پنج خاطره از شجاعت شهدای دفاع مقدس

تا آخرین قطره ی خون

شهید مرتضی شادلو اولین فردی بود که داوطلبانه قبول کرد رانندگی لودر را آموزش ببیند. این کار به دلیل در تیررس مستقیم دشمن بودن، از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.
شنبه، 30 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا آخرین قطره ی خون
 تا آخرین قطره ی خون

 






 

پنج خاطره از شجاعت شهدای دفاع مقدس

راننده ی لودر

شهید مرتضی شادلو
اولین فردی بود که داوطلبانه قبول کرد رانندگی لودر را آموزش ببیند. این کار به دلیل در تیررس مستقیم دشمن بودن، از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.
در شهر پایین دژ و در دوران فرماندهی اش، ‌بعد از ساعت چهار بعد از ظهر- که هنوز در گوشه و کنار شهر با ضد انقلاب درگیری بود ـ پس از جمع کردن نیروها در پادگان، ‌خودش تنها و راحت به روستاهای اطراف می رفت و هیچ ترسی نداشت.
یک روز در منطقه ی تپه نوردی در سردشت مشغول آماده سازی مسیر، ‌برای احداث جاده بودیم. فعالیت از صبح آغاز شده بود و تا ساعت ده شب ادامه داشت. حدوداً ساعت ده بود که به یک صخره ی سنگی برخوردیم. کار عملاً متوقف شد و تا آن ساعت هم به دلیل نبودن تأمین جاده و نیامدن ماشین غذا به منطقه، نه شام خورده بودیم و نه ناهار. حاجی که خستگی و گرسنگی ما را دید گفت: «می روم برایتان از مقر شام بیاورم.»
منطقه بسیار خطرناک بود. در مسیر، کمین های متعدد وجود داشت و احتمال درگیری زیاد بود. هر چه اصرار کردیم و گفتیم شام نمی خواهیم، حاجی قبول نکرد. یک قبضه تیر بار پشت تویوتا بست و حرکت کرد. پس از چند لحظه، ‌صدای درگیری از جاده به گوش رسید. برای ما قطعی شد که حاجی درگیر شده است. احتمال شهادت او را می دادیم، ‌ولی نزدیک به یک ساعت بعد، ‌حاجی با تویوتا و در حالی که غذا را همراه خود آورده بود برگشت. او در درگیری با ضد انقلاب، تعدادی از آنها را کشته بود و بقیه نیز متواری شده بودند.
در آن زمان کسی جرأت نمی کرد بعد از غروب آفتاب از مقر خارج شود. ولی او در کمال ناباوری‌، شب ها با پوشیدن لباس کردی و به سرگذاشتن کلاه پشمی گرمساری، ‌به قهوه خانه های کردها می رفت و با زبان کردی ـ طوری که شناخته نشود ـ با آنها صحبت می کرد و اطلاعات بسیاری هم از برنامه های ضد انقلاب به دست می آورد و در اولین فرصت، ‌به برادران سپاه و ارتش انتقال می داد. این اقدام حاجی زمانی صورت می گرفت که ضد انقلاب، رزمندگان را در عروسی ها در مقابل عروس و داماد با کاشی سر می برید، ‌چه برسد به حاجی که به قدری دشمن از دست او عصبانی بود که برای زنده یا کشته اش صدها هزار تومان جایزه تعیین کرده بود. (1)

از اولین عملیات تا شهادت

شهید احمد پاسبان (رخشانی مند)
عملیات بدر در تاریخ 19/ 12/ 63 با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) در شرق رودخانه ی دجله و منطقه ی هورالهویزه صورت گرفت و منجر به آزادی بخش وسیعی از این منطقه به وسعت هشتصد کیلومتر مربع شد. شهید پاسبان در این عملیات رشادت و شجاعت بیش از حدی از خود نشان داد و شاید بتوان گفت در این عملیات بود که شهید پاسبان مورد توجه فرماندهان جنگ، از جمله شهید حاج احمد امینی قرار گرفت و برای مأموریت های خطیر و کارهای مهم در نظر گرفته شد. لذا پس از این عملیات که اولین عملیات نیمه آبی و نیمه خاکی ایران بود، در لشکر 41 ثارالله گردان غواص خط شکن به نام گردان 410 حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) تشکیل شد که عموماً بچه های بدر بودند و شهید پاسبان توانست جمعی گردان 410 گردد. اکثر این بچه ها در عملیات های و الفجر هشت، ‌کربلای چهار و کربلای پنج به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند. (2)

خطر پذیر

شهید علی رضا رضایی پور(کاظمی)
در اواخل سال 1362 با شهید کاظمی و به همراه جمعی از فرماندهان جهادی افغانستان جهت شناسایی مناطق حاشیه ی مرزی ایران ـ افغانستان و بازدید از نقاط استقرار پایگاه های دشمن، ‌عازم منطقه شدیم. دو تا مسلسل کلاش و برتا به دست من و یکی دیگر از همراهان بود. شهید کاظمی کلت کمری داشت. بنا بود یکی از مناطق حساسی را که قبلاً ‌محل استقرار مجاهدین بود، ‌بازدید نموده و در عین حال به زیارت قبول شهدای منطقه نیز برویم. به نزدیکی های محل که رسیدیم، شهید کاظمی که خود راننده ی جیپ لندرور بود، ‌ماشین را نگه داشت و پیاده شد و به ما گفت: «شما مواظب اطراف باشید. من جلو می روم و هر گاه علامت دادم، ‌بدانید که مشکلی نیست و شما هم آنگاه یکی یکی جلو بیایید.»
هر چه اصرار کردیم که چون ما مسلسل داریم، ‌جلو برویم و این کار برای شما که فرمانده هستید خطرناک است و برای ما مشکل آفرین خواهد بود، نپذیرفت و با اعتماد و طمأنینه ی خاصی دوان دوان جلو رفت و از ما زیاد فاصله گرفت. وقتی که به نقطه ی مورد نظر رسید و کاملاً از نبودن دشمن مطمئن شد، ‌به ما علامت داد بیایید. ما هم حرکت کردیم.
این صحنه و صحنه های متعدد دیگری مانند این، ‌گواه بر این مطلب است که وی خطر پذیری را صرفاً برای خودش می خواست و نه دیگران. در حالی که ایشان مسئولیت مهمی را بر عهده داشت. (3)

آخرین سپیده دم

شهید غلام حسن میر حسینی
در جبهه، آقا میر حسینی فرمانده ی گروهان بود و من بیسیم چی او بودم. سنگر کمین ما در قلب دشمن قرار داشت، ‌اما جسارت و شجاعت او به حدی بود که خط دشمن را بدون دوربین کنترل می کرد. شب قبل از شهادت، ‌پیش از نماز صبح مرا صدا زد و گفت: «بلند شو، ‌آخرین زیارت عاشورا را با هم بخوانیم.»
گویی به وی الهام شده بود که این آخرین سپیده دم زندگی اوست. پس از خواندن نماز و زیارت نامه، ‌از سنگر بیرون آمدیم تا از بچه ها خبر بگیریم. هوا کمی روشن شده بود و ما از پشت خاکریز حرکت می کردیم. میر حسینی از خاکریز بالا رفت و گفت: «بیا بالا مواضع دشمن را نگاه کن! ببین معبرها باز شده و طناب های سفید مرز معبر پهن شده، ‌گویا دشمن قصد حمله دارد.»
سپس در نهایت خونسردی به گردان گزارش داد و به رزمنده های گروهان آماده باش کامل اعلام کرد. آنگاه به سنگر برگشتیم تا به جهت تقویت روحیه ی نیروها، ‌با آن ها صبحانه بخوریم.
دقایقی بعد، ‌آتش سنگین دشمن شروع شد. بچه های گردان با فریاد یا حسینِ میر حسینی، به روی خاکریز رفتند. عده ای هم جلوی خاکریز، مقابل تانک های دشمن ایستادند. پس از مدتی جنگ تن به تن و انفجار تانک ها و نفربرهای دشمن، عراقی ها
مجبور به عقب نشینی شدند. اما فریاد میر حسینی هنوز هم با همان اقتدار، بچه ها را به مبارزه دعوت می کرد. در آن روز گردان 409 جانانه در برابر دشمن جنگید و رضا امینی، ثانی حیدری‌، تیرافکن، ‌و حمید حسابی پرپر شدند. در آن لحظات که از زمین و زمان آتش می بارید، ‌میر حسینی مرا صدا زد و گفت: «برو از سنگر فرمانده ی گردان خبر بگیر.»
نرسیده به سنگر فرماندهی و در فاصله ی چند قدمی به سنگر، متوجه شدم که ستون پیاده ی دشمن از پشت خاکریز در حال پیشروی به سوی ماست. بچه ها هم که هجوم گسترده ی عراقی ها را دیده بودند، ‌فریاد می زدند: «دشمن ما را دور زده.»
میر حسینی ناچار دستور عقب نشینی داد، اما آتش بعثی ها به اندازه ای شدید بود که همه زمینگیر شدند و در میان آن آتش سهمگین، ‌فرمانده ی دلاور ما در حالی که دلیرانه می جنگید، چون ققنوس در شعله های آتش بال گشود و سوخت، ‌به طوری که هیچ کس تا سالها بعد، ‌نشانه ای از پیکر مطهرش پیدا نکرد.(4)

تا آخرین قطره ی خون

شهید محمود سعیدی نسب (غزنوی)
خط شکسته شده و سازمان نیروها از هم گسیخته بود. دشمن پس از تکمیل محاصره، ‌با هم الحاق کرده بود. نیروهای باقیمانده نمی دانستند از کدام طرف به سمت عقب حرکت کنند. شهید سعیدی با دلاوری خاصی جلوی نیروها را گرفته، ‌هدایتشان می کرد. از خاکریزی بالا رفت تا بقیه هم پشت سرش حرکت کنند. او می گفت: «با خدا باش و پادشاهی کن. مشکلی پیش نمی آید. تا آخرین قطره ی خون خود خواهیم ایستاد. شهادت افتخار ماست. فقط تابع فرماندهی باشید.»
شهید میر حسن میر حسینی هم در آن جا حاضر بود. به شهید سعیدی گفت: «در ابتدای ستون حرکت کن! به خاطر حجم آتش و سر و صدای زیاد، ‌نیروها زمینگیر می شوند.»
به آن ها دستور می داد: «بلند شوید و راه بیفتید.»
شهید سعیدی گفت: «برادران! من حرکت می کنم شما هم پشت سر من بیایید.»
بسم الله الرحمن الرحیم می گفت و حرکت می کرد. این حرکت شهید در وسط دشمن موجب شد دیگران هم روحیه گرفته، ‌راه بیفتند. در یکی از عملیات ها، ‌بنده در خدمت شهید سعیدی بودم. دشمن در تلاش برای تنگ کردن عرصه بر رزمندگان بود. سعی داشت آنان را در حلقه ی محاصره قرار دهد. شهید در آن وضعیت سعی می کرد به همه ی نیروها سرکشی کند. در شرایطی که گلوله مثل باران می آمد، ‌دنبال آن بود از وضع و حال شان جویا شود. با شجاعت خاصی درصدد روحیه دادن به آنان بود. به این صورت، علی رغم آن که قریب به سه ساعت گرفتار نبرد و درگیری و در محاصره ی دشمن بودیم، تلاش دشمن هم بر شکستن خط وغلبه بر ما بود. با وجود تعداد کم نیرو، ‌اما بر اثر فعالیت شهید، ‌مشکل برطرف شد و دشمن ناکام ماند و ناچار شد کیلومترها عقب بنشیند.(5)

پی نوشت ها :

1- سردار کوهستان، ص51 و 48 و 25.
2- دریا تبار، صص130-118و 90.
3- تا مرز ایثار، ‌ص124.
4- دیده بان لاله ها، ‌صص75- 74.
5- فصل طواف، صص89 و87.

منبع مقاله :
 -  (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (3) شهامت و شجاعت، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما