری نوروز همگانی یعنی مذهب رهایی خواهند یافت.
طبق آنچه که فروید در مورد انگیزه گرایش به خدا و مذهب گفته است می توان نظر او را به صورت زیر بیان کرد:
1- عقده ای از جمله سایر عقده های روانی
2- اضطراب های ناشی از غریزه
3- نوعی از بیماری های نوروزی
نقد و بررسی
در بررسی این نظریه باید گفت که آیا میلیاردها نفر از افراد آدمی که در طول تاریخ بشری گرایش به خدا و مذهب داشته اند دارای عقده های روانی و اضطراب های ناشی از غریزه بوده اند؟آیا این همه پرچمداران علوم و رهبران فکری بویژه روان شناسان بزرگی که اعتقاد به خدا و مذهب داشته و دارند مبتلا به عقده ها و بیماری های نوروزی بوده و هستند؟
در اصل آیا می توان میان مذهب و بیماری های نوروزی شباهت قایل شد؟ آیا تکالیف مذهبی افراد نشانگر بیماری نوروزی است؟ به فرض محال هم اگر شباهتی میان مذهب و بیماری نوروز وجود باشد آیا دلیل بر آن می شود که نوروز عامل پیدایش مذهب و انگیزه گرایش انسان به خدا به شمار برود؟ آیا هیچ روان شناس واقع بینی می تواند این نظریه آقای فروید را با بررسی های روانی خود ثابت کند؟
همین توجیهات و تفسیرات فروید موجب گردیده تا جمعی از روان شناسان بر این نظریه وی خرده گرفته و آن را درک کنند. یونگ یکی از سرسخت ترین مخالفان این نظریه است.
« در نظریه فروید... مذهب نیز چیزی جز نوعی از بیماری نوروز نیست. این نظرات مورد مخالف یونگ قرار گرفته ... در نظر یونگ احساسات و عواطف رقیق اصالت داشته مذهب عبارت از نوعی نوروز نبوده، بلکه مذهب عبارت از یک احتیاج عمیق و همگانی بشری است» (2).
دکتر یونگ برخی از تئوریهای فروید و آدلر را قبول داشته و بدان احترام می گذارد. لکن سرسختانه و با استحکامی تسخیرناپذیر این اظهارنظر را که خداوند نیز عقده (complex) ای از جمله سایر عقده ها و مجموعه های روانی است، طرد می نماید. مذهب از نظر یونگ یک نیاز احساس شدی عمیق و همگانی بشر است» (3).
جالب توجه این است که خود فروید این ادعای خود را رد کرده و معتقد است که احساس مذهبی مستقل از عوامل ناشی از عقده ها باشد و گذشته از این وجود حس مذهبی را که عامل اصیل گرایش به خداست نتوانسته انکار کند.
« مذهب بر اثر یک احساس مذهبی ابتدایی بوده و مستقل از عوامل ناشی از « کمپلکس اودیپ» است... مع هذا نمی توان انکارکرد که بعضی از اشخاص چیزی در خود احساس می نمایند که به خوبی توصیف شدنی نیست. این اشخاص از احساسی سخن می رانند که به ابدیت متصل است، ازجدایی ها شکایت می کنند و می خواهند روزگار وصل خویش را باز جویند این تصور ذهنی از یک احساس ابدی که عرفای بزرگ و هم چنین در تفکر مذهبی هندی منعکس می شود ممکن است ریشه و احساس مذهبی را که مذاهب گوناگون جلوه هایی از آن هستند تشکیل دهد. فروید در خصوص این موضوع تردید دارد. او اقرار می کند که با تحلیل روانی خود هرگز نتوانسته است اثری از چنین احساسی در خویشتن بیابد ولی فوری با صداقت کامل اضافه می کند که این امر به او اجازه نمی دهد وجود احساس مورد بحث را در دیگران انکار نماید».(4)
تانه گی دوکه نه تن می گوید:
« در وضع حاضر افکار معاصر، برای توجیه به اصالت حس دینی و استقلال آن از هر نوع رویداد دیگر، جنبش علمی مشهوری وجود دارد» (5).
پی نوشت ها :
1. آینده ی یک پندار ص 6-435.
2. مکتب روانشناسی تحلیلی ص 59.
3. همان ص 113.
4. اندیشه های فروید ص 90-89.
5. حس مذهبی ص 34.
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول