خاطراتی از رعایت بیت المال توسط شهدا

با هیچ کس تعارف ندارم

آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. معمولاً مهمان می آمد و برای پذیرایی یک چیزهایی آماده می کردیم.
شنبه، 7 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
با هیچ کس تعارف ندارم
 با هیچ کس تعارف ندارم
 


 
 

دیگر از این کارها نکنید!

شهید مهدی باکری
آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. معمولاً مهمان می آمد و برای پذیرایی یک چیزهایی آماده می کردیم.
تدارکات هم با دست و دل بازی تمام یک جعبه انار و یک جعبه پرتقال داد آوردیم سنگر فرماندهی. وقت اذان ظهر بود که آقا مهدی وارد سنگر شد. قبل از همه چیز جعبه ها نظرش را به خود جلب کرد، قیافه اش عوض شد، پرسید: «اینها را از کجا آوردید؟»
گفتم: «از تدارکات گرفتیم.»
گفت: «برادر صمد و برادر غلامحسن! الان وقت نمازه و نیروها میان کنار تانکر آب تا وضو بگیرند، دوتایی این میوه ها را می برید آنجا که نیروها وضو می گیرند، هر کی آمد وضو بگیره، یکی از این میوه ها را به او می دهید و برای هر کدام یک صلوات هم می فرستید. همه اش را بین نیروها تقسیم کنید، لازم نیست چیز اضافی توی سنگر باشه، برای نیروها هر وعده چند تا میوه می دهند؟ ما هم مثل آنها. دیگر از این کارها نکنید.» (1)

استهلاک ماشین چی؟

شهید سید محسن حسنی
توی خانه، حوصله مان سر رفته بود. به «محسن» گفتم: «بیا این بچه ها را به پارک ببر. ماشین که داری یک تنوّعی هم برای اینها بشود. پول بنزینش را خودم می دهم!»
بچه ها را لباس پوشاندم و آماده کردم و تا سر کوچه هم رفتیم امّا از ماشین خبری نبود. این پا و آن پا کردیم.
بعد از مدّتی «محسن» پیاده از سر کوچه به طرف منزل می آمد. گفتم: «محسن! کو ماشینت؟»
یکی از بچه ها را بغل کرد و گفت: «ماشین رفته پارک! بجای اینکه اینها را ببرم، ماشین را بردم سپاه پارک کردم!»
گفتم: «پول بنزینش که از خودمان بود!»
گفت: «مادر من! بنزینش از خودمان باشد، استهلاک ماشین چی؟ مگر فقط به بنزینه؟ نگران بچه ها هم نباش! الان خودم توی کوچه با آنها بازی می کنم.» (2)

با هیچ کس تعارف ندارم

شهید احمد ساربان نژاد
یک روز، وقتی داشتم در اطراف پادگان قدم می زدم، نزدیک مقرّ گردان «قمر بنی هاشم (علیه السلام)» چشمم به چند زیرپوش و لباس زیر افتاد که روی زمین رها شده بود. موضوع را به «احمد» منتقل کردم. فوراً همه ی بچه ها را جمع کرد و از فرمانده توضیح خواست و نهایتاً هم گفت: «برادر من! شما می دانید این رخت ها و لباس ها، این امکانات از کجا می آید؟ یادتان باشد اگر یکبار دیگر این وضع تکرار شود خدا شاهد است که برخورد می کنم. با هیچ کس تعارف ندارم.» (3)

اینها سرمایه ی مردم است

شهید حسن مکی آبادی
یکی از همرزمان شهید بزرگوار حسن مکی آبادی نقل می کند: «در منطقه ی جنگی جنوب، گردان در حال جابه جایی بود. موقعی که بچه ها چادرها را جمع کردند همه وسایل را بار زدند، چند تا از میله های چادر که فرسوده و کج و کوله شده بودند، جمع آوری نشده بود. حسن برای آخرین بار تمام قسمت های جایگاه گردان را کنترل و بررسی کرد. یک مرتبه چشمش به میله های جمع آوری نشده افتاد، که ظاهراً به کار نمی آمدند. با حالتی خشمگین، خطاب به بچه ها گفت: «چرا این میله ها را جمع نکردید؟»
آنها پاسخ دادند که این ها دیگر کهنه و فرسوده شده اند و به درد نمی خورند. اما شهید جلو رفت و خودش آنها را جمع آوری کرد و بالای ماشین گذاشت.
سپس گفت: «اگر قرار باشد که ما هر کجا این قدر وسیله جا بگذاریم، نهایتاً انبوهی از وسایل باقی می ماند و این سرمایه ی میلیون ها مردم است که اینجا در دست ماست.» (4)

خودکار مال من نیست، بیت المال است!

شهید حسن صوفی
خیلی می رفتم قم، زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) و جمکران.
- «این همه وسیله در اختیار شماست، چرا با اتوبوس می روید؟»
- «اینها مال بیت الماله!»
- «آخر مسئولیت شما مهم است؛ وقتتان عزیزه؛ این همه زحمت می کشید.»
- «اولاً. وظیفه ی ماست. ثانثاً: «مسئول ها» پیش خدا مسئول ترند.»
*
- «بی زحمت خودکار تو بده به من.»
- «شر منده، خودکار ندارم.»
-«پس این چیه؟»
-«این مال من نیست. مال سپاهه. بیت الماله.»
وصیت کرده بود: «دو ماه حقوقم را به سپاه بپردازید، ممکن است بعضی وقت ها از امکانات سپاه استفاده ی شخصی کرده باشم»! (5)

پیاده می آمد!

شهید عبدالعظیم خواجوی نژاد
همسر شهید بزرگوار عبدالعظیم خواجوی نژاد نقل می کند: «شهید تأکید زیادی به استفاده ی صحیح از اموال بیت المال داشت و هیچ گاه از اموال عمومی استفاده ی شخصی نمی کرد. به عنوان مثال در مدت زمانی که سال 1364 در سپاه سیرجان بود و در پایگاه مقاومت روستای خودمان خدمت می کرد، موتور سیکلتی از پایگاه در اختیار ایشان بود که امورات پایگاه را با آن انجام می داد، اما هر زمان می خواست به منزل بیاید، پیاده می آمد.»
برای اولین بار وقتی به او گفتم: «چرا با موتور نیامدی؟» گفت: «من که موتور ندارم.» گفتم: «مگر موتور پایگاه نیست؟» گفت: «آن موتور بیت المال است، نه مال من و من در کارهای شخصی از آن استفاده نمی کنم.» (6)

بعد از انقلاب، دستگیر تکثیر را هدیه کرد!

شهید غلامرضا جعفری
یکی از همرزمان شهید نقل می کند: «شهید در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت های ارزنده ای داشت. از جمله این فعالیت ها تلاش برای پیاده کردن نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) و تکثیر و توزیع به موقع آنها در بین مردم انقلابی بود.
حدود مهرماه سال 1357 بود که با من تماس گرفت و از من خواست تا به تهران بروم. وقتی به تهران رفتم، گفت: «به کمک دوستان پولی فراهم کرده ایم تا یک دستگاه تکثیر که نیاز ضروری است، تهیه کنیم اما در اینجا به دلیل مشکلات امنیتی تهیه ی آن مشکل است شنیده ام در همدان آسان تر می توان آن را تهیه کرد. ولی ممکن است. برای من مشکل به وجود آید. شما می توانید با استفاده از لباس ارتشی آن را تهیه کنید.»
با هم به همدان رفتیم. ماشین را خریداری کردیم و به تهران آوردیم. ایشان به وسیله ی این دستگاه و یک ماشین تحریر و با همکاری دیگر دوستان، نقش فعالی در توزیع سخنرانی های امام (ره) ایفا کرد تا این که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. از آنجا که شهید پول خرید دستگاه تکثیر را از مردم جمع آوری کرده بود، بعد از پیروزی انقلاب آن را برای استفاده به مدرسه ی یکی از روستاهای محروم اطراف کرمان هدیه کرد.» (7)

تلفن روی میز، بیت المال است

شهید محمّد ابراهیم احمدپور
چند وقت می شد که از او هیچ اطلاعی نداشتیم. حتی یک تلفن هم به خانه نزده بود. به هر ترتیبی بود شماره تلفن شهرداری ماهشهر را پیدا کرده و زنگ زدم. خودش گوشی را برداشت. گفتم: «مادر! شما که تلفن روی میزت هست چرا زنگ نمی زنی؟»
گفت: «این تلفن مربوط به بیت المال است. از این به بعد هر وقت کاری بود شما برای من زنگ بزنید.» (8)

نگهداری وسیله ی بیت المال

شهید علی اصغر نایب درودی
از دیگر مواردی که بسیار نسبت به آن حساسیت داشت و درباره ی رعایت آن خیلی مراقب خود و دیگران بود، حفظ اموال بیت المال بود؛ از همه چشم گیرتر، همان خودروی زیر پایش بود؛ این تویوتا-وانت، از خودروهای نمونه ی سپاه به حساب می آمد؛ برای او و نیروهای حفاظت که پیوسته آماده ی خدمت بودند، نگه داری و سرویس خودروها به مراتب، سخت تر و مهم تر به نظر می آمد، ولی نایب اگر ده دقیقه هم فراغت داشت و فرصتی به دست می آورد، زود اتاق و شیشه های ماشین را می شست و آب و روغنش را تنظیم می کرد، جوری می شد عین روز اوّلش؛ با همین وسیله نیز کار نیروها و بچه های لشکر را راه می انداخت، جابه جایشان می کرد، می بردشان تلفن خانه ی راه دور یا راه آهن و ترمینال و درمانگاه و جاهای دیگر. (9)

ما از این پولها نداریم!

شهید منصور ستّاری
پس از جنگ، نیروی هوایی برای تقویت پدافند هوایی کشور درصدد برآمد یک نوع سیستم موشکی از خارج خریداری کند. کشور سازنده برای برپایی سایت و راه اندازی این سیستم مبلغی در حدود یک میلیارد و دویست میلیون تومان به اضافه مقدار زیادی ارز پیشنهاد داد.
ما این پیشنهاد را به تیمسار ستّاری ارائه دادیم تا نظرشان را اعلام کنند. ایشان وقتی رقم را دیدند، گفتند:
- «الان زمان شاه نیست که بتوان از این پولهای مفت خرج کرد، نه من از این پولها دارم و نه مملکت.»
پرسیدم:
- «چکار کنیم؟»
گفتند:
- «فعلاً دست نگهدارید. شما کتاب های فنّی این سیستم را به من بدهید. بعداً خواهم گفت که چکار کنید.»
روز چهارشنبه سه جلد کتاب قطور که به زبان انگلیسی بود، به ایشان تحویل دادم. تیمسار طبق معمول، آنها را جزو کارهایی گذاشت که شب در منزل انجام می دادند.
صبح روز شنبه، من و شهید سرلشکر شجاعی (رئیس سابق اداره مهندسی نیرو) را به دفترشان خواستند و یک جلسه سه نفره تشکیل دادند.
تیمسار در این جلسه، با اطلاعاتی که از کتابها به دست آورده بودند نقشه ای را تهیه و به ما نشان دادند و گفتند:
- «دستگاه ها را طبق همین نقشه پیاده کنید. پانزده روز دیگر می آیم و نتیجه ی کار را می بینم.» (10)

از حساب شخصی ام به بیت المال بدهید!

شهید اکبر آقابابایی
سفارش کرده بود، وقتی از دنیا رفتم مقداری از حساب شخصی ام به سپاه بدهید تا اگر در این سال ها از اموال بیت المال استفاده ای کرده، به گردنش نباشد. تازه این در شرایطی است که اکبر بسیار حساس بود در هیچ زمانی از اموال بیت المال استفاده شخصی نکند. (11)

باور نکردنی

شهید حمید باکری
مردی در میان آشغال ها می گشت. یک گونی نیز به رویش انداخته بود. هر چند لحظه خم می شد و از میان آشغال ها چیزی برمی داشت و تمیز می کرد و در داخل گونی می انداخت. کاظم نزدیک تر رفت. چیزی دید غیرقابل باور بود. حمیدآقا بود. در میان ابزارآلاتی که بسیجیان به نیّت خراب شدن بیرون می انداختند می گشت و سالم ترهایش را جدا می کرد و به تدارکات می داد و کاظم این را نمی دانست.
حمید (باکری) چشمش به چند پوتین و شلوار خورد ماشین را نگه داشت. وسایل را جمع کرد و در ماشین گذاشت. هم جنگ و هم توجّه به بیت المال، چگونه ممکن بود؟
او می گفت: «این وسایل که حاصل دست رنج پابرهنگان و فقراست بایستی حفظ شوند.» (12)

مسئول در برابر بیت المال

شهید مهدی زین الدین
«همه ی ما در مقابل بیت المال مسئول هستیم و باید اموال بیت المال را حفظ کنیم؛ زیرا این مسائل در عملیات ما تأثیر می گذارد.»
این، از تأکیدات همیشه ی او بود. (13)

پی نوشت ها :

1- آشنایی ها، صص73-72.
2- جرعه عطش ص78.
3- آرام بی قرار، ص69.
4- راز گل های شقایق، ص62.
5- هم کیش موج، صص71، 85، 94.
6- راز گل های شقایق، ص78.
7- راز گل های شقایق، ص72.
8- شهردار خوبو، ص49.
9- روی ابروی چپ، صص85-84.
10- پاکباز عرصه ی عشق، صص125-124.
11- ستارگان درخشان (9)، ص 76.
12- گمشدگان مجنون، صص 71و 74.
13- صنوبرهای سرخ، ص74.

منبع مقاله :
(1390)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(13)( رعایت بیت المال و امانتداری)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.