محو شجاعت او

یک روز به بسیجی ها شیوه ی مقابله با پاتک دشمن را آموزش داده بودیم. می گفتم اگر دشمن پاتک زد و تانک آمد،‌ از چه فاصله ای با آرپی جی نشانه گیری کنند. در همین اثنا حاج میر حسینی از راه رسید و در جمع بچه ها نشست. پس از
سه‌شنبه، 26 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
محو شجاعت او
 محو شجاعت او

 






 

شهید میر قاسم میر حسینی
یک روز به بسیجی ها شیوه ی مقابله با پاتک دشمن را آموزش داده بودیم. می گفتم اگر دشمن پاتک زد و تانک آمد،‌ از چه فاصله ای با آرپی جی نشانه گیری کنند. در همین اثنا حاج میر حسینی از راه رسید و در جمع بچه ها نشست. پس از اتمام درس رو به من کرد و گفت: «اجازه می دهید من هم نظر خود را بگویم؟»
گفتم: بفرمایید.
گفت: «برادر کاربخش! از تانک عراقی نترسید. اگر خواستید،‌ وقتی به برد آرپی جی رسید،‌ بزنید. اما من می گویم اصلاً به تانک تیراندازی نکنید.»
بچه ها که خیال می کردند حاج قاسم شوخی می کند،‌ خندیدند و گفتند: «آخر تانک را باید بزنیم؟»
ایشان در حالی که تبسم یک دوست و صلابت یک فرمانده را درهم آمیخته بود،‌ گفت «این تانک بیچاره و احمق در خاکریز چه کار می تواند بکند؟ تانک باید در دشت باشد تا قدرت مانور داشته باشد،‌ اما اگر به خاکریز نزدیک شد،‌ ضعیف و ناتوان است. می توانید بروید گوشش را بگیرید و به کناری بیندازید.»
این تجربه و شجاعت حاج آقا میر حسینی که آن روز با بهترین نحو بیان شد،‌ بارها در عملیات مختلف مورد استفاده قرار گرفت و در همه ی موارد نیز پیروزی ما و شکار تانک دشمن را در پی داشت.
در عملیات والفجر سه،‌ قبل از آن که خط دشمن شکسته شود،‌ حاج قاسم نزد من آمد و پس از دادن تذکرات لازم،‌ گفت: «وقتی به خط رسیدی،‌ درست هنگامی که در اوج ناامیدی به سرمی بری،‌ باز هم چند دقیقه مقاومت کن. مطمئن باش پیروز می شوی.»
با رغبت این نکته را به خاطر سپردم. وقتی به خط دشمن رسیدیم، با میدان وسیع مین و دیوارهایی از سیم خاردار به ارتفاع سه متر روبرو شدیم، اما می بایست از همان نقطه وارد کانال می شدیم. ناچار،‌ روی میدان مین دراز کشیدیم و دستور آتش دادم. لحظات سختی را می گذراندم. فشار دشمن و موانع متعدد کار را دشوار کرده بود. در اوج ناامیدی به یاد گفته ی حاج قاسم افتادم و از جا برخاستم. اما هر جا که پا می گذاشتم،‌ مین بود. چاره ای نبود. باید از میدان مین می گذشتیم. چندین مین که منفجر کردم،‌ ترکشی شدم. به طور معجزه آسایی پاهایم قطع نشد. ولی برادرم «ماهانی» پاهایش را روی مین گذاشت. عراقی ها پشت سیم خاردار ایستاده بودند و بچه ها را دوره می کردند. دقایق تلخی بود،‌ اما هنوز هم گفته های حاج قاسم به من امید می داد. آن جا ماندیم و در برابر دشمن مقاومت کردیم.
یک شب تعدادی از بچه ها از جمله برادر مرتضوی دل از دیدنی ها کندند و خود را به دو متری سیم های خاردار رساندند. از بالای کانال به عراقی ها حمله کردند و خط را شکستند. آن شب باز هم یاد گفته های حاج میر حسینی افتاده بودم. او فرماندهی لایق بود که علاوه بر مسئولیت های عملیاتی،‌ بار روحی و معنوی لشکر را نیز به دوش می کشید.
بعد از عملیات والفجر سه،‌ عراقی ها برای باز پس گرفتن مهران،‌ با چندین دستگاه تانک،‌ پاتک زدند. اجرای آتش تانک ها هر لحظه دقیق تر و نزدیک تر می شد. ما حدود شصت نفر بودیم و به اتفاق حاج احمد آقا داخل یک کانال سنگر گرفته بودیم که عراقی ها ما را دوره کردند. در میان رزمنده ها،‌ شجاعت یک جوان لاغر اندام از همه بیشتر به چشم می خورد. او بالای خاکریز رفته بود و با قامت برافراشته به آتش تانک های دشمن،‌ با آرپی جی پاسخ می گفت؛ آن قدر محو شجاعت او شده بودم که در آن معرکه،‌ از حاج احمد پرسیدم: «این جوان کیست؟»
حاج احمد با دست های مردانه اش عرق شیارهای پیشانی را پاک کرد و با تعجب گفت: «نمی شناسی! او قاسم میر حسینی است. مسئول محور لشکر ثارالله!»
کثرت ادوات،‌ تعدّد نیرو و موقعیت مناسب دشمن،‌ باعث شده بود که در عملیات بدر مواضع ما به شدت زیر فشار قرار گیرد. جزایر و نیزارهای انبوه منطقه هم که پشت سر هم واقع شده بود،‌ عقب نشینی را دشوار می کرد. مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که از فرماندهی لشکر به برادر میر حسینی اعلام شد،‌ نیروها را عقب ببرد. اما او که در وجود همه ی رزمنده ها خلاصه شده بود،‌ تن به عقب نشینی نداد و ضمن تشویق نیروها به پیشروی،‌ در جایی که انواع گلوله ها فضا را بارانی کرده بود،‌ آرپی جی بر دوش گرفت و دو دستگاه تانک دشمن را به آتش کشید. با این اقدام شجاعانه،‌ دشمن که فکر می کرد ما دوباره مواضع خود را مستحکم کرده ایم،‌ عاجزانه شروع به عقب نشینی کرد و در شرایطی که می خواست همه ی ما را به اسارت درآورد،‌ چاره ای جز فرار ندید.
برای رسیدن به ارتفاعات قلاویزان،‌ بچه ها روی میدان مین حرکت می کردند. چیزی به عبور میدان باقی نمانده بود که احساس کردم عملیات لو رفته و یگان،‌ آماده ی عقب نشینی شده است. اما به علت آتش سنگین دشمن،‌ نیروها در میدان مین زمین گیر شده بودند و نمی توانستند به عقب برگردند. برادران تخریب چی هم مجروح یا شهید شده بودند. کمتر کسی در آن جهنم، جرأت پیشروی داشت. برادر میر حسینی ـ که مسئول محور بود ـ با نیروی اندک و از جان گذشته اش،‌ تصمیم گرفت آن تکه را پاکسازی کند. بالاخره معبر با جان فشانی آرزومندان شهادت،‌ باز شد. ولی هنوز هم نیروها یارای پیشروی در زیر آتشباری را نداشتند. برادر میر حسینی با دیدن تردید آن ها جلو افتاد و پس از تصرف خط دشمن،‌ شروع به پاک سازی سنگرها کرد. اندک اندک از حجم آتش دشمن کاسته شد و بچه های رزمنده که فرمانده شان را جلوتر از خود می دیدند،‌ روحیه گرفتند و توان پیشروی پیدا کردند.
در عملیات والفجر هشت،‌ که با قصد تصرف شهرفاو انجام گرفت،‌ حاج قاسم میرحسینی،‌ جانشین فرمانده ی لشکر 41 ثارالله بود. در این عملیات،‌ نیروهای لشکر می بایست از عرض رودخانه ی خروشان اروند که با جزر و مدهای فراوان و خطرناک همراه بود،‌ گذر می کردند. اولین نیروهایی که از اروند عبورکرده و خط دشمن را شکستند،‌ نیروهای گردان غواص 41 به فرماندهی حاج احمد امینی بود. آن شب هول و هراس عجیبی بر دل ها حاکم بود. زیرا احتمال داشت جزر و مد رودخانه،‌ رزمنده ها را از مسیر اصلی منحرف کند و یا به سوی دریا بکشاند. خصوصاً که آن ها مهمات هم با خود حمل می کردند. اما با همه ی مشکلات،‌ بچه ها نیم ساعت زودتر از سایر لشکرها به ساحل رسیدند. همه اشک شوق می ریختند و به دعا و استغاثه می پرداختند. در سیاهی آن شب قیر اندود،‌ حاج میر حسینی در میان رزمنده ها چون خورشید می درخشید و به همرزمان خود گرمی و قدرت می داد. او جزو اولین نفراتی بود که از اروند خروشان گذشت و قدم به شهرفاو نهاد. حاج قاسم در این عملیات سرنوشت ساز و تاریخی بار عمده ی جنگ را به دوش کشید و در همین عملیات بود که نشان داد او به تنهایی یک لشکر است.
عراقی ها در اطراف کارخانه ی نمک،‌ سعی در شکستن خطوط بچه ها را داشتند. حاج قاسم که می دانست هر گونه رخنه ای در خط،‌ دشمن را جسور می کند،‌ خودش را رسانده بود به کارخانه ی نمک و با دو دسته از بچه های عاشق،‌ جلوی پاتک آن ها قد علم کرده بود تا دشمن نتواند وارد محور شود. آن روز رشادت او و یاران انگشت شمارش باعث شد تا پس از مدتی عراقی ها دسته دسته به اسارت درآیند و به عقبه منتقل شوند. هیچ کس فکر نمی کرد که حاج قاسم در آن منطقه،‌ چندین برابر استعداد نیروهایش اسیر بگیرد.
یکی از حساس ترین روزهای جنگ،‌ فاصله ی بین عملیات کربلای چهار و کربلای پنج بود. ما برای هر عملیات،‌ از طرح تا اجرا،‌ دو یا سه ماه فرصت داشتیم تا با زمینه سازی مناسب و روحیه ی مطلوب نیروها را آماده کنیم. اما فاصله بین این دو عملیات فقط چهارده روز بود و فرصت بسیار اندک.
برادر میر حسینی در مدت این دو هفته،‌ ضمن حضور در قرارگاه و شرکت در طراحی عملیات،‌ نیروها را سازماندهی کرد. به گردان ها آرایش داد و با هدایت مناسب،‌ شرایط را برای آماده یک جنگ صد در صد آماده فراهم کرد. او می دانست که شلمچه ستون فقرات عراق است و سرنوشت جنگ،‌ در آن جا معلوم می شود. لذا در آن نبرد بزرگ هم،‌ در کانال ماهی،‌ جلوتر از همه ی نیروها حرکت می کرد و هیچ واهمه ای از آتش پر حجم دشمن نداشت. زیرا خودش را برای شهادت آماده کرده بود.

پی نوشت ها :

1- از هیرمند تا اروند،‌ صص215 و 163و 133و 105و81 و77 و75 و72 و52.

منبع مقاله :
 -  (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (3) شهامت و شجاعت، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط