مدرنیته و نظریه روابط بین الملل (2)

نخستین موضوعی که فهم آن برای درک پیوند مدرنیته و نظریه های روابط بین الملل ضرورت دارد، بستر هستی شناختی این نظریه هاست. در نظریه های جریان اصلی، انعکاس صحیح واقعیت روابط بین الملل اهمیت اساسی دارد، زیرا
چهارشنبه، 27 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدرنیته و نظریه روابط بین الملل (2)
  مدرنیته و نظریه روابط بین الملل (2)

 

نویسنده: عبداله قنبرلو




 

3. نقش مدرنیته در تئوری های روابط بین الملل

3-1. بنیان های مدرن واقعیت روابط بین الملل

نخستین موضوعی که فهم آن برای درک پیوند مدرنیته و نظریه های روابط بین الملل ضرورت دارد، بستر هستی شناختی این نظریه هاست. در نظریه های جریان اصلی، انعکاس صحیح واقعیت روابط بین الملل اهمیت اساسی دارد، زیرا بدون درک صحیح واقعیت، امکان تصمیم گیری در مورد مسائل و مشکلات آن میسر نمی شود. اما نکته قابل توجه این است که واقعیت روابط بین الملل اساساً دربردارنده نمودهایی از تعلقات و گرایش های مدرن در جوامع بشری است، به نحوی که با حذف مدرنیته، تصویر روابط بین الملل بسیار مبهم می شود. روابط بین الملل موجود دارای مشخصه هایی است که عمیقاً ریشه در تفکر و حیات مدرن دارند. از جمله ویژگی های مهم آن عبارتند از:

الف - دولت ها به مثابه واحدهای اصلی:

دولت ها یا به عبارت دقیق تر دولت - ملت ها، مهم ترین واحدهای سیاسی فعال در روابط بین الملل هستند که بنیان فکری مدرن دارند. این واحد سیاسی - هویتی پس از جنگ مذهبی سی ساله (1648-1618) و انعقاد معاهده وستفالیا در اروپا تشکیل شد و به تدریج در عرصه جهانی مورد استقبال قرار گرفت. دولت مدرن مرز جغرافیایی مشخصی دارد که مردمان تابع یا متعلق به آن عنصر ملت دولت را تشکیل می دهند. در رأس سیستم سیاسی دولت، حکومتی وجود دارد که عهده دار امور حاکمیتی دولت از جمله امنیت ملی است. حاکمیت در رسیدگی به امور داخلی و استقلال از دخالت های خارجی از مهم ترین ویژگی های دولت مدرن به شمار می آیند. سیستم بین المللی دولتی مبتنی بر این اصل حقوقی است که دولت ها به حاکمیت و استقلال همدیگر احترام می گذارند و به تبع آن نه تنها از دخالت و تعرض در امور همدیگر خودداری می کنند، بلکه با تعرض و دخالت دیگران در امور کشورهای ثالث نیز مخالفت می کنند. البته این اصل در عمل با موارد استثنایی مختلفی مواجه شده است. موضوع مهم این است که دولت - ملت و سیستم بین المللی دولتی، هر دو پدیده هایی با ریشه های فکری مدرن هستند و همین مدرن بودن وجه تفاوت اصلی آنها با واحدهای سیاسی و سیستم های پیشین است.

ب - خودمحوری دولت ها در سیاست خارجی:

موضوع حاکمیت و استقلال دولت ها را می توان نسخه بین المللی اصل مدرن آزادی فردی به شمار آورد. همان گونه که افراد برای پیگیری نفع شخصی خویش آزادند، دولت ها نیز برای پیگیری منافع ملی خویش آزادی عمل دارند. در حالی که افراد در جریان فعالیت های اقتصادی شان متعهد به رعایت قوانین و مقررات دولت متبوع می باشند، دولت ها نیز در تعاملات اقتصادی با همدیگر از قوانین و مقررات نهادهای بین المللی استفاده می کنند. این تشابه رفتار در موضوع امنیت تا حدی متفاوت می شود. در حالی که افراد برای تأمین امنیت خویش از قدرت و حاکمیت دولت متبوع خود استفاده می کنند، دولت ها باید به توانمندی و قدرت خویش متکی باشند، زیرا نهادهای بین المللی برای تأمین امنیت ملی دولت ها کارایی کافی ندارند. برخی متفکران روابط بین الملل این وضعیت را به وضع طبیعی هابز تشبیه می کنند، اما این شبیه انگاری با چالش ها و انتقادات زیادی مواجه شده است. در روابط بین الملل مدرن اصل پیگیری منافع ملی توسط دولت ها به رسمیت شناخته شده است. در عمل نیز دولت ها به مثابه واحدهایی با عقلانیت مدرن عمل می کنند و پیروی از منافع ملی - اعم از امنیتی، اقتصادی، و غیره - اصل بنیادین حاکم بر سیاست خارجی آنهاست. این اصل، فضای روابط بین الملل را رقابتی کرده است، به نحوی که در پس همکاری های بین المللی نیز نوعی رقابت بر سر منافع جریان دارد. حال، اینکه فضای رقابتی روابط بین الملل تا چه حد امکان تعدیل دارد، سؤالی است که متفکران واقع گرا و لیبرال پاسخ های متفاوتی به آن داده اند.

ج - امنیت و توسعه به مثابه محور همکاری های بین المللی:

اگرچه رقابت میان دولت ها بعضاً با همکاری در عرصه های مختلف همراه شده و این همکاری ها نهادینه می شود، اما مبنای همکاری های میان دولت ها نیز عقلانیت مدرن است. به عبارت دیگر، همکاری های بین المللی اساساً در راستای اصل منفعت محوری دولت ها جریان می یابد. از آنجا که امنیت، مدرنیزاسیون، رفاه، و توسعه ملی از کارکردهای عمده دولت مدرن به شمار می آید، دولت ها از فرصت های موجود در عرصه روابط بین الملل به عنوان ابزارهایی برای بهبود کارکردهای خود استفاده می کنند. به عنوان مثال، تجارت و سرمایه گذاری، فعالیت هایی هستند که می توانند متضمن نفع متقابل باشند. دولت ها از طریق همکاری بین المللی زمینه های گسترش و تنظیم سرمایه گذاری و تجارت آزاد را فراهم می سازند، زیرا آن را مقوم رشد و توسعه اقتصادی می دانند. اخلاق و رفتارهای سخاوتمندانه در تعاملات بین المللی به ندرت اتفاق می افتد. حتی در این موارد نیز دولت ها معمولاً پیگیر منافعی چون اعتبار، پرستیژ، و نفوذ می باشند. این به معنی فقدان هنجارهای اخلاقی و انسانی در روابط بین الملل نیست، بلکه بدین مفهوم است که آنها در روابط بین الملل مدرن نقش حاشیه ای داشته و تحت الشعاع عقلانیت منفعت گرایانه مدرن قرار گرفته اند.

3-2. غلبه عقلانیت فایده گرایانه در نظریه های روابط بین الملل

واقعیت های مدرن روابط بین الملل به این معنی است که موضوع مطالعه و پژوهش محققان و نظریه پردازان روابط بین الملل پدیده های مدرن می باشند. محققان و صاحب نظران جریان اصلی معمولاً خصایل مدرن روابط بین الملل را می پذیرند و نظریه های خود را بر اساس آنها بنا می کنند. چنان که قبلاً اشاره شد، دیسیپلین روابط بین الملل در سده بیستم با این دو سؤال آغاز شد: 1- علل آغاز جنگ میان دولت ها چه می باشند؟ و 2- مؤثرترین راه های برقراری و تضمین صلح و امنیت بین الملل چه می باشند؟ آشکار است که پیشگیری از جنگ و تأمین صلح و امنیت بین الملل مهم ترین دغدغه اولیه نظریه پردازان روابط بین الملل بوده است؛ دغدغه ای که اصولاً در خدمت زندگی مدرن بشر بوده و مسائل دیگری نظیر نابرابری قدرت و روابط سلطه را نادیده می گیرد. توقف دغدغه نظریه روابط بین الملل در موضوع صلح و امنیت بین الملل در واقع نوعی مشروعیت بخشی به ساختارهای اجتماعی و سیاسی موجود بوده و اوضاع را با حفظ روابط قدرت تثبیت می کند. اصل حاکمیت و استقلال دولت ها یکی از ساختارهایی است که در آن انحصارطلبی های مدرن به رسمیت شناخته می شود، زیرا به شهروندان به مثابه انسان های خودی و قابل حمایت نگریسته شده و چنین حمایت هایی از غیرشهروندان یا غیرخودی ها دریغ می شود ( رک: Linklater, 1990).
شاید تبیین های نظریه هایی چون نوواقع گرایی که مدعی درکی عقلانی و علمی از قوانین حاکم بر روابط بین الملل است، ظاهراً بی طرفانه و عاری از دخالت گرایش های ارزشی به نظر برسد، اما با بررسی عمیق قضیه به نتیجه متفاوتی می رسیم. چنان که ادعای سال 1981 رابرت کاکس (1) و پیروانش را مبنی بر اینکه « نظریه همواره برای کسی و با هدفی پرداخته می شود» بپذیریم، در آن صورت ادعای طرح یک نظریه علمی بی طرف و جهانشمول خدشه پذیر می شود. آنچنان که کاکس تأکید می کند، هر نظریه حامل دیدگاهی (2) است که آن دیدگاه ریشه در موقعیت زمانی و مکانی یا به طور مشخص تر، زمان و مکان اجتماعی و سیاسی خاصی دارد. از این رو، هر نظریه ای که مدعی ناب بودن و جدایی از بستر زمانی و مکانی باشد، باید آن را به عنوان یک ایدئولوژی بررسی کرده و دیدگاه نهفته در آن را برملا ساخت. نگاه انتقادی کاکس در اصل به نظریه هایی است که وی آنها را نظریه های مشکل گشا (3) می نامد. نوواقع گرایی به دلیل کنار گذاشتن اهداف اخلاقی و تقلیل مشکلات به مناسبات قدرت فیزیکی ادعای فراغت از ارزش ها را دارد. در حالی که این نظریه متضمن عنصر هنجاری نهفته ای است که از مفروضات آن نشئت می گیرد. نوواقع گرایی مروج عقلانیت خاصی است که نمی توان آن را جهانشمول و رها از ارزش تلقی کرد. به علاوه، نوواقع گرایی ناتوان از توجیه این واقعیت است که برخی دولت ها به ویژه آنهایی که قدرتی بیش از حد موازنه در برابر رقبا را دارند، ممکن است عقلانیت نئورئالیستی را کنار گذاشته و درصدد تحمیل برداشت های اخلاقی خود بر دیگران برآیند ( کاکس، 48:1386-39). کاکس (1992) انتقادات مشابهی را به نولیبرالیسم وارد می کند. به نظر وی، نئولیبرالیسم با قرار دادن خود بین سیستم دولت ها و اقتصاد جهانی سرمایه داری در پی ایجاد هماهنگی بین دو سیستم و تضمین ثبات و کارکرد بی دردسر آنهاست (173).
در مکاتب کلیدی جریان اصلی به ویژه نوواقع گرایی و نولیبرالیسم کنش گران مهم روابط بین الملل از خود افراد گرفته تا دولت ها، شرکت های چند ملیتی و سازمان های بین المللی غالباً کنشگرانی استراتژیک با عقلانیت مدرن به حساب می آیند. این کنشگران مبانی اساسی حیات مدرن از جمله گرایش نامحدود به منفعت و قدرت فردی یا گروهی را به رسمیت شناخته و برنامه های خود را براساس آنها تنظیم می کنند. نظریه های مزبور نه تنها اهداف و علایق ابزاری کنشگران را می پذیرند، بلکه بر جهانشمولی آنها تأکید دارند و با این مفروضه، نظم و بی نظمی های روابط بین الملل را تحلیل می کنند. همان گونه که در اقتصاد لیبرال، رفتار مصرف کنندگان براساس اصل حداکثرسازی مطلوبیت و رفتار بنگاه ها براساس اصل حداکثر سازی سود تحلیل می شود، نظریه های جریان اصلی روابط بین الملل نیز تلاش می کنند تصمیمات و رفتارهای کنشگران روابط بین الملل را بر اصول و استانداردهای عقلانی مشخص متکی سازند. در این چهارچوب، سیاست ها و اقداماتی که با آن اصول و استانداردها همخوانی نداشته باشند، محکوم به غیرعقلانی بودن هستند. این نظریه ها مسائلی نظیر بحران، ناامنی، و جنگ را مشکلاتی می دانند که نظریه روابط بین الملل باید یابنده راه های علاجشان باشد. در این چهارچوب، ارزش هر نظریه بستگی به تبینی دارد که از واقعیت روابط بین الملل ارائه داده و به تبع آن امکان پیش بینی و کنترل تحولات را میسر می سازد. اینها نشانه نفوذ عمیق علایق ابزاری فایده گرایانه مدرنیته در لایه های مختلف جریان اصلی روابط بین الملل است.

3-3. علم گرایی در نظریه های روابط بین الملل

علم گرایی در واقع مکمل عقلانیت فایده گرایانه است. چنان که در گفتار مناظرات اشاره شد، دیسیپلین روابط بین الملل با گذشت زمان به سمت استفاده بیشتر و بهتر از روش های علمی مدرن سوق یافته است. در این چهارچوب، تلاش می شود تصویر قانونمندی از روابط بین الملل عرضه شده و مسائل روابط بین الملل براساس اصول و قوانین شناسایی شده تجزیه و تحلیل شود یکی از مهم ترین نمودهای علم گرایی در روابط بین الملل، کتاب مشهور کنت والتز یعنی « نظریه سیاست بین الملل»(1979) است که در آن نویسنده گزاره های رئالیستی را با رهیافت سیستمی توضیح می دهد. والتز در این کتاب اظهار می دارد که نظریه ها متشکل از عباراتی هستند که قوانین یا روابط علّی بین متغیرها را مورد تبیین قرار می دهند. نظریه دربردارنده تصویر ساده ای از واقعیت است که هدفش پیش بینی و کنترل تحولات است. نظریه در پی توضیح همه چیز واقعیت نیست، بلکه صرفاً بر تبیین روابط متغیرهایی تأکید می کند که برای دستیابی به پیش بینی و کنترل مورد نیاز هستند. در همین راستا، سؤال اصلی والتز در مورد روابط بین الملل این است که چرا دولت ها با وجود تفاوت های سیاسی - ایدئولوژیک داخلی، در سیاست خارجی همگی رفتار مشابه خود یارانه دارند؟ وی در پاسخ برآنست که آنارشی سیستم بین الملل باعث می شود امنیت و بقا به دغدغه اصلی سیاست خارجی دولت ها تبدیل شود. اگرچه نظریه والتز با انتقادات مختلفی از سوی متفکران لیبرال مواجه شد، اما آنها نیز برای ارائه نظریه بدیل خود عمدتاً به شگردهای علمی تمایل داشته اند. این در حالی است که در انتقادات چندلایه جریان های بازاندیش گرا خود علم گرایی والتز نیز به طرز بنیادی مورد چالش قرار می گیرد. قبلاً اشاره شد که کاکس نظریه والتز را الگویی از یک نظریه مشکل گشا تلقی کرده و بر ناکارایی آن تأکید می کند.
بخش عظیمی از پژوهش های روابط بین الملل طی دهه های گذشته به ویژه دهه های 1960 و 1970 به طور ضمنی یا صریح متکی بر مفروضات پوزیتیویستی بوده اند؛ تفکری که اصولاً از محصولات و جلوه های مهم مدرنیسم است. پوزیتیویسم چهار مفروضه بنیادین دارد که نفوذ آنها در نظریه های روابط بین الملل محسوس است: اول اینکه علوم مختلف شامل علوم اجتماعی وحدت دارند، زیرا تفاوت بنیادینی بین جهان اجتماعی و جهان طبیعی وجود ندارد. در این راستا، روابط بین الملل به منظور پیشرفت و شکوفایی باید همان راهی را طی کند که علوم دیگر مثل فیزیک طی کرده است؛ دوم اینکه بین واقعیت ها و ارزش ها تمایز وجود دارد و شناخت عینی از جهان امکان پذیر است. یعنی محقق می تواند بدون تأثیر ارادی یا غیرارادی ارزش های ذهنی اش روابط بین الملل را به همان نحو که هست، بشناسد؛ سوم اینکه مثل جهان طبیعی در جهان اجتماعی نیز قواعد و قوانین نظم بخشنده ای وجود دارد. در این چهارچوب، روابط بین الملل از منطق ها و قوانینی برخوردار است که با کشف و درک آنها امکان پیش بینی آینده میسر می شود؛ و چهارم اینکه تأیید و ابطال تجربی عیار وارسی حقیقی است. یعنی این شواهد و داده های تجربی هستند که قوانین و نظریه های علمی در مورد روابط بین الملل را تأیید یا ابطال می کنند. با نگاهی کلی به محتوای نظریه های جریان اصلی، نفوذ این مفروضات در ذهن نظریه پردازان قابل درک است. با این حال، در خود جریان اصلی و مسلط نظریه ها به ندرت بررسی عمیقی در مورد این مفروضات و بدیل های ممکن به عمل آمده است. این جریان های انتقادی یا بازاندیش گرا شامل جامعه شناسی تاریخی، نظریه انتقادی، پست مدرنیسم و فمنیسم بودند که بنیان های پوزیتیویستی جریان اصلی را شناسایی کرده و به طور ریشه ای مورد چالش قرار دادند ( رک: اسمیت، 1385).
علم گرایی پوزیتیویستی جریان اصلی روابط بین الملل از این حیث به چالش کشیده می شود که اولاً، نقایص و نارسایی های خاص خود را دارد، زیرا مفروضات آن خدشه پذیر هستند؛ و ثانیاً، به طور گزینشی در خدمت علایق کنترل گرایانه و فایده گرایانه مدرنیته قرار دارد. نظریه های پوزیتیویستی ظاهراً در پی شناخت صحیح واقعیت ها و حل مشکلات مربوط به آنها هستند، اما مسائل جدی و مهمی به همراه دارند. امروزه این موضوع به طور گسترده پذیرفته شده است که بین زندگی اجتماعی و فرایندهای شناختی، ارتباط نزدیکی وجود دارد. بنابراین، نمی توان واقعیت و ارزش را مطلقاً منفک از هم دانست. از منظر تئوری انتقادی، بین مشاهده گر یا شناسنده و واقعیت، ارتباط گریز ناپذیری وجود دارد. شناخت، امری تاریخی و زمینه مند بوده و گرایش هنجاری دارد. در مورد واقعیت ها برداشت واحدی وجود ندارد تا همگی به شناخت واحد و جهانشمول از آنها دست یابند. بنابراین، تحلیل گر روابط بین الملل ابتدا باید زمینه های تاریخی و فرهنگی شناخت خود را دریابد و از نسبی بودن نظر و تئوری اش آگاه باشد. به علاوه، باید از این مفروضه که وظیفه تئوری کمک به کنترل بهتر و بهبود وضع موجود است، فاصله بگیرد. تئوری پرداز مدرن جریان اصلی ممکن است شخصاً نسبت به نظم و ترتیبات حاکم بر روابط بین الملل انتقاداتی داشته باشد، اما رویکرد پوزیتیویستی شان باعث می شود تا چنین تصور کند که پرداختن به آنها خارج از وظیفه تئوری روابط بین الملل است ( مشیرزاده، 1348: 218-226)
در برداشت های ارتدوکس از علوم اجتماعی فرض بر این بوده که دانش، مصون از نفوذ ارزش ها و منافع بوده و فقط متکی بر عقل و استدلال محض بی طرف می باشد. در این چهارچوب، مطالعات و پژوهش های علمی روابط بین الملل باید مصون از دخالت ارزش ها، منافع، و روابط قدرت بوده و صرفاً در پی درک عینی واقعیت ها باشد، با این حال، مسئله احتمال دخالت های انحراف زا از گذشته مطرح بوده است. برای مثال، کانت هشدار داده بود که برخورداری از قدرت، موجب فساد در قضاوت آزادانه عقل می شود. امروزه گروه های مختلف متفکران بازاندیش گرا به ویژه پست مدرن ها، ایده آزادی و بی طرفی عقل و علم را عمیقاً زیر سؤال برده اند. بنابراین، علم و دانش بیشتر از اینکه یک امر شناختی باشد، یک امر هنجاری و سیاسی است. همان گونه که میشل فوکو (4) استدلال می کند، بین قدرت و دانش یک رابطه قوام دهندگی متقابل وجود دارد. امروزه متفکرانی چون ریچارد اشلی (5) نمود این رابطه را در دانش روابط بین الملل کاملاً محسوس می دانند. در چهارچوب تئوری اشلی، دغدغه رایج اقتدار و حاکمیت واحد در تئوری های روابط بین الملل، ریشه در نقش بنیادین حاکمیت در زندگی انسان مدرن دارد. وی استدلال می کند که پارادایم حاکمیت، خودش گرایش معرفت شناختی معینی تولید کرده و الگوی معینی از زندگی سیاسی را ترویج می کند. دانش وابسته به حاکمیت دربردارنده این تفکر است که برای انسان عاقل، نظم جهان خدادادی نیست، بلکه ریشه ی انسانی دارد و انسان خودش از طریق تعقل و استدلال می تواند به دانش مطلق، استقلال عمل (6) مطلق، و قدرت مطلق دست یابد. در زندگی سیاسی مدرن، حاکمیت دولت جلوه ای از حاکمیت انسان است. این در حالی است که در عرصه منازعه آمیز روابط بین الملل چنین حاکمیت واحدی وجود ندارد و دانش روابط بین الملل روی این موضوع تمرکز کرده است ( Devetak, 2001:162-163)

3-4. دغدغه تغییر در مکاتب بازاندیش گرا

یکی از اتهامات و انتقادات اساسی مکاتب بازاندیش گرا یا فراپوزیتیویست به تئوری های جریان اصلی، محافظه کاری آنهاست. البته این ضرورتاً به معنی ضدیت ریشه ای آنها با دانش مدرن نیست. رویکردهای انتقادی جریان های بازاندیش گرا نسبت به مدرنیته موجود همسان نیست. در حالی که در یک سر طیف، گروهی شامل پست مدرن های رادیکال موضع کاملاً شالوده شکن و نسبی گرا دارند، گروه های دیگر بسته به دغدغه های خاصی که دارند، به نسبت های مختلف خواهان تغییر یا اصلاح مدرنیته هستند. به عنوان مثال، از نظر فمینیست های فراپوزیتیویست، نه تنها مفاهیمی نظیر دولت، حاکمیت، و امنیت با بنیان مردسالارانه قوام یافته اند، بلکه اساساً خود معرفت شناسی پوزیتیویستی مدرنیته نیز جهت گیری مردسالارانه دارد. مسائل خاص روابط بین الملل نظیر آنارشی و خودیاری نیز ریشه در هژمونی تفکر مردسالارانه دارد. از این رو، آنها با رویکرد فراپوزیتیویستی خواهان عدالت جنسیتی هستند، چرا که از منظر فمینیسم، اصلاح روابط بین الملل بدون توجه به مسئله جنسیت ناقص خواهد بود ( رک: Whitworth, 1994).
مکتب انتقادی روابط بین الملل متشکل از متفکرانی است که مجموعه نسبتاً مفصلی از برنامه های تغییر در روابط بین الملل را عرضه کرده اند. در توصیف این مکتب بعضاً از واژه مکتب فرانکفورت نیز استفاده می شود، زیرا عمیقاً تحت تأثیر ادبیات بزرگان مکتب فرانکفورت از جمله یورگن هابرماس در فلسفه سیاسی قرار داشته است. این مکتب که پیگیر ایده رهایی (7) از مناسبات سلطه در زندگی انسان مدرن است، علم اثباتی و تفکر بورژوایی همراه با سلطه، عقلانیت ابزاری را مانع رهایی می داند. از این منظر، سلطه موجود در جامعه سرمایه داری پیشرفته صرفاً سلطه طبقاتی نیست. سلطه عقل ابزاری به نحوی شکل گرفته که طبقات پایین هم در حفظ آن شریک شده اند ( بشیریه، 1378: 170-171). هابرماس در نقد پوزیتیویسم و به ویژه اصل جدایی بین واقعیت و انتخاب ارزشی استدلال می کند که پذیرش علم و تعهد نسبت بدان، خود تصمیمی است مبتنی بر ایمان به عقل. به تعبیر وی، آیین اثبات عقل را مثله و جهان اجتماعی را به خرده ریزهای پراکنده داده های تجربی تبدیل کرده است. هابرماس سه نوع شناخت را در پرتو سه دسته از علایق شناخت پرداز از هم متمایز می سازد: شناخت علمی - تجربی که ریشه در علایق تکنیکی و گرایش انسان به سلطه ابزاری بر طبیعت برای تأمین نیازهای مادی دارد؛ شناخت تاریخی - تاویلی (8) که ریشه در علایق عملی انسان به درک روابط تفاهمی و ذهنی میان افراد و گروه های اجتماعی دارد؛ و شناخت انتقادی که ریشه در علایق آزادی خواهانه و رهایی بخش دارد. بنابراین، علم مدرن اثباتی تنها یکی از اشکال شناخت است که از توجه به علایق کنترل گرای تکنیکی نشئت می گیرد. وظیفه تفکر نقاد، رهاسازی انسان از نمادها و مناسبات سازمان یافته ی قدرت است ( بشیریه، 215:1378-212).
تئوری پردازان مکتب انتقادی روابط بین الملل شامل ریچارد اشلی ( متقدم)، رابرت کاکس، اندرولینکلیتر (9)، و استفن گیل (10) تحت تأثیر ادبیات اندیشمندان مکتب فرانکفورت و افکار دیگر فیلسوفان منتقدی چون آنتونیو گرامشی (11) امکان تغییر و تحول در روابط بین الملل را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. تئوری انتقادی تلاش می کند اندیشه جهان وطنی جنبش روشنگری را در دو بعد مهم بازبینی کند: استقلال عمل و همبستگی (12). جستجوی استقلال عمل به معنی تقلا برای فراهم ساختن این امکان است که انسان ها آینده ای آزاد از قیدوبندهای غیرضروری برای خود رقم بزنند. آن گونه که اشلی استدلال می کند، سیستم دولت ها به جای کمک به امنیت و استقلال عمل انسان، عاملی اصلی محرومیت از استقلال عمل و امنیت راستین است. بنابراین وی مشابه سیستم موردنظر کانت که سیستمی جهان وطن با « امنیت سیاسی عمومی» است، به سیستمی می اندیشد که در آن انسان ها به جای دولت ها موضوع امنیت باشند. در تئوری انتقادی آنچه برای امکان دستیابی به رهایی اهمیت اساسی دارد، گذر از مقوله شهروند به مقوله انسان به عنوان کنشگر اخلاقی و سیاسی اصلی است. در مورد موضوع همبستگی نیز تئوری انتقادی به تردید و زیر سؤال بردن مشروعیت آن دسته از نهادها و رویه هایی می پردازد که هویت ها یا همبستگی ها را با تمایز در برابر دیگران تعریف می کنند و به شکلی تلویحی دیگران را کم ارزش یا بی ارزش جلوه می دهند. از آنجا که دولت برخوردار از حاکمیت، مصداق کامل چنین حذف و طردهایی است، آماج اصلی تئوری انتقادی قرار می گیرد. بنابراین، تئوری انتقادی در پی آن است که پروژه مدرنیته را به نحوی مورد بازبینی قرار دهد که امکان تحقیق جهان وطنی جهانشمول یا رهایی همگانی در سیاست جهان میسر شود ( دیویتاک، 147:1386-412).
مسئله شمول (13) و حذف (14) در سیستم بین الملل متشکل از دولت ها از موضوعات محوری تئوری انتقادی است. توجیه نظری این مسئله صرفاً مربوط به تئوری های رئالیستی نیست، بلکه در تئوری های لیبرال نیز مورد پذیرش قرار گرفته است. در تئوری های لیبرال نیز به نقش محدود کننده ی دولت در برابر اخلاق و عدالت انسان محورانه توجه عمیقی نشده است. تئوری انتقادی همان طور که خودمحوری و رویه شمول و حذف دولت ها در قبال انسان های شهروند و غیرشهروند را محصول فرایند خاصی از یادگیری اجتماعی و جامعه پذیری می داند، بر آن است که می توان فرایند یادگیری اجتماعی و جامعه پذیری را به نحوی جهت داد که از طریق گفتگو و تفاهم، نوعی اجتماع همبسته جهانی با شهروندی جهانی شکل گیرد. پیام کلی تئوری انتقادی به دولت هایی که درون مرزهای خود برای مقابله با اشکال مختلف حذف و نهادینه سازی اخلاق و عدالت تلاش می کنند، این است که چنین تلاشی را جهانی سازند. هدف اساسی، تسهیل جهان اندیشی و وحدت اخلاقی ضمن احترام به تفاوت های فرهنگی است. اصول و قوانین جدید باید به نحوی شکل بگیرند که به کلیه ی انسان ها حقوقی برابر برای مشارکت در گفتگوی آزاد درباره شرایط اجتماعی و سیاسی موجود اعطا کرده و رضایت همگانی را تأمین کنند ( رک: Linklater,2007).

نتیجه گیری

به دنبال تعمیق تفکر انسان محور مدرن، این جمع بندی حاصل شد که انسان محکوم به انفعال و تسلیم در برابر سرنوشت نیست، بلکه می تواند با فکر و تدبیر خویش طبیعت و محیط زندگی خویش را تحت کنترل درآورده و به مقتضای نیازهایش تغییر دهد. در این راستا، انسان مدرن فعالیت های خویش را براساس عقلانیت محاسبه گرانه ای که حداکثرسازی نفع شخصی را پیگیری می کند، تنظیم نمود. این گرایش فقط در رابطه انسان با طبیعت مطرح نبود، بلکه به تعاملات انسان با همنوعان خویش در زندگی اجتماعی نیز کشیده شد. به عنوان مثال، در عرصه سیاست، واحدهای جدید دولت - ملت با ویژگی هایی از قبیل حاکمیت و استقلال شکل گرفتند تا شرایط بهتری برای تأمین امنیت و رفاه جوامع فراهم شود. متناسب با چنین عقلانیتی، روش های شناخت علمی - تجربی در شقوق مختلف نیازهای زیستی بشر رشد یافتند. انسان مدرن از علم و روش های علمی نه فقط برای بهره برداری بهنیه از طبیعت، بلکه برای شناخت و دستیابی بهینه به نفع شخصی در تعاملات اجتماعی نیز استفاده کرد. در حالی که مدرنیته اساساً با اندیشه تغییر و بهبود وضع موجود آغاز شد، به تدریج عقلانیت محاسبه گرای ابزاری به وجه غالب آن تبدیل گردید و علوم و فنون مختلف در خدمت آن قرار گرفت.
روابط بین الملل در مقام دیسیپلینی که از دهه دوم سده بیستم با هدف تضمین صلح و امنیت بین الملل ظهور کرده و توسعه یافت، از همان آغاز در خدمت علایق مدرن بشر قرار داشته است. یکی از پرسش های مهمی که در این رشته مطرح بوده، این است که آیا با وجود واحد مدرن دولت و سیستم بین المللی متشکل از دولت های دارای حاکمیت و استقلال می توان به تأمین صلح و امنیت پایدار امیدوار بود یا نه. در پاسخ به این پرسش، نظریه های متنوعی طرح شدند. به تدریج گرایش به علم و روش های اثباتی در نظریه های روابط بین الملل پررنگ تر شد، به نحوی که پوزیتیویسم به ویژگی مهم جریان اصلی و مسلط نظریه های روابط بین الملل تبدیل شد. هدف جریان پوزیتیویست این بوده که با شناسایی متغیرهای دخیل در تحولات روابط بین الملل امکان پیش بینی و کنترل تحولات آتی را تسهیل کند. در مقابل، گروه های مختلفی از مکاتب فراپوزیتیویست شکل گرفتند که نحوه تفکر گروه های جریان اصلی و انتظارات آنها از رشته روابط بین الملل را زیر سؤال بردند. در حالی که برخی فراپوزیتیویست ها کلیت مدرنیسم در نظریه های روابط بین الملل را به چالش کشیده اند، گروهی دیگر مدرنیته موجود را به چالش کشیده و بر آن بوده اند که اندیشه تغییر در تفکر مدرن می تواند سمت و سوی متفاوتی داشته باشد و وظیفه نظریه روابط بین الملل را اخلاقی تر و انسانی تر سازد.
نکته پایانی مقاله این است که اگرچه جریان اصلی روابط بین الملل عمیقاً تحت نفوذ تفکر مدرن قرار داشته است، اما این بدان معنی نیست که برای اصلاح وضع موجود و بازگشت ارزش های اخلاقی به عرصه نظری و عملی روابط بین الملل باید مبانی مدرن روابط بین الملل را حذف کرد. روابط بین الملل مدرن آنچنان که در جهان وطن گرایی کانتی آن ترسیم شده می تواند متکی بر ارزش های اخلاقی باشد. راهبردهای مکتب انگلیسی در روابط بین الملل معاصر عمیقاً تحت تأثیر این قرائت از روابط بین الملل مدرن است. این مکتب دو شاخصه اصلی پلورالیست و سولیداریست دارد. پلورالیست ها برآنند که در جامعه بین الملل، دولت ها باید هنجارهایی چون شناسایی متقابل حاکمیت ها، قواعد دیپلماسی و اصل عدم مداخله را حفظ کنند. آنها لازم است اصل تنوعات فرهنگی و ایدئولوژیک ملت ها را پیذیرفته و حافظ آن باشند. در مقابل، سولیدرایست ها از ارزش های جهان وطنی صحبت می کنند و بر منافع و ارزش های واحد بشری تأکید دارند ( بوزان، 68:1388-61). به نظر می رسد در مکتب انگلیسی گام های مهمی به سمت اخلاقی سازی روابط بین الملل مدرن برداشته شده است. در مکتب انتقادی نیز چنان که قبلاً اشاره شد، تلاش مشابهی به عمل آمده است. این نمونه ها ما را به این نکته هدایت می کنند که برای اصلاح روابط بین الملل مدرن می توان قرائت نوینی از مدرنیته را ترسیم کرد که ضمن تأمین هدف صلح و امنیت، حمایت از اخلاق و عدالت را نیز در عرصه جهانی تضمین کند.**

پی‌نوشت‌ها:

1. Robert W. Cox.
2. Perspective.
3. Problem-Solving Theory.
4. Michel Foucault.
5. Richard Ashley.
6. Autonomy.
7. Emancipation.
8. Hermeneutics.
9. Anderw Linklater.
10. Stephen Gill.
11. Antonio Gramsci.
12. Community.
13. Inclusion.
14. Exclusion.

منابع تحقیق:
الف - فارسی
اسمیت، استیو. 1385. « اثبات گرایی و فراتر از آن»، اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: چالش علم و سنت، ترجمه بهرام مستقیمی، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
اشلی، ریچارد. 1386.« فقر نوواقع گرایی»، اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: نوواقع گرایی، نظریه انتقادی، و مکتب برسازی، ترجمه علیرضا طیب، تهران: وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
بشیریه، حسین. 1378. تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم: اندیشه های مارکسیستی، چاپ دوم، تهران: نشر نی.
بوزان، بری. 1388. از جامعه بین الملل تا جامعه جهانی، ترجمه محمدعلی قاسمی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
بولی، هدلی. 1385. « نظریه سیاست بین المللی 1969-1919»، اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: ماهیت و هدف نظریه روابط بین الملل، ترجمه لی لا سازگار، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
تریف تری و دیگران. 1381. « روابط بین الملل و مطالعات امنیت ملی»، اصغر افتخاری ( تدوین و ترجمه). مراحل بنیادین اندیشه در مطالعات امنیت ملی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
توکودیدیس ( توسیدید). 1377. تاریخ جنگ پلوپونزی، ترجمه محمدحسن لطفی تبریزی، تهران: خوارزمی.
جکسون، رابرت و گئورگ سورنسون. 1383. درآمدی بر روابط بین الملل، ترجمه مهدی ذاکریان، احمد تقی زاده، و حسن سعید کلاهی، تهران: میزان.
دوئرتی، جیمز و رابرت فالتزگراف. 1376. نظریه های روابط بین الملل، جلد اول و دوم، ترجمه علیرضا طیب و وحید بزرگی، چاپ دوم، تهران: قومس.
دیویتاک، ریچارد. 1386. « پروژه نوگرایی و نظریه روابط بین الملل»، اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: نوواقع گرایی، نظریه انتقادی، و مکتب برسازی، ترجمه علیرضا طیب، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات .
کاکس، رابرت. 1386.« نیروهای اجتماعی، دولت ها و نظم های جهانی: فراسوی نظریه روابط بین الملل»، اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: نوواقع گرایی، نظریه انتقادی، و مکتب برسازی، ترجمه علیرضا طیب، تهران: وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات .
کولومبیس، تئودور و جیمز وولف. 1375. « مطالعه روابط بین الملل: نظریه و عمل»، وحید بزرگی ( تدوین و ترجمه)، نظریه های روابط بین الملل، جلد اول، تهران: مجد.
گریکو، جوزف ام. 1385. « اقتدارگریزی و محدودیت های همکاری: نقدی واقع گرا از نوترین نهادگرایی لیبرال، اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: جامعه و همکاری در روابط بین الملل، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
مشیرزاده، حمیرا. 1384. تحول در نظریه های روابط بین الملل، تهران: سمت.
وایت، مارتین. 1385. « چرا هیچ گونه نظریه بین المللی وجود ندارد؟» اندرو لینکلیتر ( تدوین)، مفاهیم اساسی در روابط بین الملل: ماهیت و هدف نظریه روابط بین الملل، ترجمه لی لا سازگار، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
ب - انگلیسی
Carr, E. H. With a New Introduction and Additional Material by Michael cox. 2001. Reprint of the original 1939 ed., The Twenty- Years' Crisis, 1919-1939: An Introduction to the Study of International Relations, Basingstoke: Palgrave Macmillan.
Cox, Robert W. 1992. "Towards a Post-Hegemonic Conceptualization of World Order: Reflections on the Relevancy of Ibn Khaldun", James N. Rosenau and Ernst-Otto Czempiel, (eds) Governance Without Government: Order and Change in World Politice, cambridge: Cambridge University press.
Devetak, Richard. 2001. "Postmodernism", Scott Burchill et al, Theories of International Relations, 3 edn. Basingstoke: Palgrave Macmillan.
Gilpin, Robert. 1975. Us Power and Multinational Corporation, New York: Basic Books.
Gilpin, Robert, With the assistance of Jean M. Gilpin. 1987. The Political Economy of International Relations, Princeton, NJ: Princeton University Press.
Keohane, Robert O. and Joseph S. Nye. 1977. Power and Interdependence: World Politics in Transition, boston: Little, Brown and Company.
Linklater, Andrew. 1990. Men and Citizens in the Theory of International Relations, 2 edn, London: Macmillan.
Linklater, Andrew. 2007. Critical Theory and World politics: citizenship, Sovereignty and Humanity, London and New York: Routledge.
Walker, R. B. J. Summer 1989. "History and Structure in the Theory of International Relations", Millennium: Journal of International Studies, 18:2, pp. 163-183, Reprinted in James Der Derian, ed. 1995.
International Theory: Critical Investigations, Basingstoke: Macmillan.
Waltz, Kenneth N. 1979. Theory of International Politics, New York: Random House.
Waltz, Kenneth N. 2001. Reprint of the original 1959 ed. Man, the State, and War: A Theoretical Analysis, New York: Columbia University.
Waever, Ole. 1997. "Figures of International Thought: Introducing persons Instead of Paradigms", Iver B. Neumann and Ole Waever, eds, The Future of International Relations: Masters in the making?, London: and New York: Routledge.
Whitworth, Sandra. 1994. Feminism and International Relations: Towards a political Economy of Gender in Interstate and Non-governmental Institutions, Basingstoke: Macmillan.


منبع مقاله:
فصلنامه روابط خارجی، سال چهارم، شماره دوم، تابستان 1391



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما