خاطرات قرآنی از شهدا

غرق در قرآن (2)

از نوجوانی عشق وافری به قرآن کریم داشت و هر کجا بود ذکر حق تعالی بر زبانش جاری می شد. خصوصاً این آیه ی شریفه «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ‌* أُوّلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‌...» را زیاد می خواند. شهید والامقام...
پنجشنبه، 26 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غرق در قرآن (2)
غرق در قرآن (2)

 






 

خاطرات قرآنی از شهدا

والسابقون السابقون

شهید حاجی محمّدزارع
از نوجوانی عشق وافری به قرآن کریم داشت و هر کجا بود ذکر حق تعالی بر زبانش جاری می شد. خصوصاً این آیه ی شریفه «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ‌* أُوّلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‌...» را زیاد می خواند. شهید والامقام علیرضا حاجی محمّدزارع را می گوید که ستون های مسجد امام حسین (علیه السلام) از ناله های نیمه شبش حکایت ها دارند.
سرانجام پیکر منورش را پس از دوازده سال غربت از کربلای «طلائیه» به کربلای اندیمشک تشییع کردند و او نیز جزء «سابقون» شد. (1)

داریم قرآن می خوانیم!

شهید حسین خرازی
پدر رفته بود قوچان سری به حسین بزند. گفته بودند حسین داخل مسجد است. رفت مسجد، سربازها را دور خودش جمع کرده بود. قرآن می خواندند. نشست تا تمام بشود.
گزارش داده بودند به سرهنگ پادگان، آمد مسجد توبیخشان کرد. پدر دید حسین بلند شد؛ قرص و محکم. گفت: «داریم قرآن می خوانیم» بابا حظ کرده بود. سرهنگ یک سیلیِ محکم گذاشته بود توی گوشش بعد هم فرستادنش یک پادگان دیگر. (2)

اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا

شهید سیّد محمّد کدخدا
«بودن یا نبودن. گاهی مسئله هیچ کدام از اینها نیست».
- برادر! از همین جا که سوار می شین، مأموریتتان شروع می شه. همه تجهیزاتشان را چک کنند، چیزی کم و کسر نداشته باشند. محوری را که به ما سپردن، یکی از سخت ترین مسیرهاست. باید با آمادگی کامل به منطقه برویم. ان شاء الله که سربلند بیرون بیاییم. بدی، خوبی، چیزی هم از ما دیدید حلالمون کنید. یا علی
کاروانی از ماشین ها بر تن جاده ی پر دست انداز راه افتاده بود. ردی از گرد و غبار فضای پشت سر را می پوشاند. جلوترین ماشین، ماشین حامل «سیّد» و «حاج مهدی» و «سیّد محمّد باقر دستغیب» و «محمّدرضا اوجی» بود که بعد از سازماندهی نیروهایشان حرکت کرده بودند. عقب وانت با تکانهای شدید ماشین، دستهایشان در نرده های وانت قفل شده بود.
از سدّ «گتوند» تا «شلمچه» تقریباً دو ساعتی راه بود. در تمام مدتی که ماشین، مسیر را طی می کرد، چهار صدا با زیر و بمی حزن آلود و آهنگین از لای چادر ماشین می آمد که نوایی را با هم می خواندند: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ ... »(3)

در هر فرصتی، قرآن می خواند

شهید موسی اسکندری
انس با قرآن داشت. قرآن کوچکی داشت که همیشه توی جیبش بود. در هر فرصتی آن را باز می کرد و شروع می کرد به خواندن... (4)

رازِ انتقال جلسه ی قرآن به داخل سنگر

جمعی از شهدا
قبل از عملیات والفجر چهار، با یک گروه از واحد تخریب، روی تپّه های صاحب الزمان (علیه السلام) مستقر شده بودیم و به شناسایی منطقه می رفتیم. کم کم به روزهای عملیات نزدیک می شدیم و عصرها جلوی سنگرمان جلسه ی قرآن برگزار می کردیم.
دشمن گلوله هایی به صورت پراکنده، در اطراف محل استقرار ما شلیک می کرد. یکی از روزها که برای جلسه قرآن جمع شده بودیم، پیشنهاد شد جلسه را در سنگر برگزار کنیم، به طرف سنگر رفتیم.
صلوات که فرستاده شد و اوّلین نفر شروع به تلاوت قرآن کرد، صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. وقتی از سنگر بیرون آمدیم، مشاهده کردیم گلوله ی خمپاره 120 به همان محلی که ما هر روز جلسه ی قرآن برگزار می کردیم، اصابت کرده است. خدا را شکر کردیم. هنوز به این می اندیشیم که چه کسی در آن روز جمع رزمندگان را به سنگر راهنمایی کرد!؟(5)

تلاوت با صوت خوب

شهید علی شفیعی
قرآن کوچکی همراهش بود. در کمترین فرصت می خواند. صوت خوبی داشت. با قرائت می خواند. (6)

پیرامون آیات قرآن صبحت می کردند

شهید غلامرضا آقاخانی
به اینکه در جمع رزمنده ها باشد و با آنها گفت و گو کند علاقه ی زیادی داشت. مرخصی که می آمد در خانه بند نمی شد. زنگ می زد به بچه ها، قرار می گذاشتند دور هم جمع می شدند. جلسات هیئت و محفل قرآن داشتند بعد هم پیرامون آیات قرآن با هم صبحت می کردند. (7)

با خواندن قرآن وارد خانه می شد!

شهید علی شفیعی
در این بیست روز غذا نمی خوردم تا علی می آمد. شده دو بعداز ظهر یا دوازده شب. گوش می خواباندم تا صدای تلاوت قرآن را از علی بشنوم. وقتی دم در می رسید، صدایش را می شنیدم و می دویدم طرف او، هیچ مردی با خواندن قرآن وارد خانه نشده؛ الّا علی. کار او هم عجیب بود و هم بامزه. گاهی می پرسیدم: مگر اینجوری هم به خانه می روند!؟(8)

آیات مربوط به جنگ اُحد

شهید هاشم اعتمادی
تمام فرماندهان تیپ گرد آمده و منتظرِ ورود آن ها بودند. حقیقی، بنا به روال همیشگی دهقان جلسه را با تلاوت قرآن شروع کرد. با اشاره ی چشم به او فهماند که شروع کند. اما پیش از اینکه فرصت این کار را پیدا کند. هاشم پیشقدم شد، قرآن را بوسید، بر چشم گذاشت و باز کرد. لحظه ای آیه ها را از نطر گذراند و لبخندی نَرم و معنی دار روی لبهایش نقش بست. با یادآوری عملیاتی که این چند روز درگیرش بودند، آمدن آیه هایی مربوط به جنگ احد در نظرش بسیار جالب بود. تلاوت را شروع کرد و آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که بی اختیار پس از تلاوت، به شرح ماجرای احد پرداخت و به دنبالش درباره ی علمیات کربلای چهار صحبت کرد. (9)

سوره ی قیامت

شهید محمود شهبازی
شهبازی کوله پشتی را باز کرد. سه کتابی را که همیشه همراهش بود، بیرون آورد. با حسرت، نهج البلاغه و رساله ی لقاء الله امام را ورق زد. هر دو را بوسید و گذاشت توی کوله پشتی، رو به قبله چرخید و شروع کرد به خواندن قرآن.
قرآن که می خواند، شانه هایش تکان می خورد. صدای هق هق گریه ی او گام های همدانی را سست کرد. داشت سوره ی قیامت را می خواند: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ... »
همدانی محو صدای او شد. صوت دلنشین و حزین شهبازی مثل طیفی نیرومند از جاذبه ی مغناطیسی او را به سمت خود کشید. شهبازی تلق تلقِ عصا را شنید. سوره را تمام کرد و با گوشه ی آستین اشک چشمهایش را گرفت. (10)

رونق تلاوت قرآن

شهید محمّد ابراهیم همّت
آنان که در زمان تصدّی همّت در روابط عمومی با او همراه بودند، وقتی از وی یاد می کنند می گویند یک قرآن جیبی داشت و در کمترین فرصتی که پیش می آمد، کتاب قرآن را می گشود و به تلاوت آیات می پرداخت، چنان که این امر سبب تشویق دیگران شد و مرور همه ی نیروها دور یکدیگر جمع شدند و در ایام خاصی از هفته به مطالعه ی کتاب های مختلف و تفسیر و روخوانی قرآن پرداختند. رونق بخش این جلسات نیز خود همت بود. (11)

بهانه برای قرائت قرآن

شهید علی محمّدی پور
برای اینکه باعث انس هر چه بیشتر همسرش با قرآن شود. به او گفته بود «من دارم یک کار تحقیقی می کنم. تو می توانی کمکم کنی؟»
خانمش گفته بود: «چه کار باید بکنم؟»
علی گفته بود: «دارم آیه هایی را که درباره ی جبهه و جنگ است، جمع آوری می کنم. تو قرآن را بخوان و هرجا به آیه های این جوری رسیدی، به من بگو».
او هم شروع کرده بود به خواندن قرآن. هر آیه ی را که در این رابطه پیدا می کرد به علی نشان می داد، علی می گفت: «این یکی را قبلاً نوشته ام. بگرد یکی دیگر پیدا کن!»
خانمش تمام قرآن را با دقت خوانده بود و آخرش متوجّه شده بود که هدف علی از این کار، فقط وادار کردن او به قرائت قرآن بوده است. (12)

داخل ماشین داشت قرآن می خواند

شهید علی محمّدی پور
پشت تپه، لندکروزی پارک شده بود. من ابتدا متوجّه ی آن نشده بودم. با خودم گفتم: «یعنی چه؟ این ماشین اینجا چه کار می کند؟»
مدّتی از دور به تماشای ماشین نشستم. هیچ حرکتی نمی کرد. معلوم نبود کی آمده است آن جا. تصمیم گرفتم بروم و ببینم چه خبر است. نزدیکتر که شدم، صدای تلاوت قرآن شنیدم. صدای زیبایی بود. فکر کردم حتماً رادیوی ماشین روشن است. اما جلوتر که رفتم، دیدم یکی نشسته داخل ماشین و دارد قرآن می خواند. در عالم خودش بود. چنان زیبا می خواند که حسابی تحت تأثیر قرار گرفتم. کنجکاو شدم که صاحب صدا را بشناسم. باید می دیدم صاحب این صدای زیبا کیست. به ماشین که رسیدم، دیدم او حاج علی است. خیلی تعجّب کردم. من از تقوا و عرفان و قناعت حاجی چیزهایی شنیده بودم، امّا اصلاً نمی دانستم که به آن خوبی می تواند قرآن بخواند. (13)

متوسل به قرآن شدیم

شهید محمود کاوه
زمان، برایمان بسیار مهم بود. اگر دشمن فرصت می یافت و مواضع خودش را تقویت می کرد، کار ما بسیار مشکل می شد. بدون درنگ حرکت کردیم. فقط جایی بین راه برای نماز ایستادیم. هوا کاملاً مهتابی و روشن بود به نحوی که از ابتدای ستون، بچه هایی را که در انتهای ستون مشغول نماز خواندن بودند، به راحتی می شد دید. برای رسیدن به هدف، باید دو - سه ساعت دیگر راه می رفتیم. خیلی از بچّه ها خسته شده بودند. اما کسی حرفی از خستگی نمی زد. با این وضعیت، اگر عراقی ها غافلگیر هم می شدند، باز ادامه ی عملیّات به روز کشیده می شد. استفاده از تاریکی، از تاکتیهایی بود که آن را باره تجربه کرده بودیم. باید هر چه زودتر تصمیم می گرفتیم. محمود رو به من کرد و گفت: «باید به استخاره متوسل بشویم. بگو یک نفر بیاید».
تنها امیدمان خدا بود. فرمانده گردان کنار دستم ایستاده بود. گفتم: «توی نیرهای گردانت روحانی داری؟» گفت: «بله، طلبه ای هست که با ما آمده ». گفتم: «صدایش کن بیاد».
پیک گردان را که فرستاد، فوری حاج آقا آمد. روحانی سیّدی بود که عمامه بر سر داشت. مثل بقیّه ی نیروها، لباس بسیجی پوشیده بود و اسلحه و تجهیزات، همراهش بود. گفتم: «حاج آقا! برادر کاوه می خواهد استخاره بگیرید، قرآن همراهتان هست؟»
دست کرد و از جیبش قرآنی زیب دار درآورد. همان جا کنار کاوه، اول ستون نشست و شروع کرد به گرفتن استخاره. از خدا می خواستم راهی را جلوی پایمان بگذارد که مصلحت باشد و ختم به پیروزی شود. لبخندی روی لبان سیّد نشست و اشک در چشمانش جمع شد. یادم هست معنی آیه ای که قرائت کرد این بود:
«عجله نکنید و از مکر و حیله ی دشمن نگران نباشید و در برخورد با دشمن، تدبیر داشته باشید».
فهمیدم که خدا چقدر پشتیبان و مددکارمان است. احساس کردم آرامشی تمام وجودم را فرا گرفت. همه ی آن دلهره و دودلی و خستگی راه، به یکباره از بین رفت. چنان که این آیه ی شریفه به دلم نشست که بی اختیار اشکم جاری شد. مثل همیشه، خداوند ما را مورد عنایت خودش قرار داده بود. نمی دانم محمود هم همین حال را داشت یا نه؟ از قلبش و آنچه در درونش می گذشت آگاه نبودم ولی دیدم چهره اش برافروخته شد و خندید. او خودش قاری قرآن بود. با قرآن انس و الفتی داشت و معنی و تفسیر آن را بهتر از من می فهمید.
قاطعیتش را، شجاعتش را، توسّلش را، همه و همه را دیده بودم و حالا در دل شب، توکلّش را هم می دیدم. فوراً دستور داد نیروها در یکی از شیارها، پنهان شوند و همان جا استراحت کنند. تمام روز را آنجا ماندیم. فرصت خوبی بود تا علاوه بر تجدید قوا، با حوصله و دقت بیشتر، آخرین اخبار و اطلاعات را از خطوط دشمن کسب کنیم. هوا که تاریک شد، به منظور تصرف ارتفاعات «میشلان» به راه افتادیم. بچه ها قبراق بودند و اثری از خستگی در آن ها دیده نمی شد. منطقه برای خیلی از آن ها آشنا بود و زمین را خوب می شناختند. صبح نشده، زدیم به خط عراقی ها و با تلفات کم، ارتفاعات را تصرّف کردیم و مستقر شدیم. به دنبال سلسله عملیّات هایی که آن چند روز انجام دادیم، مانع پیشروی عراقی ها شدیم و در نتیجه، خط نیروهای خودی تثبیت شد. این نبود جز عنایت حضرت حق که ما را آن گونه راهنمایی فرمود. (14)

پی نوشت ها :

1. نسیم صبح، ص 67.
2. ستارگان درخشان (1)، ص 18.
3. ماه پناه، صص 46-45.
4. موسی در طور، ص 59.
5. معبر، ص 74.
6. مثل علی، مثل فاطمه، ص 110.
7. ستارگان درخشان (4)، ص 57.
8. مثل علی، مثل فاطمه، ص 154.
9. چشم های شکفته در باران، ص 195.
10. راز نگین سرخ، ص 312.
11. همسفران، ص 34.
12. در انتظار آن لحظه، صص 21-20.
13. در انتظار آن لحظه، ص 81.
14. حماسه ی کاوه، صص 217-215.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط