خاطرات قرآنی از شهدا
در فرصت های کم، قرآنش باز بود
شهید مهدی زین الدینتوی خیبر، یادم هست، شب هایی که یک کم فرصت پیدا می کرد. قرآنش باز بود. داشت سوره ی واقعه را حفظ می کرد و چه قدر خوشحال بود.(1)
در هر فرصتی، قرآن می خواند
شهید مهدی زین الدّینبه قرآن خواندن هم علاقه ی زیادی داشت. پنج سالش بود که می دیدم وقتی مادرش روی سجّاده قرآن باز می کند، می رود و می نشیند کنارش و به کلمات قرآن نگاه می کند؛ به قرآن خواندن مادرش همین شد که زود یاد گرفت. خوب و روان قرآن می خواند صدایش هم خوب بود. وقتی که بزرگ تر شد، هر وقت که پیدا می کرد، زود قرآن را از جیبش در می آورد و می خواند، حتّی اگر پنج دقیقه وقت داشت. یاد گرفت نماز شب بخواند. تا آخر عمرش ندیدم یک شب نخواند.(2)
قرآن را ترتیل و زیبا می خواند
شهید مصطفی چمرانصبح های زود که بلند می شد می نشست قرآن می خواند. صدایش توی طبقه ی اول و دوم ساختمان ستاد می پیچید. قرآن را ترتیل می خواند، زیبا می خواند.(3)
همرزمانش را با قرائت قرآن، آرام کرد
شهید مسعود شعربافچیدر آن لحظات هیچ چیز نمی توانست آن قدر آرامشان کند به جز آیات قرآن، چند ساعتی بود که با قایق روی آب های هور سرگردان بودند. قرآنش را باز کرد و شروع به خواندن کرد.
45 دقیقه ای می شد که صدای زیبای قرائتش آرامش را به دل همرزمانش برگردانده بود. بعد هم تسبیح را بین بچه ها گرداند تا ذکر بگویند.(4)
باز هم باید بخوانم
شهید محمود کاوهآن وقت ها هر کی بلد نبود قرآن یاد بگیرد فلکش می کردند. من و محمود با هم می رفتیم مکتب. من هفت سالم بود او پنج سال.
به من می گفت: «نباید فلک شویم».
برگشتن ها یا رفتن ها، توی راه، از هم قرآن می پرسیدند. مثلاً ابجد را مدام از هم سؤال می کردیم. یا اصلاً قرآن می خواندیم. با صدای بلند می خواندیم. بیش تر محمود می خواند تا من، صدایش هم خوب بود بیش تر می خواند. خوشش می آمد با صدای بلند بخواند.
به من می گفت: «بخوان».
می گفت: «اگر نخوانی باز می آید سرت داد می زند خجالت می کشی ها».
به سوره های قرآن که رسیدیم توی خانه هم تمرین می کرد.
می گفت: «می خوانم ببین قشنگ می خوانم یا نه».
می گفتم: «صدایت که بد نیست».
می گفت: «غلط چی؟ غلط نمی خوانم؟»
می گفتم کجاهایش را غلط خوانده.
می گفت: «پس باز هم باید بخوانم».
یک سال رفتم آن جا.(5)
جلسه های قرآن، کوثرند
شهید حسن تُرکگفتم: «می خواهم بیایم جبهه!»
گفتم: «تعطیلش می کنم»!
خیلی عصبانی شد. تا آن روز عصبانیّتش را ندیده بودم. محکم جوابم را داد: «تو همین جا می مانی؛ جلسه را هم تعطیل نمی کنی. کاری که شما در جلسه ی قرآن انجام می دهید، کمتر از به جبهه آمدن نیست».
جرأت حرف زدن نداشتم. دستش را گذاشت روی شانه ام. لحن صدایش مهربان تر شد. گفت: «باور کن بچه های جلسه ای که به جبهه می آیند خیلی خودساخته و کم زحمت اند. ما را کمک کن. این جلسه های قرآن کوثرند. اگر این ها باشند، همیشه نیروی مخلص برای جنگ و کار سیاسی داریم. امّا اگر جلسه ها را تعطیل کنیم، هیچ چیز نداریم!:
از دستش ناراحت بودم. گفت: «برادرجان! به کسی از این قول ها نمی دهم، اما به تو این قول را می دهم که اگر خدا قبولم کند، همیشه دعایت کنم!»
دیگر چیزی نگفتم.
حالا هر وقت که جلسه را شروع می کنیم و بچه ها قرآن می خوانند، می بینمش که از داخل قابل عکس می خندد. انگار زیر لب چیزی هم زمزمه می کند.(6)
با صدای اذان، به قرآن خواندن خاتمه می دهد
شهید حسن ترکنشسته است کنار چادر انفرادی. قرآن جیبی کوچکی دستش گرفته است و با صدای آرامی قرآن می خواند. معلوم است صوت زیبایی دارد. لباس فرم پاسداری اش به کهنگی می زند. یک نفر اذان می گوید. قرآن را می بندد. آن را می بوسد و داخل جیبش می گذارد.
نیم ساعت می شود که اینجا نشسته ام و زل زده ام به او. بلند می شود. آستین هایش را بالا می زند. متوجّه من می شود. چشم هایمان در هم گره می خورد. لبخند می زند:
- عجّلوا بالصّلوة.
با اشتیاق به طرف تانکر آب می رود تا وضو بگیرد.(7)
قرآن را با معنی و تفسیر می خواند
شهید حسین مهدوی آرااهل ذکر و تلاوت قرآن بود و خود را مقیّد به تلاوت چندین آیه در روز می دانست. بخصوص در ماه مبارک رمضان حتماً یک یا دو بار قرآن را ختم می کرد. در معنای قرآن بسیار تدّبر می کرد و به تفاسیر مراجعه می نمود و قرآن را حتماً با معنی و تفسیر آن می خواند و در اکثر سخنرانی های خود از آیات قرآن با تأکید بر معانی آن استفاده می کرد.(8)
خواندن قرآن به جای پاسخ به عصبانیّت
شهید علی صیاد شیرازیبحثمان که می شد، تا می دید من عصبانی شده ام، زود می رفت پایین. می نشست قرآن می خواند.(9)
تلاوت قرآن و نماز تا طلوع آفتاب
شهید علی صیاد شیرازیبعد از اذان صبح هم که هیچ وقت نمی خوابید. تا وقتی آفتاب طلوع کند، مشغول خواندن نماز و قرآن بود.(10)
در سرمای سخت، تا خودِ صبح قرآن خواند
شهید علی صیّاد شیرازیگوشه ی برزنت را کشیده بودند روی خودشان. جا نبود من و صیّاد بخوابیم. روی زمین نم دار و سرد دراز کشیدیم. نگاهش می کردم، سردش بود و می لرزید، من هم همین طور. دندان هایم می خورد به هم. گفتیم پشت به پشت هم بدهیم شاید کمی گرممان شود. شاید یک ساعت نگذشت که دیدم بلند شد. توی آن هوای سرد وضو گرفت و ایستاد به نماز. من فقط نگاهش می کردم. اصلاً حسّ تکان خوردن هم نداشتم چه برسد به نماز خواندن. نمازش که تمام شد تا خودِ صبح قرآن خواند. بعد هم بچه ها را بیدار کرد. روی همان تپّه نماز جماعت خواندیم بعد هلی کوپتر آمد، سوار شد و رفت.(11)
صدای خوش و دلنشین
شهید نادر (حسین) مهدویحسین صدای خوبی داشت. با صوت خوش و دل نشینی قرآن قرائت می کرد. در اغلب جلساتی که در سپاه پاسداران تشکیل می شود، خودش قرآن می خواند. دعاهایی چون دعای کمیل یا زیارت عاشورا را با صدای خوش قرائت می کرد.(12)
چرا موقع قرآن خواندن صحبت می کنند؟
شهید اسدالله کشمیریدروه ی قرآنی داشتیم که بزرگان محل آن را راه انداخته بودند. اسدالله مرتب در این دوره ها شرکت می کرد. با اینکه کودک بود، آرام و با دقت به قرآن گوش می داد. بهتر از بزرگترها. وقتی کسی در جلسه صحبت می کرد ناراحت می شد و می گفت:
«چرا سر قرآن صحبت می کنند؟ چرا توجّه نمی کنند؟ اینها که سنّشان زیاد است دیگر نباید حرف بزنند!»
من که اعتراض به بزرگترها را کار درستی نمی دانستم می گفتم: «سنّی از آن ها گذشته، حرف زدن با آنها فایده ندارد.»
امّا او وظیفه ی خود می دانست که به بزرگترها تذّکر بدهد و این آیه را یادآور شود که: «وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (13)
پی نوشت ها :
1. تو که آن بالا، نشستی، ص 8.
2. تو که آن بالا نشستی، صص 86-85.
3. مرگ از من فرار می کند، ص 229.
4. ستارگان درخشان (7)، ص 62.
5. ردّ خون روی برف، ص 199
6. آن روز سه شنبه بود، ص 50.
7. آن روز سه شنبه بود، ص 51.
8. با افلاکیان در جاده های عشق (شهید حسین مهدوی آرا). صص 40-39.
9. خدا می خواست زنده بمانی، ص 8.
10. خدا می خواست زنده بمانی، ص 24.
11. خدا می خواست زنده بمانی، ص 31.
12. نادر، ابراهیم، حسین، ص 170.
13. حریف شب، ص 8.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول