هدف اصلی تربیت در خانه و مدرسه، آشکار ساختن شخصیت افراد و توجیه و راهنمایی صحیح آن است. در این صورت روان شناسی اساس و پایه ی فن تربیت درست خواهد بود. به گفته آلفرد آدلر(1) ما می توانیم به ترتیب، همچون فرعی از فن روانی وسیع که عبارت از فن زیستن باشد نگاه کنیم. از جمله ی شرایط فن زیستن، سازگاری با افراد دیگر و حل مشکلات روز است و چنانچه فردی این دو استعداد را نداشته باشد یعنی نتواند چنانکه باید با همنوعان و هم میهنان خود سازگاری کند، و از حل مشکلات زندگی باز ماند همواره با شکست مواجه شده به اضطرابهای روانی و اختلالهای ذهنی و هیجانی دچار خواهد شد. وظیفه ی سنگین مربیان و والدین ها، کمک به اطفال در همین دو مسأله است، بویژه باید آنان را طوری تربیت کنند که بتوانند از استعدادهای خود بیشترین استفاده را بکنند و بتوانند با اوضاع و حالات متغیر محیط و جامعه سازگاری کنند.(2) در این حالت است که ایشان از سلامت روانی بهره مند خواهند شد. این نیز در صورتی ممکن خواهد بود که معلمان و والدین ها، نهایت صبر و حوصله را بکار برند و به این اصل مؤمن و معتقد باشند که: خشونت، تهدید، و تنبیه نه تنها مشکل را حل نمی کند بلکه بر پیچیدگی و اشکال می افزاید. بعلاوه، معلم یا پدر و مادری که همواره در تعلیم و تربیت به زور متوسل می شوند و کودکان را به عناوین گوناگون تهدید می کنند در واقع عجز خود را ظاهر می سازند و نشان می دهند که صلاحیت آموزش و پرورش را ندارند. معلمی می تواند بهداشت عاطفی کودکان را تأمین کند که دگرگونی و مشکلات آنان را بفهمد.
اهمیت و ارزش پستالوزی(3) فیلسوف تربیتی سوئیسی نزد روان شناسان به همین سبب است که برای نخستین بار روش تعلیم آزاد را در پیش گرفت و به چوب و مجازات متوسل نشد. مطالعات این دانشمند نشان داد که کودک با وجود نداشتن رشد کافی ذهنی باز هم می تواند خواندن، نوشتن، آواز و حساب کردن را یاد بگیرد. بدین ترتیب، مدرسه از نظر روان شناسی یکی از وسایل مهم آموزش و پرورش است و هدف اساسی آن- چنانکه روان شناسی بدان می نگرد- کمک به ایجاد سازگاری میان فرد و جامعه یا به طور کلی محیط است و مدرسه به آسانی و بهتر از خانواده می تواند کودک را به این سازگاری راهنمایی کند زیرا مدرسه بیش از خانواده، خواسته ها و نیازهای جامعه را می فهمد. از طرف دیگر، والدین ها همواره می کوشند فرزندان خود را به دلخواه و بنا به عادتها و سلیقه خود تربیت کنند و به این نکته توجه ندارند که زمان آنها غیر از زمان والدین ها است، یا اینکه در تمام مشکلات به آنان یاری می کنند و فرصت و مجال اندیشیدن به فرزندانشان نمی دهند یا به علل گوناگون از محبت لازم به ایشان خودداری می کنند. این نوع رفتارها سبب می شوند که کودک به دو هدف اصلی: سازگاری با محیط و حل مشکلات زندگی نرسد و در این هنگام به یک عده مشکلات روانی و عاطفی دچار شده دیگر کودک عادی نمی شود یعنی رفتار او کاملاً با رفتار کودکان عادی فرق می کند و باعث ناراحتی خود والدین یا معلمان و همکلاسان می شود. این نوع کودکان را در اصطلاح روان شناسی و طب «روان- تنی» (psychosomatic)(4) «کودک مشکل» یا «کودک دشوار» (difficult-child) خوانند.
پیش از اینکه انواع اختلالهای عاطفی و نشانه های آنها را بیان کنیم اشاره به چند نکته ضرورت دارد.
1. باید دانست که بعضی از کودکان و نوجوانان در نظر ما ناراحت و مشکل جلوه گر می شوند در صورتی که آنچه را ما ناراحتی و عیب می پنداریم غالباً تفاوتی است که میان ما و ایشان وجود دارد بنابراین، در قضاوتهای خود نباید شتابزدگی به خرج دهیم.
2. همیشه به یاد داشته باشیم که هیچ کودکی یا نوجوانی بد نیست بلکه بیمار است یا بد تربیت شده است بدین معنا که از نظر روان شناسی، کودک هنگام تولد نه خوب است و نه بد.
3. چگونگی فعالیت اعضای مختلف بدن مخصوصاً غده های درونریز تأثیر زیادی در اختلالهای عاطفی دارد. بنابراین، کودک یا نوجوان ناراحت را ابتدا باید از لحاظ بدنی مورد معاینه و مطالعه قرار داد.
4. اختلالهای عاطفی را می توان بتدریج و با بردباری و با آماده ساختن محیط های مناسب درمان کرد. مطالعات بیشتری که درباره ی بهداشت و سلامت عقلی کودکان و نوجوانان بعمل آمده اند نشان می دهند که به ایشان- همچنانکه باید خودشناسی و دیگرشناسی آموخته شود- سازگاری فردی، سلامت عقلی و روابط اجتماعی را نیز باید یاد بدهند.
5. اگر چنانچه به این نوع کودکان یا نوجوانان توجه نشود مشکل آنها بتدریج پیچیده تر می شود و افراد مضر و مخلی برای جامعه خود بار می آیند.
6. افرادی که صلاحیت توجه و درمان اختلالهای عاطفی را دارند در درجه ی اول والدین می باشند زیرا آنان هستند که از آغاز تولد با فرزند خود تماس دارند و بهتر می توانند خصوصیات خانوادگی را دریابند و درباره ی ناراحتی های فرزندان خود دقت کنند.
در وهله ی دوم، این وظیفه به عهده ی معلمان و راهنمایان تربیتی و پزشک خانواده و مدرسه است. زیرا چه بسا ممکن است شدت احساسات، والدین را از مشاهده حالات غیرطبیعی فرزندانشان باز دارد، به ویژه هنگامی که رفتارهای غیرعادی کودک یا نوجوان، عکس العمل احوال خود آنها باشد.
7. اگر رفتار نامطلوب و غیرعادی در مراحل اولیه اش معلوم و درمان شود، مانند بیماریهای بدنی از لحاظ پیشگیری اهمیت خواهد داشت. در این صورت، کودک در دوران نوجوانی و بلوغ، دیگر از اختلالها و مشکلات رنج نخواهد برد و خواهد توانست با محیط خود سازگاری کند. به علاوه، پیشگیری از پیدایش رفتارهای غیرعادی کودک سبب می شود که رشد و تکامل او به حالت طبیعی انجام گیرد.
8. همواره باید به خود تلقین کنیم که ما رهبر این نوع کودکان هستیم نه قاضی رفتارهای آنان. وظیفه ما مربیان است که کودکان دشوار را از ضرر و ضعفشان مصون بداریم، محاسن و برتریهای موجود آنها را رشد و پرورش دهیم تا بر موانع غالب شوند.
9. بهداشت و سلامت عقلی کودکان در مدرسه باید به دو جنبه توجه کند: یکی اینکه امکانها و تجاربی فراهم آورد که کودکان، احساسات خود را آزاد سازند و تربیت هیجانها و عواطف خود را یاد بگیرند، این را می توان ضمن بحث های گروهی و فردی، دروس: انشاء، هنر، موسیقی، فعالیت های بدنی، کتابها و داستانها انجام داد. جنبه دوم در آموزش بهداشت عقلی، آموزش اصول رشد و رفتار انسان است که باید برای برقراری روابط سالم انسانی، شناخته شوند و این شناخت نیز ضمن تجارب شخصی کودکان که از امیال و فعالیت های خودشان نتیجه می شوند، بدست می آید.
اکنون باید دید کودکان مبتلا به اختلالهای عاطفی چه نوع رفتارهایی از خود نشان می دهند و چه عواملی در پیدایش آنها مؤثرند:
1. کودکانی که نقص عضوی دارند
کودکی که دارای نقایص عضوی باشد نمی تواند با محیط سازگاری کند بنابراین، خود را حقیر و ناقص می پندارد و همواره خود را از جامعه کنار می کشد و به گوشه نشینی متمایل می شود، از بازی با همسالان خودداری می کند و چنین به نظرش می رسد که افراد دیگر به نقص و عیب او پی برده اند و به دوستی و معاشرت با او مایل نیستند. همچنین، ممکن است این نوع کودکان بی اختیار به افراد خانواده خود پرخاش کنند و بعد از بزرگ شدن، برای جبران نقص و عیب بدنی خود، به رفتارهای نامطلوب دست بزنند. اگر کودکی با همین مشکلات خود به مدرسه وارد شود بسیار حساس، تندخو، ترسو و دل شکسته می شود و یا اینکه مضطرب و شرور می گردد.بهترین کمک به این گونه کودکان تا بتوانند خوب سازگاری کنند این است که از هر نوع اشاره به نقص بدنی ایشان جداً خودداری شود و امکانهایی فراهم آورند که آنان از خود، شایستگی نشان دهند و مورد تقدیر قرار گیرند.
2. کودک بیمار
کودک بیمار در بیشتر حالات روانی مانند کودکی است که نقص عضوی دارد. بدین معنا که او نیز نمی تواند خوب بازی کند، از عهده ی انجام دادن تکالیف درسی برآید، به علت خستگی دائمی، همیشه کسل است، فوراً عصبانی می شود و این سرعت خشم یا نتیجه همان بیماری و یا راهنمایی های خارج از اندازه پدر و مادر می باشد. طولانی بودن دوران بیماری، کودک را از رفتن به مدرسه باز می دارد و این نیز سبب عقب ماندگی درسی او می شود و او را همواره دچار ناراحتی های عاطفی می کند. بعد از اینکه بهبودی می یابد والدین می کوشند او را به سلامت و بهبودش قانع کنند ولی او نمی تواند خود را قانع سازد در نتیجه، باز هم از بازی و فعالیت های اجتماعی دوری می کند و می پندارد که ناتوان است و همان رفتارهای دوران بیماری را ادامه می دهد.3. کودکی که نقص حسی دارد
نزدیک بینی و دوربینی از مهشورترین عیب های بینایی بشمار می روند که ممکن است کودکان مبتلا شوند. تأثیر دوربینی- در صورتی که توجه نشود- در شخصیت کودک، خطرناکتر از نزدیک بینی است زیرا همواره او را دچار سردرد می کند و این نیز سبب می شود که کودک خود را ناقص پندارد و از تحصیل و بازی درماند و چه بسا ممکن است از مدرسه بگریزد. کری و سنگین گوشی نیز کودک را به ناراحتی های عاطفی از قبیل خجالت بیشتر و میل به دوری از مردم گرفتار می سازد. اینگونه کودکان برای اینکه معلم و همکلاسان به نقص بینایی یا شنوایی ایشان متوجه نشوند غالباً در ردیف های آخر کلاس می نشینند در نتیجه، صدای معلم را درست نمی شنوند و آنچه را در تخته گچی (سیاه) نوشته می شود درست نمی بینند از این رو، نمی توانند مانند سایر دانش آموزان یاد بگیرند همین عجز از یادگیری و بی توجهی معلم، سبب ناراحتی های عاطفی ایشان می شود.4. کودک نابغه
کودکی که هوش سرشار دارد نمی تواند چنانکه باید و شاید با محیط خود سازگاری کند. لوتیت (Louttit) موفق شد مهمترین عواملی را که سبب دشواری سازگاری در کودکان نابغه می شوند تعیین کند از این قرار:الف. اعتراف نکردن والدین به نبوغ او که از بین رفتن انگیزه فعالیت را نتیجه می دهد.
ب. اعتراف نکردن معلم به نبوغ او، که او را به مدرسه بدبین و از آن بیزار می کند.
پ. ظاهر شدن امتیاز او نسبت به همسالان یا همکلاسان، که سازگاری اجتماعی او را بسیار مشکل می نماید.
ت. سستی و اهمال در درس یا فعالیت، زیرا فعالیت های کلاس بسیار پایین تر از سطح هوش و فهم او هستند و برای او جالب و انگیزنده نمی باشند.
ث. پیدایش احساس نقص، چون امیال و فعالیت های او مورد توجه و تقدیر گروه خود قرار نمی گیرند از این رو، او رفته رفته خود را ناقص و حقیر می پندارد.
ج. پیدایش حالت غرور، زیرا بزرگسالان همواره امتیاز او را نسبت به کودکان دیگر، بدون دلیل، گوشزد و تأکید می کنند.
چ. رشد یک جانبه شخصیت، چون او نمی تواند در اثر دخالت والدین یا عاملی که در بند «پ» اشاره شد فعالیت های اجتماعی عادی از خود نشان دهد بنابراین، شخصیت او تنها از یک جنبه رشد پرورش می یابد.
5. کودک کودن
کودکانی که بهره ی هوشی شان میان 75 و 80 است هرگاه در مدارس معمولی به تحصیل بپردازند بندرت، برنامه ی آنها را با نیازهای خود سازگار خواهند یافت از این رو، چیزی یاد نخواهند گرفت. آنچه اینگونه کودکان را در محیط مدرسه از پیشرفت باز می دارد یکی دشواری کارهای مدرسه است دیگری سرعت عملی که از او خواسته می شود و او از آن عاجز است و نمی تواند استعدادهای خود را نشان دهد. عامل دیگر، نقص وسایل و عوامل لازم برای یادگیری اینگونه کودکان است. علاوه بر اینها، از یک طرف نیز دائماً مورد سرزنش و تمسخر دوستانش قرار می گیرد در نتیجه، دارای شخصیت غیرعادی و رفتار نامطلوب می شود.برای جلوگیری از ناراحتی های اینگونه کودکان، باید همواره ایشان را به هر طریقی که ممکن باشد متوجه کنند به اینکه کاری که ارزش اجتماعی دارد و از عهده او ساخته است در حقیقت، کار مهم و پر ارزش است اگرچه توجه دیگران را جلب نکند و به او آفرین نگویند. همچنین، به کودک کودن باید در مدرسه و کلاس درس، فرصت هایی داده شود که او موفقیت واقعی احساس کند و از او برای همین موفقیت- به میزان اعتدال- تعریف و تمجید کنند.
6. کودک مطرود
دیگر از عواملی که سبب اختلال عاطفی کودکان می شود پذیرفته نشدن از طرف دوستان است؛ زیرا هر فرد نیازمند است مورد قبول گروهی قرار گیرد و این احتیاج در کودکان شدیدتر و آشکارتر است از این رو، کودک همینکه از سوی دوستانش نسبت به خود بی توجهی احساس کند دچار اختلالهای عاطفی می شود. از جمله عواملی که سبب مطرود شدن کودکان می شوند چند عامل زیر را می توان نام برد:الف. تغییر مدرسه، که سبب می شود کودک دوستان قدیمی خود را از دست بدهد و برقراری رابطه با همکلاسان جدید برایش دشوار می شود.
ب. اقلیت مذهبی، معمولاً کودکی که از اقلیت های مذهبی باشد از پذیرفته شدن در میان همکلاسان خود محروم خواهد شد.
پ. فقر، کودکی که نسبت به همکلاسان خود از لحاظ مالی فقیر باشد نمی تواند مورد پذیرش ایشان قرار گیرد و همواره احساس نقص می کند.
ت. جدایی پدر و مادر، که سبب محرومیت کودک از محبت والدینی می شود.
ث. جلوگیری از بازی با کودکان دیگر، بعضی از والدین فرزند خود را از بازی کردن با کودکان دیگر باز می دارند در نتیجه، او خود را مطرود می پندارد.
همه این رفتارها سبب می شوند که کودک خود را ناقص پندارد و از اجتماع بگریزد و این نیز او را به ناراحتی های عاطفی شدید دچار می کند.
احساس حقارت در اشخاص، مخصوصاً کودکان و نوجوانان، غالباً از اینجا ناشی می شود که با ایشان طوری رفتار می کنند مثل اینکه کم ارزش دارند یا شخص احساس می کند که اصلاً ارزش ندارد.
7. کودکی که احساس حقارت می کند
کودکانی که همواره خود را از بعضی جهات، ناقص و حقیر می پندارند در مدارس بیشترند بطوری که می توان گفت صدی نود کودکان حتی بزرگسالان از این احساس رنج می برند.عقده خود کم بینی از اینجا پیدا می شود که میزان موفقیت کودک با میزان برتری جویی او سازگار نمی شود. یعنی کودک نمی تواند به آنچه خود می خواهد برسد. مهمترین عواملی که موجب ناکامی کودک می شوند عبارتند از: عیب های بدنی حقیقی یا خیالی، ناتندرستی، پایین بودن بهره ی هوشی، پایین بودن مقام و موقعیت اجتماعی یا اقتصادی و کسالت دائمی. عواملی که سبب می شوند کودک به برتری جویی زیاد مایل شود عبارتند از: زیاده روی در تأکید عجز طبیعی کودک از کاری که والدین یا کودکان بزرگتر از او می توانند انجام دهند، رقابت زیاد در فعالیت های درسی یا بازیهای ورزشی، و اصرار والدین یا معلمان بر اینکه کودک بالاتر از استعداد طبیعی خود فعالیت کند.
این ناراحتی عاطفی، کودک را به رفتارهای نامطلوب تحریک می کند از قبیل: مرتکب گناه و خیانت شدن، کوشش به تسلط بر دیگران، جلب توجه مردم از راههای نامطلوب، کمرویی و خجالتی شدن، کینه جویی، حسد، ترس از ورود در فعالیت های تازه، رؤیاهای بیداری و تمارض.
این ناراحتی های عاطفی خطرناک را با کشف یک فعالیت که کودک می تواند در آن موفق شود و مورد تقدیر قرار گیرد و خود را برتر احساس کند می توان درمان کرد. کودکانی که احساس نقص و حقارت می کنند و تردید دارند از اینکه می توانند مسئولیتی را به عهده گیرند در جستجوی دوستان عقب می مانند زیرا ایشان معتقدند که کمتر مورد توجهند. آنها گاهی زیاد صحبت می کنند و بلند می خندند زیرا احساس حقارت آنها را عاجز می کند از اینکه آرام باشند. برای اینکه پذیرفته شوند احساس می کنند که باید برجسته شوند یا کارهای خنده آوری بکنند تا دیگران را سرگرم کنند. عمل «عالی یا مافوق» رفتار دیگری است که احساس بی کفایتی و حقارت را می پوشاند. کودکی که خود را پذیرفته یابد برای مقام و مرتبه نخواهد جنگید زیرا مطمئن است که او از پیش مقامی دارد.
کودکی که احساس نقص می کند معمولاً خوشحال نیست و از روابط اجتماعی لذت نمی برد زیرا احساس بی ارزشی می کند. او خود را در وضع پستی جای می دهد زیرا اعتماد به خود و دیگران را از دست داده است در همان حال احتیاج من (ego need) یا آرزوی «خود» برای شناخته شدن خنثی شده است.
مدرسه باید فرصت هایی فراهم آورد که کودکان احساس حقارت خود را به ایمان بر خود تبدیل کنند. هر وضع حل مشکل می تواند در کودک ایمان و اعتقاد بر خود ایجاد کند به شرط اینکه فعالیت مورد علاقه او باشد.
8. کودکانی که بد تربیت شده اند
بیشتر کودکان، سالم و عادی متولد می شوند لکن رفتار نامطلوب و تربیت نادرست والدین، موجب ناراحتی و اختلال عواطف آنان می شود. به بیان دیگر، والدین این نوع کودکان در تربیت فرزندان خود به هیچ نوع اصل و قاعده مقید نیستند و فقط راهنمای تربیتی ایشان، عواطف والدینی است. بدین معنا که فرزند خود را بیش از اندازه، مورد محبت و راهنمایی قرار می دهند و تمام مشکلاتشان را حل می کنند و آنان خود را به هیچ نوع فعالیت نیازمند نمی بینند و بعلاوه، از هر کس انتظار دارند که همچون پدر و مادر به آنها مهر و محبت ورزد. چنین کودکانی وقتی وارد مدرسه می شوند با مشکل بزرگی برخورد می کنند و آن اینکه مدرسه نمی تواند دائماً به یک یا چند نفر از دانش آموزان توجه خاص بکند. البته درست است که غالباً اتفاق می افتد معلمی به بعضی از دانش آموزان توجه بیشتر و خاصی دارد ولی همین کودکان، با انتقال به کلاسهای دیگر، از توجه خاص محروم می شوند. این مشکل کودکان وقتی افزایش می یابد که وارد اجتماع می شوند زیرا مردم نمی توانند همواره اشخاص مخصوصی را مورد توجه قرار دهند. این نوع اطفال از برخورد با هر نوع مشکل زندگی، عاجز می شوند، بیشتر طمعکارند، همواره می کوشند بر دیگران نفوذ و سلطه پیدا کنند، دائماً به فکر شرارتند، یک نوع کینه و دشمنی با مردم دارند، در مواجهه با هر مشکل کوچک و بزرگ، دچار ترس و تردید می شوند و هر کاری را که آغاز می کنند نیمه تمام می گذارند.نوع دیگر کودکان بد تربیت شده، آنهایی هستند که از محبت والدین، محروم و مطرودند و این طرد به اشکال گوناگون ظاهر می شود از قبیل:
الف. انتظار و توقع داشتن از کودک که بالاتر از توانایی و استعدادش باشد.
ب. هرگز به خوبی از او نام نبردن.
پ. او را با سایر فرزندان یا کودکان همسایه مقایسه کردن و مقامش را پایین آوردن.
ت. اظهار ناراحتی هنگامی که کسی او را تمجید و تحسین کند.
ث. رفع احتیاجات کودک را همچون جریمه جلوه گر ساختن.
چنین کودکان معمولاً بداخلاق و کم حرکت هستند و بیشتر دچار اشتباه می شوند و نمی توانند با محیط اجتماعی سازگاری کنند.
این دو نوع کودکان را می توان در مدرسه به تدریج و با ایجاد محیط مناسب، تربیت کرد. بدین ترتیب، که دانش آموزان دردانه را با یک عده مشکلات مواجه سازند و آنان را به حل آنها تحریک و ترغیب نمایند. نوع دوم را با اظهار محبت و به اجتماع با همسالان تشویق کنند و عملاً به آنها نشان دهند و ثابت کنند که مدرسه و جامعه همسالان به وجود آنها نیازمندند و وظایفی که ایشان می توانند انجام دهند از عهده ی سایر دانش آموزان ساخته نیست.
گاهی تشویق و تنبیه بی مورد، ناسازگاری میان پدر و مادر و اهمیت نداشتن کار و فعالیت در نظر والدین، موجب بدتربیتی کودک می شود.
اساسی ترین طرق پیشگیری و درمان چنین کودکان، این است که مدرسه با تشکیل انجمن همکاری اولیاء و مربیان والدین را به اصول صحیح تعلیم و تربیت آشنا سازد. زیرا به نظر گروهی از روان شناسان و روان پزشکان، کودک دشوار وجود ندارد بلکه والدین دشوار هستند.
9. کودکان منحرف
اگر کودک در محیط فاسدی بار آید از حیث رفتارهای عاطفی منحرف خواهد شد. کودکان منحرف، افسار گسیخته و ترشرو می شوند و اعمال و کردارشان بی رویه و شگفت آور است. عوامل مؤثر در انحراف عاطفی اطفال را می توان چنین خلاصه کرد: نامطلوبی بهداشت خانگی، فقدان مراقبت، وضع نامطلوب محیط خانه و همسایگان، تسامح والدین، استبداد و سختگیریهای بی مورد والدین و مربیان، زندانی کردن کودک در یک اتاق، وا داشتن کودک به اینکه مدتی بدون حرکت به یک جهت مثلاً دیوار نگاه کند، وادار کردن کودک به اینکه چندین بار از روی درسی جریمه بنویسد، او را برای اینکه موقع تفریح از گردش و بازی محروم ساختن و یا چون وقت خواب است از گوش دادن به یک گفتگو یا داستان جالب مانع شدن.این نوع کودکان با یک نوع انتحار اخلاقی می خواهند از افرادی که آنها را شکنجه داده ناراحت می کنند انتقام بگیرند، از این رو، نسبت به ترحم و مهربانی که ممکن است به ایشان بشود بی اعتنا می شوند. هرگاه محیط آنان را تغییر نداده تحت مراقبت اخلاقی قرار ندهند ممکن است در ایشان یک نوع محبت و دلبستگی شدیدی که درمان ناپذیر است ایجاد شود. به عبارت دیگر، تنها راه درمان کودکان منحرف، تغییر محیط آنهاست اگر چه این تغییر محیط، مدتها طول کشد.
10. کودکان پارانوئیک
کودکی را که تربیتش دشوار است یعنی به علت عکس العلمل های غیرعادیش نمی توان با او ارتباط برقرار کرد در صورتی که اعماق روحش دست نخورده یا ناراحتی او اتفاقی است می توان کودک «پارانوئیک یا پارانوئید» نامید.کودک پارانوئیک از آغاز تولد، رفتار بخصوصی دارد که او را اصلاح ناپذیر می نماید از قبیل: غرور فطری که در اثر آن، خودخواهی بر تمام امیال دیگر غلبه می کند، رشد فوق العاده احساس «منیت»، خودپرستی، بی اعتنایی و گاهی آزار رساندن به دیگران. این نوع کودکان، منطق غلط مخصوصی دارند که طرز رفتارشان بر همان منطق شکست ناپذیر غلط مبتنی است.
قیافه و چهره ی کودک پارانوئیک، گرفته و سرد و سخت و غالباً عصبانی است، لبانش باریک و کشیده، نگاهش ثابت و سرد است و وقتی که مات و مبهوت می شود به هیچ وسیله نمی توان او را از این حالت بیرون آورد. شخصیت چنین کودک غیرقابل تأثیر و تأثر است. کودک پارانوئیک به یک نوع انجماد روانی مبتلاست بطوری که به هیچ نوع فعالیت، رغبت نشان نمی دهد. خود را کاملاً می گیرد و چنان رفتار می کند که گویی در حال حمله است و به همه چیز بی اعتنا می شود بطوری که ممکن است گاهی به دیگران بی احترامی کند. حرکاتش سریع است و از کودکی دم از استقلال می زند و می کوشد راه زندگیش را به تنهایی بیابد. کودک پارانوئیک به جامعه هایی که میل شدید خودخواهی او ارضا نکرده یا او را رنجانده اند اعلان جنگ می دهد و گاهی باعث خرابی های هولناک می شود.
تربیت کودکان پارانوئیک بسیار مشکل و گاهی اصلاً غیرممکن است زیرا جنبه ی تقریباً فطری دارد. این نوع کودکان باید در مؤسسات تربیتی خاص و با روشهای مخصوص تربیت شوند.
11. کودکان متلون و بی ثبات
کودک متلون یا ناپایدار (instabl- child) کودکی است سر به هوا و فضول و پرجنب و جوش. این نوع کودکان که میان اطفال شرور، گروه مخصوصی را تشکیل می دهند لاابالی هستند و در فعالیت های خود از هیچ گونه قانون و قاعده ای پیروی نمی کنند.هیجانها و عواطف این قبیل کودکان دائماً در تغییر و دگرگونی هستند بطوری که فوراً عصبانی می شوند و فریاد می کشند و شلوغ می کنند. کودکان متلون، همان بچه های جنگی هستند و به علت اینکه تحت مراقبت و کنترل قرار نمی گیرند در کودکی مرتکب خطایایی می شوند و در بزرگی به شغل های گوناگونی اشتغال می ورزند، از کارگاهی به کارگاه دیگر می روند بدون اینکه از یکی راضی باشند. به همین سبب، همواره شغل خود را تغییر می دهند، به سفر می روند، درویشی می کنند، جرمهای بی اهمیتی را مرتکب می شوند و مخصوصاً به چیزی معتاد می شوند. هر اندازه محیط تربیتی کودکان متلون، ناقص تر باشد و بیشتر به حال خود گذاشته شوند به همان میزان بدتر خواهند شد.
این نوع کودکان بیش از هر کس به راهنمایی نیازمندند و به حال خود گذاشتن، بزرگترین اشتباه است چون رفتار کودکان متلون دائماً در تغییر است و بیشتر تابع تلقین می شوند بنابراین می توان با تلقینات گوناگون توأم با صبر و حوصله، آنان را تربیت کرد و بتدریج با «سهل گیری» ایشان را به رعایت نظم و ترتیب در فعالیت عادت داد اگرچه ممکن است این تربیت، مدت درازی طول کشد.
12. کودکان فاسدالاخلاق
کودکانی که به فساد اخلاق مبتلا هستند بر سه دسته تقسیم می شوند:الف. دیوانگان اخلاقی
این نوع کودکان را می توان از عصبانیت و فریادهای غیر ارادیشان شناخت و چون غالباً کینه جو، عصبانی، حسود و نافرمانند پیوسته دچار ناراحتی می شوند. از طرف دیگر، چون متلون و متقلب هستند به ولگردی، دزدی و گدایی می پردازند و گاهی جمعیت بدکاران خطرناکی را تشکیل می دهند.این نوع کودکان در مرحله ی بلوغ به «شهوترانی»- که زاییده ی ارتباطهای جنسی پیش از موقع طبیعی است- دچار می شوند. همچنین به علت تنبلی و ثابت نبودن در یک شغل نمی توانند درآمدی داشته باشند و برای رفع احتیاجات مادی خود، به زور و تهدید و بداخلاقی حتی فحش از والدین خود پول می گیرند. این عده کودکان بلای خانواده اند و گاهی ممکن است مرتکب جنایتی شوند.
کودک فاسد الاخلاق به تمام نصیحت ها گوش می دهد ولی عمل نمی کند و نمی خواهد با شما هم صحبت شود زیرا شما را موافق طبع خود نیافته است. گاهی لبخند تمسخرآمیز بر لبانش مشاهده می شود.
در درمان اینگونه کودکان هنوز موفقیتی به دست نیامده است و همین قدر می توان محیط آنها را تغییر داد و در مدارس یا پرورشگاههایی که دارای کارهای اجباری و مخصوص کودکان فاسد و منحرفند تحت مراقبت و تربیت قرار داد.
ب. تندخویان
کودکان تندخو از خودداری و کنترل عواطف عاجزند بدون اینکه مخالف اصول اخلاقی باشند. کودک تندخو در زمین می غلطد، درد می کشد، سرش را به دیوار می زند، موی خود را می کند، کتک می زند، اطرافیانش را گاز می گیرد، اثاث را می شکند، هرچه به دستش می افتد به این و آن پرتاب می کند و به آنها حمله می کند و گاهی ممکن است مرتکب قتل بشود. بعد از این رفتار و ناراحتی، حالت بهت به او دست می دهد و چون کاملاً خسته و فرسوده است به خواب بیشتر نیازمند می شود.کودکان تندخو، دوستان را از خود می رانند، زود می رنجند و سرشان را پایین می اندازند و دائماً شکایت دارند. بهانه جویی، خودسری، لجاجت و مخالفت نیز از خصایص این گونه کودکان است و کلمه «نه» را بیشتر تکرار می کنند و بدین وسیله می خواهند خود را به تنهایی مورد محبت قرار دهند.
پ. سهل انگاران اخلاقی
این گونه کودکان را می توان از تسامح های شدید اخلاقی شان شناخت بطوری که وقتی در کلاس می نشینند غالباً نقش تماشاگر را بازی می کنند تا هنرپیشه را. بندرت اتفاق می افتد که برای لذت بردن از چیزی فعالیتی بخرج دهند. نصایح، تشویق ها و سرزنش ها هیچگونه تأثیری در ایشان ندارند. چنانکه اغلب جواب می دهند: «برای من فرقی نمی کند» یا «به چه درد می خورد» از این رو، بی قید بنظر می رسند در صورتی که واقعاً هم چنین نیست. این نوع کودکان از اینکه مورد محبت قرار گیرند بسیار خشنود و مسرور می شوند زیرا در این موقعیت، فایده ای را متوجه خود می بینند و خود نیز به طرز مخصوصی دیگران را دوست می دارند لیکن فاقد رابطه ی اخلاقی هستند.سهل انگاران اخلاقی هیچگونه عزت نفس ندارند ولی ظاهراً متکبر و خودنما جلوه گر می شوند. چون بی حال و نرم و قابل تلقین هستند زود تحت تأثیر واقع می شوند که در اثر تلقین بد، ممکن است رفتاری برخلاف ادب از آنها سر بزند.
به گفته ی روان شناسان تربیتی دانش آموزی که رفتار دشوار یا دشواری رفتار دارد ممکن است در رفتار او حالات زیر را مشاهده کنیم:
- در یادگیری ناتوان است.
- می خواهد معلم را «مجاب کند».
- از خانواده یا خانه «گسسته» آمده است.
- به توجه اضافی نیاز دارد.
- به انضباط تند و سریع نیاز دارد.
- مهارتهای اجتماعی اندکی دارد.
- حوصله اش، از درس سر می رود.
چنانکه ملاحظه کردیم در همه انواع اختلالهای عاطفی، مشکل مهم، ناسازگاری و توافق اجتماعی است یعنی فرد دیگر نمی تواند مانند اشخاص سالم با مردم ارتباط و تماس پیدا کند و از حل مشکلات زندگی عاجز می شود. عواملی که موجب اختلال عواطف فرد می شوند، در درجه ی اول، عوامل فطری هستند پس از آن، محیط خانواده مخصوصاً رفتار والدین است که باعث ناراحتی عاطفی کودک می شود. گاهی رفتار نامناسب مربیان و اولیای مدرسه نیز ناراحتی کودکان را چند برابر می کند. بنابراین، برای پیشگیری از این نوع اختلالها، ابتدا باید هر کسی در تولید نسل و تربیت کودک آزاد نباشد و همان طوری که از افراد هنگام زناشویی آزمایش های بدنی بعمل می آورند از لحاظ روانی نیز تحت معاینه قرار گیرند. ثانیاً محیط خانه و مدرسه را از هر حیث مناسب ساخت و والدین ها و مربیان را با مسائل روان شناسی کودک آشنا کرد.
پی نوشت ها :
1- Alfred Adler (1870-1937) روانپزشک وینی است و زمانی نیز با فروید همکاری می کرد. وی بنیانگذار مکتب «روان شناسی فردی» است. این دانشمند اساس رفتارهای انسان، بویژه ناراحتی های عاطفی را «عقده حقارت» می داند. از جمله آثار او می توان شناخت طبیعت انسان، ساختمان عصبی، مشکلات نوروزها را نام برد.
2- سازگاری با محیط بر دو گونه است: یکی «سازگاری ایجابی» که در این نوع سازگاری، فرد می کوشد در محیط نفوذ و تأثیر کند یعنی خود سازنده محیط باشد؛ دیگری «سازگاری سلبی» که فرد تابع محیط می شود بدون اینکه بخواهد و بتواند در آن کمترین نفوذ کند. البته، بهترین نوع سازگاری، همان «سازگاری ایجابی» است.
3- Heinrich Pestalozzi (1746-1827) مربی سوئیسی و یکی از بزرگترین پیشقدمان آموزش و پرورش جدید به شمار می رود. به عقیده ی وی اصول آموزش و پرورش باید براساس طبیعت بشر پی ریزی شوند و کودک باید بیش از مواد درسی مورد توجه قرار گیرد.
4- مرکب از دو کلمه یونانی psyche به معنای عقل و ذهن (soma, mind) به معنای بدن است.
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388