اشاره
بعد از حمله ی مغول در اوایل قرن هفتم (617 هـ) و سیطره ی آنان بر ایران، نوشتن کتب تاریخی در قرن های هفتم و هشتم رواج پیدا کرد. این سنّت همچنین در قرن نهم نیز ادامه پیدا می کند. مغولان علاقه ی زیادی داشتند که حملات وحشیانه ی شان- که اغلب همراه با قتل و غارت، ویرانی، تجاوز و اعمال غیر انسانی بود و خود آن را فتوحات دلاورانه! می پنداشتند- در صفحات کتب تاریخ ثبت شود تا برای آیندگان به یادگار بگذارند و آن را مایه ی مباهات می دانستند؛ بنابراین از نوشته شدن کتاب های تاریخی حمایت می کردند. نگاهی گذرا به فهرست کتابهای تاریخ ادبیّات و سبک شناسی و توجه به شمارگان کتب تاریخی نوشته شده در این دوره، به وضوح بیانگر این مطلب خواهد بود.تاریخ جهانگشای(2) یکی از این کتب تاریخی ای است که چند دهه بعد از حمله ی چنگیز به ایران، نویسنده ی شهیر قرن هفتم، علاء الدین عطاملک جوینی (681-623 هـ) آن را به رشته ی تحریر درآورده است. این کتاب که در سه مجلد «در تاریخ چنگیزخان و اعقاب او...»، «تاریخ خوارزمشاهیان» و «سایر حاکمان مغول و اوضاع اسماعیلیّه» نوشته شده، از موثق ترین مآخذ تاریخی و از جمه متون دلاویز فارسی است.
این کتاب ارزشمند تا به حال- تا آنجا که نگارنده اطّلاع دارد- شرح جامعی که نیاز مراجعان به این متن را برطرف سازد، نداشته است. با توجه به اینکه این کتاب یکی از نمونه های خوب نثر فنی رایج در قرن های ششم و هفتم است، جزء سرفصل های درسی دوره ی کارشناسی ارشد رشته ی زبان و ادبیّات فارسی قرار گرفته است؛ بنابراین لازم بود شرحی از این کتاب برای استفاده ی دانشجویان نگاشته شود. با توجه به اینکه نسخه ی مرحوم قزوینی قدیمی بود و نوع حروف چینی و نداشتن علائم نگارشی، مطالعه ی آن را مشکل می کرد، می بایست این متن را به طور کامل با حروف چینی جدید و ویراستاری دقیق بر اساس نسخه ی مرحوم قزوینی به طبع می رسید. تا اینکه در سال 1385 شرحی از کتاب به اهتمام سیّد شاهرخ موسویان منتشر شد. این کتاب بر اساس نسخه ی مرحوم قزوینی، با حروف چینی جدید و رعایت اصول نگارشی و ویرایشی جدید در یک جلد به صورت آراسته به طبع رسیده است. از جمله نکات مثبت این شرح این است که توضیحات آن به صورت پاورقی در هر صفحه آمده است و مطالعه ی متن را برای خواننده آسان کرده است. در این توضیحات سعی بر آن بوده است تا برای هر کلمه معنای مرتبط با متن ذکر شود و همچنین اعراب کلمات توضیح داده نشود که طبیعتاً باعث افزایش سطور و صفحات کتاب و متعاقباً قیمت آن می شد. در مواردی نیز جهت تسهیل فهم متن تغییراتی در نحوه ی نگارش آن داده شده است.
نگارنده پس از آنکه این کتاب را مطالعه کرد، نوشتن مقاله ای را در مورد این کتاب ضروری دانست؛ تا هم مواردی را که در شرح و توضیح لغات و یا عبارتی در متن یا ذکر مرجع ضمایر با شارح محترم اختلاف نظر داشت و احساس کرد که با امعان نظر بیشتر می توان پیشنهادی بهتر ارائه داد، بیان کند؛ هم اشتباهات چاپی کتاب را متذکّر شود؛ همچنین مسئله ای را در مورد عدم رعایت اصول تحقیق در این کتاب یادآور شود.
بنابراین، این مقاله در سه قسمت تنظیم شد:
1- ایرادات مفهومی، معنایی، مرجع ضمایر و...
2- عدم رعایت صول تحقیق
3- اشتباهات چاپی
البته به علت کثرت مطالب، این مقاله تا صفحه ی 350 [پایان جلد اوّل] را بررسی کرده است و مطالب به ترتیب صفحات، تا پایان جلد اول ارائه شده است.
1. ایرادات مفهومی، معنایی، مرجع ضمایر و...
1-1. در ابتدای کتاب در توصیف بارگاه «منکوقاآن» چنین می آید:«[...] برین سیاقت و هیئت چون حضرت باشکوه و هیبت او را که مجدِّر شفاه و معفِّر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد...».
در توضیحات چنین می آید: «معّفِر: خاک آلوده کننده، ظاهراً برخلاف ضبط مرحوم قزوینی، «معّفِر» به صورت فاعلی مناسب تر است، زیرا صفت «خاک آلود» برای پیشانی ها برازنده تر است تا برای حضرت و درگاه پادشاه...» (موسویان، 1386: 107 /17). (3)
نویسنده ی کتاب (جوینی) در حال وصف بارگاهی است که به وسیله ی «لب های شاهان نامدار» مجدر (آبله زده شده) و به وسیله «پیشانی آنها» معّفِر (خاک آلوده شده) است. در این جمله در وصف بارگاه منکوقاآن غلو شده است، علاوه بر اینکه می خواهد این مطلب را برساند که پادشاهان نامدار جهان، بارگاه او را می بوسند و در آنجا به سجده می افتند، بلکه با پیشانی خود آن حضرت عالی مرتبه را خاک آلود می کنند!
در ثانی ظاهر کلام نیز صورت مفعولی کلمه را تأیید می کند، زیرا در جمله ی قبل نیز کلمه ی «مجدِّر» به صورت مفعولی آمده است. در متونی که به نثر فنی نگاشته شده اند و آوردن سجع یکی از راه های آرایش کلام و موزون کردن قرینه هاست، باید به تقابل اسجاع در قرینه ها دقّت کرد که هم در تصحیح متون و هم در فهم آن یاریگر خواهد بود. بسیار ضعیف به نظر می رسد که نویسنده در دو قرینه ی نزدیک به هم، کلمه ی اول را به صورت مفعولی و دومی را به صورت فاعلی بیاورد و وزن را مختل بکند.
نکته ی سوم اینکه قسمتی از توضیحی که شارح محترم داده اند، صورت مفعولی کلمه را تأیید می کند: «صفت خاک آلود، برای پیشانی ها برازنده تر است». این کاملاً درست است زیرا این پیشانی ها هستند که صفت خاک آلود را دارند و «حضرت باشکوه» پادشاه از آنها خاک آلود (معّفِر) می شود؛ بنابراین صورت مفعولی کلمه که مرحوم قزوینی ضبط کرده اند صحیح است.
1 -2. در بخش «ذکر قواعدی که چنگیزخان بعد از خروج نهاد و یاساها که فرمود» چنین می آید: «و در آن وقت که اوایل حالت او بود و قبایل مغول بدو منضّم شد، رسوم ضمیمه که معهود آن طوایف بودست و در میان ایشان متعارف، رفع کرد...»
در توضیحات، «حالت: مرگ» آمده است (همان: 127 /13).
پُر واضح است که معنی ارائه شده متناسب با جمله و متن نیست؛ چون نویسنده ی کتاب در این قسمت در مورد شروع کار و قدرت یافتن چنگیز صحبت می کند، نه مرگ او (در عنوان بخش دقت شود)؛ در ثانی جمله ی بعد «قبایل مغول بدو منضّم شد» نیز تأکید می کند که این جمله و کلمه در مورد مرگ چنگیزخان نیست، چون در ابتدای کار و قدرت یافتن او بود که قبایل به او پیوستند نه در هنگام مرگ او. بالاخره آمدن کلمه ی «اوایل» قبل از این کلمه [حالت] معنی ارائه شده را رد می کند. آیا ترکیب «اوایل مرگ» درست است؟
در این جمله، معنی اصلی کلمه «کیفیّت، چگونگی، وضع و حال» مدّ نظر است (دهخدا: «حالت»). معنای پیشنهادی: در آن وقت که اوایل وضع و حال و چگونگیِ [قدرت یافتن] او بود.
1 -3. در توصیف لشکر مغول چنین می آید: «و کدام لشکر در عالم چون لشکر مغول تواند بود؟ هنگام کار در غلبه و اقتحام، سباع ضاری اندر شکار، [هستند]...».
«ضاری، در پی صید دونده» (131 /12)
«ضاری» از مصدر «ضراوه» است، که برای آن در فرهنگ معاصر این معانی ذکر شده است: «درّنده خویی، وحشی گری، ولع». به نظر می رسد معنی مناسب تر برای عبارت «ضاری اندر شکار: حریص به شکار» باشد. (4)
1 -4. در ادامه ی توصیف لشکر مغول [دو سطر بعد] چنین می آید:
...«لشکری اندر شیوه ی رعیّت که احتمال صنوف مُؤَن کنند و بر ادای آنچ بریشان حکم کنند از: قوبجور و عوارضات و اخراجات صادر و وارد و ترتیب یام و اولاغ و علوفات ضجرت نکنند». (5)
الف- شارح محترم یای «لشکری» را وحدت و نکره در نظر گرفته، و «سرباز» (132 /1) معنی کرده اند که درست به نظر نمی رسد. از فحوای کلام معلوم است که نویسنده در مورد لشکر و سپاه مغول صحبت می کند نه یک نفر سرباز. در ثانی فعل های «احتمال کنند» و «حکم کنند» و همچنین ضمیر «ایشان» که هر سه به صورت جمع آمده اند و به کلمه ی «لشکری» برمی گردند، خواننده را مجاب می کند که معنای ارائه شده درست نیست.
ب- در سطر دوّم در توضیح «اخراجات صادر و وارد» نیز آمده است: «مالیاتی که بر صادرات و واردات تعلق می گیرد» (132 /4).
معنای ارائه شده مناسب به نظر نمی رسد. «صادر و وارد» در اینجا به معنای «رونده و آینده» است و «اخراجات» نیز «جمع اخراج: وجه معاش، وجه گذران، خرجی، هزینه». (لغت نامه «اخراجات») با توجه به اینکه بعد از این عبارت نویسنده بلافاصله عبارت «ترتیب یام [مهیا کردن چاپارخانه] و اولاغ [اسب، چاپار، پیک] و علوفات [آذوقه ی انسان و حیوان]» را می آورد؛ به نظر می رسد معنای مناسب برای این عبارت «هزینه های کسانی که می آیند و می روند»، یا به عبارت بهتر «هزینه های رفت و آمد» در نظر گرفته شود.
در جای دیگر متن نیز ترکیب «صادر و وارد» به معنی «آینده و رونده، کسانی که می آیند و می روند» به کار رفته است. «...و چند را [چند تن از این دختران را] به خرابات و رسول خانه فرستادند تا خدمت صادر و وارد کنند» (288/ سطر9).
1 -5. نویسنده ی کتاب در مذمّت نحوه ی سازماندهی سپاهیان «ملوک دیگر» در مقابل لشکر منظّم و سازمان یافته مغول چنین می آورد: «...هرگاه که عزیمت دشمنی کنند یا دشمنی قصد ایشان کند ماه ها و سال ها باید تا ترتیب لشکری دهند و خزانه های مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند».
در توضیحات چنین آمده است: «یعنی بسیار پرهزینه هستند...» (133 /10).
در این مورد نیز فقط مفهوم کلّی جمله بیان شده است. به نظر می رسد معنی دقیق تر جمله چنین باشد: «... خزانه های پُر [ باید: لازم است]، تا در وجه حقوق و اقطاع (6) این لشکریان هزینه کنند».
1-6. در ماجرای توطئه ی «بلابیتکچی» و «ایدی قوت» و... علیه مسلمانان چنین می آید:
«و از آن ایغوران که در حسابی بودند هم خطّ گرفتند...»
در توضیحات چنین آمده است: «در حسابی بودند: اعتباری داشتند» (8 /145).
معنای پیشنهادی: «[کسانی که در آن ماجرا] سهیم بودند، به حساب می آمدند، دست داشتند».
1-7. در جریان پیمانی که کوچلک با سلطان [محمّدخوارزمشاه] برای حمله به کورخان می بندند؛ چنین می آید:
«اگر سلطان به قهر و دفع سبقت یابد از مملکت او تا المالیغ و کاشغر سلطان را مسلّم باشد و اگر کوچلک پیش تر دست برد و قراختای از دست بردارد تا آب فناکت کوچلک را باشد».
در توضیحات مرجع ضمیر «او: سلطان محمّد» (155 /1) در نظر گرفته شده است.
پرواضح است که مرجع ضمیر «او»، «کورخان» است. «کوچلک» در مورد تقسیم قلمرو «کورخان»- بعد از فتح کردن- با «سلطان محمّد» قرار می گذارد... «از مملکت او [کورخان] تا المایغ و کاشغر برای سلطان محمّد باشد...».
1 -8 در ادامه، در همین بخش [ذکر احوال کوچلک و توق تغان] چنین می آید:
«چون [لشکر مغول] نزدیک چنگیزخان رسیدند و از مردانگی ایشان چاشنی گرفته و دانسته که اندازه و مقدار لشکر سلطان تا چه غایت است و در مابین، حایلی دیگر نمانده که دفع نگشته است و دشمنی که مقابلی تواند نمود، لشکرها آماده کرد و متوجه سلطان شد. [محل اشکال] سلطان درین مدت که جهان از اعادی سهمناک پاک کرد گویی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت. چون کورخان هر چند که استیصال کلّی به دست او نبود امّا واهی محکمات اساس و مبتدی مکاوحت او بود و دیگر خانان و امرای نواحی و اطراف را...».
در توضیحات چنین می آید: «معنی چند جمله: سلطان محمّد در این مدت که دشمنان خطرناک را از بین برده بود در واقع انگار مقدمه ی پیش قراولان خود را از بین برده بود (و راه را برای چنگیز هموار کرده بود). هرچند نابودی سلطان صددرصد تقصیر خود او نبود برخلاف کورخان که باعث اصلی نابودی او خودش بود؛ ولی با این حال سست کننده ی اساس های محکم حکومت و نیز شروع کننده ی جنگ و از شورش دیگر خانان و امرای اطراف را او باعث و بانی بود...» (159 /14).
در این قسمت نیز به توضیح کلّی- بدون ذکر مرجع ضمیرهای موجود- اکتفا شده است که درست به نظر نمی رسد. در جملات محل اشکال سه بار ضمیر «او» آمده است که اوّلی به «چنگیز» برمی گردد و دوّمی و سوّمی به «سلطان محمّد». بعد از فعل «برداشت» آمدن علامت نگارشی نقطه درست به نظر نمی رسد چون جمله در اینجا تمام نمی شود، بلکه حرف «چون» کلمه ی «کورخان» را به جمله ی قبل ربط می دهد.
معنای پیشنهادی: «سلطان در این مدت که جهان را از دشمنان خطرناک پاک کرد، گویی مقدمه ی لشکر او [چنگیز] بود که همه ی این دشمنان را از میان برد [یعنی سلطان کار مقدمه ی لشکریان چنگیز را برای از بین بردن این دشمنان- که چون حایلی بین سرزمین سلطان و لشکر چنگیز بودند- انجام داد] مانند کورخان، هر چند که از میان بردن کامل کورخان به دست او [سلطان محمّد] نبود [اشاره به همکاری کوچلک با سلطان محمّد برای از بین بردن کورخان. ر.ک به شماره ی قبل]، اما سست کننده ی پایه های محکم و آغاز کننده ی دشمنی، او [سلطان محمّد] بود...».
1 -9. در بخش «ذکر سبب قصد ممالک سلطان» چنین می آید:
«در آخر عهد دولت او سکون و فراغت و امن و دعت به نهایت انجامیده بود و تمتّع و ترفّه به غایت کشیده و راه ها ایمن و فتنه ها ساکن شده...»
مرجع ضمیر «او: چنگیزخان» (166 /2) ذکر شده است.
مرجع ضمیر «او»، «سلطان محمّد» است نه «چنگیزخان». همانطور که از عنوان این بخش پیداست، نویسنده در مورد علّت حمله ی «چنگیز» به ممالک سلطان صحبت می کند و در این سطور نیز در حال توصیف قلمرو سلطان در اواخر «عهد دولت او» است، نه اینکه اواخر عهد دولت «چنگیز» باشد.
1 -10. در بخش «توجّه خان جهانگشای به ممالک سلطان و استخلاص بخارا» چنین می آید:
«... عاقبت ارباب اترار را چون کار به اضطرار رسید، قراجا از غایر در ایل شدن و شهر بدان جماعت سپردن استنطاق می کرد. غایر چون دانست که مادّه ی این آشوب ها اوست و به هیچ وجه ابقا را از آن جانب تصوّر نمی توانست کرد و هیچ کناری نمی دانست که از میان بیرون جَهَد، جَهد و جدّ بی حدّ می نمود و مصالحت را مصلحت کار نمی دانست و به این رضا نمی داد...»
در این قسمت با دو اشکال مواجه می شویم:
الف- مرجع ضمیر «او: قراجا» در نظر گرفته شده است (172 /9).
مرجع ضمیر «او» خود «غایرخان» است. چون غایرخان بود که با کشتن بازرگانان و غارت اموال آنها مسبّبِ حمله ی مغولان به ایران و برپاشدن این آشوب و فتنه شده بود. قراجا یا همان «قراجه خاصّ حاجب» همان کسی است که سلطان با ده هزار نفر برای کمک به غایرخان و حفاظت شهر اترار فرستاده بود، قاعدتاً او نمی تواند «مادّه ی این آشوب ها» باشد. در صفحه ی قبل نیز چنین آمده است:
«و مردان و فیلان بر دروازه ها تعیین کرد [غایرخان] و به خویشتن بر باره آمد نظاره کنان و از کردار نااندیشیده پشت دست به دندان کنان» (171/ سطرماقبل آخر).
ب- در توضیح جمله ی بعد «و به هیچ ابقا را...» نیز چنین می آید:
«یعنی نمی توانست به زنده ماندن از طرف قراجا مطمئن باشد» (امکان کشته شدن از طرف قارجا بود) (172 /10)
بسیار بعید به نظر می رسد منظور نویسنده چنین باشد، غایرخان از طرف مغولان احساس خطر می کرد نه قراجا. و در این جمله، «از آن جانب» یعنی «از جانب مغولان». بدین ترتیب معنی چند جمله چنین می شود: «غایرخان چون می دانست که عامل اصلی این آشوب ها خود اوست و به هیچ وجه زنده ماندن خود را از جانب مغولان نمی توانست تصور بکند (یعنی می دانست اگر به دست آنها بیفتد حتماً کشته می شود) و هیچ راه فراری نمی یافت، بنابراین تلاش و جدیت بی حد از خود نشان می داد و صلح را مصلحت نمی دانست و بدان رضا نمی داد...».
1 -11. در ماجرای فرستادن «حسن حاجی» به عنوان رسول به «قضیه ی سقناق» از طرف مغولان چنین می آید:
«چون در سقناق رفت پیش از آنک از تبلیغ رسالت با نصیحت آید، شریران و اوباش و رنود غوغائی برآوردند و تکبیرگویان او را بکشتند».
در توضیحات چنین آمده است: «یعنی پیش از آنکه موفق به رساندن پیغامِ همراه با دلسوزی شود (معنی اصلی نصیحت دلسوزی و خیرخوای است)» (174 /14).
در این جمله باید به سیاق عبارت توجه شود؛ از چیزی با (به) چیزی رسیدن. در این جا «تبلیغ رسالت» (رساندن پیام مغولان) با «نصیحت» (که طبیعتاً از طرف خود حسن حاجی برای اهالی شهر بوده است) دو موضوع جداگانه هستند.
معنی جمله: «حسن حاجی قبل از آنکه از رساندن پیام مغولان به نصیحت کردن آنها بپردازد- از روی دلسوزی چیزی به آنان بگوید- شریران و... غوغائی برآوردند و او را بکشتند».
همانطور که در دو سطر پیش نیز چنین می آید: «...به رسالت بفرستاد تا اهالی را بعد از ادای رسالت به حکم معرفت و قرابت نصیحتی کند...».
1-12. در بخش «ذکر احوال تیمور ملک» چنین می آید:
«در میان جیحون که به دو شاخ رفته است حصاری بلند استحکام کرده بود و با هزار مرد کارزار از گردنکشان نامدار در آنجا رفته».
در توضیحات چنین آمده است: «دوشاخ: چوبی بود، با سری دو شاخه که برای شکنجه برگردن مجرمان می گذاشته اند» (178 /9).
پرواضح است که توضیح ذکر شده برای «دوشاخ» ربطی به متن ندارد. نویسنده در این جمله در مورد دوشاخه شدن (دوشعبه شدن) رود صحبت می کند که «تیمورملک» در میان آن حصاری بلند درست کرده بود.
1 -13. در حکایت «زرقاء یمامه» چنین می آید:
«حکایت زرقاء یمامه است که کوشکی مرتفع ساخته بود و حدّت نظر او به غایتی که اگر خصمی قصد او پیوستی از چند منزل ایشان را بدیدی و دفع و منع ایشان را مستعد و شکرده شدی».
در توضیحات چنین می آید: «وَ شکرده: آماده و چالاک. (صحیح این کلمه «و شکرده» است که طبق ضبط مرحوم قزوینی یا «و» آن سهو گشته و یا همین «وشکرده» مدّنظر ایشان بوده که قاعدتاً باید یک «و» اضافه نیز قبل از آن داشته باشیم: مستعهد «و» وشکرده)» (185 /19).
در لغت نامه ی دهخدا فعل مرکب «شکرده شدن: آماده شدن» ضبط شده است که به احتمال قریب به یقین مدّ نظر مرحوم قزوینی بوده است و نیازی به تغییر متن احساس نمی شود. ضمناً در هیچ کدام از نسخه ها «وشکرده» نیامده است (قزوینی، 78:1367).
1 -14. در بخش «ذکر خروج تارابی» چنین می آید:
«عوام الناس را چه باید تا تبع جهل شوند».
در توضیحات چنین آمده است: «مرد عامی خودشان چه هستند، چه برسد به اینکه تابع جهل هم بشنوند» (163 /5).
به نظر نمی رسد منظور نویسنده چنین باشد. در این جمله «را» به معنی «برای» است و «چه چیزی باید» یعنی «چه چیزی لازم است».
بدین ترتیب معنی جمله چنین است: «برای عوام الناس چه چیزی لازم است تا تابع جهل شوند؛ (یعنی چیزی لازم نیست، خیلی سریع تابع جهل می شوند)».
این معنا با متن نیز که در مورد محمود صانع غربال (تارابی) است، سازگار است. این شخص در بخارا «دعوی پری داری کرد» و مردم به راحتی به او فریفته شدند و پیروان زیادی پیدا کرد.
1 -15. در بخش «ذکر استخلاص سمرقند» چنین می آید:
«تا چون روزگار به لباس ختائیانِ مشرک، سیاه شد مشعل ها افروختند و مشغله ها (7) برکشیدند تا تمامت باره را با ره برابر کردند و از جوانب پیاده و سوار را راه گذر».
در توضیحات چنین آمده است: «قطعه را با خاک یکسان کردند و برای پیاده و سوار راه عور باقی گذاشتند »(201 /1).
به نظر می رسد جمله ی آخر را می توان این گونه در نظر گرفت: «تماماً قلعه را با خاک یکسان کردند، طوری که از جوانب (اطراف) پیاده و سوار می توانستند بگذرند».
1 -16. در ادامه ی بخش «ذکر استخلاص سمرقند» چنین می آید:
«چون روز سیم که مهره باز بی مهر سیاه دل کبودچهر، آینه ی سخت رویی را در روی کشید بیشتر مغولان به اندرون شهر درآمدند...».
در توضیحات چنین آمده است؛ مهره بازِ...: «استعاره از خورشید» (201 /2) و همچنین: «سخت رویی: خشونت، گستاخی. در اینجا منظور مصنف تاریکی است، ولی وجه تناسب «سخت رویی» با خورشید، بسیار ضعیف و مغلق است» (201 /3).
اولاً استعاره ای که بیان شده درست به نظر نمی رسد، زیرا صفاتی که نویسنده آورده، «سیاه دل، کبودچهر و...» را به هیچ عنوان نمی توان برای خورشید توجیه کرد. به نظر می رسد «فلک» را باید جایگزین آن کرد.
در ثانی، منظور نویسنده ی کتاب تاریکی نیست، این جملات اشاره به طلوع آفتاب دارد و نه غروب. به دو دلیل؛ اوّل اینکه بلافاصله جمله ی «مغولان به اندرون شهر درآمدند»، آمده است؛ مسلماً مغولان هنگام طلوع وارد شهرها و قصبه ها می شدند نه غروب و دلیل دوّم این است که در ده سطر پایین تر از غروب آفتاب (و خروج مغولان از شهر) سخن به میان می آید: «و چون شاه افلاک به زیر کره ی خاک فرو شد، مغولان از شهر بیرون آمدند...» (201/ سطر12).
در مورد وجه آمدن ترکیب «آیینه ی سخت رویی» نیز چنین به نظر می رسد که چون در این روز اتفاقات ناگواری رخ می دهد و برای مردم شهر روز بسیار سختی بوده است؛ نویسنده ی کتاب این ترکیب را- به صورت استعاره ی مکنیه برای فلک- آورده است؛ چون فلک دیدن این همه جنایات و رنج و مشقتی را که به مردم می رسد، تاب می آورد. یا این «فلک بی مهر سیه دل» آنقدر «سخت رو» شده است که این بلایا را بر سر مردم نازل می کند... (ضمناً برای ارتباط آینه با سخت رویی باید در نظر داشت که در قدیم آینه ها را از صیقل دادن آهن درست می کردند).
1 -17. در «ذکر واقعه خوارزم» چنین می آید:
«مغانی (8) آن به انواع معانی روشن و رِباع و بقاع آن به آثار اصحاب اقدار گلشن».
در توضیحات چنین آمده است: «اَقدار: صاحبان قدرت، ج قَدَر».
در فرهنگ معاصر «اَقدار: ج قَدر به معنای مقام، مرتبه، درجه، منزلت و...» آمده است. پس «اصحاب اقدار» یعنی «صاحب منمزلتان، اشخاص صاحب مقام و مرتبه».
1 - 18. در ادامه ی «واقعه خوارزم» چنین می آید:
«جمعی کوتاه نظران بطر گرفته پنداشتند که ایشان از راه حماقت همین چند معدود آمده اند تا به بازی چنین گستاخی کرده؛ و ندانستند که از پس آن بالاهاست و در پس آن عقبه عقب ها و در عقب آن عذاب ها».
در توضیحات چنین آمده است: «عُقُب ها: عُقُب به معنی پایان و سرانجام کار است که مناسب ترین معنی در اینجاست. (9) ولی به احتمال قوی عِقاب ها که در نسخه های «ب» و «هـ» آمده، مناسب ترین کلمه است؛ زیرا با کلمات بلاها و عذاب ها در این جمله همنشینی کامل دارد. عقاب به معنی شکنجه و بلا است» (205 /2).
به نظر می رسد که این کلمه- به همین شکل ضبط شده، «عقب ها»- جمع «عقبه» باشد که در اینجا نیز از مواردی است. «های» غیر ملفوظ که در هنگام جمع بسته شدن با «های جمع» ساقط شده است؛ بدین ترتیب معنی جمله چنین به نظر می رسد: «در پس آن مانع، موانعی وجود دارد؛ در پس آن مشکل، مشکلاتی هست».
1 -19. در جریان «استخلاص بلخ» چنین می آید:
«از مدّت ها وحوش از لحوم ایشان خوش عیش می راندند؛ سباع بی نزاع با ذئاب درساختند و نسور (10) بی نشور با عقاب همخوان گشتند».
توضیح ذکر شده: «نشور: زنده شدن. ظاهراً با توجه به نسخه «ب» نشوز باید صواب باشد. یکی از معانی نشوز، تپش قلب بر اثر ترس است» (210 /11).
به نظر می رسد با همان شکل ضبط شده می توان معنی مناسبی برای جمله در نظر گرفت. «نشور» به معنی «قیامت، رستاخیز، زنده شدن مردگان در قیامت و...» آمده است که در این جمله مجازاً به معنی «شور و غوغا به پا کردن» به کار رفته است.
معنی پیشنهادی: «کرکسان بدون برپاکردن شور و غوغا و جدل با عقاب ها همسفره شدند (با جمله ی قبل نیز ارتباط معنایی کاملی پیدا می کند)».
1 -20. در بخش «توجه چنگیزخان به حرب سلطان» چنین می آید:
«و سبب عفونت هوا اکثر حشم رنجور شدند و قوّت لشکر ساقط گشت».
در توضیحات «عفونت: بدبویی» (214 /4) در نظر گرفته شده است.
درست است که معنی عفونت به تنهایی «تعفّن و بدبویی» است، ولی به نظر می رسد که در ترکیب «عفونت هوا» بهتر است «بدی هوا» در نظر بگیریم. یعنی بدی هوا (ناسازگار بودن هوا) باعث رنجور شدن حشم و ساقط گشتن قوت لشکر شده است. همچنان که دو سطر بعد چنین می آید: «وسازگاری علوفه (11) از پاک کردن برنج و غیر آن تمامت اسیران می کردند و هوا موافق مزاج ایشان بود» (214/ سطر13) [اگر ما این کلمه در این جا به معنی «بدبویی و تعفن» بگیریم پس چگونه هوا موافق مزاج اسیران بود؟!]
1 -21. در بخش «ذکر احوال مرو و کیفیّت واقعه ی آن» چنین می آید:
«و قایم مقام بهاء الملک یکی از آحاد النّاس که نقیب بود بگذاشت و او میل کرد تا ایل شود. و شیخ الاسلام شمس الدین حارثی با او در آن اندیشه مساعد و قاضی و سید اجلّ متجانف و متباعد».
در توضیحات «متجانف: متمایل» (224 /16) در نظر گرفته شده است.
پرواضح است که در اینجا معنی مورد نظر نویسنده، این نیست، زیرا «متجانف» در کنار «متباعد» قرار گرفته است که شارح محترم در توضیحات، «دور شونده» معنی کرده اند. پس چگونه امکان دارد این دو نفر نسبت به این موضوع هم «متمایل» باشند و هم «دور شونده»؟
«متجانِف»، اسم فاعل است از باب تفُاعل از ریشه ی «جَنَف». «تجانَََفَ» از افعالی است که با حروف اضافه ی مختلف، معنی و مفهوم کاملاً متفاوتی پیدا می کند. با حروف اضافه ی «الی» به معنی «مایل شدن، متمایل شدن (به» می آید و با حرف اضافه ی «عن»؛ «منحرف شدن (از)» معنی می دهد. در این جا معنی دوّم ذکر شده، «منحرف شدن، عدول کردن، عدول تمایل و...» باید در نظر گرفته شود که با کلمه ی «متباعد» در تضاد قرار نمی گیرد و مفهوم جملات هم آن را تأیید می کند.
1 -22.در همین بخش «ذکر احوال مرو» و کشته شدن «قاضی شمس الدین» چنین می آید:
«تمامت مرغزیان را بر لشکر و حشریان قسمت کردند. آنچ مجمل می گویند نفری را از لشکری سیصد چهارصد نفس رسیده بود که بکشتند. و ارباب سرخس به انتقام قاضی- مبالغتِ کسی که از اسلام و دین بی خبر باشد- به تقدیم می رسانید و در اذلال و ارغام مبالغت می نمود».
در توضیح چند جمله چنین می آید: «این عبارت ظاهراً مقداری اغتشاش یا سوء تألیف دارد. از سیاق داستان مشخّص است که مغول ها مردم سرخس را به انتقام خون قاضی سابق الذکر شدیداً قتل عام و تحقیر کردند. امّا عبارت به طور واضح این مفهوم را نمی رساند. نبود یک «را» بعد از «ارباب سرخس» به شدّت محسوس است. فعل این عبارت... «مبالغت به تقدیم می رسانید» (مبالغت کردن) است... جمله ی «کسی که از اسلام و دین بی خبر و یقین باشد» ظاهراً به مغول ها راجع است، ولی به هیچ وجه بلیغ نیست. ارجاع آن به قاضی یا مردم سرخس نیز کاملاً غلط است» (230 /10).
مفهوم این قسمت از متن نیز بر شارح محترم پوشیده مانده است و بدون دلیل در توضیحات پیچیده شده است. اولاً در اینجا مردم مرو هستند که کشته می شوند نه سرخس؛ با دقّت در دو جمله ی اوّل این موضوع آشکار است «مرغزیان را بر لشکر و حشرات قسمت کردند... [تا] بکشتند». در ثانی «ارباب سرخس» در این جمله فاعل است، نه مفعول و احتیاج به «را» ندارد. اهالی سرخس به عنوان حشر در بین سپاهیان مغول هستند و به انتقام قاضی شمس الدین «در اذلال و ارغام» و قتل عام مردم مرو زیاده روی می کردند (در صفحه ی 227 سطرهای 19-22 ماجرای کشته شدن قاضی به دست لشکر مجیر الملک آمده است: «و لشکر مجیر الملک [که در این زمان مرو را در اختیار داشت] تا به سرخس برفتند و قاضی شمس الدین... را بگرفتند و به دست پسر پهلوان ابوبکر دیوانه بازدادند تا به قصاص پدر بکشت»)؛ بنابراین مردم سرخس می خواهند انتقام خون قاضی شمس الدین را از مردم مرو بگیرند.
نکته ی سوم اینکه، برخلاف نظر شارح محترم جمله ی معترضه ی «مبالغتِ کسی که از اسلام و دین بی خبر باشد»، به مردم سرخس برمی گردد. نسبت دادن جمله ای با این مضمون برای مغولان جای شگفتی دارد. باید در نظر داشت که در این جنگ [با مردم مرو] مردم سرخس هستند که چنان مبالغه می کردند گوی از دین و اسلام بی خبر بودند. زیرا مردم سرخس مسلمان بودند و این کارشان منافی اعتقاد و دینشان بود نه اینکه این جمله را به مغولان نسبت دهیم، چون مغولان- آن هم در دوره ی چنگیز- اصلاً مسلمان نبودند تا بخواند از آن بی خبر باشند و یا به آن یقین نداشته باشند.
1 -23. در اواخر بخش «ذکر احوال مرو» چنین می آید:
«تا از «یازر پهلوان» مغافصةً بر سر او (12) رسید پای در راه گریز نهاد. در میان راه کوتوال قلعه برو افتاد و او را بکشت» (234 /18-19).
گویا علامت گیومه به اشتباه گذاشته شده است، مکانی به نام «یازر پهلوان» ثبت نشده است. در قسمت فهرست اماکن، مرحوم قزوینی نیز «یازر» را به عنوان اسم مکان خاصّ ذکر کرده اند. آمدن علامت گیومه به این ترتیب، علاوه بر متمّم جمله (که اسم مکان خاصی است) فاعل جمله را نیز با خود همراه کرده است و بدین ترتیب فاعل جمله حذف می شود و در معنی ایجاد اشکال می کند.
1 -24. کلمه ی «تهتّک» بدون توجه به معنی و مفهوم جمله معنی شده است:
«چون از جان سیر شده بودند با شیر در کشتی می شدند و با وجود نهنگ از راه تهتّک در کشتی می نشستند».
در توضیحات «تهتّک: رسوایی، آبروریزی» (240 /1) در نظر گرفته شده است.
در این جمله «تهتّک» به معنی «بی باکی، بی پروایی، جسارت» آمده است. (اتفاقاً در فرهنگ سخن همین جمله را «جوینی» به عنوان شاهد برای «تهتّک» در معنی «جسارت و بی باکی» آمده است) (انوری، 1382: ج1988:3).
1 -25. در بخش «ذکر جلوس پادشاه جهان قاآن در مسند خانی» طی جملات توصیفی، نویسنده چنین می آورد:
«و اشجار امن و امان بعد از ذبول آبدار شده و رخسار آمال را از خدشات یأس و نومیدی آب با روی کار آمده».
در توضیح عبارت «آب روی کار آمده» چنین آمده است: «یعنی پرآب و باطراوت گشته» (249 /6).
گمان نمی رود که «رخسار آمال پرآب و با طراوت گشته»، جمله ی درستی باشد. به نظر می رسد که عبارت «آب با روی کار آمدن» به صورت کنایی به معنی «رونق یافتن، پررونق شدن و...» به کار رفته است. این عبارت- به عنوان کنایه- در فرهنگنامه شعری ذکر شده است: «آب با روی کار آمدن: کنایه از به صلاح شدن و رونق گرفتن کارها» (عفیفی، 1376: ج9:1).
1 -26. در جریان درگیری مغولان با ختائیان چنین می آید:
«یایچی ترک یای گرفت و لشکر از زیر پای اینها بیرون آمدند و چون بازان که در گله ی کبوتر افتند بلک مانند شیران که بر رمه ی آهو تاختن آورند...] حمله کردند.»
در توضیحات چنین می آید: «پای اینها: به نظر نگارنده هیچ تناسبی با متن نداشته و قویاً محتمل می داند که تصحیف بارانی ها است سیاق حکایت نیز کاملاً مؤید این نکته است...» (253 /3).
مرحوم قزوینی برای این کلمه هیچ نسخه بدلی ذکر نکرده اند. پس اگر بخواهیم که به همین شکل ضبط شده وجه آمدن کلمه و عبارت را تفسیر کنیم، می توان عبارت «از زیر پای اینها درآمدن» را به طور کنایی به معنی «از زیر تسلّط و چیرگی کسی به در آمدن» در نظر گرفت. (همانطور که در این قسمت از متن آمده، در این جنگ لشکر ختائیان بسیار بیشتر از مغولان بودند و لشکر مغول را محاصره کردند... تا اینکه با استفاده از «علم یای» و «استعمال حجرالمطر» و به وسیله ی سرما «لشکر مغول چیره گشتند» و «از زیر پای اینها بیرون آمدند»).
1 -27. در ابتدای بخش «ذکر صادرات افعال قاآن» چنین می آید:
«عرصه ی ملک او از اقصای چین و ماچین تا منتهای دیار شام رسید، و انعامش بر کافه ی خلایق عامّ بی انتظار ماه و عام شد؛ وُجود او و جُود جواداً رِهان بود، و ذات او ثبات رَضیِعَا لِبان،...»
در توضیحات چنین می آید: «جواداً رِهان: اسبی که در مسابقه روی آن شرط بندی می کنند و برنده می شود. (به نظر می رسد علی رغم ضبط فوق که ضبط مرحوم قزوینی است، صورت جمله چنین باشد: وَ جود او وُجود جوادَا رِهان بود») (259 /5).
چنانکه ملاحظه می شود، توضیح فوق مشکلی از متن را نمی گشاید و در اینجا نیز مبادرت به ارائه ی صورتی متفاوت از جمله ی مذکور علی رغم ضبط مرحوم قزوینی شده است. در توضیح این جمله باید گفت که «جوادَا»، کلمه ای است مثنی که در حالت اضافه «نون» آن افتاده است؛ به این ترتیب «جوادَا رِهان» یعنی «دو اسبی که برای مسابقه و گرو کنار هم قرار می گیرند، دو اسب مسابقه». امّا معنی جمله چنین می شود: «وجود و هستی او همیشه ملازم و همراه جود و بخشش بود چون دو اسبی که در کنار هم قرار می گیرند».
در توضیح جمله ی بعد نیز می آید که: «رَضِیعَا لبان: شیرخوار. (به نظر می آید در این عبارت بعد از «او» حرف «و» اضافه باشد یا از ابتدا «از» بوده است؛ یعنی: ذات او ثبات شیر می خورد») (همان).
در این جمله نیز «رضَیِعَا» کلمه ای مثنی است که در حالت اضافه «نون» آن افتاده است. «رَضِیعَا لِبان» به معنی «دو فردی است که از یک سینه شیر خورده باشند، (13) به این ترتیب معنی این جمله نیز چنین می شود: «ذات او ملازم همیشگی ثبات و پابرجایی بود چون دو کودکی که از یک پستان شیر می خورند».
1 -28. در بخش «ذکر صادرات افعال قاآن» در جریان بازرگانی که دو بار «پانصد بالش سرمایه» به او دادند و هر دو بار آن را از دست داده بود، چنین می آید:
«...چون سیّم نوبت بازرسید و بیتکچیان از عرض سخن او می ترسیدند، حال اتلاف و اسراف شخص بر بی گزاف آنها کردند که در فلان بلاد این مال ها تلف می کند و می خورد...».
در توضیحات، معنیِ «بیتکچی: کاتب، نویسنده، دبیر» (266 /3) ذکر شده است.
در فرهنگ های مختلف این کلمه به معنی «مأمور مالیات و حسابرس» ضبط شده است. (در کتاب «شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی صفحه 93 نیز به معنی «محاسب و حسابرس» آمده است). از سیاق عبارت نیز آشکار است، کاری که «بیتچکی» انجام می داده است مربوط به امور مالی بوده است، نه کتابت و نویسندگی و دبیری.
1 -29. در ترجمه ی عبارت عربی «مَن عَزَّ بَزِّ و عِزُّ الحُرُّ فی ظَلَفهِ» چنین آمده است:
«کسی که عزیز شد غلبه یافت و عزّت آزاده در سختی های زندگی است (ظلف به معنی ابا و کفّ نفس از رذایل و به معنی خشونت و سختی زندگی است. این مصرع از...)» (292 /4).
همانطور که ملاحظه می شود در توضیح داخل پرانتز دو وجه برای «ظلف» آمده است «کفّ نفس از رذایل» و «خشونت و سختی زندگی». ولی فقط یک وجه آن در ترجمه آمده است که می توان گفت معنی را ناقص کرده است و اجازه ی انتخاب از مخاطب گرفته شده است که شاید به نظر او وجه دیگر کلمه برای معنی این جمله مناسب تر باشد... . نگارنده با رجوع به کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی متوجه شد که این معنی همراه با عبارت داخل پرانتز از این کتاب نقل شده است با این تفاوت که عبارتی که در این کتاب داخل علامت قلاب[ ] آمده و وجه دیگر کلمه ی «ظَلَف» در آن آمده، حذف شده است. «کسی که عزیز شد غلبه یافت و عزت آزاده در سختی های زندگی [و یا در صیانت نفس] است» (خاتمی، 364:1373) و ناهماهنگی بین عبارت داخل پرانتز و ترجمه ی جمله به همین علت است.
2. عدم رعایت اصول تحقیق
یکی از اصول اولیّه ی تحقیق در هر عرصه ای و در هر فرهنگ و زبانی رعایت اصل امانتداری است و رعایت این اصل سبب اعتبار یک اثر و بالا بردن اعتبار علمی نگارنده ی آن خواهد بود و عدم رعایت آن موجب زیر سؤال رفتن اثر می شود.نگارنده بعد از اینکه مدتی به مطالعه ی این کتاب می پرداخت (و بنا بر عادت مألوف که در هنگام مطالعه ی یک اثر ادبی به شروح مختلف و چند کتاب مرتبط و یاری گر در فهم متن نگاهی می اندازد)، کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی تألیف دکتر احمد خاتمی را نیز برای راهنمایی و فهم هر چه بهتر متن در دست گرفت و متوجه مشابهاتی در ترجمه ی بیت ها و عبارات عربی در شرح حاضر با کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی گردید. بعد از مطالعه ی بیشتر مشاهده شد که تقریباً تمام عبارات و ابیات و متن های عربی بدون تغییر (گاه با افزودن یا کم کردن کلمه یا عباراتی) از این کتاب نقل شده است، بدون اینکه یک بار هم- تا آنجا که نگارنده بررسی کرده است و به خاطر دارد- ذکری از این کتاب به میان بیاید. اینک برای نمونه فقط چند مورد ذکر می شود:
2 -1. «اَلا لَیتَ شِعری هَل اری الدَّهرَ واحِداً
قَریناً لَه حُسنُ الثناءِ قَرینُ»
ترجمه ی ارائه شده در این کتاب:
«هان ای کاش می دانستم که در روزگار همنشینی که نام نیکو قرین او باشد خواهم دید./ تا آنچه در دل داریم در میان بگذاریم [و] هر یک بر راز دیگری امین باشیم» (108 /11).
ترجمه ی کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«هان ای کاش می دانستم که در روزگار همنشینی که نام نیکو قرین او باشد خواهم دید. تا آنچه در دل داریم در میان بگذاریم [و] هر یک بر راز دیگری امین باشیم؟ (خاتمی، همان:317)
2-2. «و ذِکرُ الفَتی عُمرهُ الثَّانی»
ترجمه ی کتاب حاضر:
«یاد و نام نیک آدمی [پس از مرگ] عمر دوباره ی اوست. (جزئی از بیتی از متنبی است)» (109 /1)
ترجمه ی کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«یاد و نام نیک آدمی [پس از مرگ] عمر دوباره ی اوست. (جزئی از بیتی از متنبی است)» (خاتمی، همان:317).
2 -3. «ان قیل فی دنیا تری جنه ... فجنه الدنیا سمرقند
یا من یوازی ارض بلخ بها ...هل یستوی الحنظل و القند»
ترجمه و توضیح این کتاب:
«اگر گفت شود در دنیا بهشتی دیده می شود، پس آن بهشت دنیا سمرقند است./ ای کسی که برابر می گیری زمین بلخ را با آن، آیا تلخی و شیرینی برابرند؟ (این دو بیت را یاقوت در معجم البلدان در ذیل سمرقند، نسبت به بستی می دهد و ظاهراً ابوالفتح بستی است)» (197 /12).
ترجمه و توضیح کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«اگر گفت شود در دنیا بهشتی دیده می شود، پس آن بهشت دنیا سمرقند است.»
«ای کسی که برابر می گیری زمین بلخ را با آن [سمرقند]، آیا تلخی و شیرینی برابرند؟»
(این دو بیت را یاقوت در معجم البلدان در ذیل «سمرقند»، نسبت به بستی می دهد و ظاهراً ابوالفتح بستی است. (قزوینی، ج1 /24)» (خاتمی، همان:339)
2 -4. «غیری طوع اللحاه غیری ... یسمع للا ئمین امرا
معصیه الائمین فیها ... کهی و کلتاهما و تمرا»
ترجمه و توضیح این کتاب:
«غیر من کس دیگری طعنه زنان و عیب جویان را فرمانبرداری می کند و به سخن آنها گوش می دهد./ بی توجهی به کار سرزنش کنندگان در شراب نوشی مانند خود شراب است. (طعمی مانند خرما دارد) از ابوبکر قهستانی است. تعلیقات عباس اقبال بر حدائق السحر» (270 /4).
ترجمه و توضیح کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«غیر من کس دیگری، طعنه زنان و عیبجویان را فرمانبرداری می کند و به سخن آنها گوش می دهد».
«بی توجهی به سرزنش ملامت کنندگان در کار شراب نوشی، مانند خود شراب است. (طعمی مانند خرما دارد) از ابوبکر قهستانی است. تعلیقات عباس اقبال بر حدائق السحر» (خاتمی، همان: 7-356).
2 -5. «فاُبتُ الِی فَهمٍ و لَم اکُ آئباً ... و کم مِثلِها فارَقتُها و هیَ تصفرُ»
ترجمه ی کتاب حاضر:
«پس به فهم بازگشتم در حالی که من بازگردنده نبودم و چه بسیار است مانند آنکه از آن جدا گشتم، در حالی که مرا صدا می زد (از تأبَّط شرَاً)» (291 /1).
ترجمه ی کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«پس به فهم بازگشتم در حالی که من بازگردنده نبودم و چه بسیار است مانند آنکه از آن جدا گشتم، در حالی که مرا صدا می زد. (از تأبَّط شرّ است. قزوینی)» (خاتمی، همان: 364).
به همین ترتیب خواننده ی محترم هر جای این کتاب را که باز کند و معنی عبارات و ابیات عربی را در دو کتاب قیاس کند، به وضوح به این مسأله پی می برد که ترجمه های این کتاب به طور کامل و بدون تغییر همراه توضیح بیت- بدون ذکر منبع- از کتاب دکتر خاتمی اخذ شده است! (البته گاه یک یا دو کلمه حذف شده اند یا تغییر پیدا کرده اند: در مثال چهارم «ملامت کنندگان» به «سرزنش کنندگان» تغییر پیدا کرده است و «کار» حذف شده است و در مثال سوّم کلمه ی داخل قلاب [سمرقند] حذف شده است).
نکته ی دیگر اینکه خوانندگان محترم اطّلاع دارند که بعد از انتشار کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی برای اولین بار، نقدهایی به قلم استادانی چون دکتر انزابی نژاد، دکتر محمود شکیب و دیگران بر این کتاب نگاشته شد. دکتر خاتمی در چاپ دوم کتاب در قسمت «یادداشتی برای چاپ دوم» به این مطلب اشاره کرده اند و در پایان کتاب نیز اصطلاحات تذکر داده شده را آورده اند. در ابتدا زعم نگارنده بر آن بود که در کتاب مورد بحث از چاپ قدیم شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی استفاده شده است، چون در اثنای مطالعه ی کتاب با بیت هایی مواجه شد که معنی غلط آنها منتقل شده بود، در حالی که در چاپ جدید شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی در قسمت اصطلاحات، معنی اصلاح شده آنها آورده شده است! [موارد 2-6 و 2-7]، ولی بعد از تدقیق بیشتر ملاحظه شد که در پاره ای موارد از معنای پیشنهادی منتقدان نیز بدون ذکر نام و یا اشاره ای به مقاله ی آنان- استفاده شده است: (موارد 2-8و 2-9).
2 -6. «علی آننّی راضٍ بِانَ اَحمِلَ الهَوَی ... وَ اَخلُصَ منهُ لا عَلَیَّ و لا لِیَا»
ترجمه ی کتاب حاضر:
«با وجود این، من راضی به تحمّل عشق و رهایی از آن هستم در حالی که نه نفعی برایم دارد، نه زیانی» (115-4)
ترجمه کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«با وجود این، من راضی به تحمّل عشق و رهایی از آن هستم در حالی که نه نفعی برایم دارد، نه زیانی»(خاتمی، همان:322).
توضیح ارائه شده در قسمت اصلاحات:
«دکتر انزابی نژاد توضیح داده اند: گمان می کنم در این بیت «و» بر سر «اَخلُصَ» به معنی (اَو=یا) است. (ر.ک: المغنی) و معنی بیت چنین است: با وجود این من قانع و خرسند هستم که بار عشق را بر دوش بکشم یا [از رنج و مرارت] آن رها شوم که نه به زیان من و نه به سود من است؛ به بیان دیگر، عشق نه برای من سودی دارد و نه ترک زیانی» (همان:565).
2 -7. «تَصیحُ الرُّدینیات فینا وفیِهِم ... صِیاحَ بنَات الماءِ اَصبحنَ جوًعا»
ترجمه ی کتاب حاضر:
«صدای نیزه های تیز شده در میان ما و آنها مانند صدای مرغان گرسنه دریایی است (از المثلَّم بن ریاح المری از شاعران حماسه سرا») (173 /12).
ترجمه ی کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«صدای نیزه های تیز شده در میان ما و ایشان، مانند صدای مرغان گرسنه دریایی است (از المثلَّم بن ریاح المری از شاعران حماسه سرا)» (خاتمی، همان336).
توضیح ارائه شده در قسمت اصلاحات:
«آقای دکتر انزابی نژاد اشاره فرموده اند: ردینّیات جمع ردینّیه است منسوب به «ردینه» زن «سمیر» که عرب را در راستی و بلندی به نیزهایی که او می ساخت مثل می زند، و رمح ردینی، نصل ردینی و قناه ردینی معروف است» (همان: 565).
2 -8. «الحقُّ اَبلَج و الیسوف عَوَار ... فَحَذاَر مِن اُسدِ العرینِ حَذَار»
ترجمه ی کتاب حاضر:
«حق آشکار است و شمشیرها برهنه اند، پس از شیران بیشه ها بترس و بر حذر باش (مطلع قصیده ای از ابوتمام در مدح معتصم عبّاسی در وصف سوزاندن افشین») (147 /5).
ترجمه ی کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
«حق آشکار است و شمشیرها امانتند [کاری از پیش نمی برند] پس از شیران بیشه ها بترس و بر حذب باش (مطلع قصیده ای از ابوتمام در مدح معتصم عبّاسی در وصف سوزاندن افشین)» (خاتمی، همان:330).
توضیح ارائه شده در قسمت اصلاحات:
«عوار جمع عاریه از عریان (=برهنه) است. یعنی شمشیرهای برهنه و آخته (دکتر انزابی نژاد)» (همان:»565).
9-2. ... «فَساقُوا مَطَایَانا و قادُوا جِیادنا ... و فوقَهُما ما ینقُضُ السَّرحَ و الکُورَا
اثاثاً و اثواباً و نقداً و قِنیَة ... و ما یُشتَری بیعاً و ما صِینَ مَذخوراً»
ترجمه ی کتاب حاضر:
«... شترهایمان را راندند و اسب هایمان را در اختیار گرفتند و بالای آن اسب ها و شترها چندان اثاث و لباس ها و پول ها و اندوخته ها و آنچه از راه داد و ستد تهیّه شده بود بار کردند که [سنگینی آن] زین اسبان و جهاز شتران را می شکست...» (168 /12)
ترجمه ی کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی:
..«شترهایمان را راندند و اسب هایمان را در اختیار گرفتند و بالاتر اینکه، زین و جهاز شتران، وسیال و لباس ها و پول ها و اندوخته ها و آنچه از راه داد و ستد تهیه شده بود، و آنچه به وسیله حفظ کردن ذخیره شده بود را از بین بردند...» (خاتمی، همان: 335).
توضیح ارائه شده در قسمت اصلاحات:
«آقای دکتر انزابی نژاد، اشاره فرموده اند: مرجع ضمیر هما «مطایا و جیاد» است. بنابراین ترجمه ی درست بیت اول این است که بالای این اسبان و اشتران- که به زور از ما گرفتند- چندان اثاث و توشه ها بار کردند که [سنگینی آن] زین اسبان و جهاز شتران را می شکست...» (همان:565).
همانطور که مشاهده شد، در پاره ای موارد معنی اشتباه کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی نیز در این کتاب نقل شده است و در مواردی نیز که از ترجمه ی پیشنهادی منتقدان استفاده شده، نامی از آنها ذکر نشده است.
در این مورد مسأله به همین جا ختم نمی شود. نگارنده با وجود اینکه در مقدّمه صراحتاً اشاره نموده اند که: «هر جا که تصحیحات و پانویس های مرحوم قزوینی توانسته اند مددی برای گشودن یک گره باشند، آنها را با حفظ امانت در شرح خود گنجانده ایم. هر جا که از افاضات علاّمه قزوینی مستفیض گشته ایم، در پایان عبارت، از علامت اختصاری «مص» یعنی «مصحّح» استفاده شده است» (مقدمه، 7، شماره 8)، ولی باز هم موارد زیادی دیده شد که از توضیحات و «پانویس ها» ی مرحوم قزوینی استفاده شده، ولی منبع ذکر نشده است و مخاطبی که به کتاب علامه قزوینی رجوع نکند و یا به هر علت این کتاب در دسترس او نباشد، چنین تصور خواهد کرد که همه ی توضیحات ارائه شده از نویسنده کتاب است. مواردی را نیز به عنوان شاهد ذکر می کنیم:
2 -10. در صفحه ی، 112 در پایان معنی ابیات عرب توضیحی داخل پرانتز آورده شده است: «(استعمال «فزون» در بیت دوم به معنی فرزین (وزیر) شدن پیاده شطرنج خطاست و غیر مسموع و صواب »تفرزن» است)».
این توضیح از پاورقی کتاب مرحوم قزوینی نقل شده است: «استعمال «فزون» به معنی فرزین شدن پیاده شطرنج خطاست و غیر مسموع و صواب «تفرزن» است» (قزوینی، 6:1367، شماره5).
2 -11. حدیث ذکر شده در صفحه ی 120 شماره ی 9 «مَن یَزَعُ السلطانُ اکثرُ مِمَّن یَزعُ القرآن» از پاورقی 1 صفحه ی 12 نقل شده است.
2 -12. در صفحه ی 133 در شماره ی 10 توضیحی داخل پرانتز آمده است: «(شاید «بردارند» در این جمله (14) مصحف (پردازند» باشد)».
این پیشنهاد نیز از پاورقی کتاب علاّمه قزوینی نقل شده است: «کذا فی جمیع النّسخ، لَعلّه پردازند» (قزوینی، 23:1367).
2 -13. در صفحه ی146 شماره ی 1 چنین آمده است: «منکسار نوین: سپهسالار و رئیس کل امرا و نوینان در عهد منکوقاآن بود».
توضیح علاّمه قزوینی: «کذا فی جمیع النّسخ، منکسار نوین: سپه سالار و رئیس کل امرا و نوینان بود در عهد منکوقاآن» (قزوینی، 37:1367).
2-14. در صفحه ی 154 پاورقی شماره 7 توضیحی که در مورد کوچلک خان می آید: «و پادشاهان ایشان را (یعنی اقوام نایمان را) در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد (جامع التواریخ، طبع برزین، ج137:1)».
همانطور که مشاهده می شود، در بادی امر چنین به نظر می رسد که این مطلب از جامع التّواریخ نقل شده، ولی عیناً از پاورقی شماره 1 صفحه ی 47 نقل شده است.
2-15. در جریان «استخلاص سمرقند» چنین آمده است: «و پیل بانان پیل را به نزدیک چنگیزخان بردند... فرمود رها کنید تا خود می زنند و می گردند» (201 /7)
در پاورقی شماره ی 7 چنین می آید:... «شاید می زیند و می گردند»).
مرحوم قزوینی فعل «می زیند» را در صفحه ی 94 پاورقی شماره ی 3 آورده است»(می زیند؟)».
2 -16. در صفحه ی 285 پاورقی شماره ی 7 چنین آمده: «شاید صواب «نامزد کرده آید» باشد» که از پاورقی شماره ی 1 صفحه ی 191 «لَعلّه: کرده آید» نقل شده است.
3 . اشتباهات چاپی
و بالاخره در قسمت سوم مقاله به ذکر اشتباهات چاپی پرداخته می شود که نگارنده مقاله هنگام مطالعه ی کتاب با آن برخورد کرده است. در چند مورد که ضروری می نمود توضیحی مختصر داده شد.خَلتِ الدّیارُ فَسدُتُ غَیرَ مُسَوَّدٍ ... وَ مِنَ الشَّقَاء تَفَرُّدی بالسُّوددِ (114 /1)
«ال» و «تنوین» در یک کلمه جمع نمی شوند، به جای تنوین باید کسره گذاشته شود. گویا این اشتباه از آنجا ناشی شده است که در متن مرحوم قزوینی نیز اشتباه چاپی رخ داده و این کلمه با تنوین آمده است (ص8، س8)، البتّه در قسمت توضیحات آخر کتاب شکل صحیح آمده است (ص234، س7)؛ در این کتاب نیز بدون دقّت نظر کافی وارد شده است. (15)
صفحه ی 114 از پایین خط دوم «ننگردد» باید «ننگرد» باشد.
صفحه ی 115 شماره ی 13، در عبارت عربی «لا» در اول جمله افتاده است.
صفحه ی 127 شماره ی 14، در توضیحات، تشدید در کلمه ی «منضّم» باید بر روی «میم» باشد.
صفحه ی 137 سطر 8 کلمه ی «مُخلّص» آمده است. «اما مُخلّص این حکایت آن است...». در متن مرحوم قزوینی به این شکل ضبط نشده است (ضبط آن بدون هیچ حرکه ای است». احتمالاً باید به نظر شارح محترم به این شکل آمده باشد. برنگارنده معلوم نشد که چرا این کلمه به باب تفعیل برده شده، بعد از آن اسم مفعول ساخته شده است. (در فرهنگ دهخدا برای این کلمه این معانی آمده است: «آزاد و رهانیده شده و پاک کرده شده و خلاص کرده شده»؛ که هیچ کدام مناسب متن نیستند) این کلمه «مَخلَص به معنی بالجمله، خلاصه و...» است.
اَبَعدَ وُضوحِ الحقِّ یَرجونَ فَسخَهُ ... وَ للِحقِّ عَقدً مُبرَمُ لیسَ یُفسَخُ (160 /7)
«عقد» شکل صحیح این کلمه است چون مبتدای مؤخر است.
در صفحه ی 244 شماره ی 1 بر روی کلمه ی «تفرّس» (16) قرار گرفته است، ولی در توضیحات «صرامت: دلیری» آمده است. (این توضیح مربوط به صفحه ی بعد است).
صفحه ی 249 در توضیح شماره ی 4 «کامل» به جای «کاهل» آمده است.
سطر 261 سطر 2 از آخر «مستعمان» به جای «مستعمان» نوشته شده است.
صفحه ی 265 شماره ی 4 در بیت عربی «الشَّجیحَه» اشتباه است. این کلمه باید «الشَّحیحه»، به معنی حریص باشد.
امید است که در چاپ های مجدد این کتاب، این موارد مدنظر قرار گیرد.
پی نوشت ها :
1.دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی.
2. شرح تاریخ جهانگشای جوینی (تهران: دستان، 1386)، به اهتمام سیّد شاهرخ موسویان نگاشته شده است. این مقاله در شماره 20 کتاب ماه ادبیّات (آذرماه 1387) با عنوان «زیر ذرّه بین نقد» به چاپ رسیده است.
3. در ارجاعاتی که به کتاب آقای سیّد شاهرخ موسویان داده می شود، شماره ی سمت راست، شماره ی صفحه؛ شماره ی سمت چپ، شماره ی توضیحات در پاورقی است.
4. در شماره های 3، 17، 18، 19، 27 و یک بخش از شماره ی 16، در قسمت اول مقاله از نظرهای شفاهی جناب آقای دکتر صدقی استفاده شده است. نگارنده بر خود وظیفه می داند از این طریق مراتب تشکر را از ایشان به جا بیاورد.
5. مُؤَن: هزینه ها. قوبجور: نوعی مالیات.
6. اقطاع: بخشیدن ملک یا قطعه زمینی به کسی که از از درآمد آن، زندگانی گذراند.
7. مشغله: شور و غوغا
8. مَغانی: منزل ها
9. البته شایان ذکر است که کلمه ی پیشنهادی شارح محترم [عُقُب] در فرهنگ معاصر به صورت «عُقب» آورده شده است. «ج.أعقاب: به معنی پایان، فرجام، عاقبت و...». همچنین «عَقِب و عَقب، ج. أعقاب» آمده است به معنیِ «پاشنه (پا)، انتها، پایان، فرزند، نوه و...».
10. نسور: ج نسر، کرکسان
11. سازگاری علوفه: آمده کردن آذوقه
12. او: اشاره به ترکمانی که «به مرو آمد و ارباب بدو رغبت کردند تا مردی ده هزار جمع آمدند» (234/سطرهای 15-14).
13. این مثل وقتی به کار می رود که بین دو نفر تشابه زیادی وجود دارد.
14. و خزانه های مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات بردارند.
15. لازم به ذکر است که این اشتباه به کتاب شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی نیز منتقل شده است.
16. تفرّس: به فراست دریافتن چیزی، ادراک، فهم.
- آذرنوش، آذرتاش، 1384، فرهنگ معاصر (عربی- فارسی)، چاپ ششم، تهران: نی.
- انوری، حسن، 1382، فرهنگ بزرگ سخن. چاپ دوم، تهران: سخن.
- بهار، محمّد تقی (ملک الشعرا)، 1373، سبک شناسی، چاپ دوم، تهران: امیرکبیر.
- جوینی، عطاملک، 1367، تاریخ جهانگشای. به اهتمام علاّمه محمّد قزوینی، چاپ سوّم، بامداد- ارغوان.
- ــــــ، 1380-1373، شرح مشکلات تاریخ جهانگشای جوینی. به اهتمام احمد خاتمی، چاپ اول/ دوّم، تهران: پایا.
- ــــــ، 1386، تاریخ جهانگشای جوینی. به اهتمام سیّد شاهرخ موسویان، چاپ اول، تهران: دستان.
- دهخدا، علی اکبر، 1377، لغت نامه، چاپ دوم از دوره جدید، تهران: دانشگاه تهران.
- شمیسا، سیروس، 1379، سبک شناسی نثر، چاپ چهارم، تهران: میترا.
- عفیفی، رحیم، 1376، فرهنگنامه شعری، چاپ دوم، تهران: سروش.
منبع مقاله :
خاتمی، احمد؛ (1386)، گزیده مقالات کتاب ماه ادبیات درباره نقد کتاب، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول 1389