اهمیت بیت المال در سیره ی شهدا (1)

شهید نامجوی، یک دستگاه فولکس کهنه ی قدیمی آبی رنگ داشت. این فولکس به علت فرسودگی، مرتّب خراب می شد و او را می آزرد. یک روز از شهید نامجوی خواستم که فولکس را به من بدهد تا به یک تعمیرگاه معتبر که دارای
يکشنبه، 8 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهمیت بیت المال در سیره ی شهدا (1)
 اهمیت بیت المال در سیره ی شهدا (1)

 






 

پیش خدا، جوابگوی آن نیستم!

شهید موسی نامجوی
شهید نامجوی، یک دستگاه فولکس کهنه ی قدیمی آبی رنگ داشت. این فولکس به علت فرسودگی، مرتّب خراب می شد و او را می آزرد. یک روز از شهید نامجوی خواستم که فولکس را به من بدهد تا به یک تعمیرگاه معتبر که دارای مکانیک های زبده بود، ببرم. او قبول کرد و سوئیچ فولکس را به من داد.
من از داخل دانشگاه سوار آن فولکس شدم و هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بودم که موتور خاموش شد و مجبور شدم برای راه انداختن آن از افراد تعمیرگاه دانشگاه استفاده کنم.
روزی که شهید نامجوی از سفر کره برگشت، در دانشگاه افسری خدمتش رسیدیم و پس از این که ایشان با خوشحالی اعلام نمود که از آن سفر با دست پر برگشته است، از هر دری سخنی گفته شد تا صحبت به شهید سید رسول نامجوی کشیده شد. شهید سیدموسی نامجوی گفت: «رسول از من خواست که او را همراه خود به کره ببرم.»
من گفتم: «چرا نبردید؟»
و او گفت: «من می بایست برادرم را با مصرف مقداری سوخت و انرژی به کُره می بردم و چون ایشان مأموریتی در این سفر نداشت بخشی از هزینه ی بیت المال تلف می شد و من پیش خدا جوابگوی این مسأله نیستم.»
با شنیدن این حرف مو بر اندامم راست شد و با خود گفتم: «خدا چه روحی بزرگ و پاک به تو داده است! حقّا که تو راه علی (علیه السلام) را پیمودی و علی گونه زندگی کردی، خدا ترا با علی (علیه السلام) محشور نماید!» (1)

سعی می کرد مدیون بیت المال نباشد

شهید حسین بصیر
فرمانده ی سپاه یکی از شهرستان ها پیش ما بود، بدون این که از حاجی اجازه بگیرد اتومبیل را گرفت و به هفت تپّه رفت. وقتی که برگشت حاجی به شدّت عصبانی شد. گفت: «چه ضرورتی داشت که برود؟ و چرا از بیت المال استفاده ی نابجا کرده است؟»
البته خود در استفاده ی شخصی از امکانات از دیگران محتاط تر بود. با آنکه از لحاظ مقرّرات اجازه ی استفاده داشت ولی فراوان دیده شده بود که سختی را به جان می خرید تا کمتر از بیت المال استفاده کند. و مدیون نباشد وقتی به مرخصی می رفت اتومبیل فرماندهی را در جبهه می گذاشت و با اتوبوس رفت و آمد می کرد. وقتی فرمانده ی لشکر از صحبت های او و گزارش مرخصی، می فهمید که با اتوبوس رفته است، به اصرار از او می خواست بدون وسیله به مرخصی نرود. به خاطر رعایت دستور فرماندهی و توجّه به مسایل امنیتی از وسیله ی نقلیه برای رفت و آمد و حضور در میان مردم و جذب کمک های مردمی، استفاده می کرد.
وقتی در مأموریت ها و مسافرت ها از جاده ها عبور می کرد با آن که می توانست و اجازه داشت به قدر ضرورت و متعارف از بیت المال خرج کند خودداری می کرد و سعی داشت تا از ایستگاه های صلواتی بین راه استفاده کند. یک وقتی حاجی را با خانواده سوار اتومبیل کردم و به طرف اهواز حرکت کردیم. در راه ساده ترین غذا را که به همراه داشت می خورد و به خانواده می داد. جلوی چلوکبابی فقط برای استفاده از آب می ایستادیم؛ وقتی صمیمانه اعتراض کردم، گفت: «اگر دوست داری به تو بهترین غذا را بدهم. ولی من و خانواده ام به این غذا عادت داریم و راحت تر هستیم.» (2)

مو را از ماست می کشید!

شهید شیخ علی مزاری
امانتی در شهرستان به حاج آقا سپرده شده بود تا در زاهدان به آن شخص بدهند. مدّتی این بسته نزد حاج آقا بود و هر بار که ایشان برای تحویل دادن آن مراجعه می کردند فرد مورد نظر را پیدا نمی کردند. یک روز صبح حاج آقا را دیدم که بسیار ناراحتند. وقتی احوالشان را جویا شدم موضوع را تعریف کردند و گفتند: «چند روز است که می روم و پیغام می گذارم ولی صاحب امانت را پیدا نمی کنم و مانده ام چه کنم.» تا اینکه پس از اقامه ی نماز ظهر و عصر با حاج آقا رفتیم و بالاخره موفّق به تحویل امانت شدیم.
حاج آقا نمایندگی حضرت امام (ره) و بسیاری از مراجع عظام دیگر در وجوهات شرعه را داشتند و مواقعی که لازم بود صورت حسابها و مکتوباتی را به دفتر آیات عظام ارسال نمایند هزینه ی ارسال نامه ها را از جیب شخصی خودشان پرداخت می کردند. آنقدر محتاط بودند که حاضر نبودند حتّی پول پست نامه های مربوط به وجوهات را از آن بردارند.
هر کس حاج آقا را می شناخت می دانست که در امور مالی و رعایت حلال و حرام بسیار دقیق بودند. در یک جیب پول روضه خوانی، در جیب دیگر پول سهم امام، یک جیب پول سهم سادات، در جیب دیگه صدقه می نهادند. ایشان فردی بسیار دقیق بودند آنطور که مو را از ماست می کشیدند. حلال را از حرام و مشتبه را از غیر مشتبه جُدا می کردند و چون مورد اعتماد مردم و مسئولین بودند پولهای زیادی در اختیار ایشان قرار می گرفت تا برای مصارف مختلف هزینه کند. امّا خودشان از پول شخصی استفاده می کردند و هیچ دخل و تصرّفی در وجوهات دیگر نمی کردند. آن اعتماد عظیمی که مردم به او داشتند بر اثر این باور بود. (3)

از خاک هم پست تر هستند!

شهید علی معمار حسن آبادی
شهید معمار در نگهداری و حفظ بیت المال نیز بسیار دقیق و کوشا بود. از امکانات سپاه به نحو احسن نگهداری و پاسداری می کرد. خودرویی که در اختیارش بود تمیزترین و مرتب ترین خودرو بود زیرا او با تمام تلاش در حفظ و نگهداری آن می کوشید.
در یکی از عملیّات ها چندین دستگاه ویدیوئی قاچاق گرفتیم. من به شوخی به ایشان گفتم: «داداش یکی از این ویدیوها را به کاشان ببریم و برای استفاده ی خودمان داشته باشیم.»
برادرم از روی خشم به من نگاه کرد و گفت: «اینها از خاک منطقه برای من پست تر هستند.» و به این وسیله مرا از فکر در این مورد هم منع کرد. (4)

باید به کار بیاید!

شهید غلامرضا رسولی پور
غلامرضا همیشه لباس ها و کفش هایی را که می پوشید با هم انتخاب نمی کرد یکبار برای شرکت در مراسم دعا رفتیم. یکی از بچّه ها پوتین های رزمنده را مرتّب می کرد. به او گفت: «چرا پوتین های تو با هم یکی نیست»
گفت: «اینها بیت الماله باید به کار بیاید، من گرفتم تا استفاده بشه. هدف رضایت خداست. ممکنه لباسهامون ناخالصی داشته باشه. دعا کنید در اعمالمون خلوص داشته باشیم.» (5)

حساب بیت المال باید جدا و مشخص باشد

شهید عبدالمحمّد شنبول
معمولاً بعد از هر عملیّات، چند نفر از برادران رزمنده از سوی گردانهایی که در عملیّات شرکت کرده بودند برای سرکشی به وضع مجروحین و عیادت از آنها به شهرهایی که آن عزیزان بستری بودند، می رفتند. شهید «عبدالمحمّد شنبول» یک بار با عدّه ای از بسیجیان به عیادت مجروحین عملیّات رفته بود و در مصرف پول بیت المال بسیار دقّت می کرد. وقتی می خواست در آن شهر گشتی بزند، پول کرایه ماشین را از جیب خود می دادند نه از پول گردان. وقتی به او می گفتی که: «تو به خواست خودت به مأموریت نیامده ای، بلکه گردان تو را فرستاده است و باید خرجت از حساب گردان باشد.» می گفت: «نهً اصلاً حساب بیت المال باید از حساب شخصی جدا باشد تا خدای ناکرده از حق الناس و بیت المال بدون دقت استفاده نکنیم و مسؤول نباشیم.» (6)

بیا با تاکسی برویم!

شهید عبدالحمید صالح نژاد
پدر شهید «عبدالحمید صالح نژاد» در بیابان خاطره ای از او می گوید: روزی حمید از جبهه آمده بود، به من نیز در مغازه سری زد، به او گفتم: «بیا به بنیاد مرمت برویم نو نسبت به درصد تخریب خانه که بر اثر موشک آسیب دیده، با مسئولین آنجا صحبت کنیم.»
حمید پذیرفت و مرا با وانت تویوتا که با آن آمده بود، سوار کرد تا به مقصد موردنظر برویم. هنوز راه چندانی نرفته بودیم که دور زد و مرا پیاده کرد و خود نیز پیاده شد و درهای ماشین را بست. من که از این قضیه متعجب شده بودم، گفتم: «بابا! چه شده؟»
گفت: «ماشین بیت المال است و نمی شود از آن برای کارهای شخصی استفاده کرد، بیا با تاکسی برویم.» (7)

به پدرش اجازه نداد!

شهید سید علی حسینی
پدر شهید مدت سه ماه در جبهه مانده بود و در این مدت مقداری خرما از سهمیه ی خودش جمع کرده بود می خواست به عنوان تبرّک و تیمّن به مشهد بیاورد. سیدعلی متوجه شده بود و از ایشان سؤال کرده بود: «اینها چیست؟» سید محمود- پدر شهید- گفته بود: «خرماست می خواهم برای مادرت بعنوان تبرّک و تیمّن ببرم.»
سیدعلی گفته بود: «نه! اینها فقط برای خوردن رزمندگان است و شما باید اینها را اینجا مصرف می کردید. حالا که مصرف نکردید باید به دیگر رزمندگان بدهید که بخورند.» و علیرغم علاقه ی شدیدی که به پدرش داشت و نمی خواست او را ناراحت کند، ولی همچنان روی موضع خود پافشاری داشت و اجازه نداد پدرش خرماها را که سهمیه ی خودش هم بود برای مادرش به مشهد بیاورد. (8)

ما پیاده رفتیم، شما می دانید و موتور بیت المال

شهید سید علیرضا قوام
قنات روستای شفیع آباد دچار مشکل شده بود و هر کاری می کردیم درست نمی شد. به اتّفاق آقای قوام و کارشناس قنات به روستا رفتیم و جلسه تا ساعت 12 شب طول کشید. من که دیدم این جلسه به نتیجه نمی رسد به ایشان عرض کردم، خوب است برویم و وقت دیگری بیاییم. ولی ایشان با قاطعیّت گفت: «آقای حاجی پور، فکر رفتن را از سرت بیرون کن، باید مشکل قنات روستا حل شود و از همین فردا هم کار باز کردن قنات را شروع می کنیم.»
بالاخره یکی دو ساعت بعد جلسه به نتیجه رسید و ما ساعت دو و نیم صبح بود که به کاشمر رسیدیم. داخل جهاد سازندگی هم یک موتور سیکلت بود که روزانه از آن استفاده می کردیم. به ایشان گفتم موتور را برمی دارم و شما را به منزل می رسانم و خودم هم آن را صبح زود به اداره برمی گردانم.
ایشان همانطور که راه افتاده بود، گفت ما که پیاده رفتیم، شما هم خودتان می دانید و موتور بیت المال. (9)

چطور به خودم حق بدهم؟

شهید حاج احمد باقری
در یکی از عملیّات ها مقدار زیادی سیگار از قاچاقچیان توقیف و مصادره شد، به دستور حاجی سیگارها را در انباری در محل جا دادیم تا پس از لیست برداری تحویل مقامات قضایی شود. بخاطر دارم میهمانی در محل کار برای حاجی رسید و اتفاقاً آن مهمان سیگاری بود. حاجی مرا صدا زد و گفت: «این پول را بگیر و برو بازار یک پاکت سیگار برای میهمان ما بگیر.»
من بدون اینکه اصلاً منظوری داشته باشم به حاجی گفتم: «امروز اینهمه سیگار از قاچاقچیان گرفته ای، آن وقت برای تهیه ی سیگار، آنهم یک پاکت پول می دهی؟!»
حاجی چهره اش برافروخته شد و گفت: «چگونه می توانم به خودم حق دهم که بدون اجازه ی حاکم شرع، از سیگارهایی که اکنون متعلق به بیت المال است استفاده کنم و تو چگونه حاضر می شوی که مرا وادار به این کار کنی؟»
واقعاً او به مولای خود حضرت علی (علیه السلام) اقتدا کرده بود، آنگاه که در جنگ جمل پیروز شد و بر شهر بصره فایق آمد و ذخایر بی پایانش را از طلا و جواهرات گرفته تا اشیاء دیگر دید، به آنها خطاب کرد و فرمود: «شما نمی توانید مرا فریب دهید، من دنیا را سه طلاقه کرده ام.»
حاج احمد در حفظ بیت المال بسیار دقّت می کرد و اگر می دید کسی آن را حیف و میل می کند با شدّت با او برخورد می کرد و خود الگوی مناسبی در حفظ آن بود. معمولاً با خودروی عمومی برای مرخصی به اصفهان می آمد. اگر در شرایطی خاص مجبور بود که با خودروی سپاه بیاید خودرو را در سپاه اصفهان پارک می کرد و پیاده به منزل می آمد و اگر لازم بود وسیله ای داشته باشد تا بعضی از مسائل شخصیش را پیگیری نماید از پیکان بار من استفاده می کرد و هیچگاه ندیدم از بیت المال در زندگی شخصی خود استفاده کند. (10)

پی نوشت ها :

1- مدرسه عشق، صص203و 205.
2- سردار خوبان، ص84.
3- فریاد محراب، صص27-26و 56.
4- شقایق کویر، ص95.
5- حدیث شهود، ص168.
6- زخمهای خورشید، صص91-90.
7- زخم های خورشید، صص53-52.
8- چشم بی تاب، ص77.
9- ستاره ها (6)، صص121-120.
10- عبور از مرز آفتاب، صص43و 39.

منبع مقاله :
(1390)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(13)( رعایت بیت المال و امانتداری)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط