هنگامه نبرد

عملیات شروع شده بود. از هر طرف باران گلوله خمپاره می بارید. هر کس مشغول انجام مأموریت خود بود. در کنار نهر عرایض با ده مقر دیگر از بچه ها منتظر قایق بودیم. مسئول دسته ی ما قایقی را تهیه کرد. سکاندار آن، نوجوانی
سه‌شنبه، 26 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هنگامه نبرد
هنگامه نبرد

 






 


شهدای گمنام
عملیات شروع شده بود. از هر طرف باران گلوله خمپاره می بارید. هر کس مشغول انجام مأموریت خود بود. در کنار نهر عرایض با ده مقر دیگر از بچه ها منتظر قایق بودیم. مسئول دسته ی ما قایقی را تهیه کرد. سکاندار آن، نوجوانی زبل و فرز بود. مثل فرفره، قایق را روی آب می چرخاند.
وقتی سوار قایق شدیم، سکاندار به خاطر کوتاهی قدش در بین ما گم شد. با صدای صلوات بچه ها قایق حرکت کرد. چشمان همه به آن سوی رودخانه بود.
انفجارات، تیر و ترکش ها که از کنار قایق عبور می کرد. ذره ای بر روحیه ی بچه ها اثر نداشت. هنوز به ساحل نرسیده بودیم که قایق به گل نشست. سکاندار هر چه تلاش کرد، نتوانست قایق را رها کند. کم کم آب تا نیمه های قایق را پر کرد و تا زانوهای ما آب بالا آمد. در تاریکی شب فقط مسیر گلوله های رسام بود که مشاهده می شد و گاهی انفجارهای مهیب که در کنار ساحل آتش می افروخت.
روبه روی ما سنگرهای بتونی و مقاوم دشمن قرار داشت که در سیاهی شب بی هدف شلیک می کردند. آتش آنها بیشتر وسط رودخانه را نشان می رفت. در کناره ها و لبه های قایق، سنگر گرفته بودیم. هر لحظه امکان غرق شدن ما می رفت. چاره ای ندیدیم جز علامت دادن به اطراف. شاید قایق های کمکی به فریادمان برسند.
حدود بیست دقیقه علامت می دادیم. قایق هر لحظه پایین ترمی رفت. امکان پیاده شدن از قایق نبود. مرگ را در چند قدمی خود می دیدیم.
قایقی در پشت نی ها به طرف ما می آمد. به آن علامت دادیم. سکاندار توانست خود را به ما برساند. از او کمک خواستیم اما نتوانست کمکی به ما بکند. چون تعدادی مجروح را حمل می کرد. او گفت: «حرکتی نکنید تا برایتان کمک بفرستم.»
چیزی نگذشت که دو قایق به طرف ما می آمدند و نجات پیدا کردیم.
آیه الکرسی یک لحظه از زبان بچه ها قطع نمی شد.
قایق همچنان سینه ی آب را می شکافت. از سنگرهای اطراف، شلیک گلوله قطع نمی شد. اما به مدد همین آیة الکرسی ها هیچ گلوله ای کارگر نمی افتاد. یکی از بچه ها تصمیم گرفت از داخل قایق سنگرعراقی ها را مورد هدف آر. پی. جی قرار دهد. سکاندار سرعت خود را کم کرد.
هنوز گلوله خارج نشده بود که خمپاره ای در جلوی قایق، همه را به روی هم ریخت و خمپاره ای دیگر در پشت سر.
مورد هدف قرار گرفته بودیم. بچه ها کف قایق چسبیده بودند. آرپی جی زن همچنان مترصد فرصت بود. در یک لحظه صدای شلیک آرپی جی و تکبیر شلیک کننده ی آن به گوش رسید. سرها را ازکف قایق بلند کردیم. سنگر تیربار عراقی آتش گرفته بود. فریاد الله اکبر بچه ها رعب و هراسی دو چندان در قلب عراقی ها انداخت. آتش عقبه ی آر. پی. جی، کوله پشتی حاجی را آتش زد. یکی از بچه ها با دست روی کوله پشتی می زد تا آتش را خاموش کند. حاجی متوجه شده بود. می گفت: «شوخی نکنید. حواستان جمع باشد.»
بسیجی دلاوری گفت: «حاجی! کجای کاری؟ خرج های داخل کوله آتش گرفته.»
هنگامه ی نبرد، شبانه در نهر عرایض حاجی را از خود بی خود کرده بود. تازه فهمید چه شده است. سریع کوله را از سر بیرون کشید و در آب انداخت.
سکاندار، قایق را به طرف سنگر کنار ساحل هدایت کرد. برادر محسنی فرمانده ی تیم دستور داد پیاده شویم. موانع سیم خاردار و میل گرد در جلوی خود دا شتیم. مجبور بودیم از موانع عبور کنیم. همچنان تیربار دشمن، در اطراف کار می کرد. دو تن از بچه ها داخل قایق زخمی شدند. التماس می کردند تا آنها را به همراه ببریم. ولی برادر محسنی گفت: «آن دو را به عقب برگردانید.»
تشنگی بر آنها غالب شده بود. ولی به جهت جلوگیری از خونریزی و سفارشات امدادگران، از دادن آب به مجروحان امتناع می کردیم.
از قایق پیاده شدیم. هنوز چند متری فاصله نگرفته بودیم که قایق را منهدم کردند. هر سه نفر مجروح داخل آن به شهادت رسیدند. با مشاهده ی یک دریا آب و لب های تشنه ی شهداء، به یاد، این شعر صائب تبریزی افتادم که می گوید:
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است ... با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخ کامان را زتلخی های عشق ... آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
غم، وجود بچه ها را گرفت. ولی ذره ای در اراده ی پولادین آنها تاثیر نگذاشت. هر کدام با خود زمزمه ای می کردند و خود را برای فتح جزیره آماده می کردند.
هنوز هوا تاریک بود. بعضی از سنگرها را پاکسازی کردیم و عراقی ها را تا آن سوی جزیره دنبال کردیم. سپس اقدام به احداث جان پناه کردیم.
در برابر پاتک های دشمن تا فردای آن شب، همچنان مقاومت ادامه داشت.(1)

پی نوشت ها :

1. ندای ارجعی صص 50-47

منبع مقاله :
 -  (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (3) شهامت و شجاعت، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.