خاطرات قرآنی شهدا
گرمی بخش محافل
شهید علی رضا رضایی پور
آن شخصیتی که از کودکی همدم و مونس قرآن بود و هیچگاه از توسل به خاندان عصمت و طهارت جدا نشد و دور نماند، اینک آرزویی جز تلاش و ایثار در راه خدا نداشت. وقوع انقلاب برای او زمینه ی خودسازی و ایثار را صد چندان فراهم فراهم ساخته بود.
او چهره ی کاملاً ملایم و جذاب همراه با جوشش درونی داشت.(1)
بهترین استفاده از فرصت
شهید حسن مداحی
بچه ها خوشحال شدند، آخر مانده بودند این همه راه را چه بکنند. خلاصه هم حوصله مان سر نرفت، هم شراکتی کل قرآن را خواندیم.(2)
چه قرآنی می خواند!
شهید عبدالحمید مؤمنی
در مواقعی که جلسات قرائت قرآن در منزل ما بود، برای حاضرین در جلسه چای می آورد، شبی که در منزل آقای رضایی دوره ی قرآن داشتیم، حاج آقا رضایی از شهید سؤال کرد و ایشان جواب داد. در همان جلسه، حاج آقا از یکی از بزرگسالان سؤالی کردند که نتوانست جواب بدهد؛ حاج آقا رضایی گفتند: «ببینید این کودک خردسال چقدر قشنگ به سؤالات پاسخ داد.»
وقتی هم که مدرسه می رفت، مکتب هم می رفت و همیشه هم به مسجد رفت و آمد داشت و زمانی که انقلاب شروع شد مدرسه ها، تعطیل شد، هر روز به راهپیمایی می رفت.(3)
برای آدم سازی
شهید موسی نامجو
و آقای طباطبایی در جواب گفت: «ما خدمت امام (ره) یک جلد قرآن مجید برده بودیم. امام (ره) آن را از ما گرفت و جمله ای در آن نوشت و به ما داد ما هم آن را به شما تقدیم می کنیم».
نامجوی قرآن را گرفت و پس از بوسیدن و خواندن مطلب امام (ره) آن را به من داد و گفت: «ببر برای کتابخانه».
من در حالی که آن را به کتابخانه می بردم. گوشه ی آن را باز کردم و این جمله را که با خط زیبای امام (ره) نوشته شده بود خواندم:
«قرآن برای آدم سازی است. روح الله الموسوی الخمینی»(4)
جواب
شهید مصطفی فتاحی
جواب هایی را برایش فرستادم، ولی قانع نشد، تا این که از آیت الله عراقچی همدانی پرسیدم، ایشان در جواب فرمود: «ابلیس از طایفه ی جن بود، ولی به واسطه ی عبادت هایش، هم ردیف ملائکه شده بود، به همین خاطر در آیه ی شریفه از جمع ملائک، مستثنی شده است».
مصطفی از این جواب قانع شد.(5)
حال خوف
شهید علی شیبانی
در نمازها لحظه ای صدای گریه قطع نمی شد. شروع گریه هم از آیه ی «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» بود. اول کسی که می زد زیر گریه، «علی تشکری» بود. بعد «سید هاشم سادات» و بعد «محمد رضا رنجبر،» معاون گروهان ما، البته این ترتیب همیشه رعایت نمی شد!
یک روز ، در نماز جماعت بین صدای ناله و گریه ی بچه ها، اتفاقی افتاد که تا مدت ها بچه ها دست گرفته بودند. یکی از بچه ها وسط گریه با صدای بلند ناله کرد و گفت: «ای خدا!» بعد از نماز، همه ی نگاهها سمت او که در وسط قنوت گفته بود: «ای خدا»، تا مدت ها هر وقت او را از دور می دیدیم، داد می زدیم: «چطوری ای خدا!»
طرف هم می گفت: «چه غلطی کردیم ها!» بابا ولم کنید. با خدا بودم؛ با شما که نبودم!» (7)
رهنمود قرآن
شهید غلامرضا یزدانی
در حالت خواب متعجّب بودم و یکّه خوردم. خوشحال هم بودم که دیدم دوستانم جای مرا نگه داشته اند. وقتی بیدار شدم سراغ قرآن رفتم، این آیه آمد: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ...»
خوشحالی من دو چندان شد.(8)
سوره ی سجده!
شهید علی خمشیا
علی آقا از نظر تحصیلات و مدرک دانشگاهی در حد عالی نبود، ولی تا اندازه ی زیادی اهل مطالعه و خواندن بود. یکی از بچه های همراه وی برای ما تعریف می کرد که یک روز، معلم، قرآن را به دست علی آقا داد و گفتند: «برای شروع کلاس آموزشی، علی آقا قرآن بخواند تا با کلام خدا کارمان را آغاز کنیم».
آقای خمشیا هم با روحیه ی شاد و شوخی که داشتند، مدتی چند در قرآن جستجو کردند. و سوره ی سجده را در قرآن پیدا کردند و شروع کردند به خواندن این سوره. کل آن را تلاوت کرد.
بعد از این که سوره را تمام کرد، نگاه کرد و دید که بچه ها همگی دارند او را نگاه می کنند، خطاب به آن ها گفت: «چرا نشسته اید و سجده نمی کنید؟ مگر نمی دانید من سوره ی سجده را خواندم؟ زود همگی به سجده روید». که بلافاصله معلم و بچه ها همگی مجبور به شدند که به سجده بروند. معلم و فرمانده به ایشان گفتند: «یک بار برای ما قرآن خواندی و ما را به طرف خاک و زمین فرستادی، شد تو کار کنی و ما را به درد سر نیندازی؟!»(9)
پی نوشت ها :
1. تا مرز ایثار، ص 22.
2. چشم های بیدار، ص 57.
3. قربانگاه، عشق، صص 222-221.
4. مدرسه ی عشق، ص 207.
5. امانت سرخ، صص 34-33.
6. بگیرید و به زنجیر بکشید، سپس به جهنم اندازید (گناهکاران را).
7. حماسه یاسین، صص 23-22.
8. پنجره ای رو به بهشت، ص 153.
9. رقص در خون، ص 117.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول