خاطرات قرآنی از شهدا

حلاوت قرآن (2)

حاج یونس برای این که مرا نیز با حال و هوای جنگ آشنا کند، مرا به مناطق جنگی برد. هنوز بچه نداشتیم که همراه او به اهواز رفتم. او از اینکه من در منطقه ی جنگی وقتم را با قرائت قرآن یا حفظ دعا بگذرانم، بسیار خوشحال می شد.
پنجشنبه، 26 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حلاوت قرآن (2)
حلاوت قرآن (2)

 






 

خاطرات قرآنی از شهدا

قرآن زیاد بخوان

شهید یونس زنگی آبادی
حاج یونس برای این که مرا نیز با حال و هوای جنگ آشنا کند، مرا به مناطق جنگی برد. هنوز بچه نداشتیم که همراه او به اهواز رفتم. او از اینکه من در منطقه ی جنگی وقتم را با قرائت قرآن یا حفظ دعا بگذرانم، بسیار خوشحال می شد. در سفر اوّلمان، در چهل روزی که آنجا بودیم، من دعای فرج، دعای امام زمان، دعای کمیل و زیارت عاشورا را تقریباً حفظ کردم. حاج یونس مثل معلمی که به بچه ها تکلیف می دهد، هر صبح که می خواست بیرون برود، به من تکلیف می کرد که دعایی را حفظ کنم، وقتی هم که می آمد؛ دعا را از من می پرسید.
می گفت «قرآن زیاد بخوان، روی بچه مان اثر می گذارد.»(1)

آیه ی آخر سوره ی فجر

شهید مجید بقایی
من و مجید به اتفاق حسن باقری و برادرش محمد و دلیرمردانی چون مؤمنیان، رضوانی و قلاوند، مجهز به دوربین و نقشه و قطب نما و... سوار بر دو دستگاه جیپ شدیم و به قصد شناسایی تکمیلی راهی منطقه ی مورد نظر گردیدیم. مجید که همواره با قرآن دمساز بود، سوره های جزو سی ام را حفظ می نمود. آن روز سوره ی «فجر» را قرائت و حفظ می کرد. قرآن را به من داد و گفت: «ببین درست می خوانم؟» من نگاه می کردم و در صورت لزوم تذکّر می دادم و به تکرار آن کلمه و آیات می پرداخت؛ تا این که به آخر سوره رسید. آیه ی «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی‌ * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‌» را می خواند و باز تکرار می نمود. در همین لحظات بود که به منطقه رسیدیم و پیاده به سمت سنگر می رفتیم، آقا مجید گفت: «هر چه این آیه را می خوانم، آخرش یک گیری دارم».
حسن آقا به شوخی گفت: «می دانم که گیر تو در کجاست؛ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی‌ * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی، تو باید وصل بشوی تا گیرت رفع شود!»(2)

قرآن مال زنده هاست تا مرده ها

شهید مهدی کازرونی
مهدی علاقه ی زیادی به قرآن داشت و مثل بچه های دیگر خانواده خیلی زود با قرآن آشنا شد. آن زمان (دوره ی ستم شاهی) اوضاع طوری بود که کمتر خانواده ای بچه هایش را به سمت قرآن و نماز هدایت می کرد و اگر پدر و مادری مذهبی نبودند، توی مدرسه بچه ها را مذهبی بار نمی آوردند. ولی خوشبختانه مهدی خودش هم دنبال مذهب بود. خیلی بچه بود که پشت پدرش ایستاد و نماز خواندن را یاد گرفت و تعلیماتی را که قرآن خواندنش را کامل کند. یکروز هم با چند نوار قرآن به خانه آمد.
روزها هر وقت بیکار می شد نوارها را می گذاشت و سعی می کرد تلفظش را صحیح کند. اولین روزی که مهدی از نوار قرآن استفاده کرد، همسایه ها به در خانه ی ما آمدند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاده؟ کسی مرده؟»
من گفتم: «مهدی است که نوار قرآن گذاشته تا قرآنش را تقویت کند. نگران نباشید.»
همه تعجب کرده بودند چون عادت داشتند که فقط موقع عزاداری یا فوت کسی صدای قرآن را بشنوند. یکی از زن ها گفت: به پسرت بگو قرآن نگذارد. شگون ندارد. ممکن است اتفاق بدی پیش بیاید. جلوی قرآن خواندنش را بگیر».
پرسیدم: «چه اتفاقی؟ منظورت چیست؟»
خیلی جدّی گفت: «خوب معلوم است، ممکن است خدای ناکرده یکی توی این خانه بمیرد».
زنهای دیگر حرف او را تأیید کردند و گفتند: «راست می گوید بگو دیگر قرآن نگذارند. و گرنه مرگ از در خانه ی شما داخل می شود و یکی را می برد».
من که از حرف آن ها ناراحت شده بودم، قضیه را به مهدی گفتم و از او خواستم تا دیگر نوار قرآن نگذارند و از روی کتاب قرآن بخواند. مهدی از حرف من خندید و گفت: «مادر آنها هر چه دوست دارند بگویند. ما که نباید به خاطر حرف آنها کاری را که درست می دانیم انجام ندهیم. قرآن برنامه ی دین ما است و روح انسان را زنده می کند. وقتی می گویند که قرآن غذای روح است درست می گویند. اتفاقاً بر عکس تصور آن ها قرآن بیشتر مال زنده ها است تا مرده هایی که دستشان از دنیا کوتاه شده است. تازه آنها هم چشمشان به همت زنده ها است تا قرآن برایشان بخوانند.»(3)

بهترین و بدترین زمان

شهید حسن اقارب پرست
در آن دوران شاید یکی از مشکل ترین کارها برای یک دانشجو ساعات پاسداری بود. ولی ایشان بارها می گفت: «من هنگام پاسداری ضمن آن که وظیفه ام را به نحو احسن انجام می دهم، اکثر آیات و ادعیه را از حفظ تکرار می کنم و بر خلاف دیگران، برای من بدترین موقع، لحظه ای است که نگهبان می آید تا پست خود را تحویل بگیرد و من ناچار می شدم بخوابم چون موقع خاموشی کسی حق ندارد بیدار بنشیند. شهید بزرگوارمان در درجه ی اوّل پس از فارسی علاقه ی عجیبی به زبان عربی داشت و در هر فرصتی جهت آموزش صرف و نحو، حقیر در خدمت ایشان بودم. سعی زیادی برای فهمیدن معانی قرآن و نهج البلاغه و دعاهای مفاتیح الجنان می نمود و در زمان فراغت لغات انگلیسی را حفظ کرده، عقیده داشت تنها فایده ی فراگیری آن لغات این است که در موقع تمرین، لغات و واژه ها جهت تسهیل کاری به یاری ما می آیند.(4)

شرکت در جلسات قرآن

شهید حسن اقارب پرست
پدرم وقتی می خواست به جبهه برود سفارش های زیادی می کرد. یکی از آن سفارش ها درباره ی قرآن بود. او خیلی ما را به حضور در جلسات قرآن تشویق می کرد و دوست داشت ما به جلسات قرآن برویم. ایشان روی نماز و برنامه های دینی تأکید فراوان داشت.
در آخرین جمعه ای که پیش ما بود و عصر آن روز نیز قصد رفتن به جبهه داشت، ما را به جلسه ی قرآن برد. بعد از جلسه ی قرآن به منزل مراجعت کردیم. هنگام عصر در حین رفتن به جبهه مرا پیش خود برد و گفت: «به احتمال زیاد دیگر برنمی گردم، مواظب مادرت باش، نمازهایت را به موقع بخوان، قرآن را بخوان در جلسات قرآن هم شرکت کن». این سفارش همیشگی او بود.(5)

تا صبح قرآن خواند

شهید حمیدرضا جعفرزاده
در عملیات والفجر هشت، او به عنوان مسئول محور انتخاب شده بود. من هم مأمور بودم که همراهش باشم. هر جا که می خواست برود، مرا هم همراه خود می برد. شب پیش از آغاز عملیات، تا صبح قرآن خواند. تا موقع نماز صبح، هر وقت که بیدار شدم، او را سرگرم تلاوت قرآن دیدم. گویی می دانست فردای آن روز شهید خواهد شد.(6)

علاقه به سوره ی یوسف

شهید حجت الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی
میثمی چه علاقه ای به سوره ی «یوسف» داشت! با دقت و علاقه، هر شب سوره ی یوسف را می خواند و به تفکر درباره ی آن می پرداخت. هر چه کردم نفهمیدم از خواندن این سوره چه لذتی می برد.(7)

زندگی با یک آیه

شهید محمد حسین کبیری
اهواز سخنرانی داشتم. به مناسبتی آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» را خواندم. بعد از این که صحبت هایم تمام شد، محمد حسین آمد پیش من. گفت: «حاج آقا! من خیلی این آیه را دوست دارم. در تمام زندگی ام هم به آن عمل کرده ام». پرسیدم: «مثلاً کجا؟» گفت: «توی سربازی، به دستور امام از پادگان فرار کردم، بعد از انقلاب هم به فرمان امام، دوباره لباس سربازی اش را تنم کردم. دعا کنید بیشتر بتوانم به این آیه عمل کنم و در راه عمل به همین آیه بمیرم.» (8)

قرآن خواندنم را مدیون او هستم

شهید محمد نصراللهی
برادر سهراب سلیمانی همیشه می گوید: «من قرآن خواندن خودم را مدیون نصرالهی هستم. چون او ما را مدام مجبور می کرد قرآن را یاد بگیرم. و انصافاً الگوی اخلاق همه ی ما بود». (9)

قرآن باعث دوستی ما شد

شهید مهدی کازرونی
مهدی اغلب وقتی به خانه برمی گشت از ماجراهای مدرسه اش برای ما می گفت و از دوستانش حرف می زد. یکبار اسم جدیدی برد و گفت: «دوستم ناصر امیری».
پرسیدم: «دوست جدیدت هست».
گفت: «بله از بچه های ارشد مدرسه است. قرآن باعث دوستی ما شده است».
وقتی آقای ناصر امیری را دیدم، پرسیدم: «منظور مهدی چه بود که می گفت قرآن باعث دوستی شما شده است؟»
چشمهایش را بست تا خطرات گذشته اش را به یاد بیاورد و بعد تعریف کرد که چطور با دوستانش مشغول خالکوبی بوده اند که مهدی سر می رسد و با تعرض به ایشان می گوید: «این چه کاری است که می کنید؟ تو که ارشد دبیرستان هستی و باید به عنوان دانش آموز نمونه به شاگردان معرفی می شوی، نباید چنین کاری بکنی. اگر تو این کارها را بکنی، پس تکلیف بقیه چیست؟»
آقای امیری به مهدی پرخاش می کند و می گوید: «تو چکار داری؟ مگر تو وکیل مدرسه ای؟ زود از اینجا برو».
و همین جا بوده که مهدی برایش چند آیه ی قرآن می خواند و ترجمه می کند. آقای امیری می گفت: «وقتی این آیات را خواند، انگار تیری به قلبم فرو رفت. جوّ دبیرستان طوری بود که بچه ها به طرف مذهب کشیده نمی شدند و در کارهای خلاف گستاخ می شدند. حتی مسئولان مدرسه در مراسم و جلساتشان، در حضور ما مشروب می خوردند. رفتار و حرفهای مهدی برای ما تازگی داشت. بعد از این قضیه مهدی سعی در جلب توجه من می کرد. من هم خیلی دلم می خواست که با او بیشتر حرف بزنم. بالاخره پس از چند برخورد بین ما رابطه ی دوستی برقرار شد و توسط او کتاب های زیادی را مطالعه کردم و به خاطر تأثیر عمیقی که این کتابها بر من گذاشته بودند، راهم را از دوستان سابقم جدا کردم».
آقای امیری پس از صحبتهایش تعداد زیادی از دوستانش را که در مدرسه ی نظام با آنها دوست بود، نام برد و گفت: «تأثیر مهدی الان بر زندگی من مشخص شده است. چون اغلب دوستانم بعدها به اعتیاد کشیده شدند و زندگی نکتب باری پیدا کردند. من تا قبل از دوستی با مهدی حتی نمی توانستم قرآن بخوانم. ولی او در یادگیری قرآن به من کمک کرد و با بحث های طولانی و مکّرری که با هم داشتیم، مشوق من در نماز خواندن بود.» (10)

عکس شهدا در میان قرآن

شهید مسعود اکبری
همیشه قرآن کوچکی به همراه داشت و از هر فرصتی برای تلاوت قرآن استفاده می کرد. یک روز که دقت کردم، متوجه شدم در بین برگهای این قرآن کریم، عکس دوستان شهیدش را گذاشته است. او هنگام تلاوت قرآن به هر عکس که می رسید برای احترام و شادی روح آن شهید سوره ای تلاوت می کرد.
امروز عکس علمدار گردان حمزه، شهید والامقام «مسعود اکبری» در میان برگهای قرآن کوچکم می درخشد.(11)

تلاوت قرآن در حال مجروحیّت

شهید علیرضا برهخت
در عملیات خیبر ترکشی به گوشه ی چشمش اصابت کرد. در حالیکه صورتش به خون آغشته شده بود، اجازه نداد او را به عقب انتقال دهیم. در همان حال قرآنی از جیبش بیرون آورد و مشغول تلاوت آن گردید و در همان حال تسلیم محض رضای حضرت دوست شد. او دلاور مرد گردان عمار از لشکر 7 ولیعصر (عج) بود که جاودانه شد.(12)

پی نوشت ها :

1. حاج یونس، ص 36.
2. تا چشمه بقا، صص 299- 298.
3. روزهای سخت، نبرد، ص 51-50.
4. تا منزلگاه عشق، ص 19.
5. تا منزلگاه عشق، ص 56.
6. نماز ولایت، والدین، ص 61.
7. روح آسمانی، ص 51.
8. روزنامه کیهان، 1388/9/1.
9. لبخند ماندگار، ص 57.
10. روزهای سخت نبرد، صص 48-50.
11. نسیم صبح، ص 36.
12. نسیم صبح، ص 51.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط